« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهی به حروف مقطعه/سوره قلم (2 نزول) آیات 1-4 /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره قلم (2 نزول) آیات 1-4 /نگاهی به حروف مقطعه

 

تفسیر سوره قلم: نگاهی به حروف مقطعه، قلم و عقلانیت در رسالت

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض کردیم که سوره‌ی قلم با حروف مقطعه آغاز می‌شود و با سوگند همراه است. درباره‌ی این حروف، به‌ویژه در معنای حروف مقطعه، گفتگوهای فراوانی شکل گرفته، چراکه این نخستین موردی است که در سیر نزول قرآن، بحث حروف مقطعه مطرح می‌شود. مباحثی که آقایان معمولاً در ابتدای سوره‌ی بقره یا سوره‌هایی مانند شوری مطرح کرده‌اند، دیروز گزارشی از آن خدمت شما ارائه شد. به نظرمان رسید که در نهایت، حروف مقطعه اشاره‌ای است به معانی خاصی در قرآن؛ معانی‌ای که تنها مانند پیامبر و اوصیای ایشان، از آن‌ها آگاه‌اند.

برای مثال، «نون» معنایی دارد، «الف» معنایی دارد، «لام» معنایی دارد، یا ترکیب چند حرف می‌تواند معنایی خاص را برساند. یعنی مجموعه‌ای از حروف کنار هم قرار می‌گیرند و به مفهومی اشاره می‌کنند. این مفاهیم، دریچه‌ای تازه به روی ما می‌گشایند و ما را متوجه می‌سازند که فقط در چارچوب الفاظ، کلمات و سیاق آیات نباید دنبال معنا بگردیم، چراکه دسته‌ای از معانی وجود دارد که از جنسی دیگر است و ما فعلاً به آن‌ها دسترسی نداریم.

در روایات آمده که حقیقت قرآن و تمام معارف آن را جز اندکی نمی‌دانند. این اشاره‌ای است به همان ظرفیت‌هایی که ما به آن‌ها دسترسی نداریم. بنابراین، استفاده از حروف مقطعه، با وجود معانی گوناگون و احتمالی که برای آن‌ها مطرح شده، به نظر می‌رسد مناسب‌ترین برداشت از آن‌ها همین معنای رمزی باشد؛ اشاره به واقعیت‌هایی که تنها خواص، از طریق ارتباط خاص با قرآن، به آن‌ها آگاه‌اند.

توضیح دادیم که در این زمینه، روایات متعددی وجود دارد که حروف مقطعه را از جنس قلم نوری و مرکب نوری معرفی می‌کنند؛ چیزی که در عرش الهی موجود است و در آن، به فرمان خدای متعال، «ما کان و ما یکون» نوشته شده است. در این نوشتار، شریعت، رسولان، و اساس رسالت‌ها ثبت شده‌اند. با توجه به اینکه خطاب آیات به پیامبر است، معنای آیه نیز از همین سنخ خواهد بود. برخی روایات تبیینی‌اند و برخی تطبیقی، که به آن‌ها اشاره شد.

با این حال، این معنا نفی نمی‌کند که واژه‌هایی مانند «ن و القلم و ما یسطرون»، وقتی در اختیار عموم مردم قرار می‌گیرند، معنای دومی هم داشته باشند که مخاطب عمومی بتواند با آن ارتباط برقرار کند. مثلاً اینکه دین، حرکت خود را بر پایه دانایی آغاز کرده است و قلم به‌عنوان پایه علم و تمدن، هم در سوره‌ی علق و هم در سوره‌ی قلم مورد تأکید قرار گرفته است. این، امری قابل‌قبول است، چون استعمال لفظ در بیش از یک معنا در قرآن پذیرفته شده است.

در نتیجه، یک پیام خاص برای پیامبر وجود دارد، و در عین حال، پیام دوم برای عموم مردم نیز ممکن است، و هر دو معنا می‌توانند همزمان و در عرض یکدیگر صحیح باشند. تأکید خدای متعال بر قلم، هم در سوره علق و هم در سوره قلم، از یک‌سو اشاره دارد به نعمت بزرگ پروردگار، و از سوی دیگر نشان‌دهنده کارآمدی آن در حرکت علمی، تمدنی، و تحول‌ساز دین است.

قرآن در جامعه‌ای نازل شد که اهل خواندن و نوشتن نبودند. در چنین فضایی، طرح مسئله قلم، حرکتی تمدن‌ساز به شمار می‌آید، چراکه قلم، پایه شکل‌گیری تمدن است. بنابراین، معنای دوم نیز از نظر تفسیری قابل‌پذیرش است، به شرط آنکه این معنا در امتداد معنای اول و هماهنگ با آن توضیح داده شود؛ یعنی از جنس همان قلم نوری و سطرنگاری‌های نوری باشد، نه اینکه هر قلمی با هر محتوایی مورد قسم قرآن قرار گیرد.

مثلاً اگر کسی با قلمش داستان‌ها و رمان‌های فاسد بنویسد، نمی‌توان گفت که قرآن به چنین قلمی سوگند خورده است. قطعاً قرآن به چنین قلمی قسم نمی‌خورد. تناسب میان قلم نوری، مرکب نوری، کتابی مانند لوح محفوظ و... با این سوگند، روشن است. این قسم، از آن نوع سوگندهاست که خدای متعال به نعمتی که در خدمت تکامل بشر قرار دارد، یاد می‌کند و آن را گرامی می‌دارد.

در ادامه آیه، می‌فرماید: «ن و القلم و ما یسطرون، ما أنتَ بنعمة ربّکَ بمجنون». آیه دوم، پاسخ قسم است. این پاسخ بیان می‌دارد که بر اساس آنچه در لوح محفوظ ثبت شده، از جمله رسالت پیامبر، تو ای پیامبر به نعمت پروردگارت، دیوانه نیستی.

در این جمله، «ما» برای نفی است، «أنت» اسم است، «بمجنون» خبر است و «بنعمة ربک» متعلق به «بمجنون» است. برخی از مفسرین گفته‌اند که «باء» در «بنعمة ربک» برای مصاحبت است؛ یعنی تو با همراهی نعمت پروردگارت، دیوانه نیستی. برخی دیگر گفته‌اند این «باء» برای سببیّت است؛ یعنی به‌سبب نعمتی که خدا به تو داده، دیوانه نیستی.

اما این نعمت چیست؟ مفسرین دیدگاه‌های متعددی ارائه کرده‌اند. برخی گفته‌اند نعمت، عقل است؛ برخی دیگر آن را نبوت دانسته‌اند. گروهی نیز گفته‌اند این نعمت، برائت از نقائص است و برخی نیز گفته‌اند مقصود از نعمت، همان رسالت و وحی است که مکمل عقل است. این‌ها برداشت‌هایی هستند که مفسر، بر اساس سیاق آیات، احتمال می‌دهد.

حال بیاییم دقیق‌تر شویم و ببینیم برداشت ما چه می‌تواند باشد تا پس از آن به پیام آیه برسیم. خدای متعال می‌فرماید: «ما أنت بنعمة ربک بمجنون». یعنی در لوح محفوظ همه چیز ثبت شده، و تو به نعمتی که پروردگار به تو داده، یا به سبب آن، یا در مصاحبت با آن، دیوانه نیستی.

چگونه می‌توان این معنا را توجیه کرد؟ شاید فرمایش امام حسن عسکری علیه‌السلام در این زمینه راهگشا باشد. ایشان می‌فرماید: «خداوند وقتی کسی را برای رسالت برمی‌گزیند، عقلانیتی در او می‌بیند.» این عقلانیت یعنی قدرت سنجش و ارزیابی امور.

باید توجه داشت که عقل با علم متفاوت است. علم، ماده‌ی اولیه‌ای برای تعقل است، اما عقل، قدرت تحلیل، ارزیابی، سنجش، و جمع‌بندی دارد. تفکر نیز با تعقل فرق دارد. در فرایند تفکر، ما با سوالاتی روبه‌رو می‌شویم و با مراجعه به معلومات قبلی، سعی می‌کنیم مجهولات را رفع کنیم؛ این فرآیند تفکر است.

اما عقل، با استفاده از مواد خامی که علم فراهم کرده، به پردازش می‌پردازد، می‌سنجد، سبک‌سنگین می‌کند و به نتایج می‌رسد. در واقع، عقل فرایندی ارزیابانه است. به تعبیر علمی، عقلانیت یعنی داشتن معیاری برای سنجش، که این ارزیابی‌ها سبب می‌شود از رفتارهای غیرمنضبط، تحیرآمیز، و بی‌سامان خارج شویم.

عقل ؛ یعنی کنترل‌کننده. تعبیر حضرت امام در شعر: «در حلقه‌ی عشاق نه منی هست و نه مایی»، نشان می‌دهد که عقل، نقشی کنترل‌گر دارد. عقل کنترل می‌کند، چون قدرت سنجش دارد. وقتی چیزی را سنجید، قدرت کنترل ایجاد می‌شود.

تفسیر آیه‌ی «ما أنتَ بنعمة ربّك بمجنون» و رابطه‌ی عقلانیت با رسالت

پس ما، بر اساس روایت امام حسن عسکری علیه‌السلام، معتقدیم که کسی که به نعمت رسالت، یا به مقام رسالت مشرف می‌شود، حتماً پیش از آن، از عقلانیتی برخوردار بوده است؛ عقلانیتی که فراتر از عقلانیت تمام انسان‌های هم‌دوره‌ی اوست، حداقل در زمان خودش.

نمی‌شود که مقام رسالت را به کسی بدهند، اما پیش از آن، عقلانیت لازم را به او عطا نکرده باشند. بنابراین اگر ما این معنا را بپذیریم که مراد از «ما أنتَ بنعمة ربّك بمجنون»، نعمتی باشد که خداوند به پیامبر عطا کرده و آن نعمت همان عقلانیت است، معنای این عبارت چنین خواهد بود:

تو، به خاطر عقلانیت، یا اگر باء را برای مصاحبت بدانیم، به همراه عقلانیتی که خداوند به تو عطا کرده، دیوانه نیستی. این معنا صحیح است؛ یعنی نعمت در اینجا به معنای عقلانیت است، و این نیز درست است، زیرا عقلانیت شرط رسالت است.

اما اگر کسی بخواهد یک گام جلوتر برود، آن گام فراتر این است که اصل رسالت را به‌عنوان نعمت مطرح کند. یعنی رسالتی که زمینه‌ای دارد، و آن زمینه همان عقلانیت است که پیش‌تر بیان شد. اگر «ما أنتَ بنعمة ربّك بمجنون» را این‌گونه معنا کنیم که "به خاطر رسالتی که خداوند به تو داده، تو دیوانه نیستی، پریشان‌گو نیستی"، این نیز درست است؛ چون رسالت به انسان عاقل داده می‌شود.

پس می‌توان باء را برای سببیّت گرفت و نعمت را به معنای رسالت دانست. یعنی به سبب رسالتی که نعمت پروردگار توست، تو مجنون نیستی. این تفسیر هم پذیرفتنی و معقول است.

بنابراین، اگر نعمت را به معنای عقلانیت بگیریم، مشکلی ندارد. اگر آن را به معنای رسالت بگیریم هم اشکالی ندارد، منتها در این صورت باید توجه داشت که عقلانیت، زمینه‌ی رسالت است.نمی‌شود خداوند در عرش و در لوح محفوظ، کسی را به عنوان رسول برگزیده باشد، اما آن شخص از نظر عقلانی، آن وزانت و ظرفیت لازم را نداشته باشد. این نیز معنایی است که می‌توان از آیه استفاده کرد.

پس آن‌دسته از مفسرانی که گفته‌اند مراد از نعمت، عقل است، یا رسالت است، یا رسالت همراه با عقل است، یا نبوت که معنایی مکمل یا زمینه‌ای برای رسالت دارد، این چهار معنا را می‌توان پذیرفت. همه‌ی این‌ها قابل پذیرش‌اند. اما به نظر می‌رسد خود عقلانیت، معنایی نسبتاً صحیح است، و رسالت نیز معنای قوی‌تری دارد.

زیرا این‌گونه نیست که بگوییم: "به خاطر عقلانیتی که خدا به تو داده، تو غیرعاقل نیستی"، چون این جمله از نظر زیبایی‌شناسی ادبی، چندان زیبا نیست. بهتر آن است که بگوییم مفهوم رسالت در اینجا مراد است.

و اما «وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»؛ ممکن است کسی بگوید این نعمت الهی یعنی حفظ و مراقبت الهی، که این هم می‌تواند به عقلانیت اشاره داشته باشد. اما اگر مقام سخن را در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد این آیه از ظرفیتی خاص در پیامبر یاد می‌کند؛ ظرفیتی که خداوند به او عطا کرده است.

حفظ و مراقبت، کمتر به ذهن انسان در این سیاق خطور می‌کند. به همین دلیل، هیچ‌یک از مفسرین این معنا را مطرح نکرده‌اند. یعنی کسی نیامده بگوید که «نعمت» در این آیه، به مراقبتی مستمر اشاره دارد. بلکه بیشتر به نعمتی اشاره دارد که به پیامبر عطا شده و اکنون در اختیار اوست.

البته این احتمال را هم باید در نظر داشت. ما نمی‌خواهیم بگوییم که این برداشت غلط است. هیچ‌یک از این تفسیرها غلط نیستند. اما باید ببینیم کدام‌یک مناسب‌تر است. به‌نظر می‌رسد مناسب‌ترین معنا این است که: "من که تو را رسول قرار دادم..." چون این خطاب مستقیماً به پیامبر است، و در ادامه هم آمده که این مقام، در لوح محفوظ ثبت شده است.

و چون به کسی که مشکل عقلانی داشته باشد، مقام رسالت داده نمی‌شود، پس وقتی خداوند نعمت رسالت را به پیامبر عطا کرده، حتماً مراقب بوده که این مقام در اختیار افراد فرهیخته قرار بگیرد.

در نتیجه، من نمی‌خواهم راه را ببندم. مفسرین چهار معنا برای این نعمت ذکر کرده‌اند و معانی دیگری هم می‌توان برداشت کرد. اما باید دید در این سیاق که هدف، نفی جنون است، کدام معنا مناسب‌تر است.

این آیه برای تقویت خاطر پیامبر و تثبیت قلب آن حضرت است: «ما أنتَ بنعمة ربّك بمجنون * و إنّ لك لأجرًا غيرَ ممنون» بعد از اینکه به پیامبر می‌فرماید: "تو به نعمت پروردگارت مجنون نیستی"، مطلب بعدی را بیان می‌کند. چرا مطلب بعدی بیان می‌شود؟ چون پیام بزرگی دارد.

پیامبر در میدان دعوت به توحید و ربوبیت وارد شده است و در این میدان، دیگران به او می‌گویند: دیوانه‌ای! (نعوذ بالله). در چنین شرایطی، خدای متعال ابتدا می‌فرماید: چنین نیست. تو رسولی، و رسول هرگز دیوانه نخواهد بود. و این موضوع، در لوح محفوظ نوشته شده است.

ثانیاً، خدای متعال می‌فرماید: در مقابل این آزاری که می‌بینی، پاداش هم خواهی داشت. تصور نکن که این آزارها از چشم ما پنهان است.

تو که به عنوان مبلغ دین وارد میدان شده‌ای، و حالا یا تحسین می‌شوی یا مورد اهانت و آزار قرار می‌گیری، بدان که ما پاداش بزرگی برای تو در نظر داریم. و آن پاداش، «اجر غیر ممنون» است؛ که حالا درباره‌اش توضیح خواهم داد. از نظر سیاق، چون این آیات در مقام دلداری و تقویت روحیه‌ی پیامبر است، به مسئله‌ی پاداش اشاره می‌شود؛ اینکه زحمات تو بی‌پاسخ نخواهد ماند.

ممکن است کسی بگوید که این پاداش، به وظیفه‌ی پیامبر مربوط می‌شود. پس چرا واژه‌ی پاداش به کار رفته است؟

خود این، یک کرامت الهی است. خداوند، وقتی کسی را مفتخر به مقام رسالت می‌کند، او را وارد یک حوزه‌ی تکلیف می‌سازد. سپس می‌فرماید: "تو که این وظیفه را به‌درستی انجام می‌دهی، من به تو پاداش خواهم داد."

این یکی از تفضل‌های الهی است. خداوند به ما می‌گوید: نماز بخوان. نماز، وظیفه‌ی ماست. اما در عین حال، خداوند بر همان نماز نیز به ما پاداش می‌دهد. این، از کرامت‌های الهی نسبت به بشر است.

بنابراین، استفاده از واژه‌ی مزد و پاداش، به معنای نفی وظیفه نیست. بله، این‌ها وظیفه‌ی پیامبر است، اما کسی که مفتخر به انجام این وظیفه شد، و رسالت الهی را پذیرفت، چنین نیست که چون وظیفه‌اش را انجام داده، پاداش نداشته باشد.

اجازه بدهید یک مثال بزنم. من درباره پوشش اسلامی، اعتقادم بر این است که بزرگ‌ترین آسیبی که تبلیغات اسلامی ما در حال حاضر دارد، این است که به‌جای تکریم زنانی که با پوشش بیرون می‌آیند، عمدتاً به مقابله با کسانی می‌پردازیم که پوشیده نیستند.

در آیه‌ای از قرآن در سوره احزاب می‌فرماید: «ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ»؛ یعنی می‌خواهد بفرماید شماها، یعنی زنان مسلمانِ باحجاب، شناخته شوید. تکریم باید متوجه زنان باحجاب باشد. وقتی شما آن‌ها را تشویق می‌کنید، این تکریم و تشویق باعث می‌شود دیگران هم به سمت شما و به سمت پوشش اسلامی بیایند. و این بسیار مهم است.

من یک‌بار این موضوع را، به مناسبت روز حجاب، در نماز جمعه یکی از استان‌ها مطرح کردم. سخنران مراسم، حالا فرض کنید حدود ۵۰۰ نفر خانم در جلسه حضور داشتند، همه برای نماز جمعه آمده بودند، محجبه، در گرما، در حالی که روزه‌دار هم بودند. سخنران شروع کرد به صحبت علیه زنان بی‌حجاب و بدحجاب و سخنانی در این زمینه گفت.

بعد از مراسم، من برای ایشان پیام فرستادم. گفتم:«عزیز من! شما ۵۰۰ خانمی که در آن گرما و با زبان روزه آمده‌اند اینجا را، یک کلمه تکریم نکردید! یک کلمه تشویقشان نکردید!» دلگرمی لازم است. الان اصلی‌ترین مسئله این است که مثلاً در همین حرم مطهر، یک نفر دم در بایستد و به این خانم‌های خوش‌حجاب بگوید:«بارک‌الله! آفرین! حضرت معصومه به شما افتخار می‌کند!»

ببینید چقدر این رفتار، تقویت‌شان می‌کند.ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ؛ می‌فرماید: «من می‌خواهم شما شناخته شوید، تا اذیت نشوید.» ما این‌طرفِ قصه را کم گرفته‌ایم و توجّه‌مان را برده‌ایم آن طرف. با کسانی که دارند بندگی می‌کنند، باید تقویت شوند، تشویق شوند.

در اینجا هم ملاحظه می‌فرمایید، نمی‌فرماید وظیفه‌اش است. کارمند خوب را هم می‌گویند وظیفه‌اش است. سرباز خوب را هم می‌گویند وظیفه‌اش است. بله، وظیفه‌اش هست، اما خب، در انجام وظیفه هم پاداش هست. در انجام وظیفه هم تشویق هست. کسی که وظیفه‌اش را به‌خوبی انجام می‌دهد، من و شما مسئولیت داریم که او را تشویق کنیم.

اینجاست که می‌فرماید: «وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»؛ یعنی: من می‌دانم تو داری زحمت می‌کشی و پاداش خواهم داد.

این طرفِ قصه را حتماً باید ما در فعالیت‌های تبلیغی‌مان، فعالیت‌های تربیتی‌مان، فعالیت‌های مرتبط با تحول اجتماعی، به‌ویژه آن‌هایی که در صف مقدم‌اند و باری بر دوش دارند، مثل پیامبر که این بار را بر دوش گرفت، در نظر داشته باشیم. این افراد نباید خسته شوند، نباید دل‌سرد شوند. ما وظیفه داریم که آن‌ها را تشویق کنیم.

خداوند خطاب را متوجه پیامبر می‌کند، با اینکه پیامبر وظیفه‌مند است، اما می‌فرماید: «تو پاداش داری» آن هم با لفظ پاداش. نه اینکه بفرماید: «من سر تو منت دارم که به تو این توفیق را دادم، پس دیگر چه می‌خواهی از من؟» نه!

«وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»

در مورد واژه ممنون، برخی گفته‌اند یا به معنای «منه السیر» است، یعنی به ضعف کشیده نمی‌شود، یا به معنای «مَنّ» به معنای سنگینی و وزین بودن است؛ همان که در اوزان نیز به‌کار می‌رود.

بعضی گفته‌اند معنای دوم مراد است. هر دو معنا هم صحیح است.

آقایان غالباً علاقه دارند به معنای «به ضعف کشاندن». بعضی نیز هر دو معنا را پذیرفته‌اند، و هر دو هم درست است. هیچ مانعی ندارد.«وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»؛ یعنی: ما نعمتی را که داریم به تو می‌دهیم، آن را برای خودمان سنگین فرض نمی‌کنیم.

تصور نکن که این پاداش، منتی است که بر تو گذاشته‌ایم یا برای ما سنگینی دارد. این معنا هم درست است، همان‌طور که معنای اول، یعنی قطع‌نشدن پاداش نیز صحیح است. غیر ممنون یعنی این نعمت، قطع نمی‌شود؛ یعنی دائمی است.و همچنین به این معناست که ما این پاداش را به‌عنوان منت یا بار سنگین بر تو قلمداد نمی‌کنیم. تو داری اجرت را می‌بری؛ به اجر...

در اینجا نیز توجه داشته باشید: وقتی کسی رسالت را به دوش گرفت و جامعه‌ای را دارد جلو می‌برد، این «غیر مقطوع بودن» پاداش، یکی از دلایلش این است که همه کسانی که بعد از او این پیام را دریافت می‌کنند و همراهی می‌کنند، شریک اجر او هستند. چون شریک هستند، اجر او را هم می‌برند. همان‌طور که در روایت آمده است: «من سنّ سنّةً حسنةً فله أجر من عمل بها»

یعنی غیرمقطوع بودن این اجر، بی‌دلیل نیست. اگر این پاداش قطع نمی‌شود، به‌خاطر اثری است که این تلاش پیامبر دارد. امروز، پیامبر دارد آسیب می‌بیند، امروز دارد آزار می‌بیند، و این آزاری که می‌بیند باعث می‌شود که نسلی تربیت شود؛ نسلی که در طول تاریخ موج ایجاد می‌کند.

تمام تأثیراتی که این رسالت بعدها دارد، به‌خاطر این است که پیامبر در زمان خودش پای رسالتش ایستاده و کوتاهی نکرده است. آن حرکتی که آن روز پیامبر انجام داد، این موج را در پی دارد. اگر آن حرکت را نکرده بود، این موج امروز ایجاد نشده بود.

خیلی‌ها بودند که خوب فهمیدند، وارد شدند، کمی جلو رفتند، اما خسته شدند، درماندند، کوتاه آمدند. اما آن‌هایی که پای این مسیر ماندند، زجرها و آسیب‌های این سیر را تحمل کردند، در همه آثار آن شریک‌اند.

در سوره یس آمده است:«نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ»؛ یعنی این حرکتی که شما ایجاد می‌کنید، این اقدامی که می‌کنید، آثار متعددی دارد.

اصلاً برزخ چرا هست؟ چرا ما به‌محض مرگ وارد بهشت یا جهنم نمی‌شویم؟ رفتارهای ما اثراتی دارد.مثلاً کسی فردی را تعلیم می‌دهد. این تعلیم، زمینه‌ای می‌شود که آن فرد از جهالت فاصله بگیرد، حقایقی را به‌خوبی درک کند و بر اساس آن‌ها عمل کند. همین باعث می‌شود که فرزندان خوبی تربیت کند، خانواده خوبی تشکیل دهد.

شما، پاداشی که باید بگیرید، فقط پاداش تعلیم نیست؛ پاداش آن آثاری است که به‌دنبال آن ایجاد خواهد شد.یا مثلاً کسی را زنده نگه دارید، یا زنده کنید. شما کسی را از کفر بیرون می‌آورید؛ یعنی احیای او کرده‌اید:«فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا».

تأثیر ماندگار اعمال انسان در دنیا و ضرورت محاسبه آثار

یکی از معانی آیه این است که اعمال انسان آثاری دارد. این آثار باید دائماً به حساب کسی که آن عمل را انجام داده، نوشته شود. اگر کسی فردی را از کفر یا فسق دور کرد، این کار باید در حساب او لحاظ شود.

برزخ یعنی فرصتی برای کامل شدن این محاسبه‌ها. تا دنیا دنیاست، این اعمال آثار دارند؛ چه آثار آشکار و چه آثار پنهان. این اعمال امواجی دارند که اثرگذارند؛ باید به آن‌ها رسیدگی شود، چه در جهت خوبی و چه در جهت بدی.

از این‌رو، برزخ مطرح می‌شود؛ زیرا اگر آثار عمل در نظر گرفته نشود، باید بلافاصله پس از مرگ، تکلیف انسان مشخص شده و وارد بهشت یا جهنم شود. اما چون فقط عمل نیست، بلکه آثار عمل نیز اهمیت دارد، این فاصله و تأخیر طبیعی است.

اگر قرار بود فقط عمل ملاک باشد، معقول همین بود که انسان به محض مرگ وارد جهنم یا بهشت شود. در حالی که چنین نیست. آیات قرآن به ما می‌گوید که ما آثار عمل را هم می‌بینیم، و برای همین برزخ وجود دارد؛ برای تجمیع آثار.

پس وقتی قرآن می‌فرماید: «وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»، خودش معنای معقولی دارد. معنای معقولش این است که این پاداش از جنس مَنّت به معنای خاص نیست، بلکه به دلیل تأثیرگذاری مستمر آن است.

این جریان چون تأثیرگذار است، همان‌طور که در انتهای همین سوره نیز می‌فرماید: «ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ»، یعنی این قرآن، یادآور برای جهانیان است؛ جهانی را حرکت خواهد داد. چون تأثیرگذار است، این تأثیرگذاری باعث می‌شود که دائماً افرادی به این جریان وصل شوند و مطابق با مکتب پیامبر عمل کنند. و سهمی از این حرکت، به پیامبر عزیز ما خواهد رسید. بنابراین، غیر ممنون بودن این پاداش، خودش حکمت دارد. یعنی توضیح عقلانی و معقول دارد.

این‌طور نیست که خداوند صرفاً بخواهد به پیامبر چیزی بدهد و به کسی که مشابه او عمل می‌کند، ندهد؛ یا صرفاً بخواهد به او منت بگذارد. نه. چون این جریان، تأثیر جهانی دارد و در امتداد تاریخ استمرار می‌یابد، به همان اندازه باید دائماً پاداش و سهم پیامبر نیز رعایت شود.

ابن عباس سخنی دارد که ذکر آن خالی از لطف نیست. می‌گوید:«لیس من نبی إلا وله مثل أجر من آمن به ودخل فی دینه»؛ یعنی هیچ پیامبری نیست، مگر اینکه پاداش کسانی که به او ایمان آورده‌اند و در دین او وارد شده‌اند، به همان پیامبر داده می‌شود. بنابراین، در طول تاریخ، هر اتفاقی که بیفتد، پیامبران در آن سهیم‌اند.

 

وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ تکریم پیامبر و تقویت روحی او

آیه بعدی: «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»، باز هم در مقام تقویت قلب شریف پیامبر نازل شده و نکته‌ای ارزشمند در آن نهفته است. وقتی شما می‌خواهید کسی را تقویت روحی کنید، یکی از راه‌های آن این است که به او بگویید: «تو مرد این میدانی!» اگر تو مرد این میدان نبودی، من تو را برای این کار انتخاب نمی‌کردم. پرچم را به دست کسی می‌دهم که در برابر دشمن پا پس نکشد و نترسد.

این اخلاقی که در این آیه آمده، یعنی این تکریم و مدح پیامبر، با عبارت «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»، دقیقاً می‌خواهد همین جنبه را بیان کند؛ می‌خواهد به پیامبر بفرماید: «تو مرد این میدانی.» و این نکته‌ای است که خوب است به آن توجه شود.

 

تفاوت بین «خَلق» و «خُلق» و نقش اخلاق در تربیت اسلامی

راغب اصفهانی در این‌باره می‌گوید: "خُلُق" و "خلق" (به‌اصطلاح) از یک ریشه‌اند ولی تفاوت‌هایی با هم دارند. "خَلق" اشاره به ظاهر، کمیت‌ها و پدید آمدن دارد، اما "خُلق" اشاره به سجایا و خوی‌ها دارد. این فهم از زبان عربی آن دوره سرچشمه می‌گیرد. عرب‌های صدر اسلام می‌گفتند "خُلق" و "خَلق" یکی هستند. همچنان که "خَلق" به ظاهر انسان اشاره دارد، "خُلق" هم به باطن و صفات نفسانی اشاره می‌کند.

در نگاه آن‌ها، "خَلق" جبری است؛ یعنی کسی ظاهرش را نمی‌تواند تغییر دهد. مثلاً کسی نمی‌تواند تغییر دهد که فرزند چه کسی است، کجا متولد شده، قدش بلند است یا کوتاه، رنگ پوستش چیست. این‌ها جبری هستند. در مورد "خُلق" نیز بعضی همین نگاه جبری را دارند و معتقدند اگر صفتی در کسی به شکل ملکه و صفت راسخ درآمد، دیگر تغییرپذیر نیست. اما سؤال اینجاست که آیا قرآن هم وقتی واژه "خُلق" را به کار می‌برد، همین نظر را دارد؟

به نظر می‌رسد که قرآن چنین نظری ندارد. اگر قرآن می‌خواست بگوید که اخلاق قابل تغییر نیست، این‌همه دستور اخلاقی صادر نمی‌کرد. قرآن قدرت دارد که اخلاق را تغییر دهد، صفات را عوض کند. وگرنه، این‌همه توصیه‌های اخلاقی در دین بی‌فایده بود.

قرآن و اسلام، اخلاق جاهلی را تغییر دادند. همین امروز هم در جامعه خود می‌بینید که اگرچه به‌دلیل ضعف در تأثیرگذاری، برخی اخلاق‌های نادرست در یک منطقه یا کشور باقی می‌ماند و تغییرش سخت است، اما اسلام و قرآن قدرت دارند آن‌ها را تغییر دهند.

من این نکته را عرض کردم چون بعضی‌ها گفته‌اند که قرآن تحت تأثیر فرهنگ زمانه و اقوام باطل، واژه‌هایی مثل «اخلاق» را به کار برده که ظاهراً برگرفته از همان فرهنگ است، با این استدلال که "خُلق" هم مثل "خَلق" جبری و غیرقابل تغییر است. اما حقیقت این است که قرآن اگر از این واژه استفاده کرده، صرفاً به‌خاطر مدارا با فرهنگ آن زمان نبوده، بلکه بلافاصله بعد از آن، برای اصلاح آن دستور هم داده است. همین نکته نشان می‌دهد که قرآن نگاه جبری به اخلاق ندارد. هرچند تغییر خلق و سجایا کار سختی است، اما قرآن می‌گوید: من می‌توانم. و توانسته است. شما الان می‌بینید که انسان‌ها توبه می‌کنند؛ یعنی خودشان را علیه خودشان می‌شورانند. این قدرت، همان قدرت دستگاه اخلاقی اسلام است. اسلام، انسان را طوری پرورش می‌دهد که خودش علیه خودش قیام کند؛ جامعه را تغییر دهد

«إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»؛ یعنی قدرت تغییر در دستگاه تربیتی و اخلاقی قرآن بسیار بالاست.

من این نکته را به‌عنوان پرانتز عرض کردم تا آیه «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» را بهتر توضیح داده باشم.

 

logo