« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1402/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه/أصالة الاستصحاب /الأصول العملية

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /مقدمه

 

مقدمه: که شامل چهار امر می‌شود:

امر اول: تعریف استصحاب

امر دوم: آیا استصحاب مسأله‌ای اصولی است یا قاعده‌ای فقهی؟

امر سوم: تفاوت استصحاب با قاعده مقتضی و مانع و قاعده یقین

امر چهارم: تقسیمات استصحاب

در این قسمت، اقسام و انواع استصحاب از حیثیات مختلف مورد بررسی قرار می‌گیرد.

بحث ما به استصحاب رسیده است. در ابتدای ورود به این مبحث، مقدمه‌ای لازم است که در آن به چند نکته اساسی اشاره می‌شود:

نخست، تعریف استصحاب مطرح می‌شود؛ هرچند برخی از جزئیات آن برای ما اهمیت چندانی ندارد و بیشتر به عنوان مقدمه‌ای برای ورود به مباحث اصلی به آن اشاره می‌کنیم.

سپس این سؤال مطرح می‌شود که آیا استصحاب یک مسئله اصولی است یا قاعده فقهی؟ این بحث نیازمند بررسی مفصل است، چرا که تعیین جایگاه استصحاب در علم اصول یا فقه، آثار مهمی در استنباط احکام دارد.

مسأله مهم دیگر این است که آیا استصحاب در زمره امارات قرار می‌گیرد یا از اصول عملیه محسوب می‌شود؟ این نکته از آن جهت اهمیت دارد که اگر استصحاب اماره باشد، در تزاحم با سایر اصول عملیه، غالباً مقدم خواهد شد؛ اما اگر اصل عملی باشد، باید خصوصیات اصل محرز را بررسی کنیم و آثار آن را در فقه و فتوا مورد توجه قرار دهیم.

در ادامه، تفاوت مجرای استصحاب با قاعده مقتضی و مانع و همچنین قاعده یقین مورد بحث قرار می‌گیرد تا جایگاه دقیق استصحاب روشن شود.

تقسیماتی نیز برای استصحاب ذکر شده است؛ از جمله تقسیم به لحاظ مستصحب، منشأ یقین و منشأ شک که به هر یک از این موارد اشاره خواهیم کرد.

فصل اول: حجیت استصحاب و ادله آن

در فصل اول، به بحث از حجیت استصحاب و ادله آن می‌پردازیم. نخست، سیره عقلاء را بررسی می‌کنیم و سپس به دلیل عقلی اشاره خواهیم کرد؛ به‌ویژه کسانی که استصحاب را اماره می‌دانند به این دلیل تمسک کرده‌اند. برخی نیز به اجماع استناد کرده‌اند و در نهایت، اخبار مستفیضه‌ای که در باب حجیت استصحاب وارد شده، مورد بحث قرار می‌گیرد.

فصل دوم: تفصیلات حجیت استصحاب

پس از اثبات حجیت استصحاب، پنج تفصیل مهم در این زمینه مطرح می‌شود:

    1. تفصیل میان شک در مقتضی و شک در رافع؛

    2. تفصیل میان شک در وجود رافع و شک در رافعیت موجود؛

    3. تفصیل میان دلیل عقلی و دلیل شرعی؛

    4. تفصیل میان احکام کلیه و غیر آن؛

    5. تفصیل میان حکم تکلیفی و وضعی و همچنین متعلقات حکم وضعی.

پس از این مباحث، وارد مجلدات بعدی و بحث‌های تنبیهات استصحاب خواهیم شد که در آن نیز نکات مهمی مطرح است.

در مجموع، استصحاب یکی از مباحث بسیار مهم علم اصول به شمار می‌رود و نقش اساسی در استنباط احکام شرعی ایفا می‌کند.

امر اول: تعریف استصحاب

در ابتدای بحث، وارد مقدمه و سپس دو فصل خواهیم شد. همان‌طور که در مقدمه اشاره شد، اولین امر، تعریف استصحاب است که اکنون به آن می‌پردازیم.

جهت اول: تعریف استصحاب از نظر لغوی

استصحاب در لغت[1] به معنای «همراه داشتن چیزی» است. این معنا همان است که برخی از فقهای[2] ما نیز به آن اشاره کرده‌اند؛ مثلاً گفته‌اند: «استصحاب اجزاء ما لا یؤکل لحمه موجب بطلان نماز است.» یعنی اگر کسی در نماز اجزای حیوانی را که خوردن گوشت آن جایز نیست همراه داشته باشد، نمازش باطل می‌شود. این تعبیر لغوی را مرحوم علامه انصاری(قدس‌سره) نیز در رسائل[3] خود پذیرفته‌اند.

پس وقتی از تعریف لغوی استصحاب سخن می‌گوییم، منظور همان «همراه داشتن» است. البته این معنا ارتباطی با بحث اصولی استصحاب ندارد و صرفاً در برخی مباحث فقهی، مانند همراه داشتن اجزاء حیوانات غیر مأکول در نماز، مطرح شده است. در اینجا استصحاب به معنای حمل یا همراه داشتن است؛ یعنی اگر کسی در حال نماز چیزی را همراه داشته باشد که موجب بطلان نماز است، فقها حکم به بطلان داده‌اند. این، صرفاً تعریف لغوی است و هنوز وارد معنای اصطلاحی استصحاب نشده‌ایم.

ایراد صاحب کفایه(قدس‌سره) به این تعریف

مرحوم صاحب کفایه(قدس‌سره) در حاشیه خود بر رسائل، به تعریف لغوی استصحاب ایراد گرفته‌اند. ایشان می‌فرمایند:

الظاهر أنّه بحسب اللغة أوسع دائرةً ممّا یوهمه ظاهر ذلك، لوضوح عدم صدق المصاحبة عرفاً في جمیع موارد صدق الاستصحاب كذلك، فالأولى أن یعبّر عنه بأنّه أخذ الشيء معه.[4]

ظاهر این است که معنای لغوی استصحاب، دایره‌ای وسیع‌تر از آنچه در ظاهر این تعریف آمده دارد؛ زیرا روشن است که مصاحبت (همراهی) به معنای عرفی، در همه مواردی که استصحاب صدق می‌کند، صادق نیست. بنابراین بهتر است به جای «مصاحبت»، تعبیر «أخذ الشیء معه» یعنی «همراه بردن چیزی با خود» را به کار ببریم.

در اینجا، صاحب کفایه(قدس‌سره) به این نکته اشاره دارند که مصاحبت به معنای عرفی، همیشه در موارد استصحاب جاری نیست و باید تعبیر دقیق‌تری انتخاب شود.

برخی از اساطین(دام‌ظله) نیز به این نکته ایراد گرفته‌اند که اگر استصحاب را هم از جهت هیئت (استفعال) و هم از جهت ماده (صحبت) در نظر بگیریم، در تمام مشتقات این واژه، هم هیئت و هم ماده حضور دارند. اما اگر استصحاب را به «أخذ الشیء معه» تفسیر کنیم، در واقع ماده «صحبت» را کنار گذاشته‌ایم و این نوعی اسقاط معنای اصلی لغت است. به عبارت دیگر، اگر بگوییم استصحاب فقط به معنای معیت است، ماده «صحبت» که در اصل لغت وجود دارد، حذف شده و این صحیح نیست؛ چرا که صحبت، به لحاظ صدق، اولی و مقدم بر معیت است.

بررسی و نقد بر تعریف لغوی استصحاب

در این بخش، به نقدی که بر تعریف لغوی استصحاب وارد شده، می‌پردازیم:

در حقیقت، تعبیر به «مصاحبت» تعریف لغوی مستقلی برای استصحاب نیست؛ زیرا در این تعریف، همان ماده «صحبت» که در خود واژه استصحاب وجود دارد، مجدداً به کار رفته است. وقتی می‌گوییم «أخذ الشیء مصاحباً»، فقط واژه «أخذ» را اضافه کرده‌ایم وگرنه «مصاحب» همان ماده اصلی استصحاب است. بنابراین، این تعریف در واقع صرفاً تغییر عبارت است و تعریف لغوی به معنای آوردن یک واژه مرادف و جایگزین برای استصحاب نیست. به بیان دیگر، «مصاحبت» خود ماده استصحاب است، اما اگر مانند آنچه مرحوم صاحب کفایه(قدس‌سره) گفته‌اند، استصحاب را به «معیت» تعریف کنیم، این یک واژه مرادف و جایگزین برای استصحاب خواهد بود.

نکته:

در اینجا لازم است به نکته‌ای درباره مرادف بودن واژه‌ها اشاره کنیم: مرادف بودن به این معنا نیست که دو واژه در همه خصوصیات دقیقاً یکسان باشند، بلکه کافی است در یک سطح و ردیف قرار بگیرند. گاهی واژه‌های مرادف تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند، اما در مجموع هم‌ردیف محسوب می‌شوند.

حال اگر استصحاب را به «معیت» تعریف کنیم، این یک واژه مرادف برای استصحاب است، اما این تعریف نیز خالی از اشکال نیست. چرا؟ زیرا گفته شده که «مصاحبت» در همه موارد استعمال استصحاب صدق نمی‌کند و این اشکال به تعریف وارد شده است. با این حال، باید توجه داشت که عدم صدق مصاحبت در برخی موارد استعمال، به معنای لغوی آن ضرری نمی‌زند؛ چرا که تفاوت میان معنای لغوی و معنای عرفی روشن است و نسبت میان آن دو، عموم و خصوص من وجه است.

در واقع، اشکال مرحوم صاحب کفایه(قدس‌سره) این بود که مصاحبت در همه موارد استصحاب صدق نمی‌کند، اما این اشکال مربوط به معنای عرفی است، نه معنای لغوی. آنچه در اینجا مورد بحث است، معنای لغوی است و در معنای لغوی، صحبت همان ماده اصلی استصحاب است و باید صدق کند. بنابراین، به نظر می‌رسد این اشکال وارد نباشد.

در نهایت، باید گفت که این بحث چندان مهم نیست، به‌ویژه با توجه به اینکه در لغت، معیت و مصاحبت مرادف یکدیگر محسوب می‌شوند. بنابراین، آنچه صاحب کفایه(قدس‌سره) درباره تعریف لغوی استصحاب بیان کرده‌اند نیز متین و قابل قبول است.

جهت دوم: تعریف استصحاب به صورت اصطلاحی

در این بخش، دو مطلب مطرح است:

مطلب اول: هشت تعریف برای استصحاب

علما برای استصحاب تعاریف مختلفی ارائه کرده‌اند و منشأ این اختلاف نیز عمدتاً به اختلاف در حقیقت و ماهیت استصحاب بازمی‌گردد. بنابراین، پیش از ورود به بحث درباره حقیقت و ماهیت استصحاب، به برخی از تعاریف مهم اشاره می‌کنیم[5] تا زمینه برای انتخاب تعریف اصلی فراهم شود؛ به‌ویژه با توجه به اینکه آیا استصحاب را اماره می‌دانیم یا اصل عملی.

در ادامه، تعاریف مختلفی که از سوی بزرگان بیان شده، یک به یک ذکر می‌شود:

تعریف اول: آنچه صاحب معالم(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

صاحب معالم(قدس‌سره) در تعریف استصحاب چنین می‌فرمایند:

استصحاب الحال محلُّه أن یثبت حكم في وقت ثم یجيء وقت آخر و لا‌یقوم دلیل على انتفاء ذلك الحكم، فهل یحكم ببقائه على ما كان و هو الاستصحاب ...[6]

یعنی: محل بحث استصحاب آنجاست که حکمی در زمانی ثابت شده باشد، سپس زمانی دیگر فرا برسد و دلیلی بر زوال و انتفای آن حکم در دست نباشد. در این صورت، آیا به بقای آن حکم بر همان حال سابق حکم می‌شود یا نه؟ ایشان می‌فرمایند: این حکم به بقای آنچه بوده، همان استصحاب است.

این تعریف، تعریفی دقیق و نزدیک به تعریفی است که شیخ انصاری(قدس‌سره) نیز بیان کرده‌اند؛ یعنی «حکم به بقاء علی ما کان» اساس استصحاب است.

تعریف دوم: آنچه شیخ بهائی(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

شیخ بهائی(قدس‌سره) استصحاب را این‌گونه تعریف کرده‌اند:

هو إثبات الحكم في الزمن الثاني تعویلاً على ثبوته في الأوّل.[7]

یعنی اثبات حکم در زمان دوم، بر اساس و با تکیه بر ثبوت آن در زمان اول.

در این تعریف، دیگر سخنی از شک در بقای حکم یا عدم وجود دلیل بر انتفای آن به میان نیامده و ارکان استصحاب به صراحت ذکر نشده است؛ بلکه صرفاً بیان شده که حکم در زمان دوم، به اعتماد بر ثبوت آن در زمان اول، اثبات می‌شود. این تعریف تا حدی با مبنای اماره بودن استصحاب سازگار است و تعریف محقق خوانساری(قدس‌سره) نیز در همین راستا قرار دارد[8] ؛ ایشان نیز اصطلاح علما در استصحاب را به همین صورت بیان کرده‌اند.

تعریف سوم: آنچه فاضل تونی(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

فاضل تونی(قدس‌سره) به پیروی از ابن حاجب صاحب المختصر، استصحاب را این‌گونه تعریف می‌کند:

استصحاب حال الشرع ... هو التمسّك بثبوت ما ثبت في وقت أو حالٍ، على بقائه في ما بعد ذلك الوقت و في غیر تلك الحال([9] )، فیقال: إنّ الأمر الفلاني قد كان و لم‌یعلم عدمه و كلّ ما هو كذلك فهو باق.[10]

یعنی استصحاب عبارت است از تمسک به ثبوت چیزی که در زمانی یا حالتی ثابت بوده، بر بقای آن در زمان بعد یا در حالتی دیگر.

در این تعریف، علاوه بر بعدیت زمانی، به بعدیت حال نیز اشاره شده است؛ یعنی ممکن است حکم در یک حالت خاص ثابت بوده و اکنون در حالت دیگری قرار داریم، اما همچنان به بقای آن حکم تمسک می‌کنیم. به عبارت دیگر، اگر امری قبلاً وجود داشته و اکنون عدم آن معلوم نیست، حکم به بقای آن می‌شود. تعبیر به بقاء نیز در اصطلاح ایشان به همین صورت آمده است.

تعریف چهارم: آنچه محقق قمی(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

محقق قمی(قدس‌سره) استصحاب را این‌گونه تعریف کرده‌اند:

هو كون حكمٍ أو وصفٍ یقیني الحصول في الآن السابق مشكوك البقاء في الآن اللّاحق.[11]

یعنی استصحاب عبارت است از این‌که حکمی یا وصفی در زمان پیشین به طور یقینی حاصل بوده و در زمان بعد، بقای آن مورد شک قرار گیرد.

این تعریف در واقع بیانگر مجرای استصحاب است؛ یعنی شرایطی را که استصحاب در آن جاری می‌شود، توضیح می‌دهد. اما نکته‌ای که باید به آن افزوده شود، این است که در استصحاب، باید حکم به بقای آن حالت سابق نیز بشود، نه صرفاً تحقق شک در بقاء.

ایراد علامه انصاری(قدس‌سره) به این تعریف

علامه انصاری(قدس‌سره) به این تعریف ایراد گرفته‌اند و فرموده‌اند: این تعبیر، بیانگر مورد و محل استصحاب است، نه خود حقیقت استصحاب. یعنی شما شرایط تحقق استصحاب را ذکر کرده‌اید، اما خود استصحاب ـ که همان حکم به بقاء است ـ در این تعریف نیامده است. [12]

پاسخ محقق نائینی(قدس‌سره) به این ایراد

مرحوم محقق نائینی(قدس‌سره) در پاسخ به این اشکال می‌فرمایند:

الظاهر أنّ الاستصحاب إلى زمان والد الشیخ البهائي(قدس‌سره) كان معدوداً من جملة الأمارات الكاشفة عن الواقع، و علیه فتعریفه بكون حكم أو وصف یقیني الحصول في الآن السابق مشكوك البقاء في الآن اللّاحق من أحسن التعاریف إذ ما هو موجب للظنّ بالبقاء و كاشف عنه هو ذلك، و لایرد علیه ما أورده شیخنا العلّامة الأنصاري(قدس‌سره) من أنّه مورد للاستصحاب لا نفسه ضرورة أنّه بناء على أماریته لیس هناك ما یكون كاشفاً عن الواقع غیر ذلك.[13]

تا زمان پدر شیخ بهائی(قدس‌سره)، استصحاب در شمار امارات کاشف از واقع دانسته می‌شد. بر این اساس، تعریف به «کون حکمٍ أو وصفٍ یقیني الحصول في الآن السابق مشكوك البقاء في الآن اللاحق» از بهترین تعاریف است؛ چرا که همین حالت، موجب ظن به بقاء و کاشف از آن است و حقیقت استصحاب را تشکیل می‌دهد. بنابراین، ایراد شیخ انصاری(قدس‌سره) وارد نیست؛ زیرا اگر استصحاب را اماره بدانیم، چیزی جز همین حالت که موجب ظن به بقاء است، کاشف از واقع نخواهد بود.

در واقع، اگر استصحاب را اماره بدانیم، همین تحقق یقین سابق و شک لاحق، خود منشأ ظن و کاشفیت نسبت به بقاء است و حقیقت استصحاب را تشکیل می‌دهد. اما اگر استصحاب را اصل عملی بدانیم، باید تعریف دیگری ارائه شود که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

تعریف پنجم: آنچه علامه انصاری(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

علامه انصاری(قدس‌سره) استصحاب را این‌گونه تعریف می‌کنند:

الاستصحاب ... عند الأصولیین عُرّف بتعاریف أسدّها و أخصرها «إبقاء ما كان»، و المراد بالإبقاء الحكم بالبقاء[14] و دخل الوصف في الموضوع مشعر بعلّیته للحكم، فعلّة الإبقاء هو أنّه كان، فیخرج إبقاء الحكم لأجل وجود علّته أو دلیله.[15]

مراد از ابقاء، حکم به بقاء است؛ یعنی استصحاب عبارت است از حکم به بقای آنچه قبلاً وجود داشته است.

در این تعریف، ذکر وصف «ما کان» در موضوع، اشاره به علت حکم دارد؛ یعنی علت ابقاء، همان تحقق سابق آن است. پس علت این‌که حکم به بقاء می‌شود، صرفاً این است که آن امر در گذشته وجود داشته است، نه این‌که دلیل یا علت دیگری برای بقاء آن داشته باشیم.

بنابراین، ابقاء در اینجا به معنای حکم به بقاء است، و وجه این حکم نیز فقط این است که آن امر قبلاً بوده است، نه این‌که دلیل یا علت دیگری برای بقاء آن وجود داشته باشد. این خلاصه و دقت تعریف شیخ انصاری(قدس‌سره) است.

تعریف ششم: آنچه صاحب کفایه(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

صاحب کفایه(قدس‌سره) تعریف استصحاب را این‌گونه بیان می‌کنند:

هو الحكم ببقاء([16] ) حكم أو موضوع ذي حكم شكّ في بقائه[17] ، إمّا من جهة بناء العقلاء على ذلك في أحكامهم العرفیة مطلقاً أو في الجملة تعبّداً أو للظنّ به الناشئ عن ملاحظة ثبوته سابقاً، و إمّا من جهة دلالة النصّ أو دعوی الإجماع علیه كذلك.[18]

یعنی استصحاب عبارت است از حکم به بقای حکمی یا موضوعی که دارای حکم است و در بقای آن شک وجود دارد.

ایشان در این تعریف، علاوه بر حکم، موضوع را نیز داخل در تعریف کرده‌اند؛ زیرا گاهی استصحاب در مورد موضوع جاری می‌شود، نه فقط حکم.

سپس منشأ این حکم به بقاء را نیز توضیح می‌دهند:

یا از جهت بناء عقلاء بر این مطلب در احکام عرفی خودشان (چه به طور مطلق و چه در برخی موارد)، یا تعبداً به بناء عقلاء، یا به خاطر ظنی که از ملاحظه ثبوت سابق حاصل شده است (که قائلین به اماره بودن استصحاب به آن استناد می‌کنند)، یا از جهت دلالت نص (یعنی اخبار)، یا دعوای اجماع.

در واقع، صاحب کفایه(قدس‌سره) در این تعریف، به همه ادله‌ای که برای حجیت استصحاب ذکر شده، اشاره کرده‌اند: بناء عقلاء، دلیل عقلی (ظن)، اخبار و اجماع.

این تعریف نسبت به تعریف شیخ انصاری(قدس‌سره) جامع‌تر و روشن‌تر است و هم حکم و هم موضوع را در بر می‌گیرد و به منشأ حجیت استصحاب نیز اشاره دارد.

تعریف هفتم: آنچه محقق نائینی(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

محقق نائینی(قدس‌سره) بهترین تعریف استصحاب را ـ بر مبنای اخذ آن از اخبار ـ این‌گونه بیان می‌کنند:

الأحسن تعریفه على المختار من أخذه من الأخبار بالحكم الشرعي ببقاء الإحراز السابق من حیث أثره و هو الجري العملي على طبقه.[19]

یعنی: بهترین تعریف استصحاب، بر اساس آنچه از اخبار استفاده می‌شود، این است که استصحاب عبارت است از حکم شرعی به بقای احراز سابق، از جهت اثر عملی آن، یعنی عمل کردن بر طبق همان احراز قبلی.

در این تعریف، محور بحث بر «احراز سابق» قرار گرفته است؛ یعنی آنچه پیش‌تر به طور یقینی احراز شده بود، شارع حکم می‌کند که همان احراز، در ظرف شک نیز معتبر باشد و مکلف باید بر اساس همان یقین قبلی عمل کند. این تعریف، ریشه در تعبیر روایات دارد که می‌فرمایند: «لاتنقض الیقین بالشك»، یعنی یقین خود را با شک نقض نکنید و بر همان یقین باقی باشید.

در نتیجه، استصحاب در این نگاه، حکم به بقای یقین سابق است، نه صرفاً حکم یا موضوع سابق. این تغییر رویکرد، تعریف را دقیق‌تر و مطابق با مفاد روایات می‌سازد. محقق خویی(قدس‌سره) نیز همین مسیر را دنبال کرده‌اند.

تعریف هشتم: آنچه محقق خویی(قدس‌سره) بیان کرده‌اند

محقق خویی(قدس‌سره) استصحاب را این‌گونه تعریف می‌کنند: استصحاب عبارت است از حکم شارع به بقای یقین در ظرف شک، از جهت عمل کردن بر طبق آن. ([20] )

در این تعریف نیز، محور اصلی «بقای یقین» است؛ یعنی شارع مقدس در جایی که یقین سابق وجود داشته و اکنون شک در بقاء آن حاصل شده، حکم می‌کند که همان یقین، از حیث عمل، باقی باشد و مکلف باید بر اساس آن عمل کند.

در اینجا، متعلَّق یقین (که می‌تواند حکم یا موضوع باشد) به طور خاص ذکر نشده است، بلکه اصل بقای یقین مورد توجه قرار گرفته است.

تعبیر «من حیث الجری العملی» نیز به این معناست که اثر عملی استصحاب، همان عمل کردن بر طبق یقین سابق در ظرف شک است.

این‌ها مهم‌ترین تعاریف استصحاب بودند که توسط بزرگان علم اصول بیان شده‌اند و هر یک بر اساس مبنای خاص خود، به جنبه‌ای از حقیقت استصحاب توجه کرده‌اند.

مطلب دوم: تحقیق در تعریف استصحاب

در این بخش، پیش از ورود به تعریف نهایی استصحاب، دو مقدمه مطرح می‌شود:

مقدمه اول: اختلاف در اماره یا اصل عملی بودن استصحاب

نخست باید توجه داشت که اختلاف در تعریف استصحاب، ریشه در این دارد که آیا استصحاب را اماره بدانیم یا اصل عملی.

اهمیت این مقدمه در این است که اگر استصحاب را اماره بدانیم، تعریفی متفاوت با زمانی خواهد داشت که آن را اصل عملی بدانیم؛ زیرا هر یک از این دو مبنا، حقیقت و کارکرد خاصی برای استصحاب قائل است.

بیان شیخ انصاری(قدس‌سره)

شیخ انصاری(قدس‌سره) می‌فرمایند:

إنّ عدّ الاستصحاب من الأحكام الظاهریة الثابتة للشيء بوصف كونه مشكوك الحكم، نظیر أصل البراءة و قاعدة الاشتغال، مبنيّ على استفادته من الأخبار، و أمّا بناء على كونه من أحكام العقل فهو دلیل ظنّي اجتهادي نظیر القیاس و الاستقراء على القول بهما.

و حیث أنّ المختار عندنا هو الأوّل، ذكرناه في الأصول العملیة المقرّرة للموضوعات بوصف كونها مشكوكة الحكم لكن ظاهر كلمات الأكثر كالشیخ و السیدین و الفاضلین والشهیدین و صاحب المعالم كونه حكماً عقلیاً، و لذا لم‌یتمسّك أحد هؤلاء فیه بخبر من الأخبار.[21]

اگر استصحاب را از احکام ظاهریه بدانیم که برای شیء به وصف مشکوک‌الحکم بودن ثابت می‌شود، مانند اصل برائت و قاعده اشتغال، این مبنا بر استفاده استصحاب از اخبار استوار است. یعنی اگر استصحاب را از روایات اخذ کنیم، آن را در زمره اصول عملیه قرار می‌دهیم.

اما اگر استصحاب را از احکام عقل بدانیم، در این صورت استصحاب دلیل ظنی اجتهادی خواهد بود، مانند قیاس و استقراء (بر فرض قبول آن‌ها). در این صورت، استصحاب از ادله عقلیه ظنیه به شمار می‌رود.

شیخ انصاری(قدس‌سره) تصریح می‌کنند که مختار ایشان همان مبنای اول است؛ یعنی استصحاب را از اخبار اخذ می‌کنند و آن را در اصول عملیه قرار می‌دهند. اما ظاهر کلمات بسیاری از بزرگان مانند شیخ طوسی، سید مرتضی، سید بن زهره، محقق حلی، علامه حلی، شهید اول و دوم، و صاحب معالم(قدس‌سرهم) این است که استصحاب را حکم عقلی دانسته‌اند و به همین جهت هیچ‌یک از آنان به روایتی برای اثبات استصحاب استناد نکرده‌اند و آن را در شمار امارات آورده‌اند.

سپس شیخ انصاری(قدس‌سره) اشاره می‌کنند[22] که شیخ طوسی(قدس‌سره) در عُدّة الاصول[23] برای حجیت استصحاب به خبری ضعیف[24] استناد کرده است، اما ابن ادریس حلی(قدس‌سره) نخستین کسی است که به صحیحه زراره برای اثبات حجیت استصحاب استدلال کرده است[25] . پس از او، والد شیخ بهائی[26] ، صاحب ذخیره (محقق سبزواری)[27] و شارح دروس(قدس‌سرهم)[28] نیز به همین اخبار تمسک کرده‌اند.

در مقابل، اکثر اعلام، استصحاب را از باب افاده ظن دانسته‌اند و آن را در عداد ادله عقلیه غیر مستقلات قرار داده‌اند؛ یعنی حکمی عقلی که به واسطه خطاب شارع، ما را به حکم شرعی می‌رساند، نه این‌که مستقل عقلی باشد. در این نگاه، استصحاب یک ظن معتبر است که باید اعتبار آن اثبات شود.

در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که اگر استصحاب را اماره و یکی از ظنون معتبر بدانیم، چگونه باید اعتبار آن را اثبات کنیم؟ زیرا گاهی شک در بقاء، بسیار قوی است و احتمال بقاء ضعیف می‌شود، یا بالعکس. بنابراین، این‌که استصحاب همیشه موجب ظن به بقاء باشد، محل بحث است و باید بررسی شود که آیا واقعاً می‌توان آن را اماره دانست یا نه.

ترتیب قیاس استنباطی بر مبنای اماره بودن استصحاب

شیخ انصاری(قدس‌سره) می‌فرمایند:

إنّ الحكم الشرعي الفلاني ثبت سابقاً و لم‌یعلم ارتفاعه و كلّ ما كان كذلك فهو باقٍ فالصغری شرعیة و الكبری عقلیة ظنّیة.[29]

اگر استصحاب را اماره بدانیم، قیاس استنباطی آن چنین خواهد بود:

     صغری: حکم شرعی معینی در گذشته ثابت بوده و علم به ارتفاع آن نداریم.

     کبری: هر چیزی که چنین باشد، باقی است.

در این قیاس، صغری یک امر شرعی است (ثبوت حکم شرعی در گذشته)، و کبری یک قاعده عقلی ظنی است (هر چیزی که چنین باشد، باقی است).

خلاصه: اختلاف در تعریف استصحاب، به اختلاف در مبنای اماره یا اصل عملی بودن آن بازمی‌گردد. اگر استصحاب را اصل عملی بدانیم، آن را از اخبار و در زمره احکام ظاهریه می‌دانیم؛ اما اگر اماره بدانیم، آن را از ادله عقلیه ظنیه و در شمار ظنون معتبر قرار می‌دهیم و باید اعتبار آن را اثبات کنیم. این اختلاف مبنایی، منشأ تفاوت در تعاریف استصحاب شده است.

ایراد محقق اصفهانی(قدس‌سره) بر ترتیب قیاس استصحاب

مرحوم محقق اصفهانی(قدس‌سره) در اینجا به نکته دقیقی اشاره می‌کنند و بر ترتیب قیاسی که شیخ انصاری(قدس‌سره) برای استصحاب (بر مبنای اماره بودن) ارائه کرده‌اند، دو اشکال وارد می‌دانند:

أوّلاً: إنّ الأصغر شرعي لا الصغری [لأنّ ثبوته السابق مع عدم العلم بارتفاعه لیس أمراً شرعیاً].

شیخ انصاری(قدس‌سره) فرمودند صغری قیاس، امر شرعی است؛ یعنی «حکم شرعی فلانی ثابت بوده و علم به ارتفاع آن نداریم». محقق اصفهانی(قدس‌سره) می‌فرمایند:

در واقع، کل صغری شرعی نیست؛ بلکه فقط بخش اول آن (یعنی ثبوت حکم شرعی در زمان سابق) شرعی است. اما اینکه «عدم علم به ارتفاع» نیز امر شرعی باشد، صحیح نیست؛ زیرا «عدم علم به ارتفاع» یک امر وجدانی است، نه شرعی. بنابراین، اگر بخواهیم دقیق باشیم، باید بگوییم فقط «أصغر» (یعنی همان محکوم‌علیه یا موضوع اصلی قیاس) شرعی است، نه کل صغری.

و ثانیاً: إنّ المهمّ عند القائلین بأنّه من الأدلّة العقلیة، إثبات الظنّ ببقائه، لا إثبات بقائه حتّی یجعل الظنّ جهة في الكبری [و یقال إنّ الكبری عقلیّة ظنیّة] فیراد أنّه باقٍ ظنّاً بل لا‌بدّ من جعل الكبری كما جعلها العضدي من أنّه كلّما كان كذلك فهو مظنون البقاء فالكبری عقلیّة قطعیة، للقطع بالملازمة بین الثبوت [السابق] و الظنّ بالبقاء. [30]

در مورد کبری نیز اشکال دارند. شیخ انصاری(قدس‌سره) کبری را «قاعده عقلیه ظنیه» دانستند و گفتند: «کلّ ما کان کذلك فهو باقٍ».

محقق اصفهانی(قدس‌سره) می‌فرمایند: در واقع، مهم نزد قائلین به اماره بودن استصحاب، اثبات ظن به بقاء است، نه اثبات خود بقاء. پس نباید کبری را به صورت «کلّ ما کان کذلك فهو باقٍ» بیان کنیم، بلکه باید بگوییم: «کلّ ما کان کذلك فهو مظنون البقاء»؛ یعنی هر چیزی که چنین باشد، مظنون البقاء است.

حال باید دید این کبری، ظنی است یا قطعی؟

پاسخ این است که این کبری، عقلیه قطعیة است؛ یعنی ما قطع داریم که هر چیزی که در گذشته ثابت بوده و علم به ارتفاع آن نداریم، مظنون البقاء است. پس کبری، قطعیه است، نه ظنیه.

خلاصه اشکال:

     صغری: فقط بخش اول آن (ثبوت حکم شرعی در زمان سابق) شرعی است، نه کل صغری.

     کبری: باید به صورت «مظنون البقاء» بیان شود و این کبری، عقلیه قطعیة است، نه ظنیه.

بنابراین، ترتیبی که شیخ انصاری(قدس‌سره) برای قیاس استصحاب ذکر کردند، از جهت دقت منطقی و فلسفی، نیازمند اصلاح است و باید مطابق با بیان محقق اصفهانی(قدس‌سره)، صغری و کبری به‌درستی تفکیک و تنظیم شود.

در ادامه، به مقدمه دوم و وجه اختلاف اعلام در تعریف استصحاب خواهیم پرداخت و بیانی از مرحوم آخوند(قدس‌سره) را نیز نقل خواهیم کرد.

 


[1] ففي العین، ج3، ص124: «كلّ شيء لازَمَ شیئاً فقد استصحبه»، قال:إنّ لك الفضل على صاحبيو المسك قد یستصحب الرامكا»و في الصحاح، ج2، ص333: «و كلّ شيء لازَمَ شیئاً فقد استصحبه، و استصحبتُ الكتاب و غیره: حملتُهُ صُحْبتي».و في معجم مقاییس اللغة، ج3، ص335: «كلّ شيء لازَمَ شیئاً فقد استصحبه».و في لسان العرب، ج1، ص520: «استصحب الرّجل: دعاه إلى الصحبة، و كلّ ما لازَمَ شیئاً فقد استصحبه. قال: إنّ لك الفضل على صحبتي ... الرامك: نوع من الطیب رديء خسیس».و في تاج العروس، ج2، ص140: «استصحبه: دعاه إلى الصحبة و لازمه، و كلّ ما لازَمَ شيئاً فقد استصحبه. قال: إنّ لك الفضل على صحبتي.... و من المجاز: استصعب ثمّ استصحب و كذا استصحبته الكتاب و غیره، و استصحبت كتاباً لي، كذا في الأساس و لسان العرب.»
[2] و هذا الاستعمال تجده كثيراً في كلماتهم؛ أمّا المسألة ففي العروة الوثقی، ج2، ص337 - 338: «الرابع [من شرائط لباس المصلي]: أن لایكون من أجزاء ما لا‌یؤكل لحمه و إن كان مذكًّی أو حیّاً جلداً كان أو غیره فلا‌یجوز الصلاة في جلد غیر المأكول و لا شعره و صوفه و ریشه و وبره و لا في شيءٍ من فضلاته سواء كان ملبوساً أو مخلوطاً به أو محمولاً حتّی شعرة واقعة على لباسه بل حتّی عرقه و ریقه و إن كان طاهراً ما دام رطباً بل و یابساً إذا كان له عین، و لا فرق في الحیوان بین كونه ذا نفس أو لا كالسمك الحرام أكله».
[3] فرائد الأصول طبع النشر الإسلامي، ج2، ص541: «المقام الثاني في الاستصحاب و هو لغةً أخذ الشيء مصاحباً، و منه استصحاب أجزاء ما لا‌یؤكل لحمه في الصلاة».
[4] درر الفوائد في حاشیة الفرائد، ص289.و أورد عليه بعض الأساطين(دام‌ظله) في المغني في الأصول، ج1، ص11: «أولاً: بأنّ للاستصحاب هيئة و مادة، فالهيئة هي الاستفعال، و المادة هي الصحبة، و هي موجودة في جميع اشتقاقاته كفعل الماضي، و المضارع، و اسمي الفاعل و المفعول و غيرها، و تفسير الاستصحاب بأخذ الشيء معه إسقاط لمادة الصحبة، و لا‌يعقل إسقاط مادة اللفظ في المعنى اللغوي.ثانياً: أن تفسير الاستصحاب بأخذ الشيء معه معناه أن الاتّخاذ مرادف للاستصحاب؛ لأن ذلك تفسير للاتّخاذ و هو غلط؛ لأنّ هيئة الاستصحاب هي الاستفعال و مادّته الصحبة، و هيئة الاتخاذ هي الافتعال و مادّته الأخذ، و لا‌يعقل الترادف بين هيئتين متباينتين لمادّتين متباينتين، فإنّ لكل منهما مدلولاً مغايراً لمدلول الآخر، و هيئة الاستفعال تكشف عن نسبة خاصة غير النسبة التي تكشف عنها هيئة الافتعال.ثالثاً: استدلّ المحقق الخراساني(قدس‌سره) على عدم صحة تفسير الشيخ بأنّ المعنى العرفي أوسع من المعنى اللغوي؛ لإطلاقه على موارد لا‌يصدق عليها أخذ الشيء مصاحباً، و فيه: أنّ النسبة بين المعنى اللغوي و المعنى العرفي هي العموم من وجه فيجتمعان في مورد و يفترق كلّ واحد منهما في ما يخصّه، و لهذا وقع البحث بين الأصوليين في تقديم أي المعنيين فيما لو تعارض العرف مع اللغة كأن يكون المعنى اللغوي شيئاً و ما ينسبق إلى ذهن العرف شيئاً آخر، و عليه فكلام المحقق الخراساني من أنّ المعنى العرفي أوسع من المعنى اللغوي لا‌يصلح إشكالاً على الشيخ(قدس‌سره):أولاً: لمطالبة الشيخ له بإثبات كون المعنى العرفي أعم و لا مثبت له، فيكون الاستصحاب في اللغة و العرف بمعنى واحد و هو أخذ الشيء مصاحبة.و ثانياً: لأنّ الشيخ في مقام بيان المعنى اللغوي و لا ربط له بسعة المعنی العرفي و ضيقه.فظهر من ذلك أنّ الحق في المعنى اللغوي مع الشيخ».
[5] الشیخ الأنصاري(قدس‌سره) أشار إلى تعریفات سبعة في فرائده: ذكرناها في المتن إلّا السادس و هو تعریف شارح المختصر: «إنّ معنی استصحاب الحال أنّ الحكم الفلاني قد كان و لم‌یظنّ عدمه، و كلّ ما كان كذلك فهو مظنون البقاء».و قال الشیخ(قدس‌سره) فيه في فرائد الأصول، ج‌2، ص542: «إن كان الحدّ هو خصوص الصغری انطبق على التعریف المذكور [أي تعریف المحقّق القمّي(قدس‌سره)] و إن جعل خصوص الكبری انطبق على تعاریف المشهور»، و بهذا قد أورد عليه بما أورد على تعريف المحقّق القمّي(قدس‌سره) و تعاريف المشهور.و في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص12: استشكل كلام الشیخ فقال(قدس‌سره): «و لا‌یخفی علیك أنّ الاستصحاب عنده حیث أنّه الظنّ ببقاء الحكم مثلاً- و التفاوت بینه و بین كون الحكم مظنون البقاء اعتباریاً- فالقیاس المزبور استدلال على الاستصحاب بلحاظ نتیجة البرهان، لا أنّ الصغری أو الكبری استصحاب عنده حتّی یردّد الأمر بینهما فیقال‌- على الأوّل- بتوافقه مع تعریف المحقّق القمّي(قدس‌سره) بكون الشي‌ء متیقّن الحصول مشكوك البقاء- و على الثاني- بمطابقته مع تعریف المشهور بإرادة الحكم بالبقاء ظنّاً من الإبقاء- الذي عرّف به الاستصحاب- في كلمات المشهور من الأصحاب.و لا‌یمكن جعل الصغری حدّاً من باب مبدأ البرهان و جعل الكبری من باب نتیجة البرهان لأنّ مبدأ البرهان هو الحدّ الأوسط، و هو ثبوته الخاصّ، لا الصغری، و نتیجة البرهان محمول الكبری و هو الأكبر لا الكبری، فإنّ الكبری متضمّنة للملازمة بین الثبوت و كونه مظنوناً من حیث البقاء، لا أنّها- عین كونه مظنون البقاء، فلا الصغری توافق كلام المحقّق القمّي(قدس‌سره) و لا الكبری تطابق تعریف المشهور».ثمّ ذكر في ص13 كلام المحقّق الخراساني(قدس‌سره) في تعلیقته على الرسائل و استشكله أیضاً فقال: «و أمّا ما عن شیخنا الأستاذ(قدس‌سره): من أنّ الكبری هو الإذعان بأنّه مظنون البقاء، و الاستصحاب هو نفس الظنّ بالبقاء- و هو غیر الإیراد بأنّ الاستصحاب لیس كون الحكم مظنون البقاء، بل نفس الظنّ ببقاء الحكم، لكي یندفع بأنّ التفاوت بین الظنّ و المظنون اعتباري- ففیه مسامحة من وجهین: أحدهما: أنّ الكبری هي الملازمة بین الثبوت و كون الحكم مظنون البقاء، لا كون الحكم مظنون البقاء فإنّه الأكبر باعتبار، و نتیجة القیاس باعتبار آخر. ثانیهما: أنّ نتیجة البرهان، و إن كانت ممّا یذعن بها العقل، إلّا أنّ الحكم و الإذعان خارج عن مفاد القضیة- موضوعاً و محمولاً- و عن مفاد القیاس- صغری و كبری و نتیجة».
[6] معالم الدین، ص231.
[7] زبدة الأصول، ص106؛ قال فيه في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص12 بعد مناقشته في تعریف الفاضل التوني(قدس‌سره): «و منه یُعلم أنّ تعریف الاستصحاب بإثبات الحكم في الزمان الثاني تعویلاً على ثبوته في الزمان الأوّل من القسم الثالث و هو الحدّ التامّ».
[8] مشارق الشموس، ص76: «لمّا كان أصل الاستصحاب كثیراً ما یستعمله الأصحاب في الأحكام الشرعیة و یبنون علیه المسائل و في تحقیق معناه و إثبات حجّیة بعض من الأبحاث كثیرة النفع في الترجیحات فلا بأس أن نذكر فیه نبذاً من القول على سبیل الإجمال و إن لم‌یكن هنا موضعه إذ هو في الأصول. إعلم أنّ القوم ذكروا أنّ الاستصحاب إثبات حكم شرعي في زمان لوجوده في زمان سابق علیه...».
[9] في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص11: «ظاهره جعل الثبوت في السابق حجّة و دلیلًا على ثبوته في اللّاحق، لا الإبقاء تعویلاً على ثبوته، فلا‌یوافق التعریف المعروف من القوم، كما لا‌یناسب مشتقّات الاستصحاب، كما أفاده الأستاذ، فإنّه إنّما یناسب ذلك إذا قیل: إنّه التمسّك بما ثبت، فإنّه بمعنی إبقائه و عدم الانفكاك عنه عملاً، لا التمسّك بثبوته، فإنّه بمعنی الاعتماد على ثبوته في إبقائه عملاً.و غایة ما یمكن أن یوجّه به التعریف المزبور أنّه من باب التعریف بالعلّة- المسمّی بمبدأ البرهان- في قبال التحدید بالمعلول- المسمّی بنتیجة البرهان- و التحدید بهما معاً- المسمّی بالحدّ التامّ الكامل- كتعریف الغضب بإرادة الانتقام على الأوّل، و بغلیان دم القلب على الثاني، و بغلیان دم القلب لإرادة الانتقام على الثالث».
[10] الوافیة، ص200؛ و في فرائد الأصول، ج2، ص542: «ذكر شارح المختصر أنّ معنی استصحاب الحال أنّ الحكم الفلاني قد كان و لم‌یظنّ عدمه و كلّ ما كان كذلك فهو مظنون البقاء ... و كأنّ صاحب الوافیة استظهر منه كون التعریف مجموع المقدّمتین فوافقه في ذلك فقال: الاستصحاب هو التمسّك بثبوت ما ثبت في وقت أو حال...».
[11] القوانین المحكمة في الأصول، (ط .ج): ج‌3، ص122.و اختار هذا التعریف السید المحقّق الیزدي(قدس‌سره)؛ ففي حاشية فرائد الأصول، ج‌3، ص6-8: «إنّما نتعرّض لبعض التعاريف الذي يختلف بحسبه معنى الاستصحاب في الاصطلاح ...‌ و منها: أنّه عبارة عن نفس اليقين السابق كما احتمله في الضوابط، و لعلّه إليه يرجع تعريف المحقّق القمّي(قدس‌سره) من أنّه كون حكم أو وصف يقيني الحصول إلى آخر ما نقله في المتن و جعله أزيف التعاريف، و هذا المعنى أنسب من حيث عدّهم للاستصحاب من الأدلّة كما أشار إليه في المتن، و ما أورد عليه غير وارد، لأنّ دليلية اليقين السابق إنّما يتصوّر على حدّ دليلية نظائره من الطرق الشرعية كالإجماع و الشهرة و مطلق الظنّ و نحوها فإنّها أدلّة للأحكام ينكشف بها واقعها علماً أو ظنّاً، و كذلك اليقين السابق ينكشف به الحكم ظنّاً نوعياً».
[12] . فرائد الأصول، ج2، ص541: «و أزیف التعاریف تعریفه بأنّه كون حكم أو وصف .. إذ لایخفی أنّ كون حكم أو وصف كذلك...».و في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص12 بعد المناقشة في تعریف الفاضل التوني: «و منه یُعلم أنّ تعريف الاستصحاب: (بإثبات الحكم في الزمان الثاني تعويلًا على ثبوته في الزمان الأول) من القسم الثالث، و هو الحدّ التام‌ و تعریفه بكون الشي‌ء متیقّن الحصول في الزمان الأوّل من قبیل الأوّل [أي من باب التعریف بالعلّة المسمّی بمبدأ البرهان] لا أنّه بیان لمورد الاستصحاب، بل هو أولى- في دخوله في مبدأ البرهان- من تعریف الفاضل التوني(قدس‌سره) لأنّه في الحقیقة لیس تعریفاً للاستصحاب بعلّته- و هو ثبوته في الزمان الأوّل- بل تعریف له بالاستدلال بعلّته، الراجع إلى معلولیة الإبقاء لثبوته».
[14] و للمحقق الإصفهاني(قدس‌سره) كلام في المقام و قد قال في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص5: «توضیح المقام أنّ إبقاء ما كان: تارة- ینسب إلى المكلّف، فیراد منه الإبقاء العملي، كالتصدیق العملي في باب الخبر، و أخری- ینسب إلى الشارع- مثلاً- بأحد لحاظین: إمّا بجعل الحكم المماثل في الزمان الثاني بعنوان أنّه الحكم الموجود- في الزمان الأوّل- فهو إحداث لبّاً، و إبقاء عنواناً، و إمّا بالإلزام بالإبقاء العملي، فیكون إبقاء عملیّاً من الشارع تسبیباً».و قال في ص9: «و التحقیق أنّ الاستصحاب كما یناسب المشتقّات منه هو الإبقاء العملي».و في عنایة الأصول ج‌5، ص8: «أقول: و الإنصاف أنّ أسدّ التعاریف و أخصرها كما أفاد الشیخ أعلى الله مقامه هو إبقاء ما كان (و لكن) الظاهر أنّ المراد بالإبقاء هو الإبقاء عملاً فإن كان المستصحب حكماً قد أتي به و إن كان موضوعاً ذا حكم رتّب علیه أثره لا الحكم بالبقاء فإنّ مجرّد الحكم به ممّا لا‌یكفي في صدق الاستصحاب ما لم‌یعمل على طبق الحالة السابقة و یتحرّك على وفقها».
[15] فرائد الأصول طبع النشر الإسلامي، ج2، ص541.و اختار بعض الأصوليين هذا التعریف: ففي الفصول الغروية في الأصول الفقهية، ص366.‌و في خزائن الأحكام، ج‌2، ص304: «الأولى أن يقال في تعريفه: أنّه عبارة عن إبقاء ما كان‌ في الزمن الثاني تعويلاً على ثبوته في الزمن الأوّل و لو تقديراً مع عدم العلم بالبقاء و لو تقديراً».و في دررالفوائد، (ط.ج): ص509: «و قد عرّف بتعاريف غير خالية عن المناقشة، و أمتنها تعريفه بإبقاء ما كان».‌و في نهاية الأفكار، ج‌4، القسم‌1، ص2: «و قد عرّفوه بتعاريف أسدّها و أخصرها ما أفاده العلّامة الأنصاري(قدس‌سره) من أنّه إبقاء ما كان».‌و في مقالات الأصول، ج2، ص333: «[المقالة 24] في الاستصحاب و هو في اللّغة طلب الصحبة، و أطلق بالعنایة على إبقاء ما كان». و قال الشیخ محمد علي الأراكي(قدس‌سره) في أصول الفقه، ج‌2، ص269: «و قد عرّف الاستصحاب بتعاريف كلّها مخدوشة، و التعريف الأسدّ الأخصر ما يقال من أنّه إبقاء ما كان».‌و في بحوث في علم الأصول، ج‌6، ص14: «و التحقیق أنّه إن أرید بتعریف الاستصحاب تعریف ما اصطلح علیه الأصحاب بالاستصحاب، فهذا یتوقّف على تتبّع كلماتهم و هي مختلفة و متطوّرة تدریجاً حسب تطوّر تاریخ هذا البحث الأصولي. و إن أرید بذلك تحدید ما یصلح أن یكون محوراً للبحث و مورداً للنفي و الإثبات على اختلاف المباني و المشارب في فهم الأدلّة المستدلّ بها في هذا البحث فأفضل تعبیر یصلح لذلك هو مرجعیة الحالة السابقة و لعلّه المراد أیضاً من التعبیر بإبقاء ما كان».
[16] في نهایة الدرایة (ط.ق): ج‌3، ص5: «و لا‌یخفی علیك أنّ المراد من الحكم بالبقاء إذا كان هو الإلزام به- كما صرّح به شیخنا العلّامة(قدس‌سره) في تعلیقته على الرسائل‌ و كما استظهره بعض الأجلّة من كلام شیخه العلّامة الأنصاريقدس‌سرهم.- فالمناسب التعبیر بالحكم بالإبقاء، فإنّ الإبقاء و البقاء، و إن كانا متحدّین بالذات إلّا أنّ الذي هو عنوان فعل المكلّف- الذي هو مورد الإلزام- أو فعل تولیدي منه هو الإبقاء بلحاظ حیثیة صدوره من المكلّف، لا البقاء الذي هو من حیثیات الحكم و شؤونه».و في ص8: «و یمكن أن یراد من الحكم في قوله(قدس‌سره) و في كلام الشیخ الأعظم(قدس‌سره) في الرسائل: (إنّ الاستصحاب هو الحكم ببقاء الحكم...) ما هو المرسوم في التعبیرات من الحكم بقیام زید، و هو كونه الرابط، فیرجع إلى أنّ الاستصحاب كون الحكم باقیاً في نظر الشارع أو عند العقلاء أو في نظر العقل ظنّاً- لظنّه ببقائه‌ - و هو المستند للحكم بالإبقاء من الشارع، و للإبقاء العملي من العقلاء، فیندفع محذور الجامع و محذور الدلیلیة، و لا‌یأبی كلامه(قدس‌سره) عن ذلك حیث قال: (أمّا من جهة بناء العقلاء على ذلك) أي على كونه لا على الإلزام به.و فیه: أنّ كونه باقیاً في نظر الشارع لیس إلّا منتزعاً من الإلزام بإبقائه، فهو باقٍ بحسب حكمه، لا بلحاظ أمر آخر، كما أنّ كونه باقیاً- في نظر العقلاء- لیس إلّا كونه باقیاً بحسب عملهم لإبقائهم له عملاً، و لیس له بقاء عندهم مع قطع النظر عن إبقائهم له عملاً، و منه یظهر أنّ تفسیر الحكم بالبقاء باعتبار بقائه عملاً شرعاً، أو من باب بناء العقلاء، و اعتبار بقائه ظنّاً من باب العقل و إن صحّ جامعاً بإبقاء قید العمل في الأوّلین و قید الظنّ في الأخیر إلّا أنّ البقاء عملاً لیس إلّا البقاء العملي، و هو غیر صالح للتوصیف بالدلیلیة و الحجّیة»
[17] في مصباح الأصول (ط.ج): ج‌2، ص3: «أقول: أمّا ما ذكره صاحب الكفایة(قدس‌سره) من التعریف، فهو شرحٌ لما ذكره الشیخ(قدس‌سره) لا غیره‌» و في عنایة الأصول، ج5، ص8 بعد ذكر تعریف صاحب الكفایة «و قد أخذ هذا المعنی من الشیخ أعلى الله مقامه.»و قال السید السیستاني(دام‌ظله) باتّحاد روح تعریف الشیخ و تعریف صاحب الكفایة. و اختاره:ففي الاستصحاب، تقریر السید محمد علي الربّاني، ص7: «إنّ المستفاد من كلمات الشیخ(قدس‌سره) و صاحب الكفایة(قدس‌سره) هو الحكم ببقاء الشيء على ما كان اعتماداً على الیقین بالحالة السابقة فقد قال الشیخ(قدس‌سره) ... و قال صاحب الكفایة(قدس‌سره) ... و روح الكلامین كما تری واحدٌ» ثمّ ذكر مناقشات في هذا التعریف و أجاب عنها
[18] . كفایة الأصول (طبع آل البیت(.) ص384؛ و اختار تعریف الاستصحاب بالحكم ببقاء المتیقّن بعض الأعلام:ففي التنقیح الرائع، ج1، ص7: «الاستصحاب و هو الحكم على وجود الشيء أو عدمه في الحال للعلم بوجوده أو عدمه في الماضي فیقال: الأصل بقاء ما كان على ما كان». و قال المحقّق الوحید البهبهاني(قدس‌سره) في الرسائل الأصولية، ص423، رسالة الاستصحاب: «مسألة: الاستصحاب عبارة عن الحكم باستمرار أمر كان يقيني الحصول في وقت أو حال، و مشكوك البقاء بعد ذلك الوقت، أو الحال».‌و في كشف الغطاء (ط.ج): ج‌1، ص200 «و كذا الاستصحاب و هو الحكم باستمرار ما كان إلى أن يعلم زواله»‌.و في ضوابط الأصول، ص396: «إعلم أنّ للعلماء في تعريف الاستصحاب عبارات منها أنّه الحكم ببقاء ما كان على ما كان عليه ... و يحتمل كونه عبارة عن القاعدة الشرعية و هي أنّ كلّ أمر ثبت تحقّقه سابقاً حكم بالبقاء ما لم‌يتحقّق المزيل. ثمّ اعلم إنّ منظور العلماء من تعاريفهم هذه إن كان بيان ما هو المصطلح عند العرف فلا مشاحة فيه، و إن كان غرضهم بيان مصطلح الأصوليين في الاستصحاب‌ فنقول‌ عليه: إنّ الكلّ فاسد إلّا الاحتمال الأخير».و في منتقى الأصول، ج‌6، ص11: «و الذي نراه في تعريف الاستصحاب أن يقال: إنّه نفس بقاء المتيقّن السابق عند الشكّ، و يراد به ثبوت الحكم في مرحلة البقاء، و لعلّه إليه يرجع تعريفه بالإبقاء المفسّر بالحكم بالبقاء، و يكون التعبير بالحكم بالبقاء نظير التعبير بالحكم بالحرمة أو الوجوب، مع أنّ الحرمة نفس الحكم».‌
[19] أجود التقریرات، ج4، ص7.
[20] . هذا التعریف من المحقق الخوئي هو للاستصحاب بناء على كونه أصلاً عملیاً. و في مصباح الأصول (ط.ق): ج3، ص6 (ط.ج): ج‌3، ص5: « ... و أمّا على القول بكونه من الأصول فلا‌بدّ من تعریفه بالحكم كما وقع في كلام الشیخ و صاحب الكفایة.، لكن لا بما ذكراه من أنّه الحكم ببقاء حكم أو موضوع ذي حكم، فإنّ الاستصحاب على هذا التقدیر مأخوذ من الأخبار و عمدتها صحاح زرارة، و لیس فیها ما یدلّ على الحكم ببقاء حكم أو موضوعٍ ذي حكم، بل المستفاد منها حرمة نقض الیقین بالشكّ من حیث العمل، و الحكم ببقاء الیقین من حیث العمل في ظرف الشكّ فالصحيح في تعریفه على هذا المسلك أن یقال: إنّ الاستصحاب هو حكم الشارع ببقاء الیقین في ظرف الشكّ من حیث الجري العملي»
[21] فرائد الأصول، ج2، ص543.و السيّد المرتضى في الذريعة، ج2، ص829 – 832؛ و الشيخ الطوسي في العدّة، ج2، ص758؛ و السيّد ابن زهرة في الغنية، ج2، ص420؛ المحقّق في المعارج، ص206- 208؛ و المعتبر، ج1، ص32؛ و العلّامة في مبادئ الوصول، ص250 و 251، و تهذيب الوصول، ص293؛ و نهاية الوصول، ج4، ص363؛ الشهيد الأوّل في الذكرى، ج1، ص53؛ و القواعد و الفوائد، ج1، ص132؛ و الشهيد الثاني في تمهيد القواعد، ص271؛ و في المعالم، ص233- 234.
[22] فرائد الأصول، ج‌2، ص543: «نعم ذكر في العدة انتصاراً للقائل بحجّيته ما روي عن النبي(صلی‌الله‌علیه‌وآله) من: "أنّ الشيطان ينفخ بين أليتي المصلي فلا‌ينصرفنّ أحدكم إلّا بعد أن يسمع صوتاً أو يجد ريحاً" و من العجب أنّه انتصر بهذا الخبر الضعيف المختصّ بمورد خاصّ و لم‌يتمسّك بالأخبار الصحيحة العامّة المعدودة في حديث الأربعمائة من أبواب العلوم.و أوّل من تمسّك بهذه الأخبار فيما وجدته والد الشيخ البهائي فيما حكي عنه في العقد الطهماسبي و تبعه صاحب الذخيرة و شارح الدروس و شاع بين من تأخّر عنهم. نعم ربما يظهر من الحلّي في السرائر الاعتماد على هذه الأخبار حيث عبّر عن استصحاب نجاسة الماء المتغيّر بعد زوال تغيّره من قبل نفسه بنقض اليقين باليقين، و هذه العبارة ظاهر أنّها مأخوذة من الأخبار».
[23] العدّة في أصول الفقه، ج2، ص757: «و استدلّ من نصر استصحاب الحال بما روي عن النّبي صلّى الله عليه و آله أنّه قال: «إنّ‌ الشّيطان يأتي أحدكم فينفخ بين أليتيه فيقول: أحدثت أحدثت؛ فلا‌ينصرفنّ حتى يسمع صوتاً أو يجد ريحاً»، فبقاه على الحال الأولى».و الظاهر الشيخ الطوسي(قدس‌سره) لم‌يستدل به بل نسب الانتصار للبعض و الظاهر هم من العامة.
[24] الحديث هو في مصادر العامة ففي المعجم الكبير، ج9، ص250، ح9233: «حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ، عَنِ الثَّوْرِيِّ، عَنْ حَمَّادٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُودٍ: إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْفُخُ فِي دُبُرِ الرَّجُلِ، إِذَا أَحَسَّ أَحَدُكُمْ ذَلِكَ فَلَا‌يَنْصَرِفْ حَتَّى يَسْمَعَ صَوْتًا أَوْ يَجِدَ رِيحًا».و الرواية موجودة في مصادرنا ففي الكافي، ج3، ص36: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ .: إِنَّ الشَّيْطَانَ‌ يَنْفُخُ‌ فِي دُبُرِ الْإِنْسَانِ حَتَّى يُخَيَّلَ إِلَيْهِ أَنَّهُ قَدْ خَرَجَ مِنْهُ رِيحٌ فَلَا‌يَنْقُضُ الْوُضُوءَ إِلَّا رِيحٌ تَسْمَعُهَا أَوْ تَجِدُ رِيحَهَا». و في تهذيب الأحكام، ج1، ص347 عن الحسين بن سعيد عن فضالة بن أيوب عن معاوية بن عمار، و السندان كما ترى صحيحان.قال المحقّق الهمداني في حاشية الرسائل، ص315: «أقول: لو صحّ سند هذه الرواية، لكانت أتمّ إفادة من الأخبار العامة الآتية لإثبات اعتبار الاستصحاب من باب بناء العقلاء، إذ لا‌يكاد يشكّ في أنّ صدر الرواية مسوق لبيان إبداء الاحتمال، و قوله عليه السّلام: «فلا‌ينصرفنّ ... إلخ» ينادي بأعلى صوته إنّه تفريع على ما تقدّم، و إنّه ليس قاعدة تعبّدية، بل هو أمر مغروس في أذهان العقلاء من أنّه لا‌يرفع اليد عن الموجود السابق إلّا بعد تحقّق رافعه. و أمّا الأخبار الآتية فسيأتي إمكان المناقشة فيها، و إن كانت في غير محلّها»
[25] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج‌1، ص62: «و الطريق إلى تطهيره [الكر المتغير بعض أوصافه بالنجس] أن يطرأ عليه من المياه الطاهرة المطلقة ما يرفع ذلك التغيّر عنه، فحينئذ يجوز استعماله. و إن ارتفع التغيّر عنه من قبل نفسه، أو بتراب يحصل فيه، أو بالرياح التي تصفقها، أو بجسم طاهر يحصل فيه، أو بطروّ أقلّ من الكرّ من المياه المطهرة لم‌يحكم بطهارته، لأنّه لا دليل على ذلك، و نجاستها معلومة بيقين، فلا‌يرجع عن اليقين إلا بيقين مثله».
[26] العقد الحسيني أو الطهماسبي، بتحقيق السيد جواد المدرسي اليزدي، ص23.
[27] ذخيرة المعاد، ج1، ص44، و ص115-116.
[28] هو المحقّق الشيخ حسين بن جمال الدين محمد الخوانساري(قدس‌سره)، و اسم شرحه مشارق الشموس في شرح الدروس و استدل بها في ج1، ص254 و ص260 و ص264، و في غير هذه المواضع.
[29] فرائد الأصول، ج2، ص544.
[30] نهایة الدرایة، ج5، ص15؛ ذكر المحقّق الإصفهاني(قدس‌سره) هذا المطلب عند تحقیق تعریف شارح المختصر.
logo