« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

انگیزه‌های جریان تکذیب و نقش دین در جامعه/سوره قلم ( 2 نزول) آِات 8-10 /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره قلم ( 2 نزول) آِات 8-10 /انگیزه‌های جریان تکذیب و نقش دین در جامعه

 

مقدمه و زمینه‌سازی سوره قلم

بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم «فلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ، وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ، وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ، هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِيمٍ، مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ، عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ، أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ، إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ»

در نوبت گذشته عرض کردم که سوره قلم، که دومین سوره‌ای است که بر پیامبر عزیز ما نازل شده، با هدف مدیریت چالشی نازل شده که جریان جهل و صاحبان ثروت و قدرت علیه پیامبر ایجاد کرده بودند. این سوره به‌منظور آماده‌سازی پیامبر برای عبور از این چالش و مراقبت از گرفتار شدن در انفعال، نازل شده است. در این سوره، ۵۲ آیه نازل شده و موضع الهی در قبال این اتفاقات با پیامبر در میان گذاشته شده است.

در بخش اول سوره، خدای حکیم بنا را بر این گذاشت که پیامبر را نسبت به شخصیت خودشان امیدوار کند؛ از پاداش ایشان سخن بگوید، از ریشه‌های سلامت عقلانی ایشان یاد کند، از توان ایشان برای ماندن در میدان مبارزه با جریان مقابل بگوید، و از چشم‌اندازی که در آن چشم‌انداز، حتماً پیامبر پیروز میدان خواهد بود و گذر زمان نیز نشان خواهد داد که جریان فرهیختگی و سلامت عقل به سمت پیامبر گرایش پیدا خواهد کرد و آن جریانی که در عقل خود به‌واسطه هوا و هوس، غضب، جهالت و شهوت دچار انحراف شده، در مقابل پیامبر قرار خواهد گرفت و فرمود: این سخن را کسی می‌گوید که عالم به همه چیز است؛ عالم به کسانی که در مسیر هدایت‌اند و عالم به کسانی که در مسیر ضلالت هستند.

مفهوم «فلا تطع المکذبین»

بعد از اینکه این زمینه‌ها فراهم شد و پیامبر را نسبت به آینده و وضعیت و پاداش خود اطمینان بخشید، از این‌جا به بعد، خداوند شروع به مدیریت صحنه می‌کند. یعنی این فشارها که وارد می‌شود، از سوی برخی افراد است و فشار واقعی است. حال، پیامبر باید در این فشارها چه کار کند؟ صرفاً امیدبخشی کافی نیست، بلکه باید راه‌حلی نیز برای عبور از این چالش بیان شود. از این‌جا به بعد، برنامه آغاز می‌شود: فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ

تعبیر «تُطِع» به‌معنای اطاعت نکردن است و مفسران معمولاً آن را به پیروی نکردن از افراد در این‌گونه موارد تفسیر کرده‌اند. یعنی دارد فشاری وارد می‌شود تا تو به خواسته‌هایشان منعطف شوی و در زمین آن‌ها بازی کنی. می‌فرماید در زمین او بازی نکن. تمام فشار او این است که تو همان‌گونه که او می‌خواهد حرکت کنی؛ او می‌خواهد تو سکوت کنی، برخی از حرف‌ها را نزنی. اما تو نباید خواسته او را برآورده کنی. فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ

تعبیر «مکذب»؛ یعنی کسی که دروغگو می‌نامد. یعنی به پیامبر نسبت دروغ می‌دهد؛ در حالی‌که در ابتدای سوره، چالشی که مطرح شد اتهام جنون بود. می‌توانست در اینجا بفرماید: از کسی که تو را دیوانه می‌نامد اطاعت نکن. اما تعبیر را عوض کرد.

این تغییر واژه از جنبه‌های اعجاز قرآن است؛ زیرا بیشترین معانی را در کمترین الفاظ می‌گوید. یکی از جنبه‌های اعجاز قرآن، بازی با واژگان است تا برخی از زمینه‌های روحی و انگیزه‌های اصلی را بیان کند، بدون آنکه به‌صورت مفصّل توضیح دهد.

در بحث‌های مقدماتی نیز عرض شد که خدای متعال می‌فرماید یکی از حکمت‌های نزول تدریجی قرآن این است که:« وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا»؛ خب من حق در مسأله را توضیح دادم.

خب، این افرادی که اکنون به پیامبر نسبت جنون می‌دهند، اصل ماجرای‌شان این نیست که واقعاً باور داشته باشند پیامبر گرفتار پریشان‌گویی شده است. اصل مسئله این است که می‌خواهند رسالت او را انکار کنند؛ الهی بودن پیام او را تکذیب نمایند. از همین رو، به جای اینکه قرآن بفرماید «فلا تُطع مَن یقول لک بالجنون» یا «مَن انتُسبتَ بالجنون»، می‌فرماید: «فلا تُطع المکذّبین»، چون ریشه‌ این قضیه در تکذیب است. آن‌ها می‌خواهند تو را دروغ‌گو معرفی کنند، به تو نسبت دروغ بدهند. یعنی این بازی با کلمات کاملاً حکیمانه در حال وقوع است. واژه‌ای را به‌جا می‌برد و انگیزه‌ها را تبدیل می‌کند به ویژگی این افراد. می‌فرماید: این افراد کسانی هستند که تو را قبول ندارند. تو نباید از آن‌ها پیروی کنی؛ یعنی رامشان نشوی، دنباله‌رویشان نباشی، تسلیمشان نشوی، و در زمین آن‌ها بازی نکنی؛ «فلا تُطع المکذّبین».

وقتی می‌فرماید: «مکذّبین»، یک فایده‌ دیگر هم دارد. افزون بر اینکه انگیزه‌ آن‌ها را بیان می‌کند، فایده‌اش این است که تمام جریان‌های تکذیب‌گر پیامبر را - که ممکن است به اشکال مختلف برای کند کردن حرکت پیامبر تلاش کنند - شامل می‌شود.

حالا اینجا موضوع، نسبت «جنون» است. اما یکی دیگر ممکن است بگوید: «ساحر»، دیگری بگوید: «قدرت‌طلب» یا مثلاً «ریاست‌طلب». یکی دیگر ممکن است بگوید می‌خواهد شهرت پیدا کند یا اینکه می‌خواهد بنی‌هاشم را بزرگ کند. این حرف‌ها را همیشه می‌شود زد. انواع و اقسام نسبت‌ها را می‌توانند بدهند و به اشکال مختلف می‌توانند تکذیب کنند.

تبدیل نسبت «جنون» به واژه‌ «تکذیب»، فایده‌اش همین است: اینکه یک جریان معارض با پیامبر را - که پشت صحنه همه این اتهام‌ها قرار دارد – وارد کرد. پس هر کسی، با هر انگیزه‌ای، حالا اگر الان موضوع جنون باشد، یا چیزهای دیگر، درواقع وارد جریان «تکذیب» شده است. این دقتی که در جابجایی الفاظ در قرآن صورت گرفته، یکی از جنبه‌های حکمت‌شناسی قرآن است که حتماً دوستان عزیز باید به آن توجه و دقت داشته باشند.

انگیزه‌های جریان تکذیب و نقش دین در جامعه

پس مهم این نیست که الان کسی به پیامبر بگوید پریشان‌گو، مهم این است که پشت این ماجرا یک جریان تکذیب قرار دارد و خداوند به بهانه‌ اینکه الان به پیامبر نسبت جنون داده‌اند، پیامبر را از تسلیم شدن در برابر کل جریان مکذّب بازمی‌دارد. مشکل این‌ها شخص پیامبر نیست. آن‌ها با جریان پیام مشکل دارند

«وَدّوا لو تُدهن فَیُدهنون»؛ «دهن» یعنی روغن ، ادهّان یعنی روغن‌مالی کردن. در اصطلاح امروزی اصطکاکت را کم کنی. وقتی دو چیز اصطکاک دارند، اگر روغنی بین آن‌ها بزنیم، اصطکاک کم می‌شود. خدای متعال در این آیه از انگیزه‌ اصلی این‌ها پرده برمی‌دارد. اینکه حتی اگر به تو نسبت دروغ می‌دهند، اصل خواسته‌شان مهم‌تر است.

مثل اینکه به شما می‌گویند: «آقا، شما می‌خواهید فلان کار را بکنید»، درحالی‌که می‌دانند این‌طور نیست. اما این حرف را می‌زنند تا شما تن به سازش، تسلیم، همراهی دهی، تا از شما نرمشی ببینند. اصل هدف این‌ها، نرمش است. ببینید: «ودّوا»؛ یعنی دوست دارند «لو تُدهن»؛ یعنی ای کاش که تو نرمش نشان بدهی، روغن بزنی، اصطکاکت را کم کنی. آن‌ها هم کوتاه می‌آیند. آن‌ها هم نرمش نشان می‌دهند. این موضع محکم آن‌ها، به‌خاطر موضع محکم توست. اگر تو محکم نایستی، آن‌ها هم کوتاه می‌آیند.

امروز در دنیا دینی که برای‌شان آسیبی نداشته باشد، هیچ مشکلی با آن ندارند. کلیسا، بعد از اینکه زمین خورد، این‌ها دیدند نمی‌توانند اروپا را بدون دین اداره کنند. آمدند دین را مدیریت کردند. گفتند دین فقط وارد درس حوزه‌ها بشود، باقی جاها دخالت نکند. دین بیاید تسلی‌بخش طبقات محروم باشد. این دست و پا شکسته‌ها، این پیرزن و پیرمردها که دیگر از کار افتاده‌اند، چه چیزی بهتر از وعده‌ بهشت که به آن‌ها بگویند: «تو اگر مردی، اردیبهشت در انتظارت است!» چرا باید این را از آن‌ها بگیریم؟

دین بیاید تسلی‌بخش خاطره‌ رنج‌دیده‌ها شود. ما که با علم نمی‌توانیم این‌ها را تسلی خاطر بدهیم، دین بیاید. دین بیاید نظم اجتماعی بین طبقات محروم و طبقات مرفه را برقرار کند، چون حقوق شهروندی، عقل‌گرایی، و امثالهم را مطرح کند؛ این‌ها مشکل بشر است.

آن کارگری که در کارخانه کار می‌کند و ماهی ده میلیون تومان می‌گیرد، وقتی می‌بیند صاحب کارخانه با ماشین شاسی‌بلند چند میلیاردی‌اش می‌آید و تمام سود مجموعه مال اوست، احساس بی‌عدالتی می‌کند. این فرد شورش خواهد کرد. چه چیزی آرامش می‌دهد؟ بهترین آرام‌بخش، دین است: «تو سختی بکش، خدا جبران می‌کند».

الان در هند، با قالب تناسخ، دارند چطور کشور را اداره می‌کنند؟ راحتشان کرده‌اند. می‌گویند: «تو اگر الآن وضع خوبی نداری، فقیری، بی‌چیزی، علتش این است که روحت قبلاً جنایتکار بوده. حالا حلول کرده‌ای در بدن کسی که وضع خوبی ندارد.»به آن‌ها می‌گویند: «نجس‌ها»؛ یعنی طبقه‌ای که نباید به ثروتمندان تعرض کند. چرا؟ چون اگر مردی، ممکن است دوباره در بدن یک ثروتمند حلول کنی! بله، برای اینکه این اتفاق بیفتد، الان باید صبور باشیم .

ببینید چقدر دین می‌تواند آرام‌بخش باشد. این همان نکته‌ای است که مارکسیسم هم از آن بهره گرفت و گفت: «دین افیون اجتماعی است»، یکی از دلایل این حرف همین است. این جریان را در اروپا راه انداختند و بعد مارکسیسم از آن موضع استفاده کرد. این دیدگاه اصلاً متعلق به ما نیست. دینی که آن‌ها تعریف کردند، دینی بود که فهم شده و طراحی‌شده بود، برای آرام کردن طبقات اجتماعی که از روستاها به شهرها و کارخانه‌ها آورده بودند.

چه چیزی بهتر از دین برای کنترل آن‌ها؟ در مناطقی که بدبو و سخت بودند، مثل مناطقی که در فیلم‌هایی از انقلاب صنعتی انگلستان می‌بینید، شرایط زندگی بسیار دشوار شده بود. قبلاً در روستا زندگی می‌کردند، به خدا نزدیک‌تر بودند و آرامش بیشتری داشتند. حالا که در چنین شرایطی گرفتار شده بودند، بهترین چیزی که می‌توانست مسئله‌شان را حل کند چه بود؟ گفتند دین بیاید. دین آرام‌بخش است. دین بیاید نظم اجتماعی را حفظ کند، تا طبقات محروم، طبقات ثروتمند را نخورند.

از طرفی، انسان همیشه شاد نیست، همیشه در دلش امید نیست. انسان نیاز دارد به ارتباطی، تجربه‌ای معنوی با یک کانونی به نام «خدا». لذا، وقتی تعریف دین را می‌شنوید، در آن فرهنگ می‌گویند: دین رابطه‌ای است بین انسان و خدا. اما ما می‌گوییم دین چهار رابطه دارد: رابطه انسان با خودش، رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با دیگران، و رابطه انسان با طبیعت.

اما در تعریف اروپایی، دین فقط رابطه فرد با خداست. یک نوری در دلش است که به او آرامش می‌دهد. مابقی امور را سپرده‌اند به دانش و تجربه بشر. با چنین دینی مشکلی ندارند. با کلیسا هم دیگر مشکلی نداشتند.

ولتر، همان کسی که در انقلاب کبیر فرانسه دین را رسوا می‌خواند و می‌گفت: «بکوبید سر رسوایی را»، بعدها گفت: «اگر خدایی نباشد، باید خدا را بسازیم». همان‌ها که در انقلاب فرانسه کلیسا را نابود کردند، کشیشان را فراری دادند و حتی خواستند آن‌ها را بکشند، بعدها خودشان هزینه ساخت کلیسا را پرداخت کردند.

امروز هم همین‌طور است. شهرداری‌ها در اروپا برای ساخت کلیسا بودجه می‌دهند. یک نفر می‌آید و تقاضا می‌کند که کلیسا بسازد، به او کمک می‌کنند. حتی تا قبل از جریان داعش و اتفاقات اخیر، به مسلمانان هم کمک مالی می‌دادند تا مسجد بسازند؛ البته مشروط بر اینکه آن مسجد وارد فضای سیاسی و اجتماعی نشود و فقط در همان سه حوزه عبادت و آرامش فردی بماند.

مهاجرینی که به اروپا می‌روند، آرام‌بخششان چیست؟ همین دین. به همین دلیل قبل از این جریان داعش، دولت‌ها پول می‌دادند برای ساخت مسجد، چون از رشد دین اسلام احساس خطر نکرده بودند. اما وقتی دیدند دین اسلام دارد گسترش پیدا می‌کند، آن را مدیریت کردند.

جریان ثروت و قدرت، نخستین جریانی است که احساس خطر می‌کند. در آیه‌ای می‌فرماید: «أن کان ذا مال و بنین»، چون صاحب ثروت و قدرت است، می‌گوید: « إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ». صاحبان قدرت و ثروت، نخستین کسانی هستند که متوجه می‌شوند دین چه اهدافی دارد و چه مشکلاتی برای آن‌ها ایجاد خواهد کرد. چشم‌انداز دین را می‌شناسند. چه در دوران پیامبر، چه در دوران حضرت عیسی، علمای یهود، ثروتمندان و قدرتمندان نخستین کسانی بودند که در برابر پیامبران ایستادند. دین آمده است تا نظام اجتماعی را عوض کند. به همین دلیل در آیه قرآن آمده است: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ» دوست دارند که تو نرمش نشان دهی، آنگاه آن‌ها هم نرمش نشان می‌دهند. مسئله اصلی‌شان این است که می‌دانند این دین آمده تا اوضاعشان را به هم بریزد.

پیامبر اوضاع مکه را به هم ریخته بود. هرج و مرج درست می‌کرد.. وقتی گروهی از مسلمانان به حبشه رفتند، نماینده مشرکان به پادشاه حبشه گفت: «این‌ها بین ما اختلاف ایجاد کرده‌اند، خانواده‌ها را به هم زده‌اند، محیط زندگی ما را به هم ریخته‌اند». این حرف دقیقاً درست بود. دین نظام اقتصادی و اجتماعی آن‌ها را به هم می‌ریخت.

به همین دلیل، همه فشارها را آوردند تا دین وارد این حوزه‌ها نشود. امروز هم اگر دینی مزاحمشان نباشد، با آن هیچ مشکلی ندارند، ملکه انگلیس برود به معابد هند، کفشش را دربیاورد، بت‌ها را ببوسد، هیچ اشکالی ندارد. دینی که برایشان زحمتی نداشته باشد و حتی به آن‌ها آرامش بدهد، قابل توصیه است.

اینکه امروز از اسلام ناب و اسلام آمریکایی صحبت می‌شود، این تفکیک کاملاً معنادار است. تصور نکنید چیزی است که امروز تولید شده؛ اما اصل ماجرا این است که دین اساساً بنا دارد مردم همراهی کنند. چرا زید از برادرش امام محمد باقر علیه‌السلام جدا شد؟ چون باور نداشت که باید صبر کرد تا جامعه ظرفیت همراهی پیدا کند. این حرف بسیار دقیق است. انحرافی که بعد از پیامبر ایجاد شد، تمام این مشکلات را برای ما به‌وجود آورد. ما هم‌اکنون مدعی نیستیم که آن‌چه باید، محقق شده. ما داریم تلاش می‌کنیم که به آن هدف نزدیک شویم.

شیعه و مهدویت همین شعار را دارد. شیعه معتقد است که جامعه باید همراهی کند. امامان ما را بارها به قیام دعوت کردند، اما می‌فرمودند: «من همراه ندارم». فردی دو آتشه نزد امام صادق آمد و گفت چرا قیام نمی‌کنی؟ تو ۴۰۰۰ شاگرد داری! همان لحظه زراره وارد شد. امام فرمود: «برو توی تنور». او بی‌چون‌وچرا وارد شد. بعد از مدتی امام فرمود: «بیا بیرون». سپس به آن فرد فرمود: اگر چند نفر مثل این زراره داشتم، قیام می‌کردم.

مسأله اصلی همین است. این‌که ما قیام زید را نپذیرفتیم، زیدی نشدیم، به همین دلیل است. ما باید کار فرهنگی عمیق و گسترده‌ای انجام دهیم تا توطئه و کودتای بعد از پیامبر را جبران کنیم. خدا هم صبور است. ما هم باید صبور باشیم.

همیشه این سؤال از ما خواهد شد: پس چرا دین آن‌گونه که می‌خواست محقق نشد؟ پاسخ این است که بخشی از اهداف دین تحقق یافت. دین، اگرچه به سقف انتظار نرسید. قرار بود بعد از پیامبر، امت اسلامی تشکیل شود. نگذاشتند. اما این به این معنا نیست که ما هیچ دستاوردی نداشتیم. نه، شاید به صد نرسیدیم، اما به شصت یا هفتاد درصد رسیده‌ایم.

در زمینه‌های فردی، اخلاقی، اصلاحات خانوادگی، رفتارهای درست، این‌ها همه آثار دین است. خیلی از خانواده‌ها اکنون رفتارهای درستی دارند، هرچند این‌ها هنوز تبدیل به یک نظم اجتماعی گسترده و حاکمیت نشده‌اند. اروپایی‌ها با سکولاریسم توانستند نظم جهانی ایجاد کنند. ما اکنون در شرایطی هستیم که استکبار به‌راحتی در کشورهای ما پایگاه زده است. چرا این‌طور شد؟ مگر نفرمود: «الإسلام یعلو و لا یعلى علیه»؟ مگر نفرمود که: کفار نباید بر مسلمین تسلط یابند؟ چرا این اتفاق افتاده؟ چون ما به اندازه‌ای که به اسلام عمل کردیم، از آن بهره بردیم. ما هر اندازه که اسلام را در مقیاس کلان اجرا کردیم، به همان اندازه نتیجه گرفتیم.

حالا موضوع بحث ما کجاست؟ الان در ابتدای سوره قلم هستیم. اولین چالش‌های پیامبر مطرح است. در این چالش‌ها به پیامبر می‌گویند: «جنون دارد». این نکته بسیار مهمی است: رهبران باید محکم بایستند. رهبر نمی‌تواند سازش کند. رهبر نمی‌تواند سخنش را در لفافه بگوید. رهبر باید مستقیم صحبت کند.

به هر حال، ببینید این یک پیام دیگر است. این آیات تطبیق‌پذیر هستند؛ یعنی هم بر من تطبیق می‌شود، هم بر شما، و هم بر رهبران جهان اسلام. هیچ اشکالی ندارد که شما آن‌ها را تطبیق بدهید؛ اما مسئله اصلی باید روشن باشد. مسئله اصلی این است که آن‌ها با دینی که برایشان دردسر ایجاد نکند، هیچ مشکلی ندارند. همه آرزویشان، همه خواسته و علاقه‌شان این است. در این صورت، حتی با تو همراهی هم می‌کنند؛ کمکتان هم می‌کنند؛ به شرطی که آسیبی به دنیای آن‌ها وارد نشود.

اما اگر رهبری بیاید که به دنیای آن‌ها آسیب برساند، همه‌شان علیه او اقدام می‌کنند؛ شخص پیامبر را، شخص رهبران دینی را که محکم در میدان می‌ایستند، حتماً تحت فشار قرار می‌دهند.

رهبری در اسلام و حفظ سرمایه اجتماعی

ائمه اطهار در تجربه دینی ما، در سیره اهل بیت، چگونه عمل می‌کردند؟ ائمه اطهار، اولین و مهم‌ترین مسئله برایشان شیعیانی بودند که باید تربیت می‌شدند. آن‌ها محکم صحبت می‌کردند، اما سرمایه اجتماعی اسلام را از بین نمی‌بردند. این خطاست که کسی بگوید: من وارد میدان می‌شوم. نه، ما قبلاً این را یاد گرفته بودیم. چرا حضرت امیر سازش کرد؟ خطبه قاصعه یا خطبه شقشقیه را ملاحظه بفرمایید. حضرت می‌فرماید: اگر من وارد میدان می‌شدم، چند شیعه‌ای که حق مرا می‌دانستند، کشته می‌شدند و از بین می‌رفتند. این‌ها سرمایه دین هستند. سرمایه دین شمایید.

رهبر نباید سازش کند، نباید دچار نرمی در موضع شود؛ اما باید شیعیان و مسلمانانش را حفظ کند. چگونه؟ ما در دوره اول که نزول قرآن صورت گرفت، مأمور به تقیه بودیم. اصلاً مسلمانی ما نشان داده نشده بود. حتی یک آیه با خطاب «یا ایها الذین آمنوا» در سوره‌های ابتدایی نازل نشده است. دستورهای اجتماعی دردسرساز صادر نشده بود.

خیلی عجیب است؛ یعنی از همان ابتدا دغدغه این بود که کسانی که وارد خیمه اسلام می‌شوند، تا زمانی که تبدیل به یک نیروی اجتماعی قابل عرضه نشوند، اصلا سخنی از این‌ها گفته نشود، اصلاً تکالیف سختی از آن‌ها خواسته نشود. این بسیار مهم است. این یعنی رهبری که می‌فهمد الان باید چه‌کار کند؛ چگونه این سرمایه ملی، دینی، مذهبی را حفظ کند و در عین حال مواضعش را نیز بیان نماید.

تشخیص این‌ها بستگی دارد به اینکه ما دقیقاً با وضعیت‌هایی که در قرآن طراحی شده، ارتباط برقرار کنیم. این موضوع مربوط به شخص پیامبر است. رهبر نباید نرمش داشته باشد؛ مؤمنین باید تقیه کنند. اینکه امام صادق علیه السلام فرمود: «التقیه دینی و دین آبائی» یعنی تقیه، دین من و دین پدران من است. این آیین موفقیت است، در شرایطی که مسلمانان را می‌گرفتند و می‌کشتند. مردم دوست داشتند به آن‌ها بگویند فاجر یا فاسق، اما نمی‌خواستند بگویند شیعه علی هستند.

در آن شرایط، سعید چمران در کتابی درباره تاریخ کربلا تحلیلی از دوره معاویه ارائه می‌دهد. می‌گوید: مسلمانان دوست داشتند به آن‌ها بگویند فاجر، کافر، یا زندیق، اما نگویند شیعه علی. کسی مثل حسن بصری وقتی می‌خواست از امام علی علیه‌السلام یاد کند، با تعبیر «ابو زینب» یاد می‌کرد؛ تعبیری که اصلاً معهود نبود. نمی‌شد حتی به حضرت اشاره‌ای کرد.

این یعنی نگه‌داشتن شیعه؛ نگه‌داشتن جمعیت شیعه در آن فشارها و این بزرگ‌ترین مأموریت یک رهبر است؛ که سرمایه دین را روز به روز بیشتر کند، جامعه دینیِ قوی و همراه را روز به روز افزایش دهد، و مراقب باشد این سرمایه بی‌جهت از بین نرود؛ مگر اینکه، همان‌طور که عرض کردم، مصلحت بسیار بزرگی مثل واقعه کربلا پیش بیاید و چاره‌ای نباشد.

اصلاً قرآن می‌فرماید: حتی نسبت به کفر: «إلا من أُکره و قلبه مطمئن بالإیمان»؛ مثل عمار که فشار می‌آوردند که بگو: من مشرکم. بگو! کدام یک فضیلت دارد؟ آن شهدایی که نگفتند و زیر شکنجه شهید شدند، آن‌ها اجرشان را می‌برند؛ اما خداوند از ما در اینجا می‌خواهد، وقتی می‌فرماید: «تقیه دین من و دین آبای من است»، که ما باید سرمایه اجتماعی دین را جمع کنیم.

سرمایه اجتماعی دین، برای دین، بسیار مهم‌تر از آن است که یک فرد، سخن حقی بگوید و کشته شود، در جایی که فایده‌ای ندارد. در این‌گونه مواقع است که رهبران باید سبک‌سنگین کنند. تشخیص موقعیت با آن‌هاست. امامت برای همین است. این‌جا تشخیص با آن‌هاست. در واقع، اصلی‌ترین جهت‌گیری دین این است که جمعیت مسلمانانِ پیرو، برای شکل‌گیری یک سرمایه اجتماعی، باید روز به روز بیشتر شود. این تدبیر اصلی است. این خط اصلی است.

پس فعلاً ما تا اینجا خواستیم این را بگوییم که رهبر نباید نرمش نشان دهد؛ اما این تکلیف او با تکلیف عموم مسلمانان متفاوت است. مسلمانان تکلیف دیگری دارند. او، یعنی رهبر، نرمش نمی‌کند. به خواست جریان ثروت و قدرت تن نمی‌دهد. حرفش را محکم می‌زند، اما این به معنای نفی وظیفه مسلمانانی نیست که هنوز نقش اجتماعی ندارند. آن‌ها فعلاً باید خودشان را حفظ کنند تا به یک سرمایه اجتماعی تبدیل شوند.

ببینید، یکی از مسائل مهم در مدیریت فرهنگی جامعه، که این هم نکته بسیار درستی است، این است که شما باید ظرفیت اجتماعی بسازید. اگر یکباره بیایید و همه حرف‌ها و خواسته‌هایتان را در یک جلسه بگویید، حتی کسانی که با شما تمایل دارند، عقب‌نشینی می‌کنند. رهبر هوشمند می‌داند الآن چقدر ظرفیت باید به جامعه‌اش بدهد. ظرفیت اول را می‌دهد؛ وقتی جامعه آن را هضم کرد، ظرفیت دوم را مطرح می‌کند.

مدل ترتیب نزول قرآن نیز همین است. اگر ان‌شاءالله شما با ترتیب نزول بیشتر انس بگیرید، قدرت رهبری‌تان نیز افزایش می‌یابد. آن تعبیر حضرت امیر است به فرزندش محمد بن حنفیه: «ما لا تعلم، لا تقل»؛ چیزی را که نمی‌دانی، نگو. «لا تَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ»؛ هر چیزی را که می‌دانی نگو. باید موقعیت را سنجید. بزرگ‌ترین مسئولیت رهبران و امامان همین است.

چه بسیار جوامعی که رهبران‌شان اقدام نابجایی کردند و این اقدام باعث شد کل سرمایه اجتماعی‌شان از بین برود. و چقدر رهبران دقیق‌النظر بودند که در موقعیت‌ها به‌خوبی تصمیم گرفتند و روز به روز ظرفیت جهان اسلام یا ظرفیت مسلمانان را توسعه دادند. ظرفیت اجتماعی، یعنی تحمل جامعه. امروز ما باید بدانیم که میزان تاب‌آوری جامعه دینی چقدر است.

چرا امام حسن علیه‌السلام صلح می‌کند؟ چون می‌بیند تاب‌آوری اجتماعی دیگر وجود ندارد. چاره‌ای ندارد. تاب‌آوری اجتماعی برای رهبران بسیار مهم است. رهبری که این تاب‌آوری اجتماعی را در نظر نگیرد و سرمایه را هدر دهد، مسئول است.

زارع، تمام تلاشش را می‌کند که زراعتش رشد کند، سالم بماند و آسیب نبیند. حتی وقتی مسئله شهادت یا مبارزه را مطرح می‌کنیم، باید دقت کنیم که وقتی خرج می‌کنیم که روح‌افزا باشد. مثلاً امروز اگر شهادت برخی از افراد باعث شود روح رشادت و شجاعت به جامعه برگردد، مثل کاری که امام حسین علیه‌السلام در زمان خودش انجام داد، آنگاه این هزینه ارزش دارد. امام حسین وقتی دید همه ترسیده‌اند، وارد میدان شد و بهترین‌ها را نیز با خود برد تا روح شهامت را دوباره به جامعه‌اش بازگرداند.

این‌ها تشخیص‌هایی است که باید توسط انسان‌های وارسته و دارای قدرت است سر جایش خرج بکند. کسانی که وقتی همه پا پس می‌کشند، جلو بیایند. بخشی از هزینه را می‌پذیرند، بخشی از دارایی خود را خرج می‌کنند تا بتوانند جمعیت زیادی را با خود همراه سازند. این می‌شود رهبری. رهبری دقیق‌النظر.

بنابراین، ما واقعاً باید این جهات را در هدایت‌های قرآن به‌خوبی کنکاش نماییم. خب، این بخش اول ما بود. امروز می‌خواستم دو آیه را توضیح بدهم، ولی فقط همین یکی را توانستم بگویم. آیه «فلا تطع» خودش مفاهیم و نکته‌های ارزشمندی داشت. بعد دوباره خداوند به پیامبرش می‌فرماید: از کسانی که نه ویژگی‌های منفی دارند پیروی نکن. این هم خیلی مهم است؛ یعنی شاخصی به ما می‌دهد که بفهمیم کنار کدام جریان باید باشیم. اینکه انسان کنار کدام جریان قرار بگیرد و با چه کسی نرمش نشان دهد، بسیار مهم است. پیامبر در برابر مسلمانان بسیار نرم است. مسلمانان نیز در برابر همدیگر متواضع هستند. این نرمی در برابر دشمن معنا ندارد.

در اینجا، نرمش‌هایی باید صورت بگیرد، اما علامتش چیست؟ آن جریانی که می‌خواهد با تو همراه شود، نباید این نُه ویژگی منفی را داشته باشد. نرمش با کسی صورت نمی‌گیرد که این نوع ویژگی‌ها را دارد.

 

logo