1403/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
ضرورت صبوری در مسیر بیدارسازی جامعه از منظر دینی/سوره مدثر (4 نزول) آیات 6-11 /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره مدثر (4 نزول) آیات 6-11 /ضرورت صبوری در مسیر بیدارسازی جامعه از منظر دینی
وظیفه پیامبر در بیدارسازی جامعه و نقش ظاهر در انذار
بسم الله الرحمن الرحیم
در نوبت گذشته عرض کردیم که خدای متعال، وقتی پیامبر را بهعنوان شخصیتی که باید هشدارگر مردم و بیدارگر جامعه باشد، معرفی میکند، آغاز قصه بعد از بیان توحید ربوبی و اینکه رب، واحد است، و اعلان این به مردم، تمرکز میدهد بر اینکه باید مردم را بیدار کنیم. من تعبیر "انذار" را، هشداری که به منظور بیدارسازی مردم قلمداد میشود، معرفی کردم.
وظیفه پیامبران این است که بیدارگر جامعه باشند. نکته مهم این است که پیامبران از ابتدا، رفتارشان اجتماعی است؛ یعنی سعی میکنند جامعه را به حرکت وادارند، با بیان یک سلسله حقایق، زمینه را برای بیداری عمومی فراهم کنند.
قم فانذر....، آغاز یک حرکت اجتماعی است، به دلیل این است که باید از طرف پروردگار باشد. بیان کبریایی پروردگار، به خاطر چیزیست فراتر از درک زمانی و پیشبینی آینده. پیشبینی آینده، کار کسانی است که دقیقاً از شرایط آگاه باشند یا اطلاع از آن داشته باشند.
و به همین دلیل است که مسئله بیان کبریایی پروردگار مطرح میشود. کبریایی او بیان میشود برای اینکه معلوم بشود کسی که دارد این مطالب را میگوید و هشداری که دارد، از همه بزرگتر است؛ در تشخیص حقایق، در بیان حقایق، در ترسیم آینده، کسی بزرگتر از او وجود ندارد.
اما گفته شد که منذرین، خودشان باید از رفتاری که فاصله گرفتن مردم را از ایشان بیشتر میکند، اجتناب کنند. لذا چند دستور به ایشان داده شد. دستور اول این بود که لباسشان را تطهیر کنند.
توضیح دادیم که مراد از لباس، ظاهراً همین لباس ظاهری است. معانی مجازی میتواند به عنوان مکمل باشد، اما اصل مراد نیست. اصل مراد، لباس ظاهری است. چون لباس خیلی مؤثر است در اقدامات انسان از جهت جذابیت.
من وقتی صحبت از لباس میکنم، صحبت از ماشین آدم هم میکنم. شما سوار ماشین طلبه میشوید مثلاً میبینید که پر از خاک و غیر تمیز و در شرایط نامناسب است. این هم باید مراقبت بشود. لباس صرفاً این لباسی که به تن میکنیم نیست. از این جهت باید مراقب باشیم.
من خیلی معتقدم به اینکه مخصوصاً در جامعههایی نظیر جامعههایی که نظافت برایشان مهم است، دیدن این صحنهها مانند لباس نامرتب، ماشین نامرتب، کتابخانه نامرتب، هر چیزی که به اصطلاح پوششی است بر انسان، اینها تأثیرگذارند.
توضیح دادم که این "والرُجز فاهجر" دو معنا دارد: یکی اینکه با استحکام انذارت را انجام بده، بزدلانه سخن نگو، مضطرب سخن نگو، هشدارهایت را جدی بگو؛ و یکی اینکه از هر نوع پلیدی فاصله بگیر.
ناخنهایش بلند شده باشد، بدنش بو بدهد، دهانش بو بدهد... این حالتها نباید باشد. عرضم به حضور شریف که باید از اینها فاصله گرفت.
ضرورت صبوری در مسیر بیدارسازی جامعه از منظر دینی
وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ توضیح دادیم که بر مردم منت نگذار؛ چون منت باعث میشود انسان کار خودش را بزرگ ببیند و این باعث قطع رابطهاش با مردم میشود. وقتی کسی کار خود را بزرگ میشمارد، دیگر ادامه مسیر برایش ممکن نیست. یکی از عوامل این قطع رابطه این است که انسان کاری را که انجام میدهد، سنگین و بزرگ بداند؛ یعنی خدمتی را که به مردم میکند بزرگ بشمارد. اینها نیز باعث میشود که رابطه با مردم قطع شود.
دستور دیگری که در اینجا نسبت به شخص پیامبر، به عنوان یک منذر، بیان شده این است که «لِرَبِّکَ فَاصْبِر»؛ یعنی تحلیل علت اینکه چرا باید صبور بود.
مفسران در باب صبر نظرات مختلفی ارائه دادهاند. مثلاً علامه طباطبایی معتقد است که صبر، مطلق است و شامل همه انواع صبر میشود: صبر در برابر طاعت، صبر در برابر معصیت، و صبر در برابر مصیبت.
انسان شخصاً باید موجودی صبور باشد. اگر موجودی احساسی باشد، در شرایطی که پیش میآید، نتواند خودش را کنترل کند و عواطفش را مدیریت کند، - چه در زمینه مصیبتهایی که متوجهش میشود، چه در زمینه هزینههایی که برای انجام وظایفش میپردازد و چه در برابر معصیتهایی که ممکن است پیش بیاید، مثلاً پیشنهاد رشوه یا معصیتهای دیگر – نتواند نگه دارد، نمیتواند کارش را به نتیجه برساند.
بنابراین، در روایات ما آمده که صبر در ایمان مانند سر در بدن است؛ بدون سر، بدن وجود ندارد و مرده است. کسی که صبور نباشد، کسی که شکیبا نباشد، هیچ کاری را به نتیجه نخواهد رساند. یعنی موجود زنده و پویایی نخواهد بود؛ در هیچ حوزهای.
انسانی که ناشکیبا باشد، نتیجهای نمیگیرد. ما الان مشاهده میکنیم مثلاً در میان روحانیت، بهویژه طبقه مرجع دینی، دو عامل معمولاً طلبهها را زمین زده است: عواملی باعث می شود که شهری علیه روحانیت شورانده شوند، یکی مسائل مالی؛ یک انحراف مالی از سوی طلبهها، موجب میشود که اعتماد عمومی از آنها سلب شود. یکی دیگر از مسائل، مسائل اخلاقی است.
در تجربه فعلی، عوامل دیگری هم هست. مثلاً اختلاف میان روحانیون، باعث سقوطشان میشود. وقتی بر سر مسائل گوناگون احساس تکلیف میکنند و با هم اختلاف میکنند و نمیتوانند خودشان و عواطفشان را کنترل کنند و نتوانند مراقب مردم باشند و مسائلشان را در میان مردم منتقل میکنند، این افراد معمولاً نمیتوانند تأثیری بگذارند. نه به عنوان شخص روحانی، بلکه به عنوان طبقه مرجع دینداری که می خواهد دین را بین مردم گسترش دهد.
صبری که در اینجا گفته شده، بهفرموده علامه، بسیار گسترده است و همه نوع شکیبایی را شامل میشود. با این حال، به نظر میرسد که در فضای هشدار، ما باید از نوع خاصی از صبر سخن بگوییم؛ برخی از مفسرین نیز چنین کردهاند. صبری که مربوط به حوزه هشدار و بیدارسازی جامعه است.
در حالی که باید در انواع شرایط صبور بود – و این حرف درستی است – اما وقتی کسی وارد فضای اجتماعی میشود و میخواهد مردم را هشدار دهد و بیدار کند، بیداری مردم یک طاعت بزرگ است و صبر در این طاعت بسیار بسیار مهم است.
مردم بیدار نمیشوند، گوش نمیدهند، مسخره میکنند، حتی ممکن است به انسان توهین کنند. همه اینها چیزهایی است که باید منتظرشان بود. کسی که بهعنوان بیدارگر جامعه ورود میکند، باید منتظر انواع برداشتها و برخوردها باشد.
من بزرگانی را دیدهام که از شهرشان فاصله گرفتهاند و ساکن جای دیگری شدهاند. بعد، خودم از ایشان سؤال کردم: «چرا برنمیگردید و به مردم خدمت نمیکنید؟» گفتند: «من کلاه بزرگتر از سر مردمم». این تکبر است، این بیصبری است. تو که تربیتشدهی دستگاه امام زمانی هستی، فرزند آن منطقه و زیستبوم هستی. اگر تو نتوانی و نباید در آن میدان باشی، پس چه کسی باید در آن میدان باشد؟
میگوید: «من کلاه گشادتر از سر مردمم.» این بیقوارگی است. من از این شهر بزرگترم.! هشدار این است که برخی افراد نمیتوانند هزینه بیداری مردم را بپردازند. شکیبا نیستند.
اگرچه صبر در همه حوزهها لازم است، همانطور که حضرت علامه فرمودند، اما مراد از صبر در اینجا، صبری از جنس پایداری در بیدارسازی ملت است.
بیداری جامعه ممکن است در ظاهر کار سختی نباشد، اما جامعه را بیدار کردن، هشدار دادن، و هوشیار کردن مردم – از یک روستا، یک محله، تا یک شهر، تا یک استان، تا یک کشور، تا جهان اسلام و حتی کل بشریت – نیاز به صبر عظیم دارد.
برخی انسانها به اندازه بزرگی مسئولیتشان صبورند. تحمل میکنند، ریسکهای بزرگ میکنند. آدمهایی که نمیتوانند ریسک بکنند یا پای ریسکهایشان بایستند، نمیتوانند کاری انجام دهند.
من عرض کردم چون درگیریهای اجتماعی زیادی داشتیم، مثالهای زیادی دارم. افرادی که طرحهای بسیار خوبی داشتند اما با یک مشکل یا یک اتفاق پیشبینینشده، عقب نشستند و از همه فعالیتهایشان کنار رفتند، نمیتوانند بیدارگر جامعهشان باشند.
مسئله دقیقاً همینجاست. خداوند به پیامبر میفرماید چگونه صبور باشد: «لِرَبِّکَ فَاصْبِر». علت این صبر، ربوبیت خداست. یعنی تو صاحباختیار داری، مالک و مدبری داری. به خاطر او صبور باش. حتی نه فقط به خاطر وظیفه. نگو چون میخواهم بیدارگر باشم صبورم. انسان باید برای اینکه صبر داشته باشد، امیدی داشته باشد.
امام حسین علیهالسلام فرمودند: «کار بر من آسان است.» قصه علیاصغرش که پیش آمد، فرمودند: «چون در مقابل چشم خداست.»
یعنی اگر کسی نتواند کار خودش را به ربوبیت خدا متصل کند، و نگوید مالک و مدبر من، مرا برای این میدان انتخاب کرده، و به خاطر او صبور باشم، نمیتواند در میدان بماند. باید بگوید او از من خواسته، او مالک و مدبر من است، و مرا در این میدان قرار داده است.
این نگاه میتواند انسان را در میدان نگاه دارد. صبر به خاطر پروردگار، یعنی به حساب پروردگار بگذار. بگو پروردگارم میبیند، و او اکنون راضی است که من در این میدان باشم. پاداشم را هم خودش میدهد و خودش میداند.
او مالک و مدبر مردم است. او به من گفته برو مردم را بیدار کن. من هم در این میدان، به فرمان او حضور دارم.
کسی که رب خود را نبیند، نمیتواند صبور باشد. گره بیصبری انسان در بیتوجهی به ربوبیت خداست. وقتی کار برای پروردگار باشد، خستگی ندارد. وقتی کار برای خدا باشد، ناشکیبایی ندارد. او دارد میبیند، و هرچه مصلحت بداند انجام میشود.
این نگاه میتواند ما را در میدان تکلیف محکم نگه دارد؛ وگرنه نمیتوانیم. مدام مینشینیم حسابوکتاب میکنیم، درگیر محاسبات میشویم؛ اما غالباً در این محاسبهها، معادلهها مساوی نیست. آنچه مهم است، اراده خداست.
دو عامل ربوبی را باید در نظر بگیریم تا کارمان به نتیجه برسد، و آن این است که ما را صبور میکند. اینگونه باید فکر کرد که بتواند در میدان بماند، رهبری اجتماع را به دست بگیرد و بیدارگر جامعهاش باشد. باید کار را به خدا بسپارند، به پروردگارشان، و آن هم ربوبیت است. این هم نکتهای است که در اینجا باید به آن توجه شود.
بیداری، هشدار پیامبران و مواجهه با طبقات مرجع در مسیر اصلاح اجتماعی
بعد که تمام میشود، وارد یک مرحلهی دیگری میشود، چون میدان، میدان هشدار است. . در میدان هشدار، عرضم به حضور شریفتان، که واردش میکند، یکی از مشکلات ورود در میدان هشدار، یک طبقه مرجع هستند که همیشه اولین واکنشها را در برابر پیام نشان میدهند. و اینها کافرند، یعنی اینها نخستین کسانی هستند که منکر میشوند، زیر بار نمیروند، رد میکنند.
بزرگترین چالش پیامبران عموم مردم نیستند، بلکه طبقات مرجع، بزرگان جامعهاند که مقاومت میکنند. لذا در انتهای نزول قرآن، میفرماید: "بزنید، کی را بزنید؟ ائمهی کفر، آن بزرگترها را بزنید، با آنها بجنگید." سر مار را باید زد، نخستین کسانی که مخالفت را شروع میکنند در پدیدهی اصلاح اجتماعی، بزرگان جامعهی فعلی هستند.
نظم اجتماعیای ایجاد شده، گروهی فضا را بزرگ کردهاند. این جریان قدرت، این جریان ثروت، همیشه در مخالفت است. و لذا خدای متعال در اینجا، پیامبر را نسبت به برخورد با یک جریان قدرت توجیه می کند، «فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ» اشاره اش به یک برخوردی است که قرار است با این طبقه صورت بگیرد. خداوند میفرماید: من دخالت می کنم در وقتی که پیامبر هنوز جمعی دورش نیست، آغاز راه است. در این فضای آغاز راه، ملاحظه بفرمایید که چگونه پیامبر را برای حضور در این میدان تقویت میکند.
ناقور به معنای کوبیدن است تا اینکه سوراخش کند؛ منقار، منقار کلاغ و مرغ را هم منقار میگویند، چون با آن میزنند، چیزی را سوراخ میکنند. دارکوب مثلاً میزند تا چوب را سوراخ بکند. آن چیزی که صدا درمیآورد، صداهای بلند از آن تولید میشود که گوش را، بهاصطلاح، سوراخ میکند. آن چیزهایی که این اثرات را دارند، اسمشان را میگذارند "ناقور".
جذابیتهای این سوره، (سورهی بیداری). ناقور میخواهد از قیامت سخن بگوید. از کجای قیامت سخن میگوید؟ از زمانی که صور اسرافیل دوم زده میشود و مردم از مرگ بیدار میشوند.
این لطافتها را همیشه عرض کردهام، به آن توجه بفرمایید. یک بیداری داریم؛ پیامبران میآیند هشدار میدهند، مردم بیدار شوید، از خواب غفلت! پیامبران بیدارگران جامعه هستند.
یک بیداری دیگر، بیداری تکمیلی است؛ وقتی که همه مردهاند، همه خوابند، همه زیر خاکاند، دیگر پیامبران نه، بلکه در اینجا فرشتگان ورود میکنند. و یک صور اسرافیل دومی، یک صدای وحشتناک دومی، صدای بیدارگر دومی ایجاد میشود که محشر به پا میشود، که رستاخیز، رستن و رویش دوبارهی بشر از زمین آغاز میشود.
ناقور را خداوند انتخاب میکند، در برابر آن خوابی که بهوسیلهی پیامبران بیداریاش ممکن نمیشد. در اینجا مسئلهی بیداریِ خواب مرگ مطرح میشود، خواب جامعه. پس یک بیداری دوم مطرح است؛ بیداریای که در آن دیگر همه باید بیدار شوند. مردم خواباند، وقتی مردند تازه بیدار میشوند. این بیداری عمومی است.
" فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ یعنی، بهاصطلاح، نَقر در ناقور یعنی دمیدن در ناقور، در آن چیزی که، بهاصطلاح، تشبیهش برای ما مانند دمیدن در شیپور است. شیپورهایی که صدای بلند از آن تولید میشود و باعث بیداری میشود. طبل میزنند، شیپور میزنند تا مردم متوجه شوند. این روز، روز سنگینی است. فاذا نقر فی الناقور بخشی از روز بیداری است. خداوند میخواهد بفرماید این روزی که بخشی از آن "نَقر" در ناقور است، این استفاده از مختصرترین کلمات برای رساندن بیشترین معناست. دیگر تکرار نمیکند. "در روزی که این روز، روز سنگینی است" اینگونه باید معنا شود: یعنی قطعاً دیگر آن روز رسیده است. "نعره در ناقور" روز بیداری است و روز بیداری، روز سنگینی است.
عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ یکی اینکه میخواهد بگوید مسئلهی کفاری که اکنون تو را انکار میکنند و میخواهند صدای تو را بپوشانند.
باز به این نکته توجه بفرمایید: بین انکار و کفر، تفاوت درجهای وجود دارد. در انکار، یعنی میگوید تو را قبول ندارم؛ اما در کفر، تلاش میکنند که صدای این فرد یا صدای این جریان کاملاً پوشانده شود، بهگونهای که هیچکس نشنود.
اینکه گاهی از "مکذّب" سخن میگوید، گاهی از "کافر"، یعنی اینها را جدا از هم بیان میکند، به این دلیل است که ، تکذیب الزاماً کفر نیست. کار کافر میتواند باشد، اما تکذیب الزاماً کار کافر نیست. یعنی خودِ کفر نیست، نسبتشان نسبت تساوی نیست که هر کار تکذیبی، کفر هم باشد.
در کفر، میخواهند کاملاً سر جریان را بپوشانند، با خاک یکسانش کنند. زیرِ این فرشها مثلاً قبر هست، وقتی شما فرش را روی آن میگذارید، احساس نمیشود که اینجا مثلاً قبرستان است، مردگانی دفن شدهاند. این پوشاندن، مانند کاری است که باغبان میکند؛ دانه را در زمین میگذارد و رویش خاک میکشد. این میشود کافر، یعنی پوشاننده دانهها در زمین، کشاورز کافر هم هست، در همین معنا.
پس بهاصطلاح، کفر به این معناست که شخص تلاش میکند صدایی از این مرد بلند نشود، به گوش نرسد؛ سیم را قطع میکند، سیم بلندگو را قطع میکند تا صدا به هیچکس نرسد. باید بین کفر و بین تکذیب هم فرق بگذاریم.
اینجا صحبت از رفتار کافرانه است. روز قیامت روز سختی است بر کسانی که امروز حقیقت را پوشاندهاند. آن سختی، تبدیل به آسانی نمیشود. یعنی سختیهای روز قیامت از آنها پوشیده نمیشود.
اما بر مؤمنین چطور میشود؟ سختیهای روز قیامت بر مؤمن پوشانده میشود. چطور پوشانده میشود؟ سایهای وجود ندارد؛ سایبان برایش میزنند. الآن اینجا ممکن است سرد باشد، بخاری گذاشتهاند، دستگاهی گذاشتهاند تا سرمای اینجا را بپوشاند. طبیعتاً هوا سرد است، اما در این سالن، هوا گرم شده؛ سرمای هوا را پوشاندهاند.
روز قیامت، روز سختی است بر کسی که امروز حقیقت پیامبر و حقیقت دعوت اسلامی و حقیقت بیداری را پوشانده است. کسی که امروز میپوشاند، آن روز سختی روز قیامت از او پوشیده نمیشود. برای مومن چطور؟ آب نیست، به او آب میدهند؛ امکانات نیست، برایش مهیا میشود تا به حسابش رسیدگی شود: یَوْمٌ عَسِيرٌ عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ.
ویژگی روز قیامت، روز سختی است. اما برای مؤمن، آسان میشود. بر کافر، آسان شدنی نیست. ترسهای آن روز از او برداشته نمیشود، دلهرههای آنجا، تشنگی آنجا از او گرفته نمیشود. اگر فشار هوایی وجود داشته باشد، هرچه که هست، صحنههای وحشتناک از او گرفته نمیشود.
اما بر مؤمن و بر دیگران، روایت هم داریم که عرض میکند: بر مؤمن آثارش آسان میشود. روزی که هیچ کس زیر سایه نیست، مؤمنین زیر سایه قرار میگیرند. دلهره شان آسان می شود دلیلش این است که مثلاً کنارشان پیامبران قرار میگیرند. مؤمنین در صف انبیا قرار میگیرند. پروندهی اینها، پروندهی آبرومندی خواهد بود. بالاخره کارشان گشایش مییابد.
یعنی در آن فضا، شرایط دستهبندیها، جداسازیها، رسیدگیها، دو دسته خواهد بود. من الآن یک بهاصطلاح سنتی میگذارم. سنت حسنهای، کسی سنتی میگذارد، سنت سیئه. بعد گروهی در طول تاریخ به این عمل میکنند. مثلاً آن کسی که آمد و انحرافی در مسیحیت گذاشت، یا کسی که آمد و جامعه را منحرف کرد، مسلمانان را دو دسته یا چند دسته کرد.
این چنددستگی یک عمل بود، اما الان در سوریه تبدیل میشود به جنگ تکفیری و شیعه. آن کسی که آن روز جدا کرد، در این حادثه شریک هست یا نه؟ هرچه قتل میشود، او هم در این قتلها شریک است. هرچه فاصلهها گرفته میشود، هرچه هزینه در زندگی مردم بابت آن اختلافی که ایجاد شد، اتفاق بیفتد، روزنامه عمل او بسته نمیشود.
ما نمیدانیم انسانهایی که نسناس بودند، آیا تکلیف داشتهاند یا نه. در روایات ما آمده که نسناس وجود داشتهاند؛ موجوداتی انساننما، قبل از آدم. انسانهایی بودهاند. یعنی موجوداتی انساننما بودهاند. اینکه می گویند انسان از نسل میمون است، منظورشان آن انسانهاست.
تصور نفرمایید همهی دعوا سر این انسان است. الآن هم شما در دیرینهشناسی و باستانشناسی اسکلتهایی پیدا میشود که مال مثلاً میلیونها سال پیش است. ما میدانیم نسل آدم میلیونها سال پیش نبوده، اما این جمجمه پیدا میشود. این مال آن نسناس است.
ماهایی که فرزندان آدم و حوا هستیم، از روزی که در زمین آمدیم و ساکن شدیم در یک منطقه، آرامآرام گسترش پیدا کردیم. اینکه مثلاً میگویند رسالتها چرا در یک منطقه بوده؟ چون آن زمان بشر همین بوده. اینکه میگوند در قصه نوح طوفان جهانی شده؟ نه، جهانی نبوده. جهان، همان منطقهای بوده که حضرت زندگی میکرده. آدمهایی که بودند، همان حد بودند. هشتاد و چند نفرشان سوار کشتی شدند.
اینا را باید خوب تحلیل کرد که بین نسناس تکلیف بوده یا نه، انبیا داشتند یا نه؟ این را باید بهاصطلاح روایات به ما کمک کند. اما آنچه که در قرآن بیان شده، مربوط به آدم و حواست. و بعد از هبوط، میفرماید: مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُدًى. تکلیف، مال ماهاست. این شرایع و انبیا و آنچه آمده، مربوط به ماست.
آیا نسناسها انبیا داشتهاند یا نه؟ آن را خبر نداریم. اما این ۱۲۴۰۰۰ پیامبری که گفته میشود، مربوط به فرزندان آدم است و بعد از هبوط است.
آیا بیش از پیامبران باطنی، یعنی عقل، پیامبر خارجی هم داشتند یا نه؟ من بررسی نکردهام، ندیدهام. آن را باید بررسی کنیم
پس بنابراین، روز قیامت روزی است که بر کافر آسان نخواهد شد.
ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا. مربوط به ولید بن مغیره مخزومی است. ولید بن مغیره مخزومی کسی است که بیشترین لطمه را در آغاز رسالت به پیامبر زد. چرا؟ ولید مثل سحره موسی بود، یعنی ماهرترین ساحرانی که میتوانستند تشخیص دهند این معجزه است یا سحر، وقتی آمدند گفتند که اینها ایمان آوردند نظام فرعونی وا رفت، واقعاً فرعون وارفت . دیگر نتوانست کار منطقی بکند. از آن به بعد دعواهایش نظامی شد. شما تاریخ موسی را بخوانید، دیگر آنجا منطق نداشت، چون سحره ایمان آوردند.
ولید بن مغیره مخزومی، داهیهی عرب در شعر و ادبیات و نثر بود. عظمت پیامبر یا دفاع از پیامبر این بود که این کلماتی که دارد میگوید، همین مقدار. آیا این سحر است؟ آیا این پریشانگویی است؟ آیا این سجع کاهنان است؟ اینها مهم بود. هنوز هم که هنوز است، شرقشناسان وقتی میخواهند پیامبر اسلام را بکوبند، میگویند روزهای اول یا سالهای اول مثل کاهنان سخن میگفته.
لذا سورههایی که آهنگین است، انتهایشان نظم دارد، میگویند این مال آن دوره است. پیامبر سخنانش جاذبه شعری داشته، مثل کاهنان سخن گفته برای اینکه پیروز شود.
اگر ولید ایمان میآورد، چه میشد؟ کمر قریش را میشکست و ولی ولید ایمان نیاورد و توطئه کرد. و گفت این سحر است ؛ درست است که اثر دارد، اما این اثرش اعجازگونه نیست. اگر او ایمان میآورد، عرب ایمان میآورد. لذا خداوند در همین آغاز، قصه ولید بن مغیره مخزومی را مطرح میکند. نمیدانم، اما ولید بن مغیره کسی است که خیلی مهم بود، میتوانست اتفاق بزرگی را رقم بزند و نزد متأسفانه.