« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل دوم؛ تفصیل اول بین شک در مقتضی و مانع/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل دوم؛ تفصیل اول بین شک در مقتضی و مانع

 

ایراد پنجم: از محقق خوئی(قدس‌سره)

من جمله اشکالاتی که محقق خویی(قدس‌سره) در مقام طرح نموده‌اند، نقض به جریان استصحاب در موارد عدم احراز غایة حکم یا به تعبیر دیگر «استصحاب عدم الغایة» است. ایشان در تقریر فرمایش خود چنین می‌گوید:

«الثالث: استصحاب عدم الغایة و لو من جهة الشبهة الموضوعیة، كما إذا شك في ظهور هلال شوال أو في طلوع الشمس، فإنّ الشك فیه من قبیل الشك في المقتضي، لأنّ الشك في ظهور هلال شوال في الحقیقة شك في أنّ شهر رمضان كان تسعة و عشرین یوماً أو لا، فلم‌یحرز المقتضي من أوّل الأمر، و كذا الشك في طلوع الشمس شك في أنّ ما بین الطلوعین ساعة و نصف حتّی تنقضي بنفسها أو أكثر، فلم‌یحرز المقتضي.

مع أنّ الشیخ(قدس‌سره) قائل بجریان الاستصحاب فیه، بل الاستصحاب مع الشك في هلال شوال منصوص بناءً على دلالة قوله(علیه‌السلام): «صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ» على الاستصحاب».[1]

محصّل بیان ایشان آن است که در برخی از موارد، شبهه‌ای که پیش می‌آید از سنخ شبهه موضوعیه است و در آنجا جریان استصحاب را می‌پذیریم؛ مانند مورد استصحاب دربارۀ هلال ماه شوال.

در این فرض، کسی تا هر زمان که برای دیدن هلال ایستاده و رؤیت حاصل نشده است، تکلیفش نسبت به عید فطر چه خواهد بود؟ ظاهر این است که باید استصحاب بکند. این یک مورد از مواردی است که فقها از جمله شیخ(قدس‌سره) به جریان استصحاب در آن قائلند.

همچنین مثالی دیگر مانند استصحاب در طلوع شمس است؛ یعنی اگر مکلفی دیر بیدار شود و شک کند که آیا خورشید طلوع کرده است یا خیر – در نتیجه نمی‌داند نماز صبحش قضا شده یا خیر – سؤال می‌شود که باید نیت قضا کند یا ادا. در این صورت برخی فتوا به جریان استصحاب عدم طلوع خورشید داده‌اند، یعنی استصحاب بکند که هنوز خورشید طلوع نکرده است تا نماز خود را ادا حساب نماید.

در این موارد، سؤال می‌شود: شما قائل به جریان این استصحاب‌ها هستید یا نه؟ ظاهر کلام شیخ انصاری(قدس‌سره) آن است که قائل به جریان استصحاب در این موارد است، بلکه حتی استصحاب دربارۀ هلال شوال را منصوص می‌داند؛ زیرا روایت «صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ» را دال بر استصحاب می‌گیرد.

تحلیل ماهیت شک در این موارد: اکنون باید دید که در این قبیل مثال‌ها ماهیت شک چیست. در مورد شک در رؤیت هلال شوال، واقعیت این است که شک ما بازگشت به این دارد که آیا ماه رمضان بیست و نه روز بوده یا سی روز؟ یعنی اساساً از ابتدا مقتضیِ حکم (یعنی موضوع امتداد روزه) برای سی روز احراز نشده است. پس این شک، شک در مقتضی است.
مورد طلوع شمس نیز، اگر شک داشته باشیم که مقدار زمان بین فجر تا طلوع شمس یک ساعت و نیم است یا بیشتر، و هنوز طلوع شمس حاصل نشده یا خیر، این نیز بازگشتش به شک در مقتضی است، زیرا نمی‌دانیم مقتضای بقای موضوع تا این لحظه استمرار داشته یا خیر و از اول امر، استعداد بقای موضوع تا این حد احراز نشده است.

البته باید توجه داشت که در بعضی از این مثال‌ها مانند طلوع شمس، شاید بتوان مناقشه‌ای در مثال کرد؛ زیرا در بعضی اوقات موضوعِ بحث، شبهة مفهومی یا حکمی نیست، بلکه تطبیق خارجی مشکل است و شخص به علت عدم داشتن ساعت یا عدم رؤیت شخصیِ طلوع شمس، دچار تردید می‌شود. وگرنه اصل مسأله واضح است و تعیین دقیق طلوع و غروب با مراجعه به ساعت قابل تشخیص است.

اما در هر حال، خود محقق خویی(قدس‌سره) این موارد را از مصادیق شک در مقتضی دانسته و اشکال را متوجه جریان استصحاب در چنین مواردی می‌کند.

در نهایت، نکته مهمی که باید توجه نمود این است که شیخ انصاری(قدس‌سره) قائل به جریان استصحاب در این موارد است، بلکه جریان استصحاب در هلال شوال را به واسطه روایت «صُمْ لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرْ لِلرُّؤْيَةِ» منصوص و مسلم می‌شمارد؛ حال آنکه این موارد بنابر مبنای محقق خویی(قدس‌سره) باید از مصادیق شک در مقتضی محسوب شود و مقتضی از اول امر احراز نشده است.

ملاحظه استاد به ایراد پنجم

در مقام پاسخ به اشکال مذکور، باید گفت که وجه التزام شیخ انصاری(قدس‌سره) به جریان استصحاب در موارد شک در تحقق غایة از جهت شبهه موضوعیه، همان نکته‌ای است که در کلام محقق خویی(قدس‌سره) نیز به آن اشاره شد. توضیح آنکه:

ایشان تصریح نمودند که اگرچه این مورد حقیقتاً از موارد شک در رافع نیست – چرا که رافع باید چیزی غیر از زمان باشد و در اینجا تنها زمان مطرح است – لکن این مورد عرفاً در حکم شک در رافع تلقی می‌شود و در نتیجه استصحاب در آن جاری می‌گردد. به تعبیر ایشان:

«و إن لم‌یكن من موارد الشك في الرافع حقیقةً، لأنّ الرافع لایكون نفس الزمان بل لابدّ من أن یكون زمانیاً و لیس في المقام إلا الزمان، لكنه في حكم الشك في الرافع عرفاً فیجري فیه الاستصحاب.»[2]

نظر محقق نائینی(قدس‌سره):

افزون بر این، محقق نائینی(قدس‌سره) نیز تقسیم‌بندی دقیقی در این باب ارائه فرموده‌اند. ایشان تصریح کرده‌اند که:

«إنّ الشك في الغایة بأقسامه قسم آخر یغایر الشك في المقتضي … إلا أنّه یلحق بالشك في المقتضي تارة و بالشك في الرافع أخری، فإنّ الشك في الغایة إن كان من جهة الشبهة المفهومیة أو الحكمیة یلحق بالشك في المقتضي … و أمّا إذا كان من جهة الشك في تحقّق الغایة [الشبهة الموضوعیة] فهو ملحق بالشك في الرافع»[3] .

بنابراین، مطابق با این بیان، موارد شک در غایة خود نوعی مستقل از شک در مقتضی و شک در رافع‌اند.

لکن این قسم، گاهی از جهت شبهه مفهومیه یا حکمیه است، که در این صورت ملحق به شک در مقتضی می‌شود؛ مانند جایی که معنای غروب یا مغرب را نمی‌دانیم، یا نمی‌دانیم حکم به غروب تعلق دارد یا به مغرب.

و گاهی شک در غایة از جهت شبهه موضوعیه است؛ یعنی معنای غایة و حکم را می‌دانیم اما نمی‌دانیم غایة تحقق یافته یا نه، مانند اینکه نمی‌دانیم طلوع شمس واقع شده یا خیر. در این صورت، این نوع شک ملحق به شک در رافع است.

بنابراین، آنچه که شیخ انصاری(قدس‌سره) بدان ملتزم شده، یعنی جریان استصحاب در موارد شک در تحقق غایة از جهت شبهه موضوعیه، دقیقاً مبتنی بر همین نکته است که این موارد هرچند حقیقتاً شک در رافع نیستند، اما عرفاً و بنابر موازین اصولی، در حکم شک در رافع قرار می‌گیرند و استصحاب در آن‌ها جاری است.

دفع نقض بر شیخ انصاری(قدس‌سره):

پس روشن می‌شود که نقض مذکور بر شیخ انصاری(قدس‌سره) وارد نیست؛ زیرا این موارد، نه از مصادیق شک در مقتضی به معنای مصطلح هستند و نه حقیقتاً شک در رافع، بلکه نوع سومی‌اند که در مقام عمل گاهی به یکی و گاهی به دیگری ملحق می‌شوند. به همین دلیل، محقق نائینی(قدس‌سره) اساساً این موارد را از مصادیق شک در مقتضی نمی‌دانند و اشکال مذکور را از اساس نمی‌پذیرند.

خلاصه آنکه، اشکال مذکور مبنی بر اینکه جریان استصحاب در موارد شک در تحقق غایة، نقضی بر مبنای شیخ انصاری(قدس‌سره) باشد، پذیرفته نیست؛ چرا که در این موارد، استصحاب بر اساس الحاق عرفی به شک در رافع و به تبعیت از مبنای اصولی شیخ(قدس‌سره)، جاری خواهد بود.

ایراد ششم: از محقق خوئی(قدس‌سره)

در این بخش، مرحوم محقق خویی(قدس‌سره) اشکال دیگری را در باب استصحاب مطرح نموده‌اند که ناظر به کیفیت لحاظ متعلق یقین و شک است. خلاصه بیان ایشان آن است که متعلق یقین و شک را می‌توان به دو صورت مورد لحاظ قرار داد: یا با دقت عقلی (بالدقة) یا به نظر عرفی (ملاحظه مسامحی عرفی).

ایشان می‌فرمایند: اگر با دقت عقلی بخواهیم متعلق یقین و شک را بررسی کنیم، اصلاً نقض یقین به شک صدق نمی‌کند، حتی در موارد شک در رافع؛ اما اگر با نظر عرفی و مسامحی لحاظ کنیم، نقض یقین به شک در هر دو مورد – یعنی هم شک در رافع و هم شک در مقتضی – صادق خواهد بود.

متن فرمایش محقق خویی(قدس‌سره):

«بیانه أنّه إن لوحظ متعلّق الیقین و الشك بالنظر الدقّي، فلا‌یصدق نقض الیقین بالشك حتّی في موارد الشك في الرافع، لأنّ متعلّق الیقین إنّما هو حدوث الشيء و المشكوك هو بقاؤه … فبعد كون متعلّق الشك غیر متعلّق الیقین لایكون عدم ترتیب الأثر على المشكوك نقضاً للیقین بالشك ففي مثل الملكیة و غیرها من أمثلة الشك في الرافع متعلّق الیقین هو حدوث الملكیة و لا یقین ببقائها بعد رجوع أحد المتبایعین في المعاطاة، فعدم ترتیب آثار الملكیة بعد رجوع أحدهما لایكون نقضاً للیقین بالشك و هكذا سائر أمثلة الشك في الراف

و إن لوحظ متعلّق الیقین و الشك بالنظر المسامحي العرفي و إلغاء خصوصیة الزمان بالتعبد الشرعي … فیصدق نقض الیقین بالشك حتّی في موارد الشك في المقتضي، فإنّ خیار الغبن كان متیقّناً حین ظهور الغبن و هو متعلّق الشك بعد إلغاء الخصوصیة، فعدم ترتیب الأثر علیه في ظرف الشك نقض للیقین بالشك.

و حیث أنّ الصحیح هو الثاني لأنّ متعلّق الیقین و الشك ملحوظ بنظر العرف و الخصوصیة من حیث الزمان ملغاة بالتعبّد الشرعي فتستفاد من قوله(علیه‌السلام): «لاتَنْقُضِ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ» حجّیة الاستصحاب مطلقاً، بلا فرق بین موارد الشك في المقتضي و موارد الشك في الرافع».[4]

شرح و تبیین مطلب:

مرحوم محقق خویی(قدس‌سره) در این بیان، دو مبنای متفاوت در لحاظ متعلق یقین و شک معرفی می‌کنند:

۱. لحاظ بالدقة عقلی: اگر متعلق یقین و شک را با دقت عقلی و تیزبینی فلسفی لحاظ کنیم، در حقیقت متعلق یقین، حدوث شیء است و متعلق شک، بقای همان شیء در زمان بعد. از این جهت، متعلق یقین و متعلق شک دو امر متفاوت‌اند. در چنین فرضی، حتی در موارد شک در رافع نیز، صدق نقض یقین به شک منتفی است؛ چرا که آنچه در آن یقین وجود داشت (حدوث)، غیر از آن چیزی است که اکنون در آن شک داریم (بقا). به عنوان مثال، در باب ملکیت پس از رجوع یکی از متبایعین در بیع معاطاتی، یقین به حدوث ملکیت داشتیم و شک در بقای آن داریم. عدم ترتیب آثار ملکیت در این فرض، نقض یقین به شک محسوب نمی‌شود، چون متعلق شک (بقا) غیر از متعلق یقین (حدوث) است.

۲. لحاظ عرفی (نظر مسامحی): اما اگر متعلق یقین و شک را به نظر عرفی و با مسامحه عرفی لحاظ کنیم – که در این صورت خصوصیت زمانی را به واسطه تعبد شرعی ملغی می‌دانیم – آنگاه عرف میان یقین به حدوث و شک در بقا تفاوتی نمی‌گذارد و مجموع آن را یک حقیقت می‌بیند. به عبارت دیگر، عرف می‌گوید: «این شیء یقینی بوده و اکنون در بقای آن شک داری»، و این امر را مصداق نقض یقین به شک می‌شمارد، فارغ از اینکه این شک از نوع شک در مقتضی باشد یا شک در رافع.

برای مثال، در باب خیار غبن، در ابتدا هنگام ظهور غبن، یقین به ثبوت خیار وجود دارد؛ اما پس از گذشت زمان، شک در بقای خیار پیدا می‌شود. اگر خصوصیت زمان را در نظر بگیریم، یقین و شک متعلق به دو زمان متفاوت‌اند و در نتیجه، متعلق شک و یقین یکی نیستند. اما اگر زمان را الغاء کنیم و موضوع را واحد بدانیم، عرف این مورد را هم مصداق نقض یقین به شک می‌داند، حتی اگر شک از نوع شک در مقتضی باشد؛ چرا که عرف، وحدتی در موضوع برقرار می‌کند و نمی‌گوید یقینت مربوط به اول زمان بوده و شکت مربوط به زمان بعد است.

محقق خویی(قدس‌سره) تصریح می‌کنند که آنچه صحیح است، لحاظ عرفی متعلق یقین و شک است، چرا که عرف خصوصیت زمانی را به واسطه تعبد شرعی ملغی می‌داند. بر این اساس، از جمله «لاتنقض الیقین بالشك» اطلاق حجیت استصحاب در همه موارد، اعم از شک در مقتضی و شک در رافع، استفاده می‌شود.

بنابراین، محقق خویی(قدس‌سره) با اتخاذ مبنای لحاظ عرفی متعلق یقین و شک، نتیجه می‌گیرند که استصحاب در همه موارد – اعم از شک در مقتضی و شک در رافع – جاری است و تفاوتی میان این دو قسم در حجیت استصحاب وجود ندارد.

نتیجه‌گیری بحث – عدم امکان تفصیل میان شک در مقتضی و شک در رافع

نتیجه مباحث گذشته آن است که حجیت استصحاب، فارغ از تفصیل میان شک در مقتضی و شک در رافع، ثابت است و به عبارت دیگر، تفاوتی میان این دو قسم از حیث جریان استصحاب وجود ندارد. به تعبیر محقق خویی(قدس‌سره): «حجّیة الاستصحاب من غیر فرق بین الشك في المقتضي و الرافع فالتفصیل بینهما لایمكن الالتزام به».

بر اساس مبنای لحاظ عرفی متعلق یقین و شک – چنان‌که گذشت – صدق نقض یقین به شک هم در موارد شک در رافع و هم در موارد شک در مقتضی محقق است و نمی‌توان میان این دو قسم از جهت امکان جریان استصحاب تفاوتی قائل شد.

از این رو، همان‌طور که در جواب ایراد ششم محقق خویی(قدس‌سره) ذکر شد، پاسخ مستقلی به این اشکال داده نشد، همچنان که در مورد ایراد اول صاحب کفایه(قدس‌سره) نیز گفته شد صدق نقض یقین به شک در موارد شک در مقتضی نیز برقرار است. بنابراین، از تفصیل نخست شیخ انصاری(قدس‌سره) (که قائل به تفاوت میان موارد شک در مقتضی و شک در رافع بود) عبور می‌کنیم و آن را نمی‌پذیریم.

پس، استصحاب در هر دو قسم – چه در موارد شک در مقتضی و چه در موارد شک در رافع – جاری است و این تفصیل، قابل التزام نیست.[5]

تفصیل دوم: بین شک در وجود رافع و شک در رافعیت شی موجود

خلاصه فرمایش محقق سبزواری(قدس‌سره)

در این بخش، محقق سبزواری(قدس‌سره) تفصیلی میان دو قسم از شک‌های مربوط به رافع مطرح فرموده‌اند:

۱. شک در وجود رافع

۲. شک در رافعیت شیء موجود

ایشان می‌فرمایند: اگر شک در وجود رافع باشد، صحیحه زراره که می‌فرماید «لَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ أَبَداً» شامل این مورد می‌شود و شارع مقدس از نقض یقین به این نوع شک نهی فرموده است. پس استصحاب در این قسم جاری خواهد بود.

اما اگر شک در رافعیت موجود باشد – یعنی شیئی پیدا شده و ما احتمال می‌دهیم که این شیء رافع باشد – در این صورت، به وجود آن شیء یقین داریم اما در رافعیتش شک داریم. محقق سبزواری(قدس‌سره) می‌فرماید: در این فرض، نقض یقین به یقین صدق می‌کند نه نقض یقین به شک؛ زیرا یقین سابق (مثلاً یقین به طهارت) تنها با یقین به وجود چیزی که شک در رافعیتش داریم، زائل می‌شود و شارع مقدس تنها از نقض یقین به شک نهی فرموده، نه از نقض یقین به یقین دیگر. پس استصحاب در این مورد (شک در رافعیت موجود) جاری نیست.

در مقام نقد این تفصیل، می‌گوییم: اینکه ایشان مدعی شده‌اند در موارد شک در رافعیت موجود، نقض یقین به یقین است، قابل قبول نیست. زیرا در این فرض، اگرچه به وجود آن شیء یقین داریم، اما به رافعیت آن شک داریم؛ یعنی هنوز یقین نداریم که آن شیء رافع است تا بتوانیم بگوییم یقین به وجود رافع حاصل شده و یقین سابق نقض شده است.

در واقع، در این موارد، یقین ما به وجود شیء است، نه به رافعیت آن. و چون در رافعیت شک داریم، یقین سابق همچنان برقرار است و استصحاب قابل جریان خواهد بود. به عبارت دیگر، شک ما در اینجا شک در تأثیر و رافعیت است نه در اصل وجود شیء، و بنابراین نقض یقین به یقین محقق نشده است.

این بیان که «نقض یقین به یقین شد»، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا یقین دوم در کار نیست، بلکه صرفاً احتمال و شک در رافعیت داریم. پس استصحاب در اینجا نیز جاری خواهد بود و نمی‌توان این موارد را از تحت اطلاق صحیحه زراره خارج دانست.

بنابراین، همانگونه که در شک در وجود رافع، صدق نقض یقین به شک وجود دارد و استصحاب جاری است، در موارد شک در رافعیت موجود نیز، استصحاب جاری خواهد بود؛ زیرا یقین به وجود شیء، جایگزین یقین به رافعیت آن نمی‌شود و تا زمانی که در رافعیت آن شک داریم، نقض یقین به شک باقی است.

پس کلام محقق سبزواری(قدس‌سره) در این تفصیل قابل پذیرش نبوده و بوضوح قابل رد است و تفاوتی میان دو فرض از حیث جریان استصحاب وجود ندارد.[6]

ایراد بر تفصیل محقق سبزواری(قدس‌سره)

نقض یقین به یقین دیگر تنها در جایی تحقق می‌یابد که یقین دوم تعلق به ارتفاع متعلق یقین اول داشته باشد؛ به این معنا که فرد ابتدا به تحقق و ثبوت چیزی یقین دارد و سپس یقین پیدا می‌کند که آن شیء زائل و مرتفع شده است.

برای مثال، اگر کسی ابتدا یقین به حدث داشته باشد و سپس یقین به طهارت حاصل کند، اینجا نقض یقین به یقین رخ داده است؛ زیرا یقین دوم تعلق به ارتفاع متعلق یقین اول دارد. اما اگر کسی یقین به حدث دارد و بعد علم پیدا می‌کند به وجود شیء جدیدی که در رافعیت آن نسبت به حدث شک دارد، در این صورت یقین دوم به زوال متعلق یقین اول تعلق نگرفته است، بلکه همچنان در بقای آن دچار تردید است و شک در ارتفاع دارد.

در واقع، در فرض شک در رافعیت موجود، شخص یقین به بقای متعلق یقین سابق ندارد و یقین به زوالش هم ندارد، بلکه در رافعیت و تأثیر آن شیء موجود شک دارد. پس اینجا صدق نقض یقین به یقین دوم تحقق نمی‌یابد، بلکه مصداق نقض یقین به شک خواهد بود.

بر همین اساس، صحیحه زراره که می‌فرماید «لَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ أَبَداً»، همان گونه که شامل شک در وجود رافع می‌شود، شک در رافعیت شیء موجود را نیز در بر می‌گیرد؛ زیرا در هر دو مورد، نقض یقین به واسطه شک صورت می‌گیرد و نه به واسطه یقین دیگر.

لذا این تفصیل محقق سبزواری(قدس‌سره) میان شک در وجود رافع و شک در رافعیت موجود، از اساس مردود است و هیچ گونه تفاوتی در جریان استصحاب میان این دو فرض وجود ندارد. هر دو مصداق نقض یقین به شک‌اند و تحت اطلاق صحیحه زراره قرار می‌گیرند.

با این توضیح، این تفصیل به وضوح کنار گذاشته می‌شود و اکنون باید به سراغ تفصیل سوم رفت که مربوط به تفاوت بین دلیل عقلی و دلیل شرعی است و شیخ انصاری(قدس‌سره) به آن پرداخته‌اند.[7]

تفصیل سوم: تفصیل بین دلیل عقلی و دلیل شرعی

شیخ انصاری(قدس‌سره) تفصیلی میان دلیل شرعی و دلیل عقلی در حجیت استصحاب ارائه می‌فرمایند. ایشان معتقدند که استصحاب تنها در مواردی که حکم به واسطه دلیل شرعی ثابت شده باشد، حجت است، اما در مواردی که حکم به دلیل عقلی ثابت گردد، استصحاب جاری نمی‌شود.

شیخ(قدس‌سره) می‌فرمایند:

«إنّه قد یثبت [الحكم] بالدلیل الشرعي و قد یثبت بالدلیل العقلي و لم‌أجد من فصّل بینهما إلا أنّ في تحقّق الاستصحاب مع ثبوت الحكم بالدلیل العقلي و هو الحكم العقلي المتوصّل به إلى حكم شرعي تأمّلاً، نظراً إلى أنّ الأحكام العقلیة كلّها مبیّنة مفصّلة من حیث مناط الحكم، و الشك في بقاء المستصحب و عدمه لابدّ و أن یرجع إلى الشك في موضوع الحكم، لأنّ الجهات المقتضیة للحكم العقلي بالحسن و القبح كلّها راجعة إلى قیود فعل المكلّف الذي هو الموضو

فالشك في حكم العقل حتّی لأجل وجود الرافع لایكون إلا للشك في موضوعه، و الموضوع لابدّ أن یكون محرزاً معلوم البقاء في الاستصحاب ... .

و لا فرق فیما ذكرنا بین أن یكون الشك من جهة الشك في وجود الرافع و بین أن یكون لأجل الشك في استعداد الحكم، لأنّ ارتفاع الحكم العقلي لایكون إلا بارتفاع موضوعه، فیرجع الأمر بالآخرة إلى تبدّل العنوان.

أ لا‌تری أنّ العقل إذا حكم بقبح الصدق الضارّ فحكمه یرجع إلى أنّ الضارّ من حیث أنّه ضارّ حرام، و معلوم أنّ هذه القضیة غیر قابلة للاستصحاب عند الشك في الضرر مع العلم بتحقّقه سابقاً، لأنّ قولنا "المضرّ قبیح" حكم دائمي لایحتمل ارتفاعه أبداً و لاینفع في إثبات القبح عند الشك في بقاء الضرر، و لایجوز أن یقال: إنّ هذا الصدق كان قبیحاً سابقاً فیستصحب قبحه، لأنّ الموضوع في حكم العقل بالقبح لیس هذا الصدق، بل عنوان المضرّ و الحكم له مقطوع البقاء.

و هذا بخلاف الأحكام الشرعیة، فإنّه قد یحكم الشارع على الصدق بكونه حراماً و لایُعلم أنّ المناط الحقیقي فیه باقٍ في زمان الشك أو مرتفع -إمّا من جهة جهل المناط أو من جهة الجهل ببقائه مع معرفته- فیستصحب الحكم الشرعي».[8]

شیخ انصاری(قدس‌سره) تصریح می‌کنند که این تفصیل از ابتکارات خود ایشان است و قبل از ایشان کسی چنین تفصیلی را ارائه نکرده بود. ایشان می‌فرمایند اگر حکم با دلیل شرعی ثابت شده باشد، استصحاب در آن جاری است؛ اما اگر حکم با دلیل عقلی ثابت شده باشد – خصوصاً آن احکام عقلی که ما را به حکم شرعی می‌رساند مانند قبح و حسن عقلی – در این صورت جریان استصحاب محل تأمل است.

وجه این تفصیل آن است که احکام عقلیه، از حیث مناط حکم، کاملاً روشن و مفصل‌اند. عقل، حکم خود را بر اساس مناط کاملاً مشخص و مبیّن صادر می‌کند؛ بنابراین اگر جایی عقل حکمی را صادر کرده، شک در بقای آن حکم یا زوالش، در حقیقت بازگشت به شک در بقای موضوع است، نه شک در مناط یا ملاک حکم.

به عبارت دیگر، آنچه موجب شک در استمرار حکم عقلی می‌شود، تنها تغییر در موضوع است، نه شک در خصوصیات یا استعداد حکم؛ زیرا عقل هیچ‌گاه در مناط حکم خودش تردید ندارد. اگر مناط وجود دارد، عقل حکم می‌کند؛ اگر موضوع و مناط منتفی شد، حکم هم منتفی می‌شود. پس هر شک در بقای حکم عقلی، در واقع شک در بقای موضوع و عنوان است.

بر اساس این مبنا، چون در استصحاب باید موضوع معلوم البقاء باشد و در احکام عقلیه، هر شک در بقاء یا عدم بقاء حکم به شک در موضوع برمی‌گردد، پس جایی برای جریان استصحاب باقی نمی‌ماند.

فرقی هم ندارد که شک از جهت وجود رافع باشد یا از جهت استعداد حکم؛ چرا که در هر صورت، ارتفاع حکم عقلی فقط با ارتفاع موضوع تحقق می‌یابد و تمام جهات مقتضی حکم عقلی به قیود فعل مکلف بازمی‌گردد.

پس، شیخ انصاری(قدس‌سره) بر این باورند که استصحاب در احکام عقلیه جاری نیست؛ زیرا در این موارد، مناط حکم عقلی روشن است و شک در استمرار حکم جز با شک در بقاء موضوع معنا ندارد و استصحاب نسبت به موضوع مشکوک البقاء نیز جاری نخواهد شد.

شیخ انصاری(قدس‌سره) در ادامه‌ی بیان تفصیل خود میان دلیل عقلی و دلیل شرعی، به ذکر مثال و توضیح تطبیقی می‌پردازند تا وجه عدم جریان استصحاب در احکام عقلیه را روشن سازند.

ایشان می‌فرمایند: آیا نمی‌بینی که وقتی عقل حکم به قبح صدق ضررآفرین می‌کند، حقیقت حکم عقل به این است که «المضرّ من حیث أنّه مضرّ حرام»؛ یعنی هر آنچه ضرری باشد، از آن جهت که ضرر است، قبیح می‌باشد. این یک قضیه‌ی دائمی است که احتمال ارتفاع آن داده نمی‌شود.

پس اگر سابقاً ضرری تحقق یافته و قبح آن مسلم بوده، اما الآن در بقای آن ضرر شک می‌کنیم، استصحاب قبح آن معنا ندارد؛ زیرا موضوع در حکم عقل به قبح، عنوان «مضرّ» است و اگر آن عنوان باقی باشد، قبح هم مقطوع البقاست و جای شکی در آن نیست.

پس اگر ما در بقاء ضرر شک کردیم، دیگر جریان استصحاب قبح معنا ندارد؛ زیرا اگر موضوع باقی است، حکم عقل نیز باقی است و اگر موضوع باقی نیست، یقین به زوال حکم داریم.

در نتیجه، عقل هیچ‌گاه در مناط حکم خود تردید ندارد؛ بلکه اگر موضوع (ضرر) باقی باشد، قبح حتمی است و اگر موضوع منتفی باشد، قبح نیز منتفی است.

لذا در این موارد، استصحاب قبح صدق ضار معقول نیست؛ زیرا موضوع در حکم عقل عنوان «مضرّ» است، نه فرد خاص از صدق.

بله، اگر کسی در بقای موضوع دچار شک شود، اینجا دیگر استصحاب حکم عقل معنا ندارد؛ چرا که موضوع باید معلوم البقاء باشد تا استصحاب جاری شود و اگر موضوع معلوم البقاء نیست، اصلاً مجالی برای استصحاب حکم عقل وجود ندارد.

این مطلب در احکام شرعی متفاوت است؛ چه بسا شارع درباره‌ی صدق، حکم به حرمت کند و ما ندانیم مناط واقعی این حکم باقی است یا مرتفع شده است – یا به سبب جهل به مناط، یا به سبب جهل به بقای مناط با علم به آن.

در چنین فرضی، استصحاب حکم شرعی جاری است؛ چون ما در مناط حکم شارع تردید داریم و شک در بقای حکم شارع داریم، نه صرفاً شک در بقاء موضوع.

در احکام شرعی، مناطات غالباً مخفی‌اند و شک در بقای حکم، غالباً از همین جهت است که یا مناط را نمی‌دانیم یا بقای آن را نمی‌دانیم. بر این اساس، استصحاب در احکام شرعی کاملاً معقول است و وحدت موضوع در نظر عرف کفایت می‌کند.

جریان استصحاب در حکم شرعی، مشروط به اتحاد موضوع در قضیه متیقنه و قضیه مشکوکه است.

اگر موضوع در هر دو قضیه یکی باشد، هرچند بعضی خصوصیات آن تغییر کرده باشد که در نظر عرف موجب تغایر موضوع نباشد، استصحاب جاری خواهد بود. مثلاً در مسئله آب کر و غیر کر: اگر آب کر بوده و بعد مقداری از آن کم یا زیاد شود، در نظر عرف این تغییر خصوصیت موجب اختلاف موضوعِ دو قضیه نیست و استصحاب کریت یا عدم کریت جاری است، گرچه بالنظر الدقی موضوع فرق کرده باشد. در همه این موارد، معیار نظر عرف است که اتحاد موضوع را تشخیص دهد، نه نگاه دقیق عقلی که هرگونه تغییر را موجب تغایر موضوع بداند.

پس، ملاک جریان استصحاب در احکام شرعی، وحدت موضوع در نظر عرف است ولو بعض خصوصیاتی که موجب شک در بقاء حکم شده‌اند تغییر کرده باشند. اما در احکام عقلی، چون مناط حکم همیشه روشن و موضوع معلوم است، تا موضوع باقی باشد حکم هم باقی است و اگر موضوع منتفی شد یقین به ارتفاع حکم داریم، و مجالی برای استصحاب نیست.

در ادامه، مرحوم محقق خویی(قدس‌سره) نیز توضیحی در این زمینه خواهند داد که در جلسه‌ی آینده به آن خواهیم پرداخت.

 


[1] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص29 و (ط.ج): ج3، ص34.
[2] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص25 و (ط.ج): ج3، ص29.
[3] . أجود التقریرات، ج4، ص28.
[4] . مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص30 و (ط.ج): ج3، ص34.
[5] و نشیر هنا في الهامش إلى نظریة المحقق الإصفهاني و نظریة بعض الأساطین:أما نظریة المحفق الإصفهاني:إنّ المحقق الإصفهاني قال في نهاية الدراية، (ط.ق): ج‌3، ص55 في التعلیقة على قوله: «نعم لكنّه حيث لا انتقاض لليقين» یذكر إشكالاً في انطباق قاعدة عدم نقض الیقین بالشك على الاستصحاب مطلقاً:قال: «إنّ اليقين- باعتبار إبرامه لوثاقته، أو لارتباطه- و إن كان قابلاً لإسناد النقض إليه، إلّا أن هذا المعنى غير محقّق في باب الاستصحاب، لأن اليقين متعلّق فيه بالحدوث، و الشك بالبقاء، و حيث لا يقين بالبقاء، فليس رفع اليد عن البقاء نقضاً لليقين، حيث لا يقين به، بل مجرّد قطع البقاء عن الحدوث بل المناسب لحلّ اليقين تنزيل الأخبار على أحد معان ثلاثة: إما قاعدة اليقين و إما قاعدة المقتضي و المانع و إما الاستصحاب في خصوص الشك في الرافع.بيانه: إنّ اليقين في (قاعدة اليقين) حيث تعلّق بالحدوث، و الشك أيضاً متعلق به، فعدم ترتيب آثار الحدوث حلّ لليقين به المقتضي لترتيب الأثر عليه.و أما قاعدة (المقتضي و المانع) فتقريبها بوجهين:أحدهما- ما عن بعض أجلّة العصر: و هو أن المقتضي لمكان اقتضائه لشي‌ء نزل منزلة الأمر المبرم، فتفكيكه و أخذ مقتضاه منه حلّ للمقتضي ...ثانيهما- ما عن بعض المدقّقين من أهل العصر [هو الشيخ هادي الطهراني في محجّة العلماء، ص229] و هو أنّ العلم بالمقتضى، و إن كان علماً به فقط، لكنّه حيث كان محكوماً عند العقلاء بترتيب مقتضاه عليه- عند الشك في مانعه- فلا جرم يكون المكلف على يقين و بصيرة من أمره، فمن هذه الجهة يكون علمه بالمقتضي يقيناً مبرماً، يصحّ إسناد النقض إليه، و جعل عدم ترتيب مقتضاه عليه نقضاً و حلاً له ...و أما الاستصحاب في خصوص الشك في الرافع، فتقريبه بوجهين:أحدهما- ما عن شيخنا الأستاذ كما في الكتاب تلويحاً و في تعليقته المباركة تصريحاً- و هو: أن المتيقّن حيث أنه من شأنه البقاء، فاليقين تعلّق بأصله حقيقة و ببقائه اعتباراً نظير ثبوت المقبول بثبوت القابل ... و عليه فذلك اليقين السابق- بالحدوث- يقين ببقائه لقابليته للبقاء...ثانيهما- ما عن بعض أجلة العصر) [هو المحقق الهمداني في الفوائد الرضوية، ص151، 164] و هو تقدير اليقين بالبقاء في ظرف الشك لا في ظرف اليقين بالحدوث، كما في الأول و حاصله أنّ وجود المقتضي للبقاء كما يصحّح تقدير البقاء و فرضه بفرض المقتضي، فكذلك اليقين بالمقتضي يصحّح فرض اليقين بمقتضاه بقاء، بخلاف ما إذا لم‌يكن هناك مقتض ...»ثم یجیب عن هذا الإشكال بقوله:«و التحقيق أنّه لا موجب لتنزيل الأخبار على ما ذكر أما على قاعدة اليقين، فمثل هذه الصحيحة- المفروض فيها الشك في الطهارة الفعلية لأجل الشك في النوم- غير قابل للتنزيل على قاعدة اليقين و سيجي‌ء- إن شاء الله تعالى- الكلام في غيرها مما يتوهّم دلالته عليها مع دفعه.و أما على قاعدة (المقتضي و المانع) بالتقريب الأول، ففيه: أولاً: إنّ الحيثية- التي بها يكون المقتضي بمنزلة المبرم- حيثية اقتضائه، لا ترتّب مقتضاه عليه، فإنّ مجرّد ترتب شي‌ء على سببه لا‌يكون إبراماً له، حتى يكون عدم ترتّبه حلاً و نقضاً له، و من البيّن أن وجود الرافع أو المانع يكون حائلاً بين المقتضي و مقتضاه، لا بين المقتضي و اقتضائه، بل المقتضي على اقتضائه، و لو مع وجود مانعه أو رافعه، فلا زوال لإبرامه حتّى يتحقّق النقض.و ثانياً- إنّ التفكيك بين المقتضي و مقتضاه لا‌يوجب صدق النقض، و لذا لا‌يكون إطفاء السراج نقضاً له ... نعم ربما يكون بعض المقتضيات- من حيث كونها أموراً ارتباطية في نفسها، أو مما يترقّب معها الثبات و الاستقرار- يصدق النقض بالإضافة إليها بلحاظ تلك الحيثية ...و أما التقريب الثاني من قاعدة (المقتضي و المانع) ففيه: أنّ ظاهر هذه الصحيحة كغيرها- من فرض اليقين و الشك و صدق النقض، ليكون صغرى للكبرى العقلائية الارتكازية- فلا‌بدّ من انحفاظ الصغرى، مع قطع النّظر عن الكبرى، و لا‌يعقل كون الكبرى مقوّمة و محققة لصغراها، فعدم نقض اليقين بالشك مما بنى عليه العقلاء، لا أن العلم بالوضوء يقين بالطهارة بملاحظة بناء العقلاء ...و أما تنزيل الأخبار على الاستصحاب في خصوص الشك في الرافع فالتقريب الأول و إن امتاز عن الثاني بالدقة و المتانة، إذ يرد على التقريب الثاني أنه غير صحيح ثبوتاً و إثباتاً؛ أما ثبوتاً فبأنّ المراد من مقتضى البقاء كون الشي‌ء من شأنه البقاء لا أن هناك مقتضياً يترشّح منه الشي‌ء ليكون ثبوته بالذات له بالعرض، حتّى يكون اليقين به يقيناً بمقتضاه تقديراً و عرضاً ... و أما إثباتاً فإنّ الظاهر من قوله: «و لا‌ينبغي لك أن تنقض اليقين» هو اليقين المذكور بقوله: «و إلا فإنّه على يقين من وضوئه» أو «لأنك كنت على يقين من طهارتك» لا اليقين المقدر، فيعلم منه أن النقض باعتبار اليقين المذكور لا اليقين المقدر.إلّا أنه يرد عليهما معاً أنّ اعتبار النقض في الاستصحاب غير اعتبار النقض في قاعدة اليقين- بمعنى أنّ اللازم في الاستصحاب وحدة المتعلق من جميع الجهات إلّا من حيث الزمان- حدوثاً و بقاءً- دون قاعدة اليقين فإنّه واحد حتّى من هذه الجهة فاعتبار تعلّق اليقين بالبقاء يوجب دخول النقض في النقض المعتبر في قاعدة اليقين دون الاستصحاب، فهو قولٌ باعتبار قاعدة اليقين. غاية الأمر بنحو تعمّ اليقين بالحقيقة أو بالاعتبار.»ثمّ یذكر إشكالات ثلاثة في تنزیل الأخبار على الاستصحاب بقول مطلق و یجیب عنها:قال: «و حيث عرفت أنه لا موجب لتنزيل الاخبار على ما ذكر، بل عدم صحّة تنزيلها عليه، فاعلم أن الإشكال في تنزيل الأخبار على الاستصحاب بقول مطلق من جهات:إحداها: أن نقض اليقين عبارة عن نقض المتيقن، و ما لم‌يكن من شأنه البقاء لا حلّ له مجازاً، فلا‌يصدق النقض إلّا في مورد الشك في الرافع.و تندفع: بأنها إنما ترد إذا أريد من نقض اليقين نقض المتيقن بنحو التجوّز في الكلمة أو بنحو الإضمار، فإنّ عنوان النقض يتعلق- حينئذٍ- بالمتيقّن، و لا‌بدّ من أن يكون له إبرام ليكون له نقض، و أما إذا كان نقض اليقين بنحو الكناية عن عدم ترتيب آثار البقاء فلا‌يرد المحذور، إذ المكنّى عنه ليس إلّا المعنى و اللبّ، و ليس فيه عنوان النقض المقتضي لما ذكر، و عنوان النقض في مرحلة الإسناد الكلامي قد نسب إلى ما يناسب النقض بعنوانه إما لوثاقته أو لارتباطه.ثانيتها: إنّا سلّمنا أن وثاقة اليقين أو ارتباطه بمتعلّقه يصحّح إسناد النقض إليه، إلّا أن الاستصحاب متقوّمٌ باليقين بالحدوث و الشك في البقاء و لا‌يكون الشك في البقاء ناقضاً لليقين بالحدوث، إذ ليس الشك في شي‌ء حلاً لليقين بشي‌ء آخر، إلّا بعناية موجودة في مورد الشك في الرافع دون غيره و لا بدّ من تصحيح مرحلة الإسناد الكلامي، حتّى يعقل أن يكون كناية عن ترتيب آثار البقاء.و يندفع: بأنه لم‌يؤخذ- في مرحلة الإسناد الكلامي- حدوث و بقاء و لا سبق و لحوق زمانيان في متعلق اليقين و الشك، حتّى يمنع عن صحة الإسناد، إلّا بعناية مخصوصة بمورد الشك في الرافع.ثالثتها: إن نقض اليقين بالشك- بعنوان الكناية- يقتضي أن هناك ما يكون هو المراد الجدي، و حيث لا إهمال في الواقع، فالمراد الجدي: إما ترتّب آثار المتيقن حدوثاً- كما هو مفاد قاعدة اليقين- أو ترتيب آثار المتيقن بقاء فيما كان من شأنه البقاء- كما هو مفاد الاستصحاب في مورد الشك في الرافع بخصوصه- أو ترتيب آثار البقاء مطلقاً، و لو لم‌يكن من شأنه البقاء- كما هو مفاد الاستصحاب بقول مطلق-.فلا‌بدّ أن يراد أحد هذه اللوازم معيناً، و من الواضح: أن ترتيب آثار اليقين حدوثاً لازم إبقاء اليقين بالحدوث عملًا، و عدمه نقض لليقين به عملًا، و ترتيب آثار البقاء فيما من شأنه البقاء لازم إبقاء اليقين بالبقاء عملًا بالعناية ... بخلاف ترتيب آثار البقاء فيما ليس من شأنه البقاء، فإنّه ليس لازماً لإبقاء اليقين، حيث لا مساس لليقين بالبقاء ... فلا‌يمكن أن يكون نقض اليقين بالشك كناية عنه، حيث لا ملازمة حتّى تصحّ الكناية.و تندفع: بأن إيراد المعنى الكنائي إن كان للانتقال إلى أحد الأمور الثلاثة بخصوصياتها و تعيّناتها، فالإيراد وارد، إذ لا ملازمة، إلّا بين المعنى الكنائي، و الأول و الثاني، دون الثالث.و إن لم‌يكن إيراد المعنى الكنائي- الّذي لم‌يؤخذ فيه عنوان الحدوث و البقاء- إلّا للانتقال إلى ما يلازمه، لا بتعيّنات اليقين و الشك، فلا‌محالة يكون اللازم هي الجهة الجامعة، القابلة لأحد التعيّنات المذكورة في المكنّى عنه، فإنّ بقاء اليقين بشي‌ء يقتضي الجري على وفقه، و عدمه يقتضي عدمه، فيكون كناية عن ترتيب آثار المتيقّن من دون تعيّنه بالحدوث و البقاء ... و حيث أنّ المراد الجدي لا‌يعقل إلّا متعيّناً ... فلا‌محالة يقيد الجهة الجامعة بالنهي عن نقض اليقين، و تعيّنها بدالّ آخر، كالقرائن الكلامية النافية لقاعدة اليقين، و كإطلاق اليقين و الشك- من حيث كونه من شأنه البقاء- النافي لإرادة الاستصحاب في خصوص الشك في الرافع».أما نظریة بعض الأساطين: فإنّه لم‌یلتزم بتفصيل الشيخ الأنصاري و قال - على ما في المغني في الأصول، ج1، ص194-: «و مقتضى التحقيق في المسألة يقتضي التأمل في أمرين:الأول: في صحّة إسناد النقض إلى اليقين، مع قطع النظر عن سببه، و متعلقه، و عن ما هو خارج عن ذاته.الثاني: في عدم المانع عن صحة الإسناد.و جميع كلمات المحققين تتمركز حول هذين الأمرين، فمتى ما ثبت المقتضي لصحّة الإسناد و عدم المانع عنه ثبتت حجية الاستصحاب مطلقاً، في ما إذا كان الشك في المقتضي، و ما إذا كان في الرافع، و متى ما تخلّف أحد الأمرين انحصرت حجيته في الشك في الرافع».و بعد أن ذكر الأنظار في الأمرين استنتج في ص209: «1- أنّ المراد من المقتضي في المقام ما له استعداد البقاء.۲- أن رأي الشيخ و المحقق النائيني هو التفصيل بين الشك في المقتضي و الشك في الرافع، فيجري الاستصحاب في الثاني دون الأول.3- أن رأي المحقق الخراساني و غيره من المحققين عدم التفصيل و هو الحقّ.۴- أن نسبة النقض إلى اليقين بلحاظ المتيقّن عند الشيخ و المحقق النائيني، و بلحاظ نفس اليقين عند المحقق الخراساني و هو الحقّ».
[6] ذخیرة المعاد (ط.ق): ص115: «مسألة: للأصحاب في طریق تطهیر المضاف إذا عرض له التنجّس أقوال: الأول: ... و الأقرب الاكتفاء بالكریة و إن التغیر في الأوصاف غیر مؤثر في النجاسة إذا بقي إطلاق الإسم بعد الامتزاج، و أما إذا سلب الإسم ففیه تردّد و كذا إذا اتّصل بالكثیر من غیر امتزاج ففي طهارته بمجرد ذلك تردّد لنا على الاكتفاء بالكرّ ... و على عدم تأثیر تغیّر أحد الأوصاف بالمضاف ... و أما إذا سلب الاسم فالتردّد فیه ینشأ من أنّ الكر بعد امتزاجه بالمضاف حینئذ صار مضافاً و لم‌یصدق علیه الماء حتی یندرج تحت العمومات السابقة فیمكن أن یقال: إنّه نجس لأن الماء المضاف قبل امتزاجه بالكر كان نجساً فیستصحب فیه الحكم المذكور إلى أن یثبت الرافع لأن الیقین لاینتقض إلا بالیقین ... و یرد علیه أن التحقیق إن استمرار الحكم تابع لدلالة الدلیل على الاستمرار ثانیاً و إلا فلا فهاهنا لما دلّ الإجماع على استمرار النجاسة في الماء المضاف النجس إلى زمان ملاقاته مع الماء الكثیر حكمنا به و بعد الملاقاة فالحكم مختلف فیه فإثبات الاستمرار حینئذ یحتاج إلى دلیل.لا‌يقال: قول أبي جعفر. في صحيحة زرارة: «ليس ينبغي لك أن تنقض اليقين أبداً بالشك و لكن تنقضه بيقين آخر» يدلّ على استمرار أحكام اليقين ما لم‌يثبت الرافع.لأنّا نقول: التحقيق أن الحكم الشرعي الذي تعلّق به اليقين: إما أن يكون مستمراً- بمعنى أن له دليلاً دالّاً على الاستمرار بظاهره- أم لا، و على الأول فالشك في رفعه على أقسام: الأول: إذا ثبت أن الشيء الفلاني رافعٌ لحكمه لكن وقع الشك في وجود الرافع. الثاني: أن الشيء الفلاني رافع للحكم معناه مجمل فوقع الشك في كون بعض الأشیاء هل هو فرد له أم لا؟ الثالث: أن معناه معلوم لیس بمجمل لكن وقع الشك في اتّصاف بعض الأشیاء به و كونه فرداً له لعارض كتوقّفه على اعتبار معتذراً و غیر ذلك. الرابع: وقع الشك في كون الشي‌ء الفلاني هل هو رافع للحكم المذكور أم لا؟و الخبر المذكور إنما يدلّ على النهي عن النقض بالشك، و إنما يعقل ذلك في الصورة الأولى من تلك الصور الأربعة دون غيرها لأن في غيرها من الصور لو نقض الحكم بوجود الأمر الذي شك في كونه رافعاً لم‌يكن النقض بالشك، بل إنما حصل النقض باليقين بوجود ما یشك في كونه رافعاً أو باليقين بوجود ما يشك في استمرار الحكم معه لا بالشك؛ فإن الشك في تلك الصور كان حاصلاً من قبل و لم‌يكن بسببه نقض، و إنما حصل‌ النقض حين اليقين بوجود ما يشك في كونه رافعاً للحكم بسببه؛ لأن الشي‌ء إنما يستند إلى العلة التامة أو الجزء الأخير منه فلا‌يكون في تلك الصور نقض للحكم اليقيني بالشك، و إنما يكون ذلك في صورة خاصة غيرها فلا عموم في‌ الخبر»
[7] إیراد بعض الأساطين على تفصيل المحقّق السبزواري.: في المغني في الأصول، ج1، ص325 و استدلّ على ذلك بقوله: «لأنه و إن افترقت الحالتان بحيث لا‌يوجد في الحالة الأولى - بعد اليقين السابق إلا الشك فقط، و هو الشك في الرافع، و أما في الحالة الثانية فيوجد يقين و شك إلا أنه لا صلاحية لهذا اليقين لنقض اليقين السابق؛ فإن اليقين الناقض هو الذي يتعلق بعين ما تعلّق به اليقين المنقوض، بحيث يتعلق اليقين اللاحق بضدّ الحالة التي تعلّق بها اليقين السابق أو بنقيضها، و أما إذا لم‌يكن متعلّقه ضدّ الحالة السابقة و لا مناقضاً لها فلا‌يمكن أن يكون هذا اليقين ناقضاً لليقين السابق، و ما نحن فيه من هذا القبيل فكأنّ اليقين اللاحق لم‌يكن و يبقى الشك فقط فيكون صغرى إلى (لا‌تنقض اليقين بالشك)، فمن كان على يقين بالطهارة من الحدث ثمّ خرج منه بلل مردد، فمتعلق يقينه الثاني خروج البلل، و هذا المتعلق ليس ضدّ الطهارة الحدثية و لا نقيضها، فاليقين و إن وجد إلا أنه تعلّق بأمر ليس له ناقضية لليقين السابق.و بعبارة أخرى: أنه بعد معرفة استحالة الشك في الأمور الوجدانية، و أن الشك يتعلق دائماً بأمر خارج عن وعاء النفس، فمن كان على يقين بالطهارة و خرج منه بلل مردّد بين البول و المذي فهو على يقين بخروج البلل، و هذا اليقين الثاني صار سبباً للشك في بقاء الطهارة؛ لأنه بالوجدان يشك في تحقّق الناقض للوضوء، فيكون مورد الشك في رافعية الموجود صغرى إلى (لا‌تنقض اليقين بالشك)، لا إلى (و لكن انقضه بيقين آخر)»
[8] . فرائد الأصول، ج2، ص554.
logo