« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

تشریح سحر و تحلیل رفتار مغیره/سوره مدثر (4 نزول) 21-30 /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی/سوره مدثر (4 نزول) 21-30 /تشریح سحر و تحلیل رفتار مغیره

 

بسم الله الرحمن الرحیم.

« عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ»
در نوبت گذشته در محضر با سعادت شما عرض کردم که ولید بن مغیره و بزرگان قریش تصمیم خطرناکی گرفتند و آن تصمیم این بود که پیغمبر را متهم به سحرگویی کنند. بر اساس این تصمیم، طراحی کردند که پیغمبر که در حال قرائت قرآن بود، مثلاً سحرگویی می‌کند. عملش عمل بشری است و قولش هم خود بشری است، تولید شده توسط بشر خداوند.

در ضمن تهدیدها فرمود که « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ »، در «سقر» 19 نفر خاذن هستند کاری که ولید بن مغیره کرد خیلی خطرناک بود و اگر مشت این‌ها باز نمی‌شد، کار بر پیغمبر بسیار می‌شد. برای اینکه مشت این‌ها را باز کند، این آیه را فرمود: « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ ». باید به موضوعاتی که در تفسیرها به رابطه بین «ولید بن مغیره» و مسائل گذشته توجه نشده، پرداخته شود. این در واقع یکی از نقاط ضعف در قالب تفاسیر است که پیوند بین این دو قطع شده است.

در واقع، ولید بن مغیره یک نقشه را به مثابه یک شخصیت کارشناسی که حقیقت را جستجو می‌کند، اجرا کرد. فکرش این بود که به ظاهر مانند یک کارشناس وارد شود، کأنّه واقعاً در حال تحلیل زبان‌شناسی است، و در این زمینه ادای محقق را درآورد که دردسرساز شد. پیغمبر خیلی دوست داشت که نسبت به این موضوع داد و فریاد کند، بدون اینکه سخن او را بشنوند و بدون اینکه مطلب را بررسی کنند.

اما وقتی فرمود که « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ »، نگفت که این ۱۹ نفر از ملائکه هستند یا انسان‌های معمولی. این یک خبر غیبی بود که نیاز به بررسی در منابع آسمانی دارد؛ مثلاً در تورات و انجیل باید بررسی شود. اما مشرکان و قریش وقتی این اتفاق افتاد، گویا خداوند از ادامه نزول سوره ساکت می‌شود. یعنی در این مرحله، قریش شروع به برخورد و مواجهه با این خبر علیه پیغمبر کردند.ابن ابی کشبه

ابوجهل، عرب‌ها را جمع کرد و گفت که نمی‌بینید ابن ابی کشبه (کنیه پیامبر) چه می‌گوید: می‌گوید 19 نفر آدم دارد. آیا تمام عرب نمی‌تواند این 19 نفر را از بین ببرد. کسی به نام ابو اشد جمحی پهلوان است می‌گوید: من به تنهایی این‌ها را حریفم. یعنی شروع به تمسخر کردن این خبر کردند. وقتی تمسخر می‌کنیم، یعنی وقتی این خبر خودش می‌توانست که بهانه‌ای باشد برای بررسی اثبات این مطلب و دروغی باشد که ایشان می‌گوید. شروع به تمسخر کردن کرد واین سخنان شروع شد، آیه بعد نازل شد. آیه 31 زمینه‌های نزولش در رابطه با « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ » است که « تسعه عشر» خودش زمینه‌ی بحث ولید بن مغیره است.

ما وقتی زمینه‌سازی می‌کنیم باید به این رابطه توجه کنیم و عرض کردم که مفسرین به این روابط توجهی نکرده‌اند و این قدری از مراد آیات دورشان کرده است. وقتی این تمام شد آیه نازل شد: « وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً »؛ ما اصحاب آتش را جز ملائکه قرار ندادیم. مگر گفتیم 19 آدم که شما گفتید با 19 آدم برخورد می‌کنید؛ 19 ملک است که یکی از آن‌ها می‌تواند یک شهر را از این رو به آن رو بکند. خودشان قبول داشتند که ملک مثل دختران خدا هستند.

تحقیق نکردند که این 19 نفر جنسش ملک است یا انسان معمولی است. آن هم گفتند که ما 19 نفر را حریفیم. این کاشف از این است که این‌ها تحمل ندارند. دقت در عمل، گروه جستجو بازی بود. « وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً »؛ ما اصحاب آتش را که آدم معمولی نگذاشتیم. این‌ها ملک هستند.

« وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ»؛ خود عدد را که گفتید « إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا»؛ فتنه یعنی به کوره انداختن. ما این‌ها را در معرض آزمایش قرار دادیم تا بعد نتیجه بگیریم. فتنه به معنای گمراهی نیست. می‌دانستیم که این‌ها گمراهی‌شان آشکار می‌شود. فتنه برای آشکار کردن گمراهی است نه برای گمراه کردن. وقتی این واژه‌ها را درست بکار نبریم، نتایج خوبی هم نخواهیم گرفت.

« وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً »؛ این‌ها هدفشان از آزمایش فتنه بود. « إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا» جلسه گذشته هم عرض کردم بین کفر و تکذیب فرق است. کفر یعنی نادیده گرفتن مطلق در تکذیب من یک چیزی را قبول دارم. یعنی وجودش را قبول دارم می‌گویم باطل است اما در کفر اصلاً نادیده‌اش می‌گیرم. این‌هایی که کلاً کلام الهی را از الهی بودن انداختند این‌ها با تکذیبی که ولید کرد و با تکذیب خوشحال شدند، امروز شروع به اضافه کردن کفرشان کردند. این آزمایش کافران بود.

خداوند در هر حال خبری به ما می‌دهد و ما این خبر را به‌عنوان یک خبر معتبر می‌پذیریم، حتی اگر توجیهات مختلفی برای آن مطرح شده باشد. در واقع، فتنه برای کفار به معنای امتحان و آزمون است، نه برای گمراه کردن، بلکه برای روشن شدن حقیقت. وقتی کافر خود را نشان می‌دهد، مثل زمانی است که فردی مانند آقای گروسی به ایران می‌آید و می‌گوید که آمده برای بررسی انرژی هسته‌ای، ولی اهداف دیگری در سر دارد.

ولید بن مغیره هم همین‌گونه بود. خداوند با این آزمایش‌ها به کفر او پی برد. زمانی که این آزمایش‌ها صورت گرفت، معلوم شد که برخی افراد کافر، در ظاهر کارشناسان هستند اما در باطن، نه تنها ایمانی ندارند، بلکه هیچ اعتقادی نیز ندارند.

« لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»؛ تا اهل کتاب یقین کنند. در کتاب‌های آسمانی این‌ها آمده بود که زبانیه جهنم 19 نفرند و این در وقع تصدیق کتب گذشته بود. روایتی هم وجود دارد که جابر بن عبدالله انصاری نقل کرده است که یهود مدینه چون مکی‌ها رفت و آمد و تجارت داشتند از این پیغمبر تازه ظهور بپرسید که زبانیه جهنم چند نفرند.

آن‌ها وقتی شنیدند که پیامبر گفته است 19 تا یقین کردند که این از خودش حرف نمی‌زند. « لِيَسْتَيْقِنَ» اینجا لام، لام یقین است و سین و تاء برای تقویت می‌آید. « يَسْتَيْقِنَ» یعنی یقین قطعی بکنند به این کتابی که آورده است حرف خودش نیست. قول بشر و سحر و گزاره‌ی بشری نیست.

« وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا»؛ اگر ولید بن مغیره پیروز این میدان می‌شد، یکی از مشکلات برای خود مؤمنین بود. الان با این رفتاری که اینان نشان دادند مؤمنین یقین کردند که اطمینانشان به این‌که این شخص (حضرت پیامبر) واقعاً پیغمبر است اما این آیاتی که نازل می‌شود میزان ایمان این‌ها را افزون می‌کند. یکی از دلایل ازدیاد ایمان این‌ها یقینی است که اهل کتاب کردند، یعنی تأییدی است که اهل کتاب می‌کنند. علت تقدم اهل کتاب بر مؤمنین می‌تواند همین باشد. ‌

تفاوت شک و ریب:

من در شک نمی‌دانم حقیقت کجاست اما در ریب یک اضافه‌ای دارد. شک همراه سوء ظن نسبت به طرف دارم. وقتی شما یک سوءظن می‌برید، که نمی‌دانم این آدم راست می‌گوید یا دروغ، این آدم ظاهراً دروغ می‌گوید یک اضافه‌ای دارد این می‌شود ریب. ان کنتم فی ریب مما نزلنا، ان کنتم فی شک نگفته است. این واژه‌ها را باید دقت کرد. وقتی می‌گوید: « و لایرتاب»، یعنی یک شک منفی نسبت به پیغمبر نباشد.

وقتی پیامبر اسلام در مدینه ظهور کرد، اهل کتاب و یهودیان قرن‌ها منتظر ظهور پیامبر آخرالزمان بودند. در سوره اعراف می‌فرماید: وقتی قصه‌ی نابودی آن افراد در کوه طور مطرح شد، حضرت موسی تقاضا کرد که ما را ببخش. گفت من می‌بخشم و رحمتم را متوجه کسانی می‌کنم که پیغمبر آخرالزمان را تأیید کنند. پیغمبر آخرالزمان را آن‌ها می‌دانستند. قرن‌ها منتظر پیغمبر بودند.

این قصه ولید می‌توانست زمین بزند که گفت: « فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ» وقتی من مشت‌شان را باز کردم که این‌ها کافر هستند که این حرف‌ها را می‌زنند. این‌ها دیگر شک‌شان برداشته شد. فرمود: « عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ» نگفت که در همه‌ی کتب آسمانی دیگر هم همین مطلب آمده است.

مثلاً در سوره‌ی اعلی می‌فرماید: « بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى»؛ یعنی این 19 در ادیان گذشته تأیید شده اما این‌جا اظهار نکرد. پس دو نکته در « إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ» است: اول نگفت که این‌ها فرشته‌اند؛ دوم، نگفت که این هماهنگ با دیگر کتب آسمانی است. چون این‌ها را نگفت عرب شروع به تمسخر کردند. همین‌ها که اهل تحقیق بودند، شروع به انکار کردند.

« وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ »؛ اهل کتاب شک نکنند. چون بعد از این‌که ولید داوری کرد، اعراب علیه خودش حرف زده است. خود قریش علیه یکی از خودشان که ادعای پیغمبری کرده است، حرف زده است. اگر مشت این‌ها وا نمی‌شد، اهل کتاب شک می‌کردند. لذا می‌فرماید: « وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ». پس این دو فایده برای اهل کتاب داشت:

اول، یقین که این سخن، سخن بشری نیست، این تصدیق کتاب‌های گذشته است. دوماً؛ به وسیله‌ی فعل ولید این‌ها دچار تردید نشوند. « لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ». « وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا»؛ چون وقتی من ایمان دارم هرجا مخبر صادق گفت من قبول می‌کنم، روز به روز ایمانم بیشتر می‌شود. اگر مثل ولید بود ولی این مشت باز می‌شد اهل ایمان به شک می‌افتادند. همه این تازه مسلمان‌ها هم می‌توانستند به شک بیفتند و بگویند: نکند این‌طور باشد.

بعضی از مؤمنین تازه مسلمان شده بودند. وقتی دیدند ولید بن مغیره مشتش وا نمی‌شود آن‌ها هم شک می‌کردند که نکند پیغمبر خدا نباشد. پیغمبر هم به آن‌ها معجزه‌ای نداده بود.

« وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»؛ و برای آن‌که بگویند کسانی که در قلبشان مرض است. به قول برخی از اهل سنت اولین سوره است. خیلی‌ها گفته‌اند بیمار دل یعنی منافق البته ما این را قبول نداریم و بنده قبول دارم که منافق و بیمار دل دو چیز است. لذا در سوره احزاب می‌فرماید: « إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»؛ این‌ها دو جریان هستند. این‌که می‌گویند فی قلوبهم مر‌ضها منافق هستند، این حرف دقیقی نیستند.

یک کسانی از روز اول با دل مریض به پیغمبر وصل شدند. ایمانی هم به پیغمبر نداشتند چیز دیگری می‌خواستند. کسانی از اول به پیغمبر وصل شدند که ایمانی به پیغمبر نداشتند. در روایات داریم که کسانی هستند از روز اول به یک چشم بهم زدن به پیغمبر اسلام ایمان نیاورده بودند. آن‌ها برنامه داشتند.

در نهضت جنگل، میرزای کوچک خان با شوروی می‌جنگید. مستشار انگلیس در آن‌جا اسلحه و پول و مشورت نظامی می‌داد. او که به میرزا آخوند گیلانی ایمان نداشت. او می‌خواست هزاران نفر را جمع کند تا جلوی شوروی بایستد. این نعمتی است که می‌خواهند از آن سوء استفاده کنند. بعضی‌ها می‌خواستند قریش زمین بخورد. بهترین عامل برای زمین خوردن قریش یک شخصی از خودشان بود. دورش جمع شدند، پیغمبر می‌خواست قریش را زمین بزند. این‌ها دیدند که فرصت خوبی است. تضعیف قریش باعث تقویت آن‌هاست.

الان در سوریه در دعواها چرا آمریکا و صهیون‌ها پشت آن هستند؟ خب خیلی خوب است که مسلمانان همدیگر را بزنند و بکشند و آن‌ها راحت بیایند تا 12 کیلومتری دمشق. آن‌ها را خسته بکنند و راحت بیایند بالا سر این‌ها. بازی سیاسی همین است. فی قلوبهم مرضی که در قرآن آمده است یعنی این‌ها و این از آغاز نزول این سوره‌ها مطرح است.

لذاست در برخی تفاسیر تصریح شده است و آن‌هایی که توجه زیادی نداشته‌اند گفته‌اند فی قلوبهم مرض یعنی آن‌هایی که در دلشان شک و نفاق است. اما در کشف الاسرار در چند حدیث دیگر آمده است: مرض در این آیه مخالف رسول خداست. این نفاق نیست خلاف دارد. سپس توضیح دادندکه در این زمان نفاق نبوده است. من این را هم قبول ندارم. چون مسأله‌ی نفاق اولین بار در سوره‌ی عنکبوت مطرح می‌شود.

بنابراین در چندین تفسیر آمده است که مسأله‌ی فی قلوبهم مرض غیر از مسأله‌ی نفاق است. این‌ها دلشان از روز اول با پیغمبر صاف نبود اما پیغمبر گفت که فرصت می‌دیدم برای این‌که دشمن‌شان را ضعیف کنم.

«وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ »؛ یعنی موضع کافر و بیمار دل یکی است. وقتی دیدید یک کسی دائم حرف اسرائیل را می‌زند، او می‌خواهد ما دلسرد شویم. بعضی‌ها ضعیف الایمان هستند و زود از دست می‌روند. اما این‌ها هوشمندانه طراحی او را تکرار می‌کنند. جامعه باید مراقب این‌ها باشد. موضع، موضع مشترک است.

« مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا »؛ « مثل» به معنای سخن و حرف است. یعنی این چه سخنی بود که گفت. یعنی چه 19 نفر. این چه مثلی بود که زد. انتهای سوره توبه را بخوانید، آخرین دردسر پیغمبر در فی قلوبهم مرض‌ها هستند. این‌هایی که دلشان با پیغمبر صاف نبود، تا آخر رسالت هم دردسر پیغمبر بودند. هستند و در جمع هم هستند اما منش آن‌ها یک طور دیگه است و اهل خلاف هستند.

«كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ»؛ خداوند این‌طور است که یک کسی را گمراه می‌کند و یک کسی را هدایت می‌کند. من گمراه می‌کنم اما گمراه کردنم از طریق آزمایش است. مؤمن و انسان‌های منصف یک طور می‌فهمند و این آدم‌ها طور دیگر می‌فهمند و طور دیگر موضع می‌گیرند. مومن ایمانش زیاد می‌شود و بیمار دل بر کفرش افزوده می‌شود. خداوند مسأله حق را بیان کرده است. این‌ها در برابر حق اول خودشان کافر شدند، بیمار دل شدند. و حالا که کافر شدند موضع منفی می‌گیرند. مسأله کفر و هدایت مسأله جبری نیست.

 

logo