1403/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
تحلیل داستان اصحاب باغ/سوره قلم (2 نزول) آیات 16-25 /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره قلم (2 نزول) آیات 16-25 /تحلیل داستان اصحاب باغ
مقدمه و کلیات تفسیر سوره قلم
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ وَلَا يَسْتَثْنُونَ فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَارِمِينَ فَانطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ أَن لَّا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِينَ»
در جلسه گذشته عرض کردم که خدای متعال در سوره قلم، که دومین سورهای است که بر پیامبر عظیمالشأن ما نازل شد، به ایشان فرمود که: نباید هیچگونه پیروی از خواست جریانی داشته باشی که تو را تکذیب میکند. این جریان، بهواسطه تکذیب، تهمتهای ناروا به تو وارد میکند و تو را تحت فشار قرار میدهد.
سپس ویژگیهای این جریان را توضیح داد؛ یعنی فرمود: کسانی که تو را تکذیب میکنند و صاحب ثروت و قدرتاند، مجموعهای از صفات نادرست را دارا هستند که این ویژگیها باعث میشود که نباید خواستههای اینها تأمین شود. کسی که چنین ویژگیهایی دارد، نباید از او پیروی کرد.
فرمود: اینها در نهایت کسانی هستند که تو نباید از موضع ثروت و قدرت آنها هراس داشته باشی. هرچند که آنها صاحب قدرتاند و لازم بود بهنحوی خدای متعال بیان کند که خودش قدرت و ثروت اینها را خواهد گرفت، حتی اگر تو در حال حاضر توان مقابله با آنها را نداشته باشی. تو فردی تنها هستی که وارد میدان شدهای و با سخنانت جامعه را تحت تأثیر قرار دادهای. این تأثیرات ممکن است با واکنشهایی چون رفتارهای ناشایست یا تهدیدهای زبانی علیه تو همراه باشد.
دیروز فرصت نشد درباره «مال» و «بنین»عرض کنم. واژه «بنین» به معنای صاحبان فرزند است، بهویژه صاحبان فرزند پسر. در نظام عشیرهای و قبیلهای آن زمان، داشتن فرزندان بیشتر نشانه قدرت محسوب میشد. به همین دلیل، وقتی در قرآن درباره افراد قدرتمند سخن میرود، از واژه «بنین» استفاده میشود؛ مثلاً درباره ولید میفرماید: «وَبَنِينَ شُهُودًا»؛ یعنی اینها بخاطر فرزندانی دارد بخصوص پسر از موضع قدرت در جامعه برخوردارند.
در آیه بعد میفرماید:« سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ». درباره این آیه، تقریبا همه مفسران یک نظر دارند و آن دیدگاه این است که جمله به معنای « ما او را به خاک مذلت خواهیم نشاند» است. البته نیاز است کمی درباره واژهها بحث شود.
«وسم» بهمعنای داغ زدن یا علامتاست و «خرطوم» بهمعنای بینی بلند است؛ در حیواناتی مثل خوک یا فیل از این واژه بهجای «انف» (بینی) استفاده میشود. معمولاً وقتی درباره انسان صحبت میشود، واژه «انف» بهکار میرود؛ مثلاً گفته میشود: «رغم أنفه» یا در فارسی: «دماغش را به خاک مالید» یا «دماغت چاقه»؛ اینها همه اشاره به بینی انسان دارد.
استفاده از واژه «بینی» در مورد انسان در قرآن، بینی را نماد عزت، بزرگی یا شخصیت میدانند.
قرآن با همین ت لفظ از «انف» به «خرطوم» چند پیام را منتقل میکند. یکی اینکه اینها بزرگاند، اما بزرگیشان از نوع حیوانی است. دیروز هم عرض کردم که ما بزرگان را دو دسته میدانیم: بزرگانی چون پیامبران و اوصیا، که عظمت و بزرگواری دارند، و بزرگانی مثل هیتلر، شمر، بنیامیه، عمر بن سعد و امثالهم که بزرگند، اما بزرگوار نیستند.
پس قرآن با تغییر لفظ بینی، پیامی روشن درباره شخصیت این افراد دارد: آنها انسانهای شریفی نیستند، بلکه صفات حیوانی در آنها رشد یافته است. واژه «خرطوم» میخواهد این حقیقت را برساند.
همچنین، «وسم»؛ یعنی داغ زدن و علامت گذاری ، و این علامت بهگونهای است که نشانهدارشان میکند. مثل حیوانات که با داغ نشانهگذاری میشوند، این افراد هم در بینیشان علامتی خواهند داشت. این نشانه، اثری است که از بین نمیرود؛ یک داغ ماندگار.
بر سر اینکه این «داغ» مربوط به دنیاست یا آخرت، بین مفسران اختلاف نظر وجود دارد. مثلاً علامه طباطبایی معتقدند این داغ در قیامت زده میشود و نشانهای از ذلت در آخرت است. اما برخی دیگر مانند آیتالله مکارم میگویند: این داغ در دنیا اتفاق میافتد. به نظر میرسد نظریه دوم قویتر باشد. چرا؟ چون در پایان داستانی که اینجا بیان میشود، میفرماید: «کَذلِكَ الْعَذَاب»؛ که عذاب صاحبان باغ در دنیاست که باغشان از بین رفت و اینها در دنیا از خاستگاه قدرتشان محروم شدند. بنابراین درستش این است که ما یک معنایی برای« سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ» بیان بکنیم که مربوط به دنیا باشد نه آخرت.
شاید نگرانی علامه از این باشد که برخی زنده هم که بودند، قدرتمند بودهاند. جریانی که در اینجا دارد بحث میشود راجع به صاحبان قدرت و ثروتی است که در عین حالی که اینها شخصیتهای باطلی هستند، به مقابله با جریان دین و رهبران دینی وارد میشود. یعنی خداوند وعده « سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»نه به هر ثروتمند و قدرتمندی، بلکه به ثروتمندان و قدرتمندانی که با پیغمبر اسلام، با رهبر دین، با دعوت کنندهی به اسلام وارد جنگ میشود و او را متهم میکنند و آزار میدهد .خداوند میفرماید: من اینها را تنبیه خواهم کرد. پس همه صاحبان ثروت مشمول این نیستند، بلکه آنان که از قدرت خود برای ستیز با حق استفاده میکنند، مورد خطاباند.
به نظر حقیر میرسد این افراد، عمدتاً پایگاه اجتماعی دارند و ثروت و قدرتشان یک پایگاه اجتماعی برای اینها درست کرده است. هرچند در زمان فعلی ثروت و قدرت دارند، اما وقتی با جریان دین درگیر شوند، چون باطل است و چون جریان حق روز به روز توسعه پیدا میکند، اطراف جریان مستکبر از اطراف جریان منحرف و مبارز خلوت میشود. در پدیدههای اجتماعی، کسی میتواند تأثیرگذار باشد که پایگاه اجتماعی داشته باشد اجازه دارد که وارد میدان شود ولی مقابل جریان حق. کسی که پشتوانه اجتماعی ندارد، نمیتواند حتی حرفش را به جایی برساند.
هیتلر در خاطراتش مینویسد: من پیروز میشوم چون مردم را در کوچه و خیابان علیه حکومت بسیج کردم. برای شکست دادن جریان ثروت و قدرت، باید سرمایه اجتماعیاش را گرفت. همانطور که با پیشرفت دعوت پیامبر، سرمایه اجتماعی مخالفان کمتر میشد. در داستان اصحاب باغ هم این موضوع هست. صاحبان آن باغ از ثروت و قدرت برخوردار بودند، اما وقتی باغشان گرفته شد، دیگر چیزی برای اتکا نداشتند.
پس وقتی صحبت از این است: «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»؛ به معنای نشاندار کردن اجتماعی اینهاست. وقتی رژیمی سقوط میکند، به تعبیر حضرت امیر (ع): «یَتَقَلَّبُونَ غَربَلَةً»، یعنی غربال میشوند؛ آنهایی که روزی صاحب موقعیت بودند، کنار میروند و یک جریان جدید فرهنگی، جای آنها را میگیرد. چرا؟ چون اینها موقعیت اجتماعی خود را از دست میدهند و آنها قدرت اجتماعی بدست میآورند. چه کسی با ترور توانسته است حکومت بدست بگیرد؟ مگر اینکه طرف رقیب هم به واسطهی قدرت نظامی آمده باشد. کودتاها اینطور است که مردم کاری ندارند ولی در پدیدههای اجتماعی اینطور است. ببینید پشت کدام مردم است و دین دارد در آغاز کار به پیامبرش میفرماید: نگران این مراکز قدرت و ثروت نباش؛ من جایگاه آنها را از آنها خواهم گرفت. مناشی قدرت و عوامل تأثیرگذاری اجتماعیشان گرفته خواهد شد، و این پیام اجتماعی بسیار عمیقی دارد.
در ادامه، میرسیم به موضوعی مهم. خداوند میفرماید: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ»؛ یعنی برای توضیح مطلب به خود پیامبر (ص)، مثالی میزند که این خود نیز پیامی دارد. کسی که میخواهد بهاصطلاح به رهبر تضمینی بدهد، باید توضیحات لازم را نیز ارائه کند تا قلبش آرام گیرد. صرف وعده دادن کافی نیست؛ باید نمونهای ارائه شود، و این موضوع در تربیت بسیار مهم است. حتی قلب رهبر هم باید محکم شود.
فرض کنید پیامبر، تنها و بیکس، وسط جامعهای آمده و دعوت خود را آغاز کرده است. جریان ثروت و قدرت به جان پیامبر افتادهاند. میگویند این شخص تنهاست، حتی در میان قوم خودش—یعنی بنیهاشم—حمایت لازم را ندارد؛ عمویش ابولهب هم با او میجنگد.
در خیابان، چنانچه انشاءالله اگر به تفسیر سوره «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ» رسیدیم، عرض خواهیم کرد: حضرت در کوچهها راه میرفت و میگفت: «مردم! من رسول خدایم؛ اتقوا الله، قولوا لا إله إلا الله، تفلحوا». پشت سرش، مثلاً با چند قدم فاصله، ابولهب میگفت: «بابا، من عموی اینم، این دروغ میگوید».
کسی که اینگونه تنهاست، حال خداوند میخواهد «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ» یعنی قلب پیامبر را محکم کند. چگونه؟ خداوند میفرماید: من عوامل قدرت اینها را از آنها میگیرم. آن چیزی که صنعت و عزتشان بود، همان را تبدیل به ذلت و خواری خواهم کرد. به همین مناسبت، داستان اصحاب باغ را بیان میکند.
تفسیر آیات و تحلیل داستان اصحاب باغ
در یمن، نزدیک صنعاء، روستایی بود به نام «سروان». در آنجا مرد صالحی باغی داشت. وقتی فصل چیدن محصول میرسید، سهم خودش را برمیداشت و بخشی را هم برای مساکین میگذاشت؛ فقیرانی که دستشان به جایی نمیرسید.
پس از مرگ آن مرد، ده فرزند از او باقی ماند. چنانکه در «مجمعالبیان» نیز آمده، فرزندان نشستند و گفتند: پدرمان این کار را میکرد، اما ما نمیخواهیم به فقرا چیزی بدهیم. میگفتند: «ما هم زندگی داریم؛ چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. باید زندگی خودمان را اداره کنیم».
تصمیم گرفتند که صبح زود، قبل از اینکه کسی متوجه شود، به باغ بروند و آن را بچینند. فقرا معمولاً ساعت هشت صبح میآمدند. اینگونه میخواستند حتی چشم در چشم آنها هم نشوند. مساکین هم زورشان نمیرسید. این مثال را در ذهن مبارکتان داشته باشید: وقتی چند نفر قدرتمند بخواهند فقرا را محروم کنند، کاری برایشان ندارد. شما پول دارید، فقیر کنار شماست، اما به او چیزی نمیدهید؛ حتی اگر التماس کند.
داستان چنین روایت میشود: آنها شب تصمیم گرفتند، و هنگامی که خوابیدند، خداوند صاعقهای فرستاد و فقط همان باغ را از بین برد. صبح که شد، باغ مثل باغ سوخته شده بود؛ گویی میوهها یا آفتزده یا سوخته بودند. برخی گفتهاند «کَالصَّرِيمِ» یعنی باغی که چیده شده، اما در اینجا منظور باغی سوخته و نابودشده است.
این افراد شب خوابیدند و متوجه چیزی نشدند. صبح زود بیدار شدند. آرام و بیصدا، درگوشی به یکدیگر گفتند: «بلند شوید، بلند شوید، برویم که فقرا متوجه نشوند!» وقتی به باغ رسیدند، چنان دهشتناک شدند که گفتند: «این باغ ما نیست. ما راه را گم کردهایم!» همانطور که مثلاً موبایلتان را در جیبتان گذاشتهاید و وقتی نمییابید، دوباره همانجا را میگردید.
آنقدر بهتزده بودند که باورشان نمیشد. بعد شروع کردند به گفتن: «این بار، ما محروم شدیم. خدا حق ما را گرفت». یکی از آنها که عاقلتر بود، گفت: «این بلا نتیجه کار خودتان است. چرا حق فقرا را ندادید؟» سپس توبه کردند.
انشاءالله در ذیل تفسیر، این داستان را بیشتر توضیح خواهیم داد. خداوند این داستان را برای پیامبر بیان میفرماید و بعد میگوید: «کَذَٰلِكَ الْعَذَابُ»؛ این عذاب، نمونهای است از اینکه من چگونه مناشی قدرت را از بین میبرم. سپس میفرماید: «وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»؛ اگر میفهمیدند، میدانستند که عذاب آخرت بزرگتر است.
تعبیر «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ» نیز با همین داستان اصحاب جنت متصل است؛ پیوستگی کامل دارد. گمان نکنید که مثلاً داستان مربوط به پیرمردی مسیحی است؛ نه، کاملاً در فضای مدینه و برای پیامبر و مخاطبان آن زمان مناسبت دارد.
خداوند برای تقویت قلب پیامبر میفرماید: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ». اینجا احتمالاً میخواهد بگوید که ثروت و فرزند نیز میتوانند به قدرت تبدیل شوند. عامل اصلی همان قدرت است؛ قدرتی که سرمایه اجتماعی فرد را میسازد.
وقتی کسی صاحب ثروت و قدرت باشد، تأثیرگذاری اجتماعی هم پیدا میکند. چنین افرادی در جامعه بهعنوان شخصیتهای مرجع دیده میشوند. خداوند میفرماید: من کانونهایی را که از مناشی قدرت هستند، از بین میبرم. داستان اصحاب باغ یک نمونه واقعی و تشبیهی است.
ابنعباس نیز روایت کرده است که این داستان واقعی است و مربوط به باغی در سروان است. حتی گفتهاند که پس از توبه، خداوند آنها را بخشید، گرچه قرآن دیگر وارد این مرحله از ماجرا نمیشود.
در ادامه، برخی مفردات این آیات را نیز توضیح میدهیم. «خُرطوم» را پیشتر توضیح دادیم. «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ» نیز به معنای آزمایش است.
علامه طباطبایی میفرمایند که: «بلا» آزمایش در مصیبتهاست؛ البته در قرآن هم آمده است: «وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ»؛ آزمایش اینها چه بود؟ اینکه پیامبر آمده بود و آنها احساس میکردند سخنان او اوضاع اجتماعی را به ضررشان تغییر میدهد. اینها که ثروت و قدرت داشتند، آزمایششان به ظهور دعوت کنندهای بود که اوضاعشان را بههم میزد.
مانند اینکه من ثروتمند باشم و یکی از بستگانم بیمار شود و حالا من باید خرج کنم. آزمایش من، بیماری است، نه ثروت و قدرت. اصحاب باغ نیز چنین بودند؛ صاحب باغ بودند و باید بخشی از محصول را به فقرا میدادند. این امتحان آنها بود.
بنابراین «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ» یعنی آنها را به وجود پیامبر و پیام او آزمایش کردیم. میتوانستند بگویند: «ما از ثروت و قدرتمان در راه تو استفاده میکنیم»، یا میتوانستند مخالفت کنند. این بود معنای واقعی آزمایش آنها.
در مورد کلمه «باغ» نیز، چون پوششدهنده است و درختان بلندش سایه میافکنند، به باغهایی که درختان بلند دارند، گفته میشود، نه به زراعت. بنابراین بهاحتمالزیاد، آنچه در داستان آمده، باغ بوده نه مزرعه.
«أَقْسَمُوا» هم روشن است: سوگند خوردند. «لَيَصْرِمُنَّهَا» از «صَرْم» به معنای چیدن است، و «لام» در ابتدای آن، لام قسم است، یعنی: «قطعاً آن را خواهیم چید».
اما نکته بحثبرانگیز در این داستان، تعبیر «وَلَا يَسْتَثْنُونَ» است. استثنا یعنی اینکه وقتی جملهای کلی میگویید، بعد کسی یا چیزی را از آن استثنا کنید. مثلاً: «أَكرِم العلماء إلا الحسني»؛ این «إلا» استثناست.
در اینجا برخی مفسران گفتهاند که: این افراد نگفتند: «انشاءالله». چون نگفتند: «انشاءالله فردا باغ را میچینیم»، خداوند باغشان را نابود کرد. اگر اینگونه باشد، پس ما که انشاءالله نمیگوییم باید هر روز خانه و ماشینمان را از دست بدهیم!
برخی دیگر گفتهاند، معنای عمیقترش این است که این افراد توحید افعالی را قبول نداشتند. اما وقتی صدر و ذیل داستان را میبینیم، روشن میشود که مراد از «استثنا» این است که آنها حق فقرا را استثنا نکردند؛ نگفتند: «بخشی از محصول برای فقرا باشد». پس «وَلَا يَسْتَثْنُونَ» یعنی فقرا را از چیدن باغ مستثنا نکردند. کل داستان دارد همین را میگوید که آنها برنامهریزی کردند تا «لَا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ»؛ یعنی امروز هیچ مسکینی وارد باغ نشود.
بنابراین، موضوع استثنا، یعنی استثنا نکردن سهم فقرا، با داستان پیامبر هم هماهنگ است. پیامبر را تنها، بدون قدرت و بیپشتوانه دیدند و فکر کردند میتوانند کارش را یکسره کنند، بساطش را جمع کنند و تمام.
داستان اصحاب باغ هم همین است. تصورشان این بود که میتوانند باغ را جمع کنند، محصول را بچینند و تمام کنند، بینیاز از کمک به فقرا. همانطور که درباره پیامبر گمان کردند که چون تنهاست، میتوانند کارش را تمام کنند.
در این داستان، "استثنا" به معنای «انشاءالله» نباید مطرح میشد. پس فرمود:«فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ»؛ واژهی «طائف» اسم فاعل از ریشه «طاف» بهمعنای چرخیدن است. همانطور که در طواف، انسان به دور کعبه میچرخد، اینجا هم عذابی که آمد، گرداگرد باغ را فرا گرفت.
وقتی میفرماید:«وَ هُمْ نائِمُونَ»؛ یعنی آنها در خواب بودند. سپس میفرماید:« فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ»؛ یعنی باغ بهسان باغی شد که چیده شده، یا به تعبیری، سوخته و از بین رفته است. «فَأَصْبَحَت» یعنی تغییر حالت داد، از شب به صبح؛ یا بهتر بگوییم، از باغ آباد به باغ نابودشده.
«فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ»؛ یعنی صبح زود همدیگر را صدا زدند. گفتند: بلند شوید، بلند شوید، برویم میوهها را بچینیم.
«أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ»؛ «اغدوا»؛ یعنی اول صبح بروید، «حرث» به معنای کشت و زراعت است و «صارمین» یعنی اگر قصد چیدن دارید.
«فَانْطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخافَتُونَ»؛ به راه افتادند، در حالیکه با صدای آهسته (صدایی که جوهر ندارد)، «یَتَخافَتُون» یعنی با صدای پنهان حرف میزدند، مثل کسی که نماز ظهر میخواند و صدایش به سختی شنیده میشود.
باغشان سوخته بود، اما همچنان داشتند با هم نجوا میکردند که: امروز مبادا مسکینی وارد باغ شود.
«مسکین» از ریشه «مسکن» گرفته شده و به کسی گفته میشود که تحرک و قدرت تغییر ندارد. خانهاش دیگر تحرکی ندارد، یعنی زندگیاش از پویایی افتاده است. ممکن است درآمد داشته باشد، اما نمیتواند در زندگیاش تحولی ایجاد کند. وقتی نوبت ازدواج فرزندش میرسد، نمیتواند کمکی کند. اگر بخواهد وسیلهای مثل ماشین بخرد، نیاز به کمک دارد. اگر بیمار شود، نیاز به یاری دارد. خلاصه هر اتفاقی که در زندگیاش میافتد، نیاز به حمایت دارد. این میشود «مسکین».
اما «فقیر» کسی است که حتی توانایی گردآوری مال را هم ندارد. اصلاً بیچیز است. ستون فقرات زندگیاش شکسته، بیسامان است. «فقیر» یعنی کسی که خانه، زندگی و تکیهگاه ندارد.
آقایان لغوی میگویند: اگر واژهی «مسکین» یا «فقیر» بهتنهایی بیاید، معنای دیگری را هم دربر میگیرد. مثلاً اگر فقط بگوییم «مسکین»، فقیر را هم شامل میشود. اگر بگوییم «فقیر»، مسکین را هم شامل میشود، مگر اینکه هر دو با هم بیایند؛ آن وقت مفهومشان از هم جدا میشود.
در اینجا که گفتهاند: «امروز مبادا مسکینی وارد شود»، میتواند شامل فقیر هم بشود، بر اساس برداشتی که مفسران گفتهاند. چون وضعیت مسکین از فقیر بهتر است، بلکه ممکن است احساس انسانیشان نسبت به یکی تحریک شود، بگویند به اینها ندهیم، اما به فقرا بدهیم. ولی تعبیر قرآن وقتی فقط «مسکین» میآید، شامل فقیر هم میشود.
وقتی میفرماید: «وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ»؛ یعنی آنها صبح کردند در حالیکه بر منع شدید دیگران قدرت داشتند. «حَرْد» به معنای منع با شدت است و این حالت، نوعی تمسخر هم دارد.
واژهی "غُدو" به معنای ورود از شب به صبح است، مثل زمانیکه طلوع فجر صورت میگیرد. آنها گمان میکردند در این وقت میتوانند نقشهشان را عملی کنند.
در اینجا، من تا این بخش از داستان و آیات، چند نکته را عرض کنم:
یکی اینکه اینها دچار نوعی «دماغبلندی» بودند، که ریشه در خوی حیوانیشان داشت. تعبیر «أن كان ذا مالٍ وَبَنِينَ» برای این است که بگوید اینها بزرگ بودند، اما بزرگ به معنای جاندار، نه انسان بزرگ.
نکته دیگر واژهی «وسمه» بود که قبلاً گفتیم نشانهای است که اثرش ماندگار است. میخواهد بگوید در تاریخ، اینها ذلیل شدند. امروز اینها در حاشیهی تاریخ قرار گرفتند. الان از ولیدها چه خبر؟ از ابوجهلها؟ از صاحبان قدرت و ثروتی که با پیامبر جنگیدند، چه خبری هست؟ نه بنینشان ماند، نه ثروتشان.
خدا فرمود:«فَسَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»، یعنی هر کس با دین بجنگد، از بین خواهد رفت. در تاریخ نگاه کنید: بنیامیه کجاست؟ چه کسی امروز جرئت دارد بگوید من از نسل یزیدم؟ جلوتر که میروند، محو میشوند، کنار زده میشوند. حتی اگر بخواهد چیزی بگوید، جرئت نمیکند بگوید: من از نسل فلانم، از نسل هیتلرم یا موسولینی. قاعدهی دنیا همین است.
خداوند میفرماید: در موضوعی که موضع برخورد با پیامبر است، صاحبان ثروت و قدرت نابود میشوند. این سنت الهی است. هر کس با حق بجنگد، ثروت و قدرتش نمیماند. نه اینکه هر ثروتمند و قدرتمندی، بلکه کسی که با حق میجنگد، ماندگار نیست. این بسیار آموزنده است و از همان ابتدا دل شما را برای مبارزه محکم میکند. اینها رفتنیاند«جاء الحق و زهق الباطل إن الباطل كان زهوقاً»؛ باطل رفتنی است.
نکتهی دیگر اینکه به نظر میرسد، پیامبر مأمور برخورد مستقیم با اینها نبود. پیامبر تنها بود. در چنین شرایطی که تنها هستید و قدرت ندارید، مأمور به برخورد نیستید. خدا میفرماید: من سنتهایی دارم که روند جریان را به نفع شما تغییر میدهم. این خیلی آرامبخش است. تو فقط تحتتأثیر آنها قرار نگیر و کارت را بکن. ذلیل کردن، تحقیر کردن و گرفتن منابع قدرت آنها کار من است؛ تو رهایشان کن.
داستان اصحاب باغ، داستان کسانی است که از قدرتشان سوء استفاده کردند. وقتی احساس خطر کردند، علیه دین ایستادند. این نشانهی آزمایش است. وقتی کسی علیه حق بایستد، در حال آزمایش است و باید بداند نتیجهاش نابودی است.
نقش قدرت و ثروت در مقابله با حق و سنتهای الهی
شما امروز میتوانید با قاطعیت بگویید: هر قدرتمندی که در برابر دین بایستد، حتماً به خاک مذلت خواهد نشست، دیر یا زود. حضرت امام خمینی (ره) فرمود: «اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مینشاند»، این از فهم قرآنی حضرت امام بود و واقعاً هم همینطور شد. سال ۵۷ را با امروز مقایسه کنید، یا خرداد ۴۲ را ببینید و با امروز بسنجید. دنیا دارد روز به روز آنها را ذلیلتر میکند، چون آنها به جنگ آمدهاند. ما که چیزی نگفتیم، ما فقط حق خود را خواستهایم. شما هم اگر حقتان را بخواهید، نباید مورد مبارزه قرار بگیرید. کسی که با حق بجنگد، حتماً به خاک مذلت خواهد نشست، دیر یا زود. و این برای دل همهی ما آرامبخش است.
گاهی افراد به دلیل ویژگیهای شخصی مثل ترس، به سراغ آیات متشابه میروند. مثلاً میگویند: «ظهور امام زمان باید پس از فساد تمام جهان باشد»، پس سکوت کن، امر به معروف و نهی از منکر نکن. نمیداند که اگر میخواهید ستم خودش را نشان دهد، باید وارد میدان شوید. پیامبر چون وارد میدان شد، صاحبان ثروت و قدرت ستم کردند.
شما اگر وارد میدان نشوید، ستم خودش را نشان نمیدهد. بروز ستم جهانی وقتی است که حق وارد میدان شود. گاهی به این کلیدهای قرآنی توجه ندارند، یا چون میترسند، آن گزارهها را توجیه میکنند. برایش تئوری میسازند، فلسفهبافی میکنند.
اما وقتی محکمات قرآن را میبینید، متوجه میشوید وظیفهتان این است که حق را وارد میدان کنید، تا ستم خود را نشان دهد. خداوند میفرماید:«إِنَّا بَلَوْناهُمْ»یعنی ما آنها را آزمودیم؛ تا وقتی شما وارد میدان نشوید، او نیز نمیآید، و ستم گسترش نمییابد، و آزمون شروع نمیشود. این دستگاه تا زمانیکه شما حرکتی نکنید، خاموش است. وقتی شما وارد میدان میشوید، آنها بیدار میشوند.