93/10/15
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اول؛ فصل ششم: درباره حقیقت و مجاز/الوضع /المقدمة
موضوع: المقدمة/الوضع /بحث اول؛ فصل ششم: درباره حقیقت و مجاز
فصل ششم: درباره حقیقت و مجاز
علائم حقیقت و مجاز
سه علامت برای تشخیص حقیقت و مجاز ذکر شده است:[1]
معیار در تشخیص مراد متکلم، ظهور کلام اوست، فرقی نمیکند معنای مراد، حقیقی باشد یا مجازی. این بحث زمانی اهمیت مییابد که از جهت وجود یا عدم قرینه، امر مجمل باشد.
برای تشخیص معنای حقیقی از معنای مجازی، علائم متعددی ذکر شده است:
علامت اول: تبادر[2]
تبادر یعنی خطور معنا به ذهن به مجرد شنیدن لفظ، در صورتی که هیچ قرینهای وجود نداشته باشد.[3] این خطور معنا یا ناشی از حیثیتی است که از قرینه (اعم از قرینه حالیه یا مقالیه؛ گرچه قرینه حالیه بیشتر مورد غفلت قرار میگیرد به خاطر عدم وضوح آن در کلام) به دست آمده، یا مستند به حیثیتی است که از خودِ وضع لفظ حاصل شده است با فرض فقدان قرینه[4] ؛ به تعبیر دیگر، میگویند مستند به «حاقّ لفظ» است.
بنابراین، اگر فرض کنیم هیچ قرینهای در کار نیست و معنا صرفاً به ذات لفظ برمیگردد، این امر به طور إنّی کاشف از معنای حقیقی لفظ است.
اما اشکال اینجاست که گرچه اکنون میدانیم معنای حقیقی در ذهن ما خطور کرده، اما چه دلیلی داریم که در گذشته نیز هنگام وضع، همین معنا متبادر بوده است؟ یعنی وضع واضع را از کجا میتوان تشخیص داد؟ پس باید این کاشفیت را به زمانهای پیش از تبادر فعلی تعمیم دهیم، چراکه ممکن است معنای متبادر فعلی در گذشته معنای حقیقی نبوده باشد.
برای اثبات این تعمیم، برخی به استصحاب قهقرایی تمسک میکنند[5] ؛ یعنی نوعی استصحاب معکوس: اکنون یقین داریم و این یقین را به زمان گذشته سرایت میدهیم. گرچه در علم اصول چنین استصحابی حجت نیست، اما برخی بزرگان معتقدند که در علم لغت حجت است؛ زیرا بنای عقلاء در محاورات بر همین استصحاب قهقرایی است.
گروهی دیگر به اصل عدم نقل تمسک میکنند. این اصل نیز در نهایت به استصحاب باز میگردد؛ زیرا اصول عدمیه عموماً به استصحاب منتهی میشوند. اصل عدم نقل یعنی در زمان گذشته نقلی برای لفظ ندیدهایم و اگر بعداً شکی در نقل پیش آید، با استصحاب آن را رفع میکنیم. این اصل هم در علم اصول اشکال دارد، چون نه حکم شرعی است و نه موضوع برای حکم شرعی، بلکه صرفاً مربوط به ادبیات است، اما بنای عقلاء بر استفاده از آن است.
اشکال دور در تبادر:[6]
در استدلال به تبادر، میخواهیم موضوعله را ثابت کنیم. پس علم به معنای حقیقی متوقف بر تبادر است، در حالی که خود تبادر نیز متوقف بر علم به معنای حقیقی است؛ یعنی تنها وقتی معنا در ذهن تبادر میکند که عالم به معنای حقیقی باشیم، و بدون این علم، خطوری در ذهن رخ نمیدهد. بنابراین، علم به معنای حقیقی متوقف بر تبادر است و شما میخواهید با تبادر، علم به معنای حقیقی را به دست آورید و این دور است.
پاسخ به این اشکال:
پاسخ اول:[7]
گاهی انسان چیزی را میداند اما به آن توجه ندارد؛ یعنی علم اجمالی و ارتکازی به وضع دارد اما علم تفصیلی ندارد. تبادر متوقف بر علم اجمالی ارتکازی به وضع است و علم تفصیلی به وضع، بر تبادر مبتنی است.
پاسخ دوم:
گاهی تبادر، حتی متوقف بر علم به معنای حقیقی لفظ به عنوان «معنای حقیقی» هم نیست؛ بلکه آنچه تبادر را رقم میزند، علم به معنای مستعملفیه همراه با خطور معنا به ذهن، بدون وجود قرینه است.
به بیان دیگر، ممکن است شما فقط بدانید که یک لفظ در معانی متعددی به کار رفته است و اطلاع نداشته باشید که کدام یک، معنای حقیقی لفظ است. در چنین حالتی، وقتی میبینید یکی از این معانی، بدون هیچگونه قرینهای به ذهن شما خطور میکند، درمییابید که همان معنا، معنای حقیقی لفظ است.
در واقع، بسیاری از لغویین نیز در کتب لغت، فقط معانی مستعملفیه الفاظ را میآورند و تصریحی به معنای حقیقی نمیکنند. بنابراین میتوان گفت: تبادر الزاماً متوقف بر علم به وضع یا علم به معنای حقیقی نیست، بلکه مبتنی بر آگاهی به معانی مستعملفیه و خطورِ یکی از این معانی بدون قرینه به ذهن است. در نتیجه، معنای حقیقی لفظ، همان معنایی خواهد بود که در ذهن، بدون نیاز به قرینه و به صورت طبیعی خطور میکند.
نکته: گاهی برخی لغات در یک منطقه معنایی دارند و در منطقه دیگر معنای متفاوتی دارند و در کتب لغت نیز به آن اشاره شده است. این مسئله اگرچه اندک است، اما در برخی مباحث فقهی اهمیت یافته است؛ مثلاً بحث درباره «کر» یا «رطل» که در شهرهای مختلف معنای متفاوتی داشتهاند.
پاسخ سوم:[8]
گاهی اوقات شخصی که تبادر برایش رخ میدهد، اصلاً اهل آن زبان نیست؛ تبادر نزد اهل زبان، برای جوینده معنای حقیقی حجت است. پس تبادر متوقف بر علم اهل زبان به وضع است و علم جوینده معنا نیز بر تبادر اهل زبان مبتنی است، بنابراین در اینجا دوری وجود ندارد.
همچنین اگر لغوی معنای لفظ را از طریق تبادر بفهمد، این سؤال مطرح میشود که آیا چنین چیزی برای ما حجت است یا نه، که این بحث در باب حجیت قول لغوی مطرح خواهد شد.
این پاسخ موردی است و به مواردی مربوط میشود که مثلاً یک فارسیزبان از تبادر عربیزبان استفاده کند تا معنای لغات عربی را بفهمد و در کتب فقهی نیز معمولاً به «تبادر عند اهل اللسان» تمسک میکنند؛ یعنی به تبادر نزد اهل زبان. البته گاهی هم به تبادر در ذهن خودشان تمسک میکنند، اما این پاسخ ناظر به تبادر اهل لسان برای فرد دیگر است که در اینجا قطعاً دور وجود ندارد، چون تبادر در ذهن جوینده مبتنی بر علم اهل لسان است به معنای آن لفظ.
علامت دوم: صحت حمل و عدم صحت سلب
در اینجا دو مقام وجود دارد:
حمل بما هو حمل، از مصادیق استعمال است و استعمال اعم از حقیقت و مجاز است، اما حمل بدون وجود قرائن حالی یا مقالی، علامت معنای حقیقی است. اما حمل بر دو قسم است: حمل اولی ذاتی، حمل شائع صناعی.
مقام اول: در حمل اولی ذاتی
در حمل اولی ذاتی، محقق اصفهانی(قدسسره) این علامت را اثبات کرده و ما نیز در این نظر تابع ایشان هستیم و حمل اولی ذاتی را علامت حقیقت میدانیم. در مقابل، برخی بزرگان مانند محقق رشتی(قدسسره) و محقق خویی(قدسسره) این علامت را نپذیرفتهاند و حمل اولی ذاتی را نشانه معنای حقیقی نمیدانند.
بیان محقق اصفهانی(قدسسره):[9]
مفاد حمل اولی ذاتی، اتحاد دو مفهوم است؛ مثلاً اتحاد انسان و حیوان ناطق. بنابراین، معنای لفظ «انسان» بدون وجود قرینه، همان حیوان ناطق است. هرچند تفاوت آنها در اجمال و تفصیل باشد، این تفاوت اعتباری است و باعث صحت حمل میشود. در کتب منطق و فلسفه آمده است که «الحمل هو الاتحاد»؛ یعنی حمل، همان اتحاد است. وقتی اتحاد بین «انسان» و «حیوان ناطق» برقرار باشد، میگوییم تفاوت آنها صرفاً اعتباری و به خاطر اجمال و تفصیل است و در واقع هر دو در مفهوم یکی هستند. پس اگر حمل اولی ذاتی میان دو کلمه برقرار شد، نتیجه این است که هر دو کلمه در معنا و مفهوم واحد هستند.
بنابراین، آنچه محقق رشتی(قدسسره) گفته و حمل ذاتی را به حمل عام بر خاص بازگردانده، جایگاهی ندارد. شاید مراد ایشان برخی قیود بوده است؛ مثلاً در جمله «الانسان حیوانٌ» که حمل عام بر خاص است و اگر در مصداق واحد باشند، این بحث در حمل شایع صناعی مطرح میشود و گفته میشود این هم علامت حقیقت است.
اما محقق خویی(قدسسره) در حقیقت منکر علامیت حمل ذاتی نیست، بلکه معتقد است حمل بدون قرینه در نهایت به تبادر برمیگردد و در واقع حقیقی بودن معنا را از تبادر درمییابیم. چنانکه در محاضرات فرمودهاند: «نعم لو فرض في القضیة الحملیة أنّ المعنی قد استفید من نفس اللفظ من دون قرینة کان ذلك علامة الحقیقة، إلّا أنّه مستند إلى التبادر لا إلى صحة الحمل».[10] ؛ اگر فرض شود در قضیه حملیه، معنا از خود لفظ و بدون قرینه فهمیده شود، این علامت حقیقت است، ولی این مستند به تبادر است نه صحت حمل.
تفاوت تبادر و صحت حمل[11]
در تبادر، یک لفظ را به زبان میآورید تا ببینید چه معنایی به ذهن میآید؛ معنای حقیقی به محض شنیدن لفظ در ذهن خطور میکند. اما در صحت حمل، دو لفظ را تصور میکنید و معنای هر دو را در ذهن میآورید و سپس یکی را بر دیگری حمل میکنید. در حمل ذاتی، دو مفهوم را تصور و به اتحاد آنها حکم میکنید، و معنای حقیقی را از همین اتحاد ذاتی میان دو مفهوم درمییابید؛ یکی معلوم و دیگری مجهول است. بنابراین، درستی گفته محقق اصفهانی(قدسسره) روشن است. البته حرف آقای خویی(قدسسره) تا حدی صحیح است؛ زیرا صحت حمل بدون تبادر ممکن نیست و ابتدا باید معنا در ذهن خطور کند، اما این حمل است که ارتباط میان این دو کلمه را نشان میدهد و وحدت معنایی را کشف میکند.
آیا سلب ذاتی علامت مجازیت است؟
محقق اصفهانی(قدسسره) فرمودهاند: آنچه گفتیم، نشان میدهد که سلب ذاتی علامت مجازیت است و ظاهر این سخن صحیح است. البته برخی از اعلام که حمل ذاتی را به عنوان علامت حقیقت قبول ندارند، طبیعی است که سلب ذاتی را نیز قبول نکنند.