« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر داستان سوره اصحاب باغ و پیام تربیتی آن/سوره قلم (2 نزول) آیات 26-33 /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره قلم (2 نزول) آیات 26-33 /تفسیر داستان سوره اصحاب باغ و پیام تربیتی آن

 

تفسیر داستان اصحاب باغ و پیام‌های تربیتی آن

در نوبت گذشته عرض کردم محضر با سعادت‌تان که خدای متعال در برابر صاحبان قدرت و ثروتی که پیامبر را تنها دیده بودند و همه فشارها را بر ایشان وارد می‌کردند و تکذیبش می‌نمودند، برای اینکه ایشان عقب‌نشینی کنند و پا پس بکشند، به پیامبر فرمود که نباید چنین اتفاقی بیفتد. خداوند تضمین فرمود که داغ مذلت را بر بزرگی آن‌ها خواهد زد.

یعنی همان بزرگی آن‌ها، که در تعبیر کنایی از آن با لفظ "دماغ" یاد می‌شود، چون این بزرگی، بزرگی حیوانی بود، خداوند با واژه «خرطوم» از آن یاد کرد. فرمود: من همین ویژگی را عامل خواری آن‌ها قرار خواهم داد؛ این بزرگی را به یک داغ و ننگ تبدیل می‌کنم.

به همین مناسبت، مسئله اصحاب باغ «سروان» را مطرح فرمود و بیان کرد که اصحاب باغ «سروان» نیز همین وضعیت را داشتند، اما ما با آن‌ها برخورد کردیم و اجازه ندادیم آن تصمیم خطرناکی را که گرفته بودند ـ مبنی بر اینکه سهم مساکین را از آن‌ها سلب کنند ـ عملی کنند. این آرزو یا توهم آن‌ها عملی نشد.

بخشی از جریان اصحاب باغ را محضرتان تقدیم کردیم، و ادامه آن ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که خداوند فرمود:

«فَانْطَلَقُوا وَهُمْ یَتَخَافَتُونَ... فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ»؛ صبح کردند در حالی که قدرت بر منع کردن مساکین را داشتند. این تعبیر را همه مفسرین به عنوان تعبیری تحکمی و تمسخرآمیز دانسته‌اند. بله! خواب‌شان تعبیر شد، اما به صورتی تحقیرآمیز. این تعبیر مثل همان حالت تمسخر است.

حالا این داستان ادامه می‌یابد:«فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ»؛ وقتی که رفتند و به باغشان رسیدند، گفتند: «ما حتماً گمراه شده‌ایم.» این «لام» در «لَضَالُّونَ» لام قسم است.

برخی از مفسرین مانند ابن عاشور در« التحریر و التنویر» می‌گویند که: مراد از «إِنَّا لَضَالُّونَ» این است که ما از حقیقت شکر و وظیفه بندگی گمراه شدیم. اما این تعبیر نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا با توجه به آیات بعد، آن‌ها هنوز در مقامی نبودند که توبه کنند. بلکه در حالتی بودند که کاملاً بر عزم اشتباه خود پایبند بودند و به تدریج، در اثر گفت‌وگوهایی که بعداً میانشان در می‌گیرد، از این موضع فاصله می‌گیرند.

پس این برداشت ابن عاشور و تعدادی از مفسرین نمی‌تواند برداشت درستی باشد. خود ابن عاشور هم در انتهای بحث، به‌مناسبت آیه دوم، می‌گوید که این احتمال هست که مراد از «لضالّون» این باشد که ما راه باغمان را گم کرده‌ایم. و این احتمال درست است. آن‌ها آن‌قدر شوکه شده بودند که گفتند: ما راه باغ را گم کردیم.

اما بعد از اینکه کمی حالشان به حالت عادی برگشت، گفتند«بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»؛ «بل» برای اضراب است، یعنی انتقال از حالتی به حالت دیگر، و خود این هم کاشف از این است که آن «لضالّون» گمراهی از حقیقت و بندگی نبوده، بلکه گمراهی از راه باغ بوده است.

چون اینجا می‌گویند: «ما محروم شدیم»، وقتی کسی را محروم می‌کنند، مثلاً همان‌طور که آن‌ها می‌خواستند مساکین را محروم کنند، یک رایحه‌ی ستم در آن است. این عبارت نشان می‌دهد که حقی از ما گرفته شده؛ چیزی که سهم ما بود.

این‌گونه است انسان‌هایی است که هنوز متنبه نشده‌اند و در برابر مشکلاتی که پیش می‌آید، زود حالت برگشت و گلایه نسبت به ولی‌نعمت خود پیدا می‌کنند.

پریروز کسی آمد پیش من، پدرش مریض بود. بعد از سر زدن به او، پرسیدم حال پدرت چطور است. به شکلی شکر کرد که کاملاً معلوم بود اصلاً شاکر نیست. یعنی شکری همراه با شکایت. این همه نعمت را نمی‌بینند؛ حالا یک مشکل برایشان پیش آمده، که آن هم ممکن است ناشی از تغذیه نادرست یا کاری باشد که خودشان باعثش شده‌اند. اما اولین کاری که می‌کنند این است که ولی‌نعمت‌شان را متهم می‌کنند.

همان‌طور که شیطان هم این‌گونه بود. خودش خطا کرد و به خاطر آدم، سجده نکرد. بعد که خواست با خدا گفت‌وگو کند، گفت :«رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي»؛ یعنی خدایا چون تو مرا گمراه کردی! تو کاری کردی که من از راه رشد باز بمانم. معلم نمره نداد! این نوعی روحیه است که مخصوص انسان‌هایی است که روی به خدا ندارند.

بنابراین، «بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ» هم دقیقاً همین معنا را دارد. یعنی ما محروم شدیم از چیزی که حق ما بود، و کسی به ما ظلم کرده است. از نظر روان‌شناختی، در اینجا نکات لطیفی جمع شده است. انسان‌هایی که از غفلت بیرون نمی‌آیند یا در مسیر سرکشی هستند، هرچه تنبیه متوجه‌شان می‌شود، این تنبیه‌ها را طوری تفسیر می‌کنند که بر سرکشی خودشان بیفزایند و دلیلی برای ادامه سرکشی بیاورند.

«بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ» دقیقاً می‌خواهد همین را بگوید، نه اینکه ما از خیر محروم شدیم چون اشتباهی از ما سر زد، یا ما باید از طریق بندگی به چیزی می‌رسیدیم. نه؛ این جمله طرف دیگر قصه را دارد می‌گوید؛ ادعاهایی که معمولاً انسان‌های تربیت‌نشده بیان می‌کنند.

تا اینجا داستان، پر از غرور و سرکشی است.

بعد از این می‌فرمایند: «قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ»؛ اینجا، چون این آیات را خوب معنا نکرده‌اند، دچار اشکالات تفسیری شده‌اند. ببینید، این تفسیرها متأسفانه از ابتدا دچار اضطراب و بی‌ثباتی بوده‌اند؛ از آنجایی که «استثنا» را به معنای «إن‌شاءالله»نگرفته‌اند، بعد گفتند چون شکر نکردند تنبیه شدند. بنابراین، از اساس، تا اینجا را مضطرب تفسیر کرده‌اند.

ما اکنون تلاش می‌کنیم با توجه به اینکه استثنا، استثنای محرومین ـ یعنی مساکین ـ از سهمشان در باغ بود، برداشت درستی از آیات داشته باشیم. به نظر می‌رسد یک منطق استوار برای توضیح این آیات وجود دارد.

به هر حال، عرضم به حضور شریفتان که در این قضیه، «قَالَ أَوْسَطُهُمْ» بیان‌گر یک مسئله اجتماعی است. مثلاً اگر این‌ها ده برادر بودند، میان این برادرها که می‌خواهند تصمیم بگیرند، گفت‌وگوهایی صورت می‌گیرد. یکی می‌گوید: به هیچ وجه این‌ها را راه ندهیم، سهم مساکین را قطع کنیم؛ دیگری می‌گوید: نصف کنیم؛ یکی دیگر هم پیشنهاد دیگری می‌دهد.

اما همیشه بین‌شان یک فرد معتدل هست. «أوسط» اشاره به همین فرد منصف و میانه‌رو دارد. در تعابیر قرآن نیز، وقتی چنین مواردی باشد، «أوسط» به معنی معتدل و منصف است. بین افراط و تفریط، کسی که راه میانه را می‌گیرد. ما هم «امّت وسط»" هستیم. «قَالَ أَوْسَطُهُمْ»؛ یعنی آن برادر معتدل، همان کسی که گفت: «بیایید همان کاری را بکنیم که پدرمان انجام می‌داد.» این هم پیشنهاد یکی از آن‌ها بود. این فرد معتدل گفت: « اَلَمْ أَقُل لَكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ؟»؛ یعنی مگر نگفتم که از خدا بترسید؟ همان راه پدرمان را برویم.

تفاوت تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری؛ اتهام به خداوند در مواجهه با تنبیه الهی

قبل از اینکه ادامه بدهیم، یک سؤال پیش می‌آید: چرا این افراد تنبیه شدند؟ بالاخره در جامعه‌ای یا جمعیتی که دارند تنبیه می‌شوند، کسانی بودند که نظرشان با دیگران متفاوت بود. با توضیحی که در مورد تفکیک «تصمیم‌سازی» و «تصمیم‌گیری»عرض کردم، این‌ها در مرحله تصمیم‌سازی حضور داشتند، اما در تصمیم‌گیری، همه با هم اتفاق‌نظر داشتند.

این افراد خودشان را جدا نمی‌کردند. مثلاً نمی‌گفتند: «بله، سهم من را جدا کنید، آن را به فقرا بدهید. حق فقرا را از سهم من بدهید.» دیدید مثلاً برادرها و خواهرها، ورثه، می‌دانند پدرشان دِینی بر گردن دارد، یا خمس بر گردنش هست، یکی از آن‌ها آدم متدینی است، اما بقیه نمی‌خواهند بدهند؛ او چه می‌کند؟ وقتی سهمش را گرفت، حداقل خمس سهم خودش را از مالش جدا می‌کند. اگر نیاید بگوید «من کل خمس پدر را می‌دهم»، حداقل این وظیفه است که باید انجام بدهد. اگر این را هم انجام ندهد، یعنی در تصمیم‌گیری با آن‌ها همراهی کرده است.

بله، بنابراین اگرچه در تصمیم‌سازی نظری داشت، اما مانند برادران یوسف، که یکی‌شان گفت «او را نکشید» و پیشنهاد داد «او را در چاه بیندازید»، در نهایت در تصمیم‌گیری همه با هم تصمیم گرفتند. تصمیم‌گیری غیر از تصمیم‌سازی است. لذا وقتی تنبیهی متوجه جمعی می‌شود، نگاه به فضای تصمیم‌سازی نمی‌شود؛ بلکه نگاه به فضای تصمیم‌گیری است. بالاخره بنا و عزمشان بر چه چیزی قرار گرفت؟

در ادامه می‌فرماید: «قال اوسطهم» یعنی آن فرد می‌گوید: «من به شما گفتم»، اما این گفتن نه به معنای گفتنی بود که اقدامی به دنبالش باشد، فقط گفت. از این «لولا تسبحون» باید بفهمیم که آن مسئله « فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ و بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ » همراه با چه بوده است؟ همراه با اتهام‌زنی به کی؟ به پروردگار.

چون اینجا «تسبیح» مطرح می‌شود، یعنی «تنزیه»؛ تسبیح یعنی تنزیه خدا از ستمگری، از جهل، از نقص. همین کاشف از آن است که در « نحن محرومون» نوعی اتهام و انتساب ستم به خدا نهفته بود. لذا آن برادر به آن‌ها گفت: خودتان کردید. پدرتان سال‌ها این کار را انجام می‌داد، باغتان بود، سرمایه‌تان بود، مشکلی نداشتید. با خودتان تصمیم گرفتید. «ما خودمان تصمیم گرفتیم»؛ این تعبیر دور سر ماست. بنابراین، «لولا تسبحون» یعنی چرا نسبت نادرستی به خدا می‌دهی؟

خدایا چرا من؟ مگر چه کرده‌ام؟ خدایا، مگر چه کردم که این‌طور شد؟ خدایا، خودت باعث شدی! این تعابیر زیاد در زندگی اجتماعی و خانوادگی ما دیده می‌شود. وقتی با مشکلی مواجه می‌شویم، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد، گله‌گذاری از خداست. انسان‌هایی که تربیت نشده‌اند، این‌گونه‌اند؛ اول کارشان گله‌گذاری از خداست. باید کسی دستشان را بگیرد و بگوید: «لولا تسبحون»! چرا خدا را متهم می‌کنی؟

در جای دیگری از قرآن نیز آمده است: هر چیزی که به شما می‌رسد، از خودتان است. «و من یؤمن بالله یهد قلبه»؛ کسی که ایمان به خدا داشته باشد، ایمان به عظمت خدا، به عدالت الهی، به حکمت الهی، دلش هدایت می‌شود که چرا این اتفاق افتاده است. «و من یؤمن بالله یهد قلبه»؛ این جمله معنای بلندی دارد. دل باید هدایت شود و ایمان داشته باشد به خدا. خداوند دل را هدایت می‌کند که چرا این اتفاق افتاده است.

لذا مؤمنین، اول کاری که می‌کنند این است که در خودشان بررسی می‌کنند ببینند چرا این اتفاق افتاده است. آیا این یک آزمایش است؟ آیا این یک تنبیه است؟ این‌ها را عرض می‌کنم که در منش و تربیت ما نیز باید همین‌گونه باشد.

قبلاً در مقام تصمیم‌سازی، نگفتم به شما که تکلیف شرعیتان را انجام بدهید؟ تکلیف آن‌ها این بود؛ چون مسیحی بودند، زکات می‌دادند. حالا دارند می‌گویند: «إنا محرومون»؛ چنین ادعاهایی کردند و جانب خدا را تضعیف کردند، انتساب‌های بد به خدا دادند. این شخص گفت: چرا خدا را متهم می‌کنید؟ تسبیح کنید خدا را! خدا که ستم نمی‌کند، خودتان باعث شدید. شما تکلیف خودتان را انجام ندادید. اثر وضعی این، کار خودتان است.

این‌گونه اتفاق‌ها در زندگی زیاد پیش می‌آید؛ نه فقط در زندگی ما، بلکه در زندگی عموم مردم. تقریباً همیشه همین است.

لذا در آنجا خداوند برایشان توضیح می‌دهد: درست است که الان مورد اهانت قرار گرفته‌ای، اما خودت باعثش شدی. «كَلَّا بَل لَّا تُكرِمُونَ ٱليَتِيم وَلَا تَحَـضُّونَ عَلَى طَعَامِ ٱلمِسكِينِ ...» این همه فساد دارید، تنبیه می‌شوید دیگر. البته مورد اهانت قرار خواهید گرفت، چون خودتان باعثش شدید.

بنابراین، «قال أوسطهم» می‌گوید: چرا خدا را تنزیه نمی‌کنید؟ چرا خدا را دور از نقص و ستم نمی‌دانید؟ تنزیه کنید خدا را. این افراد که حالا متدین بودند و بعداً سرکش شدند، متوجه شدند. گفتند: «قالوا سبحان ربنا»؛ صاحب‌اختیار و مدبر ما منزه است از هر نقص. «إنا کنا ظالمین» با تأکید؛ قطعاً ما خودمان ستمگر بودیم.

ستمگر یعنی کسی که چیزی را سر جای خودش قرار نمی‌دهد. در برابر «عادل» قرار می‌گیرد. عادل کسی است که هر چیزی را به مقتضای حق و در جای خودش قرار می‌دهد. مثلاً اگر جای قاب عینک اینجاست، آن را همین‌جا می‌گذارد. اگر جای موبایل اینجاست، همان‌جا قرار می‌دهد. این می‌شود عادل. در رفتارهای فردی، اجتماعی، در داوری‌ها...

لذا گفتند ما بودیم که مختل کردیم، یعنی «ضلّالین». «إنا کنا ظالمین»؛ ما گمراه بودیم، یعنی ما بودیم که این هارمونی‌ها را به هم ریختیم. ما خودمان به خودمان ستم کردیم.

همین وضعیت را در داستان آدم و حوا نیز ملاحظه می‌فرمایید. بعد از اینکه آدم و حوا از بهشت رانده شدند، برخلاف شیطان، گفتند: «ربنا إنّا ظلمنا أنفسنا»؛ ما خودمان به خودمان ستم کردیم. این اعتراف‌ها، بعد از تنزیه الهی، خیلی مؤثر در جلب رحمت الهی است.

حالا بعد از این اقرار، شروع کردند به سرزنش کردن یکدیگر. عرب‌ها تعبیری دارند: «الهزیمة یتیمة و النصر له ألف أب»؛ شکست، یتیم است و پیروزی هزار پدر دارد.

تعبیر قشنگی است. یعنی هیچ‌کس مسئولیت شکست را به عهده نمی‌گیرد، اما وقتی پیروزی اتفاق می‌افتد، از جناب فرماندار، شهردار، نماینده، دربان، همه تشکر می‌کنند! الان هم این‌ها شکست خورده‌اند و شروع کردند به سرزنش کردن یکدیگر: «تو این پیشنهاد را دادی، تو این راه را جلوی ما گذاشتی...».

در اینجا عرض کردم: «یَتَلاوَمُون» یعنی بعضی‌شان، بعضی دیگر را سرزنش می‌کردند. اگر مثلاً ده نفر بودند، این یکی می‌گفت: «تو باعث شدی»، دیگری می‌گفت: «من که حرفی نزدم»؛ همان بحث‌هایی که شکست‌خورده‌ها معمولاً با هم دارند.

«یَتَلاوَمُون» یعنی همدیگر را سرزنش می‌کردند. گاهی در زبان عربی به این می‌گویند «عتاب»؛ که حد پایین سرزنش است. «لوم» حد متوسط سرزنش است، و «توبیخ» حد اعلای سرزنش، «عتاب» حد پایین سرزنش است. مثلاً پدر به فرزندش می‌گوید: «عزیزم چرا این کار را کردی؟» این یک عتاب است. در آن تعبیر نرم وجود دارد.

در اینجا از واژه «لوم» استفاده شده، شاید به این دلیل که سهم خودشان را قبول می‌کردند، چون قبلش گفته بودند: «إنا کنا ظالمین»؛ اما در عین حال می‌خواستند بگویند: «تو باعث شدی!» پس سهم را مال خودشان می‌دانستند، اما پیشنهاد از سوی دیگری آمده بود. بنابراین از واژه «لوم» استفاده شد، نه «توبیخ».

طغیان، ظلم، توبه و از بین رفتن مناشی قدرت از نگاه قرآنی

حالا این دعواها آخرش به کجا رسید؟ گفتند: «قالوا یا ویلنا إنا کنا طاغین»؛ وای بر ما، ما همه با هم طغیان کردیم. دیگر اینکه چه کسی باعث شد یا چه کسی پیشنهاد داد، مطرح نیست؛ همه با هم طغیان کردند.

در اینجا بحثی مطرح شده که فرق بین «ظلم» و «طغیان» چیست؟ ظلم چیست؟ گفتند «ظالم»، و بعد دوباره گفتند: «طاغین». اول اقرار به ظلم، و سپس اقرار به طغیان.

برخی گفته‌اند ظلم، ظلم فردی است و طغیان، ظلم جمعی. بعضی‌ها هم گفته‌اند طغیان مرحله‌ای بالاتر از ظلم است. ممکن است ما ظلمی کنیم، اما این ظلم ناشی از شهوت، یا طوفان خشم باشد؛ اما طغیان، سرکشی است. حتی اگر طوفانی در کار نباشد، انسان می‌نشیند و تصمیم می‌گیرد که سرکشی کند.

بله، طغیان از جنس ظلم است، اما به نظر می‌رسد «إنا کنا طاغین» یعنی ما در برابر بندگی خدا، حکم خدا، سرکشی کردیم. از اول هم همین‌طور بود. در سوره علق نیز به این موضوع اشاره شده که انسان، طغیان می‌کند.

پس، ستم‌ها انواع مختلفی دارد. گاهی ما ستمی را می‌بینیم که در برابر اراده خداوند است. خدا می‌گوید: «من چنین گفته‌ام» و فرد می‌گوید: «با اینکه خدا چنین گفته، من انجام نمی‌دهم». این نوع برخورد، طغیان نام دارد.

اما ظلم، گستره وسیع‌تری دارد و همه انواع برهم زدن هارمونی‌ها و نظامات را شامل می‌شود. مثلاً من این حکم الهی را قبول دارم، اما ـ عرضم به حضور شریفتان ـ طوفانی از تنبلی یا غضب در من هست که نمی‌گذارد عمل کنم. یعنی با اینکه می‌دانم باید نماز بخوانم، ترک نماز می‌کنم.

یک وقت کسی می‌گوید: «می‌دانم خدا گفته، اما زیر بار نمی‌روم»؛ این فرد طغیان‌گر و سرکش است. اما گاهی می‌گویند: «خدای ما کریم است، حالا می‌بخشد»؛ این بیان، نوعی تکذیب نیست، بلکه فسق است. یعنی خروج از دایره بندگی با اینکه فرد می‌داند حکم چیست. تمام اینها مصداق ظلم است، اما اگر ظلم همراه با سرکشی در برابر حکم قطعی الهی و با علم به آن باشد، نامش می‌شود «طغیان».

در داستانی که در قرآن آمده، این افراد اعلام کردند که «ما طغیان کردیم» و لذا تنبیه شدند. همه ما در این طغیان مشارکت داشتیم. پس از آن می‌گویند: «الآن می‌خواهیم بازگردیم. «عَسَى رَبُّنَا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِنْهَا»؛ یعنی حالا که باغ‌مان یا میوه‌های باغ‌مان از بین رفته، از خدا می‌خواهیم که بهتر از آن را به ما بدهد.

چون گفتیم «لَیَسْرِمُنَّهَا» دو معنا دارد: یکی اینکه میوه‌های باغ آفت جدی دیدند و همه از بین رفتند، و دیگری اینکه اصلاً باغ سوخت؛ یعنی صاعقه زد و باغ را سوزاند. اگر معنای دوم باشد، دیگر باغی در کار نیست. پس «عسى ربنا أن يبدلنا خيرًا منها» یعنی از اصل باغ یا از اصل میوه‌های باغ، بسته به دو معنای مذکور.

سپس می‌گویند: «إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ». یعنی ما به سوی پروردگارمان رغبت داریم. به‌رغم اشتباهی که کردیم، به‌رغم سرکشی، این‌طور نیست که در حالت آتش‌بس با خدا مانده باشیم؛ نه، دوباره مشتاق و متمایل به پروردگار و صاحب اختیار خود شده‌ایم.

این اشتباه ما را از در خانه خدا دور نکرد. «إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ» یعنی علاقه‌مندیم، مشتاقیم به سمت پروردگارمان. بعضی‌ها وقتی دلخور می‌شوند، از خدا دلخور می‌مانند. اما این‌ها می‌گویند: «نه، دیگر دلخور هم نیستیم.« إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ».

در رابطه با این افراد و این جریان، روایاتی از ابن عباس نقل شده است که: خداوند در سال بعد، میوه‌ای چند برابر به آن‌ها عطا کرد. حالا در این‌جا قصه‌پردازی‌ها زیاد می‌شود. عرض کردم، در قصه‌ها همیشه جانب احتیاط را رعایت کنید. مثلاً گفته‌اند که خدای متعال به این‌ها میوه‌ای بسیار پربار در سال آینده عطا کرد تا سال گذشته‌شان جبران شود، چراکه توبه کرده بودند. این گفته شده، حالا درست و غلط بودن یا مقدار صحت آن، قابل بحث است. اما آنچه خداوند در اینجا مطرح می‌کند، این است که آن‌ها توبه کرده بودند. آن‌ها واقعاً می‌گویند: «ما رغبت به پروردگارمان کردیم» و خداوند هم در آینده جبران می‌کند.

اما چرا در متن قرآن این موضوع بیان نشده؟ چون از نظر بلاغی، این داستان برای بیان عذاب مطرح شده است. این داستان مربوط به کسانی است که در برابر پیامبر و آیات الهی سرکشی می‌کنند؛ کسانی که درباره‌شان گفته شد:«إِن كَانَ لَهُ مَالٌ وَبَنُونَ، إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ». در ادامه این ماجرا، دیگر ادامه‌ی فیلم و روایت این نیست که «بله، من برگشتم»؛ چون ایجاد امید می‌کند. اما این داستان خطاب به پیامبر است، نه برای حتی سرکشان. دارد پیامبر را دلداری می‌دهد، تا ثبات قلب پیدا کند در میدان مبارزه با سرکشان. در این میدان مبارزه، خداوند به پیامبر می‌گوید: «من با اینکه می‌دانستم این‌ها ممکن است روزی بازگردند، اما چون در مقام سرکشی بودند، آن‌ها را تنبیه کردم». در آن سال از باغ محروم شدند. حداقلش همین بود.

خداوند می‌خواهد مناشی قدرت این‌ها را بگیرد؛ چه ثروت باشد و چه فرزند. خداوند می‌فرماید: «ما این منابع قدرت را از آن‌ها خواهیم گرفت». وعده الهی به چه کسی است؟ به پیامبر.

پس وقتی شما در مقامی هستید که دارید از مناشی قدرت سخن می‌گویید، دیگر جایی برای گفتن «من برگشتم» نیست. این‌ها اثر وضعی طغیان را چشیدند. مثل آدم و حوا که خطا کردند و از بهشت رانده شدند؛ بعد توبه کردند. اما خداوند فرمود:«فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ»؛ یعنی توبه‌شان پذیرفته شد، اما دیگر به بهشت بازنگشتند. تنبیه شدند. این اثر وضعی خطا بود. مثل سمی که انسان می‌خورد و اثرش را می‌بیند. سرکشی هم اثر خودش را دارد. این‌طور نیست که اثر سرکشی را همان‌جا و همان‌وقت برطرف کنند. تنبیه لازم شده، اگر قرار است جبران شود، در جای دیگر است.

لذا اصلاً جایی برای بیان اینکه «من هم برگشتم» باقی نمی‌ماند. بعد از اقرار، اعتراف، تقاضا و توبه این‌ها، بازگشت خداوند (یعنی عفو کامل) بیان نمی‌شود. و این دقیقاً از نظر بلاغی، جای درستی است. در داستان، هر چه اتفاق افتاده، دیگر به این بخش از گفت‌وگوی با پیامبر مربوط نمی‌شود، لذا سکوت می‌شود. پس حتی اگر ابن عباس گفته باشد که در سال بعد جبران شد، جبران در آینده است، اما تنبیه امسال، سر جای خودش باقی است.

در ادامه خداوند می‌فرماید:«كَذَلِكَ الْعَذَابُ، قصه را در همین‌جا تمام می‌کند. عذاب من این‌گونه است. این عذاب، برای کسانی است که با تو سرکشی می‌کنند، صاحب ثروت و قدرت هستند و در برابر آیات من سرکش شده‌اند. عذاب این است که مناشی قدرت آن‌ها را ازشان خواهم گرفت.

گفتیم که خداوند می‌فرماید:« أَن كَانَ ذَا مَال وَبَنِينَ» یعنی چه؟ یعنی این‌ها قدرت داشتند، اما خدا آن‌ها را گرفت. مثلاً فرزندشان دیگر همراه پدر نیست؛ نه اینکه بچه را بکشد، بلکه جامعه همان جامعه است، اما دیگر آن‌ها حامی ندارند. این‌ها که قرار بود سربازان آن‌ها باشند، شدند سربازان پیامبر. خداوند اطراف آن‌ها را خلوت کرد و مناشی قدرتشان را گرفت؛ چه ثروت باشد، چه قدرت‌شان . حتی برخی گفته‌اند در آن سال‌ها قحطی خاصی هم در مکه آمد. حالا آیا این مربوط به این قصه هست یا نه، ما نمی‌خواهیم الآن نسبت دقیق بین این دو مطلب برقرار کنیم. اما خداوند به پیامبر وعده داد که مناشی قدرت صاحبان ثروت و قدرت را خواهد گرفت.

«كَذَلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَر»؛ اشاره به این است که تنبیه آن‌ها پایان‌پذیر نیست. اهل باغ سروان ، توبه‌شان پذیرفته شد. اما این‌ها چون سرکش‌اند و در موضع سرکشی اصرار دارند، خداوند می‌فرماید: «این‌ها را هم در دنیا از منابع قدرتشان محروم می‌کنم و هم در آخرت، عذاب بزرگ‌تری در انتظارشان است».

«لَوْ كَانُوا يَعْلَمُون»؛ این «لَو» امتناعیه است؛ یعنی اینکه این‌ها خودشان هم علم به این معنا ندارند. ای کاش می‌فهمیدند! ای کاش دو معنا دارد: یکی تحضیض است، یعنی امید می‌رفت که این‌ها بفهمند و تا دیر نشده بازگردند.

ظاهر این آیات، لای امتناعی دارد؛ یعنی اصلاً این‌طور نیست که بگوییم ای‌کاش این‌ها انسان‌های باشعوری بودند. بلکه حتی شعور این مسئله را هم ندارند که آنچه بر سرشان می‌آید، تنها آغاز است. رحمت الهی از آنان برداشته شده و آنچه در انتظارشان است، عذاب دنیوی است و عذاب آخرت نیز برای این‌ها قطعی خواهد بود.

 

نکته‌ای درباره عذاب‌های اجتماعی

در اینجا، چند نکته را عرض می‌کنم. اول اینکه عذاب‌های اجتماعی و جمعی، نتیجه و برآیند رفتارهای یک جامعه است. یعنی وقتی یک جامعه در مسیر خاصی حرکت می‌کند یا گفتمان مسلطی بر آن حاکم می‌شود، عذاب الهی بر اساس آن رفتار جمعی نازل می‌گردد. مثلاً وقتی بنی‌اسرائیل در بیابان دچار عذاب شدند و اجازه ورود به شهر را نیافتند، حضرت موسی و حضرت هارون نیز در میان آن‌ها بودند؛ در حالی که مخالف آن جمع محسوب می‌شدند. اما خداوند عذاب را به صورت جمعی نازل کرد. یا وقتی قبطیان، یعنی دستگاه حاکم مصریان، دچار تنبیه شدند، بنی‌اسرائیل هم در آن محیط بودند. گاهی خون آمد، گاهی ملخ، و گاهی بلایای دیگر.

معنای عذاب جمعی و مسئولیت فردی

می‌خواهم عرض کنم که وقتی عذاب‌های اجتماعی نازل می‌شود، به این معنا نیست که تک‌تک افراد جامعه فاسد هستند. ممکن است زلزله بیاید یا بلایی نازل شود که تعدادی از مردم را با خود ببرد. گفتمان و فضای عمومی جامعه اگر در مسیر نادرستی باشد، عذاب نازل می‌شود. این به آن معنا نیست که هر کسی که در آن بلا گرفتار می‌شود، لزوماً مستحق عذاب است.

برخی افراد مؤمن که در کنار فاسدان زندگی می‌کنند و صبوری می‌ورزند، پاداش خود را دریافت می‌کنند. یعنی اگرچه همراه آن‌ها می‌سوزند، اما در حقیقت در مسیر صعود و رشد شخصیتی قرار دارند. فشارهای بیرونی باعث ارتقای معنوی آن‌ها می‌شود.

 

نگاه کلی خداوند در عذاب‌های اجتماعی

بنابراین نمی‌توان گفت چون چند نفر در یک جامعه صالح‌اند، پس آن جامعه مستحق عذاب نیست. این افراد ملاک برای حکم کلی الهی نمی‌شوند، مگر اینکه مانند پیامبران باشند که تا زمانی که در بین مردم حضور دارند، عذاب ریشه‌کن نازل نمی‌شود. قرآن می‌فرماید: «ما کان الله لیعذبهم و أنت فیهم»، یعنی تا تو در میان مردم هستی، خداوند آن‌ها را عذاب نمی‌کند، هرچند مستحق باشند. اما در عذاب‌های اجتماعی، کلیت جامعه در نظر گرفته می‌شود.

 

شرط توبه حقیقی

نکته دوم این است که توبه بدون تسبیح پروردگار و اعتراف به نقش انسان در خطا، کامل نیست یا اثربخش نخواهد بود. بهترین توبه، توبه‌ای است که در آن، اولاً خداوند تنزیه شود و ثانیاً مسئولیت خطا بر دوش خود انسان انداخته شود. این دو مرحله باید با هم همراه باشند. بر اساس آنچه در آیات قرآن آمده، ابتدا باید خدا را منزّه دانست و سپس مسئولیت را پذیرفت. این شرط برای توبه، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، ضروری است.

 

نقش معرفت دینی در بازگشت به خدا

نکته سوم این است که انسانِ با معرفت و تربیت‌یافته دینی، حتی اگر گاهی دچار سرکشی شود، با دیدن عذاب الهی، میل و رغبتش به خداوند بیشتر می‌شود و از او جدا نمی‌گردد. برخلاف کسانی که آشنایی با خدا و قوانین الهی ندارند و به محض بروز خلل در نظام ظاهری، از خدا روی‌گردان می‌شوند.

این افراد انتظار دارند هر اشتباهی را انجام دهند، اما هیچ تغییری در نظام رخ ندهد. در حالی که کسی که درک درستی از قوانین الهی حاکم بر هستی دارد، در مواجهه با عذاب، رغبتش به خدا بیشتر می‌شود: «إنّا إلى ربّنا راغبون»؛ چون می‌فهمد خدایی هست. اگر خداوند با ستمگران برخورد نکند یا با من که خطا می‌کنم، تنبیهی نداشته باشد، پس خدایی وجود ندارد. در واقع، خلل در رفتار انسان و تنبیه‌های الهی، برای انسان با بصیرت، نشانه وجود و حاکمیت خداست و می‌فهمد مدبری است و باعث افزایش تمایل به سوی خدا می‌شود.

نقش عذاب‌های دنیوی در تربیت

و نکته آخر اینکه، برای کسانی که باور به قیامت ندارند، نخستین چیزی که باید برایشان توضیح داده شود، تنبیه‌های دنیوی است. از نظر تربیتی، اگر کسی به آخرت ایمان ندارد، باید او را نسبت به عذاب‌ها و تنبیه‌های دنیوی هشدار داد. مثلاً فرض کنید فردی از تولد فرزند خود شادمان است، اما همان لحظه ممکن است فرزندش بیمار شود یا حادثه‌ای رخ دهد. یا حتی مادر با وجود تمام مراقبت‌ها، دچار مشکلی شود. این‌ها نشان‌دهنده ناپایداری دنیا و عذاب‌های دنیوی است.

ما باید کسانی را که نگاهشان فقط به دنیاست، نسبت به تنبیه‌های دنیوی آگاه کنیم. این هشدار بی‌ارزش نیست. چون اگر مردم بدانند ماشینی که ترمزش خراب است، ممکن است باعث تصادف شود، برای تعمیرش اقدام می‌کنند. اما اگر به آن‌ها بگوییم خداوند در قیامت قضاوت می‌کند، این هشدار برای بسیاری اثرگذار نخواهد بود.

بنابراین، یکی از روش‌های تربیت اجتماعی این است که مردم را به عذاب‌های نزدیک و ملموس توجه دهیم. پیامبران نیز ابتدا مردم را نسبت به عذاب‌های دنیوی هشدار می‌دادند؛ همان‌طور که بشارت می‌دادند نسبت به نعمت‌های دنیوی: «یا قوم استغفروا ربّکم ثم توبوا إلیه یرسل السماء علیکم مدراراً». چرا؟ چون این مردم باید زندگی دنیایشان به سامان باشد. ابتدا باید مشکلات دنیوی‌شان رفع شود. این یک مدل از تربیت است. ما وقتی بالای منبر می‌رویم، نباید صرفاً به مسئله قیامت بپردازیم. یکی از موضوعاتی که باید برای مردم روشن شود، عواقب دنیوی رفتارهاست.

 

logo