1403/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
درسهایی از صبر پیامبران؛ مقایسه پیامبر با حضرت یونس/سوره قلم (2 نزول) آیات 51-52 /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره قلم (2 نزول) آیات 51-52 /درسهایی از صبر پیامبران؛ مقایسه پیامبر با حضرت یونس
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالمِينَ»
در نوبت گذشته عرض کردم که خدای متعال به پیغمبر عزیز ما فرمود که حکم پروردگارت بر این است که جریان مکذب را به طریق خاصی و در گذر زمان کنار بزند و هلاکت اینها به گونهای است که گرفتار سنت استدراج شوند؛ به این معنا که اینها در مسیر حرکت خود گرفتار عواقب نخواهند شد. رفتارهایی را انجام میدهند اما از تبعات تنبیهی آن خبری نیست. همین باعث میشود که اینها به تدریج و با مهلت به سمت عذاب بروند، از جایی که نمیدانند. «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»، از جایی که نمیدانند میخورند. به تعبیر ما فارسیها.
درسهایی از صبر پیامبران: مقایسه پیامبر (ص) و حضرت یونس (ع)
و بعد عرضم به حضور شما که خداوند به ایشان فرمود که: این قصه را باید با صبوری بگذرانند و مثل حضرت یونس نباشند. حضرت یونس سی و سه سال زحمت کشید، اما در جایی به این نتیجه رسید که مردمش قابل هدایت نیستند، خشم کرد و از مردم قهر کرد و ندا داد به پروردگار خود در حالی که غیظ خود را فرو برده بود و میگفت که مردم به اصطلاح هدایت نمیشوند. فضا را بر خود تنگ دید، با مردمش قهر کرد.
این موضوع درسی بزرگ برای ماست که در میدان هیچگاه با بیحوصلگی و با رفتار احساسی و زودرنجی، روابط را قطع نکنیم. این بسیار مهم است. یعنی بسیاری از این روایات صبر، که «صبر کلید فرج است»یا «صبر در بدن مانند سر در انسان است»، نشان میدهند که انسان باید همواره صبور و بردبار باشد. به کسانی که میخواهند در حوزه تعلیم و تربیت و تحول اجتماعی قدم بردارند، باید با مردم مدارا کنند تا مشکلات کوچک و زودگذر را از سر بگذرانند.
خیلیها نمیتوانند از این مشکلات عبور کنند. خیلیها در این مسیر سقوط میکنند و به جایی نمیرسند. رهبران باید رهبران صبور و بردباری باشند. خداوند به حضرت فرمود که قضیه ایشان نباید مانند حضرت یونس باشد که صبر نکرد و زحماتش برای خود او از دست رفت. اگر نبود تسبیح و تنزیح الهی که میکرد و خود را مقصر میدید، خداوند او را از شکم ماهی بیرون نمیآورد.
اگر نبود که تدارک نعمت خداوند برای او فراهم نمیشد، او دائماً در بیابان میماند و در معرض سرزنش قرار میگرفت. اما خداوند او را دوباره برگزید. «فَاجْتَبَاهُ»، یعنی به او گزینش دوبارهای داد. زیرا قبلاً که به عنوان رسول انتخاب شده بود، با این عمل فرصت خود را از دست داده بود.
اتفاقی که افتاد عملاً باعث شد که رسالتش از دست برود. خود او همه داشتههایش را کنار زد. اما خداوند او را دوباره در جمع صالحین قرار داد و به عبارتی به او رسالت دوباره داد. حالا در اینجا باید توجه کرد که «صالحین» به معنای کسانی است که در وظایف بندگی به شایستگی عمل میکنند.
حضرت ابراهیم هم در دعا میکرد: «وَادْخِلْنِي فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ»، و خداوند او را به عنوان یکی از صالحین برگزید. این تا اینجا، پیام بزرگی دارد.
این دو آیه انتهایی هم کلی پیام دارد. «وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ » علمای تفسیر میگویند که «مخَفَّفٌ مِنْ مَسْتَقْبَلٍ» به این معنا که نزدیک به وقوع است.
وقتی میفرماید: « وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ» کفر را طوری معنا بفرمایید که محدودهی آن در حد صراحت باشد. مثلاً ممکن است کسی بگوید: «کفروا بآیات الله ... کفروا برسالة پیغمبر» دیگر بیشتر از این نمیتواند توسعه داشته باشد.
« لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ»، زلق به معنای لغزیدن است و «ازلاق» لغزاندن است . این لام تأکید است که یعنی تو را بلغزانند. در لغزاندن گفته شده است که مراد گاهی به معنای هلاکت است. یعنی زمین بزنند و هلاکت بکنند. چطور با چشم هلاک میکنند. این یک زمینهای شده است که چشم زخم مطرح بشود. این باعث شده است که مطرح بکنند که ازلاق بالابصار یعنی چشم زخم زدن. حالا این باید یک تأمل بیشتری باید در مورد آن بکنیم و ببینم چقدر باید همراهی کنیم.
« لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ»؛ هر زمانی که ذکر را بشنوند. سوال این است که از پیغمبر بشوند یا مطلق. وقتی میخواهید این معنا را بیان بفرمایید توجه بفرمایید که قرآن این را کجا دارد استعمال میفرماید. « لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ عنک» از طرف تو یا « لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ» یعنی همین امروزه هم این « لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ» هست. این هم یک تأملی است که مفسر باید دربارهاش داشته باشد. آیا چنین چیزی در تقدیر هست که باید از پیغمبر بشوند یا از دیگران هم بشوند همین حالت به آنها دست میدهند.
در نهایت، این مفاهیم به ما یادآوری میکنند که نباید به راحتی از مشکلات عبور کنیم و باید در مواجهه با سختیها صبر پیشه کنیم تا در نهایت به نتیجه مطلوب برسیم.
« وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ »: یعنی در این حال میگویند. این واو حالیه است، یعنی میگویند: «انه لمجنون»؛ قطعا او دیوانه شده است. آقایان مفسرین میگویند این اشاره به انتهای سوره است که خداوند این آیات را به ابتدای سوره عطف کرده است. چون اول از جنون سخن گفت و انتهای سوره هم از جنون صحبت میکند.
« وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالمِينَ »؛ و قرآن نیست مگر ذکری برای جهانیان. حالا این در چه مقام بیان میشود، نکتهای است که باید مفسر به آن توجه کند. چرا اصلاً بحث «ذکر للعالمین»اینجا مطرح شده است؟ در اینجا متأسفانه مفسران کمتر وارد شدهاند و در برخی از بیانات آنها ابهام یا اجمال وجود دارد. من یک توضیح کلی بدهم و سپس بر اساس مطالبی که به نظرم میآید، ادامه خواهم داد.
خداوند در این انتهای سوره میخواهد به پیغمبر بگوید که دعوا با تو تمام نمیشود. تصور نکن که یک دوره است. نه! کسی که در جبهه کفر قرار دارد، حتماً با تو دشمنی خواهد کرد. مهم این است که انسان در موضع کفر نباشد. اگر کسی کافر شد، باید بداند که کسانی که در موضع کفر هستند، همیشه با قرآن و با تو درگیر خواهند بود، این نکته اول.
«الذین کفروا»؛ آیا اینها فقط قریش هستند یا همه کفار؟ همه کفار همینطور هستند. موضع اینها در برابر آیات خدا همیشگی است. در برابر قرآن هم همیشه دشمنی دارند. چرا به مسئله «ذکر» توجه کرده است؟
در آیه «و ان یکاد الذین کفرو لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ » چرا روی ذکر تأکید شده که به این واژه باید دقت کنیم.کفر در ابتدا بیشتر به تکذیب آیات الهی تعلق داشت، و بعداً توسعه پیدا کرد. قرآن اسامی مختلفی دارد، 29 اسم برای قرآن گفته شده است اما یکی از مهمترین اسامیای که برای قرآن به کار رفته، «ذکر» است. هدف قرآن به عنوان «ذکر» از همه اسامی گستردهتر است. این واژه «ذکر» دقیقاً به معنای همراستایی کلام با درون انسانهاست.
وقتی کسی در حرکت اجتماعی شروع میکند، مردمی همراه او میشوند که احساس میکنند او از درون خود سخن میگوید، نه چیزی که به آنها تحمیل شود. کسی که بتواند همراه خواست عموم مردم باشد، قدرت رهبری اجتماعی پیدا میکند.
قرآن وقتی میگوید که «انا هو الا ذکر للعالمین»، این بدان معناست که قرآن کلامی است که با درون انسانها هماهنگ است. اگر کسی بخواهد پریشانگویی کند، نمیآید حرفی بزند که با درون مخاطبش هماهنگ نباشد. قرآن دقیقاً به این دلیل «ذکر» است که با درون انسانها همراستا و هماهنگ است.
استفاده از واژه «ذکر»در برابر جنون، پیام مهمی دارد. آیات قرآن چیزی نیست که از درون انسانها جدا باشد. بلکه قرآن دقیقاً به یاد انسانها میآید و احساسات درونی آنها را منعطف میکند. حرفهای قرآن چیزی است که در درون انسانها بازتاب پیدا میکند.
معمولاً میگویند کسانی که دانش دارند این هماهنگ با دریافت وجدانی با صاحبان دانش است. وقتی یک متنی اینقدر هماهنگ با جهانهایی است که انعکاس معرفت الهی است. وقتی یک متنی اینقدر هماهنگ است تو چطور میتوانی بگویی که جنون است. حرف دل خودت را دارد میزد. یک چیزی که هماهنگ دل خودت است میگویی پریشانگویی است. اینجا که میگوید ذکر میخواهد آن را در برابر جنون قرار بدهد.
پس « و ان یکاد الذین کفرو لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ»؛ ذکر دخالت دارد. میتوانست اسم دیگری مثلا «حدیث» بگذارد اما تأکید روی ذکر در اینجا بیانگر این است که اینها با خودشان میجنگند قبل از اینکه با تو بجنگند.
توضیحش این است که انسان ذاتاً به دنبال این است تا شقاوتها و رنجها را از انسانها دور کند و لذتهای خالص و دائمی را برای آنها به ارمغان آورد. انسانها همیشه در جستجوی راهی هستند تا رنجها را از خود دور کنند و سعادت را برای خود فراهم آورند. این سعادت در قرآن آمده است؛ لذتهایی که از رنجها آزادند و دائمی هستند.
قرآن آمد تا رنجها را از انسانها دور کند و زندگیای به انسانها بدهد که خودشان از آن راضی باشند دین این نیست که رنج به بشر تحمیل کند؛ بلکه دین آمده است تا رنجهای بشر را کم کرده و به سعادت (لذت دائم و خالص) برسد.
شقاوت (رنج بیحساب) این است که تمام تلاش ما این است که رنجها را کنار بزنیم. انسان از رنج بیزار است. کار دین این است که رنج بشر را از او بگیرد، بهرهاش را از خود دنیا بیشتر بکند. اگر در جامعهای دزدی نکنیم، به هم خیانت نکنیم، بیجهت همدیگر نکشیم، استثمار نکنیم و حق یکدیگر را ضایع نکنیم، چه زندگی خواهیم داشت؟ اینها همان اصولی هستند که دین به دنبال آنهاست.
در این بخش، به بیان نکاتی در مورد استغفار، تعاون بر نیکی و اثرات آن در زندگی پرداخته میشود. این مسأله مطرح است که اگر افراد یکدیگر را به تعاون بر نیکی دعوت کنند، چه زندگیای خواهند داشت. این سؤال که آیا وضعیت اجتماعی و فردی انسانها به خاطر دنیاطلبی، قدرتطلبی و سایر ویژگیهای منفی از هم گسیخته نشده است، بهویژه در شرایطی که مردم به راحتی به جنایت و آدمکشی میپردازند، مطرح میشود. این موارد از مشکلات انسانی است که دین بهطور مستقیم در تلاش است تا آنها را از بین ببرد. اگر دین بهدرستی عمل کند، رنجهای بیحساب انسانها کم شده و بر اساس اخلاق و عدالت زندگی بهتری فراهم میشود.
در دنیای امروز، بسیاری از انسانها بهدلیل قدرتطلبیهایشان، حتی در کشورهایی که مسلمان نیستند، باعث جنایات و دردهای فراوان میشوند. مردم بیگناه کشته میشوند، و در جایی مانند غزه، بیرحمیهای بسیاری صورت میگیرد. اینها همگی نشاندهنده عدم رعایت حقوق بشر و بیتوجهی به اصول انسانی است. دین آمده است تا این رنجها را از میان بردارد و شرایطی برای خوشبختی و رفاه انسانی فراهم کند. « وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِم»، دین در واقع تلاش میکند تا بشر را از این همه ظلم و جهل رهایی دهد و بهجای رنج، سعادت و بهرههای انسانی را بهدست دهد. کار دین است است که رنج بیحساب راز از ما بگیرد و تمام ما هم این را میدانیم.
و این چیزی که روشن و مطابق با طبع ماست، بگوییم کسی که این حرفها را میزند مجنون است، و این حرفها پریشانگویی است و چه زیبا خداوند در اینجا از واژه «ذکر» استفاده کرد تا فتنهی عقل را نشان دهد.
بحث چشم زخم و امثالهم خود آیه این را نمیگوید. آیه دارد میگوید: گاهی خشم چنان انسانها را میگیرد که با چشمشان میخواهند یک کسی را بکشند، این ازلاق است. مثلا نگاه داعشیها به شیعه اینگونه است که با چشمشان میخواهند بکشند. یا مثلاً ما در برابر کفار و ستمگر ما گاهی با چشممان میخواهیم بکشیم.
در آیات قرآن، گاهی به مسئله چشم زخم و تأثیرات آن اشاره شده است، که در آن چشم انسان بهعنوان نماینده اراده و احساسات درونی او بهشمار میرود. چشم انسان میتواند نشانگر غلیان خشم یا محبت باشد. برای مثال، وقتی کسی از روی خشم به دیگری نگاه میکند، این نگاه بهعنوان یک حرکت ارادی و تأثیرگذار بهحساب میآید. در قرآن، گفته میشود که دشمنان پیامبر حتی با چشم خود میخواهند او را نابود کنند، که این نشاندهنده میزان خشم و دشمنی آنهاست.
مفهوم چشم زخم و تأثیرات آن
چشم زخم چشم محبت است. امام رضا (علیهالسلام) میفرماید که: در مواقعی که به چیزی شگفتانگیز یا زیبا برخورد میکنید، باید سه بار بلافاصله بگویید «ما شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله» تا از تأثیرات منفی چشم زخم جلوگیری شود. این بیان بهعنوان یک نوع مراقبت و پیشگیری از اثرات منفی نگاههای حسود و چشمهای آلوده به خشم مطرح میشود.
در ارتباط با چشم زخم، بهویژه در شرایطی که یک فرد از چیزی بسیار شگفتزده میشود، باید توجه کرد که این شگفتزدگی بهتنهایی میتواند زمینهساز اثرات منفی باشد، زیرا ممکن است فرد نعمت یا زیباییای را که از خداوند دریافت کرده است، فراموش کند و بهجای نسبت دادن آن به خداوند، از آن بهعنوان دستاورد خود یاد کند. این رفتار موجب میشود تا زمینه برای عذاب و تنبیه فراهم شود. اینکه در روایات داریم که مثلاً چشم ممکن است شتر را در دیگ بیندازد و ممکن است انسان را هلاک کند؛ اینها در این فضاست.
یکی ممکن است با چشم زخم مالش از بین برود. روایات مخصوص به چشم زخم را باید بررسی کنیم. ما دلیل خاصی بر اینکه این آیه مربوط به چشم زخم است، این را پیدا نکردیم. ذیل همین آیه نوشته شده است که چشم چه میکند و فلان... اما هیچ کدام استناد به این آیه نکردهاند.
پس اگر منظور چشم زخم پیامبر بود میگفتند فلان سوره را بخوان یا فلان آیه را بخوان. لذا با احتیاط با چنین برداشتی از آیه 51 سوره قلم برخورد بکنید (وَإِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ....) معلوم نیست دقیقاً مرادش مسأله چشم زخم باشد. چون نه راهحلی در اینجا از آن بیان کرد نه این چشم، چشم محبت است.
امام رضا فرمودند: وقتی یک چیزی را در یکی مستقیم میبینید سریع بگویید «ما شاء الله» هر چه خدا بخواهد؛ آن را مطرح میکند و ما در روایات شیعی ندیدم که این قضیه مستندی به این آیه باشد، این را باید در جای خودش بررسی کنیم.