1403/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
آموزش و تربیت در قرآن/سوره مدثر(4 نزول) آیات 49-56 /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی/سوره مدثر(4 نزول) آیات 49-56 /آموزش و تربیت در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
«فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً كَلَّا بَلْ لَا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ »
در نوبت گذشته عرض میکردم که محضر با سعادت شما، خداوند از زبان اهل سفر مسئله گرفتار شدن در جهنم را و سلوک سلوکی را که باعث شد گرفتار سقر شوند، توضیح دادم. فرمود که اینها چهار اشکال عمده در حیاتشان داشتند و این چهار اشکال، سیر و سلوکشان را تحت تأثیر قرار داد. خروجی این مسئله، گرفتار شدن در «سقر» شد. از سوی دیگر، چون چیزی با خود نیاورده بودند، در آنجا هم مشمول شفاعت نشدند.
«فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»؛ یعنی شفاعت میکند، اما شفاعت به سود کسانی است که چیزی برای بردن داشته باشند، قاعدتاً کسانی که چیزی نیاوردهاند، شفاعت به سود آنها نخواهد بود.
بعد از آن، خداوند برمیگردد و تصویر آینده را روشن میکند و میفرماید: «نَذِيراً لِلْبَشَر»، تا اینها را هشدار دهد. آیات قرآن نظیر برای بشر هستند. سپس برمیگردد و با یک نصیحت سوره را تمام میکند. و آن نصحیت این است که :« مَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ»؛ قرآن متنی نیست که صرفاً برای اطلاعرسانی آمده باشد، بلکه برای تذکر و پند دادن آمده است. «ذکر» یا «تذکره» به این جهت گفته میشود که هماهنگ است با دریافتهای درونی انسانها.
دیروز نیز توضیح دادم که قرآن از ابتدای نزول، هم در سوره قلم، هم در سوره مزمل، و هم در سوره مدثر، اولین هدف و اولین صفت قرآن را «ذکر» دانسته است. یعنی آن چیزی که دقیقاً با فهم درونی ما هماهنگ است.
عرض کردم که حتی ولید بن مغیره که این همه علیه قرآن توطئه کرد، قرآن را به عنوان یک معجزه شناخت. او گفت که این کتاب از جنس سحر است. اما قرآن اثری ندارد به دلیل اینکه سحر است، بلکه به این دلیل که با درون انسانها هماهنگ است و خود به خود تحت تأثیر آن قرار میگیرند.
شما مثلاً وقتی پیش یک بزرگی میروید، احساس میکنید که دقیقاً درون شما را درک کرده است. این باعث میشود که سخن او بر شما اثر بگذارد. این اثرگذاری به دلیل آن است که سخنان او با نیازهای درونی شما هماهنگ است.
قرآن هم دقیقاً همینطور است. آنچه که قرآن بیان میکند، دقیقاً با نیازهای شما و سوالات درونی شما ارتباط دارد. فطرت انسانها، به طور طبیعی، نیاز به چنین متنی دارد. وقتی میگویند قرآن مطابق فطرت است، یعنی قرآن دقیقاً مطابق با نیازهای درونی انسانهاست که باعث رشد آنها میشود. مثل گیاهی که برای رشد نیاز به آب، مواد معدنی و نور خورشید دارد، انسان نیز برای رشد روحی نیاز به قرآن دارد.
این قرآن که متن فطری است، وقتی با آن روبرو میشوید، شما احساس میکنید که این متن دقیقاً پاسخگوی نیازهای درونی شماست. اینطور نیست که قرآن با شما بیگانه باشد. وقتی قرآن مطابق با فطرت انسانهاست، پاسخ به نیازهای شماست و این همان چیزی است که شما در درون خود احساس میکنید.
در اینجا، قرآن به عنوان یک متن برای پند و تذکر آمده است. وقتی این متن بر انسانها خوانده میشود، به آنها تذکر داده میشود که گرفتار چنین سلوکی نشوند.
« فَمَا لَهُمْ »؛ چه شده است. «ما» مای استفهامیه است. «... عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ » از پندی که دقیقاً مورد نیاز خودشان هست، اعراض میکنند. کافران با این حرفشان که گفتند این سحر مؤثر است میخواهند از حرفهایشان اعراض کنند. این متن آمده است تا شما پندی بدهد تا گرفتار را چنین سلوکی نشوید. وقتی قرآنی آمده است تا شما را از مخمصهای که در آینده ممکن است گرفتار آن شوید، نجات دهد؛ چرا روی گردانید؟ اینجا قرآن اشاره به کسانی دارد که از قرآن رویگردان میشوند، که به آنها «معارضین» میگویند.
برخی از مفسرین به درستی گفتهاند که «معارضین» در اینجا کسانی هستند که از « عَنِ التَّذْكِرَةِ »اعراض میکنند، به این معنا که از آن اجتناب میکنند. « عَنِ التَّذْكِرَةِ » که مقدم شده است بر حالش گفتهاند به این دلیل است که انحصار را میرساند که قرآن منحصراً یک تذکرهای برای شماست. درون شما را دیدند
«كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ »؛ وقتی آیات قرآن برای آنها خوانده میشود، گویا خطر را دیدند، گویا شیر را دیدند. « كَأَنَّهُمْ »، شیوهی اعراض و رویگردانی اینها از قرآن را توضیح میدهد. گویا اینها (کافران قریش) کسانی هستند که «حمر» هستند. حمر جمع حمر به معنای الاغهاست . این یک معنای جالبی دارد، یعنی مسألهی جمعی است. فرار اینها فرار فردی از قرآن نیست، فرارشان جمعی است. نشان میدهد قصهی ولید یک برنامه و توطئه چیده شده توسط جمع اینهاست. در واقع «حمر» در اینجا توجه شده است که از این واژه استفاده شود که نشان دهد فرار ولید نبود، فرار جمعی بود. اینها کلا اعراض میکردند.
چرا مثال «الاغ»آورده شده است؟ برخی افراد میگویند مراد از «الاغ» الاغ اهلی نیست، بلکه الاغ وحشی است. زیرا الاغ وحشی به گونهای است که به محض شنیدن صدای شیر، از ترس فرار میکند. حتی صدای شیر را میشنود و به شدت فرار میکند. این موضوع مشابه همان رفتار گورخرهای وحشی است که وقتی صدای شیر را میشنوند، به سرعت میگریزند.
در آیات آمده است که الاغ معمولی نیست، بلکه الاغ وحشی است. این اشاره به گورخرهای وحشی دارد که به محض تهدید، فرار میکنند. این نوع فرار، مشابه فرار گورخر از شیر است، که هیچ نوع مقاومت و ایستادگی در آن مشاهده نمیشود.
« مُسْتَنْفِرَةٌ » بعضیها گفتهاند شیر و بعضیها هم به معنای صیاد اشاره کردهاند، که درست است، اما بهتر است در این مقام «شیر» را بهکار ببریم، زیرا فرار گورخر از شیر به وضوح قابل درکتر است. زیرا صیاد ممکن است در دوردست باشد و از فاصله دور ضربه بزند، ولی فرار گورخر از شیر، بهطور طبیعی به علت تهدید و نزدیکی، بلافاصله صورت میگیرد.
در اینجا، قرآن بیان میکند که این افراد فرار میکنند، اما چرا فرار میکنند؟ در آیه گفته شده است که آنها بهدنبال اراده و خواستههایشان هستند.
«بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً»؛ حالا ارتقا میدهد. میگوید: فرار اینها مثل فرار گورخر از شیر است وقتی که به آن حمله میکند. کأنه قرآن به جای اینکه اینها را جذب کند، دارد به آنها حمله میکند و اینها فرارشان مثل فرار از شیر است. «بل» اینجا دارد ترقی میکند. چرا اینها فرار میکنند؟ « بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ»: اراده کرده است هر یک از اینها یعنی اینها اراده کردهاند که فرار کنند و در واقع اینها در حال فرار از حقیقت هستند. «أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً»؛ اینکه به آنها داده بشود. «صحیفه» به معنای چیزی است که باز و گشوده شده باشد، مانند صفحه کتاب باز شده باشد یا حتی مثل طومار پیچیده شده باشد
در اینجا، آنها خواستهاند که صحیفهای گشوده جلویشان باز شود. در مورد صحیفه دو نظر مظرح شده است: در روایات اهل سنت، گفته شده که مراد از «صحیفه منشره» همان صحیفه اعمال است که در روز قیامت در اختیار افراد قرار میگیرد تا به او بگوید تو آزادی تو بهشتی هستی... .
علامه طباطبایی این معنا را نمیپذیرد. شاید بتوانیم تا حدودی این را تأیید و تقویت بکنیم که «أنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً» یعنی میخواهند تو تضمین بدهی که اینها بهشتی هستند و نامه برائت دارند و هر غلطی بخواهند بکنند. شاید شبیه آن چیزی که در سوره قلم مطرح شد: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ کَالْمُجْرِمين.... » این کتابی است که در آن آمده است که شما اختیار دارید یا پیمانی با ما دارید؛ شاید بشود اینهایی که معنا کردهاند که: «بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً» این معنا را بفهمیم که هر یک از اینها از تو انتظار دارند حالا که تو پیغمبر اینها هستی، یک برائتی هم به اینها بدهی. علامه این را نمیپذیرند.
اما فهم دوم با سیاق آیه بهتر هماهنگ است. چون صدر و ذیل آیه راجع به قرآن است. محور بحث قرآن است. «بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً» اینجا تذکره معنا شد. اشارهی آن هم به قرآن بود. این با معنای دومی که غالب مفسرین پذیرفتهاند هماهنگتر است.
این مفاهیم در آیههای بعدی با تاکید بر غرور و تکبر کسانی که از قرآن اعراض میکنند، تکمیل میشود. غرور به این معناست که انسانها بهدلیل تکبر و خودبینی، به سخن حق گوش نمیدهند. همانطور که در سوره قلم گفته شده، این افراد به دلیل غرور خود، از قرآن و سخن پیامبر اعراض میکنند. آنها میپرسند: چرا پیامبر باید از طریق ابن عبدالله (صلیاللهعلیهوآله) به ما نصیحت کند؟ چرا مستقیماً با خدا صحبت نمیشود؟
براساس همین میگویند: این نوع اعراض از قرآن نه به دلیل این متنی که آمده بلکه به این دلیل که چرا ایشان باید این را به ما بگوید؟ این بهخاطر غرور و تکبر است. بخش مهمی از انحطاطات در نشنیدن صدای حق، ناشی از این است که حق را از اهل آن نمیگیرند چون آن حق را نااهل میدانند و خودشان را سزاوارتر میدانند. کاری به مضمون ندارند. غالب حسادتها هم از این دسته است که موجب میشود انسان گرفتار بشود. بنابراین «بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً» یعنی به من مستقیم بگوید.
وقتی این را مطرح میکند با چند آیهی انتهایی این تصور را که فکر میکنید با آمدن این آیات که حتی اگر «صحیفه منشره»ای برای این میآمد این را میپذیرفت این را هم رد میکنند. میفرماید: «كَلَّا بَلْ لَا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ »: اینطور نیست که اگر برای اینها کتابی باز شود، پندهای این کتاب را بپذیرد. میخواهد بگوید این ارادهی دروغین است و حقیقتی ندارد. واقعیت مطلب این است که اینها از آخرت نمیترسند. چون از آینده نمیترسد الان در حالی که هست زندگی میکند، چون نسبت به آینده ترسی ندارد این حرفها را میزد. لذا اگر صحیفهای هم برای اینها باز میشد باز هم از تذکرات آن استفاده نمیکرد.
در آخر، قرآن به این نکته اشاره میکند که این افراد از آینده و آخرت نمیترسند، زیرا نسبت به آن هیچ ترسی ندارند. در نتیجه، حتی اگر صحیفهای برایشان گشوده شود، باز هم به آن توجه نمیکنند، زیرا در حال حاضر تنها به زندگی دنیوی خود میپردازند و از سرنوشت خود در آخرت غافل هستند.
ببیند مسأله مهمی را مطرح کرد نفرمود: « کلا بلا یؤمنون بالاخره» گفت: « یخافون بالأخرة». خیلی فرق بین مؤمنون و یخافون است. خیلی از مردم حتی مشرکین قیامت را به نحوی قبول داشتند اما اگر شما قیامت را طوری برای مردم تعریف کنید که ترسشان از آن بریزد، این جلوی سرکشی و معصیت را دیگر نمیگیرد. آخرتی که با غرور همراه باشد، مثل یهود؛ ممکن است شیعه باشید چون تو صف ارادتمندان حضرت علی هستی، بهشت مال توست. اگر تو را بهشت نبرند علی میماند و حوضش. اینحرفهای بیربط مشهور است. یعنی غروری را تزریق میکنید. غروری را که آنقد زیاد میشود که انسان را از عمل صالحش کند میکند.
این غرور باعث میشود که سراغ قرآن نروند. جامعهای که سراغ قرآن نمیرود، بخش زیادی از آن بخاطر غروری است که نسبت به آخرت دارند. حتی در دنیا، اگر آخرت را اشاره بکنیم به روز بعد. یعنی امروز حوادثی است برای آینده همین دنیایی که نمیترسند. این خیلی مهم است که ما در نظام تعلیم و تربیت نه مأیوس کنیم و نه مغرور کنیم. اگر «لایخافون الأخره» باشند به قرآن عمل نمیکنند. خب آقای زید من با تو هستم بگوید حتی اگر این هم باشد، به یک نحوی توجیهاش میکند. پس ترس از آخرت را نباید از مردم بگیرید.
اینکه امام صادق میفرماید: شفاعت ما به کسی که استخفاف در نمازش بکند، نمیرسد؛ معنا دارد. اینها را باید در مدیریت عناصر فرهنگی توجه کنیم .در مدیریت عناصر فرهنگی نباید غرور به جای امید بنشیند. من امید به بهشت باید باشم اما مغرور نباشم که حتماً بهشتی هستم.
پیغمبر امید به بهشت دارد و مغرور به بهشت نیست. کما اینکه از آن طرف ترس از آخرت دارند ولی مأیوس از آخرت نیست. اینها باید خوب مدیریت شود. ما متأسفانه هرچه جلوتر میرویم در نظام تربیتیمان چقدر کوتاهی میکنیم.
خوب، دیریت ما هرچه من جلوتر میروم، فهمم این است که در نظام تربیتی و نظام تعلیم و تربیت چقدر کوتاهی داریم. الان شما در یک مجلس اباعبدالله بشینید و این مداحها را ببینید، چه بلایی سر اعتقاد مردم میآورند. چطور اعتقادشان را به غرور تبدیل میکنند. الان که از این مجلس بیرون میروند، دیگه به این غرور و اعتقاد خودشان که بهشت مال او است، میبالند؛ «شرمندهام که در روز مجازات، اندرخور عفو تو نکردیم گناهی.» باید به این توجه کنیم که نظام تعلیم و تربیت باید درست عمل کند. کلاً این خوف از آخرت باید برای ما وجود داشته باشد، که بیاییم و سخن حق را از هر کس بشنویم. کلاً، تذکره را از هر کسی که باشد، بشنویم.
« كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ »؛ دومین «کلا» ای که تکرار شده است، مفسرین گفتهاند که این تأکید «کلا»ی اول است. کلای اول آمد گفت که اینها مایل هستند که صحفی برایشان باز شود، این اتفاق نخواهد افتاد. اصل ریشهاش همین است که شما از آخرت نمیترسید. دوباره میگویید کلاً یعنی این توهم شما که برایتان متن دیگری بفرستیم منتفی است، « كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ »؛ این هم یک برداشت است.
اما میشود این مسئله را به بحث ولید هم ربط داد. در نهایت، ولی این همه نقشهها برای این است که قرآن را از کار بندازند. آخر قصه دوباره میفرماید: «کلا»؛ این حرفهایی که زدهاند، پایهای و اساسی ندارد. این تصورهایی که آنها دارند، اصلاً از جنس سحر نیست و « كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ » قرآن یک پندنامه است، سحر نیست. قرآن تأثیری دارد که ناشی از تذکر است. ناشی از ویژگی خاص ذاتی شماست. این خاص ما نهایی از شقاوت است و وصول به لذت دائم خالص است. این کتاب آمده است تا این نیاز شما را تأمین کند.
« فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ »؛ هرکس بخواهد از این متن تذکرش را بگیرد. پای اختیار وسط است. هرکس بخواهد قرآن ذکر است. تذکر برای شماست. سپس دوباره میفرماید: « وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ »؛ این را تعدادی از مفسرین مثل ابن عاشور وقتی میخواستند توجیه کنند، میخواستند بگویند که مشیت شما و خواست شما تعیینکننده است. اما این آیه ظاهراً اینطور نیست.
مسئله خواست یک چیز است و اثر خواست هم یک چیز است. مثلاً من میخواهم این آب را بخورم. این آب را میخورم تا تشنگیام فروکش کند. اما ممکن است این آب را بخورم و به دلیل اینکه قند دارم یا چربی دارم، تشنگیام فروکش نکند. پس من خواستم، اما اثر آن متفاوت بود.
خب حالا من خواستم اما « وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ » شما میخواهید اما اینکه این متن را بخوانید وقتی خواندید در شما اثر بگذارد؛ خیلی حرف دارد. یعنی اثر پدیدهها به ارادهی خداوند است. شما یک عالم دارید و سراغش هم میروید اما این تأثیر سخن پیش زمینه میخواهد. اثر این آب و آتش به اراده خداست بر شما. آن اثری که دنبالش هستد اثر نمیگذارد مگر اینکه خداوند بخواهد.
آموزش و تربیت در قرآن
وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ
« هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى »؛ او کسی است که سزاوار است از او پرهیز کنید. یعنی تا رابطهتان را با خدا درست نکنید، از قرآن استفاده نمیکنید. « أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ»، اول این را درست کنید. اینکه فرمود من با همین آیات کافر به آیات خودم را گمراهتر هم خواهم کرد. این خیلی معنا دارد. میفرماید تا شما رابطهتان با خدا درست نشود، این پندنامه تبدیل به گمراهنامه میشود. همین برنامه میشود گمراه، چون رابطهات را با خدا درست نکردهای. نظام تعلیم و تربیت چقدر این مسئله را مفید میداند.
اینطور نیست که بگوییم من قرآن بخوانم و هدایت شوم. اول باید هدایت شویم به توحید بعد باید بیاییم سراغ قرآن. باید حس تقوا را نسبت به خدا در خود تقویت کنیم، بعد بیاییم سراغ قرآن. «و اهل التقوا» را در خود تقویت کنیم.
« وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ »؛ گفتم قبلاً، «غفران» یعنی وقتی میخواهند ما را رشد دهند و جلو ببرند، باید از ضعفهای ما چشمپوشی کنند و اجازه بدهند که ادامه دهیم. این «غفران» یعنی اینکه چالهچولهها و دستاندازها را از جلوی راه شما بردارند. مغفرت، موانع را از پیشرو برداشته، مسیر شما را هموار میکند تا از این قرآن استفاده کنید.
لذا به پیامبر میفرماید: « وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجا» حالا تازه بعد از این، ادامه دارد. تو باید اینها را بسازی، اینها را رشد بدهی و توسعه دهی و آن هم توفیق بعدی لازم است.
وقتی میگوییم نظام توحیدی محور همه چیز است، توحید اساس است. این را باید درست کنید. این فتح الفتوح ماست. تا این را درست نکنیم، چیزی گیرمان نمیآید. بگوییم امام زمان را میبینیم، آخرش میگوییم بله، من امام زمان را دیدم. یکی امام زمان را میبیند، زندگیش از این رو به آن رو میشود. یکی میگوید: منم که امام زمان را دیدم و مغرور میشود.. این یعنی آن اثر مطلوب حاصل نشده است و رابطه با خدا درست نمیشود.