« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1403/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

تنبیهات استصحاب؛ تنبیه هفتم: اصل مثبت/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیهات استصحاب؛ تنبیه هفتم: اصل مثبت

 

قول دوم: تفصیل بین مثال اوّل و دوم

مرحوم آقای خویی(قدس‌سره)، برخلاف قول مشهور که در هر دو مثال حکم به ضمان می‌کرد، قائل به تفصیل شده‌اند. ایشان معتقدند که باید میان مثال اول (ضمان ید) و مثال دوم (ضمان معاوضه) تفاوت قائل شد. ایشان در مثال اول، قول به ضمان را می‌پذیرند اما در مثال دوم، آن را رد می‌کنند. این نظریه دقیق، بر یک تحلیل موشکافانه از ارکان و موضوعات هر یک از این دو مثال استوار است.

ایشان می‌فرمایند:

«هذا الذي ذكره [المحقّق النائیني(قدس‌سره)] متین في المثال الأوّل، فإنّ موضوع الضمان لیس هو الید العادیة، بل الید مع عدم الرضا من المالك، و الید محرزة بالوجدان و عدم الرضا محرز بالأصل، فیحكم بالضمان.

لكنّه لایتمّ في المثال الثاني، فإنّ الرضا فیه محقّق إجمالاً: إمّا في ضمن البیع أو الهبة، فلا‌یمكن الرجوع إلى أصالة عدمه، بل لابدّ من الرجوع إلى أصل آخر، و لایمكن التمسّك بأصالة عدم الهبة لإثبات الضمان، ضرورة أنّه غیر مترتّب على عدم الهبة، بل مترتّب على وجود البیع و هي [أي أصالة عدم الهبة] لاتثبته [أي لاتثبت البیع] و لو قلنا بحجّیة الأصل المثبت، لمعارضتها بأصالة عدم البیع، فإنّ كلاً من الهبة و البیع مسبوق بالعدم.

و أمّا قاعدة المقتضي و المانع، فهي ممّا لا أساس له، كما أنّ التمسّك بالعام في الشبهة المصداقیة ممّا لا وجه له على ما حقّق في محله[1] .

و علیه فلا‌بدّ من الرجوع إلى الأصل الجاري في كلّ مورد بلحاظ نفسه و هو في المقام[2] أصالة عدم الضمان.

هذا فیما إذا لم‌یكن نصّ بالخصوص، و إلا فالمتعیّن الأخذ به كما في مسألة اختلاف المتبایعین في مقدار الثمن، كما إذا قال البائع: بعتك بعشرة دنانیر، و قال المشتري: اشتریت بخمسة دنانیر؛ ففي المقدار المتنازع فیه یرجع إلى النصّ الصحیح[3] الدال على تقدیم قول البائع إن كانت العین موجودة و تقدیم قول المشتري إن كانت العین تالفة»[4] .

پذیرش ضمان در مثال اول (ضمان ید)

مرحوم آقای خویی(قدس‌سره)، استدلال محقق نائینی(قدس‌سره) در مثال اول را کاملاً متین و صحیح می‌دانند و می‌فرمایند: «هذا الذي ذكره [المحقّق النائیني(قدس‌سره)] متین في المثال الأوّل». ایشان نیز مانند محقق نائینی(قدس‌سره) معتقدند که موضوع ضمان در اینجا، صرفاً عنوان «ید عادیه» نیست، بلکه موضوع، یک امر مرکب است از «الید مع عدم الرضا من المالك».

برای روشن شدن مطلب، باید مثالی را که خود آقای خویی(قدس‌سره) مطرح کردند، مبنا قرار دهیم. در مثال ایشان، مالک ادعا می‌کند که متصرف، مال را بدون اذن او برداشته است. در این سناریو، ما برای اثبات موضوع مرکب ضمان، هر دو جزء آن را به راحتی احراز می‌کنیم:

     جزء اول (الید): این جزء، با علم وجدانی محرز است. یعنی هیچ شکی نیست که مال در تصرف شخص دوم بوده است.

     جزء دوم (عدم الرضا): این جزء، با اصل عملی ثابت می‌شود. چرا که ما شک داریم آیا مالکی که قبلاً به این تصرف راضی نبوده، بعداً رضایت داده است یا خیر. حالت سابقه، عدم اذن و عدم رضایت است. لذا «استصحاب عدم الرضا» به راحتی جاری می‌شود.

وقتی هر دو جزء موضوع (یکی بالوجدان و دیگری بالأصل) ثابت شد، موضوع ضمان به طور کامل محقق شده و «فیحكم بالضمان». بنابراین، اگر کسی مال شما را بردارد و بعداً ادعا کند که شما به عنوان امانت به او داده بودید، اما شما این ادعا را رد کنید، طبق این مبنا، قول شما مقدم است و او ضامن خواهد بود، زیرا اصل بر عدم اذن شماست و او باید اذن شما را اثبات کند.

عدم پذیرش ضمان در مثال دوم (ضمان معاوضه) و نقد وجوه اربعه

نقطه اصلی نظریه تفصیلی آقای خویی(قدس‌سره)، در اینجا آشکار می‌شود. ایشان معتقدند استدلالی که در مثال اول به راحتی جواب می‌داد، «لایتمّ في المثال الثاني». در مثال دوم، نزاع بر سر بیع یا هبه بود. در اینجا دیگر نمی‌توان به «استصحاب عدم رضا» تمسک کرد. علت آن این است که «الرضا فیه محقّق إجمالاً». یعنی ما علم اجمالی داریم که مالک به نحوی از انحاء به خروج مال از ملکش راضی بوده است؛ یا در ضمن عقد بیع راضی بوده یا در ضمن عقد هبه. وقتی رضایت به صورت اجمالی محرز است، دیگر جایی برای جاری کردن اصل عدم رضایت باقی نمی‌ماند.

حال که راه اصلی بسته شد، آیا می‌توان از راه‌های دیگر ضمان را ثابت کرد؟ آقای خویی(قدس‌سره) یک به یک، وجوه دیگر را بررسی و رد می‌کنند:

    1. تمسک به «اصالة عدم الهبة» برای اثبات بیع: آیا می‌توانیم بگوییم اصل بر این است که هبه‌ای در کار نبوده، پس نتیجه می‌گیریم که معامله، بیع بوده است؟ خیر. اولاً، ضمان مستقیماً بر «عدم هبه» مترتب نیست، بلکه بر «وجود بیع» مترتب است و اصل عدم هبه، وجود بیع را اثبات نمی‌کند (اصل مثبت). ثانیاً، حتی اگر اصل مثبت را حجت بدانیم، این اصل معارض دارد. همانطور که «اصالة عدم الهبة» جاری است، «اصالة عدم البیع» نیز جاری است، زیرا هر دو عقد، مسبوق به عدم هستند. این دو اصل با یکدیگر تعارض کرده و تساقط می‌کنند.

    2. تمسک به «قاعده مقتضی و مانع»: آیا می‌توانیم بگوییم ید مقتضی ضمان است و رضایت مانع است و اصل بر عدم مانع است؟ آقای خویی(قدس‌سره) این راه را نیز قاطعانه رد کرده و می‌فرمایند: «فهي ممّا لا أساس له». ایشان این قاعده را از اساس، بی‌مبنا و غیرقابل استناد می‌دانند.

    3. تمسک به «عام در شبهه مصداقیه»: آیا می‌توان به عموم «علی الید» تمسک کرد؟ ایشان این راه را نیز باطل دانسته و می‌فرمایند: «ممّا لا وجه له على ما حقّق في محله». همانطور که در جای خود (بحث عام و خاص) تحقیق شده، تمسک به عام در شبهات مصداقیه صحیح نیست.

نتیجه‌گیری در مثال دوم: رجوع به اصل عملی

وقتی تمام راه‌های استدلالی برای اثبات ضمان در مثال دوم بسته شد، چاره‌ای جز رجوع به اصل عملی باقی نمی‌ماند. «فلا‌بدّ من الرجوع إلى الأصل الجاري في كلّ مورد بلحاظ نفسه و هو في المقام أصالة عدم الضمان». ما شک داریم که آیا ذمه شخص دوم به پرداخت ثمن مشغول شده است یا خیر. حالت سابقه، برائت ذمه و عدم ضمان اوست. لذا اصل عدم ضمان جاری می‌شود و در این مورد خاص، قول شخص دوم (که مدعی هبه است) پذیرفته می‌شود.

وجود نص خاص و استثناء از قاعده

مرحوم آقای خویی(قدس‌سره) در پایان این بحث، به نکته بسیار مهمی اشاره می‌کنند. ایشان می‌فرمایند تمام این تحلیل‌ها و رجوع به اصل عدم ضمان، در جایی است که «لم‌یكن نصّ بالخصوص». اگر در موردی نص و روایت خاصی وجود داشته باشد، دیگر نوبت به اصول عملیه نمی‌رسد و باید طبق نص عمل کرد. ایشان به عنوان مثال، به مسئله «اختلاف متبایعین در مقدار ثمن» اشاره می‌کنند که شباهت زیادی به بحث ما دارد. اگر بایع بگوید کالا را به ۱۰ دینار فروختم و مشتری بگوید به ۵ دینار خریدم، در اینجا نص خاص داریم. روایت صحیحی که مشایخ ثلاثه (کلینی، صدوق([5] )، طوسی[6] ) آن را نقل کرده‌اند، حکم مسئله را مشخص کرده است.

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(علیه‌السلام)‌ فِي الرَّجُلِ يَبِيعُ الشَّيْ‌ءَ فَيَقُولُ الْمُشْتَرِي: هُوَ بِكَذَا وَ كَذَا بِأقَلِّ مَا قَالَ الْبَائِعُ، قَالَ(علیه‌السلام): «الْقَوْلُ قَوْلُ الْبَائِعِ مَعَ يَمِينِهِ إِذَا كَانَ الشَّيْ‌ءُ قَائِماً بِعَيْنِه‌».[7] [8]

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «الْقَوْلُ قَوْلُ الْبَائِعِ مَعَ يَمِينِهِ إِذَا كَانَ الشَّيْ‌ءُ قَائِماً بِعَيْنِه‌». یعنی اگر خود کالا موجود باشد، قول فروشنده با قسم پذیرفته می‌شود، اما مفهوم مخالف آن این است که اگر کالا تلف شده باشد، قول مشتری با قسم مقدم است. این روایت، که سند آن نیز به نظر ایشان تمام و معتبر است، یک راه حل تعبدی و خاص ارائه می‌دهد که بر تمام آن تحلیل‌های اصولی مقدم است.

جمع‌بندی دقیق استاد و تحلیل نهایی دو مثال

در اینجا یک جمع‌بندی دقیق‌تر لازم است. باید توجه داشت که پذیرش ضمان در مثال اول، بستگی به نحوه تقریر مثال دارد.

     طبق تقریر خود آقای خویی(قدس‌سره): که مالک ادعای «تصرف بدون اذن» دارد، تحلیل ایشان کاملاً درست است و قول به ضمان (همان فتوای آقای نائینی(قدس‌سره)) صحیح است. زیرا ید بالوجدان محرز است و عدم اذن با اصل ثابت می‌شود.

     طبق تقریر خود آقای نائینی(قدس‌سره): که مالک ادعای «اجاره» دارد و متصرف ادعای «عاریه»، در اینجا تحلیل آقای خویی(قدس‌سره) (یعنی عدم ضمان) صحیح‌تر به نظر می‌رسد! زیرا در این حالت نیز مانند مثال دوم، رضایت اجمالی مالک محرز است؛ چه در ضمن اجاره و چه در ضمن عاریه، مالک به اصل تصرف راضی بوده است. پس دیگر نمی‌توان «استصحاب عدم رضا» را جاری کرد و باید به اصل عدم ضمان رجوع نمود. بنابراین، به طور خلاصه می‌توان گفت: فتوای آقای نائینی(قدس‌سره) (ضمان) بر اساس تقریر آقای خویی(قدس‌سره) از مثال صحیح است، و فتوای آقای خویی(قدس‌سره) (عدم ضمان) بر اساس تقریر خود آقای نائینی(قدس‌سره) از مثال، صحیح‌تر به نظر می‌رسد!

نتیجه‌گیری نهایی تنبیه هفتم و جمع‌بندی مباحث

با اتمام این فرع، بحث ما در تنبیه هفتم به پایان می‌رسد. اکنون زمان آن است که یک جمع‌بندی کلی از تمام مباحث مطرح شده در این تنبیه مهم ارائه دهیم:

    1. حجیت مثبتات امارات و اصول: نتیجه اصلی و نهایی این تنبیه آن است که «مثبتات الأمارات حجت است اما مثبتات الأصول العملیة حجت نیست».

    2. استثنائات از عدم حجیت مثبتات استصحاب: از این قاعده کلی، سه مورد استثناء مطرح شد:

مورد اول: خفاء واسطه: که ما در آن اشکال کردیم و گفتیم حتی در این مورد نیز اصل مثبت حجت نیست.

مورد دوم: واسطه جلیه با ملازمه عرفیه: جایی که عرفاً تعبد به ملزوم را مساوق با تعبد به لازم بداند.

مورد سوم: واسطه جلیه با وحدت اثر عرفی: جایی که عرفاً اثر لازم را همان اثر ملزوم بداند.

نظریه نهایی ما: تحقیق نهایی این شد که اصل مثبت در دو مورد اخیر (مورد دوم و سوم) حجت است.

    3. مبنای حجیت امارات و اصول: در پایان، قول حق در مبنای حجیت نیز تبیین شد:

حجیت خبر واحد: حجیت در باب خبر واحد، یک معنای جامع دارد که هم شامل «تتمیم کشف» و هم «جعل حکم مماثل» می‌شود، زیرا ادله مختلف، هر یک به یکی از این دو معنا اشاره دارند. ضمن اینکه سیره عقلائیه نیز حجیت را به معنای تنجیز و تعذیر اعتبار می‌کند.

حجیت استصحاب: اما حجیت در باب استصحاب، صرفاً به معنای «جعل حکم مماثل» است که شارع با لسان «ابقاء کاشف تام» (یعنی یقین) آن را بیان کرده است.

این خلاصه، عصاره تمام مباحث فنی و دقیقی بود که در تنبیه هفتم پیرامون اصل مثبت، آثار و استثنائات آن مطرح گردید.[9]

تنبیه هشتم: واسطه‌ای که عین مستصحب است و تعمیم مستصحب وجوداً و عدماً

(دو مطلب در اینجاست)

مطلب اوّل: واسطه‌ای که عین مستصحب است

مطلب دوم: تعمیم مستصحب وجوداً و عدماً

پس از آنکه در تنبیه هفتم، به طور مفصل پیرامون «اصل مثبت» و موارد استثناء از عدم حجیت آن بحث کردیم، اکنون وارد تنبیه هشتم می‌شویم. این تنبیه، یک تفاوت بنیادین با تنبیه قبلی دارد. در تنبیه هفتم، ما مواردی را بررسی می‌کردیم که قبول داشتیم استصحاب، یک لازمه و اثر خارجی (یعنی یک واسطه) را اثبات می‌کند، اما بحث بر سر این بود که آیا این اثبات و این نوع «اصل مثبت»، در موارد خاصی حجت است یا خیر.

اما در تنبیه هشتم، مرحوم صاحب کفایه(قدس‌سره) می‌خواهند یک گام به عقب برگردند و بگویند اساساً مواردی وجود دارد که شما به اشتباه گمان می‌کنید استصحاب در آنها «مثبت» است[10] و یک لازمه خارجی را اثبات می‌کند، در حالی که در حقیقت، آنچه شما «واسطه» یا «لازمه» می‌پندارید، چیزی جز «عین مستصحب» نیست.

بنابراین، این تنبیه در صدد دفع یک توهم است؛ توهم کسانی که گمان می‌کنند در این موارد خاص، استصحاب از نوع اصل مثبت است. در حقیقت، این تنبیه به مواردی اشاره دارد که در نقطه مقابل اصل مثبت قرار دارند و از اساس، مصداق آن نیستند تا بخواهیم آنها را از مستثنیات بحث کنیم.

این تنبیه شامل دو مطلب اساسی است:

     مطلب اوّل: تبیین مواردی که در آنها «واسطه»، عین مستصحب است.

     مطلب دوم: بررسی و تعمیم مستصحب از حیث وجودی یا عدمی بودن آن.

اکنون به تبیین مطلب اول می‌پردازیم.

مطلب اوّل: واسطه‌ای که عین مستصحب است

برای ورود به این بحث عمیق، نیازمند یک مقدمه منطقی بسیار مهم و کاربردی هستیم که فهم آن، کلید حل بسیاری از مسائل دیگر در علم اصول نیز خواهد بود. این مقدمه به تحلیل اقسام سه‌گانه «محمولات» می‌پردازد.

مقدمه‌ای منطقی: محمولات بر سه قسم هستند

هر محمولی که بر یک موضوع حمل می‌شود، از یکی از این سه قسم خارج نیست:

قسم اوّل: محمول ذاتی (ذاتی باب ایساغوجی)

این قسم، شامل محمولاتی است که عین ذات و حقیقت موضوع هستند و مقوّم آن به شمار می‌روند؛ یعنی جنس و فصل موضوع. وقتی می‌گوییم «الإنسان حیوانٌ ناطقٌ»، محمول‌های «حیوان» و «ناطق»، اجزاء تشکیل‌دهنده ماهیت انسان هستند. این همان محمولی است که در منطق، به آن «ذاتی باب ایساغوجی» یا «ذاتی باب کلیات خمس» می‌گویند.

قسم دوم: محمول منتزع از حاقّ ذات (بدون ضمیمه)

این قسم، که خود به دو شعبه تقسیم می‌شود، مهم‌ترین بخش مقدمه ماست. در اینجا، محمول عنوانی است که مستقیماً از درون و «حاقّ ذات» موضوع انتزاع می‌شود، بدون آنکه نیاز به ضمیمه شدن یک امر خارجی به ذات باشد. به عبارت دیگر، خودِ ذات به تنهایی برای انتزاع این عنوان کافی است.

شعبه اول: منتزع ذاتی (ذاتی باب برهان):

در این حالت، عنوان منتزع شده نه تنها از حاق ذات است، بلکه یک امر ذاتی و جدانشدنی برای آن ذات نیز محسوب می‌شود. بهترین مثال برای این مورد، عنوان «امکان» برای ماهیات است. وقتی می‌گوییم «الإنسان ممکنٌ»، صفت «ممکن» که از «امکان» مشتق شده، از کجا آمده است؟ منطقیون با تحلیل ذات و ماهیت انسان (حیوان ناطق)، دریافتند که این ماهیت، نسبت به وجود و عدم، حالت تساوی دارد؛ یعنی ذاتاً نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. این حالت تساوی همان «امکان» است که از عمق و صمیم ذات انسان انتزاع شده و یک امر ذاتی و لاینفک برای آن است. مثال دیگر، عنوان «الأربعة زوجٌ» است. زوجیت از خودِ ذات عدد چهار، بدون نیاز به هیچ ضمیمه‌ای، انتزاع می‌شود. به این نوع محمولات که از لوازم ذاتی ماهیت هستند، «ذاتی باب برهان» می‌گویند.

نکته تکمیلی: «ذاتی باب برهان» اعم از «ذاتی باب ایساغوجی» است. هر ذاتی باب ایساغوجی (مثل ناطقیت برای انسان)، ذاتی باب برهان نیز هست، اما هر ذاتی باب برهانی (مثل امکان برای انسان)، لزوماً ذاتی باب ایساغوجی نیست.

شعبه دوم: منتزع عرضی (خارج المحمول من صمیمه):

در این حالت نیز، عنوان از حاقّ ذات و بدون هیچ ضمیمه‌ای انتزاع می‌شود، اما این عنوان، یک امر «عرضی» برای ذات است، نه ذاتی. بهترین مثال برای این مورد، «وجود»، «وحدت» و «تشخص» است. وقتی ماهیت انسان موجود می‌شود، عنوان «موجود» از صمیم همین ماهیت موجود انتزاع می‌شود، اما «وجود» عین ماهیت نیست، بلکه یک امر خارج از آن و عارض بر آن است. به همین دلیل به آن «خارج المحمول» می‌گویند؛ یعنی محمولی که خارج از ذات است، اما «من صمیمه» یعنی از صمیم و درون خود ذات انتزاع شده، نه از یک امر ضمیمه‌شده خارجی.

قسم سوم: محمول بالضمیمه

این قسم، در نقطه مقابل قسم دوم قرار دارد. در اینجا، محمول عنوانی است که از خود ذات به تنهایی انتزاع نمی‌شود، بلکه به اعتبار انضمام یک امر خارجی به ذات، بر آن حمل می‌گردد. وقتی می‌گوییم «الجسمُ أسودٌ»، صفت «اسود» از خود ذات جسم انتزاع نشده، بلکه به اعتبار ضمیمه شدنِ عرض «سواد» (سیاهی) به جسم، به آن نسبت داده می‌شود. عناوینی مانند کاتب، قائم، ضارب و تمام اعراض خارجی دیگر از این قبیل هستند.

نظریة صاحب كفایه(قدس‌سره)

حال، با توجه به این مقدمه دقیق، به نظریه اصلی صاحب کفایه(قدس‌سره) بازمی‌گردیم. ایشان می‌فرمایند: تمام محمولاتی که از قسم اول (ذاتی باب ایساغوجی) و قسم دوم (منتزع از حاق ذات، چه ذاتی و چه عرضی) باشند، «تُعدُّ عین الشیء»؛ یعنی عین موضوع و مستصحب به حساب می‌آیند و یک امر مغایر و لازمه خارجی نیستند تا استصحابِ آنها، اصل مثبت تلقی شود. به عبارت دیگر، وقتی ما مثلاً «حیات» زید را استصحاب می‌کنیم و سپس حکم می‌کنیم که «زیدٌ حیٌّ»، عنوان «حیّ» که از حاق ذات «حیات» انتزاع شده (قسم دوم)، عین همان حیات است، نه یک لازمه خارجی.

اما محمولات قسم سوم، یعنی محمولات بالضمیمه، از این قاعده مستثنی هستند. در این موارد، محمول واقعاً یک امر مغایر با موضوع است که به واسطه یک امر خارجی به آن نسبت داده شده است. لذا اگر بخواهیم با استصحاب یک چیز، محمولی را که از آن به نحو «بالضمیمه» انتزاع می‌شود ثابت کنیم، اینجا استصحاب ما «اصل مثبت» خواهد بود.

بنابراین، مرحوم آخوند(قدس‌سره) با این تحلیل دقیق منطقی، دایره مواردی را که ممکن است به اشتباه اصل مثبت پنداشته شوند، به شدت محدود کرده و نشان می‌دهند که در بسیاری از موارد، واسطه‌ای در کار نیست و آنچه ما واسطه می‌پنداریم، چیزی جز «عین مستصحب» با یک عنوان انتزاعی دیگر نیست.[11]


[1] . عيون الأنظار، ج3، ص276 و ما يليها.
[2] . أي في المثال الثاني، و هو تردد المعاملة بين البيع والهبة.
[3] . الظاهر على مبنى المحقق الخوئي(قدس‌سره) أن الرواية ضعيفة.
[4] . مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص169 و (ط.ج): ج3، ص202.
[5] . من لا‌يحضره الفقيه، ج3، كتاب المعيشة، ص269، باب الحكم في اختلاف المتبايعين، ح3975 و عبارته: «قال الصادق(علیه‌السلام)».
[6] . جاء السند الأول في التهذيب، ج7، ص229، كتاب التجارات، الباب (21) باب الزيادات، ح21.و جاء السند الثاني في التهذيب، ج7، ص21، كتاب التجارات، الباب (2) عقود البيع، ح26.
[9] . تكملة: قال في معدن الفوائد، رسالة في‌الاستصحاب، ص230: «قد اختلفوا في المسألة على أقوال: أولها: القول بالحجية في مطلق اللوازم العادية و العقلية، و هو الظاهر من أكثر الأصوليين و الفقهاء في غير واحد من المسائل المبتنية على ثبوت هذا الأصل. و ثانيها: ما صرّح به صاحب كشف الغطاء من كشف الغطاء عن هذا الأمر لنفي الحجية مطلقاً و هو أول من وقفنا عليه من المنكرين، و ربما ينسب إلى بعض‌ مشايخه المحققين أيضاً ثم تبعه على ذلك جمع من مشايخنا المتأخرين المعاصرين. و ثالثها: ما فصّل بعضهم من الفرق بين اللوازم البعيدة الجلية و اللوازم القريبة الخفية التي لا‌يعتنى بها عند العقلاء و أهل العرف و العادة، فقال بالثاني في الأول و بالأول في الثاني‌».و قد فصل بعض بین کون الأثر نفس موضوع حکم الشرع و بین کونه قید الموضوع بعدم ثبوت الأول و ثبوت الثاني، و أنکر بعض آخر عدم حجیة الأصل المثبت بهذه السعة و قال ثالث بحجیة الأصل المثبت في الاستصحاب.أمّا القول الأول ففي حاشية فرائد الأصول (السید المحقق الیزدي))، ج‌3، ص284: «يظهر من مذاق فقهائنا أنهم يعملون بالأصول المثبتة في جملة من الموارد كما في الأمثلة الأولى، و لا‌يعملون بها في جملة أخرى كما في الأمثلة الأخيرة، و ... أنا نجد الفرق من أنفسنا بين الأمثلة كما فرقوه، فلا‌بدّ من بيان ضابطة يتميّز بها مورد الحجة منها من غير الحجة، ثم بيان مدرك لتلك الضابطة فنقول: يمكن أن يكون الضابط أن كل مورد يكون الأثر العقلي نفس موضوع حكم الشرع كالأمثلة الأخيرة فلا‌يثبت باستصحاب الملزوم، و كل مورد يكون الأثر العقلي أو العادي قيداً للموضوع المتحقق بالوجدان فيثبت بالاستصحاب ... و أما المدرك لهذه الضابطة، فهو أنه قد يكون استلزام أمر لأمر آخر واضحا ًغاية الوضوح بحيث يكون تنزيل تحقق الملزوم في قوة تنزيل اللازم و يفهم من تنزيله تنزيله عرفاً، أو يكون ذلك أعني شدة وضوح الملازمة منشأ لعدّ آثار اللازم آثار الملزوم عرفاً، ففي هذا القسم يحكم بترتب آثار اللازم باستصحاب الملزوم لمساعدة العرف على أن تنزيل الملزوم منزلة الموجود تنزيل اللازم أيضا، أو على أن أثر اللازم أثر الملزوم، و لا‌يتفاوت الأمر على هذا البيان بين كون حجية الاستصحاب من باب التعبد أو من باب الظن».‌و أما القول الثاني فهو للسید المحقق الشبیري و قبله المیرزا هاشم چهارسوقي):معدن الفوائد، الديباجة، ص38: «الثاني‌: أن لنا في نفي الأصل المثبت إشكالاً بل التحقيق عندي عدم تماميته بإطلاقه و أنه من الأمور الشائعة في هذه الأعصار على وجهٍ لا‌يساعده‌ صحيح النظر و الاعتبار سيما بعد ما بيّنّا عليه الأمر من كون الاستصحاب من الكواشف التعبدية فإن مقتضاها ترتب جميع لوازم الواقع عليها إلا ما خرج بالدليل بل هذا أيضاً بعض الوجوه التي يظهر بملاحظتها الفرق بين الأصل العملي و الكاشف التعبدي. نعم ربما يشاهد في بعض صور الأصل المثبت عدم جريان الاستصحاب بعد ملاحظة أدلّته نظراً إلى عدم انفهام دخوله تحتها كمسألة العصا و الحوض المعروفة في الألسن، و من هنا نشأ التوهّم المذكور لكن أنت خبير بأنّ مجرد ذلك لا‌يقتضي كون عدم الانفهام من هذه الجهة و قد كان السيد السند الأستاد الاستناد أعلى الله مقامه يستند في ذلك إلى قاعدة أخرى و مستندنا أيضاً أمر آخر وراء ذلك قد بيناه في الرسالة الاستصحابية».معدن الفوائد، رسالة في الاستصحاب، ص247: «و أما الدليل على ثبوت الأصول المثبتة كما هو التحقيق عندي فيحتاج إلى تمهيد مقدمة و هي أنّ مقتضى أكثر أدلة حجية الاستصحاب لا سيما ما هو الأصل الأصيل و العمدة في ثبوته من مدلول الأخبار الكثيرة المعتبرة المستفيضة المشتملة على الصحيح و غيره كما مرّ تفصيلها إنما هو ثبوت الجعل الشرعي على وجه الكشف التعبدي ...».‌ص251: «و بالجملة فقد ظهر مما فصلناه أن للقائلين بثبوت الأصول المثبتة أمور أقومها و أمتنها ما يستفاد من الأخبار التي جملة منها من الصحاح أو ما في حكمها و كادت أن تكون متواترة معنى كما عرفت ...».و قال السید المحقق الشبیري (في تاریخ 9/11/97): «استشکل المحقق العراقي) دلالة الصحیحة الثالثة لزرارة على الاستصحاب بأن مقتضی الاستصحاب عدم الإتیان بالرکعة الرابعة بنحو لیس التامة و هو لایثبت أن هذه الرکعة لیست الرکعة الرابعة بنحو لیس الناقصة و أصل ما ذکره العلماء في الأصل المثبت صحیح عرفاً و أما القول به بهذه السعة فلیس عرفیاً مثلاً إن شكّ رجل بعد مضي وقت صلاة أنه صلاها أو لا؟ یجري استصحاب عدم الإتیان بالصلاة و لکن قال المحقق الخراساني و المحقق الخوئي: لایثبت الفوت بهذا الاستصحاب، و نحن لانوافق کلام هذین المحققین، مثال آخر: إن شککنا أن هذا الیوم آخر شهر رمضان أو أول شهر شوال فیجري استصحاب عدم دخول شهر شوال، و قال العلماء: إنه لایثبت کون الغد أول شهر شوال، و لکن ذکر في الروایات أنه یصلی صلاة العید في الغد بالاستصحاب و کذا ما نحن فیه حیث نقول: لا إشکال عند العرف في إثبات أن هذه الرکعة الرکعة الرابعة بالاستصحاب، و لایصح کلام المحقق العراقي».قال ( في تاریخ 17/9/86): «ذکر المیرزا مهدي الإصفهاني مناقشة في الصحیحة الأولى لزرارة قال: إن الإمام علیه السلام في صورة الشك في النوم أجري استصحاب الوضوء و الحال أن استصحاب عدم النوم أصل سببي و استصحاب الوضوء أصل مسببي، و قال العلماء: لایجري الأصل المسببي عند وجود الأصل السببي، و أجاب بعض عن هذه المناقشة أن استصحاب عدم النوم یثبت عدم انتقاض الوضوء و لایثبت الوضوء و لایصح هذا الجواب عندنا لأن الملاك في هذه المسألة فهم العرف و لایفرق العرف بین عدم انتقاض الوضوء و بقاء الوضوء و لیس هذا الاستصحاب أصلاً مثبتاً». و قال (في تاریخ 18/12/89): «قال المحقق الخوئي في بحث تأخر الحادث إذا کان أحد الحادثین معلوماً و الآخر مجهولاً: إن استصحاب عدم طلوع الفجر إلى زمان البلوغ لایثبت بلوغ الرجل في زمان طلوع الفجر و نحن لا‌نوافق کلام هذا المحقق أي کون هذا الأصل مثبتاً لأنّ مخاطب الأدلة العرف و لیس هذا الکلام عرفیاً و لیکن الأمور الاستظهاریة متفاهماً للعرف».و أما القول الثالث ففي الاستصحاب (السید المحقق السیستاني)، ص251: «إن الشیخ و صاحب الکفایة و بعضاً آخر ذهبوا إلى ترتب الآثار مع الواسطة في ما إذا کانت الواسطة خفیة و المشهور بین المتأخرین بل المتسالم علیه بینهم عدم حجیة الأصل المثبت في ما إذا کانت الواسطة جلیة و المترائی من کلمات المتقدمین حجیة الأصل المثبت و کذا بعض أساتذتنا من الذین أدرکناهم في خراسان ذهب إلى أن مثبتات الاستصحاب حجة». الاستصحاب، القسم الثاني، ص5: «المتسالم علیه بین المتأخرین أن الاستصحاب لایترتب علیه إلا الآثار الشرعیة للمستصحب نفسه دون آثار لوازمه التکوینیة و هذا هو ما یعرف بعدم حجیة الأصل المثبت و لکن العلامة الشیخ مهدی الإصفهاني قدس سره ذهب إلى حجیة الاستصحاب في اللوازم أیضاً».
[10] . الحاشیة على الکفایة، المحقق البروجردي، ج2، ص418-419 «و منشأ التوهم يمكن أن يكون أحد الأمرين: الأوّل: توهم مغايرة الكلّي مع أفراده وجوداً. الثاني: توهم أنّ أثر الكلّي إنّما يترتب على الفرد بجميع مشخصاته الخارجية التي ليس لها مدخلية في وجود الكلّي، و معلوم أن الفرد بجميع مشخصاته يغاير الكلّي و بطلانهما أوضح من أن يخفى، أمّا الأوّل فلبداهة عينيّة الكلّي مع أفراده وجوداً بما هي أفراد للكلّي لا باعتبار المشخّصات الفرديّة و هكذا الأمر بالإضافة إلى العرض مثل الملكيّة فإنّها عين منشأ انتزاعها خارجاً و وجوداً.و أمّا الثاني فلأنّ الآثار المترتبة على الفرد بتوسط الكلّي إنّما تكون مترتبة عليه بما هو فرد للكلّي لا بما هو مقارن مع مشخصاته الخارجيّة فإنه ليس في الأحكام الشرعيّة ما هو مترتب على الفرد الخارجي بجميع مشخصاته، بل إنما تكون مترتبة على الكلّي المنطبق على أفراده خارجاً و المتحد معها وجوداً».
[11] . كفاية الأصول، ص416 : «الثامن: أنه لا تفاوت في الأثر المترتب على المستصحب بين أن يكون مترتباً عليه بلا وساطة شي‌ء أو بوساطة عنوان كلي ينطبق و يحمل عليه بالحمل الشائع و يتحد معه وجوداً كان منتزعاً عن مرتبة ذاته أو بملاحظة بعض عوارضه مما هو خارج المحمول لا بالضميمة فإن الأثر في الصورتين إنما يكون له حقيقة ...».قال في منتقى الأصول، ج6، ص231 في الرد على صاحب الكفاية: «مراد صاحب الكفاية إن كان هو استصحاب نفس العنوان و ترتيب آثاره، فهو مما لا إشكال فيه و لا موهم بكونه من الأصول المثبتة، كي يحتاج إلى تنبيه و إلفات نظر. و إن كان هو استصحاب الفرد لترتيب آثار العنوان اللازم لبقائه لا لحدوثه، كاستصحاب وجود زيد لترتيب آثار وجود الأب، أو استصحاب بقاء الجسم على ما كان لترتيب أثر كونه فوقاً، فهذا من أوضح أنحاء الأصل المثبت، و هل يتوهّم أحد صحة جريان الأصل المزبور؟ فما أفاده (قدس سره) غير واضح المراد.نعم، بالنسبة إلى الكلي الطبيعي و فرده يصحّ استصحاب الفرد لترتيب أثر الكلي، لأجل أن وجود الفرد وجود للكلي، فاستصحابه استصحاب الكلي الموجود في ضمنه. و ليس الأمر كذلك في العنوان الانتزاعي و معنونه».
logo