1402/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه؛ امر دوم: استصحاب مساله اصولی یا اماره/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /مقدمه؛ امر دوم: استصحاب مساله اصولی یا اماره
تفاوت مسأله اصولیه و قاعده فقهیه
و بتقریب آخر: نتیجة المسألة الأصولیة إنّما تنفع المجتهد و لا حظّ للمقلّد فیها و من هنا لیس للمجتهد الفتوی بمضمون النتیجة، و لایجوز له أن یفتي في الرسائل العملیة بحجّیة الخبر الواحد القائم على الأحكام الشرعیة مثلاً، لأنّ تطبیق النتیجة على الخارجیات لیس بید المقلّد بل هو من وظیفة المجتهد.
و أمّا النتیجة في القاعدة الفقهیة فهي تنفع المقلّد و یجوز للمجتهد الفتوی بها و یكون أمر تطبیقها بید المقلّد، كما یفتي بقاعدة التجاوز و الفراغ و الضرر و الحرج و ما لایضمن بصحیحه لایضمن بفاسده و بالعكس و غیر ذلك من القواعد الفقهیة ... .
إذا عرفت ذلك فقد ظهر لك أنّ البحث عن حجّیة الاستصحاب الجاري في الشبهات الحكمیة یكون بحثاً عن مسألة أصولیة، فإنّ النتیجة فیه حكم كلّي لایتعلّق بعمل آحاد المكلّفین إلّا بعد تطبیقها على الأفعال أو الموضوعات الخارجیة الجزئیة و لا عبرة بیقین المقلّد و شكّه في ذلك بل العبرة بیقین المجتهد و شكّه، و هو الذي یُجري الاستصحاب و یكون بوحدته بمنزلة كلّ المكلّفین ... .
و أمّا البحث عن حجّیة الاستصحاب في الشبهات الموضوعیة فهو إنّما یكون بحثاً عن قاعدة فقهیة، لأنّ النتیجة فیه حكم عملي، له تعلّق بعمل الآحاد ابتداءً، فإنّ الیقین و الشكّ من كلّ مكلّف، مقلّداً كان أو مجتهداً، یكون موضوعاً مستقلاً لجریان الاستصحاب، كالشكّ المعتبر في قاعدة التجاوز و الفراغ، فالذي یُجري الاستصحاب في الموضوعات الخارجیة إنّما هو آحاد المكلّفین على حسب ما یعرض لهم من الشكّ و الیقین، و لیس للمجتهد إلا الفتوی بحجّیة الاستصحاب في الموضوعات، و أمّا إعماله فهو یدور مدار شكّ المقلّد و یقینه، و النتیجة لاتكون إلّا الحكم الجزئي المتعلّق بعمله الخاصّ الذي لایتعدّاه، كطهارة ثوبه و نجاسة بدنه و غیر ذلك.[1]
به بیان دیگر، مسأله اصولیه عبارت است از یک قاعده کلی (کبری) که در مسیر استنباط احکام کلیه شرعیه به کار میرود. یعنی نتیجه مسأله اصولیه، یک حکم کلی است که به طور مستقیم به عمل مکلف مربوط نمیشود، بلکه مجتهد پس از تطبیق آن بر موارد خاص، میتواند حکم جزئی را برای هر مورد استنباط کند. به همین دلیل، نتیجه مسأله اصولیه فقط برای مجتهد سودمند است و مقلد از آن بهرهای مستقیم ندارد و مجتهد نیز نمیتواند فتوا به مضمون نتیجه مسأله اصولیه بدهد. مثلاً مجتهد نمیتواند در رساله عملیه فتوا بدهد که «خبر واحد حجت است»؛ زیرا تشخیص و تطبیق این کبری بر مصادیق، بر عهده خود مجتهد است، نه مقلد.
در مقابل، قاعده فقهیه نیز یک کبری است که در قیاس استنباط قرار میگیرد، اما تفاوتش این است که نتیجه آن، یک حکم جزئی و عملی است که مستقیماً به عمل آحاد مکلفین تعلق میگیرد و نیاز به تطبیق و واسطه دیگری ندارد. به عبارت دیگر، قاعده فقهیه به گونهای است که مکلف (اعم از مقلد و مجتهد) میتواند خودش آن را بر مورد خاص خود تطبیق کند و نتیجه، یک حکم عملی شخصی خواهد بود، مانند قاعده فراغ، قاعده تجاوز، قاعده لاضرر، قاعده طهارت و… . در این موارد، مجتهد میتواند فتوا به مضمون قاعده بدهد و مقلد نیز خودش با توجه به یقین و شک خودش، آن را اجرا میکند.[2]
تطبیق این ضابطه بر استصحاب
با توجه به این ضابطه، محقق نائینی(قدسسره) تفاوت جایگاه استصحاب را در شبهات حکمیه و موضوعیه به این صورت بیان میفرماید:
الف) استصحاب در شبهات حکمیه: مسأله اصولیه
در شبهات حکمیه، استصحاب یک قاعده کلی است که مجتهد برای استنباط حکم شرعی کلی به کار میبرد. مثلاً اگر در بقاء وجوب نماز جمعه شک شود، مجتهد با استصحاب، حکم کلی را استنباط میکند. در اینجا، یقین و شک مجتهد ملاک است، نه یقین و شک مقلد. نتیجه این بحث هم یک حکم کلی است که تنها پس از تطبیق بر موارد خارجی، به عمل مکلف مربوط میشود. لذا این قسم از استصحاب، مسألهای اصولی است و بهرهای برای مقلد ندارد و مجتهد هم نمیتواند به مضمون آن فتوا بدهد، بلکه فقط باید خودش در فرآیند استنباط از آن استفاده کند.
ب) استصحاب در شبهات موضوعیه: قاعده فقهیه
در شبهات موضوعیه، استصحاب به عنوان یک قاعده فقهیه مطرح میشود؛ زیرا نتیجه آن، یک حکم عملی و جزئی است که مستقیماً به عمل مکلف مربوط میشود. مثلاً اگر مکلف شک کند که لباسش نجس شده یا نه، خودش با اجرای استصحاب حکم به طهارت لباسش میکند. در اینجا، یقین و شک خود مکلف (خواه مجتهد، خواه مقلد) ملاک است و مجتهد فقط میتواند به طور کلی فتوا بدهد که «در موارد شک، استصحاب جاری است». اما تطبیق قاعده و اجرای آن به عهده خود مکلف است و نتیجه هم صرفاً یک حکم جزئی درباره عمل خود اوست، مثل طهارت یا نجاست لباس یا بدن.
پس خلاصه فرمایش محقق نائینی(قدسسره) این است که:
• استصحاب در شبهات حکمیه: مسألهای اصولی است، نتیجهاش حکم کلی است و ملاک یقین و شک مجتهد است.
• استصحاب در شبهات موضوعیه: قاعدهای فقهیه است، نتیجهاش حکم جزئی و عملی است و ملاک یقین و شک مکلف است.
این تفصیل، مبنای مهمی برای فهم جایگاه استصحاب در علم اصول و فقه است و در عمل نیز آثار فراوانی در نحوه استنباط احکام و تطبیق قواعد دارد.
دو اشکال بر نظریه تفصیلی محقق نائینی(قدسسره)
اشکال اول: وحدت دلیل و تفاوت نتیجه
بیان اشکال: گفتهاند دلیل حجیت استصحاب، یک دلیل بیشتر نیست؛ مثلاً همان روایت «لاتنقض الیقین بالشك» یا سایر ادله مانند اجماع یا بناء عقلاء. حال چگونه ممکن است یک دلیل، گاهی نتیجهاش مسأله اصولیه باشد و گاهی قاعده فقهیه؟ مگر میشود یک دلیل واحد، هم در علم اصول مطرح شود و هم در فقه؟ یا باید استصحاب را همیشه مسأله اصولیه دانست یا همیشه قاعده فقهیه، نه اینکه گاهی این و گاهی آن باشد.
پاسخ محقق نائینی(قدسسره):
ایشان در پاسخ میفرمایند:
إنّ قوله(علیهالسلام): «لاتَنْقُضِ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ» ینحلّ إلى قضایا متعدّدة حسب تعدّد أفراد الیقین و الشكّ، فلا محذور في اختلاف النتیجة حسب اختلاف مقامات الشكّ و الیقین، و أنّه في مقام الشبهة الحكمیة تكون النتیجة مسألة أصولیة و في مقام الشبهة الموضوعیة تكون النتیجة قاعدة فقهیة، و لایلزم من ذلك استعمال اللفظ في معنیین.[3]
این اشکال وارد نیست؛ زیرا دلیل «لاتنقض الیقین بالشك» به حسب تعدد افراد یقین و شک، منحل به قضایای متعدده میشود. یعنی هر موردی از یقین و شک، یک قضیه مستقل است و شارع در هر مورد، خطاب جداگانهای دارد. پس اگر یقین و شک مربوط به حکم شرعی باشد (شبهه حکمیه)، نتیجه آن مسأله اصولیه است و اگر مربوط به موضوع خارجی باشد (شبهه موضوعیه)، نتیجه آن قاعده فقهیه خواهد بود.
در واقع، تفاوت در حیثیت و مورد تطبیق است، نه اینکه لفظ در دو معنا استعمال شده باشد یا تناقضی پیش بیاید. پس هیچ اشکالی ندارد که یک دلیل، در موارد مختلف، آثار متفاوتی داشته باشد.
اشکال دوم: لزوم ورود سایر قواعد فقهیه به علم اصول
بیان اشکال:
لازم كلامه إدخال قاعدة الطهارة الجاریة في الشبهات الحكمیة و كذا غیرها من القواعد الجاریة في الشبهة الحكمیة في المسائل الأصولیة، مع أنّه لیس كذلك، بل ظاهرهم جعلها من القواعد الفقهیة فتدبّر.
و لَإن قیل بأنّ القواعد ربما تنتج حكماً جزئیاً و أخری كلّیاً، نقول: فالاستصحاب أیضاً منها.[4]
اگر بنا باشد هر قاعدهای که در شبهات حکمیه جاری میشود، مسأله اصولیه باشد، لازم میآید قاعده طهارت و سایر قواعدی که در شبهات حکمیه جاری میشوند نیز جزو مسائل علم اصول قرار گیرند، در حالی که فقها آنها را از قواعد فقهیه میدانند و در فقه مطرح میکنند، نه در اصول.
پاسخ محقق نائینی(قدسسره):
ایشان در پاسخ میفرمایند:
ما ذكرنا في اختلاف النتیجة لایختصّ بالاستصحاب، بل یطّرد في جمیع الأمارات و الأصول، فالبحث عن حجّیة الظواهر في باب الأوقاف و الأقاریر و الوصایا یرجع إلى البحث عن قاعدة فقهیة، و البحث عن حجّیتها في باب الأحكام یرجع إلى البحث عن مسألة أصولیة و قس على ذلك سائر الطرق و الأصول.[5]
ما همین را قبول داریم و معتقدیم که قاعده طهارت اگر در شبهات حکمیه جاری شود، واقعاً مسأله اصولیه است و باید در علم اصول مطرح شود. این اختصاص به استصحاب ندارد، بلکه همه قواعدی که در شبهات حکمیه جاری میشوند، در آن حیث، مسأله اصولیهاند و در شبهات موضوعیه، قاعده فقهیه محسوب میشوند.
در واقع، این تفصیل فقط مخصوص استصحاب نیست، بلکه در سایر امارات و اصول هم جاری است؛ مثلاً بحث از حجیت ظواهر در باب اقرار و وصیت و وقف، قاعده فقهیه است، اما در باب احکام کلی، مسأله اصولیه محسوب میشود. پس این اشکال نیز وارد نیست و فرمایش محقق نائینی(قدسسره) کاملاً صحیح و قابل قبول است.
بنابراین، تفصیل محقق نائینی(قدسسره) که استصحاب (و سایر قواعد) در شبهات حکمیه مسأله اصولیه و در شبهات موضوعیه قاعده فقهیه است، تفصیل صحیحی است و اشکالی بر آن وارد نیست. این تفصیل، هم از جهت دقت علمی و هم از جهت تطبیق عملی، کاملاً قابل دفاع است.[6]
امر سوم: تفاوت استصحاب با قاعده مقتضی و مانع و قاعده یقین
چند نکته وجود دارد که باید آنها را از استصحاب معروف خودمان جدا کنیم:
یکی قاعده مقتضی و مانع است که برخی آن را با استصحاب خلط کردهاند؛
دیگری بحث قاعده یقین است؛
و همچنین بحث استصحاب قهقرایی.
در اینجا باید ابتدا مورد قاعده مقتضی و مانع را بشناسیم و سپس مورد قاعده یقین را نیز بررسی کنیم و تفاوت آنها را با استصحاب در نظر بگیریم.
برخی معتقد بودند ادله استصحاب ناظر به قاعده مقتضی و مانع است و نه خود استصحاب([7] )، اما این نظر پذیرفته نیست؛ زیرا اخبار، دلالت بر حجیت استصحاب دارند و نمیتوان آنها را به قاعده مقتضی و مانع منحصر دانست.
مورد قاعده مقتضی و مانع
قاعده مقتضی و مانع در جایی تحقق پیدا میکند که یقین و شک برای یک شخص واحد حاصل شده، اما متعلّق آنها متفاوت است؛ به این معنا که یقین به وجود مقتضی تعلق میگیرد و شک به وجود مانع. اجزاء علت تامه سه چیز است: وجود مقتضی، وجود شرط، و عدم مانع. اگر این اجزاء تحقق پیدا کنند، معلول نیز تحقق مییابد و اگر در یکی از آنها شک شود، در تحقق معلول نیز شک میشود. بنابراین، در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک دو چیز متفاوت است: یقین به مقتضی و شک در مانع.
برای مثال، اگر یقین دارید مقتضی تحقق یک شیء تمام است و شک دارید مانعی برای آن پیش آمده یا نه، متعلّق یقین شما مقتضی است و متعلّق شک شما مانع. مانند چراغی که برای روشن شدن به نفت نیاز دارد (مقتضی) و ممکن است باد مانع روشن شدن آن شود (مانع).
برخی تقریب دیگری دارند و میگویند لازم نیست شک را به وجود مانع نسبت داد، بلکه میتوان شک را به وجود مقتضی و یقین را به عدم مانع نسبت داد؛ یعنی از آن طرف هم همینطور میشود. البته برخی اصولیان گفتهاند میتوان شک را به وجود مقتضی و یقین را به عدم مانع نسبت داد، یعنی لازم نیست حتماً شک در مانع باشد.[8]
تفاوت مهم این قاعده با استصحاب در این است که در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک دو چیز است، اما در استصحاب، متعلّق یقین و شک یکی است. در قاعده مقتضی و مانع، شک در یکی از اجزاء علت تامه به معنای شک در وجود خارجی معلول است؛ یعنی اگر در وجود مانع یا مقتضی شک شود، تحقق معلول نیز مورد تردید قرار میگیرد.
مورد قاعده الیقین
اما قاعده یقین در جایی تحقق پیدا میکند که متعلّق یقین و شک، هم از جهت ذات و هم از جهت زمان یکی باشد؛ یعنی مثلاً متیقّن عدالت زید در روز پنجشنبه است و مشکوک هم عدالت زید در همان روز پنجشنبه است. فقط زمان حصول یقین و شک متفاوت است؛ به این معنا که یقین مقدم بر شک است. مثلاً شخصی روز جمعه یقین دارد به عدالت زید در روز پنجشنبه، اما روز شنبه در همان عدالت زید در روز پنجشنبه شک میکند. در اینجا، شک در همان چیزی است که قبلاً به آن یقین داشته است، نه در استمرار آن.
در قاعده یقین، متعلّق یقین و شک یکی است و هر دو به یک چیز تعلق دارند. این قاعده از این جهت شبیه به استصحاب است، اما یک تفاوت اساسی با استصحاب دارد. در استصحاب، یقین به حالت سابق و شک به بقای آن در زمان بعد تعلق میگیرد؛ مثلاً یقین به طهارت لباس دیروز و شک در طهارت لباس امروز. اما در قاعده یقین، شک در همان یقین سابق است و شخص تردید میکند که آیا یقین قبلیاش صحیح بوده یا نه. به عبارت دیگر، در استصحاب، شما یقین دارید که دیروز لباس شما پاک بوده و امروز شک میکنید که آیا هنوز پاک است یا نه، اما در قاعده یقین، شما در همان یقین دیروز خودتان شک میکنید و میگویید نکند آن یقین من اشتباه بوده است.
برای مثال، فرض کنید تا دیروز یقین داشتید که زید روز پنجشنبه عادل بوده و پشت سر او نماز خواندید، اما امروز که شنبه است، شک میکنید که نکند همان روز پنجشنبه یقین شما اشتباه بوده است. یا مثلاً تا دیروز یقین داشتید که لباس شما پاک بوده، اما امروز به دلیلی شک میکنید که نکند آن یقین دیروز شما به طهارت لباس، اساساً صحیح نبوده است. در این حالت، متعلّق یقین و شک یکی است و هر دو مربوط به همان موضوع و همان زمان هستند.
به قاعده یقین، «شک ساری» هم گفته میشود؛ زیرا شکی که بعد از زمان حصول یقین پیدا شده، به زمان یقین سرایت میکند و موجب تخطئه یقین و تبدیل آن به شک میشود. یعنی شخص بعد از مدتی که به چیزی یقین داشته، حالا شک میکند که شاید آن یقینش از ابتدا اشتباه بوده است. به همین جهت، این شک را شک ساری مینامند، چون از زمان بعد به زمان قبل سرایت میکند و یقین سابق را زیر سؤال میبرد.
بنابراین، در قاعده یقین، متعلّق یقین و شک کاملاً یکی است و هر دو به یک چیز و یک زمان تعلق دارند، اما زمان حصول یقین و شک متفاوت است؛ یقین مقدم بر شک است و شک بعداً نسبت به همان متعلّق یقین حاصل میشود. این تفاوت اساسی قاعده یقین با استصحاب است که در استصحاب، شک نسبت به بقای حالت سابق در زمان لاحق است، اما در قاعده یقین، شک در همان یقین سابق است و شخص تردید میکند که آیا یقین قبلیاش صحیح بوده یا نه.
توضیح فرق:
فرق قاعده مقتضی و مانع با استصحاب و قاعده یقین این است که متعلّق یقین و شک در قاعده مقتضی و مانع با یکدیگر متفاوت است. یعنی در قاعده مقتضی و مانع، یقین شما به یک چیز تعلق گرفته و شک شما به چیز دیگری تعلق دارد؛ مثلاً یقین به وجود مقتضی و شک به وجود مانع. اما در استصحاب و قاعده یقین، شک دقیقاً به همان چیزی تعلق میگیرد که قبلاً به آن یقین داشتهاید. به عبارت دیگر، هم در استصحاب و هم در قاعده یقین، هم یقین و هم شک شما نسبت به عدالت زید است، یا نسبت به طهارت لباس است، یعنی متعلّق یقین و شک یکی است. پس فرق اساسی این است که در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک دو چیز جداگانه است، اما در استصحاب و قاعده یقین، متعلّق یقین و شک یکی است و هیچ تفاوتی از این جهت میان آنها وجود ندارد.
اما تفاوت قاعده یقین با استصحاب در این است که در استصحاب، متعلّق یقین و شک از جهت زمان با هم تفاوت دارند. یعنی یقین شما به یک زمان تعلق دارد و شک شما به زمان بعد از آن. مثلاً شما پنجشنبه پشت سر زید نماز خواندهاید و یقین داشتهاید که او عادل است و نمازتان صحیح بوده است. حالا اگر جمعه یا روزهای بعد، شک کنید که آیا زید هنوز عادل است یا نه، این شک شما مربوط به عدالت او در روز جمعه است، نه پنجشنبه. بنابراین، در استصحاب، یقین شما نسبت به عدالت زید در پنجشنبه کاملاً محفوظ است و هیچ شکی در آن راه ندارد. حتی اگر بعداً بفهمید که زید در روز جمعه کار خلافی انجام داده، باز هم نماز پنجشنبه شما صحیح است و نیازی به اعاده ندارد، چون یقین شما نسبت به آن زمان کاملاً درست بوده است. در این حالت، اگر شک کنید که آیا زید در روز جمعه عادل است یا نه، این شک مربوط به زمان بعد است و استصحاب میگوید تا زمانی که یقین به فسق او ندارید، عدالتش باقی است و میتوانید بر همان اساس عمل کنید.
اما در قاعده یقین، ماجرا فرق میکند. در قاعده یقین، شک شما به همان یقین سابق سرایت میکند و آن را زیر سؤال میبرد. یعنی شما بعد از مدتی که به عدالت زید در پنجشنبه یقین داشتید، حالا شک میکنید که نکند همان یقین شما از ابتدا اشتباه بوده است. مثلاً تا دیروز یقین داشتید که زید عادل است و پشت سر او نماز خواندید، اما امروز به دلیلی شک میکنید که شاید آن یقین شما بیاساس بوده و زید اصلاً عادل نبوده است. در این حالت، قاعده یقین میگوید باید نماز را اعاده کنید، چون یقین قبلی شما تخطئه شده و جای خود را به شک داده است. به همین دلیل، به قاعده یقین، «شک ساری» هم گفته میشود، چون شک از زمان بعد به زمان قبل سرایت میکند و یقین سابق را از بین میبرد.
خلاصه مطلب اینکه:
تفاوت قاعده مقتضی و مانع با استصحاب و قاعده یقین:
در قاعده مقتضی و مانع، متعلّق یقین و شک کاملاً از یکدیگر جدا هستند؛ یعنی یقین به یک امر تعلق دارد و شک به امر دیگری. اما در استصحاب و قاعده یقین، متعلّق یقین و شک یکی است و هر دو به یک موضوع بازمیگردند.
تفاوت استصحاب با قاعده یقین:
در استصحاب، یقین شخص نسبت به گذشته به طور کامل محفوظ است و هیچ شکی در آن راه ندارد؛ به عبارت دیگر، شک فقط نسبت به استمرار و بقای آن حالت در آینده مطرح میشود و یقین سابق همچنان معتبر است. اما در قاعده یقین، شک به همان یقین سابق سرایت میکند و آن را تخطئه و بیاعتبار میسازد؛ یعنی شخص نسبت به صحت و درستی یقین پیشین خود دچار تردید میشود.
مورد استصحاب
مورد استصحاب در جایی تحقق پیدا میکند که متعلّق یقین و شک از جهت ذات یکی باشد اما از جهت زمان متفاوت باشد. یعنی ذات متعلّق یقین و شک یکی است، مثلاً عدالت زید، اما زمان آنها فرق میکند؛ به این معنا که شما روز پنجشنبه یقین دارید به عدالت زید، اما روز جمعه در عدالت او شک میکنید. پس زمان متیقّن عدالت زید، روز پنجشنبه است و زمان مشکوک عدالت زید، روز جمعه است. بنابراین، ذات متیقّن و مشکوک یکی است اما زمان آنها دو تاست؛ زمان متیقّن پنجشنبه و زمان مشکوک جمعه است.
این حالت دو وجه دارد:
وجه اول: وجه اول این است که زمان متعلّق یقین مقدم باشد بر زمان متعلّق شک؛ یعنی شک بعد از یقین حاصل شود و به اصطلاح، شک طاری بر یقین باشد. در این صورت، شیء در گذشته متیقّن الحصول بوده و در آینده مشکوک البقاء است. این همان مورد استصحابی است که محل بحث ماست و در اصول به آن پرداخته میشود. به این نکته دقت کنید که این همان استصحاب متعارف است که در آن، یقین به حالت سابق داریم و شک در بقای آن در زمان لاحق. مثلاً شما یقین دارید که روز پنجشنبه زید عادل بوده و حالا در روز جمعه شک میکنید که آیا هنوز هم عادل است یا نه. این شک، شک طاری است؛ یعنی بعد از یقین حاصل شده است. متیقّن الحصول سابقاً و مشکوک البقاء لاحقاً، این همان مورد استصحاب است که در اصول محل بحث قرار میگیرد.
در اینجا بزرگان و اعلام تصریح کردهاند که ملاک، اختلاف زمان متیقّن و زمان مشکوک است و معتبر این است که زمان متیقّن مقدم باشد بر زمان مشکوک. اما زمان حصول یقین و شک، یعنی اینکه شما چه زمانی یقین پیدا کردید یا چه زمانی شک برایتان حاصل شد، تفاوتی در مسئله ایجاد نمیکند؛ چه این دو زمان با هم یکی باشند یا متفاوت، فرقی ندارد. سه حالت میتوان برای زمان حصول یقین و شک تصور کرد:
1. ممکن است شما در روز جمعه در عدالت زید در روز پنجشنبه شک کنید، در حالی که یقین شما به عدالت او مربوط به روز چهارشنبه باشد. در این صورت، زمان یقین و شک یکی است اما زمان متیقّن مقدم بر زمان مشکوک است.
2. ممکن است شما روز پنجشنبه به عدالت زید در روز چهارشنبه یقین پیدا کنید و روز جمعه در عدالت او در روز پنجشنبه شک کنید. در این حالت، زمان حصول یقین مقدم بر زمان حصول شک است و همچنین زمان متیقّن مقدم بر زمان مشکوک است.
3. ممکن است شما روز پنجشنبه در عدالت زید در همان روز شک کنید و بعداً روز جمعه به عدالت او در روز چهارشنبه یقین پیدا کنید. در این حالت، زمان حصول یقین متأخر از زمان حصول شک است اما باز هم زمان متیقّن مقدم بر زمان مشکوک است.
ملاک در همه این موارد این است که عدالت متیقّنه مربوط به پنجشنبه باشد و عدالت مشکوکه مربوط به جمعه. اینکه چه زمانی یقین یا شک برای شما حاصل شده، تفاوتی در مسئله ایجاد نمیکند؛ چه اول یقین حاصل شود و بعد شک، یا اول شک حاصل شود و بعد یقین، هیچ فرقی در مسئله ما ندارد. مهم این است که یقین شما به عدالت پنجشنبه باشد و شک شما به عدالت جمعه. حتی اگر اول شک برای شما پیش بیاید و بعد یقین، باز هم همین ملاک برقرار است. مثلاً شما ابتدا شک میکنید که زید در روز جمعه عادل است یا نه، بعداً کسی به شما خبر میدهد و شما تحقیق میکنید و یقین پیدا میکنید که تا پنجشنبه هیچ کار خلافی از او سر نزده و عادل بوده است. پس اول شک در عدالت جمعه برای شما پیش آمده و بعد یقین به عدالت پنجشنبه حاصل شده است. این هم همان استصحاب مورد بحث ماست.
وجه دوم: وجه دوم این است که زمان متعلّق شک مقدم باشد بر زمان متعلّق یقین؛ یعنی شیء نسبت به زمانهای گذشته مشکوک باشد اما نسبت به زمانهای بعد متیقّن باشد. به این نوع استصحاب، استصحاب قهقرائی میگویند. مثلاً شما الان یقین دارید که وقتی این لفظ را میشنوید، ظهور خاصی از آن به ذهن شما تبادر میکند، اما نسبت به زمانهای گذشته، مثلاً زمان ائمه علیهمالسلام، شک دارید که آیا آن زمان هم این ظهور وجود داشته یا نه. در اینجا متعلّق شک، ظهور لفظ در زمان گذشته است و متعلّق یقین، ظهور لفظ در زمان حال است. این نوع استصحاب را استصحاب قهقرائی مینامند.
ادله حجیت استصحاب که از اخبار صحیحه به دست میآید، شامل این نوع استصحاب قهقرائی نمیشود، بلکه فقط شامل جایی میشود که زمان متیقّن مقدم باشد بر زمان مشکوک؛ یعنی همان موردی که در وجه اول بیان شد. مضمون اخبار این است که «لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ ثُمَّ شَكَكْتَ»([9] )، یعنی اول یقین داشتی و بعد شک کردی. بنابراین، استصحاب قهقرائی که در آن زمان شک مقدم بر زمان یقین است، مشمول این اخبار نمیشود و ربطی به استصحاب مورد بحث ما ندارد.
بحث درباره حجیت استصحاب قهقرائی، به ویژه در باب معانی الفاظ، بحث جداگانهای است که انشاءالله در جلسه آینده به آن خواهیم پرداخت و توضیح خواهیم داد که استصحاب قهقرائی ارتباطی با قاعده «لاتنقض الیقین بالشك» ندارد و موضوع دیگری است که باید جداگانه بررسی شود.