« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

فصل اول؛ دلیل اول: سیره عقلائیه/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل اول؛ دلیل اول: سیره عقلائیه

 

مقتضای تحقیق در دلیل عقلی

برای بررسی دلیل عقلی بر حجیت استصحاب، باید هم صغری و هم کبری این استدلال را به دقت تحلیل کرد.

صغرای غلبه بقاء

در باب احکام شرعی، غلبه بقاء به طور کامل برقرار است.

     در موارد شک در مقتضی: اغلب احکام شرعی استمرار دارند؛ زیرا مدت جعل حکم تابع مقتضیات و ملاکات است و این ملاکات غالباً باقی هستند. بنابراین، وقتی در مقتضی شک می‌کنیم، چون استمرار در احکام شرعی غالب است، ظن به بقاء حکم پیدا می‌شود.

     در موارد شک در رافع: باز هم غلبه با عدم عروض رافع است؛ یعنی در بیشتر موارد، رافع برای حکم پیش نمی‌آید و حکم باقی می‌ماند. در اینجا فرض بر این است که امر مشکوک، همان امر متیقّن از حیث ذات و موضوع است؛ زیرا در استصحاب، وحدت موضوع به لحاظ عرفی شرط است.

در چنین شرایطی، امر مشکوک بین دو حالت مردد است: یا داخل در فرد غالب است یا داخل در فرد نادر. به همین جهت، ظن به این پیدا می‌شود که امر مشکوک داخل در فرد غالب باشد و نتیجه آن، ظن به بقاء حکم خواهد بود. این تحلیل مربوط به احکام شرعی است.

برای مثال، اگر در بقاء طهارت یا نجاست شک کنیم، چون غالباً احکام طهارت و نجاست استمرار دارند و رافع برای آن‌ها به ندرت پیش می‌آید، ظن به بقاء همان حالت سابق پیدا می‌شود.

غلبه بقاء در موضوعات خارجی

اما این غلبه بقاء در موضوعات خارجی به طور کلی برقرار نیست، بلکه فقط در جایی که غلبه در صنف یا نوع خاصی باشد، می‌توان به آن استناد کرد. در این صورت، موضوع مشکوک را به فرد غالب ملحق می‌کنیم و ظن به بقاء آن پیدا می‌شود. اما در اغلب موضوعات خارجی، چنین غلبه‌ای وجود ندارد و احتمال‌ها کاملاً متغیر و وابسته به شرایط خارجی است.

برای مثال، اگر در نجاست یا طهارت یک لباس شک کنیم، ممکن است احتمال نجاست را سی درصد، پنجاه درصد یا حتی هشتاد درصد بدانیم. این احتمال‌ها تابع شرایط خارجی است و هیچ غلبه‌ای به معنای واقعی در این موارد وجود ندارد. در موضوعات خارجی، همه نوع احتمال وجود دارد و نمی‌توان گفت که یک احتمال خاص غالب است. بنابراین، غلبه بقاء در موضوعات خارجی معنا ندارد و باید این موارد را از بحث خارج کرد.[1]

کبرای حجیت ظن

اما از جهت کبری، یعنی حجیت ظن، این استدلال عقلی ناتمام است. دلیل عقلی مورد بحث، مبتنی بر حجیت مطلق ظن است؛ در حالی که عقل هیچ حجیت ذاتی برای ظن قائل نیست و حجیت ظن را درک نمی‌کند. بنابراین، این دلیل عقلی نمی‌تواند اثبات‌کننده حجیت ظن به بقاء باشد.

در نتیجه، در دو مورد غلبه بقاء برقرار است:

۱. در شک در مقتضی

۲. در شک در رافع

در هر دو مورد، غلبه استمرار وجود دارد و ظن به بقاء حاصل می‌شود. اما کبری، یعنی حجیت ظن، پذیرفته نیست؛ زیرا ما قائل به حجیت مطلق ظن نیستیم. پس حتی اگر در صغری غلبه و ظن به بقاء باشد، کبری آن حجت نیست و نمی‌توان بر اساس آن فتوا داد.

تنبیه در ثمره بحث از صغرای دلیل عقلی

ممکن است کسی اشکال کند که وقتی کبری دلیل عقلی (یعنی حجیت مطلق ظن) را قبول نداریم، بحث درباره صغری و این‌که آیا ظن به بقاء حاصل می‌شود یا نه، چه فایده‌ای دارد؟ چون اگر کبری تمام نباشد، استدلال عقلی به طور کلی باطل است و دیگر بحث درباره صغری بی‌ثمر خواهد بود.

اما پاسخ این است که این بحث، ثمره مهمی دارد و نباید آن را بی‌فایده دانست. توضیح این‌که: اگرچه دلیل عقلی مذکور از جهت کبری (یعنی حجیت مطلق ظن) مخدوش است، اما اگر فرض کنیم که صغری آن (یعنی تحقق ظن به بقاء) درست باشد و واقعاً در موارد استصحاب، ظن به بقاء حاصل شود، این امر یک نوع کاشفیت و طریقیت ناقص نسبت به بقاء حالت سابقه ایجاد می‌کند. یعنی عمل به حالت سابقه، ولو به نحو ظن ناقص، یک نوع طریقیت و کشف از واقع دارد.

در این صورت، اگر از اخبار و روایات استفاده کنیم که شارع استصحاب را حجت قرار داده است، معنای آن این است که شارع همین طریقیت ناقص را امضاء و اعتبار کرده و به آن تعبّد داده است. نتیجه این می‌شود که استصحاب، از اصول عملی خارج شده و در ردیف امارات قرار می‌گیرد؛ یعنی شارع به این طریق ظنی اعتبار داده و آن را حجت قرار داده است.

بنابراین، اگر کسی معتقد باشد که ثبوت شیء در گذشته و شک در بقای آن، موجب ظن به بقاء می‌شود، اما به دلیل عقلی حجیت ظن ملتزم نباشد و فقط به دلیل روایات قائل به حجیت استصحاب باشد، باید بپذیرد که مفاد روایات، جعل حجیت برای همین طریق ناقص است و معنای آن تعبّد به طریقیت استصحاب است؛ یعنی استصحاب در این صورت اماره خواهد بود، نه اصل عملی.

به عبارت دیگر، حتی اگر کبری دلیل عقلی (حجیت مطلق ظن) را نپذیریم، اما اگر صغری (تحقق ظن به بقاء) درست باشد و شارع هم به این ظن اعتبار بدهد، استصحاب اماره خواهد بود و نه اصل عملی. این نکته بسیار مهمی است که در تحلیل ماهیت استصحاب باید به آن توجه داشت.[2]

تحقیق در اماریت استصحاب از جهت تحقق صغری

دو تقریب در حصول ظن به بقاء

در بحث از اماریت استصحاب، باید دقت کنیم که حصول ظن به بقاء به دو صورت قابل تصور است:

تقریب اول: ظن به بقاء بر اساس خود حالت سابقه

در تقریب اول، ادعا این است که نفس ثبوت شیء در گذشته و شک در بقای آن، به خودی خود برای ما ظن به بقاء ایجاد می‌کند. یعنی وقتی به خود حالت سابقه نگاه می‌کنیم (بدون توجه به سایر موارد)، همین که یقین به وجود چیزی در گذشته داشتیم و اکنون در بقای آن شک داریم، همین ترکیب در ذهن ما یک ظن ناقص به بقاء ایجاد می‌کند. در این صورت، استصحاب ذاتاً یک طریقیت و کاشفیت ناقص نسبت به بقاء دارد و اگر شارع به آن اعتبار بدهد، اماره خواهد بود.

تقریب دوم: ظن به بقاء بر اساس غلبه در سایر موارد

در تقریب دوم، ظن به بقاء نه از خود حالت سابقه، بلکه از تتبع و مشاهده غلبه بقاء در سایر افراد و موارد مشابه به دست می‌آید. یعنی وقتی به موارد مشابه نگاه می‌کنیم و می‌بینیم غالباً افراد این صنف یا نوع باقی هستند، به طور طبیعی گمان می‌کنیم که این مورد مشکوک هم مثل آن‌ها باقی است. در این صورت، خود حالت سابقه هیچ کاشفیت و طریقیتی ندارد و ظن به بقاء فقط از غلبه در سایر موارد ناشی می‌شود، نه از خود مورد استصحاب.

نتیجه و ثمره تفاوت دو تقریب

تفاوت این دو تقریب بسیار مهم است:

     اگر تقریب اول درست باشد، استصحاب ذاتاً یک طریق ناقص است و اگر شارع به آن اعتبار بدهد، اماره خواهد بود؛ یعنی مثل خبر واحد، شارع یک طریق ناقص را حجت قرار داده است.

     اما اگر تقریب دوم درست باشد (که در واقع همین تقریب دوم مورد قبول شیخ انصاری و بسیاری از اصولیین است)، استصحاب هیچ طریقیت و کاشفیتی از خودش ندارد و فقط از باب غلبه در سایر موارد، ظن به بقاء پیدا می‌شود. در این صورت، حتی اگر شارع به استصحاب اعتبار بدهد، آن را به عنوان یک اصل عملی تعبّدی اعتبار کرده است، نه به عنوان اماره.

به عبارت دیگر، در تقریب دوم، استصحاب صرفاً یک اصل عملی است و هیچ اماریتی برای آن ثابت نمی‌شود؛ زیرا ظن به بقاء از خود حالت سابقه به دست نمی‌آید، بلکه از تتبع در سایر موارد و غلبه استمرار در آن‌ها ناشی می‌شود.

جمع‌بندی نهایی

پس، اگر کسی قائل باشد که ظن به بقاء از خود حالت سابقه حاصل می‌شود (تقریب اول)، می‌تواند بگوید استصحاب ذاتاً اماره است و شارع آن را حجت کرده است. اما اگر (همانند نظر مشهور) بپذیریم که ظن به بقاء فقط از غلبه در سایر موارد به دست می‌آید (تقریب دوم)، استصحاب هیچ اماریتی ندارد و صرفاً یک اصل عملی تعبّدی است که شارع آن را برای رفع تحیّر در حالت شک اعتبار کرده است.

دلیل سوم: اجماع

اکنون به بررسی دلیل سوم، یعنی اجماع، می‌پردازیم. در این زمینه، ادعاهایی از سوی برخی بزرگان اصول مطرح شده است:

ادعای اجماع بر حجیت استصحاب

محقق حلی(قدس‌سره) ادعای اجماع فقها بر حجیت استصحاب را مطرح کرده است.[3]

علامه حلی(قدس‌سره) نیز در مبادی و همچنین در کتاب «نهایة» تصریح می‌کند که فقها با وجود اختلافات فراوان، همگی اتفاق نظر دارند که هرگاه به تحقق چیزی یقین پیدا کنیم و سپس در حدوث رافع یا زوال آن شک کنیم، باید به همان یقین سابق عمل کنیم و این همان معنای استصحاب است.[4]

به تعبیر علامه(قدس‌سره):

أنّ الفقهاء بأسرهم على كثرة اختلافهم اتّفقوا على أنّا متی تیقّنّا حصول شيء و شككنا في حدوث المزیل له، أخذنا بالمتیقّن و هو عین الاستصحاب لأنّهم رجحوا بقاء الباقي على حدوث الحادث[5] .

مناقشات سه‌گانه در اجماع ادعایی

در مقابل این ادعا، سه مناقشه اساسی مطرح شده است:

اول: اجماع مدرکی

این اجماع، اجماع مدرکی است؛ یعنی مدارک و ادله متعددی برای حجیت استصحاب وجود دارد و احتمال قوی می‌رود که فقها به همین مدارک استناد کرده‌اند، نه صرفاً به اجماع. بنابراین، چنین اجماعی حجت نیست.[6]

دوم: اجماع منقول

این اجماع، اجماع محصّل (یعنی اجماعی که خود شخص با تتبع و تحقیق به آن رسیده باشد) نیست، بلکه اجماع منقول است؛ یعنی فقط نقل شده که علما چنین اجماعی دارند. اجماع منقول نیز به خودی خود حجت نیست و اعتبار ندارد.

سوم: مخالفت برخی از بزرگان

تحقق اجماع با مخالفت برخی از بزرگان، مانند سید مرتضی(قدس‌سره)[7] ، مورد تردید قرار می‌گیرد. سید مرتضی(قدس‌سره) به طور مطلق حجیت استصحاب را انکار کرده است و برخی دیگر نیز به طور جزئی یا در موارد خاص، حجیت استصحاب را نپذیرفته‌اند. همچنین، وجود تفصیلات و اختلافات فراوان در کلمات فقها، مانند تفصیل شیخ انصاری(قدس‌سره) بین شک در مقتضی و شک در رافع، نشان می‌دهد که اجماع واقعی و فراگیری در این مسئله وجود ندارد.

پاسخ به مناقشه سوم درباره اجماع

در پاسخ به مناقشه سوم (یعنی ادعای مخالفت برخی بزرگان مانند سید مرتضی(قدس‌سره) با حجیت استصحاب)، برخی از اصولیین چنین جواب داده‌اند:

انکار فی‌الجمله، اثبات با تفصیل است

اگر برخی از فقها حجیت استصحاب را فی‌الجمله (در بعضی موارد) انکار کرده‌اند، این خود به معنای اثبات حجیت استصحاب در موارد دیگر است؛ یعنی قائل به تفصیل شده‌اند. بنابراین، این نوع مخالفت، در حقیقت تأییدی بر اصل حجیت استصحاب است، هرچند با قید و شرط و در موارد خاص. پس نمی‌توان این مخالفت‌های جزئی را دلیلی بر عدم تحقق اجماع دانست.

انکار مطلق سید مرتضی(قدس‌سره) محل تردید است

درباره سید مرتضی(قدس‌سره) که گفته می‌شود به طور مطلق منکر حجیت استصحاب بوده است، این ادعا محل تردید است. محقق نائینی(قدس‌سره) تصریح می‌کند:

إنّ السید(قدس‌سره) و إن نسب إلیه القول بعدم حجّیة الاستصحاب مطلقاً إلا أنّ صاحب المعالم(قدس‌سره)([8] ) اعترف بأنّ كلام السید(قدس‌سره) یرجع إلى مقالة المحقّق صاحب المعارج(قدس‌سره) مع أنّ المحقّق(قدس‌سره) من القائلین بالتفصیل بین الشك في المقتضي و الشك في الرافع كما یشهد له التمثیل بالنكاح و الألفاظ التي یشك في وقوع الطلاق بها، و إن كان یظهر من ذیل كلامه أنّ القول ببقاء عقدة النكاح عقیب ما یشك في وقوع الطلاق بها إنّما هو لأجل إطلاق ما دلّ على حلّیة النكاح للوطي، لا لأجل الاستصحاب فراجع و تأمّل. [9]

اگرچه این نسبت به سید مرتضی(قدس‌سره) داده شده، اما صاحب معالم(قدس‌سره) تصریح کرده است که کلام سید مرتضی(قدس‌سره) در واقع به کلام محقق حلی(قدس‌سره) صاحب معارج بازمی‌گردد؛ و محقق معارج نیز قائل به تفصیل بین شک در مقتضی و شک در رافع بوده است، همان تفصیلی که شیخ انصاری(قدس‌سره) نیز پذیرفته است.

برای مثال، سید مرتضی(قدس‌سره) در بحث نکاح و طلاق، در جایی که در وقوع طلاق با الفاظ مشکوک تردید داریم، قائل به بقاء عقد نکاح است. این نشان می‌دهد که در موارد شک در رافع، استصحاب را قبول دارد. البته از برخی عبارات او استفاده می‌شود که این حکم را نه به خاطر استصحاب، بلکه به دلیل اطلاق ادله حلیت نکاح دانسته است، اما به هر حال، این مقدار مخالفت مطلق با استصحاب از سوی سید مرتضی(قدس‌سره) ثابت نشده است.

در نتیجه، مخالفت فی‌الجمله برخی فقها، به معنای اثبات اصل حجیت استصحاب با تفصیل است و مخالفت مطلق نیز درباره سید مرتضی(قدس‌سره) به اثبات نرسیده است. بنابراین، این نوع مخالفت‌ها ضرری به تحقق اجماع وارد نمی‌کند.

البته، همان‌طور که پیش‌تر بیان شد، دو اشکال اساسی دیگر به اجماع وارد است:

۱. اجماع مدرکی است و اعتبار ندارد.

۲. اجماع منقول است و اجماع منقول نیز حجت نیست.

در نتیجه، اجماع به عنوان دلیل مستقل بر حجیت استصحاب قابل استناد نیست و عملاً از اعتبار ساقط می‌شود.

دلیل چهارم: اخبار مستفیضه

و این اخبار به دو قسم تقسیم می‌شوند: قسم اول: اخباری که به طور خاص برای استدلال بر استصحاب مورد استفاده قرار گرفته‌اند:

روایت اول: صحیحه اول زراره

روایت دوم: صحیحه دوم زراره

روایت سوم: صحیحه سوم زراره

روایت چهارم: معتبره اسحاق بن عمار

روایت پنجم: صحیحه محمد بن مسلم و ابوبصیر که در کتاب خصال نقل شده است

روایت ششم: مکاتبه علی بن محمد قاسانی

روایت هفتم: صحیحه عبدالله بن سنان

قسم دوم: اخباری که برای استدلال بر دو اصل حلّیت و طهارت مورد استفاده قرار گرفته‌اند

و از آن‌ها استصحاب نیز استفاده شده است.

اکنون به مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیل حجیت استصحاب، یعنی روایات مستفیضه می‌پردازیم. این بخش، نقطه آغاز بحث جدی استصحاب در فقه و اصول است.

تقسیم روایات

روایاتی که برای اثبات استصحاب به آن‌ها استدلال شده، به دو دسته تقسیم می‌شوند:

    1. روایاتی که به طور خاص بر استصحاب دلالت دارند (هفت روایت اصلی)

    2. روایاتی که بر اصالة الحِلّ و اصالة الطهارة دلالت دارند و از آن‌ها نیز استصحاب فهمیده می‌شود.

در اینجا ابتدا به دسته اول و روایت اول می‌پردازیم.

قسم اول: روایاتی که به طور خاص بر استصحاب دلالت دارند

که هفت روایت هستند

روايت اول: صحیحه زرارة

روایت اول صحیحه زراره است. در این روایت درباره چرت و خواب صحبت می‌شود. عبارت «محمد بن الحسن بإسناده عن الحسین بن سعید» آمده است که باید سند این اسناد محمد بن الحسن به حسین بن سعید را بررسی کنیم. ادامه سند چنین است: «عن حمّاد عن حریز بن عبدالله سجستانی عن زراره». ظاهر این سند صحیح است، اما یک نکته در اینجا ذکر نشده است و باید به آن توجه کنیم. محمد بن حسن، یعنی شیخ طوسی(قدس‌سره)، می‌گوید به اسناد خودش به حسین بن سعید نقل می‌کند. حال باید دید اسناد او چیست. اگر به پاورقی‌ها مراجعه کنید، می‌بینید که شیخ طوسی(قدس‌سره) در اسناد خودش به حسین بن سعید طرقی دارد. یک جا می‌گوید: «و ما ذکرتُه فی هذا الکتاب» از حسین بن سعید، و سپس می‌گوید: «أخبرنی شیخ ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان» که همان شیخ مفید است، «و حسین بن عبیدالله و احمد بن عبدون کلّهم». همین یک شیخ مفید کافی بود، اما در ادامه آمده است: از احمد بن محمد بن حسن بن ولید از پدرش محمد بن حسن بن ولید، او از حسین بن سعید نقل کرده است.

در این میان، محمد بن حسن بن ولید صد درصد مسلّم است و کسی در وثاقت او شک ندارد، اما پسر او احمد بن محمد بن حسن بن ولید را باید بررسی کنیم که چه وضعیتی دارد و چه فکری باید درباره او داشته باشیم.

این روایت یک سند دوم و سومی هم دارد. حالا محمد بن حسن بن، یک جا ابی الجید قمی از محمد بن حسن بن ولید نقل کرده است و او از حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید نقل می‌کند. یعنی محمد بن حسن بن ولید هم یک واسطه داشته است. حالا در یکی از این طرق، از حسین بن حسن بن ابان نقل کرده است از حسین بن سعید، و در دومی، محمد بن حسن بن ولید از محمد بن حسن بن صفار، او از احمد بن محمد، او از حسین بن سعید نقل می‌کند. این از طریق دوم یعنی «أخبرنی و رواه أیضاً» اشکالی ندارد، فقط باید احمد بن محمد بن حسن بن ولید را درست کنیم. من بقیه همه اینها را نمی‌خوانم، اصل روایت را بخوانیم و بعد ببینیم احمد بن محمد بن حسن بن ولید را چه کار کنیم.

در متن روایت زراره آمده است: «قال قلتُ له». یک اشکال دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن این است که زراره نگفته است «قلتُ للإمام الباقر(علیه‌السلام)» یا «امام الصادق(علیه‌السلام)»، بلکه فقط می‌گوید «قلتُ له». بعضی‌ها گفته‌اند شاید به یکی دیگر گفته است، یعنی روایت مضمر است و شاید به غیر معصوم باشد. اما این احتمال بسیار غلط و غیر قابل التزام است.

متن روایت چنین است:

« محمّد بن الحسن بإسناده[10] عن الحسین بن سعید عن حمّاد عن حریز (بن عبد الله السجستاني الجليل) عن زرارة، قال:

قُلْتُ لَهُ: الرَّجُلُ يَنَامُ وَ هُوَ عَلَى وُضُوءٍ أَ تُوجِبُ الْخَفْقَةُ وَ الْخَفْقَتَانِ‌ عَلَيْهِ الْوُضُوءَ؟

فَقَالَ: يَا زُرَارَةُ، قَدْ تَنَامُ الْعَيْنُ وَ لَا‌يَنَامُ الْقَلْبُ وَ الْأُذُنُ، فَإِذَا نَامَتِ الْعَيْنُ وَ الْأُذُنُ وَ الْقَلْبُ فَقَدْ وَجَبَ الْوُضُوءُ.

قُلْتُ: فَإِنْ حُرِّكَ إِلَى جَنْبِهِ شَيْ‌ءٌ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهِ؟

قَالَ: لَا حَتَّى يَسْتَيْقِنَ أَنَّهُ قَدْ نَامَ حَتَّى يَجِي‌ءَ مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ بَيِّنٌ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ عَلَى يَقِينٍ مِنْ وُضُوئِهِ وَ لَا‌يَنْقُضُ (لاتَنْقُضِ) الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ وَ لَكِنْ يَنْقُضُهُ (تَنْقُضُهُ) بِيَقِينٍ آخَرَ.»[11] [12]

زراره می‌گوید: «گفتم به او: مردی که خوابش می‌برد در حالی که وضو دارد، آیا یک یا دو چرت کوتاه او را ملزم به وضو گرفتن می‌کند؟»

فرمود(علیه‌السلام): «ای زراره، ممکن است چشم بخوابد اما قلب و گوش نخوابد. اما اگر چشم و گوش و قلب همه بخوابند، وضو واجب می‌شود.»

گفتم: «اگر کنار او چیزی حرکت کند و او متوجه نشود؟»

فرمود(علیه‌السلام): «نه، تا زمانی که یقین نکرده که خوابیده است، باید یک امر بیّن و روشن بیاید. وگرنه او بر یقین وضوی خود است و یقین را هرگز با شک نقض نکن، بلکه فقط با یقین دیگر نقض می‌شود.»

در اینجا دو نکته مهم وجود دارد که باید به آن‌ها توجه کنیم و بحث در روایت را در دو جهت دنبال کنیم:

امر اول: در سند این صحیحه

رجال این حدیث همه از اجلاء و برخی از اصحاب اجماع[13] هستند و در هیچ‌کدام از آن‌ها قدحی وارد نشده است، مگر احمد بن محمد بن حسن بن ولید([14] ) که در طریق شیخ طوسی(قدس‌سره) به حسین بن سعید قرار دارد و درباره او مدح یا قدح خاصی وارد نشده است. اما به نظر ما او از اجلاء و وجوه طائفه است[15] . همان‌طور که در جای خود گفته‌ایم، یکی از نشانه‌های جلالت و وجاهت یک راوی، کثرت روایت اجلاء امامیه و شیوخ آن‌ها از اوست و احمد بن محمد بن حسن بن ولید از همین افراد است و از طبقه شیخ صدوق است. اگر بخواهیم عیون فقها و محدثین آن طبقه را بشماریم، او یکی از آن‌هاست و هیچ نزاعی در این باره نیست. بنابراین، از حیث رجال، سند این روایت هیچ اشکالی ندارد.

در اینجا دو وجه هم برای اعتبار احمد بن محمد بن حسن بن ولید ذکر شده است. یک وجه از سید سیستانی(دام‌ظله) نقل شده که فعلاً به آن نمی‌پردازیم. وجه دوم از محقق زنجانی(دام‌ظله) است که در صفحه بعد آمده و ایشان تصریح می‌کند که شیخ طوسی این روایت را از کتاب حسین بن سعید نقل کرده است و این کتاب ظاهراً نزد شیخ طوسی موجود بوده است. به دلیل تکرار این اسناد از احمد بن محمد بن حسن از پدرش، از محمد بن صفار، از احمد بن محمد بن عیسی، از حسین بن سعید، یعنی کتاب حسین بن سعید طرق متعددی داشته است و خود کتاب نزد شیخ طوسی بوده و او از کتاب نقل می‌کرده است. بنابراین، نباید در سند این روایت وسواس به خرج داد، چرا که مسلم است کتاب نزد شیخ طوسی بوده و احمد بن محمد بن حسن بن ولید هم آن را به خوبی تحویل داده و دستکاری نکرده است و شخص مطمئنی بوده و اطمینان به او وجود داشته است. بنابراین، کتاب به این طریق در دست ماست و خود کتاب در دست بوده و از خود کتاب نقل شده است. پس وقت خود را برای این بحث تلف نکنیم، بحث بسیار ساده‌ای است و هیچ فشاری به ذهن کسی وارد نمی‌کند و می‌توانیم از این بحث عبور کنیم.[16]

مناقشه في سندها من حیث اضمار

یکی از مناقشات مطرح در سند صحیحه زراره، بحث اضمار است؛ یعنی این‌که زراره در نقل روایت، نام امام معصوم را تصریح نکرده و فقط گفته است: «قلت له». از این جهت، برخی احتمال داده‌اند که شاید مخاطب زراره غیر معصوم باشد.

این اشکال واقعاً جای بحث ندارد و نباید ذهن کسی را مشغول کند. مگر می‌شود زراره، که از بزرگان اصحاب و از اجلاء است، به جای این‌که از امام معصوم(علیه‌السلام) سؤال کند، برود از یک فرد عادی و بی‌سواد سؤال کند و آن را نقل نماید؟ مسلّم است که زراره یا از امام باقر(علیه‌السلام) سؤال می‌کند یا از امام صادق(علیه‌السلام). بنابراین، اگر کسی بخواهد در این اضمار زراره اشکال کند، وقت ما را گرفته است و واقعاً جای این بحث‌ها نیست.

وجوه پاسخ به این مناقشه

در پاسخ به این اشکال، دو وجه اساسی ذکر شده است:

وجه اول:

نسبت جمعی از اعلام، از جمله سید بحرالعلوم(قدس‌سره)[17] ، این روایت را با همین لفظ یا با اختلافی جزئی که موجب توهم اراده غیر این روایت نمی‌شود، به امام باقر(علیه‌السلام) داده‌اند.[18] همین که سید بحرالعلوم(قدس‌سره) فرموده است این روایت از امام باقر(علیه‌السلام) است، برای ما کافی است و باید بگوییم: سمعاً و طاعةً.

کلام محقق خوئی(قدس‌سره)[19]

محقق خوئی(قدس‌سره) نیز تصریح می‌کند که بعید است شخصیتی مانند سید بحرالعلوم(قدس‌سره) این روایت را مسنداً نقل کند و بر اصل آن آگاهی نداشته باشد. بلکه احتمال قوی دارد که خود سید(قدس‌سره) به اصل زراره دسترسی داشته است، همان‌طور که برخی از اصول اصحاب تا زمان ما باقی مانده است. بنابراین، وقتی سید بحرالعلوم(قدس‌سره) چنین نسبتی داده است، باید پذیرفت و در آن تردید نکرد.

اشکال:

ممکن است کسی بگوید اخبار سید بحرالعلوم(قدس‌سره) از این روایت، حدسی است نه حسی؛ یعنی او بر اساس قرائن و شواهد، این روایت را به امام باقر(علیه‌السلام) نسبت داده است، نه بر اساس مشاهده اصل روایت. پس نمی‌توان به آن اعتماد کرد؛ چرا که اسناد اصلی که ادعا شده به زراره می‌رسد، معلوم نیست و نهایتاً از حدسیات سید است بر اساس قرائنی که خودش به آن‌ها اطمینان پیدا کرده است، اما اگر این قرائن را برای ما می‌آورد، شاید ما به آن اطمینان پیدا نمی‌کردیم.([20] )

پاسخ:

اولاً، می‌توان گفت که سیره عقلائیه بر رجوع به خبره در تشخیص اسناد کتاب‌ها به مؤلفانشان استوار است، خصوصاً در جایی که قرائن و شواهد همراه کتاب به ما نرسیده است. این همان حرفی است که بنده قبلاً به بعضی از اعاظم، مثل محقق تبریزی(قدس‌سره)، عرض کردم و ایشان هم این مطلب را پذیرفتند. سیره عقلائیه این است که اگر قرائن به دست ما نرسیده، باید به کسی که قرائن را دیده و خبره است، رجوع کنیم و حرف او را بپذیریم. اگر این را قبول نکنیم، اساس تقلید و رجوع مردم به مجتهدین هم زیر سؤال می‌رود؛ چون در تقلید هم مردم به خبره رجوع می‌کنند و خودشان قرائن را ندارند. پس اگر اینجا بگوییم باید خودمان قرائن را ببینیم، سیره عقلائیه به هم می‌خورد. در مورد رجوع به مرحوم کلینی(قدس‌سره) هم همین بحث هست؛ گفتند کلینی(قدس‌سره) عجائبی دارد که ما نمی‌خواهیم وارد آن شویم، اما واقعاً کلینی(قدس‌سره) از اعاظم ماست، سید بحرالعلوم(قدس‌سره) هم همین‌طور، و سیره عقلائیه هم بر همین اساس است.

ثانیاً، اخبار علامه بحرالعلوم(قدس‌سره) از این موضوعات، بالاتر از آن است که ما بخواهیم در آن مناقشه کنیم و بگوییم حدسی است. سید بحرالعلوم(قدس‌سره) در اعلی مراتب جلالت قرار دارد و خداوند ابواب معرفت را به شهود و عیان بر او گشوده است. بزرگان شیعه در کلمات سید(قدس‌سره) حرفی نداشتند. مثلاً در مورد مقامات مسجد کوفه، از سید(قدس‌سره) خواستند که دانه دانه مقامات را مشخص کند، سید(قدس‌سره) می‌آمد و مشخص می‌کرد و دیگر کسی در حرف او تردید نمی‌کرد. این عظمت سید(قدس‌سره) را بسیاری از بزرگان پذیرفته‌اند و به همین استناد کرده‌اند.[21]

وجه دوم: از محقق نائینی و محقق خوئی(قدس‌سرهما)

در ادامه بحث سندی صحیحه زراره، به وجه دوم می‌رسیم که توسط محقق نائینی و محقق خوئی(قدس‌سرهما) مطرح شده است. این وجه نیز در پاسخ به اشکال اضمار در روایت است و به طور خلاصه بیان می‌کند که اضمار در این روایت، هیچ خللی در اعتبار آن وارد نمی‌کند.

کلام محقق نائینی(قدس‌سره)

محقق نائینی(قدس‌سره) در این باره می‌فرماید:

و الروایة الشریفة و إن كانت مضمرة إلّا أنّ كون مضمرها مثل زرارة یوجب القطع بكون المسؤول هو الإمام(علیه‌السلام) لا‌ سیما مع هذا الاهتمام فیها و الإضمار إنّما نشأ من تقطیع الأخبار على الأبواب[22] .

یعنی اگرچه روایت مضمر است و نام امام معصوم در آن تصریح نشده، اما همین که مضمر آن زراره باشد، کافی است تا قطع پیدا کنیم که مخاطب او امام معصوم(علیه‌السلام) است. چرا که زراره از اجلاء اصحاب است و شأن او بالاتر از آن است که از غیر امام سؤال کند. علاوه بر این، اهتمامی که در متن روایت وجود دارد، نشان می‌دهد که سؤال از امام(علیه‌السلام) بوده است.

محقق نائینی(قدس‌سره) همچنین توضیح می‌دهد که این اضمار، ناشی از تقطیع اخبار بر اساس ابواب مختلف است. یعنی وقتی روایات را در کتب حدیثی بر اساس موضوعات مختلف دسته‌بندی می‌کردند، ممکن بود در برخی موارد نام امام(علیه‌السلام) حذف شود و فقط عبارت «قلت له» باقی بماند. اما این حذف، به هیچ وجه به اعتبار روایت لطمه‌ای وارد نمی‌کند.

کلام محقق خوئی(قدس‌سره)

محقق خوئی(قدس‌سره) نیز در این زمینه می‌فرماید:

إنّ الإضمار من مثل زرارة لایوجب القدح في اعتبارها، فإنّه أجلّ شأناً من أن یسأل غیر المعصوم ثمّ ینقل لغیره بلا نصب قرینة على تعیین المسؤول فإنّ هذا خیانة یجلّ مثل زرارة عنها، فإضماره یدلّ على كون المسؤول هو المعصوم یقیناً. غایة الأمر أنّه لایُعلم كونه [الإمام] الباقر أم الصادق(علیهما‌السلام) و هذا شيء لایضرّ باعتبارها.[23]

اضمار در روایت زراره، هیچ خللی در اعتبار آن ایجاد نمی‌کند. چرا که زراره از بزرگان اصحاب است و شأن او بالاتر از آن است که از غیر معصوم سؤال کند و سپس آن را نقل نماید، بدون این‌که قرینه‌ای بر تعیین مخاطب ارائه دهد. چنین عملی خیانت محسوب می‌شود و زراره از آن مبراست. بنابراین، همین اضمار نشان می‌دهد که مخاطب زراره یقیناً امام معصوم(علیه‌السلام) بوده است.

تنها نکته‌ای که باقی می‌ماند این است که نمی‌توان با قطعیت گفت مخاطب زراره امام باقر(علیه‌السلام) بوده یا امام صادق(علیه‌السلام). اما این امر، هیچ ضرری به اعتبار روایت وارد نمی‌کند؛ چرا که هر دو امام(علیهما‌السلام)، معصوم هستند و کلامشان حجت است.

جمع‌بندی وجه دوم

بر اساس کلام محقق نائینی و محقق خوئی(قدس‌سرهما)، اشکال اضمار در روایت زراره کاملاً مردود است. چرا که:

    1. زراره از اجلاء اصحاب است و شأن او بالاتر از آن است که از غیر معصوم سؤال کند.

    2. اضمار در این روایت، ناشی از تقطیع اخبار بر اساس ابواب مختلف است و به اعتبار روایت لطمه‌ای وارد نمی‌کند.

    3. حتی اگر نتوانیم با قطعیت بگوییم مخاطب زراره امام باقر(علیه‌السلام) بوده یا امام صادق(علیه‌السلام)، این امر هیچ ضرری به اعتبار روایت وارد نمی‌کند؛ چرا که هر دو امام(علیهما‌السلام)، معصوم هستند.

با توجه به دو وجه مطرح‌شده در پاسخ به اشکال اضمار، می‌توان گفت که سند صحیحه زراره کاملاً معتبر است و هیچ اشکال جدی در آن وجود ندارد. بنابراین، بحث سندی این روایت به پایان می‌رسد و اکنون باید به دلالت صحیحه بپردازیم.

 


[1] توضیح: در موضوعات خارجی، احتمال‌ها تابع شرایط عینی و خارجی هستند و هیچ قاعده غلبه‌ای وجود ندارد که بتوان به آن استناد کرد. برای مثال، احتمال نجاست یک لباس بسته به شرایط مختلف، ممکن است بسیار متفاوت باشد و نمی‌توان گفت که یک احتمال خاص غالب است.
[2] تفاوت اصل عملی و اماره در این است که اماره طریقیت و کاشفیت از واقع دارد و شارع به آن اعتبار داده است، اما اصل عملی صرفاً برای رفع تحیّر و تعیین وظیفه عملی در حالت شک است و کاشفیت از واقع ندارد. بحث درباره صغری و کبری دلیل عقلی، در تعیین این جایگاه برای استصحاب نقش اساسی دارد.
[3] معارج الأصول، ص287: الوجه الرابع: «أطبق‌ العلماء على‌ أنّ‌ مع‌ عدم‌ الدلالة الشرعية يجب‌ إبقاء الحكم على ما تقتضيه البراءة الأصلية، و لا معنى للاستصحاب إلّا هذا.فإن قيل‌: ليس هذا استصحاباً، بل هو إبقاء الحكم على ما كان، لا حكماً بالاستصحاب.قلنا: نحن نعني‌ بالاستصحاب هذا القدر، لا‌نعني به شيئاً سوى ذلك».
[4] مبادي الوصول إلى علم الأصول، ص250.
[5] قال في فرائد الأصول، ج2، ص562: «و نظیر هذا ما عن النهایة من أنّ الفقهاء بأسرهم ...» و الظاهر أنّ الشیخ(قدس‌سره) أخذ هذا الكلام من مفاتیح الأصول، ص639 و لكنّه لم‌ينسب القول بالإجماع إلى العلامة(قدس‌سره) بل نقل اعتراض العلّامة عليه فإنّه قال في نهایة الوصول، ج4، ص379: «قيل: القول بالاستصحاب أمر لا‌بدّ منه في الدين و الشرع و العرف ... أمّا في الشرع فلأنّا إذا عرفنا أنّ الشرع تعبّدنا بحكم ما كإجماع أو غيره، لم‌يمكننا العمل به إلّا إذا علمنا أو ظننا عدم طريان الناسخ، فإن علمنا ذلك بلفظ آخر افتقرنا فيه إلى اعتقاد عدم الناسخ، فإن كان ذلك بلفظ آخر تسلسل، فلا‌بدّ من الانتهاء إلى التمسّك بالاستصحاب، و هو: أنّ علمنا بثبوته في الحال يقتضي ظنّ وجوده في الزمن الثاني. و أيضاً فالفقهاء بأسرهم‌ على كثرة اختلافهم اتّفقوا على أنّا متى تيقّنّا حصول شي‌ء و شككنا في حدوث المزيل، أخذنا بالمتيقّن، و هو عين الاستصحاب، لأنّهم رجّحوا بقاء الباقي على حدوث الحادث.و فيه نظر، لأنّ الشرع إذا تعبّدنا بحكم فإمّا أن يدلّ على الاستمرار و الوحدة، أو يكون مطلقاً. فإن كان الثاني و الثالث لم‌يحكم بالاستمرار و لا ظنّه، و إن كان الأوّل لم‌يكن ظنّ الاستمرار من حيث الاستصحاب، بل باعتبار نصّ الشارع عليه، و أنّه‌ لا‌يزول إلّا بالناسخ». و الظاهر أنّ صاحب القيل هو الفخر الرازي فإنّه قال في المحصول، ج6، ص120: «إعلم أنّ القول باستصحاب الحال أمر لا‌بدّ منه في الدين و الشرع و العرف ... و أمّا في الشرع فلأنّا إذا عرفنا أن الشرع تعبّدنا بالإجماع أو بالقياس أو بحكم من الأحكام فلا‌يمكننا العمل به إلّا إذا علمنا أو ظننّا عدم طريان الناسخ، فإن علمنا ذلك بلفظ آخر افتقرنا فيه إلى اعتقاد عدم النسخ أيضاً فإن كان ذلك بلفظ آخر أيضاً تسلسل إلى غير النهاية و هو محال، فلا‌بدّ أن ينتهي آخر الأمر إلى التمسك بالاستصحاب و هو أنّ علمنا بثبوته في الحال يقتضي ظنّ وجوده في الزمان الثاني و أيضاً فالفقهاء بأسرهم على كثرة اختلافهم اتفقوا على أنّا متى تيقّنّا حصول شيء و شككنا في حدوث المزيل أخذنا بالمتيقّن و هذا عين الاستصحاب لأنّهم رجّحوا بقاء الباقي على حدوث الحادث».
[6] اجماع مدرکی به اجماعی گفته می‌شود که مستند به دلیل یا مدرک خاصی است و اگر آن دلیل از اعتبار بیفتد، اجماع نیز اعتباری نخواهد داشت.
[7] الذريعة إلى أصول الشيعة، ج2، ص353: «و أمّا استصحاب الحال؛ فعند التّحقيق لا‌يرجع المتعلّق‌بها إلّا إلى أنّه أثبت حكماً بغير دليل، لأنّهم يقولون: إنّ الرّائي للماء في الصّلاة قد ثبت قبل رؤيته له بالإجماع وجوب مضيّه في الصّلاة، فيجب أن يكون على هذه الحال مع رؤية الماء، و هذا جمع بين الحالين في حكم من غير دلالة جامعة، لأنّ الحالين مختلفان‌ من حيث كان غير واجد للماء في إحداهما و واجداً له في الأخرى، فكيف يسوّي بين الحالتين من غير دلالة؟!».معالم الدين، ص231: «اختلف الناس في استصحاب الحال و محلّه أن يثبت حكم في وقت ثم يجي‌ء وقت آخر و لا‌يقوم دليل على انتفاء ذلك الحكم فهل يحكم ببقائه على ما كان و هو الاستصحاب أم يفتقر الحكم به في الوقت الثاني إلى دليل؟ المرتضى و جماعة من العامة على الثاني، و يحكى عن المفيد رحمه الله المصير إلى الأول و هو اختيار الأكثر».
[8] معالم الدين، ص235.
[9] فوائد الأصول، ج4، ص334.
[10] و للشیخ الطوسي(قدس‌سره) في إسناده إلى الحسين بن سعيد طرق: قال المشيخة، ص63 المطبوعة ضمن المجلد العاشر؛ و كما في الوسائل، ج30، ص134: «و ما ذكرته في هذا الكتاب عن الحسين بن سعيد فقد أخبرني به الشيخ‌ أبو‌عبد الله محمد بن محمد بن النعمان و الحسين بن عبيد الله و أحمد بن عبدون‌ كلهم عن أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد عن أبيه محمد بن الحسن بن الوليد.و أخبرني به أيضاً أبو الحسين أبي جيد القمي عن محمد بن الحسن بن الوليد عن الحسين بن الحسن بن أبان‌ عن الحسين بن سعيد.و رواه أيضاً محمد بن الحسن بن الوليد عن محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد».قال في الفهرست، ص150: «أخبرنا بكتبه و رواياته ابن أبي جيد القمّي، عن محمّد بن الحسن، عن الحسين بن الحسن بن أبان، عن الحسين بن سعيد بن حمّاد بن سعيد ابن مهران.قال ابن الوليد: و أخرجها إلينا الحسين بن الحسن بن أبان بخطّ الحسين بن سعيد، و ذكر أنّه كان ضيف أبيه.و أخبرنا بها عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن أبيه و محمّد بن الحسن و محمّد بن‌ موسى بن‌ المتوكّل، عن سعد بن عبد اللّه و الحميري، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن الحسين بن سعيد» و السند الأخير كما ترى لم‌يذكره في المشيخة.تهذيب المقال، ج2، ص177: «قلت: الطريق [الأوّل] صحيح على كلام بأحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد ... الطريق [الثاني] أعلى إسناداً من ساير طرقه، و لعلّه لذلك روى في التهذيبين بهذا الإسناد كثيراً و هو صحيح بناء على وثاقة ابن أبي جيد من مشايخه و مشايخ النجاشي ... الطريق [الثالث] صحيح بناء على وثاقة ابن أبي جيد القمي».و في هامش الفهرست استكشف له طريقاً آخر و هو من رواية التهذيب، ج3، ص235: مَا رَوَاهُ- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ(علیه‌السلام)- عَنِ الْمَرْأَةِ كَانَتْ مَعَهُمْ فِي سَفَرٍ ... [و الظاهر أنّ الحسين هذا هو ابن سعيد] بقرينة نقلها في نفس الباب ص226: «الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ(علیه‌السلام) عَنِ امْرَأَةٍ كَانَتْ مَعَنَا فِي السَّفَرِ ...».فالسند على هذا: الحسين بن عبيد اللّه عن أحمد بن محمد بن يحيى العطار عن أبيه محمد بن يحيى -كما في المشيخة فإنّه سنده إلى محمد بن علي - عن محمد بن علي بن محبوب‌ عن أحمد بن محمد بن عيسى - لأنّه يوجد في طريق الفهرست- عن الحسين بن سعيد.
[13] الرواة معروفون إلا حمّاد، الظاهر أنّه حمّاد بن عیسی الجهني و هو من أصحاب الإجماع لما في مشرق الشمسين، ص277: «... و من ذلك حمّاد الذي يروي عنه الحسين بن سعيد فإنّه ابن عيسى الثقة الجهني.»و في منتقى الجمان، ج1، ص175 – 176: «... و المعهود المتكرّر في الأسانيد رواية الحسين بن سعيد عن حماد بن عثمان بواسطة و غالباً ما يكون الواسطة ابن أبي عمير، و لكنّي وجدت ترك الواسطة في غير هذا الإسناد أيضاً على قلّة و ندور، و احتمال اللّقاء غير ممتنع إلا أنّ احتمال سقوط الواسطة سهواً أقرب للاعتبار الذي نبّهنا عليه في الفائدة الثالثة من مقدّمة الكتاب».و في الرسائل الرجالية لأبي المعالي الكلباسي، ج3، ص71 – 72: «بالإسناد عن الحسين بن سعيد، عن حماد بن عثمان، عن أديم بن الحر، عن أبي عبد الله(علیه‌السلام) ... حيث أنّ رواية الحسين بن سعيد عن حماد بن عثمان قليلة جداً، و الواسطة غالباً ابن أبي عمير أو فضالة، كما قيل، و في المنتقى أنّ احتمال السقوط سهواً أقرب، لكن الأظهر إمكان رواية الحسين بن سعيد عن حماد بن عثمان، و يظهر شرح الحال بالرجوع إلى ما حرّرناه في الرسالة المعمولة في باب حماد بن عثمان».و في الرسائل الرجالية، 16- رسالة في حماد بن عثمان، ج3، ص253، التنبيه الرابع بعد حکاية ما في منتقی الجمان: «... و قال في الحاشية: وقع ذلك في حديث نذر الإحرام من غير المتعارف في كتاب الحج و ذكر المحقق الشيخ محمد في تعليقات الاستبصار أنّ رواية الحسين بن سعيد، عن حماد بن عثمان من غير واسطة قليلة جداً، إلا أنّه واقع في غير هذا السند أيضاً...».
[14] قال السید المحقق السیستاني(دام‌ظله) في الاستصحاب (تقریر بحثه)، ص60: «یتوهم الناظر إلی الوسائل أنّ الروایة صحیحة ... و أنّ الشیخ(قدس‌سره) یرویها عن کتاب الحسین بن سعید و الحال أنّ الشیخ روی هذه الروایة بسند خاصّ فقد قال الشیخ في التهذیب [ج1، ص7، ح8]: ما أخبرني به الشیخ أیّده الله عن أحمد بن محمد بن الحسن عن أبیه عن محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عیسی و عن الحسین بن الحسن بن أبان جمیعاً عن الحسین بن سعید ... ثمّ یقول: و بهذا الإسناد ... و بهذا الإسناد ... حتی وصل إلى هذه الروایة».و مثله السید المحقق الشبیري(دام‌ظله) في جلسات درسه.و أمّا بالنسبة إلى أحمد بن محمد بن الحسن بن الوليد فقد قال السید المحقق السیستاني(دام‌ظله) في الاستصحاب (تقریر درسه)، ص62: «إنّ في سند هذه الروایة أحمد بن محمد بن الحسن بن الولید و ... لیس له ذکر في الکتب الرجالیة فلذا ذهب بعض إلى عدم تمامیة السند لعدم ثبوت وثاقته».فقد قال السید المحقق الشبیري(دام‌ظله): «مشایخ الإجازة عندنا لایحتاجون إلى التوثیق، و یروي الشیخ المفید(قدس‌سره) کتباً بإجازة أحمد بن محمد بن الحسن و هذا کاشف عن اعتماده علیه».
[15] و هنا وجهان لتصحیح السند:الوجه الأوّل: ما ذكره السید المحقق السیستاني(دام‌ظله) في الاستصحاب، ص62: «و یمكن الجواب عنه بأنّه قد ذكر الشیخ(قدس‌سره) في المشیخة أنّه كان یذكر في الجزء الأوّل و الثاني تمام السند إلّا أنّه یبتدئ في ما بعد باسم المصدر الذي یروي عنه .. فمن كلامه هذا نفهم أنّ في أسانیده [المذكورة بتمامها في هذین الجزءین] أسناداً إلى المصدر أیضاً فلا‌بدّ من تشخیص المصدر ... و من المعلوم أنّه لیس للشیخ المفید جامع حدیثي ... و لذا لم‌یذكر في المشیخة من مصادره كتاب الشیخ المفید و كذا في الفهرست، و أمّا أحمد بن محمد بن الحسن بن الولید فأیضاً كذلك ... فمن الممكن أن یكون من محمد بن الحسن بن الولید أو من محمد بن الحسن الصفار أو من الحسین بن سعید أو من حماد أو من حریز الذین لهم كتاب فمقتضى ما ذكره في المشیخة أنّه یروي عن أحد الكتب فإن كان السند إلى هذه الكتب صحیحاً فیتمّ السند قطعاً و للشیخ سند صحیح إلى كتاب محمد بن الحسن بن الولید و له كتاب الجامع و قد روی في بعض المواضع من التهذیب عن نفس كتاب الجامع و سنده إلیه في المشیخة و الفهرست صحیح؛ ففي المشیخة: المفید عن الصدوق عن محمد بن الحسن بن الولید، و في الفهرست: و أخبرنا بها أي بجمیع كتبه جماعة عن أبي جعفر بن بابویه عنه، و أمّا محمد بن الحسن الصفارفكتابه ككتاب الجامع من مصادر التهذیبین كما یظهر من المشیخة و في سنده إلى هذا الكتاب في المشیخة أحمد بن محمد بن الحسن بن الولید و في سنده الآخر ابن أبي جید الذي توقف فیه بعض و ذهب بعض إلى وثاقته لأنّه من مشایخ النجاشي إلّا أنّ في الفهرست سنده صحیح إلى غیر بصائر الدرجات، قال: و أخبرنا بذلك أیضاً جماعة عن ابن بابویه عن محمد بن الحسن عن محمد بن الحسن الصفار، و أمّا الحسین بن سعید فله طریق صحیح إلیه في الفهرست، قال: و أخبرنا بها عدّة من أصحابنا عن محمد بن علي بن الحسین عن أبیه و محمد بن الحسن و محمد بن موسی بن المتوكل عن سعد بن عبد الله و الحمیري عن أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسین بن سعید و هكذا سائر الكتب ككتاب حماد و كتاب حریز فله طریق صحیح إلیها أیضاً، و إن كان من المستبعد بحسب المدارك أن یكون مصدره كتابي حماد و حریز فعلیه یكون السند صحیحاً و لا مجال للتوقف في السند إلى الحسین بن سعید و ما بعده إلى زرارة. و ما ذكرناه غیر ما ذكره العلامة المجلسي(قدس‌سره) في أربعینه و كذا جامع الرواة من تصحیح السند من باب تركیب الأسانید فإنّهم یحكمون بتمامیة السند في ما إذا كان إلى صاحب كتاب سند صحیح و إن كان ما قبله ضعیفاً فإنّ في المقام كتباً متعددة لا كتاباً واحداً».و ما ذكره جامع الرواة أي ما ذكره المولى الأردبیلي(قدس‌سره) في ج2، ص474 قال: «وجدت لكلّ من الأصول و الكتب طرقاً كثيرة غير مذكورة فيهما أكثرها موصوفة بالصحة و الاعتبار فأردت أن أجمعها للطالبين للهداية و الاستبصار و ليكون عوناً و ردءاً للناظرين في الأخبار مدى الأعصار ثمّ اكتفيت في جمعها لاطمينان القلب وحصول الجزم للناظرين إليها على ضبط قدر قليل منها لأنّ المنظور فيما نحن فيه الاختصار فنظرت أوّلاً إلى الفهرست و المشيخة فكتبت الطريق الذي يحكم من غير خلاف بصحّته و الطريق الذي يحكم من غير خلاف بضعفه و في الطريق الذي كان خلافياً و لم‌ أقدر على ترجيحه كتبت اسم الشخص الذي صار الطريق بسببه مختلفاً فيه حتى أنّ الناظر فيه يكون هو الذي يرجحه ثم كتبت تحت كل واحد من الطرق الضعيفة و المرسلة و المجهولة الطرق الصحيحة و الحسنة و الموثقة التي وجدتها في هذين الكتابين». فرائد الأصول، ج‌2، ص563: الثالث: الأخبار المستفيضة منها صحيحة زرارة و لا‌يضرّها الإضمار.الوجه الثاني: ما ذكره السید المحقق الشبیري(دام‌ظله) في تاریخ 20/9/97: «الظاهر أنّ هذه الروایة نقلها الشیخ عن كتاب الحسین بن سعید لتكرّر هذا الإسناد: «أحمد بن محمد بن الحسن عن أبیه عن محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسین بن سعید» و كان لكتاب الحسین بن سعید طرق عدیدة توجب الاطمینان بهذا الكتاب».
[16] قال السید المحقق الشبیری(دام‌ظله): «لیس "الحسين بن الحسن بن أبان" معطوفاً على "أحمد بن محمد بن عيسى" بل هو معطوف على "محمد بن الحسن الصفار" و حاصله أنّ محمد بن الحسن بن الولید یروي عن الحسین بن سعید بطریقین: الطریق الأول: عن محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عیسی. و الطریق الثاني: عن الحسین بن الحسن بن أبان قال ابن الولید: كان الحسین بن الحسن بن أبان ضیفاً لأبي و عنده نسخة كتاب الحسین بن سعید بخطّه ...».
[17] نهاية الدراية، (ط.ق): ج3، ص38: «قد رواه زرارة عن الباقر.(علیه‌السلام) كما في فوائد العلامة الطباطبائي [و هو السيد محمد مهدي بحر العلوم(قدس‌سره)]
[18] الشيخ الطوسي(قدس‌سره) الخلاف، ج1، ص124: «و عن زرارة عن أبي جعفر(علیه‌السلام) أنّه قال: لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك و لكن ينقضه يقين آخر».و العلّامة الحلّي(قدس‌سره) في منتهى المطلب (ط.ج): ج2، ص141: «و روي في الصحيح، عن زرارة، عن أبي جعفر(علیه‌السلام): فإن حرّك إلى جنبه شيء و لم‌يعلم به؟ قال : لا حتى يستيقن أنه قد نام حتى يجیء من ذلك أمر [بيّن] و إلا فإنه على يقين من وضوءه، و لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك ولكن ينقضه بيقين آخر».و في نهاية الأحكام، ج1، ص59: «و قال الباقر(علیه‌السلام): لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك».الشيخ البهائي(قدس‌سره) في الحبل المتين (ط.ق): ص35: «الفصل الثاني عشر في أحكام يتعلق بموجبات الوضوء خمسة أحاديث ... زرارة عن أبي جعفر(علیه‌السلام) ...».المحدّث الأستر‌آبادي(قدس‌سره) في الفوائد المدنیة، ص290: «منها صحیحة زرارة عن الباقر(علیه‌السلام) ...»، و الفاضل التوني(قدس‌سره) في الوافیة، ص203: «روی زرارة في الصحیح عن الباقر(علیه‌السلام)».المحدّث الفيض الكاشاني(قدس‌سره) في الأصول الأصيلة، ص66: «منها ما رواه زرارة في الصحيح بالاصطلاحين عن الباقر(علیه‌السلام)».و في المحجة البیضاء، ج3، ص222: «و مما یناسب هذا المقام من طریق الخاصة ما رواه في الكافي [الصواب: التهذیب] في الصحیح عن أبي جعفر الباقر(علیه‌السلام) في من شك في النوم بعد یقین الوضوء أنّه «لاینقض الیقین أبداً بالشك و لكن ینقضه بیقین آخر».و المحقّق السبزواري(قدس‌سره) في ذخيرة المعاد (ط.ق): ج1، ص115: «لا‌يقال قول أبي جعفر(علیه‌السلام) في صحيحة زرارة «ليس ينبغي لك أن تنقض اليقين أبداً بالشك و لكن تنقضه بيقين آخر» يدل على استمرار أحكام اليقين ما لم‌يثبت الرافع». و کذا في ص119 و ص407.و المحدّث الحرّ العاملي(قدس‌سره) في وسائل الشيعة، ج2، ص356، ح2: «و قد تقدّم حديث زرارة، عن أبي جعفر(علیه‌السلام) قال: قلت: فإن حرّك...». و کذا و في ج4، ص312.و راجع أیضاً الدرر النجفیة، ج2، ص390؛ الحدائق الناضرة، ج1، ص143؛ الفوائد الحائرية، ص277 ؛ جامعة الأصول، ص183؛ القوانين المحكمة (ط.ج): ج‌3، ص137؛ مفاتيح الأصول، ص645 ؛ الفصول، ص370 ؛ نتائج الأفكار، ص194؛ ضوابط الأصول، ص403 ؛ القواعد الشرفیة، ج2، ص410؛ الحاشیة على استصحاب القوانین، ص278 ؛ خزائن الاحكام، ج2، ص322 ؛ أوثق الوسائل، ص11 ؛ مصباح الفقيه (ط.ق): ج1، ص208.
[19] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص13 و (ط.ج): ج3، ص15.
[20] المغني في الأصول، ج1، ص75: «و لكن هذا لا‌يمكن المساعدة عليه، لأنّ إخبار السيد(قدس‌سره) الحسي و إن كان هو القدر المتيقن من حجّية خبر الواحد، و لكن الكلام في كيفية ثبوت أصل زرارة للسيد، فلعلّه اعتمد على قرائن أفادته الاطمئنان، بحيث لو وصلت إلينا لم‌تفدنا ذلك، فيكون إخبار السيد إخباراً حدسياً، و الإخبار الحدسي لا حجّية فيه بالنسبة للمجتهد الآخر».
[21] أجاب بهذا الوجه عدّة من الأعلام:أوثق الوسائل: «و ثانيها: أنّ الرواية و إن كانت مضمرة في التهذيب إلا أنّها مستندة إلى الباقر(علیه‌السلام) في الوافية و الفوائد المدنية للأمين الأسترآبادي(قدس‌سره)».معدن الفوائد و مخزن الفرائد: «جملة من المحدثين الأعلام و جماعة من فقهائنا العظام كالمحدث الأمين الأسترآبادي و الفاضل التوني و المحقق الخراساني و المولى المؤيد المحدّث الكاشاني و المحدث البحراني و المحقق البهبهاني و سبطه السيد المتتبع و تلميذيه الجليلين سيدنا صاحب الدرة و مولانا المدقق القمي ... نسبوا هذه الرواية إلى سيدنا أبي جعفر(علیه‌السلام) فمنهم من قال صحيحة زرارة عن الباقر(علیه‌السلام) و منهم من قال صحيحته عن أبي جعفر(علیه‌السلام)».إيضاح الفرائد، ج‌2، ص523 قوله «و لا‌يضرّها الإضمار»: «قد أسند الرواية في الفصول و القوانين و فوائد العلامة الطباطبائى(قدس‌سره) و فوائد الوحيد البهبهاني(قدس‌سره) و مفاتيح الأصول و الوافية إلى أبي جعفر الباقر(علیه‌السلام). نعم رواها في الوسائل مضمرة فلعلّ حكم المصنف بالإضمار من جهة ذلك». حواشي المشكيني على كفاية الأصول: «لا إشكال في اعتبارها سنداً إما ... أو لما ذكره بعض السادة المعاصرين من كونها مسندة في بعض تلك الكتب المعتبرة».تحرير الأصول (میرزا باقر الزنجاني(قدس‌سره)): «هذا مضافاً إلى أنّه قد نقل بعض الأصحاب كالأمين الأسترآبادي في فوائده المدنية و صاحب الحدائق في مقدمة الكتاب و صاحب الذخيرة و غيرهم متن الصحيحة الأولى عن زرارة مسنداً إلى أبي جعفر(علیه‌السلام)».مباني الأحكام، ج‌3، ص7 : «و في تقرير بعض علماء العصر أيّده الله أنه نقله غير واحد من الأعلام مسنداً إلى الباقر(علیه‌السلام) و في تعليقه أشار إلى فوائد بحر العلوم و فوائد الأسترآبادي و الحدائق».قال في الاستصحاب (تقریر بحث السید المحقق السیستاني(دام‌ظله))، ص66: «بناء على ما ذكره الأستر‌آبادي و الشیخ البهائي. یحتمل أن تكون نسخ التهذیب مختلفة و النسخة التي وصلت إلى أیدینا و فیها هذه الصحیحة مضمرة و النسخة التي كانت عندهم غیر مضمرة و لعلّ ما ذكره البهبهاني في فوائده كان متخذاً من الفوائد المدنیة و كذا الحدائق».و بعض من ذكر الرواية مضمرة مع أنّه ذكرها مسندة إلى الباقر(علیه‌السلام) فيما نقلنا من عبائرهم:ففي منتهى المطلب (ط.ج): ج1، ص176 و 234: «ما رواه الشيخ في الصحيح عن زرارة قال: و قال: "و لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك ولكن ينقضه بيقين آخر"».منتهى المطلب (ط.ج): ج1، ص199: «و روي في الصحيح، عن زرارة، قال قلت له: الرجل ينام و هو على وضوء ... و لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك و لكن ينقضه بيقين آخر"».و راجع أیضاً مشرق الشمسین، ص302؛ الوافي، ج6، ص257؛ ذخيرة المعاد (ط.ق): ج1، ص13؛ وسائل الشيعة، ج1، ص245؛ الحدائق الناضرة، ج2، ص95؛ الحاشیة على مدارك الاحكام، ج1، ص208.و بعضهم ذكرها مسندة إلى الصادق(علیه‌السلام):ففي تذكرة الفقهاء (ط.ج): ج1، ص93: «لقول الصادق(علیه‌السلام): "و لا‌يرفع اليقين أبداً بالشك"».و في تذكرة الفقهاء (ط.ج): ج1، ص210: «و قول الصادق(علیه‌السلام): " و لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك و لكن ينقضه بيقين آخر"».و في العقد الحسيني، ص23: «و قد رويت عن الصادق(علیه‌السلام) أنّه قال: لا‌ينقض اليقين أبداً بالشك و لكن ينقضه يقين آخر» .و في الفصول المهمة في أصول الأئمة، ج2، ص14: «قال الصادق(علیه‌السلام): إذا نامت العين و الأذن و القلب وجب الوضوء ... و لا‌تنقض اليقين أبداً بالشك و إنما تنقضه بيقين آخر.»و في هدایة الأمة، ج1، ص75: «و سئل الصادق(علیه‌السلام) عن رجل ینام و هو على وضوء أ توجب الخفقة و الخفقتان ... و لاتنقض الیقین أبداً بالشك و إنّما تنقضه بیقین آخر».و في ج4، ص208: «و قال الصادق(علیه‌السلام): لاتنقض الیقین أبداً بالشك و إنّما تنقضه بیقین آخر».و في الحدائق الناضرة، ج2، ص95: «و قول أحدهما(علیه‌السلام) في صحيحة زرارة المضمرة حين قال له: الرجل ينام وهو على وضوء ...».و ذكر بعض الأعلام وجهاً آخر لهذا الاسناد:قال السید المحقق الشبیري(دام‌ظله) في تاریخ 20/9/97: «رواه في الفوائد المدنیة مسنداً إلى الباقر(علیه‌السلام) و یحتمل كون هذا الإسناد باجتهاد من الملّا أمین الأستر‌آبادي ببیان أنّه یبعد جدّاً أن لایعلم زرارة هذا الحكم إلى زمان الصادق(علیه‌السلام) و هذا الاجتهاد صحیح عندي».و قد ناقش في معدن الفوائد «رسالة في الاستصحاب، ص48 في الوجه الأول: «ظنّي أنّ هذا سهو منهم لأنّي تتبّعت نسخاً صحيحة معتبرة من الكتب الأربعة و غيرها من كتب الأخبار المعروفة في هذه الأعصار و لم‌أجد لما ذكروه عيناً و لا أثراً، و الظاهر أنّ هؤلاء لم‌يجدوا هذه الصحيحة في غير هذه الكتب المعروفة بل ظاهر سياق كلامهم يعطي أنّهم لم‌يظفروا عليها في غير الكتب الأربعة فإنّ من تأمّل في طريقة هؤلاء و غيرهم من الفقهاء و المحدّثين اتّضح له أنّهم لا‌يذكرون خبراً ينقلونه عن غير الكتب الأربعة إلّا و ينسبونه إلى الكتاب المعروف المنقول عنه و لا‌يكتفون بمثل قولهم في هذا المقام صحيحة زرارة من غير إشارة إلى أصلها و أنّي لم آل جهداً في تصفّح مظانّها من أبواب هذه الكتب و كلّما تأمّلت فيها لم أظفر على ذلك في شي‌ء من نسخها. و مما يزيد ذلك بياناً و يوضحه غاية الإيضاح أنّ هذا ممّا لم‌يوجد في شي‌ء من أبواب البحار و الوافي و الوسائل و الفصول المهمّة مع أنّ أصل الخبر مذكور في كلّ من الثلاثة الأخيرة و في أكثر الكتب الاستدلالية و لم‌ينقل في شي‌ء منها من غير التهذيب ... و بالجملة فالذي أراه أنّ هذا ممّا زلّت فيه أقدام جميع هؤلاء الأعلام و له نظائر في غير موضع من كلمات هؤلاء و غيرهم»
[22] أجود التقریرات، ج4، ص32؛ و في فوائد الأصول، ج‌4، ص334: «فمنها مضمرة زرارة و لا‌يضرّ إضمارها بعد ما كان الراوي زرارة الذي لا‌يروي إلا عن الإمام(علیه‌السلام)».
[23] مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص13و (ط.ج): ج3، ص15. أجاب بهذا الوجه كثیر من الأعلام و لكن بیانه عندهم مختلف، فلهم ثمانیة بیانات: البیان الأوّل: إضمار مثل زرارة كالإظهار.تعليقة القوچاني على كفاية الأصول، ج‌2، ص376 «منها: مضمرة زرارة و إضمارها لكونه من أجل الأصحاب كالإظهار».الثاني: لایروي زرارة و أمثاله عن غیر الإمام(علیه‌السلام)أوثق الوسائل، ص449: «و أمّا عدم إضرار إضمارها فمن وجوه: أحدها: أنّ الإضمار من مثل زرارة في حكم الإظهار لغاية بعد أن يروي مثله عن غير الإمام(علیه‌السلام)».بحر الفوائد: «الثاني: أن هذا الإضمار كالإظهار من حيث أن الراوي معلوم حاله، و أنّه لا‌يروي و لا‌يسأل إلا عن الإمام(علیه‌السلام)».نهاية الأفكار، ج‌4، قسم‌1، ص37: «فمنها صحيحة زرارة و لا‌يضرّ بها الإضمار بعد كون مضمرها مثل زرارة الذي لا‌يروي إلا عن الإمام(علیه‌السلام).»إيضاح الفرائد: «و على تقدير كونها مضمرة يمكن عدم قدح الإضمار فيها. أما في خصوص أمثال المقام مما يكون الراوي من الأجلاء على ما قال العلامة المجلسي(قدس‌سره) في بعض أخبار زرارة المتعلقة بغير المقام بعد النقل عن الشهيد(قدس‌سره) في الذكرى أنّ رواية زرارة موقوفة حيث قال: أقول: كونها موقوفة لا‌يضرّ، إذ معلوم أنّ أمثال زرارة لا‌يقول هذا عن رأيه».تحقیق الأصول، ج9، ص49: «أمّا سنداً فلا‌ینبغي الشك في صحة الروایة فإنّ السند إلى زرارة صحیح بلا إشكال و زرارة لایروي عن غیر المعصوم لاسیما مثل هذه الروایة فلا‌یضر الإضمار».الثالث: لایستفتي زرارة من غیر الامام(علیه‌السلام)كفاية الأصول، ص389: «و هذه الرواية و إن كانت مضمرة إلا أنّ إضمارها لا‌يضر باعتبارها حيث كان مضمرها مثل زرارة و هو ممن لا‌يكاد يستفتي من غير الإمام(علیه‌السلام) لا سيما مع هذا الاهتمام».و في حواشي المشكيني على كفاية الأصول، ج‌4، ص405: «لا إشكال في اعتبارها سنداً إمّا لكون المضمر مثل زرارة، و نطمئنّ بعدم سؤاله عن غير الإمام(علیه‌السلام)».و في منتقى الأصول، ج‌6، ص38: «و قد اتفق الأعلام على عدم كون الإضمار مخلّاً بالاستدلال، للعلم بأنّ المراد من الضمير هو الإمام(علیه‌السلام)، لأن الراوي هو زرارة، و هو من الجلالة و القدر بمكان بحيث يعلم أنّه لا‌يسأل من غير الإمام(علیه‌السلام)».و في دررالفوائد (ط.ج): ص518: «و لا‌يضرّها الإضمار لأن زرارة أجلّ شأناً من أن يسأل غير الإمام، فالمسئول إمّا أبو جعفر و إمّا أبو‌عبد الله عليهما الصلاة و السلام لأنّه يروى عن كليهما».و في حاشية فرائد الأصول (السید المحقق الیزدی(قدس‌سره))، ج‌3، ص66: «و لا‌يضرّها الإضمار لأنّ الإضمار من زرارة، و المعلوم من حاله أنّه لا‌يسأل عمّن عدا الإمام(علیه‌السلام) و لا‌يعتمد على غيره(علیه‌السلام)».الرابع: لایستفتي زرارة من غیر الإمام(علیه‌السلام) مع هذا الاهتمام.درر الفوائد، الحاشية الجديدة، ص301 في التعلیقة على قوله: «و لا‌يضرّه الإضمار»: «إذ الإضمار من مثله بمنزلة الإظهار، بداهة أنّه أجلّ من أن يستفتي عن غير الإمام(علیه‌السلام) مع هذا الاهتمام».حواشي المشكيني على كفاية الأصول: «لا إشكال في اعتبارها سنداً إمّا ... أو لكون الاهتمام الواقع في السؤال دالّاً على كون المسؤول هو الإمام».تحرير الأصول (میرزا باقر الزنجاني(قدس‌سره))، ص26: «و هي و إن كانت مضمرة، إلّا أنّ إضمارها لا‌يضرّ بصحّتها و الاعتماد عليها بعد كون الراوي مثل زرارة، فإنّه أجلّ شأناً و أعظم قدراً من أن يستفتي عن غير الإمام(علیه‌السلام) و يسأل عنه من دون تصريح به مع مداقّته في السؤال عن خصوصيات المسألة».الخامس: لایروي مثل زرارة بعنوان الإضمار عن غیر الامام(علیه‌السلام)منتهى الأصول (ط.ج): ج‌2، ص540: «و لا‌يضر إضمارها بصحّتها لأنّه من المعلوم أنّ مثل زرارة لا‌يروي بعنوان الإضمار إلا عن الإمام(علیه‌السلام)، خصوصاً في مثل هذه المسألة التي يكرّر السؤال بذكر الشقوق».‌بحوث في علم الأصول، ج‌6، ص68: «لا بأس بالإشارة إلى أنّ هذه الصحيحة من حيث السند و إن نقلت مضمرة في التهذيب و الاستبصار كالصحيحة الأولى إلا أنّ الشيخ الصدوق(قدس‌سره) رواها في العلل مسنداً إلى أبي جعفر(علیه‌السلام) و إن كان الإضمار خصوصاً من مثل زرارة لا‌يقدح بالرواية لانعقاد ظهور في نفس الإضمار و إسناد الحديث إلى الضمير في الوسط الشيعي في أنّ المقصود بالضمير هو من يؤخذ منه التشريع عندنا و هو المعصوم و إلّا كان يذكر المسؤول عنه يقيناً و كان ينقله الراوي عنه أيضاً، هذا إذا افترضنا أنّ هذا الإضمار كان في تعبير الراوي».السادس: لایروي مثل زرارة على سبیل الاستناد عن غیر الإمام(علیه‌السلام) معدن الفوائد و مخزن الفرائد، رسالة في‌ الاستصحاب، ص47: «و هذه الرواية و إن كانت مضمرة إلا أنّ التحقيق عندي حجية المضمرات سيما المضمرات التي يكون مضمرها أمثال زرارة و محمد بن مسلم و غيرهما من رؤساء فقهاء الأئمة(علیهم‌السلام) فإنّ الظنّ القوي المتآخم للعلم بل العلم حاصل بأنّ أمثال هؤلاء الأجلّة الفقهاء العظام لا‌يروون عن غير الأئمة(علیهم‌السلام) و لا‌ينقلون كلام غيرهم على سبيل الاستناد».السابع: روایة أصحاب الأئمة(علیهم‌السلام) في الأحكام عن غیرهم بعید جداً.إيضاح الفرائد: «و على تقدير كونها مضمرة يمكن عدم قدح الإضمار فيها إمّا في خصوص أمثال المقام ممّا يكون الراوي من الأجلاء ... و إمّا مطلقاً بناء على ما قاله العلامة الطباطبائي(قدس‌سره) في رسالته في صلاة المسافر قال فيها في عداد كلمات منه: ... و منه يعلم عدم القدح بالإضمار مع أنّ الظاهر سقوط القدح به مطلقاً فإنّ منشأه التقية أو معهودية المضمر و ظهوره عند الرواة أو تردّده بين إمامين أو أكثر و عدم تعيّنه حال الرواية أو تقطيع الأخبار و تفريقها على الأبواب و هو عمدة الأسباب فيه و إمّا احتمال كون الرواية عن غير الحجة فهو بعيد جداً عن أصحاب الأئمة(علیهم‌السلام) الذين علم من مذهبهم عدم الاعتماد في الأحكام على غير الحجج(علیهم‌السلام) خصوصاً الأجلّاء و المشاهير منهم و سيما من كثير في رواياته ذلك مثل سماعة فقد يقطع بعدم إرادته غير الحجّة(علیه‌السلام) انتهى كلامه رفع مقامه‌».الثامن: لایثبت الرواة في كتب الروایة و أصول الحدیث روایة عن غیر المعصوم(علیه‌السلام)حقائق الأصول، ج‌2، ص400 في التعلیقة على قوله: «حيث كان مضمرها»: «بل إثبات الشيخ و الحسين لها في كتب الحديث و إثبات حماد لها في أصله راوياً لها عن حريز شهادة قطعية على كونها رواية عن المعصوم(علیه‌السلام) كما هو ظاهر، و منه يظهر اعتبارها و لو كان الراوي لها غير زرارة».و قال السید المحقق الشبیري(دام‌ظله) في جلسات درسه: «و یبعد جداً روایة عن غیر الإمام(علیه‌السلام) في كتب الحدیث».تتمة: في وجه الإضمار في الروایات. ذكر بعض الأعلام أنّ وجه حصول الإضمار تقطیع الأخبار ففي أوثق الوسائل، ج5، ص102: «و ثالثها: ما أشار إليه في المنتقى على ما حكاه عنه في الوسائل قال: يتّفق في بعض الأحاديث ...».و هذا الكلام مذكور في منتقى الجمان، ج1، ص39 قال: «الفائدة الثامنة: يتفق في بعض الأحاديث، عدم التصريح باسم الإمام الذي يروى عنه الحديث، بل يشار إليه بالضمير، و ظنّ جمع من الأصحاب أنّ مثله قطع ينافي الصحة، و ليس ذلك على إطلاقه بصحيح، إذ القرائن في أكثر تلك المواضع تشهد بعود الضمير إلى المعصوم بنحو من التوجيه الذي ذكرناه في إطلاق الأسماء، و حاصله أنّ كثيراً من قدماء رواة حديثنا، و مصنفي كتبه كانوا يروون عن الأئمة(علیهم‌السلام) مشافهة، و يوردون ما يروونه في كتبهم جملة، و إن كانت الأحكام التي في الروايات مختلفة فيقول أحدهم في أول الكلام: " سألت فلاناً " و يسمّي الإمام الذي يروي عنه، ثمّ يكتفي في الباقي بالضمير فيقول: " و سألته " أو نحو هذا إلى أن تنتهي الأخبار التي رواها عنه، و لا ريب أنّ رعاية البلاغة تقتضي ذلك، فإنّ إعادة الاسم الظاهر في جميع تلك المواضع تنافيها في الغالب قطعاً، و لما أن نقلت تلك الأخبار إلى كتاب آخر، صار لها ما صار في إطلاق الأسماء بعينه، و لكن الممارسة تطلع على أنه لا فرق في التعبير بين الظاهر و الضمير».و ذكر هذا المضمون المحقق السبزواري(قدس‌سره) فقال في ذخيرة المعاد (ط.ق): ج1، ص9: «و ربما يظن أن عدم التصريح باسم الإمام المروي عنه في أمثال هذه الأخبار موجب لضعفها، و الحقّ أنّ الأمر ليس كذلك لأنّ الماهر المتصفّح يعلم أن زرارة و أمثاله لا‌يروون إلا عن الإمام(علیه‌السلام) و إنّ قدماء الأصحاب لا‌يروون في كتبهم و مصنفاتهم التي يعولون عليها و يبنون أحكامهم عليها إلا ما روى عن المعصوم(علیه‌السلام) و الأمر الذي صار سبباً لعدم التصريح باسمهم(علیهم‌السلام) في كثير من المواضع إنّ كثيراً من مصنفي كتب أخبارنا القديمة كانوا يروون عن الأئمة(علیهم‌السلام) مشافهة ... فصار هذا سبباً للأمر المذكور و لكن الأمر غير خفيّ على المتصفّح عند إمعان النظر».و في بحر الفوائد (ط.ج): ج‌6، ص360: «عدم إضراره بوجهين: الأول: أن هذا الإضمار كما في أغلب الإضمارات إنما حصل بتقطيع الأخبار، و ذكر كلّ فقرة منها فيما يناسبه، و إلا لم‌تكن مضمرة بحسب الأصل».بحوث في علم الأصول، ج‌6، ص68: «الأقرب أنه حصل [الإضمار] نتيجة تقطيع أصحاب الكتب للروايات و توزيع مضامينها على الأبواب الفقهية دون أن يكون إضمار في أصل الرواية من قبل زرارة، و عليه فلا مجال لمثل هذه التشكيكات».تحرير الأصول (میرزا باقر الزنجاني): «إن الإضمار إنما جاء من جهة التقطيع في ذكر رواياته و إلا كان الإمام(علیه‌السلام) مذكوراً في صدر الروايات التي رواها عن الباقر أو الصادق. و لما صرّح به في الصدر أولاً استغنى عن التصريح به ثانياً و اكتفى بإرجاع الضمير إليه في قوله: «و سمعته» أو (سألته) و نحو ذلك، و لكن أرباب المجامع (رضوان الله تعالى عليهم) لما ألّفوا كتب الحديث بترتيب و تبويب و تفصيل بنوا على إيراد كل فقرة من كل رواية فيما يناسبها من أبواب الفقه و لذلك عرض الإضمار و الإجمال في مرجع الضمير».و قال السید المحقق الشبیري(دام‌ظله): «لیس هذه الروایة من بدوّ الأمر مضمرة بل كان مرجع الضمیر معلوماً قال في مقدمة منتقی الجمان ما یظهر به وجه الإضمار في الروایات»
logo