93/11/25
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث دوم؛ فصل پنجم: مشتق/الوضع /المقدمة
موضوع: المقدمة/الوضع /بحث دوم؛ فصل پنجم: مشتق
فصل پنجم: مشتق
در این فصل سه مقدمه، دو امر و چهار تنبیه مطرح است.
مقدمه اول: شناخت موضوع مسأله، یعنی عنوان مشتق
مقدمه دوم: شناخت محمول مسأله از جهت انواع تلبس
مقدمه سوم: معنای «حال» مذکور در محمول مسأله
سپس:
امر اول: مقتضای اصل لفظی و عملی
امر دوم: تحقیق درباره نظریات اعلام
و در پایان چهار تنبیه:
۱. آیا مشتق بسیط است یا مرکب؟
۲. فرق مشتق و مبدأ
۳. ملاک حمل
۴. رابطه مبدأ و ذات
سه مقدمه
هیچ اشکالی وجود ندارد که اطلاق مشتق بر متلبس فعلی به مبدأ، حقیقی است و اطلاق آن بر کسی که در آینده متلبس میشود، مجاز خواهد بود. اما در خصوص اطلاق مشتق بر کسی که مبدأ از او زائل شده، میان اعلام اختلاف است: مشهور، آن را مجاز میدانند[1] ، ولی به علامه(قدسسره)، ابنادریس(قدسسره) و جمعی از اعلام، نسبت داده شده که آن را حقیقت میدانند.[2]
پیش از ورود به بحث، لازم است موضوع و محمول مسئله و قیود آنها روشن شود، و در این خصوص، باید در مقدمهای به شرح و تبیین آنها پرداخت.
عنوان مسئله چنین است: آیا مشتق، فقط برای متلبس به مبدأ در حال حاضر حقیقت است یا هم نسبت به متلبس فعلی و هم نسبت به کسی که مبدأ از او زائل شده، حقیقت محسوب میشود؟
پس سه امر اساسی باید بررسی گردد:
1. شناخت موضوع بحث، یعنی خود «مشتق»: باید بررسی کرد که مراد از مشتق، شامل کدام مشتقات است؛ آیا مانند اسم زمان، اسم مکان، فعل و… نیز داخل در عنوان و موضوع «مشتق» هستند یا خیر؟
2. شناخت محمول از جهت انواع تلبس به مبدأ: یعنی بررسی شود که نسبت مشتق به «ما انقضی عنه المبدأ» از حیث حقیقت یا مجاز بودن چگونه است.
3. شناخت محمول از جهت معنای «حال»: باید دید که مراد از «حال» در مسئله، حالِ تلبس است یا – به گفته برخی از اعلام – حال نطق، که این نیز نیاز به بحث دارد.
پس از این مقدمات، بحث از مقتضای اصل لفظی و اصل عملی در این مسئله مطرح میشود و سپس نظریات اعلام درباره مشتق بیان خواهد شد و در پایان، تنبیهات مربوط به مسئله مشتق ذکر میگردد.
مقدمه اول: شناخت موضوع مسأله، یعنی عنوان مشتق
در این مقدمه دو بحث مطرح است:
بحث اول: مغایرت مشتق اصولی و ادبی
مشتق اصولی که در اینجا مورد بحث است، غیر از مشتق ادبی است.
مشتق ادبی:
مشتق ادبی واژهای است که برای هیأت آن و نیز برای مادهاش هر کدام وضع مستقلی شده باشد.[3] در مقابل، «جامد ادبی» واژهای است که برای هیأت خاصی وضع نشده باشد. گرچه ادیبان برای جوامد نیز هیأتی ذکر میکنند، اما نکته اینجاست که جامد، هیأت علیحده و مستقل ندارد که بتوان ماده را درون آن قرار داد (مانند مشتق)، بلکه از ابتدا برای یک ماده و یک وزن خاص وضع شده است؛ یعنی ماده و هیأت خاصی جدا از هم برای آن متصور نیست.
در مشتقات، ماده یک چیز است و هر لفظ مشتق، هیأت خاص خود را دارد. بنابراین، در مشتق ادبی دو وضع وجود دارد: یک وضع برای ماده و یک وضع برای هیأت.
این در حالی است که در جامد ادبی تنها یک وضع وجود دارد. پس مشتق، ترکیبی از دو حیثیت است: یک حیثیت که همان حیثیت موجود در جوامد است (یعنی ماده)، و یک حیثیت که مختص هیأت است. از این رو، تعریفی که برای «جامد» ارائه میشود، در واقع جزئی از تعریف مشتق است.
مشتق ادبی بر دو قسم است:
اول: آنچه بر ذات متلبس به مبدأ جاری میشود، مانند اسم فاعل، اسم مفعول، اسم زمان و مکان، صفت مشبهه و صیغه مبالغه.
دوم: آنچه بر ذات جاری نمیشود، مانند افعال، مصادر مزید، و همچنین مصادر مجرد (بنابر قول به اینکه آنها مشتقاند).[4]
مشتق اصولی فقط شامل قسم اول از مشتق ادبی میشود و قسم دوم از بحث ما خارج است.
جامد ادبی:
جامد ادبی نیز بر دو قسم است:
1. آنچه بر ذات و موضوعیت آن دلالت دارد، مانند «انسان» و «حیوان».
2. آنچه بر ذاتی جاری میشود که موضوع برای امری خارج از ذات است، مانند «زوج»، «زوجه»، «رِقّ»، «حرّ» و «عبد»؛ اموری که شأنیت دارند و ممکن است بر شخصی جاری شوند و ممکن است از او منتفی گردند.
قسم دوم از جوامد ادبی نیز داخل در مشتق اصولی است. برای مثال، اگر زید قبلاً «عبد» بوده و اکنون از او عبدیت زائل شده است، بحث این است که آیا همچنان میتوان او را «عبد» اطلاق کرد یا خیر.
مشتق اصولی:
«مشتق اصولی» عبارت است از هر کلمهای که بر ذاتی – به جهت تلبس آن ذات به مبدئی که مفهوم آن در مشتق اخذ شده – اطلاق گردد، به گونهای که امکان دارد مبدأ از بین برود و ذات باقی بماند.[5]
در واقع، مراد از مشتق اصولی، آن چیزی است که بر ذات جاری شود، و تفاوتی ندارد که آن کلمه، مشتق ادبی باشد یا جامد ادبی. همچنین ممکن است کلمهای مشتق ادبی باشد ولی در علم اصول داخل در بحث مشتق اصولی نشود.
این تعریف دو رکن اساسی دارد:
رکن اول: جاری بودن مشتق بر ذات، به جهت تلبس به مبدئی که در مفهوم مشتق لحاظ شده است.
با این رکن، جوامد (قسم اول) و مصادر مزید و مصادر مجرد (بنابر قول به مشتق بودنشان)، از تعریف خارج میشوند.
رکن دوم: لحاظ امکان بقای ذات با زوال مبدأ.
مراد این است که مثلاً «زید» که «ضارب» بود، پس از زوال «ضارب بودن» همچنان ذات «زید» باقی است.
با این رکن، جوامدی که بر ذوات دلالت دارند (مانند «انسان» و «حیوان») خارج میشوند. البته میتوان این جوامد را با همان رکن اول نیز خارج دانست؛ زیرا در مفهوم مشتق، مبدأ لحاظ میشود.
نتیجه: مشتق اصولی شامل قسم اول از مشتق ادبی و نیز قسم دوم از جامد ادبی میگردد. بنابراین رابطه مشتق اصولی و مشتق ادبی، عموم و خصوص من وجه میباشد.[6]
استشهاد صاحب کفایه(قدسسره) به فرع فقهی:
صاحب کفایه(قدسسره) برای اثبات دخول قسم دوم از جوامد در محل نزاع، به آنچه فخرالمحققین(قدسسره) از علامه حلی(قدسسره) و ابنادریس(قدسسره) نقل کرده و نیز به آنچه شهید ثانی(قدسسره) در مسالک آورده است، استشهاد نموده است.
احتمال دارد همین فرع فقهی، موجب شکلگیری بحث مشتق در اصول شده باشد. نکته جالب این است که این مسئله حتی روایت هم دارد؛ یعنی از امام(علیهالسلام) در اینباره سؤال شده است، و اهلسنت نیز در این مسئله اظهار نظر کردهاند و حضرت، نظر آنان را تخطئه نموده است. پس این مسئله نه فرضی و ذهنی، بلکه واقعی است و محل بحث بین اعلام بوده است.
فرع فقهی مورد بحث، مربوط به مرضعه است و صورت آن چنین است:
شخصی دو همسر کبیره مدخول بها و یک همسر صغیره دارد. یکی از همسران کبیره، همسر صغیره را شیر میدهد تا جایی که استخوان او بروید (که این، ملاک تحقق رضاع شرعی است). همسر کبیره دوم نیز به او شیر میدهد تا حدی که گوشت بر بدنش بروید (یعنی رضاع شرعی تحقق پیدا کند).
اکنون بحث این است که آیا هر دو زن کبیره بر شوهر خود حرام میشوند یا خیر؟
توضیح آنکه: وقتی مرضعه اول، تا حد رضاع شرعی به صغیره شیر میدهد، همسر صغیره، دختر او محسوب میشود و به همین جهت، زوجیت او نسبت به آن مرد از بین میرود؛ زیرا فرض این است که هر دو همسر کبیره، مدخول بها هستند. پس همسر صغیره که عنوان «زوجه» داشت، اکنون عنوان «بنتالزوجه» گرفته است و این امر، موجب زوال زوجیت میشود. ابن ادریس(قدسسره) و علامه حلی(قدسسره) فرمودهاند که همسر کبیره که بار اول شیر دهد حرام میشود، ولی نسبت به همسر کبیره که بار دوم شیر داده، حرمتش مبتنی([7] ) بر بحث مشتق است تا اینکه عنوان «أم الزوجة» بر آن صدق کند.[8]
تحقیق در این فرع:
در این مسئله سه نظریه وجود دارد:
نظریه اول: نظریه محقق ابن ادریس(قدسسره) و علامه حلی(قدسسره)
طبق این نظر، همسر کبیره اول نیز عنوان «أمالزوجه» پیدا میکند و «أمالزوجه» که شد، دیگر نمیتواند همسر آن مرد باشد؛ و به این جهت، زوجیت او نیز از بین میرود.
اما در خصوص همسر کبیره دوم (یعنی کسی که در مرحله دوم به صغیره شیر داد)، برخی از فقها قائلاند که این زن دوم نیز باید زوجیتش مرتفع شود و بر شوهر خود حرام گردد.
فقهایی که قائل به حرمت زوجیت مرضعه دوم شدهاند، علت این حکم را بحث مشتق میدانند؛ بدین معنا که میگویند: همسر صغیره بعد از تحقق رضاع اول و حرمت بر شوهر، هنگام رضاع دوم نیز از باب صدق مشتق، همچنان «زوجه» محسوب میشود؛ یعنی به زوجهای که انقضی عنه المبدأ، باز هم «زوجه» اطلاق میکنیم. بدین ترتیب، مرضعه دوم نیز «أمالزوجه» میشود و بر همسر خود حرام میگردد.
بنابراین، بحث ما در این فرع فقهی مربوط به مرضعه دوم است و این مسئله فرع بر این است که آیا اطلاق مشتق بر «ما انقضی عنه المبدأ» حقیقت است یا مجاز. علامه حلی(قدسسره) و ابنادریس(قدسسره) حلی تصریح کردهاند که چنین اطلاقی حقیقی است و به همین جهت، قائل به حرمت شدهاند.
نظریه دوم: نظریه مشهور
مشهور فقها حرمت همسر کبیره اول و همسر صغیره را پذیرفتهاند، اما حرمت مرضعه دوم را قبول ندارند.[9]
بیان آنکه: به نظر ایشان، این حرمت، دلیلی ندارد. زیرا وقتی رضاع اول محقق شد، هم همسر کبیره (مرضعه اولی) و هم همسر صغیره، هر دو زوجیتشان از بین رفت، و در رضاع دوم دیگر آن همسر صغیره، «زوجه» نبود که باعث شود مرضعه دوم نیز «أمالزوجه» گردد و حرمت پیدا کند.
دلیل مشهور: همسر شیرده اول، عنوان «أمالزوجه» بر او صادق است و بنابراین حرمت ابدی دارد. همسر صغیره نیز به واسطه ارتضاع، عنوان «بنتالزوجه» بر او صدق میکند و او نیز حرمت ابدی دارد؛ زیرا اگر شیر از شوهر باشد، صغیره دختر شوهر محسوب میشود، و اگر شیر از غیر شوهر باشد، باز صغیره دختر همسر مدخول بها است، و در هر صورت حرمت ابدی خواهد داشت.
اما حرمت همسر شیرده دوم[10] ، متوقف بر این است که بپذیریم مشتق بر «ما انقضی عنه المبدأ» نیز صدق میکند. و چون بنابر قول مشهور، مشتق فقط برای متلبس فعلی به مبدأ وضع شده است، عنوان «أمالزوجه» بر همسر دوم صادق نیست و در نتیجه، او حرمت نمییابد.
نظریه سوم: نظر محقق خویی(قدسسره)[11]
زمان تحقق رضاع، همان زمان زوال زوجیت از صغیره است و همان زمان نیز، زمان تحقق مادری برای کبیره خواهد بود. بنابراین، در آن زمان، عنوان «زوجه» بر صغیره صادق نیست تا عنوان «أمالزوجه» بر کبیره صدق کند.
به بیان دیگر: زمانی که صغیره همسر است، کبیره مادر او نیست، و زمانی که کبیره مادر او میشود، زوجیت صغیره از بین رفته است. جمع بین این دو، به معنای جمع بین نقیضین است، که محال میباشد.
پس «أمبودن» زمانی میآید که رضاع محقق شده باشد و در همان زمان، زوجیت صغیره مرتفع شده است. بنابراین، اگر بخواهیم زوجیت مرضعه اول را هم رفع کنیم و حرمت بر او مترتب نماییم، این امر مبتنی بر همان مبنای ابنادریس و علامه حلی در بحث مشتق است؛ یعنی باید بپذیریم که اطلاق «زوجه» بر «ما انقضی عنه المبدأ» حقیقی باشد، نه مجازی.[12]