« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1404/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

خاتمه؛ شرط سوم: فحص از دلیل و معارض/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /خاتمه؛ شرط سوم: فحص از دلیل و معارض

 

خاتمه‌ای درباره شرایط جریان استصحاب

شرط سوم: فحص از دلیل و معارض

مقام اول: لزوم فحص از امارات معتبره

ظاهر این است که میان علما اختلافی در لزوم جستجو و بررسی دلیل معتبر در شبهات حکمیه وجود ندارد، همان‌طور که ظاهراً میان ایشان اختلافی([1] [2] ) در تقدّم دلیل معتبر بر استصحاب در صورتی که آن دلیل یافت شود، وجود ندارد.

تقدم امارات بر استصحاب

بر اساس دو دیدگاه در تقدم امارات بر استصحاب بحث خواهیم کرد:

استصحاب یک اصل عملی باشد

استصحاب یک اماره شرعی. ([3] )

مبنای اول: دلیل تقدّم امارات بر اساس اینکه استصحاب یک اصل عملی باشد

اینجا میان محققین اقوالی وجود دارد؛ برخی از آنان معتقدند که تقدّم امارات معتبر بر استصحاب از باب «ورود» است، همان‌طور که صاحب کفایه (ره) بر این نظر است. گروهی از بزرگان([4] [5] [6] [7] ) ، مانند محقق حائری (ره)، سید فشارکی (ره)، و محقق بروجردی (ره)، نیز این نظر را پذیرفته‌اند.

برخی دیگر گفته‌اند که تقدّم امارات معتبر بر استصحاب از باب «حکومت» است، که این نظر مشهور است.

در عین حال، نظر سومی نیز وجود دارد که می‌گوید تقدّم امارات معتبر بر استصحاب از باب «تخصیص» است.([8] [9] )

پیش از ورود به بحث، لازم است که معنای «تخصّص»، «تخصیص»، «حکومت»، و «ورود» برای ما روشن شود.

تخصص:

اما «تخصّص» به معنای خروج فرد از موضوع عام به صورت تکوینی و وجدانی است، مانند اینکه اگر مولی بگوید: «علمای دین را احترام کن»، جاهل از این دستور به صورت تکوینی و وجدانی خارج است؛ زیرا خروج او خروج موضوعی است.

تخصیص:

اما «تخصیص» به معنای رفع حکم از برخی افراد موضوع عام، پس از آنکه این حکم برای تمامی افراد موضوع عام در ظاهر دلیل ثابت شده باشد، بدون اینکه در موضوع تصرفی صورت گیرد. به عنوان مثال، اگر مولی بگوید: «علمای دین را احترام کن» و سپس با دلیلی دیگر بگوید: «علمای فاسق را احترام نکن»، دلیل دوم حکم وجوب احترام را از برخی افراد موضوع عام (یعنی علمای فاسق) برمی‌دارد، بدون اینکه در موضوع (علمای دین) تصرفی صورت گیرد. مراد از تصرف در موضوع دلیل این است که گفته شود: «علمای فاسق از علمای دین محسوب نمی‌شوند.» اما اگر بگوید: «فساق عالم نیستند»، در این صورت فساق از باب حکومت خارج می‌شوند که آن را بعداً توضیح خواهیم داد.

ورود:

اما «ورود» به معنای خروج برخی افراد موضوع از موضوع عام به ‌صورت وجدانی حقیقی، اما با تعبّد شرعی است، نه به صورت تکوینی. مثال معروف در این زمینه، قیام امارات و ادله اجتهادی در مواردی است که اصول عقلی مانند برائت عقلی، احتیاط عقلی، یا تخییر عقلی جاری می‌شوند. موضوع برائت عقلی یک موضوع عام است که از آن به «عدم بیان» تعبیر می‌شود و حکم آن عدم عقاب و قبح عقاب است. به عبارت دیگر، هر فعلی که در مورد آن بیانی از سوی شارع وارد نشده باشد، موضوع حکم عقلی عدم عقاب و قبح عقاب است. امارات تعبّدی به واسطه تعبّد شرعی بیان محسوب می‌شوند، هرچند که اگر تعبّد شرعی نبود، نمی‌توانستند به عنوان بیان در نظر گرفته شوند.

موضوع احتیاط عقلی، ضرر احتمالی اخروی است که از آن به «عقاب» تعبیر می‌شود. امارات شرعی تعبّدی موجب رفع احتمال ضرر اخروی می‌شوند، زیرا این امارات حجّت شرعی هستند. بنابراین، برخی افراد موضوع از موضوع عام به طور حقیقی خارج می‌شوند، اما این خروج به واسطه تعبّد به امارات است نه به صورت تکوینی.

موضوع تخییر عقلی، عدم رجحان است، و امارات شرعی پس از حجیت یافتن، رجحان پیدا می‌کنند. در نتیجه، مفاد امارات از موضوع عدم رجحان به طور حقیقی خارج می‌شود، اما این خروج به واسطه تعبّد شرعی به امارات است.

حکومت:

اما «حکومت» گاهی به این صورت تعریف می‌شود که حکم از برخی افراد موضوع عام، به دلیل حاکم، با تصرّف در موضوع آن به صورت تعبّدی، برداشته می‌شود؛ به وسیله تضییق یا توسعه‌ای که از سوی دلیل حاکم انجام می‌شود. به این معنا که دلیل حاکم در موضوع دلیل محکوم به صورت تعبّدی تصرف می‌کند:

یا چیزی که خارج از موضوع است را در حکم موضوع قرار می‌دهد

یا چیزی که داخل موضوع است را در حکم خارج از موضوع قرار می‌دهد

این همان معنای «توسعه تعبّدی» و «تضییق تعبّدی» در موضوع است.

گاهی گفته می‌شود که ضابطه حکومت این است: «اگر دلیل محکوم وجود نداشت، دلیل حاکم بی‌فایده بود.»( [10] )

اما این ضابطه کلی همه موارد حکومت نیست، زیرا امارات شرعی بر اصول شرعی حکومت دارند، در حالی که اگر اصول شرعی نبودند، امارات شرعی بی‌فایده نمی‌بودند.([11] )

برای توضیح این مطلب، می‌توان گفت که امارات شرعی (مانند خبر واحد، بینه، یا سایر حجج شرعی معتبر) بر اصول شرعی (مانند اصل برائت، اصل استصحاب، اصل تخییر، یا اصل احتیاط) حکومت دارند. این حکومت به این معنا است که امارات شرعی موضوع اصول شرعی را تغییر می‌دهند و آن را محدود می‌کنند یا توسعه می‌دهند. اما نکته مهم این است که حتی اگر اصول شرعی وجود نداشته باشند، امارات شرعی همچنان کارایی و حجیت خود را دارند و بی‌فایده نخواهند بود.

فرض کنید در مورد حکمی شک داریم که آیا واجب است یا نه، و هیچ دلیل روشنی از نصوص شرعی وجود ندارد. در چنین مواردی، اصل برائت شرعی جاری می‌شود و می‌گوید که «تکلیفی بر عهده شما نیست مگر اینکه دلیل روشنی بر وجود تکلیف داشته باشیم.» این اصل بر اساس موضوع «عدم البیان» عمل می‌کند، یعنی تا زمانی که بیانی از سوی شارع وجود نداشته باشد، اصل بر عدم تکلیف است.

حال اگر یک اماره شرعی (مانند خبر واحد معتبر) دلالت بر وجود تکلیف کند، این اماره شرعی به عنوان بیان شرعی محسوب می‌شود و موضوع اصل برائت (عدم البیان) را تغییر می‌دهد. به این معنا که با وجود این اماره، دیگر «عدم البیان» صدق نمی‌کند و اصل برائت جاری نمی‌شود. این همان حکومت اماره شرعی بر اصل برائت است.

اما اگر فرض کنیم که اصول شرعی (مانند اصل برائت) به طور کلی وجود نداشتند، باز هم امارات شرعی (مانند خبر واحد معتبر) کارایی خود را از دست نمی‌دهند و همچنان حجت شرعی محسوب می‌شوند. یعنی امارات شرعی به دلیل اعتبار ذاتی خود، برای اثبات حکم شرعی کفایت می‌کنند و نیازی به وجود اصول شرعی ندارند.

پس باید گفت: شأن دلیل حاکم فقط تصرّف در موضوع دلیل محکوم به صورت تعبّدی است، و معنای آن این است که میان دلیل حاکم و دلیل محکوم تنافی وجود ندارد. به همین دلیل می‌بینیم که تنافی‌ای میان این دو نیست:

فرمایش پیامبر که می‌فرماید: «لَا رِبَا بَيْنَ‌ الْوَالِدِ وَ الْوَلَد»([12] [13] )

و آیه قرآن که می‌فرماید: ﴿حَرَّمَ الرِّبا﴾([14]

همچنین تنافی‌ای میان ادله احکام شک و فرمایش پیامبر که می‌فرماید: «لا شک لکثیر الشک» وجود ندارد.([15] )

حکومت به دو وجه تفسیر می‌شود:

اینکه دلیل حاکم ناظر به موضوع دلیل محکوم باشد، همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، با توسعه و تضییق تعبّدی.

اینکه دلیل حاکم ناظر به خود حکم باشد، بدون توجه به دلالت دلیل بر آن. یعنی نظر دلیل حاکم به مدلول دلیل محکوم به صورت ذاتی است، نه به عنوان مدلول این دلیل.

فرق حکومت با ورود:

در ورود: خروج افراد از موضوع عام به‌ صورت وجدانی حقیقی است، اما این خروج به واسطه تعبّد شرعی اتفاق می‌افتد، نه به صورت تکوینی. به این معنا که موضوع عام به طور واقعی از موضوع خاص جدا می‌شود، اما این جداسازی به دلیل اعتبار شرعی (و نه تکوینی) صورت می‌گیرد. مثال آن، برائت عقلی است که با وجود امارات شرعی، موضوع آن (عدم بیان) به طور وجدانی برداشته می‌شود.

در حکومت: خروج افراد از موضوع عام به واسطه تصرف تعبّدی در موضوع صورت می‌گیرد. یعنی دلیل حاکم در موضوع دلیل محکوم تصرف می‌کند و آن را توسعه یا تضییق می‌دهد. در اینجا تغییر موضوع به صورت وجدانی نیست، بلکه صرفاً به دلیل تعبّد شرعی اتفاق می‌افتد.

پس از روشن شدن این موارد، به اصل بحث بازمی‌گردیم، که وجه تقدیم امارات شرعی بر استصحاب است. می‌گوییم:

وجه تقدیم امارات شرعی بر استصحاب

تقدیم امارات شرعی بر استصحاب از باب «ورود» نیست، زیرا امارات موجب خروج مورد از موضوع دلیل استصحاب به صورت وجدانی نمی‌شوند، زیرا موضوع دلیل استصحاب شک است و امارات شک را به صورت وجدانی رفع نمی‌کنند، بلکه آن را تعبّداً رفع می‌کنند.

بلکه اماره بر دلیل استصحاب حاکم است، زیرا موضوع دلیل استصحاب عنوان شک است که یک عنوان عام است. اماره به صورت تعبّدی این عنوان را تضییق می‌کند و موجب اثبات حکم شرعی برای برخی افراد شک می‌شود، بدون اینکه شک را به صورت وجدانی رفع کند. بلکه اماره شک را تعبّداً رفع می‌کند، و این فرد از موضوع دلیل استصحاب خارج می‌شود. این همان معنای حکومت است.

موضوع ادله استصحاب، طبق نظر مختار، شک است، زیرا ادله استصحاب اخبار «لَا‌تَنْقُضِ‌ الْيَقِينَ‌ بِالشَّك» هستند، و موضوع در این اخبار شک است و حکم در آنها حرمت نقض یقین سابق به وسیله این شک است. ([16] [17] )

مبنای دوم: دلیل تقدّم امارات شرعی بر استصحاب با فرض اینکه استصحاب هم اماره باشد

امارات شرعی بر استصحاب مقدم هستند، حتی اگر بگوییم استصحاب یکی از امارات است. دلیل این تقدّم آن است که موضوع استصحاب، بر اساس قول به اماره بودن آن، چیزی جز شک نیست؛ زیرا از ادله حجیت استصحاب همین معنا برداشت می‌شود، همان‌طور که پیش‌تر بیان شد. بنابراین، امارات شرعی بر استصحاب به حکومت مقدم‌اند، زیرا امارات شرعی شک را به صورت تعبّدی برطرف می‌کنند.

مقام دوم: لزوم بررسی و جستجو درباره اصل معارض

در این مقام باید بحث کنیم که آیا امکان تعارض میان سایر اصول و استصحاب وجود دارد یا خیر. اگر امکان تعارض اثبات شود، لازم است بررسی کنیم که آیا در موردی که محل جریان استصحاب است، اصل معارضی وجود دارد یا خیر. اصل معارض ممکن است خود استصحاب باشد یا سایر اصول.

برخی اصول، از نظر ثبوتی، نمی‌توانند با استصحاب تعارض داشته باشند، زیرا استصحاب بر آنها مقدم است. برخی دیگر از اصول ممکن است با استصحاب تعارض داشته باشند، بدون اینکه یکی بر دیگری تقدم داشته باشد. و برخی اصول ممکن است در تعارض ابتدایی با استصحاب، بر آن مقدم شوند. بنابراین، اصول سه دسته هستند:

موارد بحث:

ابتدا: تعارض میان دو استصحاب (استصحابین).

سپس: تعارض میان استصحاب و اصول عملی شرعی.

بعد: تعارض میان استصحاب و اصول عملی عقلی.

تعارض میان استصحاب و قاعده فراغ و تجاوز.

تعارض میان استصحاب و اصل صحت.

تعارض میان استصحاب و قاعده ید.

تعارض میان استصحاب و قاعده قرعه.

بحث اول: تعارض میان دو استصحاب (تعارض استصحابین)

تعارض میان دو استصحاب ممکن است به یکی از دو دلیل باشد: تزاحم یا تعارض. توضیح این دو به شرح زیر است:

1. تزاحم:

تزاحم به معنای تنافی میان دو حکم در مقام امتثال است، نه در مقام جعل. یعنی هر دو استصحاب از نظر جعل درست هستند و تنافی‌ای میان آنها وجود ندارد، اما در مقام عمل (امتثال) با یکدیگر مزاحمت دارند. دلیل‌های متزاحم با یکدیگر تناقض ندارند و در مقام جعل هیچ تنافی میان آنها نیست. اما زمانی که مکلف بخواهد یکی از آن دو حکم را عملی کند، به دلیل عدم توانایی بر امتثال هر دو حکم، تنجّز یکی از آنها مانع از تنجّز دیگری می‌شود. به عبارت دیگر، فعلیت یکی از احکام، مانع فعلیت حکم دیگر می‌شود.

فرض کنید شخصی شاهد غرق شدن دو نفر است و وظیفه دارد که هر دو نفر را نجات دهد. در اینجا، استصحاب حکم می‌کند که هر دو نفر زنده هستند و حکم به وجوب «انقاذ غریق» (نجات غریق) برای هر دو نفر وجود دارد. اما در مقام عمل، فرد نمی‌تواند هر دو نفر را به طور همزمان نجات دهد. بنابراین، تزاحم میان دو حکم وجوب نجات ایجاد می‌شود.

توضیح توانایی مکلف بر امتثال تکلیف:

برای توانایی بر امتثال تکلیف، دو مرحله وجود دارد:

توانایی اجمالی: این مرحله شرط فعلیت تکلیف است، یعنی اینکه مکلف بتواند به صورت کلی تکلیف را انجام دهد.

توانایی تفصیلی: این مرحله شرط تنجّز تکلیف است، یعنی اینکه مکلف بتواند تکلیف را به صورت جزئی و دقیق انجام دهد.

2. تعارض:

تعارض به معنای تنافی میان دو حکم در مقام جعل و اثبات است. در اینجا، دلیل‌های متعارض در مقام اثبات با یکدیگر تناقض دارند، یعنی یکی از آنها دیگری را نفی می‌کند.

تعارض میان دو حکم ممکن است به دو صورت باشد:

تعارض ذاتی:

این نوع تعارض زمانی رخ می‌دهد که دو حکم از نظر ذات خود با یکدیگر تنافی دارند، مانند حکم به وجوب چیزی و در عین حال حکم به حرمت همان چیز.

مثلاً قاعده یقین می‌گوید «زید عادل است»، اما استصحاب می‌گوید «زید عادل نیست». این دو حکم در مقام جعل و اثبات با یکدیگر تنافی دارند و نمی‌توان هر دو را پذیرفت.

تعارض عرضی:

این نوع تعارض زمانی رخ می‌دهد که دو حکم از نظر ذات خود تنافی ندارند، اما به دلیل شرایط خاص، با یکدیگر در مقام اثبات قابل جمع نیستند.

مثلاً حکم به وجوب «نماز ظهر» در روز جمعه و حکم به وجوب «نماز جمعه» در همان روز. هرچند ذاتاً میان این دو حکم تنافی وجود ندارد، اما به دلیل علم اجمالی به اینکه یکی از این دو حکم جعل شده و دیگری جعل نشده، تعارض عرضی میان آنها رخ می‌دهد.

در بحث تعارض میان دو استصحاب، ممکن است تنافی به دلیل تزاحم باشد، یعنی هر دو استصحاب درست باشند اما در مقام عمل مزاحم یکدیگر شوند. یا ممکن است تنافی به دلیل تعارض باشد، یعنی یکی از دو حکم در مقام جعل و اثبات دیگری را نفی کند.

این بحث دارای دو جهت است:

جهت اول: حکم تنافی میان دو استصحاب از باب تزاحم

این حالت زمانی رخ می‌دهد که دو استصحاب به دلیل محدودیت زمانی یا شرایط خاص در مقام عمل با یکدیگر تزاحم پیدا کنند. مثل شک در به جا آوردن «نماز عصر» و شک در به جا آوردن «نماز آیات»، در حالی که وقت محدود است و امکان انجام هر دو نماز وجود ندارد.

در حالت تزاحم میان دو حکم، سه راه وجود دارد:

وجوب عمل به حکم مهم‌تر: اگر یکی از دو حکم اهمیت بیشتری داشته باشد، باید به آن عمل کرد.

وجوب عمل به حکمی که جایگزین ندارد: اگر یکی از دو حکم قابل جایگزینی نباشد، باید به آن عمل کرد.

وجوب عمل به حکمی که قدرت عقلی برای انجام آن وجود دارد: اگر مکلف توان عقلی برای انجام یکی از احکام داشته باشد، باید به آن عمل کند و حکمی را که فقط قدرت شرعی برای انجام آن وجود دارد، ترک کند.

این بحث در مباحث تزاحم پیش‌تر مطرح شده است([18] ).


[1] سید سیستانی (دام ظله) در جلد سوم کتاب «الاستصحاب»، صفحه ۱۲۴، در مورد استصحاب چنین می‌گوید:«در این موضوع سه دیدگاه وجود دارد:دیدگاه اول: تقدم مطلق (برتری مطلق)، همان‌طور که این نظر در میان متأخرین مشهور است.دیدگاه دوم: برتری اماره مخالف بر استصحاب، اما نه اماره موافق. این نظر همان‌طور که از برخی عبارات صاحب کفایه برداشت می‌شود، مورد پذیرش است و ما نیز پیش‌تر این نظر را انتخاب کرده‌ایم. [شاید منظور از برخی عبارات صاحب کفایه، این جمله او باشد که: “عدم کنار گذاشتن استصحاب در مواجهه با اماره‌ای که با آن موافق است، نه به این دلیل است که نقض استصحاب با اماره جایز نیست، بلکه به این جهت است که عمل به حجت واجب است.”]دیدگاه سوم: تعارض و عدم برتری هیچ‌کدام بر دیگری، همان‌طور که از سخنان سید بحر العلوم در بحث استصحاب حکم مخصص برداشت می‌شود، بر اساس آنچه شیخ نقل کرده است. [فرائد، جلد ۲، صفحه ۶۸۲].».
[2] بحر الفوائد في شرح الفرائد، الآشتياني، الميرزا محمد حسن، ج3، ص183..: «لم يخالف فيه أحد على التّحقيق، فإنه، و إن كان ربما يظهر من جماعة كالسيّد السّند المتقدّم ذكره في طيّ الشّبهات و الفاضل القميّ و غيرهما خلاف ذلك، و أنّه قد يعمل بها دونه إلّا أنّ مقتضى التّأمّل في كلامهم عدم إرادتهم ما ينافي ما نحن فيه على ما عرفت في توجيه كلام السيّد المتقدّم ذكره و ستعرف في توجيه كلام الفاضل القمّي رحمه اللّه‌...»
[3] . سخنی از محقق عراقی (رحمه‌الله) در تفاوت میان اماره و اصل در نهاية الافكار، العراقي، آقا ضياء الدين، ج4، ص20..: «إن الميزان في كون الشي‌ء أصلاً إنما هو بعدم كون دليل اعتباره ناظراً إلى تتميم كشفه و إن كان فيه جهة كشف عن الواقع، كما أن الميزان في كون الشي‌ء أمارة إنما هو بكونه كاشفاً عن الواقع و لو بمرتبة ما مع كون دليل اعتباره ناظراً إلى تتميم كشفه، فكل ما اعتبره الشارع بلحاظ كشفه عن الواقع يكون أمارة، و كل ما لم‌يعتبره الشارع من هذه الجهة، إما بأن لايكون له كشف عن الواقع أصلاً، أو كان له ذلك و لكن لم‌يكن اعتباره من هذه الجهة يكون أصلاً، و إن كان في نفسه مقدماً على بعض الأصول كالاستصحاب مثلاً»
[4] كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص429..: «و التحقيق أنه للورود فإن رفع اليد عن اليقين السابق بسبب أمارة معتبرة على خلافه ليس من نقض اليقين بالشك بل باليقين و عدم رفع اليد عنه مع الأمارة على وفقه ليس لأجل أن لايلزم نقضه به بل من جهة لزوم العمل بالحجة»
[5] محقق حائری و سيد فشاركی درر الفوائد، الحائري اليزدي، الشيخ عبد الكريم، ج2، ص249..: «و الأقوى وفاقاً لسيدنا الأستاذ طاب ثراه ورود الأدلة و الأمارات على الاستصحاب و ساير الأصول التعبدية»
[6] الحاشية على كفاية الأصول، البروجردي، السيد حسين، ج2، ص448.: «... أو للورود كما ذهب إليه المصنّف. و ذلك لأنّ رفع اليد عن اليقين السابق بسبب أمارة معتبرة على خلافه ليس من نقض اليقين بالشك بل باليقين و ذلك هو التحقيق، لأنّ التخصيص لا وجه له. و أما الحكومة فلأنّه لا نظر لدليل الأمارة إلى مدلول دليله بما هو مدلوله في مقام الإثبات‌ ...»
[7] منتقى الأصول، الحكيم، السيد عبد الصاحب، ج6، ص422..: «و بذلك يتعين القول: بأن تقدم‌ الأمارة على‌ الاستصحاب‌ من باب الورود»
[8] بیان محقق خوئی در تخصیص. مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص247..: برخی از علما بر این باورند که این مسئله از باب تخصیص است، با این ادعا که نسبت بین ادله استصحاب و ادله امارات، هرچند نسبت عموم و خصوص من وجه است، اما باید ادله استصحاب را به وسیله ادله امارات تخصیص داد و امارات را بر استصحاب مقدم دانست. زیرا نسبت میان امارات و استصحاب همان نسبتی است که میان امارات و تمامی اصول عملی وجود دارد. بنابراین، اگر بر اساس اصول عملی عمل شود، جایی برای عمل به امارات باقی نمی‌ماند و این امر به لغو امارات منجر می‌شود. چراکه روشن است هیچ موردی وجود ندارد مگر اینکه با صرف‌نظر از اماره موجود، آن مورد مشمول یکی از اصول عملی باشد.اما این نظر مورد رد قرار گرفته و گفته شده:اولاً: ادله استصحاب ذاتاً از تخصیص دور است. زیرا ظاهر عبارت «نباید یقین را با شک نقض کنی» بیانگر ارجاع حکم به یک قضیه ارتکازی است، و آن عدم جواز رفع ید از امر محکم به وسیله امر غیرمحکم است. این معنا از تخصیص ابا دارد، چراکه تخصیص به این معنا خواهد بود که در موردی خاص، دست از امر محکم به وسیله امر غیرمحکم برداشته شود، که این خلاف ارتکاز است.ثانیاً: حتی اگر از ابای ادله استصحاب نسبت به تخصیص صرف‌نظر کنیم، تخصیص در رتبه‌ای پس از ورود و حکومت قرار دارد. زیرا تخصیص به معنای رفع حکم از موضوع است، و با انتفای موضوع به صورت وجدانی (همانند ورود) یا به صورت تعبّدی (همانند حکومت)، نوبت به تخصیص نمی‌رسد. همچنین، توضیح خواهیم داد که با وجود اماره، چه اماره موافق و چه اماره مخالف، موضوعی برای استصحاب باقی نمی‌ماند
[9] و در بحوث في علم الأصول، الهاشمي الشاهرودي، السيد محمود، ج6، ص350..: «تقديم‌ الأمارة على‌ الاستصحاب‌ و هنا أيضاً تتمّ الأخصية بالمعنى المتقدم [في تقديها على البراءة] لأن تخصيص دليل حجية الأمارة بموارد عدم الحالة السابقة أو تواردهما أو تساقط الاستصحابات بعلم إجمالي و نحوه أمر غير عرفي لندرته بخلاف العكس فيكون دليل حجية الظهور و الخبر بمثابة الأخص»
[10] شیخ انصاری (رحمه‌الله) در برخی نسخه‌های کتاب فرائد چنین فرموده است، همان‌طور که در فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج4، ص13..آمده است:«و معیار این است که به گونه‌ای باشد که اگر فرض شود آن دلیل وارد نشده باشد، این دلیل بی‌فایده و بدون مورد خواهد بود.»
[11] سید مجدد شیرازی (رحمه‌الله) در نقد سخن شیخ انصاری (رحمه‌الله)، پس از نقل کلام او، همان‌طور که در گزارش برخی از شاگردان او آمده است (جلد ۴، صفحه ۱۷۹)، چنین بیان کرده است:«در این سخن نکته‌ای نهفته است که بر کسی که دقت نظر دارد پوشیده نیست. واضح است که تمامی ادله اعتبار دلایل اجتهادی بر ادله اعتبار اصول عملی شرعی حاکم هستند، همان‌طور که شیخ انصاری (رحمه‌الله) این نظر را اختیار کرده و توضیح آن نیز در آینده خواهد آمد. با این حال، هیچ‌یک از این ادله به گونه‌ای نیست که اگر فرض شود دلیلی بر اعتبار اصول شرعی عملی وجود نداشته باشد، این ادله بیهوده و بدون فایده باشند. بلکه این ادله فایده دیگری نیز دارند، غیر از بیان مقدار مدلول ادله اعتبار اصول شرعی عملی، و آن فایده ورود آن‌ها بر اصول عقلی محکم در مواردی است که پیش از اصول شرعی مطرح می‌شوند.به نظر می‌رسد که شیخ انصاری تصور کرده است که حاکم باید هدفش فقط تفسیر و بیان دلیلی دیگر باشد، و به همین دلیل اگر آن دلیل وجود نداشته باشد، حاکم لغو و بی‌فایده خواهد بود. اما همان‌طور که می‌بینید، این تصور صحیح نیست. بلکه ملاک حکومت، این است که حاکم باید به گونه‌ای باشد که قابلیت داشته باشد تا بیان و تفسیر دلیلی دیگر را که مخالف آن است، بر اساس فرض وجود آن دلیل، انجام دهد، حتی اگر هدف از آن غیر از تفسیر آن دلیل باشد. البته، اتصاف فعلی حاکم به این عنوان (حاکم بودن) متوقف بر وجود آن دلیل است.».
[15] روایاتی که بر این قاعده دلالت دارند:1. روایت زراره و ابوبصیرزراره و ابوبصیر گفتند: به امام (علیه‌السلام) گفتیم: مردی که در نماز خود زیاد شک می‌کند، تا جایی که نمی‌داند چه مقدار نماز خوانده و چه مقدار باقی مانده است، چه کند؟ امام فرمود: نماز را دوباره بخواند. گفتیم: اگر این شک برای او زیاد تکرار شود چه کند؟ امام فرمود: در شک خود پیش برود. سپس امام گفت: «شیطان را به نقض نماز عادت ندهید، زیرا اگر چنین کنید، او طمع می‌کند. شیطان موجودی خبیث است که به آنچه به آن عادت داده شود، خو می‌گیرد. بنابراین، در شک خود پیش بروید و نماز را زیاد نقض نکنید، زیرا اگر این کار را چندین بار انجام دهید، شک به سراغ شما نخواهد آمد.» زراره نقل می‌کند که امام فرمود: «شیطان می‌خواهد اطاعت شود، اما اگر نافرمانی شود، دیگر به سراغ شما نخواهد آمد.»سند روایت:الکافی، ج3، ص358، کتاب الصلاة، باب من شكّ في صلاته كلها و لم يدرِ زاد أو نقص و من كثر عليه السهو …، ح2.التهذیب، ج2، ص188، کتاب الصلاة، الباب10 أحكام السهو في الصلاة و ما يجب منه إعادة الصلاة، ح48.الاستبصار، ج1، ص374-375، کتاب الصلاة، الباب217 من أبواب السهو و النسيان، ح5.وسائل الشیعة، ج8، ص228، کتاب الصلاة، الباب16 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح2.2. روایت محمد بن مسلم از امام باقر (علیه‌السلام)امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: «اگر سهو بر شما زیاد شود، در نماز خود پیش بروید و ادامه دهید، زیرا این شک از شیطان است و به‌زودی شما را رها خواهد کرد.»سند روایت:الکافی، ج3، ص359، کتاب الصلاة، باب من شكّ في صلاته كلها و لم يدرِ زاد أو نقص و من كثر عليه السهو …، ح8.من لا يحضره الفقيه، ج1، ص339، کتاب الصلاة، باب أحكام السهو في الصلاة، ح6.التهذیب، ج2، ص343-344، کتاب الصلاة، الباب16 من الزيادات باب أحكام السهو، ح12.وسائل الشیعة، ج8، ص227-228، کتاب الصلاة، الباب16 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح1.3. روایت امام رضا (علیه‌السلام)امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند: «اگر سهو در نماز بر شما زیاد شود، در نماز خود پیش بروید و نماز را دوباره نخوانید.»سند روایت:من لا يحضره الفقيه، ج1، ص339، کتاب الصلاة، باب أحكام السهو في الصلاة، ح5.وسائل الشیعة، ج8، ص229، کتاب الصلاة، الباب16 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح6.4. روایت امام صادق (علیه‌السلام) درباره شک در رکوع و سجودامام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «اگر فردی در رکوع یا سجود شک کند و نداند آیا رکوع یا سجده کرده است یا خیر، نباید دوباره رکوع یا سجده کند. او باید در نماز خود ادامه دهد تا زمانی که یقین حاصل کند.»سند روایت:التهذیب، ج2، ص153-154، کتاب الصلاة، الباب9، ح62.الاستبصار، ج1، ص362، کتاب الصلاة، الباب211 من أبواب السهو و النسيان، ح5.وسائل الشیعة، ج8، ص229، کتاب الصلاة، الباب16 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح5.5. روایت امام صادق (علیه‌السلام) درباره ادامه دادن نماز با کثرت سهوامام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «اگر شک و سهو بر شما زیاد شود، در نماز خود پیش بروید و آن را ادامه دهید.»سند روایت:التهذیب، ج2، ص343، کتاب الصلاة، الباب16 من الزيادات باب أحكام السهو، ح11.وسائل الشیعة، ج8، ص228، کتاب الصلاة، الباب16 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح3.6. تعریف کثرت سهو در روایت امام صادق (علیه‌السلام)امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «اگر فردی در هر سه نماز خود دچار سهو شود، او از کسانی است که سهو بر او زیاد شده است.»سند روایت:من لا يحضره الفقيه، ج1، ص339، کتاب الصلاة، باب أحكام السهو في الصلاة، ح7.وسائل الشیعة، ج8، ص229، کتاب الصلاة، الباب16 من أبواب الخلل الواقع في الصلاة، ح7.
[16] ایراد محقق خراسانی بر این نظریه: كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص429..: «و أما حديث الحكومة فلا أصل له أصلاً فإنه لا نظر لدليلها إلى مدلول دليله إثباتاً و بما هو مدلول الدليل و إن كان دالاً على إلغائه معها ثبوتاً و واقعاً لمنافاة لزوم العمل بها مع العمل به لو كان على خلافها كما أن قضية دليله إلغاؤها كذلك فإن كلاً من الدليلين بصدد بيان ما هو الوظيفة للجاهل فيطرد كل منهما الآخر مع المخالفة هذا مع لزوم اعتباره معها في صورة الموافقة و لا أظنّ أن يلتزم به القائل بالحكومة فافهم فإن المقام لايخلو من دقة»
[17] بعض اساطین در پاسخ به این مسئله چنین گفته‌اند: «مراد شیخ از تفسیر در اینجا، تفسیر لفظی نیست، مانند تفسیری که با عبارت‌هایی چون “یعنی، منظورم این است، یا مقصودم این است” بیان شود، بلکه منظور او تفسیر واقعی است. نسبت میان ادله احکام و دلیل “لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام” این است که دلیل “لا ضرر” مفسر مراد از ادله احکام است. به این معنا که اگر حکمی ضرری در اسلام وجود داشته باشد، لازم می‌آید که ضرری در اسلام باشد، در حالی که دلیل “لا ضرر” مبیّن ادله احکام است.» المغنی فی الأصول، جلد ۲، صفحه ۳۳۵پاسخ محقق خویی به اشکال دوم محقق خراسانی:«فساد آنچه در “کفایه” آمده است آشکار شد؛ مبنی بر اینکه لازمه قول به تقدیم امارات بر استصحاب از باب حکومت، جریان استصحاب در صورتی است که اماره‌ای بر بقای حالت سابقه قائم شود. به این معنا که تقدیم امارات بر استصحاب از باب ورود نیست، چراکه با وجود اثبات تعبّد به اماره، موضوع تعبّد به استصحاب رفع نمی‌شود، زیرا موضوع استصحاب “شک” است و این شک پس از قیام اماره همچنان باقی است. بلکه تقدیم امارات بر استصحاب از باب حکومت است که مفاد آن، عدم منافات حقیقی میان دلیل حاکم و دلیل محکوم است.»مصباح الأصول، جلد ۳، صفحات ۲۹۸-۲۹۹ نسخه جدید و صفحه ۲۳۳ نسخه قدیمپاسخ محقق اصفهانی در “نهایة الدرایة”: «آنچه در این زمینه باید گفت این است: علمی که به عنوان غایت برای اصول - به‌طور مطلق - قرار داده شده است، دارای دو حیثیت است: …» نهایة الدرایة، جلد ۵-۶، صفحه ۲۴۰«و می‌توان این اشکال را دفع کرد، به این صورت که تقریب حکومت از باب حذف احتمال …» نهایة الدرایة، صفحه ۲۴۲.
[18] در کتاب «عیون الأنظار»، جلد ۵، از صفحه ۷۰ در مبحث «ثمره سوم» تا صفحه ۸۴ به این موضوع پرداخته شده است، و همچنین در خلال مباحث «ترتب» از صفحه ۸۷ تا صفحه ۱۴۷ مورد بحث قرار گرفته است.
logo