« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1404/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

مقام دوم؛ ناحیه دوم: علاج تعارض مستقر؛ فصل اول: تعارض دو دلیل متباینِ متکافئ/معنى التعارض /التعادل و التراجيح

 

موضوع: التعادل و التراجيح/معنى التعارض /مقام دوم؛ ناحیه دوم: علاج تعارض مستقر؛ فصل اول: تعارض دو دلیل متباینِ متکافئ

 

مقام دوم: حکم تعارض

ناحیه دوم: علاج تعارض مستقر (اخبار علاجیه)

فصل اول: تعارض دو دلیل متباینِ متکافئ

طایفه چهارم: اخبار تخییر

این طایفه که مستند اصلی قول مشهور است و مشتمل بر هشت روایت می‌باشد، شامل روایات متعددی است که مکلف را در زمان تعارض دو خبر متکافئ، در انتخاب هر یک از آن دو مخیر می‌سازد. البته باید توجه داشت که برخی از اعلام، تمام این روایات را از حیث سند یا دلالت، به کلی مخدوش دانسته و نپذیرفته‌اند. در ادامه به بررسی دقیق این روایات می‌پردازیم.

روایت اول: روایت فقه الرضوی

في فقه الرضا(علیه‌السلام): «وَ النُّفَسَاءُ تَدَعُ الصَّلَاةَ أَكْثَرَهُ مِثْلَ أَيَّامِ حَيْضِهَا وَ هِيَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ وَ تَسْتَظْهِرُ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ثُمَّ تَغْتَسِلُ فَإِذَا رَأَتِ الدَّمَ عَمِلَتْ كَمَا تَعْمَلُ الْمُسْتَحَاضَةُ وَ قَدْ رُوِيَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً وَ رُوِيَ ثَلَاثَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ بِأَيِ‌ هَذِهِ‌ الْأَحَادِيثِ‌ أُخِذَ مِنْ‌ جِهَةِ التَّسْلِيمِ‌ جَازَ».[1]

نخستین مستند این طایفه، روایتی است که در کتاب «فقه الرضا(علیه‌السلام)» در باب احکام نفاس نقل شده است. در این کتاب، پس از بیان احکام زن نفساء و ذکر روایات متعارضی که مدت آن را ده روز به علاوه سه روز استظهار، هجده روز، و بیست و سه روز معین کرده‌اند، به عنوان راه حل این تعارض، تصریح می‌کند: «وَ بِأَيِ‌ هَذِهِ‌ الْأَحَادِيثِ‌ أُخِذَ مِنْ‌ جِهَةِ التَّسْلِيمِ‌ جَازَ».

بررسی اعتبار و دلالت:

از جهت اعتبار، حجیت خود کتاب «فقه الرضا(علیه‌السلام)» محل اختلاف نظر جدی میان فقهاست. بزرگانی چون محقق خویی(قدس‌سره)، اعتمادی به روایات این کتاب ندارند.[2]

اما در مقابل، جمعی از اعاظم فقها و محدثین همچون سید بحرالعلوم، شیخ صدوق، علامه مجلسی، محدث نوری و در دوران معاصر آیت‌الله بهجت(قدس‌سرهم) قائل به اعتبار این کتاب بوده و برای اثبات آن تلاش کرده‌اند. بر مبنای این گروه از فقها که ما نیز آن را به عنوان نظریه مختار پذیرفته‌ایم، این روایت معتبر است.

اما از جهت دلالت، این روایت کاملاً صریح و تام در اثبات تخییر است. نکته حائز اهمیت این است که حتی مخالفان اعتبار کتاب، مانند محقق خویی(قدس‌سره)، دلالت روشن و تمام آن بر تخییر را پذیرفته‌اند. بنابراین، اگر اعتبار سند پذیرفته شود، این روایت یکی از روشن‌ترین و اصلی‌ترین ادله برای اثبات قاعده تخییر محسوب می‌شود.[3]

روایت دوم: ذیل مرفوعه زراره

دومین روایت، ذیلی است که در انتهای مرفوعه زراره (که پیشتر در طایفه اخبار احتیاط بررسی شد) آمده است. در آن روایت، پس از آنکه زراره تمام فروض تساوی اخبار متعارض را مطرح می‌کند، امام باقر(علیه‌السلام) به عنوان آخرین راه حل می‌فرمایند:

«إِذَنْ فَتَخَيَّرْ أَحَدَهُمَا فَتَأْخُذُ بِهِ وَ تَدَعُ الْآخَرَ».[4]

اشکال سندی و دلالی به مرفوعه:

همان‌طور که در بحث گذشته به تفصیل بیان شد، این روایت از جهت سندی با اشکالات قاطع و متعددی از سوی بزرگانی چون محقق نائینی و محقق خویی(قدس‌سرهما) مواجه است؛ از جمله مرفوعه بودن و عدم یافتن آن در کتب علامه حلی، با وجود ادعای ابن ابی جمهور احسائی.

اما محقق خویی(قدس‌سره) علاوه بر اشکال سندی، یک اشکال دلالی مهم نیز بر آن وارد کرده‌اند.

«إنّ حكم الإمام(علیه‌السلام) فیها بالتخییر إنّما هو بعد فرض الراوي الشهرة في كلّ من المتعارضین: فیكون موردها الخبرین المقطوع صدورهما على ما ذكرنا من أنّ المراد بالشهرة هو معناه اللغوي و حكم الإمام(علیه‌السلام) بالتخییر فیما إذا كان كلّ من المتعارضین قطعي الصدور لایدلّ على التخییر فیما إذا كان كلّ منهما ظنیاً من حیث الصدور كما هو محلّ الكلام، و توهّم أنّ المورد لایكون مخصصّاً قد تقدّم دفعه فلا‌نعید»[5] .

ایشان معتقدند حکم به تخییر در این روایت، پس از فرض «شهرت» در هر دو خبر متعارض از سوی راوی صادر شده است («إِنَّهُمَا مَعاً مَشْهُورَانِ مَرْوِيَّانِ مَأْثُورَانِ عَنْكُمْ»). به عقیده ایشان، مراد از شهرت در اینجا، معنای لغوی آن یعنی قطعیت صدور است، نه شهرت اصطلاحی. بنابراین، امام(علیه‌السلام) صرفاً در فرض تعارض دو خبر مقطوع‌الصدور حکم به تخییر داده‌اند و این روایت دلالتی بر تخییر در اخبار ظنی‌الصدور (که محل اصلی بحث ماست) ندارد.

پاسخ و ملاحظه بر اشکال دلالی:

در پاسخ به این اشکال گفته می‌شود که مراد از «شهرت» در اینجا، قطع به صدور نیست، بلکه همان معنای متعارف شهرت نزد اصحاب حدیث است که ملازم با «وثوق» می‌باشد، نه قطعیت. معنای لغوی شهرت نیز صرفاً «اشتهار» است و لزوماً با قطع ملازمه ندارد.

بله، می‌توان فرمایش محقق خویی(علیه‌السلام) را از طریق دیگری تقریر و تصحیح کرد و آن استناد به تعبیر راوی است که می‌گوید: «مَرْوِيَّانِ مَأْثُورَانِ عَنْكُمْ». ممکن است از این تعبیر، چنین برداشت شود که راوی، صدور هر دو روایت از ائمه(علیهم‌السلام) را مفروض و قطعی گرفته است. البته این تقریر نیز قطعی نیست، زیرا «مأثور بودن» می‌تواند صرفاً به معنای «نقل شده از شما» باشد، نه لزوماً «صادر شده قطعی و صحیح از شما».

در هر حال، باید توجه داشت که با وجود تمام این مباحث دلالی، ضعف سندی این روایت به قدری قوی و بنیادین است که اساساً نوبت به این مناقشات نمی‌رسد و استدلال به آن از ابتدا تمام نیست.

روایت سوم: مرسله حسن بن جهم

سومین روایت این طایفه، حدیثی است که در کتاب «الاحتجاج» از حسن بن جهم از امام رضا(علیه‌السلام) نقل شده است.

في الاحتجاج: رُوِيَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ‌ عَنِ الرِّضَا(علیه‌السلام) قَالَ‌: قُلْتُ لِلرِّضَا(علیه‌السلام): «تَجِيئُنَا الْأَحَادِيثُ عَنْكُمْ مُخْتَلِفَةً؟

قَالَ(علیه‌السلام): مَا جَاءَكَ عَنَّا فَقِسْهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَحَادِيثِنَا فَإِنْ كَانَ يُشْبِهُهُمَا فَهُوَ مِنَّا وَ إِنْ لَمْ يُشْبِهْهُمَا فَلَيْسَ مِنَّا.

قُلْتُ: يَجِيئُنَا الرَّجُلَانِ وَ كِلَاهُمَا ثِقَةٌ بِحَدِيثَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ فَلَانَعْلَمُ أَيُّهُمَا الْحَقُّ.

فَقَالَ: إِذَا لَمْ‌ تَعْلَمْ‌ فَمُوَسَّعٌ‌ عَلَيْكَ‌ بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ»[6] [7] .

او می‌گوید:

به امام رضا(علیه‌السلام) عرض کردم: گاهی دو راوی که هر دو مورد اعتماد (ثقه) هستند، دو حدیث مختلف برای ما می‌آورند و ما نمی‌دانیم کدام یک حق است. امام فرمودند: «إِذَا لَمْ‌ تَعْلَمْ‌ فَمُوَسَّعٌ‌ عَلَيْكَ‌ بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ».

بررسی اعتبار و دلالت:

شخصیت «حسن بن جهم بن بکیر» از اجلاء و بزرگان ثقات امامیه است[8] و از این جهت خدشه‌ای در روایت نیست. اما اشکال اساسی این روایت، ضعف سندی آن به جهت «ارسال»[9] است. این روایت در کتاب «الاحتجاج» نقل شده و سند متصلی به معصوم ندارد.

باید توجه داشت که هرچند بر اساس مبانی برخی بزرگان همچون محقق نائینی و آیت‌الله بهجت(قدس‌سرهما)، می‌توان مرسلات کتبی مانند «کافی» را معتبر دانست، اما تعمیم این مبنا به تمام مرسلات کتاب «الاحتجاج» امری بسیار دشوار و غیرقابل اثبات است. بنابراین، نمی‌توان به صرف وجود روایت در این کتاب، به صحت آن حکم کرد و لذا، سند روایت ضعیف تلقی می‌شود.

با این وجود، از حیث دلالت، این روایت کاملاً واضح و روشن است. و بر فرض تمامیت سند، دلالت آن بر تخییر در هنگام تعارض دو خبر از دو راوی ثقه، هیچ‌گونه ابهامی ندارد.[10]

روایت چهارم: خبر حارث بن مغیره

چهارمین روایت، حدیثی است که در کتاب «الاحتجاج» از حارث بن مغیره از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است:

في الاحتجاج: الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه‌السلام) قَالَ:‌ إِذَا سَمِعْتَ مِنْ أَصْحَابِكَ الْحَدِيثَ وَ كُلُّهُمْ ثِقَةٌ فَمُوَسَّعٌ عَلَيْكَ حَتَّى تَرَى الْقَائِمَ(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) فَتَرُدَّهُ عَلَيْهِ»[11] [12] .

بررسی اعتبار و دلالت:

این روایت نیز به دلیل نقل از کتاب الاحتجاج، مرسله و از حیث سند ضعیف است، هرچند که خود «حارث بن مغیره» از بزرگان و ثقات امامیه به شمار می‌رود[13] .

اشکال دلالی: حتی با چشم‌پوشی از ضعف سند، دلالت این روایت بر قاعده تخییر در متعارضین، روشن و بی‌اشکال نیست. در این زمینه دو نکته قابل طرح است:

نکته اول (عدم صراحت در تعارض): این اشکال همچنان پابرجاست که روایت، صراحتی در مقام بیان حکم اخبار متعارض ندارد. ظاهر روایت، بیان حجّیت خبر ثقه به طور کلی است. یعنی وقتی از یک یا چند راوی ثقه حدیثی شنیدی، در عمل به آن مجاز هستی. روایت نمی‌گوید: «اگر دو حدیث متعارض از ثقات شنیدی…». بنابراین، موضوع روایت اعم از فرض تعارض است و استدلال به آن برای مورد خاص تعارض، استدلالی ضعیف است.

نکته دوم (قلمرو زمانی روایت): در ابتدا به نظر می‌رسید که عبارت «حَتَّى تَرَى الْقَائِمَ(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)»، حکم را به زمان حضور امام(علیه‌السلام) و امکان دسترسی به ایشان محدود می‌کند. اما با دقت بیشتر، این بخش از اشکال دلالی قابل پاسخ است. عنوان «القائم(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)» یک لقب مختص به حضرت صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) است. بنابراین، غایت و نقطه پایانی که در روایت ذکر شده، زمان ظهور ایشان است. این تفسیر نشان می‌دهد که حکم مذکور در روایت (توسعه و گشایش در عمل به خبر ثقه) نه تنها به زمان حضور ائمه پیشین محدود نیست، بلکه به طور مشخص شامل عصر غیبت نیز می‌شود و تا زمان ظهور اعتبار دارد.[14]

روایت پنجم: صحیحه سماعة بن مهران

پنجمین روایت، حدیث معتبری است که مرحوم کلینی در کتاب «کافی» با سند صحیح از سماعة بن مهران نقل می‌کند:

في الكافي: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ جَمِيعاً عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه‌السلام) قَالَ: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ اخْتَلَفَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ مِنْ أَهْلِ دِينِهِ فِي أَمْرٍ كِلَاهُمَا يَرْوِيهِ أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِأَخْذِهِ‌ وَ الْآخَرُ يَنْهَاهُ‌ عَنْهُ كَيْفَ يَصْنَعُ؟ فَقَالَ: يُرْجِئُهُ‌ حَتَّى يَلْقَى مَنْ يُخْبِرُهُ فَهُوَ فِي سَعَةٍ حَتَّى يَلْقَاهُ»‌[15] .

بررسی اعتبار و دلالت:

از جهت سند، این روایت همان‌گونه که پیش‌تر در ادله قول به توقف بیان شد، صحیح و معتبر است.

اما از جهت دلالت، با وجود صحت سند، استدلال به آن برای اثبات قاعده کلی تخییر با دو اشکال اساسی مواجه است:

اشکال اول (از سوی محقق خویی(قدس‌سره)):

این اشکال بیان می‌کند که مورد روایت، یک حالت خاص از تعارض، یعنی «دوران امر بین محذورین» است؛ جایی که یک خبر به فعل امر می‌کند (که ترک آن محذور دارد) و خبر دیگر از آن نهی می‌کند (که فعل آن محذور دارد). در چنین شرایطی، عقل مستقلاً به تخییر بین فعل و ترک حکم می‌کند. بنابراین، جمله امام(علیه‌السلام) «فَهُوَ فِي سَعَةٍ...» یک حکم تأسیسی شرعی برای تمام موارد تعارض نیست، بلکه صرفاً ارشاد به همان حکم عقلی در این مورد خاص است و دلالتی بیش از آن ندارد.[16]

اشکال دوم:

اشکال دیگر این است که روایت، با عبارت «حَتَّى يَلْقَى...»، مربوط به حالتی است که دسترسی به امام(علیه‌السلام) ممکن است، لذا مخصوص عصر حضور می‌باشد.[17]

پاسخ به اشکال دوم:

این ایراد وارد نیست؛ زیرا امام(علیه‌السلام) نفرمودند «حتی تلقی امامک»، بلکه از عبارت عام «مَنْ يُخْبِرُهُ» (کسی که او را خبر دهد) استفاده کرده‌اند. این عبارت اعم از امام معصوم(علیه‌السلام) است و شامل هر طریقی است که موجب رسیدن به «بیان» و حکم واقعی شود. این عمومیت باعث می‌شود که روایت، هم شامل عصر حضور و هم شامل عصر غیبت گردد و اختصاصی به زمان حضور نداشته باشد.

بنابراین، اگرچه اشکال دوم قابل دفع است، اما اشکال اول (مخصوص بودن به باب دوران امر بین محذورین) همچنان به قوت خود باقی است و مانع اصلی در تعمیم دلالت این روایت به تمام موارد تعارض اخبار محسوب می‌شود.

روایت ششم: صحیحه علی بن مهزیار (مکاتبه عبدالله بن محمد)

في التهذيب بإسناده أحمد بن محمّد: عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ: «قَرَأْتُ فِي كِتَابٍ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ(علیه‌السلام)‌ اخْتَلَفَ‌ أَصْحَابُنَا فِي‌ رِوَايَاتِهِمْ‌ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه‌السلام) فِي رَكْعَتَيِ الْفَجْرِ فِي السَّفَرِ فَرَوَى بَعْضُهُمْ أَنْ صَلِّهِمَا فِي الْمَحْمِلِ وَ رَوَى بَعْضُهُمْ أَنْ لَا تُصَلِّهِمَا إِلَّا عَلَى الْأَرْضِ فَأَعْلِمْنِي كَيْفَ تَصْنَعُ أَنْتَ لِأَقْتَدِيَ بِكَ فِي ذَلِكَ؟ فَوَقَّعَ(علیه‌السلام): مُوَسَّعٌ عَلَيْكَ بِأَيَّةٍ عَمِلْتَ».[18]

ششمین روایت، حدیث معتبری است که در کتاب «تهذیب» از علی بن مهزیار نقل شده است. او می‌گوید در نامه‌ای که عبدالله بن محمد به امام ابوالحسن(علیه‌السلام) نوشته بود، خواندم:

اصحاب ما در روایاتشان از امام صادق(علیه‌السلام) در مورد دو رکعت نافله فجر در سفر اختلاف کرده‌اند؛ برخی روایت می‌کنند که آن را در کجاوه بخوان و برخی دیگر روایت می‌کنند که آن را جز بر روی زمین نخوان. به من اطلاع دهید که شما خود چگونه عمل می‌کنید تا در این امر به شما اقتدا کنم؟ امام(علیه‌السلام) در پاسخ توقیع فرمودند: «مُوَسَّعٌ عَلَيْكَ بِأَيَّةٍ عَمِلْتَ».

بررسی اعتبار و دلالت:

از جهت سند، این روایت صحیح و معتبر است. راویان آن، یعنی احمد بن محمد (که همان ابن عیسی اشعری است)[19] ، عباس بن معروف[20] و علی بن مهزیار[21] ، همگی از بزرگان و ثقات امامیه هستند. ناشناخته بودن «عبدالله بن محمد»(3) نیز ضرری به اعتبار روایت نمی‌زند، زیرا او صرفاً نویسنده نامه بوده و علی بن مهزیار به عنوان یک راوی جلیل‌القدر، خودْ توقیع و پاسخ مستقیم امام(علیه‌السلام) را مشاهده و نقل کرده است. مراد از «ابوالحسن» در اینجا یا امام رضا(علیه‌السلام) و یا امام هادی(علیه‌السلام) می‌باشد.

اما با وجود صحت سند، استدلال به این روایت برای اثبات قاعده تخییر در باب تعارض اخبار، تمام نیست. اشکال اساسی در دلالت آن است؛ زیرا ظاهر پاسخ امام(علیه‌السلام)، بیان «تخییر واقعی» در خودِ حکم شرعی است، نه بیان یک قاعده برای حل تعارض دو خبر.

به عبارت دیگر، امام(علیه‌السلام) در حال بیان این مطلب هستند که حکم واقعی خداوند در مورد نافله فجر در سفر، تخییر بین خواندن در کجاوه یا بر روی زمین است. سائل از عمل خودِ امام(علیه‌السلام) سؤال می‌کند تا به حکم واقعی برسد و امام(علیه‌السلام) نیز با عبارت «مُوَسَّعٌ عَلَيْكَ»، حکم واقعی را که همان تخییر است، بیان می‌فرمایند. اگر حکم واقعی یکی از این دو صورت به طور معین بود، امام آن را بیان می‌کردند.

بنابراین، این روایت از محل بحث ما که «تخییر در انتخاب یکی از دو خبر متعارض» است، خارج بوده و ناظر به موردی است که خود حکم واقعی، تخییری است.[22]

روایت هفتم: مکاتبه حمیری

بررسی اعتبار و سند: این روایت، توقیعی شریف از ناحیه مقدسه صاحب العصر و الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) است که شیخ طوسی(قدس‌سره) در کتاب «الغیبة»([23] ) و شیخ طبرسی(قدس‌سره) در «الاحتجاج»[24] آن را نقل کرده‌اند.

اما شیخ طوسی، آن را از گروهی، از ابوالحسن محمد بن احمد بن داود نقل کرده است - و این شخص از بزرگان و افراد مورد اعتماد ماست - که می‌گوید: «وجدت بخط أحمد بن إبراهیم النوبختي و إملاء أبي القاسم الحسین بن روح عن صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)»([25] ). و شیخ طبرسی(قدس‌سره) آن را از محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری نقل کرده است، به این عنوان که او با صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) نامه‌نگاری می‌کرده است.[26]

متن روایت و محل استشهاد:

روى الشیخ الطوسي(قدس‌سره) بالإسناد الذي مرّ: «فَرَأْيُكَ‌ أَدَامَ‌ اللَّهُ‌ عِزَّكَ‌ فِي‌ تَأَمُّلِ‌ رُقْعِتي وَ التَّفَضُّلِ بِمَا يُسَهِّلُ لِأُضِيفَهُ إِلَى سَائِرِ أَيَادِيكَ عَلَيَّ وَ احْتَجْتُ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّكَ أَنْ تَسْأَلَ لِي بَعْضَ الْفُقَهَاءِ عَنِ الْمُصَلِّي إِذَا قَامَ مِنَ التَّشَهُّدِ الْأَوَّلِ لِلرَّكْعَةِ الثَّالِثَةِ هَلْ يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُكَبِّرَ؟ فَإِنَّ بَعْضَ أَصْحَابِنَا قَالَ: لَايَجِبُ عَلَيْهِ التَّكْبِيرُ وَ يُجْزِيهِ أَنْ يَقُولَ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ.

الْجَوَابُ: قَالَ إِنَّ فِيهِ حَدِيثَيْنِ أَمَّا أَحَدُهُمَا فَإِنَّهُ إِذَا انْتَقَلَ مِنْ حَالَةٍ إِلَى حَالَةٍ أُخْرَى فَعَلَيْهِ تَكْبِيرٌ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَإِنَّهُ رُوِيَ أَنَّهُ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السَّجْدَةِ الثَّانِيَةِ فَكَبَّرَ ثُمَّ جَلَسَ ثُمَّ قَامَ فَلَيْسَ عَلَيْهِ لِلْقِيَامِ بَعْدَ الْقُعُودِ تَكْبِيرٌ وَ كَذَلِكَ‌ التَّشَهُّدُ الْأَوَّلُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى وَ بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ جِهَةِ التَّسْلِيمِ كَانَ صَوَاباً».[27]

نکته بسیار مهم در اینجا، تمرکز سؤال بر روی کلمه «وجوب» است.

حضرت در جواب، به وجود دو دسته حدیث اشاره می‌فرمایند:

    1. حدیث اول (عام): «إِذَا انْتَقَلَ مِنْ حَالَةٍ إِلَى حَالَةٍ أُخْرَى فَعَلَيْهِ تَكْبِيرٌ» که بر استحباب عام دلالت دارد.

    2. حدیث دوم (خاص): «إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السَّجْدَةِ الثَّانِيَةِ فَكَبِّرَ ثُمَّ جَلَسَ ثُمَّ قَامَ فَلَيْسَ عَلَيْهِ لِلْقِيَامِ بَعْدَ الْقُعُودِ تَكْبِيرٌ...».

و در نهایت به عنوان راه حل می‌فرمایند:

«وَ بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ مِنْ جِهَةِ التَّسْلِيمِ كَانَ صَوَاباً».

مناقشه محقق خویی(قدس‌سره) بر استدلال به مکاتبه

محقق خویی(قدس‌سره) استدلال به این روایت برای اثبات قاعده تخییر را تمام ندانسته و معتقدند که این مورد، خارج از محل بحث ما (تعارض اخبار) است. ایشان بر این نظر، چنین استدلال می‌کنند:

نسبت بین دو خبر مذکور در پاسخ امام(علیه‌السلام)، نسبت عموم و خصوص مطلق است. خبر اول یک حکم عام استحبابی را بیان می‌کند و خبر دوم، حکم را در یک مورد خاص (قیام بعد از نشستن) بیان می‌نماید. در چنین مواردی، قاعده اولیه، جمع عرفی از طریق تخصیص است. یعنی باید خبر عام را توسط خبر خاص تخصیص زد.

مقتضای تخصیص در اینجا، حکم به عدم استحباب تکبیر در مورد خاص سؤال (قیام از تشهد) است. یعنی آن استحباب عام، در این مورد خاص وجود ندارد.

توجیه حکم امام(علیه‌السلام) به تخییر: پس چرا امام(علیه‌السلام) حکم به تخییر فرمودند؟ محقق خویی(قدس‌سره) پاسخ می‌دهند که این تخییر به این جهت است که موضوع، از امور مستحبی است. بنابراین، اگرچه مقتضای تخصیص، عدم استحباب خاص تکبیر در این مورد است، اما اتیان آن به عنوان یک عمل جایز، اشکالی ندارد؛ زیرا «التكبیر ذكر في نفسه». پس مکلف می‌تواند آن را به عنوان ذکر مطلق بگوید.

نتیجه‌گیری از دیدگاه محقق خویی(قدس‌سره): حکم امام(علیه‌السلام) به تخییر، یک قاعده کلی برای حل تعارض نیست، بلکه ناظر به خصوصیت این مورد است. لذا باید بر همین مورد خاص اکتفا کرد (لا‌بدّ من الاقتصار على مورد الروایة)؛ زیرا در کلام امام(علیه‌السلام) هیچ اطلاق یا عمومیت دیگری وجود ندارد که بتوان حکم تخییر را از آن به سایر موارد تعارض تسری داد.[28]

پاسخ به مناقشه محقق خویی(قدس‌سره)

اشکالی که محقق خویی(قدس‌سره) بر استدلال به مکاتبه حمیری وارد کرده‌اند، با دو پاسخ دقیق و بنیادین، قابل نقد و رد است:

پاسخ اول: عدم پذیرش توجیه «ذکر فی نفسه»

محقق خویی(قدس‌سره) فرمودند که پس از تخصیص خوردن روایت عام، استحباب خاصِ تکبیر از بین می‌رود و اگر امام(علیه‌السلام) اجازه به انجام آن را داده‌اند، از این باب است که تکبیر فی‌نفسه ذکر است. این توجیه قابل پذیرش نیست. زیرا موضوع بحث، جواز گفتن یک ذکر مطلق و بدون مناسبت نیست؛ بلکه مقام، مقام ورود یک ذکر خاص به عنوان جزئی از نماز است. سؤال‌کننده می‌خواهد بداند آیا این تکبیر در این جایگاه مشخص از نماز، مشروعیت و استحباب دارد یا خیر.

بنابراین، اگر ما طبق تحلیل ایشان بپذیریم که استحباب خاص این تکبیر با روایت دوم از بین رفته است، دیگر نمی‌توانیم عمل به روایت اول (که دال بر استحباب است) را توجیه کنیم. عمل به روایت اول، به معنای پذیرش استحباب خاص آن به عنوان یک عمل وارد شده در نماز است، نه صرفاً گفتن یک ذکر به صورت مطلق. این دو با هم قابل جمع نیستند.

پاسخ دوم: عدم وجود تعارض از اساس

این پاسخ، اشکال را از ریشه حل می‌کند و نشان می‌دهد که از ابتدا هیچ‌گونه تعارضی میان دو روایت وجود نداشته است که نیازی به قواعدی همچون تخصیص یا تخییر باشد.

شاهد و قرینه قطعی بر این مدعا، خودِ متن سؤال در مکاتبه است. سؤال‌کننده به صراحت می‌پرسد: «...هَلْ يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُكَبِّرَ؟».

وقتی محور سؤال «وجوب» است، معنای دو پاسخ امام(علیه‌السلام) کاملاً روشن می‌شود:

     روایت دوم که می‌فرماید «فَلَيْسَ عَلَيْهِ... تَكْبِيرٌ»، در مقام نفی وجوب تکبیر است، نه نفی استحباب آن.

     روایت اول نیز استحباب کلی عمل را بیان می‌کند.

بنابراین، میان نفی وجوب (در روایت دوم) و اثبات استحباب (در روایت اول) هیچ‌گونه تعارضی وجود ندارد و هر دو می‌توانند صحیح و مطابق با واقع باشند.

نتایج حاصل از این تحلیل:

مقصود از تخییر: با توجه به عدم وجود تعارض، «تخییر» مذکور در کلام امام(علیه‌السلام)، تخییر در مقام عمل بین فعل و ترک است، نه تخییر در حجیت دو خبر متعارض. یعنی مکلف اختیار دارد که به آن امر مستحب عمل کند و تکبیر بگوید، یا آن را ترک نماید.

شاهد اول (تعبیر «کان صواباً»): عبارت پایانی امام(علیه‌السلام) که می‌فرمایند عمل به هر کدام «صواب» است، این تحلیل را به زیبایی تأیید می‌کند. این تعبیر زمانی کاملاً مناسب است که هر دو گزینه (انجام عمل مستحب یا ترک آن) صحیح و جایز باشند. اما اگر یکی از دو خبر قطعاً باطل و مخالف واقع باشد، اطلاق «صواب» بر عمل به آن، بسیار بعید و خلاف ظاهر است.

شاهد دوم (طلب حکم واقعی): راوی به دنبال کشف حکم واقعی بوده است. شأن امام(علیه‌السلام) ایجاب نمی‌کند که در پاسخ به چنین سؤالی، دو خبر متناقض را که قطعاً یکی از آن‌ها از اهل بیت(علیهم‌السلام) صادر نشده، ارائه دهند و سپس امر به تخییر میان آن‌ها کنند.

خلاصه نهایی: در نتیجه، استدلال به مکاتبه حمیری برای اثبات قاعده کلی «تخییر بین متعارضین» کاملاً مخدوش و ناتمام است. این روایت به دلیل عدم وجود تعارض واقعی در آن، از محل بحث خارج بوده و تخییر مذکور در آن، ناظر به تخییر در مقام عمل است.

روایت هشتم: مرسله کلینی(قدس‌سره) و جمع‌بندی نهایی

آخرین دلیلی که برای اثبات قاعده تخییر به آن استناد می‌شود، روایتی است که مرحوم ثقةالاسلام کلینی(قدس‌سره) به صورت «مُرسَله» در کتاب شریف کافی نقل کرده‌اند. این روایت در دو موضع آمده است: یکی در ذیل صحیحه سماعه که فرمود: «فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى بِأَيِّهِمَا أَخَذْتَ‌ مِنْ‌ بَابِ‌ التَّسْلِيمِ‌ وَسِعَكَ‌»[29] و دیگری، که از اهمیت بیشتری برخوردار است، در دیباچه کتاب کافی.

مرحوم کلینی(قدس‌سره) در دیباچه، پس از بیان مشکلات ناشی از اختلاف روایات، راه حل را اینگونه بیان می‌کنند:

و لانجد شیئاً أحوط و لا أوسع من ردّ علم ذلك كلّه إلى العالم(علیه‌السلام) و قبول ما وسّع من الأمر فیه بقوله(علیه‌السلام): «بِأَيِّمَا أَخَذْتُمْ‌ مِنْ بَابِ التَّسْلِيمِ وَسِعَكُمْ»[30]

بررسی اعتبار و دلالت:

از نظر دلالت، این عبارت صریح‌ترین بیان در اثبات قاعده تخییر است. از نظر سند نیز، اگرچه روایت «مرسله» است، اما بر اساس مبنای بزرگانی همچون محقق نائینی و محقق بهجت(قدس‌سرهما)، مراسیل کلینی(قدس‌سره) حجت و معتبر است؛ به ویژه در این مورد که ایشان در دیباچه کتاب، روایت را با تعبیر قاطع «قوله(علیه‌السلام)» به معصوم(علیه‌السلام) اسناد داده‌اند که نشان از اطمینان کامل ایشان به صدور آن دارد. ([31] )

جمع‌بندی نهایی طایفه اخبار تخییر

این بود تمام روایاتی که در باب تخییر به آنها استدلال شده است. پس از بررسی‌های سندی و دلالی، مشخص شد که استدلال به برخی از این روایات، مانند مکاتبه حمیری یا صحیحه علی بن مهزیار (در مورد نافله فجر)، تمام نیست.

اما در نهایت، دو روایت به عنوان دلیل معتبر و قابل استناد برای اثبات قاعده تخییر پذیرفته شد:

    1. روایت فقه الرضوی: این روایت که اولین دلیل مورد بحث بود، بر مبنای پذیرش اعتبار کتاب «فقه الرضوی(علیه‌السلام)»، دلالت صریح و روشنی بر تخییر دارد.

    2. مرسله کلینی(قدس‌سره): این روایت نیز، به ویژه عبارتی که در دیباچه کتاب کافی با تعبیر قاطع «قوله(علیه‌السلام)» آمده است، بر مبنای حجیت مراسیل ثقةالاسلام کلینی(قدس‌سره)، دلیلی محکم و استوار بر این قاعده محسوب می‌شود.

بنابراین، با اتکاء به این دو دلیل معتبر، اصل تخییر در مواجهه با اخبار متعارض، ثابت می‌گردد.


[2] مصباح الأصول (ط. ق): ج3، ص423 و (ط. ج): ج3، ص508.خاتمة مستدرك الوسائل، ج‌1، ص230: «فيه أقوال: الأوّل: القول بالحجيّة و الاعتماد ... [سيجيء بيانه في الهامش الآتي].الثاني: عدم الاعتبار، لعدم كونه منه(علیه‌السلام)، و جهالة مؤلّفه ذهب إليه صاحب الوسائل، و تقدم أنّه عدّه من الكتب المجهولة، و جماعة من الفقهاء، كالسيّد السند الجليل صاحب تحفة الأبرار و المحقّق صاحب الفصول ... .الثالث: إنّه مندرج تحت الأخبار القويّة، التي يحتاج التمسّك بها إلى عدم وجود معارض أقوى منها، أو انجبارها بالشهرة و نحوها، حسب اختلاف الأنظار في مراتب القوّة الحاصلة له بملاحظة القرائن التي ذكروها، من الشدّة إلى ما يقرّب الاطمئنان بصدوره، و الضعف إلى حدّ يدخله في سلك الضعفاء قال السيّد السند في المفاتيح: و في الاعتماد عليه بمجرّده إشكال، لعدم ثبوت كونه من مولانا الرضا(علیه‌السلام) بطريق صحيح، و لكن لا بأس بأن تعدّ رواياته من الروايات القويّة، التي ينجبر قصورها بنحو الشهرة ... و منهم من يقول بحجّيّة كلّ خبر غير معلوم الكذب، أو مظنونه، و لا شكّ أنّ هذا الكتاب منه، فيكون حجّة معمولاً به، انتهى‌ و ظاهر شيخنا الأعظم المحقّق الأنصاري(قدس‌سره) في مصنّفاته الشريفة، و سلوكه مع الرضوي أنّه يراه من الأخبار القويّة، و يتمسّك به حيث يتمسّك بها.الرابع: إنّه بعينه رسالة عليّ بن بابويه إلى ولده الصدوق، و هو المعروف بشرائعه، قال الآميرزا عبد الله الأفندي، في الفصل الخامس من القسم الأوّل، من رياضه: و أمّا الفقه الرضوي ...‌ و قال في ترجمة السيّد، بعد نقل ما في أوّل البحار: ثمّ إنّه قد يقال: إنّ هذا الكتاب بعينه رسالة عليّ بن بابويه إلى ولده الشيخ الصدوق، و انتسابه إلى الرضا(علیه‌السلام) غلط نشأ من اشتراك اسمه و اسم والده، فظنّ أنّه لعليّ ابن موسى الرضا(علیه‌السلام)، حتى لقّب تلك الرسالة بفقه الرضا(علیه‌السلام)، و كان الأستاذ العلّامة(قدس‌سره) يميل إلى ذلك ... و مراده بالأستاذ: العلّامة العالم المدقّق، النحرير الخبير، الآميرزا محمد ابن الحسن الشيرواني الشهير بملا ميرزا ... و لايخفى أنّ هذا الاحتمال بمكان من الضعف ... و الظاهر أنّ هذا منه قبل اطّلاعه على النسخة، التي كانت عند السيّد علي خان، شارح الصحيفة ... و قال السيّد الجليل، السيّد حسين القزويني في شرح الشرائع: كان الوالد العلّامة يرجّح كونه رسالة والد الصدوق ... .[ثمّ قال الأفندي:] و الذي أعتقده أنّ إملاء بعض الكتاب منه(علیه‌السلام)، و الباقي لأحمد بن محمد بن عيسى الأشعري، و هو داخل في نوادره و للسيّد السند المحقّق، السيّد محسن الأعرجي الكاظمي كلام فيه يؤيّد ما اعتقدنا، و إن لم يكن للوجه الذي دعانا إليه، قال رحمه اللّه في شرح مقدّمات الحدائق، عند تعرّض صاحبه للفقه الرضوي ....».
[3] خاتمة مستدرك الوسائل، ج‌1، ص230: «43- فقه الرضا(علیه‌السلام) وقف عليه الأصحاب في عصر المجلسيّين، و اختلفوا في صحّته، و اعتباره، و حجّيته غاية الاختلاف، و صار معركة لآراء الناظرين، و إنكار المتبحّرين النقّادين: فبين من صحّحه و جعله حجّة، و من عدّه من الضعاف المفتقرة إلى جابر ذي قوة، و ثالث أخرجه من صنوف الأخبار، و أدرجه في مؤلّفات أصحابنا الأخيار و لهم في تحقيق الحقّ كلمات في رسائل منفردة، و غير منفردة، و نحن نلخّص ما ذكروه، و نذكر ما عندنا ممّا يؤيّده أو يشينه، فنقول للأصحاب: فيه أقوال: الأوّل: القول بالحجيّة و الاعتماد ذهب إليه العلامة المجلسي، و والده المعظم(قدس‌سره) قال الأوّل في البحار: كتاب فقه الرضا(علیه‌السلام)، أخبرني به السيد الفاضل، المحدّث القاضي، أمير حسين- طاب ثراه- بعد ما ورد أصفهان، قال: قد اتّفق في بعض سني مجاورة بيت اللّه الحرام، أن أتاني جماعة من أهل قم حاجّين، و كان معهم كتاب قديم يوافق تأريخ عصر الرضا(علیه‌السلام)، و سمعت الوالد رحمه اللّه أنّه قال: سمعت السيّد يقول: كان عليه خطّه صلوات اللّه عليه، و كان عليه إجازات جماعة كثيرة من الفضلاء، و قال السيّد: حصل لي العلم بتلك القرائن أنّه تأليف الإمام(علیه‌السلام)، فأخذت الكتاب، و كتبته و صحّحته، فأخذ والدي- قدّس الله روحه- هذا الكتاب من السيّد، و استنسخه و صحّحه، و أكثر عباراته موافق لما يذكره الصدوق أبو جعفر محمد بن بابويه في كتاب من لايحضره الفقيه من غير مستند، و ما يذكره والده في رسالته إليه، و كثير من الأحكام التي ذكرها أصحابنا و لايعلم مستندها مذكورة فيه، كما ستعرف في أبواب العبادات، انتهى‌ ... و السيد الأجلّ بحر العلوم و النهي العلّامة الطباطبائي عقد لتحقيق حاله، و قرائن اعتباره فائدة في آخر فوائده‌ و العالم الفقيه النبيه، محمد بن الحسن المعروف بالفاضل الهندي- جعله بحر العلوم، ثالث المجلسيّين في الاعتماد عليه ... و الشيخ المحدّث المحقّق البحراني: قال المولى الجليل النراقي في‌ العوائد، في مقام ذكر من عدّه حجّة بنفسه: و منهم شيخنا يوسف البحراني صاحب الحدائق الناضرة، و هو من المصرّين على ذلك، و يجعله حجّة بنفسه و منهم شيخنا الفاضل السيّد علي الطباطبائي، صاحب رياض المسائل شرح المختصر النافع و منهم الوالد الماجد المحقّق، صاحب اللوامع بردّ اللّه مضاجعهم الشريفة و بعض من تقدّم عليهم، كالفاضل الكاشاني شارح المفاتيح قد سلكوه في مسلك الأخبار، و أدرجوه في كتب أحاديث الأئمّة الأطهار، و نقلوه في مؤلّفاتهم بطريق الروايات‌ و الأستاذ الأكبر البهبهاني- طاب ثراه، قال السيّد الأجلّ السيّد حسين القزويني، في مقدّمات شرحه على الشرائع، في كلام له في فقه الرضا(علیه‌السلام) ما لفظه: و احتمل المولى الجليل الماهر الألمعي، مولانا محمد باقر البهبهاني- دام ظلّه العالي- أن يكون تأليفه صادراً من بعض أولاد الأئمّة(علیهم‌السلام) بأمر الرضا(علیه‌السلام)، و اعتنى به، و اعتمده غاية الاعتماد ... انتهى».
[4] مرّت في ص361.
[5] مصباح الأصول (ط.ق): ج‌3، ص423 و (ط.ج): ج3، ص508.
[7] الوسائل، ج‌27، ص121، کتاب القضاء، الباب9 من أبواب صفات القاضي و ما یقضی به، ح40.
[8] معجم رجال الحديث، ج5، ص282: «قال النجاشي: "الحسن بن الجهم بن بكير بن أعين، أبو محمد الشيباني، ثقة، روى عن أبي الحسن موسى و الرضا.، له كتاب ... و قال [الشیخ] في رجاله في أصحاب الكاظم(علیه‌السلام): ثقة ... قال أبو غالب في رسالته: كان جدنا الأدنى الحسن بن الجهم، من خواص سيدنا أبي الحسن الرضا(علیه‌السلام) ...»
[9] قال بعض الأساطین في المغني في الأصول، التعادل و التراجیح، ص256-257: «أما الجهة السند فأسقطها عدة من أجل إرسالها، و لکن في المقام خصوصیات لابدّ من مراعاتها:الأولى: إنّ الشيخ(قدس‌سره) ادّعى في المقام تواترها ... لأنّ في المتواتر مبنيين:أحدهما: ... أن يكون التواتر في جميع الطبقات، ثانيهما: ... أن يعتبر العدد في خصوص الطبقة الأخيرة، فيؤثر العدد فيه و إن كان السند ضعيفاً.الثانية: إنّ هذه الرواية من روايات الاحتجاج و قد قال صاحبه في المقدّمة: (و لانأتي في‌ أكثر ما نورده‌ من‌ الأخبار بإسناده إما لوجود الإجماع عليه أو موافقته لما دلّت العقول إليه أو لاشتهاره في السير و الكتب بين المخالف و المؤالف إلا ما أوردته عن أبي محمد الحسن العسكري(علیه‌السلام) فإنه ليس في الاشتهار على حد ما سواه و إن كان مشتملاً على مثل الذي قدمناه فلأجل ذلك ذكرت إسناده في أول جزء من ذلك دون غيره لأن جميع ما رويت عنه إنما رويته بإسناد واحد من جملة الأخبار التي ذكرها(علیه‌السلام) في تفسيره).فهذه الرواية مندرجة في ما قاله الشيخ الطبرسي(قدس‌سره) - مع علوّه علماً و وثاقة فإرسالها لايضرّ على جميع المباني بل على بعض المباني الرواية تامة سنداً كما تقدّم.الثالثة: قوة المضمون، و لابدّ للفقيه من مراعاة هذه الجهة، فإنّ قوة متنها و كونها شبيهة بروايات الأئمة(علیهم‌السلام) يمنع من طرحها بلا اعتناء.و علیه فمن یعنتي بروایات الاحتجاج أمکنه التمسك بهذه الروایة، و أما نحن فنحتاط في مثلها و لانطرحها ... ».
[10] قال المحقق الخوئي(قدس‌سره): من جهة الدلالة لا بأس بها. مصباح الأصول (ط.ق): ج‌3، ص424 و (ط.ج): ج‌3، ص509؛ و راجع المغني في الأصول، التعادل و التراجیح، ص259.
[12] الاحتجاج على أهل اللجاج، ج‌2، ص357؛ الوسائل، ج‌27، ص122، کتاب القضاء، الباب9 من صفات القاضي و ما یقضی به، ح41.
[13] رجال النجاشي، ص139: «حارث بن المغيرة النصري‌ من نصر بن معاوية، بصري، روى عن أبي جعفر و جعفر و موسى بن جعفر و زيد بن علي(علیهم‌السلام)، ثقة ثقة له كتاب يرويه عدة من أصحابنا ... ».
[14] . قال المحقق الخوئي(قدس‌سره) في صباح الأصول (ط.ق): ج‌3، ص424 و (ط.ج): ج‌3، ص509: «مفادها حجية أخبار الثقة إلى ظهور الحجة». أورد علیه بعض الأساطین. في المغني في الأصول، التعادل و التراجح، ص260بقوله: «فدلالة الرواية على مدّعى المشهور تامة...و قول المحقق السید الخوئي(قدس‌سره)...فمردود بأن مدلول خبر الثقة قد یکون الحرمة و کل منهما تضییق فلایجتمع مع التوسعة المستفادة من قوله(علیه‌السلام)... »
[15] مرّت في ص346.
[16] مصباح الأصول (ط.ق): ج‌3، ص424 و (ط.ج): ج‌2، ص509.أجاب عنه بعض الأساطین في المغني في الأصول، التعادل و التراجیح، ص274: «لو تمّ هذا الإشکال لَانهدم عمدة أدلة التخییر، لتمامیة سند الروایة بلا کلام، و لکن الإشکال مخدوش بوجوه:الأول: مخالفة ما أفاده هنا لمبناه في دوران الأمربين المحذورين، فإنّه ذهب هناك إلى التمسّك بالبراءة الشرعية، لوجود المقتضي لجريانها، و عدم المانع منه، أمّا المقتضي فهو احتمال كل من الوجوب و الحرمة و أمّا عدم المانع لأنّ المانع هو العلم الإجمالي و لا ثمرة له في هذه الحال ... الثاني: إن دوران الأمر بين المحذورين متقوم بأحد أمرين: العلم الإجمالي بالتكليف الإلزامي ... أو بقيام الحجة الشرعية عليه بحيث يحصل علم إجمالي بوجوب الفعل أو بحرمته، و مع فقدهما يكون المورد من الشبهة البدوية... الثالث: ... فبما أنّ الموضوع في الموثقة ليس خصوص الأمر و النهي التكليفيين، بل عموم ما جاء فيه أمر و نهي من قبل الإمام(علیه‌السلام) فلو سلّمنا بأنّ بعض موارد ورود الأمر و النهي على شيء واحد هو دوران الأمر بين المحذورين إلّا أنّهما ليس كذلك في موارد أخرى كموارد إمكان الاحتياط».
[17] فرائد الأصول، ج2، ص763؛ منتقى الأصول، ج7، ص425.إشکالات على الاستدلال بها نقلها بعض الأساطین في المغني في الأصول، ص278:«الأول: أن الروایة في أصول الدین بدلیل التعبیر بالأخذ. و هو مندفع بورود التعبیر بالأخذ حتی في الفروع کما في مقبولة عمر بن حنضلة. الثاني: ما أورده المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) على الاستدلال بالروایة، من أنها من أدلة التوقف لا التخییر. و جوابه أن الروایة لو اقتصرت على قوله:(علیه‌السلام) «یرجئه حتی یلقی من یخبره» لأمکن قوله، و لکنّها أضافت «فهو في سعة حتی یلقاه» ... و النتیجة أنه بعد رفع إشکالي المحققین العظیمین. فالروایة دالّة على المطلوب». إشكال و ردّ من المحقق الإصفهاني(قدس‌سره): فقد قال في نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج5و6، ص337: «إن قلت: ظاهر جملة من الأخبار العلاجية أنّ موردها يعمّ النص و الظاهر، و الظاهر و الأظهر ... فإنّ الأمر ظاهر في طلب الفعل، و نصّ في الجواز، و النهي ظاهر في التحريم، و نصّ في طلب الترك، و مقتضى حمل الظاهر على النص الحكم بالكراهة و الرخصة في الفعل، مع أنه(علیه‌السلام) حكم بالتخيير. قلت: أما الرواية الأولى، فلا دلالة على كون المورد من قبيل النص و الظاهر، بل ظاهرها أنّ مورد أحد الخبرين حقيقة الأمر، و الآخر حقيقة النهي، و هما متباينان، لا أنّ مورد أحدهما صيغة (إفعل) و الآخر صيغة (لاتفعل) ليكونا من النص و الظاهر. مع أنّ الظاهر أنّ قوله(علیه‌السلام): «فهو في سعة حتّى يلقاه» ليس حكماً بالتخيير بين الخبرين، بل هي التوسعة الّتي يحكم بها العقل مع عدم الحجة على شي‌ء من الطرفين، لقوله(علیه‌السلام): «يرجئه حتّى يلقى من يخبره»، فقد أمر بالتوقف و عدم التعبد بأحدهما لا معيناً و لا مخيراً، فهذه الرواية موافقة للأصل، و هو التساقط مع تعارض الحجتين، فيؤكد ما عليه الطريقة العرفية من التساقط عند تعارض الحجتين»
[18] تهذيب الأحكام، ج‌3، ص228، باب الصلاة في السفر، ح92؛ الوسائل، ج‌4، ص330، کتاب الصلاة، الباب15 من أبواب القبلة، ح8 و ج‌27، ص122، کتاب القضاء، الباب9 من أبواب صفات القاضي و ما یقضی به، ح44.
[19] روی الشیخ في التهذیب8 أحادیث مبدوة بأحمد بن محمد عن العباس بن معروف (راجع الموسوعة الرجالیة، ج5، ص87 - 88) و في الاستبصار حدیثاً واحداً (راجع الموسوعة الرجالیة، ج9، ص50)، و هل المراد من أحمد بن محمد في هذه الأحادیث، أحمد بن محمد بن خالد أو أحمد بن محمد بن عیسی؟ للتعرف علیه نذکر أموراً:الأمر الأول: لم یرو الشیخ في الأحادیث المبدوة بأحمد بن محمد بن خالد في التهذیب (و هي 95 روایة) عن العباس بن معروف و لم یرو عنه في تلك الأحادیث في الاستبصار (و هي 13 روایة)، و روی في الأحادیث المبدوة بأحمد بن محمد بن عیسی في التهذیب (و هي 523 روایة) عن العباس بن معروف 5 روایات (راجع الموسوعة الرجالیة، ج5، 231 و 232)، و روی عنه في تلك الأحادیث في الاستبصار (و هي 273 روایة) 3 روایات (راجع الموسوعة الرجالیة، ج9، ص104).الأمر الثاني: روی الشیخ في التهذیب6 أحادیث مبدوة بالعباس بن معروف (راجع الموسوعة الرجالیة، ج6، ص375 و 376) و في الاستبصار حدیثین (راجع الموسوعة الرجالیة، ج9، ص446)، و لکن لم یذکر طریقه إلى العباس بن معروف في مشیخة التهذیب و الاستبصار.الأمر الثالث: روی الشیخ في کتبه عن ابن خالد و ابن عیسی عن العباس بن معروف، أما روایة أحمد بن محمد بن عیسی عن العباس بن معروف ففي الأحادیث الثمانیة التي أشرنا إليها في الأمر الأول و في التهذیب، ج1، ص41 و 90 و ج3، ص329 و ج4، ص5 و ج5، ص133 و 314 و في الاستبصار، ج1، ص9 و 60 و ج2، ص5، و أما روایة أحمد بن محمد بن خالد عن العباس بن معروف ففي الأمالي، ص650 و روی الشیخ کتب العباس بن معروف عن ابن خالد کما في الفهرست، ص337.قال بعض الأساطین. في المغني في الأصول، التعادل و التراجیح، ص261-262: «ذهب البعض إلى أن أحمد في الروایة هو ابن محمد بن عیسی؛ لأن ابن محمد بن یحیی العطار [غير الموثق] لایروي عن العباس بن معروف إلا بواسطة أبیه.لکنه مندفع أولاً: روایته عن أبیه لاتنفي روایة الابن عنه بلاواسطة أیضاً ... ثانیاً: و هو العمدة أن الشيخ في كتاب الديات من التهذيب، نقل رواية أحمد بن محمد بن يحيى العطار عن العباس بن معروف بلاواسطة ... و بالجملة: ... من یکتفي بتوثیقات العلامة کما هو رأي البعض -و نحن نحتاط فیها- فالروایة صحیحة ... هذا و لکن هذه الروایة صحیحة على جمیع المباني من جهة أخری؛ باعتبار أنها من مرویات علي بن مهزیار و قد ذکر الشیخ(قدس‌سره) في الفهرست أنه یروي جمیع کتبه و روایاته، سنده إلیها صحیح، و من جملة تلك الروایات هذه الروایة فتکون صحیحة»
[20] رجال النجاشي، ص281: «العباس بن معروف أبو الفضل‌ مولى جعفر بن [عمران بن‌] عبد الله الأشعري، قمي، ثقة ... ». رجال الطوسي، ص361، و عدّه من الأجلاء في خاتمة المستدرك، ج4، ص72 و 160 و 164و 186 و 234 و 333 و 375 و ج5، ص439 و ج7، ص159 و ج8، ص147 و ج9، ص33 و 109 و من المشایخ العظام في ج4، ص319 و من الرواة المکثرین في ج4، ص350 و من الأعاظم في ج4، ص369 و من أضراب أصحاب الإجماع و من تابعهم في ج5، ص146 و عدّ روایته عن محمد بن الحسن الأشعري من أمارات الحسن في ج9، ص30.
[21] رجال النجاشي، ص253: «علي بن مهزيار الأهوازي‌ أبو الحسن دورقي الأصل، مولى ... روى عن الرضا و أبي جعفر.، و اختص بأبي جعفر الثاني(علیه‌السلام) و توكل له و عظم محله منه، و كذلك أبو الحسن الثالث(علیه‌السلام) و توكل لهم في بعض النواحي، و خرجت إلى الشيعة فيه توقيعات بكل خير، و كان ثقة في روايته لايطعن عليه، صحيحاً اعتقاده و صنف الكتب المشهورة- و هي مثل كتب الحسين بن سعيد، و زيادة ... ».فهرست الشیخ الطوسي(قدس‌سره) (ط.ج): ص265: «علي بن مهزيار الأهوازي، جليل القدر، واسع الرواية، ثقة له ثلاثة و ثلاثون كتاباً، مثل‌ كتب الحسين بن سعيد و زيادة ... ».عدّه من الأجلاء في خاتمة المستدرك، ج4، ص25 و 185 مواضع أخر و من الأعاظم في ج4، ص477 و من أضراب أصحاب الإجماع في ج5، ص147 و عدّ روایته عن راوٍ من أمارات الحسن في ج4، ص472 و ج5، ص47 و ص250 و 254 و ج9، ص6 و 30 و 42 و 152 و 197
[22] قال المحقق الخوئي(قدس‌سره) على دلالته في مصباح الأصول (ط.ق): ج‌3، ص424 و (ط.ج)، ج3، ص510: «إن ظاهر حكمه(علیه‌السلام) بالتخيير أن التخيير واقعي، إذ لو كان الحكم الواقعي غيره، لكان الأنسب بيانه، لا الحكم بالتخيير بين الحديثين: و لا إطلاق لكلام الإمام(علیه‌السلام) و لا عموم حتى يتمسك بهما و يتعدى عن مورد الرواية إلى غيره». توهم و رد من المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) بالنسبة إلى هذه الروایة في نهایة الدرایة في شرح الکفایة، ج5و6، ص337-339: «حكم(علیه‌السلام) بالتخيير مع أنهما من النص و الظاهر، لظهور الثانية في‌ حرمة الصلاة على غير وجه الأرض، و نصوصية الأولى في الجواز، فيحمل الظاهر على النص، و يحكم بالجواز مع الكراهية، و لو بمعنى أنه ترك الأفضل، فيعلم من الجميع أنّ العلاج بالترجيح، أو التخيير لايختص بغير النص و الظاهر و شبههما». أجاب عنه: «أن ظاهر السؤال حيث قال: "فاعلمني كيف تصنع أنت لأقتدي بك" هو طلب الواقع، لا علاج التعبد بالظاهر، و حيث كان الواقع موافقاً للظاهر- من حيث كون الصلاة مستحبة في نفسها، من غير اشتراطها في وقوعها مستحبة بإيقاعها على وجه الأرض، و كان إيقاعها على وجه الأرض أفضل الأفراد- فلذا أجاب بالتوسعة. فهذه توسعة واقعية لازم كون المستحب ذا مراتب، لا توسعة تعبدية بين الحجتين المتعارضتين، و ليس في الجواب عنوان التسليم للخبر كي يعينه في التخيير التعبدي فافهم و استقم».
[23] الغيبة، الشيخ الطوسي(قدس‌سره)، ص373.
[24] الاحتجاج على أهل اللجاج، ج‌2، ص485.
[25] قال بعض الأساطین. في الأصول، التعادل و التراجیح، ص267: أمّا السند فهي من مرسلات الاحتجاج فيأتي فيها ما تقدّم و لكن هذه المكاتبة قد رواها بعينها الشيخ(قدس‌سره) في كتاب الغيبة عن الحميري ... و لايخفى أنّ الشيخ الطوسي(قدس‌سره) قال في الفهرست أخبرنا برواياته و ساق سنداً صحيحاً، فتكون كل روايات الحميري في جميع كتب الشيخ صحيحة و منها هذه المكاتبة».قال الشيخ(قدس‌سره) في الفهرست، ص441-442: «محمّد بن‌ عبد اللّه‌ بن‌ جعفر الحميري‌، له مصنّفات، و روايات. أخبرنا جماعة، عن محمّد بن علي (بن الحسين)، عن أحمد بن هارون الفامي و جعفر بن الحسين، عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر»
[26] کلام الفقهاء بالنسبة إلى اعتبار هذه المکاتبة على وجوه:الوجه الأول: ضعف سند المکاتبةمعتمد الأصول، ج2، ص336؛ المرتقى إلى الفقه الأرقى (الحج)، ج2، ص218؛ تفصیل الشریعة (الحج)، ج3، ص338.الوجه الثاني: اعتبار المکاتبةمعدن الفوائد، مباني الأصول، ص224؛ خاتمة المستدرك، ج1، ص277؛ الکافي في أصول الفقه، ج2، ص605؛ كتاب الحج، محقق داماد، ج1، ص413؛ کتاب النکاح، السید الشبیري، ج18، ص5953.و ظاهر کثیر من الفقهاء اعتبار هذه المکاتبة حیث استدلوا بها بدون نقاش في سندها:فرائد الأصول، ج1، ص389: «و مما یدل على الأمر بالتخییر في خصوص ما نحن فيه من اشتباه الوجوب بغیر الحرمة التوقیع المروي في الاحتجاج عن الحمیري ... »، و راجع تعلیقة على معالم الأصول، السید علي القزویني، ج6، ص34؛ مباني الأحکام، ج3، ص256؛ کتاب الصلاة، المحقق الأراکي، ج2، ص266.و صرح بصحتها عدة من الأعلام:مرآة العقول، ج12، ص404: «قد روی الشیخ في کتاب الغیبة و غیره بسند حسن بل صحیح عن محمد بن عبد الله بن جعفر أنه کتب إلى صاحب الزمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) ...»، و راجع سداد العباد، ص357؛ الأنوار اللوامع، ج11، ص57؛ رياض المسائل، ج6، ص181؛ مستند الشيعة، ج11، ص172.و قال بعض الأعلام باعتبار روایة الاحتجاج أیضاًفقه الحج، ج2، ص410 – 411: استشكل في الاستدلال به ... ثانياً بأن طريق الاحتجاج ضعيف بالإرسال ... أقول: أما ضعف طريق الاحتجاج بالإرسال فهو كذلك ظاهراً إلا تعبيره عن التوقيع الشريف بقوله: «و مما خرج عن صاحب الزمان صلوات الله عليه من جوابات المسائل الفقهيّة أيضاً ما سأله محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري فيما كتب إليه» يدل على أنه أخرجه من أصل معتبر لعلّه كان من كتب الحميري فأرسله إرسال المسلمات و مما يدلّ على قوة هذا الاحتمال و صحة سند التوقيع الشريف تصريح مثل النجاشي على أنه [محمد بن عبد الله الحميري] كاتب صاحب الأمر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) و سأله مسائل في أبواب الشريعة قال لنا أحمد بن الحسين: و وقعت هذه المسائل إليّ في أصلها و التوقيعات بين السطور و بعد ذلك لما أرى هذا الإرسال وجهاً لضعف ما أورده في الاحتجاج».الوجه الثالث: التردد بین الضعف و الاعتبارتردد عبارة بعض الفقهاء حیث ضعّفوها في موضع و صحّحوها في موضع آخر:كالمحقق الخوئي(قدس‌سره) ضعفها في كتاب الحج، ج2، ص352، و صححها في كتاب الصلاة، ج4، ص150؛ و ضعفها المحقق التبريزي(قدس‌سره) في تنقیح مباني العروة، ج4، ص104، و صحّحها في ج5، ص354؛ و صححها صاحب مباني المنهاج في مصباح الناسك، ج1، ص294 و ضعفها في عمدة المطالب في التعلیق على المکاسب، ج1، ص452.
[27] الغيبة، ص378، مناقشات في مکاتبة الحمیري من حيث الصدور:المناقشة الأولى: قبسات من علم الرجال، ج2، ص561: المذکور في الاحتجاج أن ما ورد من الأجوبة فيهما إنما کان من الإمام الحجة(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) و لکن ربما یستظهر بملاحظة کتاب الغیبة غیر ذلك فقد ورد في أوائل ما کتبه الحمیري في الکتاب الأول ما نصّه: ... و قبلك أعزّك الله فقهاء أنا محتاج إلى اشیاء تسأل لي عنها ... و في آخر ما کتبه هکذا: فرأیک أدام الله عزّك بالتفضل على بمسألة من تثق به من الفقهاء عن هذه المسائل ... و في أوائل ما کتبه في الکتاب الثاني هکذا: و احتجت أدام الله عزك أن تسأل لي بعض الفقهاء عن المصلي ... فيلاحظ أن الحمیري طلب في بدایة کتابه الأول أن یسأل النائب الحسین بن روح من قبله من الفقهاء عن مسائله و أکد ذلك في خاتمة الکتاب ... .الجواب الأول: قبسات من علم الرجال، ج2، ص563: یمکن أن یجاب عن الکلام المذکور بأن تعبیر الحمیری في کتابه ببعض الفقهاء أو من تثق به من الفقهاء و نحو ذلك إنما کان من باب التقیة و المقصود هو الإمام صاحب العصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) کما ورد التعبیر عن غیر واحد من الأئمة المتأخرین بالفقیه في أسانید الروایات من هذا الباب بحکم الظروف القاسیة التي کانت تحیط بهم و بشیعتهم. و بالجملة الظاهر أن مراد الحمیري و مطلوبه من سفير الإمام(علیه‌السلام) هو عرض مسائله علیه لا على بعض فقهاء الأصحاب في بغداد و لو کان مقصوده هو الحصول على أجوبة بعض الفقهاء لکان له في قم منهم من یغنیه عن الرجوع إلى غیرهم.الجواب الثاني: قبسات من علم الرجال، ج2، ص563: ربما یشهد لهذا [کون المقصود صاحب العصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه)] بل یدل علیه أن محمد بن أحمد بن داود القمي ... قال: وجدت بخط أحمد بن إبراهیم النوبختي و إملاء أبي القاسم الحسین بن روح على ظهر کتاب فيه جوابات و مسائل أنفذت من قم یسأل عنها هل هي جوابات الفقیه أو جوابات محمد بن علي الشلمغاني لأنه حکي عنه أنه قال: هذه المسائل أنا أجبت عنها فکتب إلیهم على ظهر کتابهم ... جمیعه جوابنا ... و لا مدخل للمخذول الضال المضل المعروف بالعزاقري لعنه الله في حرف منه...».المناقشة الثانیة: عدم مناسبة مضمونها لقول المعصوم(علیه‌السلام) نهایة التقریر في مباحث الصلاة، ج2، ص100؛ التعادل و الترجیح، ص58؛ قبسات من علم الرجال، ج2، ص562.المناقشة الثالثة: أنّها مرسلة كما في نهایة التقریر في مباحث الصلاة، ج2، ص100؛ منهاج الفقاهة، ج2، ص301.جواب عن هذه المناقشة: قال في مصباح المنهاج، ج1، ص367: إن ابن داود لم یثبتها على أنها روایة منقولة عن الحسین بن روح بل قال: وجدت بخط أحمد بن ابراهیم النوبختي و إملاء أبي القاسم الحسین بن روح و حیث یحتمل بل یقرب استناده في ذلك لمقدمات تقرب من الحس فاللازم تصدیقه فيه ... ».المناقشة الرابعة: الإشکال في سندها من جهة محمد بن إبراهیم النوبختي، كما في تنقیح الأصول، ج4، ص525؛ كتاب الحج، السيد الخوئي(قدس‌سره)، ج2، ص352؛ مباحث الأصول، ج5، ص690؛ تفصیل الشریعة (الحج)، ج3، ص43؛ تنقیح مباني العروة (الصلاة)، ج4، ص104.الجواب الأول: إملاء حسین بن روح علیه توثیق له بشهادة ابن داود. تنقیح الأصول، ج4، ص525؛ فقه الحج، ج2 - ص410 – 411؛ مباحث الأصول، ج5، ص690؛ قبسات من علم الرجال، ج2، ص565.المناقشة الخامسة: في بدائع الأفکار، ص462: «إن أهل المداقة في أسانید الأخبار لایرضون بالمکاتبة في المسألة الأصولیة»؛ الخلل في الصلاة، ص320؛ كتاب البيع، ج3، ص242. المناقشة السادسة: طریق الروایة یتضمّن الوجادة لا الطریق المألوف من القراءة و الإجازة. تنقیح مباني العروة (الصلاة)، ج4، ص104.المناقشة السابعة: الإعراض عنها التعادل و الترجیح، ص58.
[28] مصباح الأصول (ط.ق): ج‌3، ص425 و (ط.ج): ج‌3، ص511.جواب الشیخ الأعظم(قدس‌سره) فرائد الأصول، ج‌1، ص390: «إن الحديث الثاني و إن كان أخص من الأول و كان اللازم تخصيص الأول به و الحكم بعدم وجوب التكبير إلا أن جوابه صلوات الله عليه و على آبائه بالأخذ بأحد الحديثين من باب التسليم يدل على أن الحديث الأول نقله الإمام(علیه‌السلام) بالمعنى و أراد شموله لحالة الانتقال من القعود إلى القيام بحيث لايتمكن إرادة ما عدا هذا الفرد منه فأجاب(علیه‌السلام) بالتخيير.ثم إن وظيفة الإمام و إن كانت إزالة الشبهة عن الحكم الواقعي إلا أن هذا الجواب لعلّه تعليم طريق العمل عند التعارض مع عدم وجوب التكبير عنده في الواقع و ليس فيه الإغراء بالجهل من حيث قصد الوجوب فيما ليس بواجب لعله من جهة كفاية قصد القربة في العمل و كيف كان فإذا ثبت التخيير بين دليلي وجوب الشي‌ء على وجه الجزئية و عدمه يثبت فيما نحن فيه من تعارض الخبرين في ثبوت التكليف المستقل بالإجماع و الأولوية القطعية». أورد عليه المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) في نهایة الدرایة في شرح الکفایة، ج5و6، ص338: «يتوجه عليه: أن الغرض إذا كان ذلك، فلابدّ من بيان المتعارضين على وجه يكون علاجه ما حكم به، لا ما يكون ظاهراً في غيره، و لايقع النقل بالمعنى من العارف بمقامات الكلام هكذا، فضلًا عن الإمام(علیه‌السلام)». جواب المحقق الهمداني(قدس‌سره) في الفوائد الرضوية، ص183: «ليس في جوابه(علیه‌السلام) دلالة على كون الحديث الأوّل منقولاً بالمعنى، لجواز أن يكون منقولاً بلفظه، لكن المراد منه عمومه حقيقة، و حيث أنّ الإمام(علیه‌السلام) كان عالماً بذلك عمل مع الحديثين معاملة المتعارضين، و إنّما كنّا نجمع بينهما- لولا هذه الرواية- بحمل العام على الخاصّ، جرياً على ما يقتضيه القواعد الظاهرية عند الجهل بإرادة العموم حقيقة، فتأمّل».ردّه المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) في نهایة الدرایة في شرح الکفایة، ج5و6، ص338: «يتوجه عليه: أن مقتضى هذا الفرض، إما الحكم بخصوص استحباب التكبير و إما الحكم به و باستحباب بحول الله و قوته إلى آخره معاً، لا التخيير، لفرض إرادة التكبير واقعاً في هذه الحالة». جواب المحقق الخراساني(قدس‌سره) في تعلیقته على الرسائل بنقل المحقق الإصفهاني(قدس‌سره): «أنّ الغرض من بيان الخبرين بيان المقتضي لاستحباب كل من التكبير، و بحول اللّه و قوته ... إلى آخره و التخيير عقلي لتزاحم المقتضيين، و إنما علم تزاحمهما من نفي التكبير في الخبر الثاني، لوجود مقتضي استحباب (بحول اللّه إلى آخر) المفهوم من الكلام بالالتزام.و لاينحصر التزاحم في تضاد الفعلين ليتوهّم عدم التزاحم هنا، و لو كانا واجبين فضلًا عما إذا كانا مستحبّين، بل من أنحاء التزاحم تزاحم المصلحتين المقتضيتين لإيجاب الفعلين، أو لاستحبابهما، بحيث لو أتى بأحد الفعلين المحصل لإحدى المصلحتين لايبقى مجال لاستيفاء المصلحة الأخرى بالفعل الآخر». راجع درر الفوائد في الحاشية على الفرائد، الحاشية الجديدة، ص229.إیراد المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) علیه في نهایة الدرایة في شرح الکفایة، ج5و6، ص338: «لايلائمه قوله(علیهم‌السلام): "بأيهما أخذت من باب التسليم كان صواباً" و إن ظاهره- كسائر أخبار التخيير بين الخبرين- كون التخيير تعبدياً لمصلحة التسليم، لا عقلياً لتزاحم المقتضيين».
[29] الكافي، ج‌1، ص66، کتاب فضل العلم، باب اختلاف الحدیث، ح7.
[30] الكافي، ج‌1، ص9.
[31] قال بعض الأساطین المغني في الأصول، التعادل و الترجیح، ص281-282: «إذا قال مثله [مثل الكليني(قدس‌سره)]: (قال العالم) في كتاب أهم الكتب و أجمعها، لاشتماله على الأصول و الفروع، و في مبحث هو أهمّ المباحث، و هو مبحث اختلاف الحديث، مع الخصوصيات التي ذكرناها، فلا شكّ أن قوله هذا أقوى و أهمّ من قول الشيخ الصدوق(قدس‌سره): «قال الصادق(علیه‌السلام)» مع أنّ كثيراً من أعاظم الفقهاء قد فرّقوا بين قول الصدوق(قدس‌سره): «قال الصادق(علیه‌السلام)»، و بين قوله: «روي»، فاعتمدوا على قوله الأوّل دون الثاني.و الحاصل: أنّ ما قاله الکلیني(قدس‌سره) في مقدمته ... في حد خبر صحیح و هو تام الدلالة على المطلوب».و قال. في ص272بالنسبة إلى الرواية الأولى: «إنها مرسلة فلا حجیة فیها، و لایمکن جبرها بعمل المشهور حتی على القول بالانجبار بعملهم؛ لعدم ثبوت استنادهم لها مع تعدد روایات الباب». المغني في الأصول، التعادل و التراجیح
logo