« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل اول؛ دلیل چهارم: اخبار مستفیضه/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل اول؛ دلیل چهارم: اخبار مستفیضه

 

تقریر احتمال ششم بر اساس بیان صاحب فصول(قدس‌سره)

بیان صاحب فصول(قدس‌سره):

صاحب فصول(قدس‌سره) در تقریر خود از دلالت روایات طهارت، معتقد است که این روایات بر دو اصل دلالت دارند:

اصل اول این است که حکم اولیه اشیاء، طهارت است، ولو به حسب ظاهر عند عدم العلم بالنجاسة. اصل دوم آن است که این حکم استمرار دارد تا زمانی که علم به نجاست حاصل شود و این استمرار، از موارد استصحاب و جزئیات آن به شمار می‌رود.[1]

در توضیح اصل اول، صاحب فصول(قدس‌سره) تصریح می‌کند که حکم اولیه اشیاء، طهارت است؛ یعنی شارع مقدس، اصل را بر طهارت اشیاء قرار داده است، حتی اگر این طهارت به حسب ظاهر باشد و در فرض عدم علم به نجاست، این حکم جاری است. این تعبیر «ولو بحسب الظاهر» نشان می‌دهد که حتی اگر طهارت را به عنوان حکم ظاهری هم بگیریم، باز هم اصل اولیه اشیاء، طهارت است و این حکم، موضوعش اشیاء به عنوان اولی است، نه صرفاً اشیاء مشکوک الحکم.

در اینجا نکته‌ای لطیف وجود دارد که برخی از عبارات صاحب فصول(قدس‌سره)، موهم این معناست که ایشان علاوه بر طهارت ظاهریه، به نوعی طهارت واقعیه را نیز از روایت استفاده می‌کند. زیرا تعبیر «الحکم الأولی للأشیاء» به گونه‌ای است که گویی حکم واقعی اشیاء را نیز در بر می‌گیرد و این همان نکته‌ای است که در احتمال هفتم نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، اگر کسی بخواهد از اطلاق «کلّ شیء طاهر» استفاده کند و غایت را قید موضوع یا حکم نگیرد، می‌تواند بگوید که حکم اشیاء به نحو مطلق، طهارت است؛ چه به عنوان اولی و چه به عنوان ثانوی، یعنی چه شیء بما هو شیء و چه شیء بما هو مشکوک الحکم، حکم آن طهارت است.

اما صاحب فصول(قدس‌سره) در ادامه تصریح می‌کند که این حکم استمرار دارد تا زمانی که علم به نجاست حاصل شود و این استمرار، همان معنای استصحاب است. یعنی شارع مقدس، حکم به طهارت را تا زمان حصول علم به نجاست استمرار داده است و این استمرار، از موارد استصحاب و جزئیات آن محسوب می‌شود.

در این تقریر، نکته مهم آن است که صاحب فصول(قدس‌سره)، دلالت روایت را منحصر به طهارت ظاهریه نمی‌داند، بلکه با توجه به اطلاق «کلّ شیء طاهر»، حکم طهارت را برای اشیاء به عنوان اولی نیز اثبات می‌کند و استمرار این حکم را تا زمان علم به نجاست، همان استصحاب می‌داند.

بنابراین، در کلام ایشان، نوعی جمع میان طهارت ظاهریه و استصحاب وجود دارد و حتی می‌توان گفت که با توجه به اطلاق عبارت، طهارت واقعیه نیز قابل استفاده است.

از این رو، اگر کسی بخواهد بر اساس اطلاق «کلّ شیء طاهر» و بدون نیاز به استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد، این جمع را انجام دهد، می‌تواند بگوید که حکم اشیاء به نحو مطلق، طهارت است و استمرار این حکم تا زمان علم به نجاست، همان استصحاب است. در این صورت، نیازی به فرض استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد نیست و با همان اطلاق لفظی، می‌توان هر دو معنا را از روایت استفاده کرد.

در نتیجه، تقریر صاحب فصول(قدس‌سره) در احتمال ششم، مبتنی بر این است که روایات طهارت، هم بر اصل طهارت اشیاء به عنوان اولی دلالت دارند (ولو به حسب ظاهر) و هم بر استمرار این حکم تا زمان علم به نجاست که همان استصحاب است. این تقریر، هم از جهت اصولی و هم از جهت دلالت لفظی، قابل دفاع است و می‌تواند مقدمه‌ای برای پذیرش جمع میان طهارت ظاهریه، طهارت واقعیه و استصحاب در احتمال هفتم نیز باشد.

مناقشه محقق نائینی(قدس‌سره) در احتمال ششم[2]

مرحوم محقق نائینی(قدس‌سره) این جمع میان قاعده طهارت و استصحاب را نمی‌پذیرد و معتقد است که نمی‌توان هر دو را با هم از یک روایت استفاده کرد. ایشان در اجود التقریرات می‌فرماید:

«التحقیق یقتضي عدم إمكان إرادة القاعدة و الاستصحاب معاً منها، و ذلك لأنّ موضوع الحكم في القاعدة و الاستصحاب و إن كان هو المشكوك، إلا أنّ العنایة في القاعدة إنّما هو بلحاظ الثبوت لا البقاء، فالمشكوك طهارته مثلاً یحكم علیه بالطهارة بما هو فهو حكم ابتدائي مجعول لموضوعه من دون لحاظ البقاء، كالحكم الواقعي، و إنّما استمراره باستمرار موضوعه، و انقطاعه بانقطاعه، فقوله(علیه‌السلام): «حَتَّی تَعلَم» -بناءً على إرادة القاعدة من الروایة- لبیان تقوّم موضوع القاعدة بعدمه و أنّ عدم العلم داخل في هویّته.

و هذا بخلاف التعبّد الاستصحابي، فإنّه بلحاظ البقاء و الاستمرار عند مفروغیة الثبوت، و العلم فیه غایة الاستمرار، فكم فرق بین الحكم بالاستمرار مع عدم التعرّض لحال الثبوت بل جَعْله مفروغاً عنه و بین الحكم بالثبوت مع عدم التعرّض للاستمرار أصلاً.

و الجمع بین هاتین العنایتین في قوله(علیه‌السلام): «كُلُّ شَيءٍ طَاهِر» كالجمع بین الحكم الظاهري و الواقعي في إنشاء واحد في عدم الإمكان و إن كان دونه في الظهور.

و توهّم اختصاص الصدر بالقاعدة و كون الاستصحاب مستفاداً من الذيل الدالّ على الاستمرار فتكون الروایة دالّة علیهما معاً غیر ممكن أیضاً، إذ مع فرض أنّ الذیل و هو قوله(علیه‌السلام): «حَتَّی تَعلَم» قید لموضوع القاعدة و داخل في هویّته كیف یمكن جَعْله غایةً لاستمرار الحكم الثابت له؟

نعم، لو كانت العبارة أنّ كلّ شيء مشكوكٍ طاهرٌ و هو مستمرّ إلى زمان العلم بالنجاسة، لأمكن استفادة الاستصحاب أیضاً منها، لكنّه غیر ما ورد في الروایة».

به عبارت دیگر، محقق نائینی(قدس‌سره) می‌گوید یا باید بگویید روایت دلالت بر استصحاب دارد یا باید بگویید دلالت بر طهارت ظاهریه دارد، اما جمع میان این دو ممکن نیست. ایشان توضیح می‌دهد که اگرچه موضوع حکم در هر دو قاعده طهارت و استصحاب، شیء مشکوک الحکم است، اما جهت لحاظ شارع در این دو قاعده متفاوت است. در قاعده طهارت، عنایت شارع به مقام ثبوت است؛ یعنی شارع برای شیء مشکوک الحکم، ابتدائاً حکم به طهارت جعل می‌کند، بدون آنکه استمرار یا بقای این حکم را لحاظ کند. استمرار این حکم نیز تابع استمرار موضوع است؛ یعنی تا زمانی که موضوع (شیء مشکوک الحکم) باقی است، حکم طهارت نیز باقی است و با زوال موضوع، حکم نیز منقطع می‌شود. بنابراین، قید «حتی تعلم» در اینجا برای بیان تقوّم موضوع قاعده به عدم علم است؛ یعنی عدم العلم داخل در هویت موضوع قاعده است و نه غایت استمرار حکم.

در ادامه، ایشان می‌افزاید:

در تعبّد استصحابی، عنایت شارع به مقام بقاء و استمرار است، نه به مقام ثبوت. در استصحاب، فرض بر این است که ثبوت حکم مفروغٌ‌عنه است و بحث در این است که آیا این حکم استمرار دارد یا نه. در اینجا، علم به خلاف، غایت استمرار است و نه قید موضوع. پس فرق اساسی میان قاعده طهارت و استصحاب در همین جهت لحاظ شارع است: در قاعده طهارت، حکم ابتدائی و مجعول برای موضوع است و استمرار آن تابع استمرار موضوع است، اما در استصحاب، بحث در استمرار و بقاء حکم است پس از فرض ثبوت آن.

محقق نائینی(قدس‌سره) این تفاوت را با یک مثال توضیح می‌دهد:

فرق است بین حکم به استمرار با عدم تعرّض به حالت ثبوت بلکه ثبوت مفروغ عنه باشد و بین حکم به ثبوت مع عدم تعرّض و استمرار، این دوتا باهم فرق دارند، دوتا دید مختلف هستند. ایشان می‌گوید جمع میان این دو عنوان که «کلّ شیء طاهر» هم حکم ظاهری باشد و هم استصحاب باشد، مثل همان جمع میان حکم ظاهری و واقعی در یک انشاء است که قبلاً هم اشکال شد و گفته شد چنین جمعی ممکن نیست، هرچند در ظهور، اشکال آن به شدت جمع میان حکم ظاهری و واقعی نیست اما باز هم اشکال دارد.

در ادامه، محقق نائینی(قدس‌سره) به یک توهم پاسخ می‌دهد. برخی ممکن است بگویند صدر روایت را به قاعده طهارت و ذیل آن را به استصحاب بزنیم و هر دو را از روایت استفاده کنیم. ایشان این توهم را نیز مردود می‌داند و می‌فرماید:

اگر ذیل روایت (حتی تعلم) قید موضوع قاعده باشد و داخل در هویت آن قرار گیرد، دیگر نمی‌توان آن را غایت استمرار حکم قرار داد و از آن استصحاب استفاده کرد. اگر هم کسی بخواهد این جمع را انجام دهد، باید در کلام تقدیر بگیرد و جمله‌ای مانند «کلّ شیء مشکوک طاهر و هو مستمرّ إلى زمان العلم بالنجاسة» فرض کند تا هم قاعده طهارت و هم استصحاب را از روایت استفاده کند، اما چنین عبارتی در روایت وارد نشده است و تقدیر گرفتن آن نیز خلاف ظاهر است.

اگر عبارت روایت این بود که «کلّ شیء مشکوک طاهر و هو مستمرّ إلى زمان العلم بالنجاسة»، در این صورت می‌شد هم حکم ظاهری و هم استصحاب را از روایت استفاده کرد، اما چنین عبارتی در روایت نیامده است و باید در کلام تقدیر گرفت که این تقدیر، خلاف ظاهر است و قابل پذیرش نیست.

در اینجا، نکته‌ای که باید به آن توجه داشت این است که محقق نائینی(قدس‌سره) در این اشکال، همان مسیری را می‌رود که محقق خوئی(قدس‌سره) در احتمال پنجم پیمود. در آنجا هم محقق خوئی(قدس‌سره) گفت اگر عبارت روایت این بود که «کلّ شیء طاهر و طهارته مستمرة حتی تعلم أنه نجس»، می‌شد هم طهارت واقعی و هم استصحاب را از روایت استفاده کرد. اینجا هم محقق نائینی همین مسیر را دنبال می‌کند و می‌گوید اگر عبارت روایت این بود که «کلّ شیء مشکوک طاهر و هو مستمرّ إلى زمان العلم بالنجاسة»، می‌شد هر دو را استفاده کرد، اما چون چنین عبارتی در روایت نیامده است، نمی‌توان هر دو را با هم از روایت استفاده کرد.

در پایان، محقق نائینی(قدس‌سره) با همان دقت و ظرافت علمی همیشگی، نتیجه می‌گیرد که یا باید قاعده طهارت را از روایت استفاده کرد یا استصحاب را، اما جمع میان هر دو در یک روایت و یک انشاء ممکن نیست؛ زیرا جهت لحاظ شارع در این دو قاعده متفاوت است و نمی‌توان هر دو را با هم از یک جمله استفاده کرد.

در مقابل، برخی اصولیین این اشکال را نمی‌پذیرند و معتقدند که می‌توان با تمسک به اطلاق «کلّ شیء طاهر» و بدون نیاز به تقدیر گرفتن جمله‌ای مستقل، هر دو معنا را از روایت استفاده کرد و نیازی به اختصاص روایت به یکی از دو قاعده نیست. این نکته را نیز باید در نظر داشت که در مقام جمع‌بندی و تحلیل نهایی، دیدگاه‌های مختلفی در میان اصولیین وجود دارد و هر یک از این دیدگاه‌ها، مبانی و استدلال‌های خاص خود را دارند.

ملاحظه استاد

در اینجا لازم است به نکته‌ای اساسی درباره برداشت از احتمال ششم و نسبت آن با جمع میان حکم ظاهری و استصحاب توجه شود. قائل به احتمال ششم، یعنی صاحب فصول(قدس‌سره)، اساساً مدعی نیست که هر دو حکم ظاهری و استصحاب را از جمله «حتی تعلم» استنباط می‌کند تا گفته شود این جمع، همانند جمع میان حکم واقعی و ظاهری در یک انشاء است. بلکه ظاهر کلام ایشان این است که حکم ظاهری را از صدر روایت می‌گیرد و استصحاب را از ذیل آن؛ همان‌گونه که محقق نائینی(قدس‌سره) نیز این برداشت را به عنوان یک توهم نقل و سپس به آن پاسخ داده است.

آنچه محقق نائینی(قدس‌سره) در مقام پاسخ به این توهم بیان می‌کند، مبتنی بر این است که استعمال لفظ در بیش از یک معنا جایز نیست. اما اگر کسی جواز استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را بپذیرد، دیگر محذوری در جمع میان حکم ظاهری و استصحاب وجود نخواهد داشت. البته باید توجه داشت که لازمه این جمع، آن است که صدر روایت نیز بر حکم واقعی دلالت داشته باشد و در نتیجه، این قول به احتمال هفتم بازمی‌گردد که صاحب کفایه(قدس‌سره)[3] آن را در تعلیقه بر رسائل شیخ انصاری(قدس‌سره) اختیار کرده است.

در اینجا می‌توان افزوده کرد که:

بل يمكن أن يُقال إن استفادة الطهارة الظاهرية لا يتوقف على كون «حتى» قيداً للموضوع أو للحكم، بل يمكن التمسك في ذلك بإطلاق كلمة «شيء» في الرواية بحيث يشمل الشيء بعنوانه الأولي وبعنوانه الثانوي، أعني كون الشيء مشكوك الحكم. وحينئذٍ، يكون صدر الرواية دالًا على الطهارة الواقعية والظاهرية، و ذيل الرواية دالًا على استمرارها إلى حصول العلم بالنجاسة، فلا نحتاج حينئذٍ إلى القول بجواز استعمال اللفظ في أكثر من معنى واحد. و بهذا يثبت الاحتمال السابع الذي هو مختار صاحب الكفاية(قدس‌سره) في تعليقه على رسائل الشيخ.(قدس‌سره)

در نتیجه، اگر اطلاق لفظ «شیء» را بپذیریم که هم عنوان اولی و هم عنوان ثانوی را شامل شود، دیگر نیازی به فرض جواز استعمال لفظ در چند معنا نیست و می‌توان به راحتی هر دو معنا را از روایت استفاده کرد. این همان چیزی است که احتمال هفتم، یعنی مبنای صاحب کفایه(قدس‌سره) در تعلیقه بر رسائل شیخ(قدس‌سره)، بر آن مبتنی است.

بنابراین، حاصل بحث تا اینجا چنین است:

     اگر جواز استعمال لفظ در بیش از یک معنا را بپذیریم، یا اطلاق لفظ «شیء» را کافی بدانیم که هم عنوان اولی و هم عنوان ثانوی را شامل شود، باید به احتمال هفتم ملتزم شویم؛ همان احتمالی که صاحب کفایه(قدس‌سره) در تعلیقه بر رسائل شیخ انصاری(قدس‌سره) اختیار کرده است.

     اما اگر قائل به عدم جواز استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد باشیم و اطلاق لفظ «شیء» را هم نپذیریم، امر دایر می‌شود میان احتمال پنجم (جمع میان طهارت واقعیه و استصحاب که صاحب کفایه(قدس‌سره) در متن کفایه پذیرفته است) و احتمال دوم (طهارت ظاهریه محض) که محقق نائینی و محقق خوئی(قدس‌سرهما)[4] به آن گرایش دارند.

در پایان، با این توضیحات، بحث روایی ما درباره دلالت روایت بر حجیت استصحاب به پایان می‌رسد و روشن می‌شود که این روایت یا بر اساس احتمال هفتم (جمع میان همه معانی و اطلاق لفظ «شیء») یا بر اساس احتمال پنجم (جمع میان طهارت واقعیه و استصحاب) دلالت بر حجیت استصحاب دارد. اگر هیچ‌کدام را نپذیرفتیم، باید به احتمال دوم یعنی طهارت ظاهریه بسنده کنیم.

فصل دوم: تفصیلات پنجگانه در حجّیت استصحاب

تفصیل اول: میان شک در مقتضی و شک در رافع

تفصیل دوم: میان شک در وجود رافع و شک در رافعیت موجود

تفصیل سوم: میان دلیل عقلی و دلیل شرعی

تفصیل چهارم: میان احکام کلی و غیر کلی

تفصیل پنجم: میان حکم تکلیفی و حکم وضعی و میان متعلقات حکم وضعی

بزرگان در مورد حجیت استصحاب اختلاف نظر دارند: برخی قائل به حجیت مطلق آن شده‌اند[5] ، برخی دیگر به طور مطلق حجیت استصحاب را انکار کرده‌اند[6] ، و گروهی نیز قائل به تفصیل شده‌اند. بیشتر علما به تفصیل در حجیت استصحاب گرایش پیدا کرده‌اند؛ بنابراین لازم است مهم‌ترین این تفصیلات را بیان کنیم.

تفصیل اول: میان شک در مقتضی و شک در رافع

این تفصیل از جمله مشهورترین تفصیلات است که محقق خوانساری، شیخ انصاری، محقق نائینی و جمعی دیگر از بزرگان اصولی به آن قائل‌اند. بر اساس این دیدگاه، اگر شک در مقتضی باشد، استصحاب جاری نمی‌شود؛ اما اگر شک در رافع باشد، استصحاب حجت است.

به عبارت دیگر: اگر تردید داریم که آیا مقتضی برای بقاء حکم وجود دارد یا نه (مثلاً نمی‌دانیم علت تامه تحقق یافته یا نه)، نمی‌توان به استصحاب تمسک کرد. اما اگر یقین به تحقق مقتضی داریم و فقط در تحقق رافع یا مانع شک داریم (مثلاً نمی‌دانیم چیزی که آمده، رافع حکم است یا نه)، در این صورت استصحاب جاری می‌شود.

تفصیل دوم: میان شک در وجود رافع و شک در رافعیت موجود

این تفصیل را محقق سبزواری(قدس‌سره) مطرح کرده است. طبق این نظر، اگر شک در اصل وجود رافع باشد، استصحاب حجت است؛ اما اگر رافع موجود است و فقط در رافعیت آن تردید داریم، استصحاب جاری نمی‌شود.

مثال توضیحی: فرض کنید می‌دانیم که یک عامل خارجی وارد شده، اما نمی‌دانیم آیا این عامل واقعاً رافع حکم است یا نه؛ در این صورت، استصحاب جاری نیست. اما اگر اصلاً نمی‌دانیم رافعی وارد شده یا نه، استصحاب جاری می‌شود.

تفصیل سوم: میان دلیل عقلی و دلیل شرعی

این تفصیل را شیخ انصاری(قدس‌سره) مطرح کرده است. ایشان معتقد است که استصحاب فقط در احکامی که به وسیله دلیل شرعی (مانند کتاب، سنت یا اجماع) ثابت شده‌اند، حجت است. اما اگر حکمی صرفاً به دلیل عقل اثبات شده باشد، استصحاب در آن مورد جاری نمی‌شود.

به عبارت دیگر: اگر حکمی را فقط عقل اثبات می‌کند و هیچ دلیل شرعی بر آن نداریم، استصحاب در آن مورد حجت نیست. اما اگر حکم شرعی داریم، استصحاب جاری می‌شود.

تفصیل چهارم: میان احکام کلی و غیر کلی

این تفصیل را محقق نراقی و محقق خوئی(قدس‌سرهما) مطرح کرده‌اند. بر اساس این دیدگاه، استصحاب در احکام کلیه (یعنی احکام عام و فراگیر) حجت نیست، اما در احکام جزئیه و موضوعات خارجی، حجت است.

مثال توضیحی: اگر در یک حکم کلی مانند نجاست آب کر شک کنیم، استصحاب جاری نمی‌شود. اما اگر در یک مورد خاص و جزئی، مثلاً نجاست یک ظرف معین، شک کنیم، استصحاب جاری است.

تفصیل پنجم: میان حکم تکلیفی و حکم وضعی و میان متعلقات حکم وضعی

این تفصیل را فاضل تونی(قدس‌سره) مطرح کرده است. طبق این نظر، استصحاب در خود احکام تکلیفی و وضعی (مانند سببیت، شرطیت و مانعیت) جاری نمی‌شود، اما در متعلقات این احکام (یعنی ذات سبب، شرط یا مانع) جاری است.

به عبارت دیگر: اگر شک داریم که آیا یک چیز سببیت یا شرطیت یا مانعیت دارد یا نه، استصحاب جاری نمی‌شود. اما اگر در تحقق خود سبب یا شرط یا مانع تردید داریم، استصحاب جاری است.

بنابراین، اکثریت اصولیان، حجیت استصحاب را به صورت مطلق نپذیرفته‌اند و برای آن تفصیلات و قیودی قائل شده‌اند که هر یک از این تفصیلات، مبانی و استدلال‌های خاص خود را دارد. در ادامه، هر یک از این تفصیلات را به طور جداگانه و با ذکر شواهد و مثال‌های بیشتر بررسی خواهیم کرد.

تفصیل اوّل: بین شک در مقتضی و مانع

در این بخش وارد نخستین تفصیل از تفصیلات پنج‌گانه حجیت استصحاب می‌شویم؛ تفصیلی که از مهم‌ترین و پرطرفدارترین تفصیلات در میان اصولیین است و جمعی از بزرگان همچون محقق خوانساری، صاحب الفصول، علامه شیخ انصاری و محقق نائینی(قدس‌سرهم) بر آن تأکید کرده‌اند. این تفصیل، محور بحث بسیاری از کتب اصولی و محل تأمل و دقت فراوان قرار گرفته است و به همین جهت در ادامه، با ذکر همه نکات و مثال‌های متن اصلی، به صورت کاملاً منظم و ادبی و با رعایت تنوع واژگان، شرح داده می‌شود.

این بزرگان معتقدند استصحاب در مواردی که شک در مقتضی باشد، حجت نیست؛ اما اگر شک در رافع باشد، استصحاب جاری می‌شود. به تعبیر دیگر، اگر در اصل وجود مقتضی تردید داریم، نمی‌توان به استصحاب تمسک کرد، اما چنانچه مقتضی مسلم است و فقط احتمال می‌دهیم رافعی پدید آمده باشد، در این صورت استصحاب حجت است.[7]


مراد از «المقتضی» در کلام اصولیین

پیش از ورود به ارزیابی صحت این تفصیل، لازم است به معنای «مقتضی» در این بحث توجه شود. اصولیان سه تفسیر برای مقتضی در قاعده مقتضی و مانع ذکر کرده‌اند. این سه وجه، محور فهم دقیق این قاعده‌اند و حتی می‌توان گفت ممکن است هیچ‌یک به طور کامل صحیح نباشد و هر سه نیز قابل نقد باشند.

وجوه سه‌گانه از مراد مقتضی در قاعده مقتضی و مانع

محقق نائینی(قدس‌سره) می‌فرمایند:

«ما سیأتي من الشیخ(قدس‌سره) من عدم اعتبار الاستصحاب عند الشك في المقتضي، لایراد به المقتضي في باب قاعدة المقتضي و المانع فإنّ المراد من المقتضي و المانع في القاعدة لایخلو من أحد وجوه ثلاث:

الأوّل: أن یكون المراد من المقتضي "ما یقتضي وجود الأثر التكویني في عالم التكوین" كاقتضاء النّار للإحراق، و من المانع "ما یمنع عن تأثیر المقتضي" كمانعیة الرطوبة الغالبة عن تأثیر النار في الثوب المجاور لها.

فترجع دعوی من یقول باعتبار قاعدة المقتضي و المانع إلى أنّه یجب البناء على تحقّق المقتضی (بالفتح) عند العلم بوجود المقتضي (بالكسر) مع الشك في وجود المان

الثاني: أن یكون المراد من المقتضي "ما یقتضي الأثر الشرعي بحسب جعل الشارع" و من المانع "ما یمنع عن ترتّب الأثر الشرعي بجعل من الشارع" فیكون كلّ من المقتضي و المانع شرعیاً، كما یقال: المستفاد من أدلّة النجاسات أنّ الشارع جعل ملاقاة الماء للنجاسة مقتضیة لنجاسته و كرّیة الماء مانعة عنها.

فترجع دعوی من یقول باعتبار قاعدة المقتضي و المانع إلى أنّه یجب البناء على تحقّق الأثر الشرعي كنجاسة الماء عند العلم بوجود ما جعله الشارع مقتضیاً له كالملاقاة في المثال إلى أن یثبت المانع و هو كرّیة الماء.

الثالث: أن یكون المراد من المقتضي "ما یقتضي تشریع الحكم من الملاكات التي تبتني علیها الأحكام" كما یقال: إنّ العلم مقتضٍ لوجوب الإكرام، و من المانع "ما یمنع عن تأثیر المقتضي في الجعل" كمانعیة الفسق عن تشریع وجوب الإكرام.

فترجع دعوی من یقول باعتبار قاعدة المقتضي و المانع إلى أنّه یجب البناء على تحقّق الحكم الشرعي عند العلم بوجود الملاك و الشك في وجود المان

و لم‌یعلم أنّ من یدّعي حجّیة قاعدة المقتضي و المانع إلى أي من هذه الوجوه الثلاثة ترجع دعواه؟ و یمكن أن یقول بحجّیة القاعدة في الجمیع».[8]

وجه اول: مقتضی تکوینی

در این تفسیر، مقصود از مقتضی چیزی است که اقتضای تحقق اثر تکوینی در عالم خارج را دارد؛ مانند اقتضای آتش برای سوزاندن. مانع نیز چیزی است که مانع اثرگذاری مقتضی در عالم تکوین می‌شود، نظیر رطوبت غالب که مانع احتراق لباس مجاور آتش است.

اگر کسی بگوید قاعده مقتضی و مانع را باید جاری کرد، یعنی هرگاه وجود مقتضی مسلم باشد و فقط در وجود مانع تردید کنیم، باید بر تحقق اثر مقتضی بنا بگذاریم. به بیان ساده‌تر، اگر یقین داریم آتش روشن شده و فقط شک داریم شاید کسی آب روی آن ریخته باشد، استصحاب عدم مانع را جاری می‌کنیم و می‌گوییم لباس خواهد سوخت. اما اگر اصل روشن شدن آتش مشکوک است، یعنی شک در مقتضی داریم، نمی‌توانیم بگوییم لباس سوخته است.

وجه دوم: مقتضی شرعی

در این تفسیر، مقتضی به معنای چیزی است که شارع آن را مقتضی اثر شرعی قرار داده است و مانع نیز امری است که شارع آن را مانع از ترتب اثر شرعی دانسته است. مثال بارز، ملاقات آب با نجاست است که شارع آن را مقتضی نجاست قرار داده و کرّیت آب را مانع دانسته است.

اگر آب با نجاست ملاقات کند (مقتضی موجود است) و در کرّیت آب تردید داریم (مانع مشکوک است)، قاعده حکم می‌کند که باید بر نجاست آب بنا بگذاریم و استصحاب عدم مانع را جاری کنیم. اما اگر در اصل ملاقات آب با نجاست تردید داریم (شک در مقتضی)، استصحاب جاری نمی‌شود.

وجه سوم: مقتضی ملاکی

در این احتمال، مقصود از مقتضی، امری است که مقتضی جعل حکم از جهت ملاکات است؛ یعنی همان ملاک‌هایی که احکام بر اساس آن‌ها جعل می‌شوند. برای نمونه، علم مقتضی وجوب اکرام است و فسق مانع از جعل وجوب اکرام.

در این صورت، اگر یقین داریم شخصی عالم است (مقتضی موجود است) و فقط در فسق او تردید داریم (مانع مشکوک است)، استصحاب عدم مانع را جاری می‌کنیم و وجوب اکرام را ثابت می‌دانیم. اما اگر در اصل عالم بودن او شک داریم، استصحاب جاری نمی‌شود.

جمع‌بندی و نکته محقق نائینی(قدس‌سره)

مرحوم محقق نائینی(قدس‌سره) در فوائد الاصول تصریح می‌کند که روشن نیست کسی که به حجیت قاعده مقتضی و مانع استناد می‌کند، کدام یک از این سه معنا را در نظر دارد و حتی ممکن است کسی به حجیت قاعده در هر سه مورد قائل باشد.

در عین حال، محقق نائینی(قدس‌سره) در نهایت با صراحت اعلام می‌کند که قاعده مقتضی و مانع، مطلقاً حجت نیست؛ چه مقتضی را به معنای تکوینی بگیریم، چه به معنای شرعی و چه ملاکی، در هیچ‌کدام حجیت قاعده را نمی‌پذیرد.


[1] . الفصول الغرویة، ص373 «الخامس: قد دلّ جملة من الأخبار على حجیة الاستصحاب في موارد خاصة كقوله(علیه‌السلام): «كلّ ماء طاهر حتی تعلم أنه قذر» و في آخر: «كلّ شیء نظیف حتی تعلم أنه قذر» و كتعلیله في صحیحة عبد الله بن سنان ... ثم اعلم إنّ الروایتین الأولتین تدلّان على أصلین: الأول: إنّ الحكم الأولي للمیاه أو الأشیاء» إلى آخر ما ذكر في المتن بنفس العبارة.
[2] . أجود التقریرات، ج4، ص62.
[3] إنّ المحقق الإصفهاني(قدس‌سره) یری أن قول صاحب الفصول(قدس‌سره) یوافق قول صاحب الكفایة(قدس‌سره) في تعلیقة الرسائل فقال في نهاية الدراية (ط.ق): ج‌3، ص106: «و أما الاحتمال الثاني و هو الجمع بين قاعدة الطهارة و الاستصحاب- كما نسب إلى صاحب الفصول(قدس‌سره) فمختصر القول فيه: إنّ ما حكاه الشيخ الأجلّ(قدس‌سره)- في الرسائل عن صاحب الفصول(قدس‌سره) لا‌يوافق ما في الفصول و عبارته في الفصول هكذا: ... و ظاهر قوله(قدس‌سره): (و لو بحسب عند ...) يوافق ما احتمله شيخنا العلامة الأستاذ(قدس‌سره) في تعليقته الأنيقة من كون الرواية متكفّلة بعمومها للطهارة الواقعية للأشياء، و بإطلاقها- لصورة الشك- للطهارة الظاهرية، و إلّا لم‌يكن معنى لقوله(قدس‌سره): (و لو بحسب الظاهر) بل كان عليه أن يقول- كما حكاه الشيخ الأجل(قدس‌سره)- عنه- (الحكم الأولي للأشياء ظاهراً هي الطهارة مع عدم العلم بالنجاسة)، و لعلّ هذا التصرف منه(قدس‌سره) بزعم أنه لا معنى لهذا التعبير، مع أنه لا‌يمكن تقريب الجمع إلّا بذلك، حتى يكون مجال للإشارة إلى الحكم الّذي يقبل الاستمرارية بالغاية، و عليه فيشترك هذا الاحتمال مع الاحتمال الثالث من حيث التقريب و الدفع».و ذكر إیرادین على القول المنسوب إلى صاحب الفصول فقال: «و أما مع قطع النّظر عن ذلك، و دعوى دلالة الرواية على جعل حكمين ظاهریين فقط، فالتقريب في غاية الصعوبة، فإنّ الغاية و إن دلّت بنفسها على أن ما قبلها أمر له امتداد و استمرار، و ما لم‌يفرض فيه استمرار لا غاية له، و كذا على أنّ الاستمرار ظاهري، لكونه الغاية علماً بنقيض المغيا إلّا أنّ غاية الأمر دلالة الرواية على الحكم بطهارة مستمرّة إلى زمان العلم بالقذارة و ليس كلّ استمرار استصحاباً، بل الاستمرار الواقع طرفاً للحكم، فالحكم باستمرار الطهارة، و بإبقائها هو الاستصحاب، لا الحكم بطهارة مستمرّة إلى أن يتبدّل الموضوع بنقيضه، و عدم الجامع بين الحكم بالطهارة و الحكم باستمرارها و إبقائها واضح، و عدم إمكان كون الظاهر وجوداً لهذين المعنيين المتباينين أيضاً في غاية الوضوح.مضافاً إلى أنّ الحكم المجعول أوّلًا المطلوب استمراره، حيث أنه حكم ظاهري، فليس الحكم باستمراره من استصحاب الطهارة، فإنّ استصحاب الطهارة- في قبال قاعدة الطهارة- هو الحكم بإبقاء الطهارة الواقعيّة تعبّداً، و أما بقاء الطهارة الظاهريّة الثابتة بقاعدة الطهارة فببقاء موضوعها و هو الشك».و أجاب عن إیرادین استُشكل بهما هذا القول فقال: «و أما ما أورده عليه شيخنا الأعظم(قدس‌سره) في الرسائل من أنّ الغاية من توابع الحكم الأوّل الّذي هو موضوع للحكم بالاستمرار، فإذا كانت غاية للحكم الثاني أيضاً- كما هو المفروض- لزم تقدّم الشي‌ء على نفسه، فيمكن دفعه بأنّ وحدة الغاية ليست شخصيةً حتى يلزم من أخذها في موضوع الحكم الثاني تقدّم الشي‌ء على نفسه، بل وحدة عموميّة تنطبق على كلّ غاية لكلّ حكم ظاهري فإذا فرض هناك جامع بين الحكمين، و فرض إمكان الجمع بين الحكمين، كانت الغاية غاية لكلا الحكمين، فلا إشكال من حيث وحدة الغاية، بل من حيث عدم الجامع بين الحكمين، حتى تكون الغاية الجامعة غاية للجامع، و من حيث عدم إمكان الجمع بين الحكمين، حتى تكون الغاية غاية لكلّ منهما، كما إذا ذكر كلّ منهما في الكلام و تعقّبهما غاية واحدة.و أمّا توهّم أنّ الغاية في قاعدة الطهارة- قيد للموضوع، و في الاستصحاب قيد للمحمول و مقتضى قيديّتها للمحمول ملاحظة الموضوع مجرداً عن القيد، و الجمع بين التجريد و التقييد في لحاظ الموضوع جمع بين المتنافيين فمندفعٌ بما مرّ منّا من أنّ الغاية- بحسب ظاهر الكلام- حدّ للنسبة الحكمية بين الموضوع و محموله، سواء المحمول هي الطهارة بالفعل، أو إبقاء الطهارة و بحسب اللّب أيضاً لا موجب لكونها قيداً للموضوع، فلا‌يلزم الجمع بين التجريد و التقييد».
[4] الاحتمال الثاني هو مختار المشهور على ما نقله المحقّق النائیني(قدس‌سره).و اختار هذا القول كثیر من الأعلام:الفوائد الرضوية، ص346 قوله(قدس‌سره): «بناء على أنه مسوق لبيان استمرار طهارة»: «أقول: بعد تسليم كون الرواية [أي موثقة عمار] مسوقة لبيان الاستمرار- مع ما فيه من البعد- لا دلالة فيها على أن هذا الحكم المستمرّ مسبّب عن وجود الطهارة في السابق، حتى يكون دليلاً على الاستصحاب.»قوله(قدس‌سره): «فالأولى حملها على إرادة الاستصحاب»‌: «أقول: ... بل الأولى حمل الرواية [أي معتبرة حماد] على إرادة القاعدة» إلخ.دررالفوائد (ط.ج): ص528: «و مثل موثقة عمار: "كل شي‌ء طاهر حتى تعلم أنه قذر" بناء على كونها في مقام بيان استمرار الطهارة المفروغ عنها، لا في مقام جعل الطهارة في موضوع لم‌يعلم نجاسته و لكن الظاهر من القضية المعنى الثاني، كما هو واضح، فلا دخل لها بالمدعى»‌.نهاية الأفكار، ج‌4، ص73: «حفظاً لظاهر القضية من الجهات المزبورة لابدّ من حملها على خصوص القاعدة محضاً، مضافاً إلى ما عرفت من ظهور قوله(علیه‌السلام): «كلّ شي‌ء حلال أو طاهر» في كونه مسوقاً لإثبات الحلية و الطهارة الظاهريتين للشي‌ء إلى أن يعلم الخلاف ... هذا كلّه على تقدير سوق هذه الروايات في مقام إنشاء الحلية و الطهارة للأشياء.»منتهى الوصول إلى غوامض كفاية الأصول، ص60: «الأمر السادس: أنه بعد امتناع الجمع بينهما هل الظاهر من الرواية هي القاعدة أو الاستصحاب؟ المختار عند الشيخ قدس سره هو الأول و هو الحقّ؛ و ذلك لظهور الجملة الخبرية أعني قوله عليه السلام: «كلّ شي‌ء طاهر» في إثبات أصل الطهارة للموضوع، كما يعلم ذلك بمراجعة أهل العرف في نظائره ... لا إثبات استمراره بعد الفراغ عن ثبوته، و ذلك ظاهر ... إذا عرفت هذه الأمور فاعلم أنّ الأقوى في النظر، من هذه الأقوال هو قول الشيخ قدّس سرّه، و حاصله اختصاص الرواية بالقاعدة.»الحاشية على كفاية الأصول، ج‌2، ص365: «إنّ مفاد تلك الأخبار بحسب مقام الثبوت و الواقع لا‌يخلو من وجوه: ... الأول: أن يكون بصدد تأسيس قاعدتين للطهارة و الحلية فيما شك في طهارته أو حليته من غير ملاحظة الطهارة و الحلية في السابق، و دلالتها عليها إنما تكون بمجموع الغاية و المغيّا ... ذهب إلى الأول جماعة من المحققين كشيخنا الأنصاري قدس سره و السيد الأستاذ».ذكر في نهاية الدراية (ط.ق): ج‌3، ص103 هذا الاحتمال بلا مناقشة فقال:«أمّا الاحتمال الأول فتقريبه أنّ مدخول (حتّى)- و هو العلم بالقذارة- غاية و حدّ لأمر ممتدّ قبله، و العين الخارجيّة- كالماء و غيره- لا معنى لامتدادها بذاتها إلى زمان العلم فالموصوف بالامتداد إما وصفه- و هو كونه مجهول الحال- فإنّه قابل للامتداد إلى أن يتبدّل بنقيضه. و أما حكمه بلحاظ امتداد الطهارة في زمان الجهل، فعلى الأول: تكون الغاية حدّاً للوصف المأخوذ في الموضوع، و على الثاني: تكون حدّاً لحكمه، و الجهل- المدلول عليه بالالتزام- قيد للموضوع على الأول و قيد- لحكمه- على الثاني و القيد فيهما جعلي و الغاية حينئذٍ عقلية، بداهة انتفاء الشي‌ء عند تبدّله بنقيضه- موضوعاً كان أو حكماً ... .و أما القيد المستفاد من الغاية- و هو الجهل- فسواء كان قيداً للموضوع، أو قيداً للمحمول، فهو يوجب كون الحكم ظاهرياً، و لا‌يختص بالأول، كما زعمه بعض الأجلة نظراً إلى أن الحكم الظاهري هو الحكم المرتب على المشكوك بما هو فإنّه مجرد اصطلاح بل الحكم المرتب على ذات الموضوع، إن كان على تقدير الجهل، و بلحاظه، كان أيضاً حكماً ظاهرياً، كما أن كونه قيداً للحمول لا‌يأبى عن أن يكون مفاد قاعدة الطهارة، بتوهّم أنّ استمرار الطهارة- إلى زمان العلم بالقذارة، مع تجرّد الموضوع عن الجهل- هو عين الاستصحاب، و ذلك لأن استمرار الحكم باستمرار موضوعه المأخوذ فيه الجهل، و استمرار الحكم باستمرار تقديره المعلّق عليه كلاهما عقلي، و متعلّق الاستمرار المستفاد من الغاية هو الحكم الظاهري، المرتب على المجهول، أو المعلق على الجهل و بلحاظه، و الاستمرار الّذي هو عين الاستصحاب هو استمرار الحكم الواقعي عنواناً تعبداً، فمجرد رجوع القيد إلى المحمول لا‌يوجب تعيّن مدلول الرواية في الاستصحاب، و لا‌يأبى عن كونه مفاد قاعدة الطهارة.و منه يتّضح: أنّه لا مانع من الأخذ بظاهر القضيّة، حيث أنّ ظاهرها رجوع الغاية إلى النسبة الحكميّة، كسائر توابع الكلام، فهو- بحسب عنوان القضية- قيد للنسبة الحكميّة بين عنوان الظاهر، و عنوان الموضوع، و بحسب اللبّ قيد للنسبة الحكميّة بين حكم الطهارة و موضوعه، و بهذا الاعتبار يقال: إنه قيد للمحمول لا بالدقة، و لا موجب أصلًا لجعله قيداً للموضوع و محدّداً له ...».حقائق الأصول، ج‌2، ص429: «حيث أنه لا جامع بين الوجود و العدم لا جامع بين مفادي القاعدة و الاستصحاب لتحمل عليه الرواية فيدور الأمر بينهما، و لأجل أن الاستصحاب محتاج إلى عناية زائدة لم‌يكن عليها قرينة في الكلام تعيّن الحمل على القاعدة.»تحرير الأصول، ص65: «و التحقيق أنه لا دلالة لها على الاستصحاب كما لا مساس لها بالحكم الواقعي بل ظاهرها اعتبار القاعدة فقط.»منتهى الأصول (ط.ج): ج‌2، ص570: «بملاحظة الغاية، و عدم صحة كونها غاية للحكم الواقعي ينقلب هذا الظهور و يكون ظاهراً في الحكم الظاهري، فيكون مفاد هذه الروايات قاعدة الحلّ و قاعدة الطهارة دون غيرهما من المحتملات الأخر.»بحوث في علم الأصول، ج‌6، ص108: «و أما الاتّجاه الثالث و الصحيح الذي كان يهدف استفادة مطلب واحد من هذه الروايات ففيه أقوال ثلاثة: ... القول الثالث: استفادة قاعدة الطهارة و الحلية الظاهريّتين فقط و هذا هو الصحيح‌.»مباني الأحكام، ج‌3، ص38: «الثالث: أن يكون مفاده قاعدة الحلية و الطهارة في الموضوع المشكوك، و هو المشهور بينهم المنصور.» ص41: «تحصل أن المتعين هو الحكم بالحلية الظاهرية أو الطهارة كذلك من دون تكفّله للاستصحاب و لا للحكم الواقعي.»عناية الأصول، ج‌5، ص89: «إنّ فيها وجوهاً خمسة: الأول: كون الرواية هي قاعدة الطهارة فقط، و هو الحقّ المشهور و هو الظاهر من الشيخ أعلى الله مقامه لما عرفت من تصريحه بكونها للاستصحاب خلاف الظاهر.»الرسائل، ج‌1، ص113: «إنّ الجمع بين الحكم الواقعي و القاعدة و الاستصحاب مما لا‌يمكن فلا‌بدّ من إرادة واحد منهما، و معلوم إنّ الروايات ظاهرة في قاعدة الحل و الطهارة بل مع فرض إمكان الجمع بينها أو بين الإثنين منها يكون ظهورها في القاعدتين محكماً، و ليس كلّ ما يمكن يراد.»أصول الفقه، المحقق الأراكي، ج‌2، ص313: «حيث أن من الواضح أن الغاية لنفس هذا المغيّا فمفاد المغيّا حكم ظاهري و الرواية بصددها، و ذيلها بمنزلة قولنا: كل شي‌ء مشكوك طاهر، و لا‌يستفاد منها سوى قاعدة الطهارة.»منتقی الأصول، ج6، ص124: «و من الروايات الخاصة التي استدلّ بها على الاستصحاب رواية عمّار ... و الوجوه المذكورة في مفادها ستة: ... السادس: أنّها تتكفّل جعل الطهارة الظاهرية للأشياء خاصة، و هو المعبّر عنه بقاعدة الطهارة و هذا هو المشهور في مفادها.»و ص130: «يتعين أن يكون مفاد الرواية هو الوجه السادس كما فهمه المشهور.»منتهى الدراية، ج‌7، ص238: «الحقّ ما عليه المشهور و جلُّ من تأخّر عن المصنف من عدم دلالتها إلا على قاعدتي الحلّ و الطهارة.»تحقیق الأصول، ج9، ص119: «الحقّ في الروایات المذكورة عند شیخنا و السید الأستاذ هو أنّها جاءت لإفادة الطهارة الظاهریة و الحلیة الظاهریة .. و هذا هو المنسوب إلى المشهور.»زبدة الأصول، ج‌5، ص367: «يتعين حمل النصوص على أنها في مقام جعل قاعدة الطهارة و الحلية.».
[5] اختاره الميرزا محمد حسن الشیرازي و السید محمد الفشاركي و الشیخ عبد الكریم الحائري.: ففي درر الفوائد للشيخ عبد الكريم الحائري، (ط.ج): ص520: «بقي الكلام في أن الصحيحة و أمثالها مما يدلّ على عدم جواز نقض اليقين بالشك هل تعمّ الشك في المقتضى أو تختصّ بالشك في الرافع بعد إحراز المقتضى؟ و الأقوى الأول. توضيح ذلك: أنّ النقض بحسب اللغة ضدّ الإبرام، فلا‌بدّ أن يتعلق بما له أجزاء مبرمة ... هذا مما أفاده سيدنا الأستاذ طاب ثراه [و هو السيد الفشاركي] نقلاً عن سيد مشايخنا الميرزا الشيرازي(قدس‌سره)، و لعمرى أنّ المتأمّل المنصف يشهد بأنّ هذا الالتفات و التنبّه إنّما يصدر ممن ينبغي أن يشدّ إليه الرّحال».و في تنقيح الأصول، ج‌4، ص29: «إنّ الشيخ الأعظم(قدس‌سره) قال: استدلّ المتأخّرون بالعمومات الواردة في الباب لحجّيّة الاستصحاب مطلقاً؛ سواء كان الشكّ في الرافع أو المقتضي، و اختار هو حجّيّته في خصوص الشكّ في الرافع ... و من القائلين بحجّيّته مطلقاً الميرزا الشيرازي و السيّد الاستاذ محمّد الفشاركي‌ و شيخنا الحائري‌ قدّس الله أسرارهم»
[6] قد مضى في ص139 ما عن السيد المرتضى(قدس‌سره) في الذريعة.
[7] فرائد الأصول، ج‌2، ص574: «و أما الأخبار العامّة فالمعروف بين المتأخرين الاستدلال بها على حجية الاستصحاب في جميع الموارد و فيه تأمل قد فتح‌ بابه‌ المحقق الخوانساري(قدس‌سره) في شرح الدروس. توضيحه: أن حقيقة النقض هو رفع الهيئة الاتصالية كما في نقض الحبل ...».إيضاح الفرائد، ج‌2، ص566 في التعلیقة على قوله: «قد فتح بابه المحقق الخوانساري»‌: «حيث قال ... لكنّه جعل مقتضاه‌ حجية الاستصحاب فيما إذا كان الشي‌ء مستمراً إلى غاية سواء كانت رافعة أم لا، و أول من جعل مقتضى النقض كون الاستصحاب حجة في الشك في الرافع‌ وجوداً أو رفعاً هو صاحب الفصول‌ على ما وجدنا؛ قال(قدس‌سره): المستفاد مما يعتبر من هذه الأخبار حجية الاستصحاب في الأشياء التي مقتضاها البقاء و الاستمرار لولا عروض المانع بقرينة لفظ النقض فإنّ مقتضاه اقتضاء الشي‌ء المتيقّن للبقاء على تقدير عدم طروّ الناقض المشكوك فيه إذ عدم البناء على بقاء ما علم ثبوته في وقت لايعدّ نقضاً له إذا لم‌يكن في نفسه مقتضياً للبقاء إلى آخر ما أفاد».منتهى الدراية، ج‌7، ص95: «إنّ من الأقوال في الاستصحاب- كما أشير إليه- التفصيل بين الشك في المقتضي و الرافع بالحجية في الثاني دون الأول، و اختاره جملة من الأعيان قديماً و حديثاً كالمحقق الخوانساري و صاحب الفصول‌ و شيخنا الأعظم و المحقق النائيني و غيرهم قدس الله أسرارهم.»و اختار هذا التفصیل جمع من الأعلام:هداية المسترشدين، ج2، ص547: «و قد يورد عليه بأن الأصل العملي ... بناء على ما تقرّر في محلّه من عدم حجية الاستصحاب مع الشك في المقتضي.»و في ص665: «على أن في صحة الاستصحاب في مثله أيضاً كلاماً، لكونه من الشك في المقتضي و المختار في مثله عدم جريان الاستصحاب و اختصاصه بالشك في المزيل عند العلم بحصول ما يقتضي البقاء.»الفصول الغروية، ص367: «و التحقيق عندي قول آخر به تمام العدد الميمون و هو التفصيل بين ما إذا كان قضية الشي‌ء المعلوم ثبوته بقاؤه في الوقت المشكوك بقاؤه فيه لولا عروض المانع أو منع العارض و بين غيره فيعتبر الاستصحاب في الأول دون الثاني.»تشريح الأصول، ص289: «لا فرق في عدم جواز تقليد الميت لعدم الدليل على حجيته بين الابتدائي و الاستمراري و ربما جعل إجماع العلماء على عدم الجواز ابتداء، و أما بعد تحقق التقليد الصحيح في زمان حيوة الفقيه فيجوز أو يجب البقاء عليه و هذا هو تقليد الميّت استمراراً و استدلوا لهذا التفصيل بعد الاعتراف بأنّ الابتدائي مخالف للأصل و الإجماع بوجهين: ... الثاني: الاستصحاب يعني يستصحب الحكم الظاهري الثابت للمقلد قبل موت الفقيه ... و أما التمسك باستصحاب الحكم الظاهري الثابت للعامي حين حيوة الفقيه فلا وجه له بعد اختصاص الاستصحاب في جريانه بالشك في الرافع.»وسيلة الوصول، ج1، ص739 و 740: «تحصل أن القدر المتيقّن من بناء العقلاء في حجية الاستصحاب و الأخذ بالحالة السابقة هو ما إذا كان الشك في البقاء من جهة الرافع لا المقتضي، و الأخبار لا‌تدل على أزيد من ذلك، لما عرفت من أنها في مقام بيان ما ارتكز في الأذهان كما لا‌يخفى.»تحرير الأصول، میرزا باقر الزنجاني(قدس‌سره)، ص76: «يقع الكلام حينئذ في مقدار مفاد هذه الأخبار العامة و الخاصة و أنّها هل يستفاد منها اعتبار الاستصحاب مطلقاً ... أو في خصوص ما إذا كان الشك في البقاء مستنداً إلى جهة المزيل و ناحية الرافع ... و التحقيق في مفاد تلك الأخبار تعيّن الوجه الثاني.»منتهى الأصول (ط.ج): ج‌2، ص517: «تلخّص من جميع ما ذكرنا أن الحقّ في حجية الاستصحاب هو التفصيل بين كون الشك في المقتضي بالمعنى الذي ذكرنا له فليس بحجة، و بين الشك في الرافع فيكون حجة، سواء كان مدرك حجية الاستصحاب هو الأخبار أو بناء العقلاء.»أصول الفقه، الشیخ حسین الحلي(قدس‌سره)، ج‌9، ص32: «لعلّ الأولى في التخلّص هو إنكار دعوى اختصاص دليل الاستصحاب في الشك في الرافع، إذ لا أساس لهذه الدعوى إلا ... و يمكن منع هذه الدعوى بأن استعمال النقض كان بلحاظ أن الجري العملي الذي كان عليه المكلف لا‌ينبغي له هدمه و نقضه بما طرأ عليه من حالة الشك، من دون فرق في ذلك بين كون الشك من جهة الرافع أو كونه من جهة المقتضي.»و ص140: «لا‌يخفى أن الأخبار كلّها و إن كان موردها هو الشك في الرافع، إلا أن ذلك بمجرده لا‌يوجب اختصاصها به، بحيث يكون ورودها في ذلك المورد موجباً لعدم شمولها للشك في المقتضي بعد أن فرضنا أن الكبرى الكلية شاملة له ... بل يمكن أن يقال: إن التعبير باليقين و بالنقض لم‌يكن لأجل أخذ خصوصيات هذه الألفاظ في ملاك الحكم الاستصحابي ... فليست هذه الخصوصيات إلا جهات راجعة إلى البلاغة و الفصاحة البيانية ... و لكن المسألة بعد محلّ تأمل و إشكال. أما نقض السيرة بمسألة استصحاب الحياة، و دعوى كون جملة من موارد الشك فيها لم‌يحرز فيها المقتضي ... فيمكن الجواب عنه بأن العرف لا‌يرى الموت إلا معدماً و رافعاً للحياة ... و أما الأخبار و دعوى عمومها للشك في المقتضي ... إلا أنها لا‌توجب لنا الجزم بصحة إسناد النقض إلى الشك في موارد الشك في المقتضي ... و الإنصاف: أنه لم‌يحصل الجزم بشي‌ء من ذلك، و هو كاف في الحكم بعدم حجية الاستصحاب في موارد الشك في المقتضي، لعدم نهوض حجة على ذلك في تلك الموارد.»آراء حول مبحث الألفاظ، السید المحقق الفاني(قدس‌سره)، ج‌2، ص131: «التحقيق أنه إذا كان التقييد بالوقت بدليل منفصل ... فيمكن جريان الاستصحاب ... فيكون نظير الشك في الرافع‌ و يجري فيه الاستصحاب إلا أن يناقش فيه بأن ... فالشك إنما هو في المقتضي و لا‌يجري الاستصحاب فيه.»‌تاريخ فقه و فقها، ص284: «به نظر اينجانب، اصل اعتبار احراز صلاحيت بقاى مستصحب، مورد اشكال نيست، ليكن نه به جهت اين كه احراز در مفهوم نقض يقين به شك اخذ شده است بلكه بدين جهت كه با عدم احراز، مورد، شبهه مصداقیه حديث «لا‌تنقض» است. و به تعبير صحيحتر: شك در صدق عنوان نقض است.»و اختار كثیرٌ من الأصولیین حجیة الاستصحاب مطلقاً:الرسائل الأصولية، الوحید البهبهاني(علیه‌السلام)، ص443: «إنّ الروايات الظاهرة في حجية الاستصحاب غير منحصرة فيما ذكرناه ... و ظهر لك من مجموع ما ذكرت قوّة كون الاستصحاب حجة مطلقاً.»جامعة الأصول، ص174: «الحقّ على ما ثبت عندي الحجية مطلقاً إلا أنّ حجيته في بعض المواضع التي يجري فيها الاستصحاب على سبيل الجزم وفي بعضها على سبيل الظن.»و ص182: «البحث الثالث في إثبات المذهب الذي اخترته و هو حجية الاستصحاب مطلقاً كما هو المشهور.»أنيس المجتهدين، ج‌1، ص402: «الحقّ عندي الحجية مطلقاً، إلا أن حجية في بعض المواضع قطعية ينتهض فيها مؤسساً للحكم و دليلاً، و في بعضها ظنية يصلح فيها تأييداً و ترجيحاً».القوانين المحكمة (ط.ج): ج‌3، ص132: «الأظهر هو القول بالحجية مطلقاً كما هو ظاهر أكثر المتأخرين».مفاتيح الأصول، ص650: «الأول لا فرق في حجية الاستصحاب كما هو المختار بين أن يكون الشك في بقاء الحكم السابق في الزمان الثاني لأجل الشك في أصل اقتضاء المقتضي لثبوت الحكم في الزمان الأول لاستمرار الحكم و بقائه ... أو لأجل الشك في وجود المانع الموجب لرفع الحكم الثابت أو لا ... و هو مقتضى إطلاق الأخبار المتقدمة و كلام المعظم»‌.القواعد الشريفیة، ج‌2، ص423: «المقام الثاني عشر في بيان الاستصحاب في الشك في اقتضاء المقتضي، و اعلم أنّ الظاهر من قدماء العلماء إنّ النزاع إنما يكون فيه ... فيظهر أنّ كلّ من قال بحجية الاستصحاب قال بحجيته في الشك في اقتضاء المقتضي و هو ألظ من كلام السيد السند السيد محمد(قدس‌سره) ... و السيد مهدى أخيه، و المختار حجيته لعموم الأدلة السابقة».مفتاح الأحكام، ص75: «و هو بجميع أقسامه حجة عند الأكثر. و قيل: ليس بحجة مطلقاً ... و الحقّ هو الأول للأخبار المتواترة معنى»‌.خزائن الأحكام، ج‌2، ص322: «خزينة: إعلم أنّ مقتضى التحقيق على ما يسنح لي الآن هو حجية الاستصحاب في كلّ ما يتعقّل فيه».حاشية السيد المحقق اليزدي(قدس‌سره) على المكاسب (ط.ق): ج2، ص169: «و أما ما ذكره المصنف(قدس‌سره) من الاستصحاب ففيه: أولاً: أنّه شك في المقتضي و هو ليس بحجة فيه عنده و إن كان التحقيق عندنا حجيته».نخبة الأزهار، تقرير بحث شیخ الشریعة الإصفهاني(قدس‌سره)، ص49: «و أما الجواب عن الوجوه المذكورة فعن الأول بأن يقال: أولاً: بالحلّ، و هو أنا لا‌نسلّم عدم حجية الاستصحاب في الشك في المقتضي إذ كما أنه حجة في الشك في الرافع و في الشك في رافعية الشيء الموجود كذلك أنه حجة في الشك في المقتضي أيضاً لشمول اطلاق الأخبار من قوله(علیه‌السلام): "لا‌تنقض اليقين بالشك" ...».درر الفوائد، ج2، ص549: «أنه لا فرق على القول بأخذ الاستصحاب من الأخبار بين أن يكون الشك في المانع أو في المقتضى فراجع.» المحجة في تقريرات الحجة، ج‌2، ص355: «ظهر لك حجية الاستصحاب في الشك في المقتضي أيضاً فتدبّر.»نتائج الأفكار في الأصول، ج‌6، ص84: «الأولى أن يقال: إن المنقوض هو المتيقّن بعنوان كونه متيقناً، و من المعلوم أنه بهذا العنوان يكون مستحكماً و مبرماً، و بهذه الجهة يصحّ إسناد النقض إليه، و من الواضح أن المتيقّن أعمّ من كون الشك فيه في المقتضي و في الرافع فهذه العناية تصحّح دعوى عموم حجية الاستصحاب في كلٍّ من الشك في المقتضي و الرافع، فلا‌نلتزم بمقالة الميرزا النائيني قدس سره ... بل نلتزم بمدعى شيخنا العراقي قدس سره من عموم حجية الاستصحاب للشك في المقتضي، لكن لا بالوجه الذي أفاده بل من وجه آخر و هو ما تقدّم هنا، فتدبر جيداً.»أصول الفقه، المحقق الأراكي، ج‌2، ص498: «إعلم أن شيخنا المرتضى قدس سره الشريف جعل التصرف في لفظ اليقين في قوله(علیه‌السلام): "لا‌تنقض اليقين بالشك" بإرادة المتيقن منه مفروغاً عنه ... و استشكل عليه تلميذه سيد الأساتيد العظام الميرزا الشيرازي(قدس‌سره) قدس نفسه الزكية بأنه لا داعي إلى صرف اليقين عن ظاهره بإرادة المتيقن منه ... فيكون الخبر شاملاً لكلّ من الشكّين.»تحقیق الأصول، ج9، ص133: «التحقیق جریان الاستصحاب مطلقاً و سقوط تفصیل الشیخ لأنّ المقتضي لعموم الاستصحاب موجود و هو إطلاق النصوص و المانع مفقود».
[8] . فوائد الأصول، ج4، ص315.
logo