« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1403/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

تنبیهات استصحاب؛ تنبیه چهارم: جریان استصحاب در امور تدریجیه/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیهات استصحاب؛ تنبیه چهارم: جریان استصحاب در امور تدریجیه

 

در ادامه ملاحظات و مناقشات وارده بر کلمات اعلام، به خصوص دیدگاه‌های محقق خوئی(قدس‌سره)، به بررسی دقیق‌تر دو ملاحظه باقی‌مانده و سپس ورود به بحث جدید خواهیم پرداخت.

ملاحظه دوم:

مرحوم محقق خوئی(قدس‌سره)، در تقسیم‌بندی خود از شبهه حکمیه، در نوع اول (شبهه مفهومیه) و نوع دوم (تعارض ادله)، قائل به عدم جریان استصحاب، اعم از استصحاب حکمی و استصحاب موضوعی، شدند. همانطور که در تقریرات گذشته بیان گردید، ماحصل فرمایش ایشان در باب عدم جریان استصحاب موضوعی در این دو قسم، صحیح و قابل پذیرش است؛ لکن آنچه در باب منع از جریان استصحاب حکمی فرموده‌اند، به هیچ وجه تمام نبوده و محل نظر و مناقشه جدی است.

اساس و بنیاد رأی ایشان مبنی بر عدم جریان استصحاب حکمی، متوقف بر مقدمه‌ای است که خود ایشان آن را در مقابل مشهور فقها و اصولیون تأسیس نموده‌اند. این مقدمه که برخلاف مبنای استوار بزرگانی چون شیخ اعظم انصاری، صاحب کفایه و محقق نائینی(قدس‌سرهم) می‌باشد، این است که: «هر زمانی که در لسان دلیل به عنوان ظرف أخذ شود، در حقیقت همان قید است و تفکیک میان این دو و تصور ظرفیت در مقابل قیدیت، امری غیر معقول است».

بر اساس این مبنای خاص، ایشان نتیجه می‌گیرند که در مثال مشهور وجوب صوم، متعلَّق وجوب، «نفس الإمساک» به نحو مطلق نیست، بلکه «الإمساک النهاری» است. یعنی “روز بودن” به عنوان یک قید، جزء موضوع و متعلق حکم می‌باشد. حال با این فرض، هنگامی که در انتهای روز شک می‌کنیم که آیا غروب شرعی محقق شده و روز پایان یافته یا خیر، شک ما در حقیقت به «بقای خود موضوع» یعنی «نهار» بازمی‌گردد. چنین شکی، مصداق بارز شبهه مصداقیه برای موضوع دلیل «لا تنقض الیقین بالشک» است و در شبهات مصداقیه، استصحاب حکمی راهی ندارد.

مناقشه و تفصیل در رد مبنا و بنا

همانطور که در ملاحظه اول به تفصیل بیان شد، حق در مسئله، پذیرش نظریه تفصیلی شیخ اعظم(قدس‌سره)، یعنی تفکیک میان «قیدیت» و «ظرفیت» زمان است. هیچ ملازمه عقلی یا عرفی وجود ندارد که شارع را ملزم کند هرگاه زمانی را در دلیل ذکر می‌کند، قصدش تقیید موضوع و تکثیر آن باشد. بلکه کاملاً ممکن و معقول است که شارع زمان را صرفاً به عنوان «ظرف» تحقق تکلیف یا «ظرف» امتثال ذکر کند، بدون آنکه این ذکر، ماهیت متعلق را تغییر دهد.

لذا، اگر ما این مبنای محقق خوئی(قدس‌سره) را نپذیرفتیم و قائل به تفصیل شدیم، نتیجه نیز متفاوت خواهد بود:

اگر زمان، «قید» برای متعلَّق تکلیف باشد: در این صورت فرمایش محقق خوئی(قدس‌سره) کاملاً صحیح خواهد بود. موضوع حکم، امری مرکب (امساک + نهار) است و با شک در بقای جزء (نهار)، شک در بقای کل موضوعِ مرکب کرده‌ایم و استصحاب حکمی جاری نیست.

اما اگر زمان، «ظرف» برای تحقق تکلیف باشد: در این حالت، هیچ مانعی برای جریان استصحاب حکمی وجود نخواهد داشت. زیرا متعلَّق وجوب، «نفس الإمساک» است و زمان، صرفاً ظرف تعلق وجوب به این ماهیت می‌باشد. در این حالت، قضیه متیقنه (وجوب امساک در جزء متیقن از روز) و قضیه مشکوکه (وجوب امساک در جزء مشکوک المتصل به الغروب) دارای موضوع واحدی (نفس الإمساک) خواهند بود و تمام ارکان استصحاب، از جمله وحدت موضوع، تام و تمام است.

بنابراین، اشکال اصلی به بنای استدلال ایشان نیست، بلکه به مبنای ایشان در الغای تفکیک میان ظرفیت و قیدیت بازمی‌گردد و چون این مبنا مورد پذیرش ما نیست، نتیجه‌ی متفرع بر آن نیز مخدوش خواهد بود و راه برای جریان استصحاب حکمی در فرض ظرفیت، کاملاً گشوده است.

مناقشه تکمیلی در کلام محقق خوئی(قدس‌سره) پیرامون استصحاب موضوعی

در تتمیم بحث استصحاب موضوعی، محقق خوئی(قدس‌سره) در مقام اشکال به جریان آن در شبهه مفهومیه نهار، استدلال می‌کنند که ارکان استصحاب (یقین و شک متعلق به شیء واحد) در اینجا مفقود است. ایشان می‌فرمایند ما در اینجا با دو یقین مواجهیم: یکی یقین به استتار قرص و دیگری یقین به عدم ذهاب حمره مشرقیه. شک ما در مفهوم «نهاریت» است که آیا بر کدام یک از این دو حالت منطبق است. ایشان با این بیان که «أیّ موضوع یُشکّ فی بقائه بعد العلم بحدوثه حتی یکون مجری للإستصحاب؟»، در واقع وجود یک «موضوع مشکوک البقاء» را انکار می‌کنند. به نظر ایشان، ما در امور خارجیه شکی نداریم تا موضوعی برای استصحاب وجود داشته باشد.

پاسخ به این اشکال

پاسخی که می‌توان به این بیان دقیق ارائه داد آن است که هرچند منشأ شک ما، شبهه مفهومیه است، اما متعلق یقین و شک ما، خودِ عنوان «نهار» است که موضوع حکم شرعی می‌باشد. ما یقین به تحقق «نهار» (با هر معنایی که دارد) در ساعاتی قبل داشتیم و اکنون در بقای همین مفهوم کلی و مردد، شک داریم. تعلق یقین و شک به یک عنوان کلی و مردد، امری ممکن و معقول است. ما می‌توانیم خودِ «زمانِ متصف به نهاریت» را به نحو مفاد کان تامه استصحاب کنیم. درست است که این استصحاب، برای اثبات «امساک فی النهار» (که مفاد کان ناقصه است) اصل مثبت خواهد بود، اما همانطور که گذشت، گاهی همین مقدار برای ترتیب برخی آثار شرعی کافی است و اصولیون بزرگی چون مرحوم آخوند خراسانی(قدس‌سره) نیز در کفایه میان شبهه مفهومیه و مصداقیه در این مقام فرقی نگذاشته و جریان استصحاب موضوعی را به طور مطلق ممکن دانسته‌اند.

ملاحظه سوم: تحقیق نهایی در نوع ثالث و تبیین تفصیلی انحاء استصحاب عدم

مقتضای تحقیق و نظر نهایی در نوع ثالث از شبهات حکمیه (شک در حدوث تکلیف جدید پس از علم به تحقق غایت تکلیف سابق)، همان فرمایش متین و دقیق شیخ اعظم انصاری(قدس‌سره) مبنی بر تفصیل میان قیدیت و ظرفیت زمان است. حاصل آن نظریه این است:

اگر زمان قید باشد: استصحاب حکم سابق (وجوب) به دلیل تعدد موضوع جاری نیست، بلکه نوبت به استصحاب عدم (عدم وجوب) می‌رسد.

اگر زمان ظرف باشد: استصحاب حکم سابق (وجوب) به دلیل وحدت موضوع جاری است و استصحاب عدم به دلیل انتقاض، راهی ندارد.

برای تنقیح و روشن ساختن دقیق این مطلب، لازم است انحاء مختلف «استصحاب عدم» را به تفصیل از یکدیگر تفکیک نماییم تا وجه صحت تفصیل مذکور به نیکی آشکار گردد.

تنبیه مهم: تفکیک انحاء استصحاب عدم

استصحاب عدم می‌تواند به دو صورت کلی و اولیه تصور شود:

    1. استصحاب عدم الجعل: یعنی استصحاب می‌کنیم که تشریع و قانون‌گذاری جدیدی از ناحیه شارع برای پس از غایت، صورت نگرفته است.

    2. استصحاب عدم المجعول: یعنی استصحاب عدمِ خودِ حکم وجوب (که اثر و نتیجه جعل است).

قسم دوم، یعنی «استصحاب عدم المجعول»، خود به دو نحو کاملاً متمایز قابل تصور است که منشأ بسیاری از اختلافات شده است:

فرض اول: استصحاب عدم الحکم للمتعلَّق المطلق

در این فرض، ما «عدم الحکم» را برای یک «متعلَّق مطلق» و بدون قید، استصحاب می‌کنیم. مثلاً در مثال ما، «عدم وجوبِ جلوسِ مطلق» را استصحاب می‌کنیم. این فرض، عمدتاً بر مبنای «ظرفیت» زمان استوار است. در این دیدگاه، «جلوس» یک ماهیت واحد و مطلق است و زمان‌های قبل و بعد از زوال، صرفاً ظروف تحقق آن هستند.

فرض دوم: استصحاب عدم الحکم للمتعلَّق المقیَّد

در این فرض، ما «عدم الحکم» را برای یک «متعلَّق مقیَّد» به زمان خاص، استصحاب می‌کنیم. مثلاً «عدم وجوبِ جلوسِ مقید به بعد از زوال» را استصحاب می‌کنیم. این تصور، مبتنی بر مبنای «قیدیت» زمان است که موجب تکثر و تعدد موضوع می‌گردد.

تحلیل دقیق جریان یا عدم جریان این دو استصحاب

بررسی استصحاب اول (عدم حکم برای متعلق مطلق)

این استصحاب به هیچ وجه جاری نیست. اشکال اساسی و قاطع آن، «عدم اتصال زمان شک به زمان یقین» است. به عبارت دیگر، رکن «بقاء بر یقین سابق» در این استصحاب، مخدوش و یقین سابق، نقض شده است. ما یقین داشتیم که «عدم وجوب جلوس مطلق» از ازل ثابت بوده است. این حالت عدم، استمرار داشت تا به صبح روز جمعه رسید. در این هنگام، با ثبوت «وجوب جلوس از فجر تا زوال»، آن یقین به عدم مطلق، به طور قطعی شکسته و نقض شد. لذا پس از زوال، دیگر نمی‌توانیم ادعا کنیم که حالت سابقه‌ی متصل به زمان شک ما، «عدم وجوب مطلق» بوده است؛ چرا که این عدم، در قطعه‌ای از زمان (از فجر تا زوال) به وجود تبدیل شده است. این همان ایراد متینی است که محقق نائینی نیز بر این نوع استصحاب وارد کردند. بنابراین، هرگونه تلاش برای اجرای استصحاب عدم جعل یا عدم مجعول برای «متعلق مطلق»، به دلیل این «انتقاض» واضح، فاقد رکن اساسی استصحاب بوده و از درجه اعتبار ساقط است.

بررسی استصحاب دوم (عدم حکم برای متعلق مقید)

این استصحاب، بر خلاف قسم اول، کاملاً صحیح و بلا مانع جاری است. در این فرض، که مبتنی بر قیدیت زمان است، ما با موضوعات متعدد و متباین مواجهیم. آنچه ما استصحاب می‌کنیم، «عدم وجوبِ جلوسِ مقید به بعد از زوال» است. این موضوعِ خاص و مقید، در زمان سابق (یعنی از فجر تا زوال) قطعاً وجوبی نداشته است. وجوبی که در آن بازه زمانی ثابت بود، متعلق به موضوعی دیگر یعنی «جلوسِ مقید به قبل از زوال» بود. لذا، عدم وجوب برای موضوعِ متمایزِ «جلوس بعد از زوال»، از ازل ثابت بوده و تا لحظه‌ی شک، با هیچ یقینی نقض نشده است. حالت سابقه آن، همان «عدم ازلی» است که بنا بر نظر صحیح (که محقق خوئی(قدس‌سره) نیز در جای خود به آن قائل هستند) قابل استصحاب می‌باشد. در این فرض، نگاه ما به موضوعات، یک نگاه «عَرضی» است نه «طولی». یعنی «جلوس قبل از زوال» و «جلوس بعد از زوال» دو موضوع مستقل و متباین در عرض یکدیگرند و ثبوت حکم برای یکی، به هیچ وجه ناقض عدم حکم برای دیگری محسوب نمی‌شود.

نتیجه‌گیری از این ملاحظه:

     علی فرض قیدیت زمان: موضوعات متعدد شده، استصحاب حکم سابق (وجوب) به دلیل تعدد موضوع جاری نیست و «استصحاب عدم حکم برای متعلق مقید» (عدم وجوب) بلا معارض و به درستی جاری می‌شود.

     علی فرض ظرفیت زمان: موضوع واحد بوده، «استصحاب حکم سابق (وجوب)» جاری است و استصحاب عدم حکم (که متعلق آن مطلق است و فرض دیگری ندارد) به دلیل انتقاض، جاری نمی‌شود.

موضع دوم: شبهه موضوعیه

پس از اتمام بحث از شبهه حکمیه، به بررسی موضع دوم یعنی شبهه موضوعیه می‌پردازیم. محقق خوئی(قدس‌سره) در این باب، قائل به جریان استصحاب بوده و تفصیلی را بیان می‌دارند که دقیق و قابل پذیرش است. ایشان شبهه موضوعیه زمانی را به دو قسم تقسیم می‌کنند:

«تارة یكون الفعل فیه مقیّداً بعدم مجيء زمان، كما إذا كان الإمساك مقیّداً بعدم غروب الشمس، أو كان جواز الأكل و الشرب في شهر رمضان مقیّداً بعدم طلوع الفجر و علیه فلا إشكال في جریان الاستصحاب العدمي، فباستصحاب عدم غروب الشمس یحكم بوجوب الإمساك، كما أنّه باستصحاب عدم طلوع الفجر یحكم بجواز الأكل و الشرب.

و أخری یكون الفعل مقیّداً في لسان الدلیل بوجود الزمان لا بعدم ضدّه كما إذا كان الإمساك مقیّداً بالنهار و جواز الأكل و الشرب مقیّداً باللیل فیجري الاستصحاب في نفس الزمان»[1] .

قسم اول: فعل، مقید به «عدمِ» یک زمان باشد

گاهی متعلق تکلیف در لسان دلیل، مقید به «عدم» فرارسیدن یک زمان یا حالت خاص است.

مثال اول: «وجوب امساک» در روزه که مقید به «عدم غروب شمس» است.

مثال دوم: «جواز اکل و شرب» در سحرگاه ماه رمضان که مقید به «عدم طلوع فجر» است. در این موارد، اگر برای مکلف از جهت خارجی و مصداقی شک حاصل شود که آیا آن زمان خاص (غروب یا طلوع فجر) فرا رسیده است یا خیر، اشکالی در جریان «استصحاب عدمی» وجود ندارد. مکلف می‌تواند با «استصحاب عدم غروب شمس»، حکم به بقای وجوب امساک کند و یا با «استصحاب عدم طلوع فجر»، حکم به جواز اکل و شرب نماید. در این قسم، مستصحب، یک امر عدمی است که یقین به تحقق آن در زمان سابق داشته و اکنون در ارتفاع آن شک دارد و ارکان استصحاب کاملاً تام است.

قسم دوم: فعل، مقید به «وجودِ» یک زمان باشد

گاهی متعلق تکلیف، مقید به «وجود» یک زمان است، نه عدم ضد آن.

مثال اول: «وجوب امساک» که در دلیل مقید به «وجود نهار» شده باشد (نه عدم لیل).

مثال دوم: «جواز اکل و شرب» که مقید به «وجود لیل» شده باشد (نه عدم نهار). در این قسم، اگر در بقای آن زمان وجودی (نهار یا لیل) شک کنیم، استصحاب باید در «نفسِ زمان» جاری شود. یعنی ما خودِ «زمانِ نهار» یا «زمانِ لیل» را استصحاب می‌کنیم. این استصحاب، همانطور که مکرراً بیان شد، مفاد کان تامه را اثبات می‌کند (یعنی اصل وجود نهار را ثابت می‌کند). اگر بخواهیم با این استصحاب، مفاد کان ناقصه (یعنی امساکٌ واقعٌ فی النهار) را اثبات کنیم، بنابر نظر مشهور، اصل مثبت خواهد بود. اما جریان استصحاب در خود موضوع (زمان) به نحو مفاد کان تامه، بلامانع است و در مواردی که همین مقدار برای ترتیب اثر کافی باشد، مفید خواهد بود.

نکته مهم: تفاوت شبهه موضوعیه و مفهومیه در مقام

باید توجه داشت که تمام بحث در این موضع، ناظر به «شبهه موضوعیه» است. یعنی فرض بر این است که مکلف، مفهوم زمان (مثلاً معنای غروب یا طلوع فجر) را به خوبی می‌داند (مثلاً می‌داند غروب با استتار قرص یا با ذهاب حمره مشرقیه محقق می‌شود)، اما در تحقق آن در عالم خارج و مصداق خارجی شک دارد. این شک می‌تواند ناشی از عواملی مانند ابری بودن هوا، محبوس بودن در زندان، خراب بودن ساعت و امثال آن باشد. این فرض، با «شبهه مفهومیه» که از اقسام شبهه حکمیه بود و در موضع اول بحث شد، کاملاً متفاوت است. در شبهه مفهومیه، شک در معنا و مفهوم کلی بود، اما در اینجا شک در مصداق و تطبیق خارجی است. لذا این دو مقام نباید با یکدیگر خلط شوند.

حاصل و جمع‌بندی نهایی تنبیه چهارم

اکنون که مباحث مربوط به تنبیه چهارم به پایان رسید، حاصل و جمع‌بندی نهایی آن را می‌توان در چند بند خلاصه کرد:

    1. در تدریجیات غیر قارّه (مثل تکلم و مشی): استصحاب جاری است.

    2. در تدریجیات قارّه (مثل زمان):

نوع اول (شبهه مفهومیه) و نوع دوم (تعارض ادله): در این دو نوع، «استصحاب موضوعی» جاری نیست، اما «استصحاب حکمی» در صورتی که زمان «ظرف» باشد جاری است، و در صورتی که «قید» باشد، جاری نیست.

نوع ثالث (شک در حدوث تکلیف جدید): در این نوع، حق همان تفصیل شیخ انصاری است:

اگر زمان «ظرف» باشد: «استصحاب تکلیف سابق (وجوب)» جاری است.

اگر زمان «قید» باشد: «استصحاب عدم الحکم» برای موضوع جدید جاری است و استصحاب تکلیف سابق راه ندارد.

نکته پایانی: مرحوم شیخ انصاری(قدس‌سره) در تبیین نوع ثالث، آن را مختص به جایی می‌دانند که زمان، قید تکلیف باشد. زیرا با فرض قیدیت است که تکلیف قبلی با تحقق غایت منتفی شده و شک در حدوث تکلیف بعدی معنا پیدا می‌کند.

تنبیه پنجم: استصحاب تعلیقی

( این تنبیه پنج مقدمه و سه مقام دارد)

مقدمه اول: اعتبار داشتن وجود مستصحب در ظرف مناسب خودش

مقدمه دوم: عناوینی که در احکام اخذ شده‌اند سه گونه‌اند

مقدمه سوم: نزاع (درباره استصحاب تعلیقی) تنها نزد قائلان به جریان استصحاب کلی مطرح است

مقدمه چهارم: تبیین محل نزاع

مقدمه پنجم: بررسی و مناقشه در مثال معروف استصحاب تعلیقی

مقام اول: بیان قول به جریان استصحاب تعلیقی

مقام دوم: بیان قول به عدم جریان استصحاب تعلیقی

مقام سوم: بررسی استصحاب تعلیقی در موضوعات

استصحاب تعلیقی

پس از اتمام کلام در تنبیه چهارم، اکنون وارد یکی از دقیق‌ترین، مهم‌ترین و پرمناقشه‌ترین مباحث استصحاب، یعنی «استصحاب تعلیقی» می‌شویم. این بحث در ضمن پنج مقدمه و سه مقام ارائه خواهد شد.

مقدمه: تعریف، اصطلاحات، مثال و بیان اقوال

تعریف: استصحاب تعلیقی که به آن «استصحاب تقدیری» نیز گفته می‌شود، عبارت است از استصحاب حکمی که در زمان سابق، وجود آن به نحو «فعلی» و منجّز نبوده، بلکه وجودی «معلَّق»، «شأنی» و «تقدیری» داشته است. به بیان دقیق‌تر، ما یقین داریم که در گذشته، «مقتضی» برای یک حکم وجود داشته، اما به دلیل فقدان «شرط» یا وجود «مانع»، آن حکم به فعلیت نرسیده است. حال در زمان لاحق، آن شرط حاصل شده یا آن مانع برطرف گردیده و ما شک می‌کنیم که آیا آن «مقتضی» که در گذشته وجود داشت، اکنون نیز باقی است یا خیر. در اینجا، ما بقای همان «حکمِ معلَّق بر شرط» یا «اقتضای حکم» را استصحاب می‌کنیم تا با ضمیمه شدن شرط فعلی، حکم منجّز را نتیجه بگیریم.

مثال معروف: عصیر عنبی (آب انگور) قبل از آنکه به جوش بیاید، پاک و حلال است. ما یقین داریم که اگر همین آب انگور در آن زمان می‌جوشید (تحقق شرط)، قطعاً نجس می‌شد (یعنی «مقتضی» نجاست در صورت غلیان را به نحو تعلیقی دارا بود). حال، این آب انگور برای مدتی باقی مانده و در اثر فرآیندی طبیعی، تبدیل به سرکه شده است. سپس این سرکه به جوش می‌آید. آیا می‌توانیم بگوییم آن حکم تعلیقیِ نجاست (نجاست علی تقدیر الغلیان) که در حالت عصیر بودن ثابت بود، استصحاب می‌شود و در نتیجه این سرکه نیز با جوش آمدن نجس می‌شود؟ این، جوهره نزاع در استصحاب تعلیقی است.

بیان اقوال

در این مسئله، آرای اعلام به شدت متشتت است و می‌توان آنها را به سه دسته اصلی تقسیم کرد:

قائلین به جریان

اکثریت قاطع از فحول و اعاظم، قائل به جریان استصحاب تعلیقی هستند. از جمله این بزرگان می‌توان به: سید بحرالعلوم[2] ، شیخ اعظم انصاری، محقق همدانی، صاحب کفایه، محقق عراقی، شیخ عبدالکریم حائری، آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله العظمی حکیم، شیخ محمدتقی آملی، محقق داماد(قدس‌سرهم) و برخی دیگر از بزرگان[3] اشاره کرد.

قائلین به عدم جریان

در نقطه مقابل، بزرگانی چون صاحب ریاض[4] ، صاحب مناهل[5] ، و به طور شاخص و محوری، محقق نائینی و شاگرد برجسته‌ی ایشان محقق خوئی(قدس‌سرهم) و اتباع ایشان همچون بعض اساطین(دام‌ظله)[6] و آیت الله العظمی سیستانی(دام‌ظله)[7] ، قائل به عدم جریان این استصحاب می‌باشند.[8]

قائلین به تفصیل

برخی نیز مانند سید محمدکاظم یزدی، صاحب عروه(قدس‌سره)، در مسئله تفصیل داده‌اند.[9]

مقدمات پنج‌گانه

برای تنقیح محل نزاع و تمهید مقدمات برای ورود به ادله طرفین، پنج مقدمه را مورد بحث قرار می‌دهیم.

مقدمه اول: اعتبار وجود مستصحب در وعا مناسب

محقق نائینی(قدس‌سره) می‌فرمایند:

«الأوّل: یعتبر في الاستصحاب الوجودي أن یكون المستصحب شاغلاً لصفحة الوجود في الوعاء المناسب له، من وعاء العین أو وعاء الاعتبار، إذ لایعقل التعبّد ببقاء وجود ما لا وجود له»[10] .

محقق نائینی(قدس‌سره) به عنوان سنگ بنای اصلی مخالفت خود با استصحاب تعلیقی، این مقدمه دقیق را تأسیس می‌کنند. ایشان می‌فرمایند رکن استصحاب، صرف «یقین» به یک نسبت حکمی نیست، بلکه «یقین به وجود» است. این «وجود» نیز باید در یک «وعاء» و ظرف تحقق متناسب با خودش، موجود باشد؛ یا «وعاء العین» یعنی وجود خارجی و مادی (مثل وجود زید در خانه)، یا «وعاء الاعتبار» یعنی وجود تشریعی و قانونی (مثل ملکیت یا خود حکم شرعی فعلی). تعبد به بقای چیزی که هیچ نحوه وجود فعلی (نه عینی و نه اعتباری) در زمان سابق نداشته، امری غیر معقول و لغو است. هدف اصلی ایشان از طرح این مقدمه، دقیقاً سدّ باب استدلال برای استصحاب تعلیقی است. چرا که در استصحاب تعلیقی، آنچه در زمان سابق به نحو متیقَّن وجود دارد، «وجود فعلی حکم» نیست، بلکه صرفاً «وجود مقتضی» برای حکم است که این مقتضی، در هیچ وعاء عینی یا اعتباری، به عنوان یک «موجود» بالفعل، تحقق نیافته است. لذا از منظر ایشان، استصحاب تعلیقی فاقد رکن «متیقَّنِ موجود» بوده و از اساس باطل است.

مقدمه دوم: انقسام احکام به اعتبار عناوین موضوعات

محقق نائینی(قدس‌سره) و همچنین به تبع ایشان محقق خوئی(قدس‌سره) می‌فرمایند[11] :

«إنّ الأحكام المتعلّقة بالعناوین تختلف باختلاف القرائن الخارجیة و الداخلیة ... [و تنقسم إلى ثلاثة أنحاء:]

[النحو الأوّل:]

فقد تقتضي القرینة ثبوت الحكم الثابت لعنوانٍ خاص لذات المعنون و لو مع زوال عنوانه، كما في الحلیة الثابتة لعنوان الحنطة مثلاً حیث أنّ العرف یفهم من الدلیل الدالّ علیها حلّیة الدقیق و الخبز من دون التماس دلیل آخر، فلا‌یكون الحكم تابعاً للعنوان، و لا‌یدور مداره بقاءً.

احکامی که به عناوین خاصی تعلق می‌گیرند، با توجه به فهم عرفی و قرائن لفظی و لبی، به سه نحو قابل تصورند:

نحو اول: حکم، تابع ذات معنون است و با زوال عنوان باقی می‌ماند.

گاهی حکم برای یک عنوان ثابت می‌شود، اما از دلیل و فهم عرفی به دست می‌آید که این عنوان، صرفاً طریق به «ذات معنون» بوده و موضوعیت تامه ندارد. در این صورت، با زوال عنوان و تبدل آن به عنوانی دیگر که ذات را حفظ کرده، حکم نیز باقی می‌ماند. مثال بارز آن، «حلیت گندم (حنطه)» است. عرف از دلیل حلیت گندم می‌فهمد که این حلیت، برای ذات این ماده است و لذا پس از تبدیل شدن به آرد و سپس نان نیز حکم حلیت باقی است و نیازی به دلیل جدید برای حلیت نان نیست.

نحو دوم: حکم، دائر مدار خود عنوان است و با زوال آن قطعاً مرتفع می‌شود

[النحو الثاني:]

و قد تقتضي [القرینة] ثبوته [أي ثبوت الحكم] للمعنون بما هو كذلك، فیحكم بارتفاعه عند ارتفاعه كما في النجاسة الثابتة للعذرة، فإنّ العرف یراها ثابتة لنفس العذرة فلا‌یحتملون بقاءها عند تبدّلها حیواناً و في مثل ذلك یدور الحكم مدار تحقّق عنوان موضوعه.

گاهی حکم به نحوی به یک عنوان تعلق گرفته که بقاءً و حدوثاً، تابع همان عنوان است. در این موارد، با زوال عنوان و تبدل ماهوی، حکم نیز قطعاً منتفی می‌شود. مثال روشن آن، «نجاست عَذِرَه» است. این حکم، مختص به همین عنوان است و اگر عَذِرَه در فرآیند «استحاله» تبدیل به خاک یا حیوانی پاک (مثل کرم) شود، حکم نجاست نیز قطعاً از بین می‌رود، زیرا تبدل کامل موضوع رخ داده است.

نحو سوم: موارد مشکوک و نقش عرف در تشخیص وحدت موضو

[النحو الثالث:]

و قد یشك في ذلك، فلا‌یعلم بقاء الحكم بعد زوال عنوان موضوعه و لا عدمه بعد الفراغ عن سكوت الدلیل الأوّل عنه إثباتاً و نفیاً.

و حینئذٍ فإن كان العرف یرون الوصف الزائل من مقوّمات الموضوع حسب نظرهم - بحیث لو كان الحكم ثابتاً له أیضاً بدلیل آخر، لكانوا یحكمون بحدوث حكم جدید لموضوع كذلك - فلا مجال حینئذٍ للاستصحاب؛ لعدم اتّحاد القضیة المتیقّنة و المشكوكة.

و أمّا إن كانوا یرون ذلك من حالاته و أوصافه، بحیث لو دلّ دلیل على ثبوته في هذا الحال، لیرون ذلك إبقاءً للحكم الأوّل في موضوعه و إن كان الدلیل الأوّل ساكتاً عنه، فهذا هو مورد الاستصحاب.

فتلخّص أنّ جریان الاستصحاب موقوف على سكوت الدلیل الأوّل عن إثبات الحكم في الحالة الثانیة وجوداً و عدماً، و على كون القضیة المشكوكة في الآن الثاني متّحدةً مع القضیة المتیقّنة ... .

ثم لایخفی أنّ مناسبة الحكم و الموضوع ربما تختلف باختلاف الموارد، فقد یكون عنوان واحد مأخوذاً في موضوعات أحكام متعدّدة لكن العرف یری دخله في موضوع بعضها، فیحكم بارتفاعه عند ارتفاعه، و لایری دخله في موضوع بعضها الآخر.

مثلاً ورد في خیار العیب جواز ردّ المعیب إذا كان قائماً بعینه، و ورد في التفلیس أنّ الغریم یرجع إلى ماله إذا كان قائماً بعینه، و ورد في الهبة جواز رجوع الواهب إذا كانت العین قائمة بعینها.

مع أنّ الفقهاء، كما تری حكموا في بابي الخیار و الهبة أنّ مجرّد تغیّر العین و لو بأدنی تغیر یوجب المنع عن الردّ و الرجوع و هذا بخلاف التفلیس فإنّهم حكموا فیه بجواز الرجوع و لو مع تغیّرها بتلك التغیّرات.

و لیس الاختلاف في الأبواب إلا من جهة اختلاف مناسبات الأحكام مع موضوعاتها».[12]

گاهی از دلیل، هیچ یک از دو نحو فوق به وضوح استفاده نمی‌شود و ما شک می‌کنیم که آیا با زوال یک عنوان، حکم باقی است یا خیر. در اینجا، ملاک تشخیص، «فهم عرفی» است:

اگر عرف، وصف زائل شده را از «مقوّمات موضوع» بداند، به طوری که اگر حکم برای حالت جدید نیز ثابت باشد، آن را «حکم جدید» برای «موضوع جدید» تلقی کند، در این صورت به دلیل «عدم اتحاد قضیه متیقنه و مشکوکه»، مجالی برای استصحاب وجود ندارد.

اما اگر عرف، وصف زائل شده را از «حالات و اوصاف غیر مقوّمه» بداند، به طوری که موضوع را در هر دو حالت واحد ببیند و ثبوت حکم در حالت جدید را «ابقاء» همان حکم اولی بداند، در این صورت استصحاب به دلیل وحدت موضوع، جاری خواهد بود.

این مقدمه، نقشی کلیدی در تعیین موارد جریان و عدم جریان استصحاب به طور کلی، و به طریق اولی در استصحاب تعلیقی دارد.

(ادامه مقدمات و ورود به اصل ادله طرفین، در جلسات آتی ان شاء الله به تفصیل مورد بحث و تدقیق قرار خواهد گرفت).


[1] . مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص13و (ط.ج): ج3، ص155.
[2] و أساس القول بالاستصحاب التعليقي هو ما ذكره السيد بحر العلوم(قدس‌سره) في مصابيح الأحكام، ج3، ص290: «لنا على ذلك [أي القول بالتحريم] وجوه: [الوجه] الأوّل: استصحاب حكم العنب. و تقريره: أنّه قد ثبت للعنب قبل أن يصير زبيباً حكمان معلومان، هما: الحلّية قبل الغليان، و التحريم بعده. و بعبارة أخرى: الحلّية بالفعل، و التحريم بالقوّة. فإذا جفّ‌ العنب و صار زبيباً فقد تغيّرت صفته و بقيت حقيقته، فيجب أن يبقى على ما كان عليه قبل الزبيبيّة و الجفاف، فيحرم ما يحرم به عصير العنب، و يحلّ‌ ما يحلّ‌ به؛ لأنّ‌ الأصل فيما ثبت أن يدوم ما لم‌تختلف الحقيقة، أو يدلّ‌ دليل على الزوال، و هو معنى الاستصحاب».و قال في ص414 - 415: «وحيث استقصينا الكلام في دلائل المختار فقد حان لنا الشروع في أدلّة القول الآخر، و جملة ما قيل في الاستدلال عليه و ما يمكن أن يقال وجوه: ... الثاني: استصحاب الحلّ‌؛ فإنّ‌ المعتصر من الزبيب كان حلالاً قبل غليانه إجماعاً، فيبقى على الحلّية بعده حتّى يثبت المزيل، فإنّ‌ اليقين لا‌ينتقض بالشكّ»‌.و أجاب عنه في ص421: «عن الثاني: بأنّ‌ المعتصر من الزبيب و إن كان حلالاً قبل غليانه إلا أنّ‌ حلّيّته كحلية العصير العنبي مشروطة بعدم الغليان؛ فإنّ‌ الزبيب عنب قد جفّ‌، و اختصّ‌ بعد الجفاف بهذا الاسم، فيستصحب فيه الحكم الثابت له قبل جفافه و تغيّر صفته، و هو حليته بالفعل ما لم‌يغل، و تحريمه إذا غلى، و يكون حليته مقرونة بتحريمه المعلّق على الشرط، فلا‌يصحّ‌ استصحابها مع تحقّق الشرط، كما هو المفروض».
[3] و الشيخ الأنصاري في فرائد الأصول، ج2، ص654 و ستأتي عبارته في ص195.مصباح الفقیه، ج1، ص270 (ط.ق): «قد قرّرنا في محله عدم الفرق بین الاستصحاب التقدیري و التنجیزي تبعاً لشیخنا المرتضی). فراجع».كفاية الأصول، ص411: «كما لا إشكال فيما إذا كان المتيقن حكماً فعلياً مطلقاً لا‌ينبغي الإشكال فيما إذا كان مشروطاً معلقاً فلو شك في مورد لأجل طروّ بعض الحالات عليه في بقاء أحكامه ففيما صحّ استصحاب أحكامه المطلقة صحّ استصحاب أحكامه المعلقة لعدم الاختلال بذلك فيما اعتبر في قوام الاستصحاب من اليقين ثبوتاً و الشك بقاء».نهاية الأفكار، ج4، ق1، ص161 – 162: «و قد وقع فيه الخلاف بين الاعلام في جريان الاستصحاب و عدمه؛ فقيل: بالعدم، لأن الاستصحاب ... و لكن الأقوى خلافه‌».المحقق الحائري(قدس‌سره) في دررالفوائد (ط.ج): ص544: «... لا إشكال في صحة هذا الاستصحاب [أي الاستصحاب التعليقي]، لعدم الفرق في شمول أدلة الباب بين ما يكون الحكم المتيقن في السابق مطلقاً أو مشروطاً».الحاشية على كفاية الأصول (السید المحقق البروجردي(قدس‌سره)) ج‌2، ص405: «لا إشكال في جريان الاستصحاب في الحكم التعليقي من حيث كونه معلقاً و ذلك لعدم إخلاله بأركان الاستصحاب من اليقين السابق حدوثاً و ثبوتاً و الشك اللاحق بقاءً».قال السید المحقق الحکیم(قدس‌سره) في المستمسك، ج1، ص18: «... هو من قبیل الاستصحاب التعلیقي المحقَّق في محله جریانه إذ لا فرق بین الحکم التعلیقي و التنجیزي في الدخول في عموم دلیل الاستصحاب».الشيخ محمد تقي الآملي(قدس‌سره) في منتهى الوصول إلى غوامض كفايه الأصول، ص100: «لا‌يحتاج في الاستصحاب أن يكون المتيقن مما يترتب عليه الآثار في زمان اليقين به بل يكفى فيه ترتب الاثر عليه و لو فى حال الشك، كما في الاستصحابات التعليقية». و ص117: «كما أنه لو شك فى بقاء الأحكام الفعلية الثابتة للعنب إذا صار زبيباً لا مانع من استصحابه من حيث كونه حكماً منجزاً، كذلك لا مانع من استصحاب حكمه التعليقي عند الشك في بقائه من حيث كونه حكماً تعليقياً، و إن منع من جهة أمر آخر، كتبدّل الموضوع أو كونه شكاً في المقتضي و نحوهما».و قال المحقق الداماد(قدس‌سره) في المحاضرات (مباحث أصول الفقه) ج‌3، ص84: «تلخّص من جميع ما ذكر صحة جريان الاستصحاب التعليقي من دون إشكال».الاستصحاب، ص134و ص137: «إنّ التعليق إذا ورد في دليل شرعيّ كما لو ورد: «أنَّ العصير العنبيّ إذا غلى يحرم» ثمّ صار العنب زبيباً، فشكّ في أنّ عصيره أيضاً يحرم إذا غلى أو لا، فلا إشكال في جريان استصحابه من حيث التعليق؛ لما عرفت من أنّ المُعتبر في الاستصحاب ليس إلا اليقين و الشك الفعليّين، و كون المشكوك فيه ذا أثر شرعي، أو مُنتهياً إليه، و كلا الشرطين حاصلان، أمّا فعليّتهما فواضحة، و أمّا الأثر الشرعي؛ فلأنّ التعبّد بهذه القضيّة التعليقيّة أثره فعليّة الحكم لدى حصول المُعلّق عليه، من غير شبهة المثبتية؛ لأنّ التعليق إذا كان شرعيّاً معناه التعبّد بفعليّة الحكم لدى تحقّق المعلق عليه، و إذا كان الترتب بين الحكم و المعلق عليه شرعيّاً لا‌ترد شبهة المثبتية، فتحقق الغليان وجداناً بمنزلة تحقق موضوع الحكم الشرعي وجداناً ... تحصل مما ذكرنا أن جريان الاستصحاب التعليقي مما لا إشكال فيه».قال کثیر من الأعلام بجریان الاستصحاب التعلیقي:مباني الأحكام، ج‌3، ص117: «قد يشكل في الاستصحاب التعليقي من وجوه: منها عدم المتيقن- لفرض التعليق- و وضوح عدم تحقق الحكم قبل حصول المعلق عليه، و الجواب عنه بوجوه ...». و ص120: «و منها: أن مفاد الاستصحاب هو التعبد بالوجود التعليقي، و ترتب الفعلي على التعليقي عقلي و الجواب عنه أولاً: ...».خلل الصلاة و أحکامها، ص385: «الفرع الثالث في وقوع الشك في الأربع و الخمس في حال القیام ... أقول: یمکن توجیه صحة الصلاة المفروضة بوجوه: ... الثاني ... مقتضى الاستصحاب التعلیقي هو ثبوت حکم الشك بین الثلاث و الأربع».مجمع الأفكار و مطرح الأنظار، ج‌4، ص131: «تحصل أنه لا إشكال في جريان الاستصحاب التعليقي من حيث الكبرى»
[4] حكى عنه ذلك ابنه صاحب المناهل و سيأتي في الهامش التالي.
[5] قال في المناهل، ص652: «و منها ما نبّه [السيد بحر العلوم(قدس‌سره)] عليه في المصابيح أيضاً قائلاً ... و لكن أجاب عنه فيه قائلاً ...».قال السید المجاهد تبعاً لوالده صاحب الریاض قال في المناهل، ص652: «و قد یجاب عما ذکره أولاً ... لو غلا حین کونه عنباً لحرم و لکنه لم‌یغل حال کونه عنباً و إنما حصل الغلیان بعد صیرورته زبیباً فلم‌یتحقق الحکم بالتحریم بالنسبة إلى هذا الموجود الخارجي الذي هو محل النزاع في آنٍ من الآنات و زمانٍ من الأزمان فلا‌یجوز التمسك باستصحابه في حال الزبیبیة ... و بالجملة یشترط في حجیة الاستصحاب ثبوت أمر من حکم وضعي أو تکلیفي أو موضوع في زمان من الأزمنة قطعاً ثم یحصل الشك في ارتفاعه بسبب من الأسباب فلا‌یکفي مجرد قابلیة الثبوت باعتبار من الاعتبار فالاستصحاب التقدیري باطل، و قد صرّح بما ذکرناه والدي العلامة(قدس‌سره) في أثناء الدرس فلا وجه للتمسك باستصحاب التحریم على القل الثاني».
[6] قال بعض الأساطين في المغني في الأصول، ج2، ص88 : «و نتيجة البحث: إنه لا مقتضي لجريان الاستصحاب التعليقي في الأحكام. و على فرض تمامية المقتضي يأتي إشكال التعارض بين استصحاب الحرمة التعليقي و استصحاب الحلية، فإن تمّ، فالمانع من جريان الاستصحاب التعليقي موجود، و إن لم‌يتمّ الإشكال - كما هو الحقّ الموافق لجواب المحقق الخراساني). - فلا محذور في الاستصحاب التعليقي من هذه الجهة»
[7] الاستصحاب (السید السیستاني)، ص564: «ظهر مما ذکرنا عدم جریان الاستصحاب التعلیقي».
[8] قال کثیر من الأعلام بعدم جریان الاستصحاب التعلیقي:نتائج الأفكار في الأصول، ج‌6، ص15: «يعتبر في الاستصحاب فعلية الشك و اليقين لوضوح إناطة كلّ حكم بوجود موضوعه ... فالعلم و الشك التقديريان ليسا موضوعين للاستصحاب ... و لذا لا‌يجري في الاستصحاب التعليقي، فإن التعليق و التقدير غير الفعلية و الموضوع هو الثاني».و ص210: «الاستصحاب التعليقي المصطلح و هو استصحاب الحكم المعلق على موضوع مركب تحقق جزء منه دون جزئه الآخر مع تبدّل حال من حالاته لا أصل و لا أساس له أصلاً».منتهى الأصول (ط.ج): ج‌1، ص363: «فيه: أولاً: عدم صحة الاستصحاب التعليقي كما سيجي‌ء في محلّه».منتقى الأصول، ج‌6، ص196: «التحقيق أن يقال: إن المسالك المعروفة في حقيقة الحكم التكليفي و كيفية جعله ثلاثة: المسلك الأول: ما هو مسلك المشهور من أنها عبارة عن أمور اعتبارية يتسبّب لها بالإنشاء و تكون فعلية الأحكام منوطة بوجود الموضوع بخصوصياته، فبدونه لا ثبوت إلا للإنشاء ... لا‌بدّ من تحقيق الكلام بلحاظ كل مسلك من هذه المسالك الثلاثة، فنقول: أما على الأول- و هو مسلك المشهور المنصور-: فالمتّجه القول بعدم جريان الاستصحاب في الحكم التعليقي».دروس في مسائل علم الأصول، ج‌2، ص23: «يترتب على ما ذكرنا بطلان القول باعتبار الاستصحاب التعليقي، حيث أن المستصحب في موارد الاستصحاب هو الحكم في مقام الثبوت، و الحكم في مقام الثبوت له مرتبتان: مرتبة الجعل و مرتبة الفعلية، و ليس شي‌ء منهما مما يتمّ فيه أركان الاستصحاب». ج‌5، ص303: «تقدم عدم اعتبار الاستصحاب في الأحكام التعليقية في خطاب الشارع فضلاً عن الموضوعات التعليقية».المغني في الأصول، الاستصحاب، ج2، ص72: «الحاصل أن ... و أمّا المنشأ و هي الحرمة المنشأة بهذه القضیة التعلیقیة فلا وجود لها قبل الغلیان فلا متیقّن في البین حتی نستصحبه».ص88: «إنه لا مقتضی لجریان الاستصحاب التعلیقي في الأحکام».زبدة الأصول، ج‌5، ص480: «الأظهر عدم جريان الاستصحاب التعليقي».المحكم في أصول الفقه، ج‌5، ص304: «إن المجعول حقيقة هو الحكم الفعلي، الذي لا تحقق له قبل تحقق ما علق عليه، و أن العمل يستند إليه، دون الحكم التعليقي الكبروى، أو السببية المنتزعة من ترتّب الحكم المسبب على السبب، أو نحوهما مما له نحو من الوجود قبل تحقق المعلق عليه، و لذلك لا مجال لجريان الاستصحاب في المقام»‌.المباحث الأصولیة، ج13، ص324: «إن الاستصحاب التعلیقی لا‌یجری بل لا أصل له».
[9] و هناك من فصّل في جریان الاستصحاب منهم السید المحقق الیزدي(قدس‌سره):حاشية فرائد الأصول (السید المحقق الیزدی))، ج‌3، ص258: «إعلم أن الاستصحاب التعليقي ... إنما يجري فيما إذا أحرزنا أن المجعول الشرعي هو الحكم المشروط أو السببية كما هو ظاهر قوله: "إذا غلى و اشتدّ العصير يحرم"، و أما إذا كان ذلك من انتزاع العقل للملازمة بين الحكم و موضوعه كما لو قال: "يجب الحجّ على المستطيع"، فينتزع العقل منه أن الاستطاعة سبب لوجوب الحجّ و أن زيداً بحيث لو استطاع وجب عليه الحجّ، فلا‌ينفع في جريان الاستصحاب التعليقي عند الشك في وجوب الحج بالاستطاعة في خصوص حال من الحالات، إذ ليس هنا حكم شرعي قابل للاستصحاب».حاشیة المکاسب، ج2، ص169 ط.ق: «إن الاستصحاب التعلیقي أیضاً حجة إذا کانت الملازمة من المجعولات الشرعیة لرجوعه حینئذ إلى التنجیزي ... إن الاستصحاب التعلیقي على ما حقّق في محله إنما یکون حجة إذا کانت الملازمة من الأحکام المجعولة الشرعیة و أما إذا کانت من الانتزاعات العقلیة فلا إذ على هذا لیس حکماً حتی یستصحب».و ذكر هذا القول له (قدس‌سره) في كتابه منجزات المريض كما في مباحث الأصول، ج‌5، ص397؛ ومجمع الأفكار، ج‌4، ص131.و تبع السید المحقق الیزدی(قدس‌سره) بعض الأعلام:كالحجة الكوهكمري(قدس‌سره) في المحجة في تقريرات الحجة، ج‌2، ص405؛ و السید المحقق الصدر. في مباحث الأصول، ج‌5، ص396، و ص398
[10] فوائد الأصول، ج4، ص458 بنفس العبارة؛ أجود التقریرات، ج4، ص119: «الأول: إن جریان الاستصحاب مطلقاً یتوقف على ثبوت المستصحب في الوعاء المناسب له ...».
[11] أجود التقریرات، ج4، ص120 و 121 العبارة منه.فوائد الأصول، ج4، ص458: «الأمر الثاني: الأسماء و العناوين المأخوذة في موضوعات الأحكام ... تارة يستفاد من نفس الدليل أو من الخارج أن لها دخلاً في موضوع الحكم، بحيث يدور الحكم مدار بقاء العنوان و يرتفع الحكم بارتفاعه و لو مع بقاء الحقيقة ... و أخرى: يستفاد من الدليل أو من الخارج أنه ليس للوصف العنواني دخل في الحكم، بل الحكم مترتب على نفس الحقيقة و الذات المحفوظة في جميع التغيرات و التقلبات الواردة على الحقيقة ... و ثالثة لا‌يستفاد أحد الوجهين من الخارج أو من دليل الحكم، بل يشك في مدخلية العنوان و الاسم في ترتب الحكم عليه ...».ناقش الشيخ حسين الحلي) في أصول الفقه، ج10، ص4 في بيان مقرّر فوائد الأصول: «و ينبغي التأمّل فيما أُفيد بقوله: و أُخرى يستفاد من الدليل أو من الخارج أنّه ليس للوصف العنواني دخل في الحكم، بل الحكم مترتّب على نفس الحقيقة و الذات إلخ‌، فيقال بعد الفراغ عن عدم مدخلية ذلك العنوان في موضوع الحكم: لا‌يعقل أخذه فيه إلّا من جهة كونه علّة للحكم، فلو شكّ في بقاء الحكم بعد ارتفاع ذلك العنوان، لا‌يكون إلّا من جهة الشكّ في أنّ تلك العلّة هل محدثة أو مبقية، و معه يتمّ الاستصحاب مع فرض وحدة الموضوع وحدة عقلية.نعم، كما يمكن أن يستفاد من الدليل العلّية فيتمّ الاستصحاب، فكذلك يمكن أن يستفاد منه كون تلك الحالة و ذلك العنوان ظرفاً للحكم، و بعد انقضاء ذلك الظرف نشكّ في بقاء الحكم، و تكون الوحدة حينئذ عقلية أيضاً..أمّا مع الشكّ في اعتبار ذلك العنوان المفقود في موضوع الحكم و عدم اعتباره، فلا‌يمكن الرجوع إلى الاستصحاب لعدم إحراز [الموضوع‌] فلا‌تتّحد القضية المتيقّنة مع المشكوكة، و التسامح العرفي لا‌ينفع في مثل ذلك كما حرّرناه في خاتمة الاستصحاب، فراجع».و في مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص135و (ط.ج): ج3، ص161: «قبل التكلم في جريان الاستصحاب التعليقي و عدمه لا‌بدّ من بيان مقدمة، و هي أن العناوين المأخوذة في موضوعات الأحكام على أقسام: فتارة يكون أخذ العنوان لمجرد الاشارة إلى حقيقة المعنون بلا دخلٍ للعنوان في ثبوت الحكم ... و أخرى‌ يكون الأمر بعكس ذلك: أي يفهم العرف من نفس الدليل أن الحكم دائر مدار العنوان فيرتفع بارتفاعه ... و ثالثة لا‌يستفاد أحد الأمرين من نفس الدليل، فنشك في بقاء الحكم بعد تبدل العنوان لاحتمال مدخلية العنوان في ترتب الحكم...»
[12] قال الشيخ حسين الحلي(قدس‌سره) في أصول الفقه، ج10، ص3 في تقريره لما أفاده المحقق النائيني(قدس‌سره): «أفاد حسبما حرّرته عنه(قدس‌سره) أنّ الحالات اللاحقة للموضوع إمّا أن تكون مغيّرة للحقيقة، كما في مثل صيرورة الكلب ملحاً، و إمّا أن تكون موجبة لارتفاع التسمية عرفاً، كما في مثل العنب إذا صار زبيباً و الخشب إذا صار فحماً، و إمّا أن لا‌تكون موجبة لهذا و لا لذاك، كما في الحنطة إذا صارت دقيقاً مثلًا.أمّا التغيير الموجب لتغيّر الحقيقة، فلا شبهة في عدم لحوق الحكم المجعول لتلك الحقيقة إذا طرأها مثل هذا التغيير، فالكلب إذا صار ملحاً لا‌تلحقه الأحكام المجعولة للكلب.و أمّا الحالة التي لا‌يكون التغيير إليها موجباً لاختلاف الاسم و العنوان، فلا شبهة في سراية الحكم إلى ما تغيّر منها، فإنّ الحلية اللاحقة للحنطة لاحقة لها بجميع حالاتها الطارئة عليها، من كونها دقيقاً أو عجيناً أو خبزاً و نحو ذلك من الحالات.و أمّا الحالة المغيّرة للاسم دون الحقيقة، فإن فهم من لسان الدليل و لو بواسطة القرائن الخارجية- و منها مناسبة الحكم و الموضوع- كون الحكم معلّقاًعلى نفس الحقيقة، كان الحكم سارياً إليها، و إن فهم من لسان الدليل أنّ الحكم معلّق على الاسم و العنوان لم‌يكن الحكم سارياً إليها، و لو شكّ في ذلك كان المرجع هو الاستصحاب إن كانت القضية المشكوكة متّحدة مع القضية المتيقّنة عرفاً، فإنّ الاتحاد العرفي بين القضيتين أمر آخر غير ما يفهم عرفاً من لسان الدليل، لما سيأتي في محلّه‌ إن شاء اللّه تعالى من أنّ المدار في الاتّحاد العرفي على ما يفهمه العرف من تحقّق النقض و عدمه، لا على ما يفهمه العرف من لسان الدليل، فإنّ التوسعة العرفية المأخوذة من لسان الدليل لا‌تحتاج إلى الاستصحاب.و لكن سيأتي إن شاء الله في خاتمة الاستصحاب أنّ الاستصحاب لا‌يجري في ذلك، و أنّ هذه الموارد ليست ممّا يدخلها التسامح العرفي، فراجعه».
logo