« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1404/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

خاتمه؛ شرط سوم/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /خاتمه؛ شرط سوم

 

خاتمه‌ای درباره شرایط جریان استصحاب

شرط سوم: فحص از دلیل و معارض

مقام دوم: لزوم بررسی و جستجو درباره اصل معارض

بحث اول: تعارض میان دو استصحاب (تعارض استصحابین)

جهت دوم: بررسی حکم تعارض دو استصحاب

حالت دوم: تعارض دو استصحاب در صورتی که هیچ‌کدام نسبت به دیگری سببی یا مسببی نباشد

قسم دوم: جایی که از جریان دو استصحاب، مخالفت التزامی لازم می‌آید

قول دوم: جریان استصحاب در هر دو طرف، از دیدگاه صاحب کفایه(قدس‌سره)

بیان محقق خوئی(قدس‌سره) به عنوان تکمیل نظریه صاحب کفایه(قدس‌سره)

محقق خوئی به نظریه صاحب کفایه(قدس‌سرهما) پایبند است؛ یعنی قائل است به جریان استصحاب در هر دو طرف. اما مانع جریان استصحاب در هر دو طرف، از دیدگاه صاحب کفایه(قدس سره)، فقط مخالفت قطعی عملی است. ولی از دید محقق خوئی(قدس‌سره)، دو مانع وجود دارد: نخست همان چیزی که صاحب کفایه(قدس‌سره) گفت، یعنی لزوم مخالفت قطعی عملی. دوم، دلیل دیگری که دلالت دارد بر عدم جواز تفکیک.

توضیح مانع دوم:

ایشان(قدس‌سره) گفته است: «در مواردی که دلیل خارجی وجود دارد که به طور مطلق (یعنی چه در حکم واقعی و چه در حکم ظاهری) اجازه تفکیک بین دو چیز متلازم در حکم داده نشده، نمی‌توان استصحاب را در هر دو جاری کرد. مانند آب متمم کرّ، که اگر از ادله، نه طهارت و نه نجاست آن ثابت نشود و نوبت به اصل عملی برسد، مقتضای استصحاب در آب متمَّم (با فتح میم) نجاست است و در آب متمِّم (با کسر میم) طهارت، در حالی که علم اجمالی داریم یکی از این دو استصحاب مخالف واقع است. اما نمی‌توان به هر دو استصحاب عمل کرد، نه به خاطر همان علم اجمالی، بلکه به خاطر اجماع بر این که نمی‌توان بین اجزای یک آب واحد حکم به نجاست برخی و طهارت برخی داد. بنابراین، هر دو استصحاب از حجیت ساقط می‌شوند؛ چون عمل به هر دو خلاف اجماع است، عمل به یکی به طور معین ترجیح بی‌دلیل است و عمل به یکی به صورت تخییری نیاز به دلیل دارد. پس باید به اصل دیگری مثل اصالت طهارت رجوع کرد.»([1] )

قول سوم(مختار): تفصیل بین شبهات تحریمی و غیر تحریمی

قول سوم چنین است: در شبهات تحریمی (یعنی مواردی که احتمال حرمت وجود دارد)، استصحاب در یکی از اطراف علم اجمالی جاری می‌شود، اما در غیر شبهات تحریمی، استصحاب در هیچ یک از اطراف علم اجمالی جاری نمی‌شود. علتش هم این است که علم اجمالی نسبت به حرمت مخالفت قطعی، علت تامه است، اما نسبت به وجوب موافقت قطعی علت تامه نیست، بلکه اقتضایی است و اگر مانع نباشد، به حدی می‌رسد که موافقت قطعی را ایجاب می‌کند. در این صورت، خود علم اجمالی مانع جریان استصحاب در برخی اطرافش می‌شود، چه رسد به همه اطرافش. در مباحث سابق، در مسائل مربوط به علم اجمالی گفتیم که در شبهات تحریمی مانع وجود دارد.([2] )

و با آنچه پیش‌تر در نقد نظریه شیخ اعظم انصاری و محقق نائینی و نیز نقد نظریه صاحب کفایه(قدس‌سرهم) گفته شد، روشن شد که قول اول و دوم باطل‌اند و قول سوم صحیح است.

این تمام بحث در بخش اول بود.

بحث دوم: تعارض استصحاب با اصول عملی شرعی

استصحاب یک اصل عملی است که حالت احراز دارد و پس از جریان آن، شک به صورت تعبّدی برطرف می‌شود؛ بنابراین دیگر جایی برای جریان سایر اصول شرعی باقی نمی‌ماند، زیرا موضوع آن اصول شرعی با استصحاب و به صورت تعبّدی برطرف شده است. پس، استصحاب بر سایر اصول عملی شرعی حاکم است.[3] [4] [5] [6] [7]

بنابراین، رابطه استصحاب با اصول عملی شرعی دقیقاً مانند رابطه امارات با استصحاب است. [8]

بحث سوم: تعارض استصحاب با اصول عملی عقلی

جریان استصحاب باعث می‌شود که موضوع اصول عقلی عملاً برطرف شود؛ مثلاً موضوع برائت عقلی، نبود بیان است و هنگامی که استصحاب جاری شود، بیان تحقق پیدا می‌کند و در نتیجه موضوع برائت عقلی از بین می‌رود. بنابراین، استصحاب از باب ورود بر اصول عملی عقلی مقدم است زیرا استصحاب موضوع برائت را واقعا به تعبد از بین می‌برد و رابطه استصحاب با اصول عملی عقلی مانند رابطه امارات با آن اصول عملی عقلی است.[9]

بحث چهارم: تعارض استصحاب با قاعده فراغ و قاعده تجاوز

هیچ اختلافی میان علما در تقدیم قاعده فراغ و قاعده تجاوز بر استصحاب وجود ندارد؛ اما بحث در این است که دلیل این تقدیم چیست و در این زمینه بین اصولی‌ها اختلاف نظر وجود دارد؛ چه قاعده فراغ و قاعده تجاوز را از امارات بدانیم (همان‌گونه که مشهور است) و چه از اصول عملی[10] به حساب آوریم، و چه استصحاب را از امارات بدانیم (چنان‌که برخی از قدما و محقق نائینی و محقق خوئی(قدس‌سرهما) گفته‌اند) یا از اصول عملی محرزه محسوب کنیم.

بر اساس تحقیق، قاعده فراغ و قاعده تجاوز از امارات هستند و استصحاب همان‌گونه که پیش‌تر بیان شد، از اصول عملی شرعی محرزه است.

قاعده فراغ و قاعده تجاوز هر دو مربوط به عملی هستند که خود مکلف انجام داده است؛ به این معنا که هم درباره اصل انجام شدن عمل از سوی مکلف و هم درباره صحت و درستی آن، بنا را بر صحت می‌گذارند. اما اصل صحت تنها درباره صحت و درستی عملی است که دیگری انجام داده باشد، و فقط در این مورد حکم به صحت داده می‌شود، نه درباره اصل انجام گرفتن آن عمل. پس تفاوت این است که قاعده فراغ و قاعده تجاوز هم به انجام یافتن عمل و هم به صحت آن درباره خود مکلف نظر دارند، ولی اصل صحت فقط درباره صحت عمل دیگری است.

تفاوت قاعده فراغ و قاعده تجاوز در این است که قاعده فراغ مربوط به حکم به صحت چیزی است که بعد از پایان یافتنش و پس از گذشت زمان، در صحت آن شک داریم؛ اما قاعده تجاوز عبارت است از حکم شارع به وجود چیزی که پس از عبور از محل آن، در وجودش شک داریم. [11]

در اینجا درباره دو جهت بحث می‌کنیم:

جهت اول: استدلال بر اماره بودن این دو قاعده

دلیل اول: استدلال به روایات

روایت اول: صحیحه زراره

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ([12] ) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: رَجُلٌ شَكَّ فِي الْأَذَانِ وَ قَدْ دَخَلَ فِي الْإِقَامَةِ، قَالَ: يَمْضِي.

قُلْتُ: رَجُلٌ شَكَّ فِي الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ قَدْ كَبَّرَ. قَالَ: يَمْضِي.

قُلْتُ: رَجُلٌ‌ شَكَ‌ فِي‌ التَّكْبِيرِ وَ قَدْ قَرَأَ. قَالَ: يَمْضِي.

قُلْتُ: شَكَّ فِي الْقِرَاءَةِ وَ قَدْ رَكَعَ. قَالَ: يَمْضِي.

قُلْتُ: شَكَّ فِي الرُّكُوعِ وَ قَدْ سَجَدَ. قَالَ: يَمْضِي عَلَى صَلَاتِهِ. ثُمَّ قَالَ: يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْ‌ءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ»([13] ).[14]

روایت دوم: صحیحه محمد بن مسلم

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ([15] ) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: إِنْ شَكَّ الرَّجُلُ بَعْدَ مَا صَلَّى فَلَمْ يَدْرِ أَ ثَلَاثاً صَلَّى أَمْ أَرْبَعاً وَ كَانَ يَقِينُهُ حِينَ انْصَرَفَ أَنَّهُ كَانَ قَدْ أَتَمَّ لَمْ يُعِدِ الصَّلَاةَ وَ كَانَ حِينَ‌ انْصَرَفَ‌ أَقْرَبَ‌ إِلَى الْحَقِّ مِنْهُ بَعْدَ ذَلِكَ»([16] ).[17]

در توضیح اماره بودن قاعده فراغ، به تعلیل حضرت در روایت توجه می‌شود که می‌فرمایند: «كَانَ حِينَ‌ انْصَرَفَ‌ أَقْرَبَ‌ إِلَى الْحَقِّ مِنْهُ بَعْدَ ذَلِكَ»؛ یعنی زمانی که مکلف عمل را انجام داده و فارغ شده، به واقع و حقیقت نزدیک‌تر است نسبت به زمانی که بعداً دچار شک می‌شود. استفاده حضرت از تعبیر «اقرب به واقع»، نشان‌دهنده این است که این قاعده نشانه و طریق کشف واقع است و به همین دلیل در زمره امارات قرار می‌گیرد، نه اصول عملیه. زیرا اصول عملیه فقط وظیفه عملی مکلف را در حالت شک مشخص می‌کنند، اما اماره بودن قاعده فراغ به این معناست که شارع آن را وسیله‌ای برای رسیدن به واقع قرار داده است. بنابراین، بر اساس این تعلیل، قاعده فراغ از اصول عملیه محسوب نمی‌شود، بلکه اماره‌ای است که دلالت بر واقع دارد.

روایت سوم: صحیحه دیگری از محمد بن مسلم

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ [بن عیسی أو بن خالد البرقي] عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ، قَالَ: كُلُّ مَا شَكَكْتَ فِيهِ بَعْدَ مَا تَفْرُغُ مِنْ صَلَاتِكَ فَامْضِ‌ وَ لَا‌تُعِدْ»([18] ).[19]

روایت چهارم: صحیحه عبدالله بن ابی یعفور

«[مُحَمَّدُ بْنُ الحَسَنِ] عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: إِذَا شَكَكْتَ‌ فِي‌ شَيْ‌ءٍ مِنَ‌ الْوُضُوءِ وَ قَدْ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَلَيْسَ شَكُّكَ بِشَيْ‌ءٍ إِنَّمَا الشَّكُّ إِذَا كُنْتَ فِي شَيْ‌ءٍ لَمْ تَجُزْهُ»([20] ).[21]

احمد بن محمد، همان احمد بن حسن بن احمد بن ولید است که او و پدرش هر دو از اجلاء و بزرگان هستند.

عبدالکریم بن عمرو خثعمی نیز از اجلاء و بزرگان و افراد مورد اعتماد است، هرچند پس از مدتی دچار انحراف شد و کنار رفت، اما علما روایات او را تا پیش از انحرافش پذیرفته‌اند. بنابراین، هنگامی که بزنطی از او روایت نقل می‌کند، این نشانه آن است که این روایت را پیش از انحراف عبدالکریم از او نقل کرده است.

روایت پنجم: صحیحه بکیر بن أعین

«[مُحَمَّدُ بْنُ الحَسَنِ] بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ [بْنِ أَيُّوبَ] عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: الرَّجُلُ يَشُكُّ بَعْدَ مَا يَتَوَضَّأُ، قَالَ: هُوَ حِينَ يَتَوَضَّأُ أَذْكَرُ مِنْهُ‌ حِينَ‌ يَشُكُ‌»([22] ).[23]

جمله پایانی این روایت دلالت دارد بر اینکه قاعده فراغ از امارات است، زیرا امام(علیه السلام) با بیان اینکه شخص هنگام انجام عمل، دقت و توجه بیشتری دارد، بیان می‌کنند که احتمال صحت و واقعیت عمل در آن لحظه بیشتر است. بنابراین، شارع با توجه به این حالت، عمل را صحیح می‌داند و این نشان‌دهنده اماره بودن قاعده فراغ است، نه اینکه صرفاً یک اصل عملی باشد.

روایت ششم: موثقه محمد بن مسلم

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: كُلُّ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِمَّا قَدْ مَضَى فَامْضِهِ‌ كَمَا هُوَ»([24] ).[25]

روایت هفتم: صحیحه اسماعیل بن جابر

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ‌ فِي رَجُلٍ نَسِيَ أَنْ يَسْجُدَ السَّجْدَةَ الثَّانِيَةَ حَتَّى قَامَ فَذَكَرَ وَ هُوَ قَائِمٌ أَنَّهُ لَمْ يَسْجُدْ.

قَالَ: فَلْيَسْجُدْ مَا لَمْ يَرْكَعْ فَإِذَا رَكَعَ‌ فَذَكَرَ بَعْدَ رُكُوعِهِ أَنَّهُ لَمْ يَسْجُدْ فَلْيَمْضِ عَلَى صَلَاتِهِ حَتَّى يُسَلِّمَ ثُمَّ يَسْجُدُهَا فَإِنَّهَا قَضَاءٌ.

قَالَ: وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: إِنْ شَكَّ‌ فِي‌ الرُّكُوعِ‌ بَعْدَ مَا سَجَدَ فَلْيَمْضِ وَ إِنْ شَكَّ فِي السُّجُودِ بَعْدَ مَا قَامَ فَلْيَمْضِ كُلُّ شَيْ‌ءٍ شَكَّ فِيهِ مِمَّا قَدْ جَاوَزَهُ وَ دَخَلَ فِي غَيْرِهِ فَلْيَمْضِ عَلَيْهِ»([26] ).[27]

روایت هشتم: صحیحه فضیل بن یسار

«مُحَمَّدُ بْنُ الحَسَنِ عن الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: أَسْتَتِمُّ قَائِماً فَلَا أَدْرِي رَكَعْتُ أَمْ لَا، قَالَ: بَلَى قَدْ رَكَعْتَ‌ فَامْضِ‌ فِي‌ صَلَاتِكَ‌ فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنَ الشَّيْطَانِ»([28] ).[29]

در این روایت، فضیل بن یسار از امام صادق(علیه السلام) می‌پرسد: «در حالی که ایستاده‌ام (در نماز)، نمی‌دانم رکوع را انجام داده‌ام یا نه.» امام(علیه السلام) پاسخ می‌دهند: «بلی، رکوع را انجام داده‌ای؛ پس به نمازت ادامه بده، زیرا این شک از ناحیه شیطان است.»

شبهه‌ای که در این روایت مطرح می‌شود این است که بر اساس قواعد فقهی، قاعده تجاوز زمانی جاری می‌شود که انسان از محل آن عمل عبور کرده باشد؛ یعنی از جایی که محل انجام آن عمل است (مثلاً رکوع)، گذشته باشد. اما در این روایت شخص هنوز در حالت قیام است، و ممکن است هنوز از محل رکوع عبور نکرده باشد. بنابراین، طبق ظاهر روایت، حکم به صحت و انجام رکوع داده شده، در حالی که هنوز وارد مرحله بعدی نماز نشده است.

برای رفع این شبهه، برخی از فقها توضیح داده‌اند که ممکن است منظور از «قائم» در این روایت، حالتی باشد که شخص بعد از قیام و بعد از رکوع ایستاده است؛ یعنی پس از بازگشت از رکوع و ورود به قیام بعد از رکوع (که محل رکوع گذشته است). یا اینکه روایت در مقام بیان قاعده کلی نباشد و فقط برای مورد خاصی که شک ناشی از وسواس و القائات شیطانی است، چنین حکمی صادر شده باشد. به همین دلیل، بسیاری از فقها این روایت را بر موارد وسواس و شک‌های غیرعادی حمل کرده‌اند و معتقدند حکم روایت از جهت عمومیت قابل تعمیم به همه موارد قاعده تجاوز نیست.

در نتیجه، این روایت اگرچه ظاهرش با ضابطه قاعده تجاوز سازگار نیست، اما یا باید آن را بر حالت خاص وسواس حمل کرد، یا منظور از «قائم» را قیام بعد از رکوع دانست که در آن صورت از محل رکوع عبور شده است و قاعده تجاوز جاری می‌شود.

روایت نهم: صحیحه عبدالرحمن بن ابی عبدالله

«محمد بن الحسن عَنْ سعد عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: رَجُلٌ أَهْوَى‌ إِلَى‌ السُّجُودِ فَلَمْ يَدْرِ أَ رَكَعَ أَمْ لَمْ يَرْكَعْ؟ قَالَ: قَدْ رَكَعَ»([30] ).[31]

در این روایت آمده است که شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض می‌کند: «مردی به سجده می‌رود، اما نمی‌داند رکوع کرده است یا نه؟» امام(علیه السلام) پاسخ می‌دهند: «رکوع را انجام داده است.»

این روایت می‌تواند به‌عنوان قرینه‌ای برای روایت قبلی مطرح شود که در آن شک در حالت «قیام» مورد بحث بود. در روایت فعلی، شخص در حالت انتقال از قیام به سجده است، و امام(علیه السلام) حکم می‌کنند که رکوع انجام شده است. بنابراین، می‌توان استنباط کرد که منظور از «قیام» در روایت قبلی نیز، قیامی است که پس از رکوع بوده و مکلف در حال ورود به سجده است.

این برداشت با قاعده تجاوز سازگار است، زیرا در چنین حالتی (قیام پس از رکوع و در مسیر سجده)، از محل رکوع عبور کرده و شک مکلف نسبت به انجام رکوع بی‌اعتبار است. به همین دلیل، امام(علیه السلام) در هر دو روایت شک را نادیده گرفته و حکم به صحت عمل پیشین می‌دهند.

در نتیجه، این روایت تأیید می‌کند که حالت «قیام» در روایت قبلی، قیام پس از رکوع بوده است و در هر دو روایت، قاعده تجاوز جاری می‌شود. این جمع‌بندی مانع از اشکال احتمالی در روایت قبلی می‌شود که تصور شود شخص هنوز از محل رکوع عبور نکرده است.

تحقیق علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره):

«این روایات مطلق، دارای مضامین متفاوتی هستند؛ زیرا ظاهر موثقه اخیر این است که شک مربوط به صحت چیزی است که انجام شده، نه اصل وجود آن؛ زیرا ظاهر فرمایش حضرت: “مِمَّا قَدْ مَضَى…” و “فَامْضِهِ كَمَا هُوَ…” این است که شک درباره وصف (مثلاً صحت یا بطلان) است، نه اصل وجود. اما ظاهر روایت اسماعیل بن جابر و زراره این است که شک در اصل وجود است؛ اگرچه ذیل این دو روایت تا حدی دلالت دارد بر اینکه اصل وجود مفروغ‌عنه است، ولی صدر آن‌ها ظاهر در شک نسبت به اصل وجود است. سایر روایات نیز ممکن است بر هر یک از دو نوع شک (شک در اصل وجود یا شک در صحت) منطبق شوند.» [32]

توضیح دلیل اول:

ظاهر این روایات، اماره بودن این دو قاعده (قاعده فراغ و قاعده تجاوز) است؛ چرا که لحن برخی روایات مربوط به قاعده تجاوز ـ مانند صحیحه زراره و صحیحه عبدالله بن ابی یعفور که حضرت فرمود: «هرگاه از چیزی خارج شدی و وارد کار دیگری شدی، شکت هیچ اعتباری ندارد» ـ حاکی از بی‌اعتباری شک است. همچنین لحن برخی روایات درباره قاعده فراغ ـ مانند صحیحه محمد بن مسلم: «هرگاه پس از پایان نمازت در چیزی شک کردی، ادامه بده و نمازت را تکرار نکن» ـ نیز دلالت بر بی‌اعتباری شک دارد. این یک جهت.

از جهت دیگر، تعلیلی که در برخی روایات قاعده فراغ آمده، دلالت دارد بر اینکه این قاعده از باب اماره بودن عرفی و طریقیت عقلایی به واقعیت مشکوک، حجت است. زیرا تعبیر امام(علیه السلام) در صحیحه محمد بن مسلم که فرمود: «و هنگامی که فارغ شد، نزدیک‌تر به واقعیت بود تا بعد از آن» صراحت دارد که ملاک، نزدیک‌تر بودن به واقع است؛ همان‌گونه که تعلیل در صحیحه عبدالله بن بکیر، یادآوری بیشتر هنگام عمل را بیان می‌کند، چنان‌که امام (علیه السلام) فرمود: «او هنگام وضو گرفتن، یادآورش بیشتر است نسبت به هنگامی که شک می‌کند.»

ظاهر این روایات به‌روشنی دلالت بر اماره بودن قاعده فراغ و قاعده تجاوز دارد، اما باید توجه داشت که صِرف بیان حکم در این روایات، به‌تنهایی نمی‌تواند ما را به این نتیجه برساند که این دو قاعده از سنخ امارات هستند یا اصول عملیه. بلکه ملاک اصلی در تعیین این موضوع، تعلیل‌هایی است که در روایات به‌کار رفته و به طریقیت عرفی و عقلایی این قواعد برای کشف واقع اشاره دارد.

در روایات مربوط به قاعده فراغ و تجاوز، تعابیری چون «اقرب الی الواقع» و «اذکر حال العمل» وجود دارد که به وضوح نشان‌دهنده طریقیت این قواعد به سوی واقع است. برای مثال، در صحیحه محمد بن مسلم، امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: «و هنگامی که فارغ شد، نزدیک‌تر به واقعیت بود تا بعد از آن.» این تعلیل به‌صراحت دلالت می‌کند که ملاک در قاعده فراغ، نزدیک‌تر بودن به واقع است، و این ویژگی، از خصایص امارات است. همچنین در صحیحه عبدالله بن بکیر، امام (علیه السلام) می‌فرمایند: «او هنگام وضو گرفتن، یادآورش بیشتر است نسبت به هنگامی که شک می‌کند.» این تعلیل نیز بر این حقیقت تأکید دارد که حالت مکلف در هنگام عمل، از نظر عرفی و عقلایی، به واقع نزدیک‌تر است.

بنابراین، آنچه این دو قاعده را از اصول عملیه متمایز می‌کند، همین تعلیل‌هاست که بر طریقیت و کشف واقع دلالت دارند. اصول عملیه صرفاً در مقام تعیین وظیفه عملی مکلف در حالت شک هستند و هیچ دلالتی بر واقع ندارند، در حالی که این تعلیل‌ها نشان می‌دهند که قاعده فراغ و قاعده تجاوز، در مقام اماراتی هستند که به‌طور عقلایی و عرفی به واقع نزدیک‌تر می‌شوند.

در نتیجه، صِرف وجود حکم در روایات برای تعیین اماره یا اصل عملی بودن کافی نیست، بلکه تعابیری مانند «اقرب» و «اذکر» که دلالت بر طریقیت دارند، اساس این استدلال است که این دو قاعده از سنخ امارات هستند، نه اصول عملیه.

در نتیجه، به سبب این دلایل که بیان شد، هیچ شکی در اماره بودن این دو قاعده نداریم. [33]

دلیل دوم: استدلال به اصالة عدم غفلت بر اماره بودن دو قاعده

محقق خوئی(ره) بر اماره بودن قاعده فراغ و قاعده تجاوز با استفاده از «اصالة عدم غفلت» استدلال کرده و می‌گوید:

«ظاهر ادله این است که این قاعده از امارات است؛ زیرا شک در صحت عمل پس از پایان یا پس از عبور، ناشی از احتمال غفلت و سهو است؛ چراکه ترک جزء یا شرط به صورت عمدی با حالت امتثال وظیفه سازگار نیست. و اصالة عدم غفلت از اصول عقلایی است که ناظر به واقع می‌باشد؛ چرا که سیره عقلا بر این است که به احتمال غفلت اعتنا نمی‌کنند.»[34] [35]

جهت دوم: دلیل تقدیم قاعده فراغ و قاعده تجاوز بر استصحاب

ظاهر روایات و ادله این است که قاعده فراغ و قاعده تجاوز بر استصحاب حکومت دارند؛ و این همان نظری است که محقق نائینی(ره) نیز بر آن تأکید کرده است. در مقابل، محقق خوئی(ره) معتقد است که این دو قاعده از باب تخصیص بر استصحاب مقدم‌اند.[36]

 


[1] مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص261..: «لایمكن جریان الاستصحاب في المتلازمین فیما إذا دلّ دلیل من الخارج على عدم جواز التفكیك بینهما في الحكم مطلقاً، لا في الحكم الواقعي و لا في الحكم الظاهري، كما في الماء المتمم كرّاً، فإذا لم‌نستفد من الأدلّة طهارته و لا نجاسته و وصلت النوبة إلى الأصل، یكون مقتضى الاستصحاب في المتمَّم بالفتح هو النجاسة و في المتمِّم بالكسر هو الطهارة مع العلم بمخالفة أحد الاستصحابین للواقع، و لایمكن الأخذ بكلا الاستصحابین لا للعلم الإجمالي المذكور، بل للإجماع على عدم جواز التفكیك بین أجزاء ماء واحد في الحكم بنجاسة بعض و طهارة بعض، فیسقط الاستصحابان عن مقام الحجّیة إذ الأخذ بهما مخالف للإجماع، و بأحدهما المعیّن ترجیح بلا مرجّح، و بأحدهما المخیّر یحتاج إلى دلیل، فلابدّ من الرجوع إلى أصل آخر كأصالة الطهارة»
[2] حتماً، ترجمه روان فارسی متن مورد نظر شما به شرح زیر است:محقق حائری در درر الفوائد، الحائري اليزدي، الشيخ عبد الكريم، ج2، ص266..، برای این قسم، دو نوع بیان کرده است و از سخن او در نوع دوم، انتخاب این دیدگاه روشن می‌شود:«اما نوع دوم خودش دو قسم دارد:یکی اینکه مقتضای استصحاب در یکی از دو طرف، اثبات تکلیف و در طرف دیگر، نفی تکلیف باشد و ما می‌دانیم که تفکیکی میان این دو وجود ندارد (یعنی هر دو با هم مرتبط‌اند)، و دوم اینکه مقتضای استصحاب در هر دو طرف، اثبات تکلیف باشد و ما می‌دانیم که در یکی از آن دو، تکلیف وجود ندارد.در مورد اول: هیچ مانعی برای اخذ به هر دو اصل وجود ندارد، چون مخالفت قطعی عملی که مانع باشد وجود ندارد…اما در مورد دوم: گرچه عمل به استصحاب مخالف با تکلیف واقعی معلوم نیست ـ همان‌طور که فرض شده ـ اما چون استصحاب حکمی ظاهری است و فایده‌ای جز منجّز کردن واقع در صورت وجود آن (وقتی که اثبات‌کننده تکلیف باشد) یا ساقط کردن آن (وقتی که نافی تکلیف باشد) ندارد، در این مثال نمی‌توان هر دو استصحاب را جاری دانست، چون قطع داریم که هر دو واقعیت با هم وجود ندارند، پس یکی از آن‌ها لغو خواهد بود.بله، اگر فرض شود برای هر دو اثری غیر از منجّز کردن واقع وجود داشته باشد، می‌توان هر دو را پذیرفت تا آن اثر مترتب شود؛ مثل استصحاب نجاست هر یک از دو طرف برای اثبات نجاست ملاقی هر یک از مشتبهین، زیرا اگر این نبود، ملاقی حکم به طهارت می‌شد، مگر اینکه علم اجمالی در مورد ملاقی حاصل شود… .»
[3] شیخ انصاری(ره) در فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص389. بر این نظر قائل هستند: «[كلامه حول حكومة دلیل الاستصحاب على قوله: «كلّ شي‌ء مطلق حتى يرد فيه نهي»] إنّ دليل الاستصحاب بمنزلة معمّم للنهي السابق بالنسبة إلى الزمان اللاحق، فقوله: «لاتنقض اليقين بالشكّ» يدلّ على أنّ النهي الوارد لابدّ من إبقائه و فرض عمومه للزمان اللاحق و فرض الشي‌ء في الزمان اللاحق ممّا ورد فيه النهي أيضاً. فمجموع الرواية المذكورة و دليل الاستصحاب بمنزلة أن يقول: «كلّ شي‌ء مطلق حتّى يرد فيه نهي»، و كلّ نهي ورد في شي‌ء فلابدّ من تعميمه لجميع أزمنة احتماله، فيكون الرخصة في الشي‌ء و إطلاقه. مغيّاً بورود النهي، المحكوم عليه بالدوام و عموم الأزمان، فكان مفاد الاستصحاب نفي ما يقتضيه الأصل الآخر في مورد الشكّ لولا النهي، و هذا معنى الحكومة».
[4] محقق اصفهانی(ره) در نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص291. بر این نظر ایراد وارد کرده اند: «و أما ما أفاده الشيخ الأعظم. فغير تامّ في نفسه لأن تعميم النهي الواقعي عنواناً لايجدي في دفع موضوع الأصل، و لا في تحقق الغاية، و لذا لايكون مجرد تنزيل المؤدى منزلة الواقع مجدياً في أحد الأمرين، فإن النهي الواقعي- مثلًا- يجامع بقاء موضوع الأصل و عدم حصول الغاية، فكيف بما نزل منزلته عنواناً، بل لابد من تنزيل وصول الحكم عنواناً منزلة وصول الحكم الواقعي، فإن المراد من ورود النهي المغيّا به الرخصة، كما تحقق في محله وروده على المكلف المساوق لوصوله إليه، و حيث أنّ لسان دليل الاستصحاب إبقاء اليقين، لا إبقاء ذات المتيقن فلامحالة يقتضي وصول النهي السابق فعلًا عنواناً، و هذا معنى الحكومة و تنزيل اليقين السابق منزلة اليقين فعلًا، و إثبات الغاية عنواناً»
[5] بعض اساطین(دام ظله) در المغني في الأصول، ج2، ص347 این اشکال را به این شکل دفع کرده اند: «و هو غیر وارد؛ لأن الخطابات الشرعیة ملقاة إلى العرف، و المعیار فیها الانسباق إلى ذهن العرف، من جهة المدلول المطابقي و الالتزامي، و إذا جری الاستصحاب فمؤداه بقاء النهي، أي المتقین سابقاً – حسب الفرض – و مع ثبوت النهي ینتفي الشك في النهي و عدمه عرفاً».اشكال بعض الأساطین(دام ظله) بر تقریب شیخ. المغني في الأصول، الاستصحاب، ج2، ص347: «لایصح كلام الشیخ؛ لأنه أخص من المدعی، فإن النسبة بین "كل شيء مطلق حتی یرد فیه نهي" و بین الاستصحاب، و إن كان كما قال الشیخ إلا أن النسبة لیست كذلك بین الاستصحاب و بین "رفع ما لایعلمون"».تحقیق المقام من بعض الأساطین. في المغني في الأصول، الاستصحاب، ج2، ص347: «و الحقّ في الحكومة أن یقال: أن الموضوع في الأصول الشرعیة مطلقاً هو الشك في الواقع، و أما الاستصحاب، و إن أخذ في موضوعه الشك ...»
[6] ایراد دیگری از محقق اصفهانی(ره) بر نظریه حکومت در نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص290.: «و منه [أنّ عنوان موضوع الاستصحاب أيضاً هو المشكوك فعلًا من جميع الجهات، و غايته هو اليقين و لو بوجه] يظهر حال الحكومة من حيث إلقاء احتمال الخلاف بدليل اعتبار الاستصحاب، فإن الحكم في الاستصحاب- و سائر الأصول- حكم المحتمل بما هو، فإلقاء الاحتمال في كليهما متساوي النسبة و ليس كمفاد الأمارة، بحيث يكون الحكم فيها مرتباً على ذات الموضوع حتّى لايلغى بإلغاء الاحتمال.»
[8] كلام بعض الأساطین(دام ظله) در تبیین نظریة محقق خراسانی(ره) در المغني في الأصول، الاستصحاب، ج2، ص344: «البیان الأول: أن الموضوع في الأصول العملیة الشرعیة هو المشكوك من جمیع الجهات، واقعاً و ظاهراً، فهي مغیاة بحصول العلم من جهة من الجهات، فمتی ما ارتفع الشك من جهة من الجهات لم‌تجر الأصول، و مفاد الاستصحاب جعل الحكم المماثل للواقع ... البیان الثاني: ما أفاده في وجه تقدیم الأمارات على الاستصحاب و حاصله: بما أن بین مفاد الاستصحاب، و مفاد الأصل العملي تنافیاً في الاجتماع ...».ولی در ص345 بر آن مناقشه وارد می‌کنند: «و الحقّ عدم تمامیة ما أفاده و إن كان متیناً في نفسه، و افتخر به في حاشیته و ذلك بعد وضوح هذه المقدمة: إن رفع موضوع أحد الدلیلین بالدلیل الآخر بنسبة الورود، یكشف عن عدم كونهما من حیث الموضوع في عرض واحد، و أمّا إذا كان موضوعهما في عرض واحد و محمولهما من سنخ واحد فتقديم أحدهما على الآخر محال في حال التنافي بينهما فلابدّ من الاختلاف بينهما في الموضوع أو المحمول برهاناً فمحمول دليل حجية البينة مثلاً اعتبار البينة و موضوعها أو موردها الشك في الواقع فإذا اختلفت البيّنتان في المؤدى كان التعارض بينهما قطعياً و هذه القاعدة لاتقبل التخصيص. إذا اتّضح هذا، فموضوع الاستصحاب كما صرّح به هو الشك من جمیع الجهات، و هو موضوع الأصول الشرعية أيضاً كما هو الفرض و المحمول في الاستصحاب، و قاعدتي الطهارة و الحلية كما صرّح به في مبحث الإجزاء هو جعل الحكم الظاهري فالاستصحاب متحدٍ معها في الموضوع و المحمول فمع التنافي في المؤدى يقع التعارض القطعي فيكون الورود محالاً».
[9] محقق خراسانی(ره) بر این نظریه قائل هستند: «و أما العقلية فلا‌يكاد يشتبه وجه تقديمه عليها بداهة عدم الموضوع معه لها ضرورة أنه إتمام حجة و بيان و مؤمن من العقوبة و به الأمان و لا شبهة في أن الترجيح به عقلاً صحيح». كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص430.
[10] محقق محمد حسین طباطبایی(ره) به این نظر رسیده است که هر دوی آن‌ها از اصول هستند، همان‌طور که در حاشیه کتاب کفایة.، جلد ۲، صفحه ۲۶۹ آمده است. و در ادامه این بحث، در صفحه ۳۲۲، عبارت او در پاورقی نقل خواهد شد
[11] آقا ضیاء الدین عراقی در نهاية الافكار، العراقي، آقا ضياء الدين، ج4، ص37. می‌فرمایند: «فقد اختلف كلماتهم في أن ما يسمى بقاعدة التجاوز و الفراغ قاعدة واحدة عامة لموارد الشك في الشي‌ء بعد التجاوز عن المحل، و الشك في صحته بعد الفراغ عن العمل، ... أو أنهما قاعدتان مستقلّتان غير مرتبطة إحداهما بالأخرى و لايجمعهما جامع واحد، ظاهر كلام الشيخ. و تبعه غير واحد من الأعلام الأول حيث أرجع الشك في صحة المأتي به إلى الشك في وجود الصحيح و جعل الجامع بينهما الشك في الوجود بدعوى أن الشك في قاعدة التجاوز متعلق بوجود الشي‌ء، و في قاعدة الفراغ بوجود الصحيح الراجع إلى الشك في وجود العمل بتمام أجزائه و شرائطه، فالجامع بينهما هو الشك في وجود الشي‌ء بمفاد كان التامة، و أن الكبرى المجعولة في موردهما كبرى واحدة و هي التعبد بوجود ما شك في وجوده بعد التجاوز عنه، سواء كان الشك في أصل وجوده، أو في صحته و تماميته لأن الشك في الصحة راجع إلى الشك في وجود الصحيح.و لكن التحقيق وفاقاً لغير واحد من المحققين هو الثاني، ‌ فتوضيح المقال فيه هو أن الشك في الشي‌ء يتصور على وجوه، فإن الشك تارة يكون متعلقاً بالشي‌ء بنحو مفاد كان التامة.و أخرى يكون متعلقاً باتصاف الشي‌ء بوصف عنواني بنحو مفاد كان الناقصة، كالشك في اتصاف الشي‌ء المفروغ وجوده بالصحّة و التمامية.و على الأول تارة يكون تعلق الشك في الشي‌ء بمفاد كان التامة بلحاظ الشك في أصل وجوده.و أخرى بلحاظ الشك في بعض ما اعتبر فيه من القيود، كالشك في وجود الصحيح. فإن الشك في قيد الشي‌ء شك في وجود المقيد بنحو مفاد كان التامة.و لايخفى كمال التباين بين المفاهيم الثلاثة ... و حاصل الإشكال هو أن في قاعدة التجاوز يكون الجزء ملحوظاً استقلالياً فيحتاج إلى لحاظه بما هو شي‌ء في حيال ذاته، و في قاعدة الفراغ يكون الجزء ملحوظاً تبعياً بتبع لحاظ لكل، و إرادتهما من لفظ الشي‌ء مستلزم لاجتماع اللحاظين في الجزء و هو محال.فلابد من أن يراد من الشي‌ء في الرواية، إما خصوص قاعدة التجاوز، أو خصوص قاعدة الفراغ»
[12] و سند این روایت به احمد بن محمد چنین است که شیخ ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان، حسین بن عبیدالله، و احمد بن عبدون همگی از احمد بن محمد بن حسن بن ولید، از پدرش نقل کرده‌اند. همچنین ابو الحسین بن ابی‌جید نیز از محمد بن حسن بن ولید، از محمد بن حسن صفار، از احمد بن محمد روایت کرده است.(تهذیب، جلد 10، المشیخه، صفحه 73).
[14] . «محمد بن حسن به سند خود از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از حماد بن عیسی، از حریز بن عبدالله، از زراره نقل می‌کند که گفت:به امام صادق (ع) عرض کردم: مردی در اذان شک کرده است و وارد اقامه شده؛ امام (ع) فرمودند: ادامه بدهد (یعنی اعتنا نکند).گفتم: مردی در اذان و اقامه شک کرده و تکبیر گفته است؛ فرمودند: ادامه بدهد.گفتم: مردی در تکبیر شک کرده و وارد قرائت شده؛ فرمودند: ادامه بدهد.گفتم: در قرائت شک کرده و رکوع کرده است؛ فرمودند: ادامه بدهد.گفتم: در رکوع شک کرده و سجده کرده است؛ فرمودند: بر نمازش ادامه بدهد.سپس فرمودند: ای زراره، هرگاه از عملی خارج شدی و وارد کار دیگری شدی، شک تو دیگر اعتباری ندارد.».
[15] شیخ صدوق (رحمه‌الله) در کتاب من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص424..، می‌گوید:و آنچه در این کتاب از محمد بن مسلم ثقفی نقل شده، من آن را روایت کرده‌ام از علی بن احمد بن عبدالله بن احمد بن ابی‌عبدالله، از پدرش، از جدش احمد بن ابی‌عبدالله برقی، از پدرش محمد بن خالد، از علاء بن رزین، از محمد بن مسلم
[16] ـ من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج1، ص352.و این روایت را ابن ادریس در پایان کتاب السرائر.، جلد ۳، صفحه ۶۱۴، با اندکی تفاوت، از کتاب محمد بن علی بن محبوب نقل کرده است؛ از یعقوب بن یزید، از ابن ابی‌عمیر، از محمد بن مسلم
[17] . «محمد بن علی بن حسین به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمودند: اگر مردی بعد از نماز شک کند که آیا سه رکعت خوانده یا چهار رکعت، و در هنگام فارغ شدن از نماز یقین داشته که نمازش را کامل خوانده، نباید نماز را اعاده کند؛ چرا که در هنگام فارغ شدن از نماز، نزدیک‌تر به واقع بوده تا پس از آن.».
[19] . «محمد بن حسن به سند خود از احمد بن محمد (بن عیسی یا بن خالد برقی)، از حسن بن محبوب، از علی بن رئاب، از محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) نقل می‌کند که فرمودند: هرگاه پس از فارغ شدن از نمازت در چیزی شک کردی، ادامه بده و نمازت را تکرار نکن.».
[21] . «[محمد بن حسن] از مفید، از احمد بن محمد، از پدرش، از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد بن عیسی، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از عبد الکریم بن عمرو، از عبدالله بن ابی یعفور، از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمودند: اگر در چیزی از وضو شک کردی و وارد کار دیگری شدی، شک تو اعتباری ندارد؛ شک فقط زمانی معتبر است که هنوز در همان کار هستی و از آن عبور نکرده‌ای.».
[23] . بکیر بن اعین نقل می‌کند که گفت:به امام عرض کردم: مردی بعد از وضو گرفتن شک می‌کند (که آیا وضویش صحیح بوده یا نه).امام فرمودند: زمانی که وضو می‌گرفت، از وقتی که حالا شک می‌کند، یادآورتر (دقیق‌تر و متوجه‌تر) بوده است.».
[25] . «محمد بن حسن به سند خود از حسین بن سعید، از صفوان، از ابن بکیر، از محمد بن مسلم، از امام باقر (ع) نقل می‌کند که فرمود: هر چیزی که در آن شک کردی از آنچه گذشته است، همان‌گونه که هست ادامه بده.».
[27] . «محمد بن حسن به سند خود از سعد بن عبدالله، از احمد بن محمد، از پدرش، از عبدالله بن مغیره، از اسماعیل بن جابر، از امام صادق (ع) درباره مردی که سجده دوم را فراموش کرده تا اینکه ایستاده و در حال قیام یادش آمد که سجده نکرده است.امام (ع) فرمود: تا زمانی که به رکوع نرفته، باید سجده را انجام دهد؛ اما اگر پس از رفتن به رکوع یادش آمد که سجده نکرده، نمازش را ادامه دهد تا سلام بدهد، سپس آن سجده را به جا آورد، زیرا آن قضای سجده است.امام (ع) فرمود: اگر پس از سجده شک در رکوع کرد، ادامه دهد؛ و اگر بعد از برخاستن شک در سجده کرد، ادامه دهد. هر چیزی که انسان در آن شک کند و از آن عبور کرده و وارد کار دیگری شده، باید بر همان حال ادامه دهد.».
[29] . «محمد بن حسن از حسین بن سعید، از فضاله، از ابان، از فضیل بن یسار نقل می‌کند که گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: ایستاده‌ام و نمی‌دانم که رکوع کرده‌ام یا نه؟ امام (ع) فرمود: بله، رکوع کرده‌ای؛ پس به نمازت ادامه بده، زیرا این شک از جانب شیطان است.».
[31] . «محمد بن حسن از سعد، از ابی جعفر، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از ابان بن عثمان، از عبدالرحمن بن ابی عبدالله نقل می‌کند که گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: مردی به سمت سجده خم می‌شود اما نمی‌داند که آیا رکوع کرده یا نه؟ امام (ع) فرمود: رکوع کرده است.».
[32] علامه طباطبایی در حاشية على كفاية الأصول، العلامة الطباطبائي، ج2، ص263. می‌فرمایند: «هذه المطلقات مختلفة المضامين فإن ظاهر الموثقة الأخيرة كون الشك في صحة الشي‌ء الموجود لا في أصل الوجود؛ فإن ظاهر قوله(علیه السلام): «مِمَّا قَدْ مَضَى...» و قوله(علیه السلام): «فَامْضِهِ‌ كَمَا هُوَ...» تعلق الشك بالوصف دون أصل الوجود، و ظاهر رواية إسماعيل بن جابر و زرارة كون الشك‌ في أصل الوجود فإن الذيل في الروايتين و إن كان له بعض الظهور في كون أصل الوجود مفروغاً عنه لكن الصدر فيهما ظاهر في كون الشك في أصل الوجود و بقية الروايات ممكنة الانطباق على كل واحد من قسمي الشك.»سپس میفرمایند: ما المانع من إرادة مطلق الشك أعم من القسمين فيما يصح انطباقه من الأخبار ... قلت: ليس المراد نفي الجامع بحسب اللفظ و إنما المراد نفيه بحسب أصل الجعل و التشريع و إن الجعلين لا جامع بينهما بحسب المجعول فافهم.
[33] محقق عراقی در نهاية الافكار، العراقي، آقا ضياء الدين، ج4، ص36.: « (و استفادة) ذلك من أخبار الباب ممنوعة (بل المستفاد) من الأخبار المأخوذ في موضوعها الشك خلاف ذلك (فإن) قوله: «إذا خرجت من شي‌ء و دخلت في غيره فشكك ليس بشي‌ء»، و قوله.: «كل شي‌ء شك فيه و قد جاوزه فليمض عليه»، و كذا الأخبار الأخر، تنادي بإلغاء جهة الكشف المزبور لظهورها، في عدم جعل الشك الموجود مانعاً عن المضي في العمل، لا في إلغاء الشك و تتميم كشفها و بذلك تكون الأخبار ظاهرة في كون القاعدة من الأصول العملية المضروبة في ظرف الشك، لا من الأمارات الكاشفة عن الواقع (فما ورد) من التعليل بالأذكرية في بعض النصوص حينئذ محمول على بيان حكمة الجعل و التشريع، بقرينة ما عرفت من الأخبار الظاهرة في كونها في مقام التعبد بوجود المشكوك فيه أو صحّته في ظرف الشك، لمكان أظهرية تلك النصوص في أصلية القاعدة من التعليل بالأذكرية في أماريتها (و لا أقل) من تصادم الظهورين، فيجري حكم الأصلية عليها»
[34] مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص264.: «الظاهر من الأدلّة كون القاعدة من الأمارات، فإنّ الشك في صحّة العمل بعد الفراغ أو بعد التجاوز ناشئ من احتمال الغفلة و السهو، إذ ترك الجزء أو الشرط عمداً لایجتمع مع كون المكلّف في مقام الامتثال، و أصالة عدم الغفلة من الأصول العقلائیة الناظرة إلى الواقع، فإنّ سیرة العقلاء جاریة على عدم الاعتناء باحتمال الغفلة».
[35] علامه(ره) می فرمایند که هر دو از اصول عملیه هستند نه امارات حاشية على كفاية الأصول، العلامة الطباطبائي، ج2، ص268: «بقي هنا شي‌ء و هو أن القاعدة هل هي من الأصول أو الأمارات؟ فنقول: ظاهر عامة الأدلة كونها من الأصول حيث اعتبرت في موضوعها الشك و كذا اشتمال بعضها على جعل العلم غاية كرواية محمد بن مسلم عن أبي- جعفر (في رجل شك بعد...) و أما روايتا فضيل بن يسار و عبد الرحمن بن أبي عبد الله السابقتان حيث اشتملتا على لسان الإحراز الكاشف عن الأمارية فقد عرفت ما فيهما من الكلام [بأن الشك في هاتین الروایتین لیس شكاً حقیقیاً بل شكاً من باب الوسواس].و أما رواية بكير «قال: قلت له الرّجل يشك بعد ما يتوضأ...» و يقرب منها رواية محمد بن مسلم عن أبي عبد اللّه. أنه قال «إذا شك الرّجل بعد ما يصلى فلم يدر أ ثلثاً صلى أم أربعاً...» فيمكن حملهما على ما حملتا عليه و مع الغض عن ذلك فظاهر قوله: «هو حين يتوضأ أذكر منه حين يشك» و كذا قوله: «و كان حين انصرف أقرب إلى الحق» و إن كان أنها مجعولة جعل الأمارات و أنها أمارة كاشفة عن الواقع بواسطة غلبة مطابقة العمل لما يعلمه العامل من الأجزاء و الشرائط الواقعية و هي الكاشفية النوعية لكنّا إذا راجعنا بناء العقلاء في أفعالهم و أعمالهم وجدناهم إذا عملوا عملاً ذا آثار أو أعمالاً متعددة ذات ترتيب ثم زال صورة العمل عن ذكرهم داموا على ترتيب أثره و لم‌يتوقفوا و لم‌يعودوا إلى العمل بإتيانه ثانياً أو باختبار حاله تذكر أو قد عرفت في أوائل القطع و الظن أنهم لايعملون بطريق من الطرق إلّا باعتبار أنه علم و الإذعان بأنه قطع و المفروض في المقام زوال صورة العمل عن الذّكر فهذا العمل منهم ليس إلّا لكون القاعدة عندهم أصلاً لا أمارة ... و من هنا يظهر أن القاعدة مثل ساير الأمارات و الأصول إمضائية لا مجعولة تأسيساً. و بذلك يظهر معنى الروايتين المشتملتين على معنى الكاشفية و يظهر أيضاً أن القاعدة على أنها أصل من الأصول ليست من الأصول المحرزة كالاستصحاب»
[36] چنانچه صاحب کفایه می‌فرمایند كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص432..: «لايخفى أن مثل قاعدة التجاوز في حال الاشتغال بالعمل و قاعدة الفراغ‌ بعد الفراغ عنه و أصالة صحة عمل الغير إلى غير ذلك من القواعد المقررة في الشبهات الموضوعية إلا القرعة تكون مقدمة على استصحاباتها المقتضية لفساد ما شك فيه من الموضوعات لتخصيص دليلها بأدلّتها»
logo