« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه؛ امر دوم: استصحاب مساله اصولی یا اماره/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /مقدمه؛ امر دوم: استصحاب مساله اصولی یا اماره

 

تفاوت مسأله اصولیه و قاعده فقهیه

و بتقریب آخر: نتیجة المسألة الأصولیة إنّما تنفع المجتهد و لا حظّ للمقلّد فیها و من هنا لیس للمجتهد الفتوی بمضمون النتیجة، و لایجوز له أن یفتي في الرسائل العملیة بحجّیة الخبر الواحد القائم على الأحكام الشرعیة مثلاً، لأنّ تطبیق النتیجة على الخارجیات لیس بید المقلّد بل هو من وظیفة المجتهد.

و أمّا النتیجة في القاعدة الفقهیة فهي تنفع المقلّد و یجوز للمجتهد الفتوی بها و یكون أمر تطبیقها بید المقلّد، كما یفتي بقاعدة التجاوز و الفراغ و الضرر و الحرج و ما لایضمن بصحیحه لایضمن بفاسده و بالعكس و غیر ذلك من القواعد الفقهیة ... .

إذا عرفت ذلك فقد ظهر لك أنّ البحث عن حجّیة الاستصحاب الجاري في الشبهات الحكمیة یكون بحثاً عن مسألة أصولیة، فإنّ النتیجة فیه حكم كلّي لایتعلّق بعمل آحاد المكلّفین إلّا بعد تطبیقها على الأفعال أو الموضوعات الخارجیة الجزئیة و لا عبرة بیقین المقلّد و شكّه في ذلك بل العبرة بیقین المجتهد و شكّه، و هو الذي یُجري الاستصحاب و یكون بوحدته بمنزلة كلّ المكلّفین ... .

و أمّا البحث عن حجّیة الاستصحاب في الشبهات الموضوعیة فهو إنّما یكون بحثاً عن قاعدة فقهیة، لأنّ النتیجة فیه حكم عملي، له تعلّق بعمل الآحاد ابتداءً، فإنّ الیقین و الشكّ من كلّ مكلّف، مقلّداً كان أو مجتهداً، یكون موضوعاً مستقلاً لجریان الاستصحاب، كالشكّ المعتبر في قاعدة التجاوز و الفراغ، فالذي یُجري الاستصحاب في الموضوعات الخارجیة إنّما هو آحاد المكلّفین على حسب ما یعرض لهم من الشكّ و الیقین، و لیس للمجتهد إلا الفتوی بحجّیة الاستصحاب في الموضوعات، و أمّا إعماله فهو یدور مدار شكّ المقلّد و یقینه، و النتیجة لاتكون إلّا الحكم الجزئي المتعلّق بعمله الخاصّ الذي لایتعدّاه، كطهارة ثوبه و نجاسة بدنه و غیر ذلك.[1]

به بیان دیگر، مسأله اصولیه عبارت است از یک قاعده کلی (کبری) که در مسیر استنباط احکام کلیه شرعیه به کار می‌رود. یعنی نتیجه مسأله اصولیه، یک حکم کلی است که به طور مستقیم به عمل مکلف مربوط نمی‌شود، بلکه مجتهد پس از تطبیق آن بر موارد خاص، می‌تواند حکم جزئی را برای هر مورد استنباط کند. به همین دلیل، نتیجه مسأله اصولیه فقط برای مجتهد سودمند است و مقلد از آن بهره‌ای مستقیم ندارد و مجتهد نیز نمی‌تواند فتوا به مضمون نتیجه مسأله اصولیه بدهد. مثلاً مجتهد نمی‌تواند در رساله عملیه فتوا بدهد که «خبر واحد حجت است»؛ زیرا تشخیص و تطبیق این کبری بر مصادیق، بر عهده خود مجتهد است، نه مقلد.

در مقابل، قاعده فقهیه نیز یک کبری است که در قیاس استنباط قرار می‌گیرد، اما تفاوتش این است که نتیجه آن، یک حکم جزئی و عملی است که مستقیماً به عمل آحاد مکلفین تعلق می‌گیرد و نیاز به تطبیق و واسطه دیگری ندارد. به عبارت دیگر، قاعده فقهیه به گونه‌ای است که مکلف (اعم از مقلد و مجتهد) می‌تواند خودش آن را بر مورد خاص خود تطبیق کند و نتیجه، یک حکم عملی شخصی خواهد بود، مانند قاعده فراغ، قاعده تجاوز، قاعده لاضرر، قاعده طهارت و… . در این موارد، مجتهد می‌تواند فتوا به مضمون قاعده بدهد و مقلد نیز خودش با توجه به یقین و شک خودش، آن را اجرا می‌کند.[2]

تطبیق این ضابطه بر استصحاب

با توجه به این ضابطه، محقق نائینی(قدس‌سره) تفاوت جایگاه استصحاب را در شبهات حکمیه و موضوعیه به این صورت بیان می‌فرماید:

الف) استصحاب در شبهات حکمیه: مسأله اصولیه

در شبهات حکمیه، استصحاب یک قاعده کلی است که مجتهد برای استنباط حکم شرعی کلی به کار می‌برد. مثلاً اگر در بقاء وجوب نماز جمعه شک شود، مجتهد با استصحاب، حکم کلی را استنباط می‌کند. در اینجا، یقین و شک مجتهد ملاک است، نه یقین و شک مقلد. نتیجه این بحث هم یک حکم کلی است که تنها پس از تطبیق بر موارد خارجی، به عمل مکلف مربوط می‌شود. لذا این قسم از استصحاب، مسأله‌ای اصولی است و بهره‌ای برای مقلد ندارد و مجتهد هم نمی‌تواند به مضمون آن فتوا بدهد، بلکه فقط باید خودش در فرآیند استنباط از آن استفاده کند.

ب) استصحاب در شبهات موضوعیه: قاعده فقهیه

در شبهات موضوعیه، استصحاب به عنوان یک قاعده فقهیه مطرح می‌شود؛ زیرا نتیجه آن، یک حکم عملی و جزئی است که مستقیماً به عمل مکلف مربوط می‌شود. مثلاً اگر مکلف شک کند که لباسش نجس شده یا نه، خودش با اجرای استصحاب حکم به طهارت لباسش می‌کند. در اینجا، یقین و شک خود مکلف (خواه مجتهد، خواه مقلد) ملاک است و مجتهد فقط می‌تواند به طور کلی فتوا بدهد که «در موارد شک، استصحاب جاری است». اما تطبیق قاعده و اجرای آن به عهده خود مکلف است و نتیجه هم صرفاً یک حکم جزئی درباره عمل خود اوست، مثل طهارت یا نجاست لباس یا بدن.

پس خلاصه فرمایش محقق نائینی(قدس‌سره) این است که:

     استصحاب در شبهات حکمیه: مسأله‌ای اصولی است، نتیجه‌اش حکم کلی است و ملاک یقین و شک مجتهد است.

     استصحاب در شبهات موضوعیه: قاعده‌ای فقهیه است، نتیجه‌اش حکم جزئی و عملی است و ملاک یقین و شک مکلف است.

این تفصیل، مبنای مهمی برای فهم جایگاه استصحاب در علم اصول و فقه است و در عمل نیز آثار فراوانی در نحوه استنباط احکام و تطبیق قواعد دارد.

دو اشکال بر نظریه تفصیلی محقق نائینی(قدس‌سره)

اشکال اول: وحدت دلیل و تفاوت نتیجه

بیان اشکال: گفته‌اند دلیل حجیت استصحاب، یک دلیل بیشتر نیست؛ مثلاً همان روایت «لاتنقض الیقین بالشك» یا سایر ادله مانند اجماع یا بناء عقلاء. حال چگونه ممکن است یک دلیل، گاهی نتیجه‌اش مسأله اصولیه باشد و گاهی قاعده فقهیه؟ مگر می‌شود یک دلیل واحد، هم در علم اصول مطرح شود و هم در فقه؟ یا باید استصحاب را همیشه مسأله اصولیه دانست یا همیشه قاعده فقهیه، نه اینکه گاهی این و گاهی آن باشد.

پاسخ محقق نائینی(قدس‌سره):

ایشان در پاسخ می‌فرمایند:

إنّ قوله(علیه‌السلام): «لاتَنْقُضِ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ» ینحلّ إلى قضایا متعدّدة حسب تعدّد أفراد الیقین و الشكّ، فلا محذور في اختلاف النتیجة حسب اختلاف مقامات الشكّ و الیقین، و أنّه في مقام الشبهة الحكمیة تكون النتیجة مسألة أصولیة و في مقام الشبهة الموضوعیة تكون النتیجة قاعدة فقهیة، و لایلزم من ذلك استعمال اللفظ في معنیین.[3]

این اشکال وارد نیست؛ زیرا دلیل «لاتنقض الیقین بالشك» به حسب تعدد افراد یقین و شک، منحل به قضایای متعدده می‌شود. یعنی هر موردی از یقین و شک، یک قضیه مستقل است و شارع در هر مورد، خطاب جداگانه‌ای دارد. پس اگر یقین و شک مربوط به حکم شرعی باشد (شبهه حکمیه)، نتیجه آن مسأله اصولیه است و اگر مربوط به موضوع خارجی باشد (شبهه موضوعیه)، نتیجه آن قاعده فقهیه خواهد بود.

در واقع، تفاوت در حیثیت و مورد تطبیق است، نه اینکه لفظ در دو معنا استعمال شده باشد یا تناقضی پیش بیاید. پس هیچ اشکالی ندارد که یک دلیل، در موارد مختلف، آثار متفاوتی داشته باشد.

اشکال دوم: لزوم ورود سایر قواعد فقهیه به علم اصول

بیان اشکال:

لازم كلامه إدخال قاعدة الطهارة الجاریة في الشبهات الحكمیة و كذا غیرها من القواعد الجاریة في الشبهة الحكمیة في المسائل الأصولیة، مع أنّه لیس كذلك، بل ظاهرهم جعلها من القواعد الفقهیة فتدبّر.

و لَإن قیل بأنّ القواعد ربما تنتج حكماً جزئیاً و أخری كلّیاً، نقول: فالاستصحاب أیضاً منها.[4]

اگر بنا باشد هر قاعده‌ای که در شبهات حکمیه جاری می‌شود، مسأله اصولیه باشد، لازم می‌آید قاعده طهارت و سایر قواعدی که در شبهات حکمیه جاری می‌شوند نیز جزو مسائل علم اصول قرار گیرند، در حالی که فقها آن‌ها را از قواعد فقهیه می‌دانند و در فقه مطرح می‌کنند، نه در اصول.

پاسخ محقق نائینی(قدس‌سره):

ایشان در پاسخ می‌فرمایند:

ما ذكرنا في اختلاف النتیجة لایختصّ بالاستصحاب، بل یطّرد في جمیع الأمارات و الأصول، فالبحث عن حجّیة الظواهر في باب الأوقاف و الأقاریر و الوصایا یرجع إلى البحث عن قاعدة فقهیة، و البحث عن حجّیتها في باب الأحكام یرجع إلى البحث عن مسألة أصولیة و قس على ذلك سائر الطرق و الأصول.[5]

ما همین را قبول داریم و معتقدیم که قاعده طهارت اگر در شبهات حکمیه جاری شود، واقعاً مسأله اصولیه است و باید در علم اصول مطرح شود. این اختصاص به استصحاب ندارد، بلکه همه قواعدی که در شبهات حکمیه جاری می‌شوند، در آن حیث، مسأله اصولیه‌اند و در شبهات موضوعیه، قاعده فقهیه محسوب می‌شوند.

در واقع، این تفصیل فقط مخصوص استصحاب نیست، بلکه در سایر امارات و اصول هم جاری است؛ مثلاً بحث از حجیت ظواهر در باب اقرار و وصیت و وقف، قاعده فقهیه است، اما در باب احکام کلی، مسأله اصولیه محسوب می‌شود. پس این اشکال نیز وارد نیست و فرمایش محقق نائینی(قدس‌سره) کاملاً صحیح و قابل قبول است.

بنابراین، تفصیل محقق نائینی(قدس‌سره) که استصحاب (و سایر قواعد) در شبهات حکمیه مسأله اصولیه و در شبهات موضوعیه قاعده فقهیه است، تفصیل صحیحی است و اشکالی بر آن وارد نیست. این تفصیل، هم از جهت دقت علمی و هم از جهت تطبیق عملی، کاملاً قابل دفاع است.[6]

امر سوم: تفاوت استصحاب با قاعده مقتضی و مانع و قاعده یقین

چند نکته وجود دارد که باید آن‌ها را از استصحاب معروف خودمان جدا کنیم:

یکی قاعده مقتضی و مانع است که برخی آن را با استصحاب خلط کرده‌اند؛

دیگری بحث قاعده یقین است؛

و همچنین بحث استصحاب قهقرایی.

در اینجا باید ابتدا مورد قاعده مقتضی و مانع را بشناسیم و سپس مورد قاعده یقین را نیز بررسی کنیم و تفاوت آن‌ها را با استصحاب در نظر بگیریم.

برخی معتقد بودند ادله استصحاب ناظر به قاعده مقتضی و مانع است و نه خود استصحاب([7] )، اما این نظر پذیرفته نیست؛ زیرا اخبار، دلالت بر حجیت استصحاب دارند و نمی‌توان آن‌ها را به قاعده مقتضی و مانع منحصر دانست.

مورد قاعده مقتضی و مانع

قاعده مقتضی و مانع در جایی تحقق پیدا می‌کند که یقین و شک برای یک شخص واحد حاصل شده، اما متعلّق آن‌ها متفاوت است؛ به این معنا که یقین به وجود مقتضی تعلق می‌گیرد و شک به وجود مانع. اجزاء علت تامه سه چیز است: وجود مقتضی، وجود شرط، و عدم مانع. اگر این اجزاء تحقق پیدا کنند، معلول نیز تحقق می‌یابد و اگر در یکی از آن‌ها شک شود، در تحقق معلول نیز شک می‌شود. بنابراین، در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک دو چیز متفاوت است: یقین به مقتضی و شک در مانع.

برای مثال، اگر یقین دارید مقتضی تحقق یک شیء تمام است و شک دارید مانعی برای آن پیش آمده یا نه، متعلّق یقین شما مقتضی است و متعلّق شک شما مانع. مانند چراغی که برای روشن شدن به نفت نیاز دارد (مقتضی) و ممکن است باد مانع روشن شدن آن شود (مانع).

برخی تقریب دیگری دارند و می‌گویند لازم نیست شک را به وجود مانع نسبت داد، بلکه می‌توان شک را به وجود مقتضی و یقین را به عدم مانع نسبت داد؛ یعنی از آن طرف هم همینطور می‌شود. البته برخی اصولیان گفته‌اند می‌توان شک را به وجود مقتضی و یقین را به عدم مانع نسبت داد، یعنی لازم نیست حتماً شک در مانع باشد.[8]

تفاوت مهم این قاعده با استصحاب در این است که در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک دو چیز است، اما در استصحاب، متعلّق یقین و شک یکی است. در قاعده مقتضی و مانع، شک در یکی از اجزاء علت تامه به معنای شک در وجود خارجی معلول است؛ یعنی اگر در وجود مانع یا مقتضی شک شود، تحقق معلول نیز مورد تردید قرار می‌گیرد.

مورد قاعده الیقین

اما قاعده یقین در جایی تحقق پیدا می‌کند که متعلّق یقین و شک، هم از جهت ذات و هم از جهت زمان یکی باشد؛ یعنی مثلاً متیقّن عدالت زید در روز پنجشنبه است و مشکوک هم عدالت زید در همان روز پنجشنبه است. فقط زمان حصول یقین و شک متفاوت است؛ به این معنا که یقین مقدم بر شک است. مثلاً شخصی روز جمعه یقین دارد به عدالت زید در روز پنجشنبه، اما روز شنبه در همان عدالت زید در روز پنجشنبه شک می‌کند. در اینجا، شک در همان چیزی است که قبلاً به آن یقین داشته است، نه در استمرار آن.

در قاعده یقین، متعلّق یقین و شک یکی است و هر دو به یک چیز تعلق دارند. این قاعده از این جهت شبیه به استصحاب است، اما یک تفاوت اساسی با استصحاب دارد. در استصحاب، یقین به حالت سابق و شک به بقای آن در زمان بعد تعلق می‌گیرد؛ مثلاً یقین به طهارت لباس دیروز و شک در طهارت لباس امروز. اما در قاعده یقین، شک در همان یقین سابق است و شخص تردید می‌کند که آیا یقین قبلی‌اش صحیح بوده یا نه. به عبارت دیگر، در استصحاب، شما یقین دارید که دیروز لباس شما پاک بوده و امروز شک می‌کنید که آیا هنوز پاک است یا نه، اما در قاعده یقین، شما در همان یقین دیروز خودتان شک می‌کنید و می‌گویید نکند آن یقین من اشتباه بوده است.

برای مثال، فرض کنید تا دیروز یقین داشتید که زید روز پنجشنبه عادل بوده و پشت سر او نماز خواندید، اما امروز که شنبه است، شک می‌کنید که نکند همان روز پنجشنبه یقین شما اشتباه بوده است. یا مثلاً تا دیروز یقین داشتید که لباس شما پاک بوده، اما امروز به دلیلی شک می‌کنید که نکند آن یقین دیروز شما به طهارت لباس، اساساً صحیح نبوده است. در این حالت، متعلّق یقین و شک یکی است و هر دو مربوط به همان موضوع و همان زمان هستند.

به قاعده یقین، «شک ساری» هم گفته می‌شود؛ زیرا شکی که بعد از زمان حصول یقین پیدا شده، به زمان یقین سرایت می‌کند و موجب تخطئه یقین و تبدیل آن به شک می‌شود. یعنی شخص بعد از مدتی که به چیزی یقین داشته، حالا شک می‌کند که شاید آن یقینش از ابتدا اشتباه بوده است. به همین جهت، این شک را شک ساری می‌نامند، چون از زمان بعد به زمان قبل سرایت می‌کند و یقین سابق را زیر سؤال می‌برد.

بنابراین، در قاعده یقین، متعلّق یقین و شک کاملاً یکی است و هر دو به یک چیز و یک زمان تعلق دارند، اما زمان حصول یقین و شک متفاوت است؛ یقین مقدم بر شک است و شک بعداً نسبت به همان متعلّق یقین حاصل می‌شود. این تفاوت اساسی قاعده یقین با استصحاب است که در استصحاب، شک نسبت به بقای حالت سابق در زمان لاحق است، اما در قاعده یقین، شک در همان یقین سابق است و شخص تردید می‌کند که آیا یقین قبلی‌اش صحیح بوده یا نه.

توضیح فرق:

فرق قاعده مقتضی و مانع با استصحاب و قاعده یقین این است که متعلّق یقین و شک در قاعده مقتضی و مانع با یکدیگر متفاوت است. یعنی در قاعده مقتضی و مانع، یقین شما به یک چیز تعلق گرفته و شک شما به چیز دیگری تعلق دارد؛ مثلاً یقین به وجود مقتضی و شک به وجود مانع. اما در استصحاب و قاعده یقین، شک دقیقاً به همان چیزی تعلق می‌گیرد که قبلاً به آن یقین داشته‌اید. به عبارت دیگر، هم در استصحاب و هم در قاعده یقین، هم یقین و هم شک شما نسبت به عدالت زید است، یا نسبت به طهارت لباس است، یعنی متعلّق یقین و شک یکی است. پس فرق اساسی این است که در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک دو چیز جداگانه است، اما در استصحاب و قاعده یقین، متعلّق یقین و شک یکی است و هیچ تفاوتی از این جهت میان آن‌ها وجود ندارد.

اما تفاوت قاعده یقین با استصحاب در این است که در استصحاب، متعلّق یقین و شک از جهت زمان با هم تفاوت دارند. یعنی یقین شما به یک زمان تعلق دارد و شک شما به زمان بعد از آن. مثلاً شما پنجشنبه پشت سر زید نماز خوانده‌اید و یقین داشته‌اید که او عادل است و نمازتان صحیح بوده است. حالا اگر جمعه یا روزهای بعد، شک کنید که آیا زید هنوز عادل است یا نه، این شک شما مربوط به عدالت او در روز جمعه است، نه پنجشنبه. بنابراین، در استصحاب، یقین شما نسبت به عدالت زید در پنجشنبه کاملاً محفوظ است و هیچ شکی در آن راه ندارد. حتی اگر بعداً بفهمید که زید در روز جمعه کار خلافی انجام داده، باز هم نماز پنجشنبه شما صحیح است و نیازی به اعاده ندارد، چون یقین شما نسبت به آن زمان کاملاً درست بوده است. در این حالت، اگر شک کنید که آیا زید در روز جمعه عادل است یا نه، این شک مربوط به زمان بعد است و استصحاب می‌گوید تا زمانی که یقین به فسق او ندارید، عدالتش باقی است و می‌توانید بر همان اساس عمل کنید.

اما در قاعده یقین، ماجرا فرق می‌کند. در قاعده یقین، شک شما به همان یقین سابق سرایت می‌کند و آن را زیر سؤال می‌برد. یعنی شما بعد از مدتی که به عدالت زید در پنجشنبه یقین داشتید، حالا شک می‌کنید که نکند همان یقین شما از ابتدا اشتباه بوده است. مثلاً تا دیروز یقین داشتید که زید عادل است و پشت سر او نماز خواندید، اما امروز به دلیلی شک می‌کنید که شاید آن یقین شما بی‌اساس بوده و زید اصلاً عادل نبوده است. در این حالت، قاعده یقین می‌گوید باید نماز را اعاده کنید، چون یقین قبلی شما تخطئه شده و جای خود را به شک داده است. به همین دلیل، به قاعده یقین، «شک ساری» هم گفته می‌شود، چون شک از زمان بعد به زمان قبل سرایت می‌کند و یقین سابق را از بین می‌برد.

خلاصه مطلب اینکه:

تفاوت قاعده مقتضی و مانع با استصحاب و قاعده یقین:

در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک کاملاً از یکدیگر جدا هستند؛ یعنی یقین به یک امر تعلق دارد و شک به امر دیگری. اما در استصحاب و قاعده یقین، متعلّق یقین و شک یکی است و هر دو به یک موضوع بازمی‌گردند.

تفاوت استصحاب با قاعده یقین:

در استصحاب، یقین شخص نسبت به گذشته به طور کامل محفوظ است و هیچ شکی در آن راه ندارد؛ به عبارت دیگر، شک فقط نسبت به استمرار و بقای آن حالت در آینده مطرح می‌شود و یقین سابق همچنان معتبر است. اما در قاعده یقین، شک به همان یقین سابق سرایت می‌کند و آن را تخطئه و بی‌اعتبار می‌سازد؛ یعنی شخص نسبت به صحت و درستی یقین پیشین خود دچار تردید می‌شود.

مورد استصحاب

مورد استصحاب در جایی تحقق پیدا می‌کند که متعلّق یقین و شک از جهت ذات یکی باشد اما از جهت زمان متفاوت باشد. یعنی ذات متعلّق یقین و شک یکی است، مثلاً عدالت زید، اما زمان آن‌ها فرق می‌کند؛ به این معنا که شما روز پنجشنبه یقین دارید به عدالت زید، اما روز جمعه در عدالت او شک می‌کنید. پس زمان متیقّن عدالت زید، روز پنجشنبه است و زمان مشکوک عدالت زید، روز جمعه است. بنابراین، ذات متیقّن و مشکوک یکی است اما زمان آن‌ها دو تاست؛ زمان متیقّن پنجشنبه و زمان مشکوک جمعه است.

این حالت دو وجه دارد:

وجه اول: وجه اول این است که زمان متعلّق یقین مقدم باشد بر زمان متعلّق شک؛ یعنی شک بعد از یقین حاصل شود و به اصطلاح، شک طاری بر یقین باشد. در این صورت، شیء در گذشته متیقّن الحصول بوده و در آینده مشکوک البقاء است. این همان مورد استصحابی است که محل بحث ماست و در اصول به آن پرداخته می‌شود. به این نکته دقت کنید که این همان استصحاب متعارف است که در آن، یقین به حالت سابق داریم و شک در بقای آن در زمان لاحق. مثلاً شما یقین دارید که روز پنجشنبه زید عادل بوده و حالا در روز جمعه شک می‌کنید که آیا هنوز هم عادل است یا نه. این شک، شک طاری است؛ یعنی بعد از یقین حاصل شده است. متیقّن الحصول سابقاً و مشکوک البقاء لاحقاً، این همان مورد استصحاب است که در اصول محل بحث قرار می‌گیرد.

در اینجا بزرگان و اعلام تصریح کرده‌اند که ملاک، اختلاف زمان متیقّن و زمان مشکوک است و معتبر این است که زمان متیقّن مقدم باشد بر زمان مشکوک. اما زمان حصول یقین و شک، یعنی این‌که شما چه زمانی یقین پیدا کردید یا چه زمانی شک برایتان حاصل شد، تفاوتی در مسئله ایجاد نمی‌کند؛ چه این دو زمان با هم یکی باشند یا متفاوت، فرقی ندارد. سه حالت می‌توان برای زمان حصول یقین و شک تصور کرد:

    1. ممکن است شما در روز جمعه در عدالت زید در روز پنجشنبه شک کنید، در حالی که یقین شما به عدالت او مربوط به روز چهارشنبه باشد. در این صورت، زمان یقین و شک یکی است اما زمان متیقّن مقدم بر زمان مشکوک است.

    2. ممکن است شما روز پنجشنبه به عدالت زید در روز چهارشنبه یقین پیدا کنید و روز جمعه در عدالت او در روز پنجشنبه شک کنید. در این حالت، زمان حصول یقین مقدم بر زمان حصول شک است و همچنین زمان متیقّن مقدم بر زمان مشکوک است.

    3. ممکن است شما روز پنجشنبه در عدالت زید در همان روز شک کنید و بعداً روز جمعه به عدالت او در روز چهارشنبه یقین پیدا کنید. در این حالت، زمان حصول یقین متأخر از زمان حصول شک است اما باز هم زمان متیقّن مقدم بر زمان مشکوک است.

ملاک در همه این موارد این است که عدالت متیقّنه مربوط به پنجشنبه باشد و عدالت مشکوکه مربوط به جمعه. این‌که چه زمانی یقین یا شک برای شما حاصل شده، تفاوتی در مسئله ایجاد نمی‌کند؛ چه اول یقین حاصل شود و بعد شک، یا اول شک حاصل شود و بعد یقین، هیچ فرقی در مسئله ما ندارد. مهم این است که یقین شما به عدالت پنجشنبه باشد و شک شما به عدالت جمعه. حتی اگر اول شک برای شما پیش بیاید و بعد یقین، باز هم همین ملاک برقرار است. مثلاً شما ابتدا شک می‌کنید که زید در روز جمعه عادل است یا نه، بعداً کسی به شما خبر می‌دهد و شما تحقیق می‌کنید و یقین پیدا می‌کنید که تا پنجشنبه هیچ کار خلافی از او سر نزده و عادل بوده است. پس اول شک در عدالت جمعه برای شما پیش آمده و بعد یقین به عدالت پنجشنبه حاصل شده است. این هم همان استصحاب مورد بحث ماست.

وجه دوم: وجه دوم این است که زمان متعلّق شک مقدم باشد بر زمان متعلّق یقین؛ یعنی شیء نسبت به زمان‌های گذشته مشکوک باشد اما نسبت به زمان‌های بعد متیقّن باشد. به این نوع استصحاب، استصحاب قهقرائی می‌گویند. مثلاً شما الان یقین دارید که وقتی این لفظ را می‌شنوید، ظهور خاصی از آن به ذهن شما تبادر می‌کند، اما نسبت به زمان‌های گذشته، مثلاً زمان ائمه علیهم‌السلام، شک دارید که آیا آن زمان هم این ظهور وجود داشته یا نه. در اینجا متعلّق شک، ظهور لفظ در زمان گذشته است و متعلّق یقین، ظهور لفظ در زمان حال است. این نوع استصحاب را استصحاب قهقرائی می‌نامند.

ادله حجیت استصحاب که از اخبار صحیحه به دست می‌آید، شامل این نوع استصحاب قهقرائی نمی‌شود، بلکه فقط شامل جایی می‌شود که زمان متیقّن مقدم باشد بر زمان مشکوک؛ یعنی همان موردی که در وجه اول بیان شد. مضمون اخبار این است که «لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ ثُمَّ شَكَكْتَ»([9] )، یعنی اول یقین داشتی و بعد شک کردی. بنابراین، استصحاب قهقرائی که در آن زمان شک مقدم بر زمان یقین است، مشمول این اخبار نمی‌شود و ربطی به استصحاب مورد بحث ما ندارد.

بحث درباره حجیت استصحاب قهقرائی، به ویژه در باب معانی الفاظ، بحث جداگانه‌ای است که ان‌شاءالله در جلسه آینده به آن خواهیم پرداخت و توضیح خواهیم داد که استصحاب قهقرائی ارتباطی با قاعده «لاتنقض الیقین بالشك» ندارد و موضوع دیگری است که باید جداگانه بررسی شود.


[1] فوائد الأصول، ج4، ص308، و قال في أجود التقریرات، ج4، ص8: «الثانیة: في بیان أنّ الاستصحاب هل هو من المسائل الأصولیة أو الفقهیة أو القواعد الفقهیة أو التفصیل بین البحث عن جریانه في الشبهات الحكمیة و البحث عن جریانه في الشبهات الموضوعیة؟ ... ».
[2] . استاد: مرحوم آقا ضیاء عراقی(قدس‌سره) در تقریراتی که مرحوم میرزا هاشم آملی(قدس‌سره) از ایشان نقل کرده‌اند، به این نکته اشاره می‌کند که اگر کسی قریب‌الاجتهاد باشد ـ یعنی در برخی از ابواب اصول یا فقه به مرتبه اجتهاد رسیده باشد اما مجتهد مطلق نباشد ـ می‌تواند در مباحثی که اجتهاد ندارد، از مجتهد جامع‌الشرایط تقلید کند و در مباحثی که به اجتهاد رسیده است، خود مستقلاً نظر بدهد.مثلاً فرض کنید شخصی در مباحث الفاظ اصول، به اجتهاد رسیده و قدرت استنباط دارد، اما در مباحث حجج و امارات (مانند بحث حجیت خبر واحد یا خبر ثقه) هنوز به مرتبه اجتهاد نرسیده است و نمی‌تواند تشخیص دهد که آیا خبر ثقه حجت است یا خبر موثوق به یا هر دو. در این صورت، می‌تواند در مباحث الفاظ، خود اجتهاد کند و در مباحث حجج، از مجتهد دیگری تقلید نماید.این نکته نشان می‌دهد که اطلاق فرمایش محقق نائینی(قدس‌سره) ـ مبنی بر اینکه نتیجه مسأله اصولیه فقط برای مجتهد مفید است و مقلد نمی‌تواند به آن فتوا بدهد ـ ناظر به مقلدی است که قدرت تطبیق و استنباط ندارد. اما اگر کسی در برخی ابواب اصول یا فقه به اجتهاد رسیده باشد، می‌تواند در همان ابواب اجتهاد کند و در ابواب دیگر، تقلید نماید و این اشکالی ندارد.در نتیجه، اگرچه اصل قاعده این است که مسائل اصولیه برای مجتهد است و مقلد نمی‌تواند به آن فتوا بدهد، اما در مورد کسی که در برخی ابواب اجتهاد دارد و در برخی دیگر ندارد، اشکالی ندارد که در ابواب غیرمتخصص از مجتهد تقلید کند و در ابواب تخصصی خود اجتهاد نماید. این همان نکته‌ای است که آقا ضیاء عراقی(قدس‌سره) به آن تصریح کرده‌اند و در عمل نیز مورد قبول بسیاری از اهل فن است.
[3] فوائد الأصول، ج4، ص312.
[4] المحقّق العراقي(قدس‌سره) في تعليقته على فوائد الأصول، ج4، ص310.
[5] فوائد الأصول، ج4، ص312.
[6] هنا مطالب ثلاثة:المطلب الأوّل: اختار بعض الأعلام نظریة المحقق النائیني(قدس‌سره).في كفایة الأصول، ص385: «لا‌یخفی أنّ البحث في حجّیته‌ مسألة أصولیة حیث یبحث فیها لتمهید قاعدة تقع في طریق استنباط الأحكام الفرعیة و لیس مفادها حكم العمل بلا واسطة و إن كان ینتهي إلیه كیف و ربما لا‌یكون مجری الاستصحاب إلّا حكماً أصولیاً كالحجّیة مثلاً هذا لو كان الاستصحاب عبارة عمّا ذكرنا، و أمّا لو كان عبارة عن بناء العقلاء على بقاء ما علم ثبوته أو الظنّ به الناشئ من ملاحظة ثبوته فلا إشكال في كونه مسألة أصولیة.و في حقائق الأصول، ج‌2، ص392 في التعلیقة على قوله: «یبحث فیها لتمهید»: «هذا یختصّ بالاستصحاب الجاري لإثبات الحكم الأصولي أو الحكم الفرعي الكلّي دون الجاري في الموضوعات الجزئیة مثل حیاة المفقود و طهارة الإناء و الأحكام الجزئیة مثل حلّیة هذا المائع و حرمته، فإنّ ذلك لا‌یقع في طریق استنباط الأحكام الفرعیة بل هو من الأحكام الفرعیة نظیر قاعدة التجاوز و الفراغ و البناء على الأكثر و الحریة و الید و الصحة و نحوها من الأصول الحكمیة و الموضوعیة فإنّها من المسائل الفرعیة جزماً».و في عنایة الأصول، ج‌5، ص12: «قد تقدّم في أوّل الكتاب أنّ علم الأصول هو العلم بالقواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعیة أي الكلّیة و إن أهملوا التقیید بالكلّیة و لعلّه لوضوحه فكلّ مسألة مندرجة تحت غرض الأصول و هو استنباط الأحكام الشرعیة الكلّیة فهي مسألة أصولیة و إلّا فلا، و علیه مسألة الاستصحاب التي هي عبارة أخری عن قولك: كلّ مشكوك البقاء باقٍ حیث تقع في طریق استنباط الأحكام الشرعیة الكلّیة كما في الاستصحابات الجاریة في الشبهات الحكمیة هي من المسائل الأصولیة ... و لیست هي من المسائل الفقهیة إذ لیس مفادها حكم العمل بلا واسطة بأن یكون موضوعها عمل المكلّف و محمولها الحكم الشرعي كما في وجوب الصلاة و الزكاة و حرمة الزنا و القمار و نحو ذلك كي تكون المسألة فقهیة. نعم إذا وقعت مسألة الاستصحاب في طریق استنباط الأحكام الشرعیة الجزئیة كما في الاستصحابات الجاریة في الشبهات الموضوعیة فهي من القواعد الفقهیة نظیر قاعدة الطهارة و قاعدة الحلّ و قاعدة الفراغ و أصالة الصحّة و نحو ذلك من القواعد التي یستنبط بها أحكام شرعیة جزئیة كطهارة هذا و حلّیة ذاك أو صحّة هذا و تمامیة ذاك و هكذا».و في منتهی الدرایة، ج‌7، ص23 - 24: «إنّ الاستصحاب یجري تارة في الحكم الأصولي كاستصحاب حجّیة العامّ بعد الفحص عن المخصّص و استصحاب عدم وجود المعارض، و أخری في الحكم الكلّي الفرعي كنجاسة الماء المتغیّر الذي زال تغیّره من قبل نفسه، و حرمة العصیر الزبیبي إذا غلا و اشتدّ قبل ذهاب ثلثیه إذا شكّ في حلّیته و حرمته، و ثالثة في الموضوعات الخارجیة كاستصحاب حیاة زید أو عدالته مثلاً و كالجاري في الأحكام الجزئیة كاستصحاب نجاسة ثوبه ببول بعد غَسله مرّة في الكثیر، للشكّ في اعتبار التعدّد حتّی في الغسل به.أمّا الجاري في الأحكام الجزئیة و الموضوعات الخارجیة فلیس مسألة أصولیة، و یقتضیه قول المصنّف في تعریف علم الأصول في أوّل الكتاب: و مسائل الأصول العملیة في الشبهات الحكمیة، و أمّا الجاري في القسمین الأوّلین فحاصل ما أفاده(قدس‌سره) فیهما هو أنّ الاستصحاب من المسائل الأصولیة سواء أ كان من الأصول العملیة التي هي وظیفة الشاكّ و یكون الشكّ موضوعها أم من الأدلّة الظنّیة؛ أمّا على الأوّل فلانطباق ضابط المسألة الأصولیة علیه، إذ یقال: إنّ نجاسة الماء المتغیّر الذي زال تغیّره بنفسه أو بعلاج ممّا شكّ في بقائه، و كلّما شكّ في بقائه فهو باقٍ، فینتج بقاء نجاسة الماء المزبور و الحكم بنجاسته في هذه الصورة حكم كلّي فرعي یتعلّق بالعمل، فالاستصحاب حینئذٍ قاعدة مهّدت لاستنباط الأحكام الفرعیة، و كلّما كان كذلك فهو مسألة أصولیة، و أمّا الاستصحاب الجاري في المسألة الأصولیة كالحجّیة فكونه من مسائل علم الأصول أظهر، إذ لیس مجراه حكماً فرعیاً حتّی یتوهّم كونه من القواعد الفقهیة، و أمّا على الثاني- و هو كون الاستصحاب بناء العقلاء على ما علم ثبوته سابقاً- فلأنّ البحث عن حجّیته بحث عن ثبوت التلازم بین الحدوث و البقاء عند العقلاء و عدمه، و على تقدیر ثبوته فهل هذا البناء منهم حجّة أم لا؟ و كذا بناء على اعتباره من باب الظنّ بالملازمة، فإنّه یبحث فیه تارة عن وجود هذا الظنّ و أخری عن حجّیته، و من المعلوم أنّ البحث عن دلیلیة الظنّ بالبقاء كالبحث عن حجّیة غیره من سائر الظنون أصولي لا فقهي، لعدم كون مفاده حكم العمل بلا واسطة كالبحث عن حجّیة خبر الواحد».و في نهایة الدرایة (ط.ق): ج1، ص20 في التعلیقة على قوله: «في الشبهات الحكمیة»: «لأنّها القابلة للمرجعیة بعد الفحص و الیأس عن الدلیل دون الجاریة في الشبهة الموضوعیة فإنّ مفادها حكم عملي محض و حال المجتهد فیها و المقلّد على السویة».المطلب الثاني: إیراد المحقّق الإصفهاني(قدس‌سره) على نظریة صاحب الكفایة(قدس‌سره)قال(قدس‌سره): في كلام صاحب الكفایة(قدس‌سره) مواقع للنظر:الأوّل: لیس مفاد حجّیة الاستصحاب حكم العمل بلا واسطة: في نهایة الدرایة (ط.ق): ج3، ص17 في التعلیقة علیه: «هذا بناء على ما ذكرنا- من أنّ الحجّیة هي الوساطة في إثبات الحكم الواقعي عنواناً أو الوساطة في إثبات تنجّزه حقیقة- واضح، لأنّها على أيّ حال غیر وجوب الصلاة التي أخبر به العادل أو أیقن به المكلّف إلّا أنّه إنّما یجدي من یجعل الیقین السابق حجّة على الحكم في اللّاحق، إمّا بعنوان إبقاء الكاشف التامّ أو بعنوان إبقاء المنجّز. و أمّا من یجعل الاستصحاب إلزام الشارع بالإبقاء و یری أنّ النزاع في الحجّیة و عدمها نزاع في ثبوت الإلزام المزبور و عدمه- كالنزاع في حجّیة المفاهیم- فلا‌یمكنه دعوی عدم تعلّقه بالعمل بلا واسطة لأنّ كلّیة عنوان نقض الیقین، أو إبقاء الیقین بالإضافة إلى مصادیق النقض و الإبقاء، و كلّیة الإلزام المتعلّق بهما- فعلاً و تركاً- بالإضافة إلى وجوب الصلاة، و حرمة الفعل الكذائي لا‌یحقّق التوسیط، بل هو تطبیق محض فلا‌بدّ حینئذٍ في توجیهه من التشبّث بالتوسیط الكنائي، الذي قدّمناه إلّا أنّ الصحیح ما ذكرناه لعدم المصحّح لانتزاع الحجّیة إلّا ما ذكرنا من جعل إیجاب الإبقاء بعنوان إبقاء الكاشف، أو إبقاء المنجّز، لیفید الوساطة في إثبات الحكم عنواناً أو الوساطة في تنجّزه حقیقة».و في ج2، ص187 (ط.ق): بعد ذكر الإیجاب الكنائي: «و علیه ینبغي تنزیل ما أفاده شیخنا الأستاذ(قدس‌سره) في أوّل الاستصحاب‌ من أنّ البحث عن الحجّیة بحث أصولي حیث لا تعلّق لها بحكم العمل بلا واسطة فإنّ الغرض منه أنّه حكم كنائي للانتقال إلى حكم حقیقي للعمل، و إلّا فلو أرید منه الحكم الحقیقي للعمل، بواسطة انطباق عنوان فهو -مع أنّه یوجب التطبیق المحض دون الاستنباط إن لم‌یكن لذات المعنون حكم یبحث عنه في الفقه و اجتماع الحكمین إن كان لذات المعنون حكم یبحث عنه في الفقه- لا‌یخرج مع ذلك عن كون البحث فقهیاً إذ لا فرق في الحكم المبحوث عنه في الفقه بین أن یترتّب على العمل بلا واسطة كوجوب الصلاة، أو بواسطة عنوان كعنوان الوفاء بالنذر و نحوه و عنوان تصدیق العادل كذلك هذا بناء على انطباق عنوان التصدیق على العمل. و أمّا بناء على كونه متولّداً من العمل فهو حكم شرعي لفعل تولیدي و لا فرق في الحكم المبحوث عنه في الفعل بین أن یتعلّق بفعل تولیدي أو غیر تولیدي فالغرض منه ما ذكرناه، و أحسن من هذا التقریب أنّ الحجّیة لیست بمعنی جعل الحكم المماثل و لا بمعنی جعل المنجّزیة بل بمعنی الوساطة في الإثبات أو التنجّز، فالحكم المماثل مصحّح الحكم على المؤدّی بأنّه الواقع، فوساطة الخبر لإثبات الواقع عنواناً هو معنی حجّیته، فالمبحوث عنه في الأصول وساطة الخبر في الإثبات و المبحوث عنه في الفقه ثبوت الحكم عنواناً أو اعتباراً، و هذا الوجه یجدي في ما كان حجّیته بمعنی جعل الحكم المماثل بلسان وجوب تصدیق العادل أو حرمة نقض الیقین بالشكّ. و أمّا ما كان بمعنی تنجیز الواقع كحجّیة الظواهر فلا».الثاني: البحث عن الاستصحاب مسألة أصولیة إذ ربما لا‌یكون مجری الاستصحاب إلّا حكماً أصولیاً كالحجّیة، و في نهایة الدرایة: «هذا لا‌ینافي كون الحجّیة حكماً عملیاً. غایة الأمر أنّ المستصحب- في مثل وجوب الصلاة- حكم عملي متعلّق بعنوان خاصّ، و في مثل الحجّیة حكم عملي متعلّق بعنوان تامّ، و الحكم المماثل المجعول في الأوّل وجوب الصلاة و في الثاني وجوب تصدیق العادل أو وجوب إبقاء الیقین عملاً، و تسمیة بعض الأحكام العملیة بالحكم الأصولي لا‌تخرج الحكم عن كونه حكماً عملیاً شرعیاً، بعد وضوح أنّ حقیقة الحكم لا‌تخلو من تعلّقها إمّا بفعل الجارحة أو بفعل الجانحة، و الأوّل حكم عملي فرعي و الثاني حكم جناني أصلي ...».الثالث: لو كان الاستصحاب عبارة عن بناء العقلاء على بقاء ما علم ثبوته فلا إشكال في كونه مسألة أصولیة و في نهایة الدرایة: «قد عرفت سابقاً أنّ بناء العقلاء عملاً و إن كان إبقاء عملیاً منهم- و یناسب مشتقّات الاستصحاب- إلّا أنّ الموصوف بالحجّیة ما هو الباعث على بنائهم و هو إمّا الیقین السابق أو الكون السابق أو الظنّ اللّاحق فبناؤهم على المؤاخذة على ترك المتیقّن بسبب أحد الأمور المزبورة هو المصحح لانتزاع الحجّیة و إمضاء بناء العقلاء بمعنی اعتبار الحجّیة شرعاً لما بنی العقلاء على المؤاخذة بسببه و أنّ ما هو المنجّز عندهم منجّز عند الشارع فیجري البحث في كونه من المسائل الأصولیة على أيّ حال؛ إذ بناء على أنّ علم الأُصول ما یبحث عن أحوال الأدلّة الأربعة لیس الموصوف بالحجّیة أحد الأدلّة، و بناء على أنّ علم الأصول ما یبحث فیه عن أحوال مطلق الحجّة فالبحث هنا عن ثبوتها لا عن لواحقها، و بناء على أنّه ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لاستنباط الحكم لیست الحجّیة- بمعنی المنجّزیة- مما ینتهي إلى حكم شرعي أصلاً فلا‌بدّ من دفع الإشكال بما ذكرناه‌ بناء على اعتباره من باب الأخبار فهو في الإشكال و دفعه كالسابق».الرابع: لو كان الاستصحاب عبارة عن الظنّ ببقاء ما علم ثبوته الناشئ من ملاحظة ثبوته فلا إشكال في كونه مسألة أصولیة و في نهایة الدرایة: «الكلام تارة في ثبوت هذا الظنّ و عدمه و أخری في حجّیته، و ثالثة فیهما معاً و على أيّ حال، فجعله من المسائل الأصولیة لا‌یخلو عن الإشكال، إذ نفس هذا الظنّ و إن كان مصداق الدلیل العقلي المعدود من الأدلّة الأربعة إلّا أنّ الكلام لا‌بدّ في ثبوت شي‌ء له لا في ثبوت نفسه، و قد مرّ في البحث عن مقدّمة الواجب أنّ جعل العقل من الأدلّة- لیكون النزاع في ثبوت الإذعان له- غیر صحیح، لأنّ المهمّ لیس ثبوت الإذعان للعقل حتّی یبحث عنه، بل المهمّ ثبوت ما أذعن به، من غیر فرق بین الحكم العقلي النظري أو العملي كما أنّ البحث عن دلیلیته و حجّیته بحث عن وصفه المقوّم له فیرجع البحث إلى إثبات الموضوع بما هو موضوع، مضافاً إلى أنّ الحجّیة إمّا حكم مستنبط أو ما لا‌ینتهي إلى حكم مستنبط. و یمكن أن یقال- في دفع الإشكال عن الشقّ الثاني- بأنّ حجّیته شرعاً غیر مقوّمة لدلیلیته عقلاً كما یندفع ما بعده بما مرّ من قبل فراجع ... ».نظریة المحقق الإصفهاني(قدس‌سره):إنّ المحقّق الإصفهاني(قدس‌سره) بیّن كون الاستصحاب مسألة أصولیة بعد تعریف علم الأصول و تنقیح ضابط المسألة الأصولیة فنذكر ما یتعلّق بنظریّته:وجه تبدیل صاحب الكفایة(قدس‌سره) تخصیصَ القواعد بكونها واسطة في الاستنباط كما عن القوم بتعمیمها لما لا‌تقع في طریق الاستنباط بل ینتهي إلیه الأمر في مقام العمل:الوجه الأوّل: في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌1، ص17: «إنّ لازم التخصیص خروج جملة من المسائل المدوّنة في الأصول عن كونها كذلك و لزوم كونها استطرادیة مثل الظنّ الانسدادي على الحكومة لأنّه لا‌ینتهي إلى حكم شرعي بل ظنّ به أبداً و إنّما یستحق العقاب على مخالفته عقلاً كالقطع و مثل الأصول العملیّة في الشبهات الحكمیّة فإنّ مضامینها بأنفسها أحكام شرعیة لا أنّها واسطة في استنباطها في الشرعیة منها، و أمّا العقلیة فلا‌تنتهي إلى حكم شرعي أبداً فهذه المسائل بین ما تكون مضامینها أحكاماً شرعیة و بین ما لا‌ینتهي إلى حكم شرعي و جامعها عدم إمكان وقوعها في طریق الاستنباط، و ما یری من إعمال الأصول الشرعیة في الموارد الخاصّة إنّما هو من باب التطبیق لا التوسیط».الوجه الثاني: «بل یمكن الإشكال في جلّ مسائل الأصول فإنّ الأمارات الغیر العلمیة سنداً أو دلالةً یتطرّق فیها هذا الإشكال و هو أنّ مرجع حجّیتها إمّا إلى الحكم الشرعي أو غیر منتهٍ إلیه أبداً، و على أيّ تقدیر لیس فیها توسیط للاستنباط. توضیحه: أنّ مفاد دلیل اعتبار الأمارات الغیر العلمیة سنداً كخبر الواحد إمّا إنشاء أحكام مماثلة لما أخبر به العادل من إیجاب أو تحریم فنتیجة البحث عن حجّیتها حكم شرعي أو جعلها منجّزة للواقع بحیث یستحقّ العقاب على مخالفتها للواقع فحینئذٍ لا‌ینتهي إلى حكم شرعي أصلاً و مفاد دلیل اعتبار الأمارة الغیر العلمیة دلالة كظواهر الألفاظ كذلك بل یتعیّن فیها الوجه الثاني فإنّ دلیل حجّیة الظواهر بناء العقلاء، و من البیّن أنّ بناءهم في اتباعها على مجرّد الكاشفیة و الطریقیة، فالظاهر حجّة عندهم أي ممّا یصحّ للمولى أن یؤاخذ به عبده على مخالفته لمراده لا أنّ هناك حكماً من العقلاء مماثلاً لما دلّ علیه ظاهر اللّفظ حتّی یكون إمضاء الشارع أیضاً كذلك، و أمّا مباحث الألفاظ فهي و إن كانت نتائجها غیر مربوطة ابتداء بهذا المعنی لكن جعل تلك النتائج في طریق الاستنباط لا‌یكاد یكون إلّا بتوسّط حجّیة الظهور و قد عرفت حالها فلا‌ینتهي الأمر من هذه الجهة إلى حكم شرعي أبداً فلا مناص من التوسعة و التعمیم بحیث یعمّ موضوع فنّ الأصول ما یمكن أن یقع في طریق الاستنباط و ما ینتهي إلیه أمر المجتهد في مقام العمل، و الغرض من تدوین فنّ الأصول لابدّ من أن یجعل أعمّ، لا بأن یجعل الغرض الانتفاع بقواعدها في مقام الاستنباط و في مقام العمل فإنّ تعدّد الغرض یوجب تعدّد العلم في المورد القابل حیث أنّ القواعد التي ینتفع بها في مقام الاستنباط غیر القواعد التي ینتهي إلیها الأمر في مقام العمل بل بأن یجعل الغرض أعمّ من الغرضین لیرتفع التعدّد من البین لئلّا یلزم كون فنّ الأصول علمین».و في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص15 في التعلیقة على قوله «إنّ البحث في حجّیته مسألة أصولیّة»: «إنّ مفاد دلیل الاعتبار- سواء كان جعل الحكم المماثل أو التنجیز و الإعذار- یأبی عن دخول نتیجة البحث في مسائل علم الأصول، سواء كان فنّ الأصول ما یبحث فیه عن حال الأدلّة، أو كان ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لاستنباط الأحكام الشرعیة أو كان ذلك مع البحث عن ما ینتهي إلیه أمر الفقیه في مقام العمل، بعد الفحص و الیأس عن الدلیل إذ على الأوّل یكون الحكم المماثل أو تنجیز الواقع مدلول السنة باعتبار و سنة باعتبار آخر، و على أيّ حال لا بحث عن حال السنة و لواحقها بل عن أصل ثبوتها أو ثبوت مدلولها، و على الثاني لیس نتیجة البحث ممّا یقع في طریق استنباط الحكم، بل إمّا بنفسه حكم مستنبط أو لا بنفسه مستنبط و لا‌ینتهي إلى حكم مستنبط و على الثالث و إن كان بالإضافة إلى ما نحن فیه و سائر الأصول العملیة مجدیاً، حیث أنّ نتائجها ممّا ینتهي إلیه أمر الفقیه، بعد الفحص و الیأس عن الدلیل، إلّا أنّه لا‌یجدي في الأمارات الغیر العلمیة- دلالةً و سنداً- حیث أنّها هي الحجّة على حكم العمل، لا أنّها المرجع بعد الفحص و الیأس عن الحجّة على حكم العمل ...».توهّم عدم لزوم التعمیم بالنسبة إلى ما یكون حجّة شرعاً بمعنی المنجّزة للواقع:قال في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌2، ص185 في التعلیقة على قوله: «أنّ الملاك في الأصولیّة صحّة وقوع ...» في بیان هذا التوهّم: «نظراً إلى الإلزام العقلي على طبقه فیكون مجعولاً بجعل الحجّیة شرعاً، و حاله حینئذٍ حال الجزئیّة المجعولة بجعل منشأ انتزاعها فیكون الحجّیة واقعة في طریق استنباط المجعول التبعي و هو الإلزام العقلي، بل هكذا الأمر فیما تكون حجّةً ببناء العقلاء كالظواهر أو كالخبر بناء على حجّیته ببناء العقلاء فإنّه لابدّ من إمضائها شرعاً و لیس إمضاء الاعتبارات العقلائیة إلّا باعتبار الشارع لها على حدّ اعتبار العقلاء إیّاها، فیكون الإلزام العقلي مجعولاً بتبع جعل الحجّیة ابتداء أو إمضاءً».جواب المحقّق الإصفهاني(قدس‌سره):«لكنّه توهّم فاسد؛ أمّا أوّلاً فبأنّ الإلزام العقلي لا‌یعقل إذ لا بعث و لا زجر من القوّة العاقلة بل شأنها التعقّل و لیس الحكم العقلي العملي إلّا إدراك ما ینبغي أن یؤتی به أو لا‌ینبغي أن یؤتی به، و الأحكام العقلائیة في باب التحسین و التقبیح لیست إلّا بناء العقلاء على مدح فاعل بعض الأفعال و ذمّ فاعل بعضها الآخر.و أمّا ثانیاً فبأنّ الحكم العقلائي المزبور نسبته إلى الحجّیة نسبة الحكم إلى موضوعه لا نسبة الأمر الانتزاعي إلى منشأ انتزاعه حتی یكون مجعولاً بجعله تبعاً كیف و هو مجعول من العقلاء. غایة الأمر أنّه مرتّب على موضوعه المجعول شرعاً.و أمّا ثالثاً فبأنّ الوجوب المتعلّق بالكلّ حیث أنّه مستنبط من الدلیل المتكفّل له فكذلك الجزئیة مستنبطة منه بتبع استنباط منشأ انتزاعها، بخلاف الإلزام العقلي أو الحكم العقلائي فإنّه و إن كان لازماً للحجّیة المستنبطة من دلیلها إلّا أنّه غیر مستنبط من هذا الدلیل بالتبع، و لیس مجرّد ملازمة شي‌ء لشي‌ء ملاك الاستنباط و لا‌ینتقض بما سیجي‌ء من استلزام وجوب تصدیق العادل لوجوب صلاة الجمعة حیث نكتفي به في مرحلة الاستنباط لأنّ الخبر القائم على وجوب صلاة الجمعة لا‌یستنبط منه الوجوب إلّا بواسطة حجّیة الخبر الملازمة لجعل الحكم المماثل بلسان أنّ المؤدّی هو الواقع، فحیث أنّه یجعل المؤدّی واقعاً یقال باستنباط الحكم الواقعي من الخبر بضمیمة دلیل الحجّیة و أین هذا من مجرّد الملازمة بین حكم العقلاء و الحجّیة الشرعیة؟».إیراد المحقّق الإصفهاني(قدس‌سره) على تعمیم صاحب الكفایة(قدس‌سره):في ج1، ص19: «و أمّا الالتزام بالتعمیم على ما في المتن ففیه محذوران: أحدهما: لزوم فرض غرض جامع بین الغرضین لئلّا یكون فنّ الأصول فنّین. ثانیهما: أنّ مباحث حجّیة الخبر و أمثاله لیست ممّا یرجع إلیها بعد الفحص و الیأس عن الدلیل على حكم العمل إذ لا‌یناط حجّیة الأمارات بالفحص و الیأس عن الدلیل القطعي على حكم الواقعة نظیر حلّیة المشكوك، حیث أنّها لا‌یرجع إلیها إلّا بعد الفحص و الیأس عن الدلیل على حرمة شرب التتن و أمّا جعلها مرجعاً من دون تقیید بالفحص و الیأس فیدخل فیها جمیع القواعد العامّة الفقهیة، فإنّها المرجع في جزئیاتها كما لا‌یخفی.ثمّ لا‌یخفی علیك أنّ الالتزام بأعمّیة الغرض إنّما یجدي بالإضافة إلى ما لا‌یقع في طریق الاستنباط و كان ینتهي إلیه الأمر في مقام العمل لا بالنسبة إلى ما كان بنفسه حكماً مستنبطاً من غیر مرجعیة للمجتهد بعد الفحص و الیأس عن الحجّة على حكم العمل فإنّه داخل في القواعد الفقهیة الباحثة عن عوارض أفعال المكلّفین و اختصاصها أحیاناً بالمجتهد لیس من حیث كونها واسطة في الاستنباط المختصّ بالمجتهد، كیف و المفروض كونها أحكاماً مستنبطة بل من حیث أنّ تطبیق القواعد الكلّیة على مواردها موقوف على الخبرة بالتطبیق» و راجع أیضاً (ط.ق): ج2، ص186.توجیه المحقّق الإصفهاني(قدس‌سره) لكون مباحث الأمارات واسطة في الاستنباط:الوجه الأوّل: في ج1، ص19: «إلّا أنّ یوجّه مباحث الأمارات الغیر العلمیة بناء على إنشاء الحكم المماثل بأنّ الأمر بتصدیق العادل مثلاً لیس عین وجوب ما أخبر بوجوبه العادل بل لازمه ذلك كما أنّ حرمة نقض الیقین بالشكّ لیست عین وجوب ما أیقن بوجوبه سابقاً بل لازم ذلك و المبحوث عنه في الأصول بیان هذا المعنی الذي لازمه الحكم المماثل، و اللّازم و الملزوم متنافیان و هذا القدر كافٍ في التوسیط في مرحلة الاستنباط».الوجه الثاني: «بل یمكن التوجیه بناء على كون الحجّیة بمعنی تنجیز الواقع بدعوی أنّ الاستنباط لا‌یتوقّف على إحراز الحكم الشرعي بل یكفي الحجّة علیه في الاستنباط إذ لیس حقیقة الاستنباط و الاجتهاد إلّا تحصیل الحجّة على الحكم الشرعي، و من الواضح دخل حجّیة الأمارات بأيّ معنی كان في إقامة الحجّة على حكم العمل في علم الفقه، و علیه فعلم الأصول ما یبحث فیه عن القواعد الممهّدة لتحصیل الحجّة على الحكم الشرعي من دون لزوم التعمیم إلّا بالإضافة إلى ما لا بأس بخروجه كالبراءة الشرعیة التي معناها حلّیة مشكوك الحرمة و الحلّیة لا ملزومها و لا المعذّر عن الحرمة الواقعیة». و راجع أیضاً (ط.ق): ج3، ص16.و في ج2، ص187(ط.ق): بعد ذكر الوجه الثاني: «و علیه فعلم الأصول هو العلم بالقواعد الممهّدة لتحصیل الحجّة على الحكم الشرعي، بل قد ذكرنا في أوّل مبحث الاجتهاد و التقلید شیوع إطلاق العلم على مجرّد الحجّة القاطعة للعذر، و علیه فجمیع مباحث الأمارات سواء كانت حجّیتها بمعنی جعل الحكم المماثل أو تنجیز الواقع داخلٌ في علم الأصول، و هكذا الاستصحاب- سواء كان مفاد دلیل حجّیته جعل الحكم المماثل أو تنجیز الواقع- یدخل البحث عنه في علم الأصول. نعم ما كان مفاده ابتداء هو الحكم الشرعي كقاعدة الحلّ و شبهها من دون جعل الملزوم بجعل اللّازم و لا إثبات المعذّر عن الواقع فهو بحث فقهي و لا بأس بالاستطراد في مثله».و زاد في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص16: «إنّ تعمیم الاستنباط بالتقریب الأوّل و إن كان مفیداً في مقام التوسیط لكنّه غیر مفید في مقام إثبات الحجّیة، إذ مجرّد جعل الحكم المماثل لبّاً، أو جعل الحكم كنائیاً لا ربط له بالحجّیة بل الحجّیة إمّا بمعنی الوساطة في الإثبات أو الوساطة في التنجّز، و علیه فجعل الحكم المماثل لما أخبر بوجوبه العادل- بعنوان أنّه هو الحكم الواصل بالخبر- جعل موصلیة الخبر و وساطته لإثبات الواقع عنواناً فالواصل بالذات، و إن كان هو الحكم المماثل بنفس دلیل الاعتبار، إلّا أنّه حیث كان بلسان أنّه الواقع الواصل بالخبر، فالحكم الواقعي بالعرض یكون واصلاً و إن لم‌یكن عنواناً كنائياً أیضاً فالمبحوث عنه في الأصول وساطة الخبر لإثبات الواقع عنواناً أو لتنجّزه حقیقة و المبحوث عنه في الفقه نفس حكم العمل الذي یكون الواقع واصلاً عنواناً و بلحاظ اللبّ و الحقیقة یكون واصلاً، لوصول الحكم المماثل الحقیقي، أو المبحوث عنه هو حكم العمل من حیث كونه قامت علیه حجّة منجّزة له فالحجّیة إذا كانت بمعنی الوساطة في الإثبات صحّ إبقاء الاستنباط على ما مرّ من كونه مؤدّیاً إلى العلم بالحكم، لأنّه على التقدیر یؤدّي إلى العلم بالحكم الواقعي عنواناً، و إلى العلم بالحكم الفعلي حقیقة و إذا كانت بمعنی المنجّزیة لزم التعمیم بالتقریب الثاني».المطلب الثالث: تحقيق بعض الأساطين حول الموضوع:و قال بعض الأساطين. كما في المغني في الأصول، ج1، ص37: «التحقيق في المسألة: و التحقيق في المسألة يتّضح بمعرفة الفرق بين المسائل الأصولية، و القواعد الفقهية، و لبيان ذلك نقول: إن منشأ وجوب تحصيل الحجة أمران: العلم الإجمالي بالتكاليف الدينية، و الوجوب العقلي بالفحص في الشبهات الحكمية؛ فإنّ الأول يجعل الأحكام الواقعية في رقبة المكلف، و العقل يحكم بوجوب تحصيل الحجّة لأجل الخروج من العقاب المحتمل؛ فإنه محتمل في كل مورد یحتمل فيه الحكم، و قد أسّس علم الأصول لأجل إيجاد الحجة على الأحكام المنجزة على المكلف، فالمتكفّل لمعرفة الحجة - إثباتاً و نفياً – هو علم الأصول، و لتحصيل الحجة على الأحكام الإلهية مراتب أربع، بل خمس بالنظر الدقيق و هي:المرتبة الأولى: مرتبة القطع بالحكم الشرعي و العلم به، و العلم حجة عقلية.المرتبة الثانية: وهي ما يطلق عليها بالدليل العلمي، و منزلتها بعد فقر المرتبة الأولى، أي العلم، و المجتهد في هذه المرحلة يحتاج إلى بحثین: صغروي و كبروي؛ فالكبروي يبحث في الأصول كالبحث في حجية الظهور، أو حجية ظهور الكتاب، أو حجية خبر الثقة، و أما الصغروي فقسم منه قد بحث في الأصول، كالبحث في تشخيص الظهور، كظهور الأمر في الوجوب، و هيئة النهي في الحرمة، و المفاهيم، و قسم لم‌يبحث في الأصول، كالبحث في إثبات وثاقة الراوي؛ فإنه يبحث في علم الرجال.المرتبة الثالثة: و هي مرتبة فقدان العلم و الدليل العلمي، أو قل: مرتبة فقدان الحجة العقلية و الشرعية، و موضوعها الشك في الحكم الواقعي، و هي مرحلتان:الأولى: مرحلة الحكم الشرعي، أي ما هو حكم الشرع في مثل هذا المورد.الثانية: مرحلة الحكم العقلي، أي ما هو حكم العقل في مثله، و منه تشكّلت مباحث الأصول العقلية، كقاعدة الاشتغال، و قبح العقاب بلا بیان.و لا‌يخفى أن هذه المرحلة من جملة مباحث علم الأصول أيضاً، لأنها حجة على الحكم الشرعي قطعة، إما بالتعذير كقبح العقاب بلا بیان، أو بالتنجيز كقاعدة الاشتغال، و هي متأخرة من حيث الترتيب على سابقتها فلا‌تصل النوبة إليها إلا بعد فقدها؛ فإن النسبة بينهما هي النسبة بين العلم و العلمي.و أما الأولى من الثالثة فهي على قسمين: الأول: الاستصحاب. الثاني: الاحتياط الشرعي، و البراءة الشرعية.و الاستصحاب مقدّم من حيث الترتيب على الأصول الشرعية الأخرى، و الكلام في كون هذين القسمين من مباحث الأصول أو لا، أما الاستصحاب ۔ الذي هو محلّ بحثنا - ففيه أربعة مبان:الأول: أن دليل الاستصحاب عقلي، و بناء عليه يكون الاستصحاب من مباحث علم الأصول كما هو واضح؛ إذ مع تمامية الدليل العقلي يكون الاستصحاب حجةً على الحكم الشرعي، و المسألة الأصولية هي التي يبحث عن حجيتها على الحكم الشرعي.الثاني: أن حجية الاستصحاب من باب الظن بالحكم الشرعي الحاصل من اليقين السابق، و على هذا يكون الاستصحاب من مسائل علم الأصول أيضاً، لأن البحث على هذا المبنى: هل الظن الحاصل من اليقين السابق حجةٌ أو لا؟الثالث: أن مستند الاستصحاب هي الروايات فقط، و في هذا المبنى رأيان أيضاً:1) أن المستفاد من الروايات أمارية اليقين السابق، بمعنى أن الشارع جعل اليقين - الذي كان سابقاً - أمارة على البقاء في ظرف الشك، كما ذهب إليه عدّة من الأعاظم، و على هذا المبنى فالاستصحاب في الشبهات الحكمية مسألة أصولية أيضاً، لأن البحث في أن الشارع هل جعل اليقين السابق حجةً في ظرف الشك أو لا؟ مثله مثل البحث عن حجية الخبر.۲) أن الشارع لم‌يجعل الأمارية للاستصحاب، و إنما عن الوظيفة في ظرف الشك فقط، فيكون الاستصحاب أصلاً عملياً محرزة.و الفرق بين المبنيين: أن الشارع على الأول - جعل الاستصحاب أمارة، و على الثاني حكم ببقاء المتيقّن، و الاستصحاب على هذا المبنى - الحكم ببقاء المتيقّن - من مسائل الأصول أيضاً، لأنّ موضوع الاستصحاب اليقين و الشك، و متعلق الیقین و الشك في الأحكام الكلية هو الحكم الإلهي، فالمتعبّد به في مرتبة المحمول هو بقاء المتيقّن في ظرف الشك، و المتيقن لا‌يخرج عن أحد أمرين: إما أن يكون حكماً إلزامياً، كما لو كان المتيقّن سابقاً وجوباً أو حرمة، أو حكماً ترخيصيةً كما لو كانت الحالة السابقة هي الطهارة، فيكون الاستصحاب منجّزاً للحكم الشرعي على التقدير الأول، و معذرة عنه لو خالف الواقع على التقدير الثاني، فهو حجة شرعية على التقديرين، و هذا شأن المسألة الأصولية، فتثبت أصولية الاستصحاب على جميع المباني.فاتّضح إلى هنا: أن ما يبحث فيه عن الحجة على الأحكام الشرعية الكلية نفياً أو إثباتاً سيكون من مسائل علم الأصول، و بهذا يتّضح أن كلّ حكم فيه تنجيز أو تعذير عن الحكم الواقعي فهو مسألة أصولية، كما ينبغي التفريق - على هذا الأساس - بين الأصول العملية الجارية في الأحكام الشرعية الكلية، و بين القواعد الفقهية»
[7] . در میان اعلامی که بعد از دوره شیخ انصاری(قدس‌سره) بودند، مرحوم شیخ هادی تهرانی(قدس‌سره) ادله استصحاب را ناظر به قاعده مقتضی و مانع می‌دانست؛ یعنی معتقد بود با این روایات، استصحاب ثابت نمی‌شود و این روایات مربوط به قاعده مقتضی و مانع است. یادم هست که ایشان در کتاب «محجة العلماء» رضوان الله علیه، این مطلب را مطرح کرده بود، اما ایشان در این زمینه کمی تند بود و به همین جهت به «شیخ هادی مکفر» معروف شده بود که البته این بحث جای خود دارد.
[8] فوائد الأصول، ج4، ص313: «یعتبر اختلاف متعلّق الشكّ و الیقین في قاعدة المقتضي و المانع و لایمكن أن یتّحد فإنّ الیقین فیها إنّما یتعلّق بوجود المقتضي و الشك یتعلق بوجود المانع فیختلف متعلّق الشكّ و الیقین ...».
[9] هذا المقطع قسم من صحيحة زرارة الثانية التي سيجيء البحث حولها في أدلة الاستصحاب راجع ص199.
logo