« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

روش شناسی تربیتی در سوره علق از منظر تحول اجتماعی/سوره علق (1 نزول) جمع‌بندی /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی/سوره علق (1 نزول) جمع‌بندی /روش شناسی تربیتی در سوره علق از منظر تحول اجتماعی

 

روش‌شناسی تربیتی در سوره علق از منظر تحول اجتماعی

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

محضر دوستان، دیروز سوره علق تمام شد. من عرض کردم که چند نکته هم اضافه کنیم تا به اصطلاح، یک جمع‌بندی شده باشد. این نکته‌ها در تفسیر همگام با وحی، در انتهای هر سوره، به‌صورت مجموعه‌ای از نکته‌های روش‌شناختی آورده شده‌اند. یعنی از این سوره، برای تحول و تغییر در جامعه، چه بهره‌ای می‌توان گرفت.

البته آن‌ها صرفاً نمونه هستند؛ یعنی اگر کسی حوصله داشته باشد که روش‌ها را به‌طور کامل از تک‌تک آیات و سوره‌ها استخراج کند، قطعاً نکات بیشتری خواهد یافت. اما من معمولاً چند نکته برجسته را ذکر می‌کنم و فکر می‌کنم برای ما که در فضاهای تربیتی و فرهنگ‌سازی ورود پیدا کرده‌ایم، توجه به این نکات اهمیت زیادی دارد.

الان باید چگونه عمل کرد؟ در مواجهه با حوادث مختلف، بر اساس این سوره چه اتفاقاتی باید رخ دهد؟ حالا من اینجا چهار، پنج نکته را عرض می‌کنم؛ امیدوارم که دریچه‌ای باشد برای ارتباط با این مدل نگاه به قرآن.

یکی از نکته‌هایی که از سوره علق می‌توان استفاده کرد این است که: آگاهی مقدمه لازم برای تغییر است. یعنی شما وقتی می‌خواهید جامعه‌ای را تغییر دهید، باید به قدر کافی برای آن جامعه تبیین‌گری کنید. آگاهی‌های مناسب باید تزریق شود.

وقتی هم می‌گوییم آگاهی، منظور تلنبار کردن اطلاعات نیست، بلکه آگاهی دادن به اندازه نیاز مخاطب است. یک نکته‌ای را که من در اینجا پیشنهاد می‌کنم به آن توجه بفرمایید این است که: قرآن، کتابی تربیت‌محور است. و آموزش‌هایی را که بیان کرده، هدف تربیتی داشته است.

فلذا میزان اطلاع‌رسانی‌اش به میزانی است که آن تغییر و تحول مورد نظر را توجیه کند. مثلاً وقتی می‌خواهد مردم را به توحید ربوبی دعوت کند، در حدی که لازم است، اطلاعاتی درباره ویژگی‌ها و نقش‌های خدای متعال در زندگی مردم مطرح می‌کند تا این ویژگی‌ها و نقش‌ها، اثر تربیتی لازم را داشته باشند.

یعنی این اثر تربیتی، محصول آن مقدار اطلاعاتی است که در این سوره ارائه شده، نه بیشتر. اطلاعات بیشتر را موکول می‌کند به زمان مناسب‌تر. پس آگاهی، مقدمه تغییر است. آگاهی به قدر کافی؛ نه بیشتر.

یادم هست اولی که رادیو معارف بود، بالاخره یک‌قدری جوان‌تر بودیم. در پرسش و پاسخ‌هایی که مطرح می‌شد، بنده و تعدادی دیگر پاسخ می‌دادیم. مثلاً کسی سوالی می‌پرسید، ما تصور می‌کردیم باید پیشینه این مسئله را بگوییم، کتاب‌هایی که در این زمینه گفته شده را معرفی کنیم، ابعاد مسئله را بگوییم، بعد تازه جواب سوال را بدهیم.

آن بنده خدا یک سوال ساده کرده بود؛ جوابش شاید پنج دقیقه بود، اما ما سی دقیقه مقدمه می‌گفتیم، مؤخره می‌گفتیم، و در نهایت فقط پنج دقیقه به اصل سوال پاسخ داده می‌شد. این اصلاً با منطق قرآن هماهنگ نیست.

بله، باید ببینیم چقدر می‌خواهیم توسعه بدهیم. آگاهی‌ها به اندازه توسعه‌ای است که می‌خواهیم ایجاد کنیم. این نکته خیلی مهمی‌ست؛ در روش‌های تربیتی قرآن، این مسئله دائماً تکرار شده است. از همین جایی که سوره علق ـ که اولین سوره نازل‌شده است ـ آغاز می‌شود، ما به این نکته باید توجه کنیم.

آگاهی و آثار آن در تربیت دینی از منظر قرآن

اصولاً جریان دین، یک جریان آگاهی‌محور است. یعنی برای آن، آگاهی دادن به جامعه هدف بسیار ارزشمند است. قرآن، مسئله بزرگش جهالت است که باید رفع شود. جامعه‌ای که عقلانی نباشد، این جامعه نمی‌تواند پیش برود، حتی اگر شما یک‌سری رفتار دینی را در آن ایجاد بکنید. چون بینش‌هایشان عمیق نیست، به‌سرعت می‌تواند همین عامل به خرافه تبدیل شود.

جامعه‌ای که رابطه‌اش با بینش قطع می‌شود یا بینش، زمینه عملش نمی‌شود، به‌سرعت می‌تواند تحریف‌پذیر باشد، به‌سرعت می‌تواند روایت‌های دیگر را بپذیرد و بر اساس روایت‌های دیگر، حتی از مسیری که انتخاب کرده، دست بکشد. اگر شعور به‌دنبال احساسات نباشد، یا پیش از احساسات نباشد، شعور که نباشد، قطعاً این احساسات هم سرد می‌شود، هم می‌شود آن را منحرف کرد.

شعور مثل یک مسیر رودخانه است، مثل یک کانال است؛ وقتی شما کانال را ایجاد می‌کنید، آب هر چقدر هم زیاد باشد، در این مسیر می‌افتد. و اگر شعور نباشد، مثل سیل می‌شود؛ یعنی آب هرجا می‌تواند برود، پخش می‌شود، مدیریت نمی‌شود، ویرانگر هم می‌شود. یعنی گاهی رفتارهای دینی ناشی از نداشتن بینش، ضررش از کسانی که رفتار دینی ندارند هم بیشتر است.

شنیده‌اید می‌گویند: ما با یک کشور لائیک بهتر می‌توانیم کنار بیاییم تا مثلاً با گروهی مثل داعش؛ چرا؟ چون داعش یک بینش منحرف دارد. وقتی جهالت همراه با تعصب می‌شود، خوارج پدید می‌آیند. و اسلام در پی آن است که بینش‌های صحیح را به مردم منتقل کند و بر اساس آن بینش صحیح، حرکتشان بدهد، به اندازه‌ای که راه بیفتد. اگر این‌گونه نباشد، بینش‌ها تثبیت نمی‌شوند.

تربیت قرآنی، آقایان، مثل تربیت کلاسی نیست. تربیت قرآنی مثل تربیت اردویی است. نمی‌دانم این را اینجا گفته‌ام یا نه. مثلاً شما الآن سوار یک اتوبوس می‌شوید از اینجا می‌خواهید بروید مشهد. وقتی از اینجا می‌روید مشهد، یک جایی، مثلاً می‌مانید سر ظهر، آنجا به مناسبت، بحث قبله‌یابی را مطرح می‌کنید، بحث نماز شکسته را مطرح می‌کنید، اگر آب نبود، مشکل آب را چطور حل کنیم؟ اگر آب کم بود و فقط به اندازه خوردن بود، آیا خرج وضو بکنیم یا نکنیم؟

این مؤثرتر است؟ یعنی دقیقاً در جایی که شما نیاز دارید، اطلاعات کافی را به شما می‌دهند تا راه بیفتید. یا اینکه بیاییم در کلاس، کل احکام مربوط به قبله‌یابی و قبله و احکام مربوط به آب و مطهرات را از روی کتاب بخوانیم. کدام مؤثرتر است؟ چون من آنجا در میدان عمل به آن نیاز دارم.

روش تربیتی قرآن، روش تربیت‌مدار است. روش تعلیمی قرآن، روش تربیت‌مدار است؛ یعنی مدار را بر تربیت گذاشته و اطلاعات را آن‌قدر می‌دهد که در آن میدان تربیتی لازم است، در آن میدان تحول، لازم است. ولی خیلی مهم است کسانی بتوانند این مدل قرآنی را پیاده کنند. عناصری که با آن‌ها حرکت می‌کنند، به شدت عناصر عمیقی می‌شوند.

چرا بعضی‌ها اهل علم‌اند اما اهل عمل نیستند؟ به خاطر اینکه در میدان یاد نگرفته‌اند. ما الآن اینجا می‌نشینیم، هی می‌خوانیم، هی می‌خوانیم، اما به دنبالش برنامه برای عمل نداریم. تحول باید این‌طور شکل بگیرد. تحول باید همراه با آگاهی‌بخشی باشد، و آگاهی‌بخشی باید برای تحول باشد. یعنی برای هر گام تحول، آگاهی مخصوص به آن.

پس، بینش مقدمه است، اما به قدر کافی. اگر آن داده نشود، مثلاً شما الآن بچه‌تان را بگویید آقا یادش بدهید نماز بخواند. خب، چطور یادش بدهیم نماز بخواند؟ می‌گویند بگوییدش نماز بخوان! یا بگویید نماز بخواند تا یاد بگیرد! این‌ها هیچ‌کدام اثر تربیتی اصلی را ندارد. این‌ها مکمل‌اند. بینش کافی را باید بدهیم، به قدری که حالا بلند شود دو رکعت نماز با من بخواند، بعد بینش بعدی، بعد بینش بعدی... تدریجاً این را تکمیل کنیم. این‌گونه می‌شود یک پایداری در اقامه نماز ایجاد کرد.

اما پدر بزند، هی سیخ بزند به بچه، بچه تا مدتی که زورمان می‌رسد حرکتش می‌دهیم، او هم می‌گوید دو رکعت برای پدرم نماز.

وقتی که کاملاً اعتماد شما را به خودش جلب کرده باشد. یعنی توی سوره حجرات، که صد و چندمین سوره است در سیر نزول، یعنی کلی قبلش زمینه‌سازی کرده. به مناسبت‌های دیگر، زمینه‌سازی کرده. توی آن زمینه‌ها، حالا دیگر وقتی می‌گوید این کار را بکن، می‌گوید مثل خوردن گوشت مرده برادر است! و به شدت شما را از آن حذر می‌دهد.

اما اگر الآن به یک جوانی که در اوج شهوت یا غضب است، دارد غیبت می‌کند، ریشه‌هایش درست نشده. به او بگویید آقا این مثل گوشت مرده برادر است! قرآن وقتی حجاب را مطرح کرد، توی سوره احزاب مطرح کرد، یعنی نود سوره قبلش گذشت، زمینه‌هایش را فراهم کرد؛ زنان پاک‌دامن، خانواده‌هایی که پاک‌دامنی برایشان ارزش داشت را شکل داد، جامعه پاک‌دامن را شکل داد، بعد فرمود: «ای پیامبر! به زنانت، به دخترانت، به زنان مسلمان بگو که حجاب داشته باشند.»

ما یک زیرساختی لازم داریم. من بارها در کلاس‌های دیگر عرض کرده‌ام: مثلاً شما اگر می‌خواهید درِ این ساختمان را بگذارید، در را کی می‌گذارید؟ تا ساختمان را نساخته‌اید، تا بنا را نگذاشته‌اید که نمی‌آیند چارچوب بگذارند. کدام عاقل اول چارچوب می‌گذارد، بعد می‌گوید می‌خواهم بنا را بسازم؟ هر چیزی حساب دارد.

«تنزیل الکتاب من‌الله العزیز الحکیم»؛ حکیم می‌داند که این کار را چگونه باید مهندسی کرد، هر حرفی را چقدر و در کجا باید زد. این بسیار بسیار مهم است. یعنی اگر ما این را بفهمیم و با آن ارتباط برقرار کنیم، آن وقت دائماً به قرآن مراجعه می‌کنیم برای اینکه بدانیم این حرف با چه زمینه‌ای باید به جامعه منتقل شود.

الآن آقایان مثلاً در پاکستان‌اند، در هندوستان‌اند، می‌خواهند جامعه‌شان را تغییر دهند. از کجا باید شروع کنند؟ روی چی باید تأکید کنند؟ من مثلاً در خوزستانم، شما در مثلاً شمالید، یکی در مثلاً یکی از کشورهای اروپایی. بله حتی در قم... حتی در قم، این‌ها منطقی دارد، منطق تحول.

می‌خواهم این را عرض کنم: از اول، اولین مسئله‌ای که قرآن با ما مطرح می‌کند این است که بینش لازم است، اما بینش به قدر کافی برای تحولی که انتظار دارید. اطلاعات به قدر تحولی که می‌خواهید ایجاد کنید یا به قدر حل چالش‌هایی که می‌خواهید از سر راه بردارید.

«إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى» اشاره به چالش است، «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» اشاره به چالش‌ها دارد. این‌ها اطلاعات است، اما اطلاعات را دارد در میدانی می‌گرداند که چالش را حل کند. اگر شما در میدان، اطلاعات بدهید، آگاهی بدهید، این‌ها مؤثر است.

اینکه به پیغمبر می‌فرماید اگر قرآن را نزولش را تدریجی قرار دادیم و آن‌ها به تو ایراد می‌گیرند، برای چیست؟ یکی‌اش همین است: «وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا». من به تو بگویم پشت این قصه چیست، پرده‌برداری کنم از اراده‌های این‌ها، از انگیزه‌های این‌ها... این‌ها خیلی مهم است. یعنی در میدان، من می‌خواهم تو را راه بیندازم، حتی پیغمبر را!

من و شما باید در میدان راه بیفتیم، در میدان، مسئله‌مان حل بشود. خیلی می‌توانم اینجا وقتتان را بگیرم، ولی بنا ندارم. همین مقدار روشن باشد. مدل قرآن این‌طوری است: آگاهی به قدر تحول. بین میزان آگاهی و میزان تحول مورد انتظار، یا آگاهی و حل چالش پیش‌آمده، کاملاً تناسب دارد. نه بیشتر، نه کمتر.

مطلب دومی که از سوره استفاده می‌کنیم این است که: آقایان، تا می‌توانید از کلی‌گویی مباحثتان را خارج کنید. و مباحثتان را اولاً محسوس کنید. حتی مباحث نظری را تا می‌توانید محسوس کنید، قابل درکش کنید، و قابل مشاهده‌اش کنید.

مدلی که در قرآن می‌بینید اینکه در قرآن متشابه آمده چرا؟ چون قرآن می‌خواهد برخی از مفاهیم ذهنی را تبدیل به عبارت‌های عینی بکند، و با استفاده از حوادثی که در زندگی دارد پیش می‌آید، بازیگران صحنه‌ای که الان وجود دارند و رفتارشناسی‌شان و داوری در موردشان، مسئله را حل کند.

قرآن، کتاب منطق نیست. یعنی خداوند می‌خواهد با عینی کردن ، تربیتش را پیش ببرد. قرآن مثل منطق نیست که بگوید: آقا ما یا تصور داریم یا تصدیق، تصور این است، تصدیق آن است، بعد در تصدیق‌ها بگویند ما چهار تا شکل داریم، شکل اول، شکل دوم، قیاس وقتی برهان نیست مثلاً این شرطش است، چند قاعده کلی بگویند و بعد چند تا مثال بزنند. نه، او در مثال، حرفش را زده. این کلید مهم فهم قرآن است.

روش‌های قرآن در عینیت‌بخشی مفاهیم کیفی و تربیتی

قرآن در مثال‌ها و در عینیت‌ها سخن می‌گوید و تلاش می‌کند مسائل ذهنی را ملموس و محسوس کند. اگر بخواهید مثلاً توحید یا ربوبیت را بیان کنید، ببینید قرآن چگونه عمل کرده است. ملاحظه بفرمایید، قرآن آمد و گفت: «برو، رَب خودت را معرفی کن. بگو رَب من خالق این پدیده است، رَب من خالق شما از یک کرم‌وار است، رَب من به شما قلم و دست داده و شما را عالم کرده است.»

سپس فرمود: «پیامبر، سرکشی خواهی دید.» برای نشان دادن سرکشی، گفت: «دیدی که چطور با تو که در حال نماز خواندن بودی برخورد کردند؟»

قرآن دارد چه کار می‌کند؟ نمی‌توانست همه این‌ها را صرفاً با دو تا قاعده کلی ذهنی بیان کند، مثلاً شرط اول ربوبیت، شرط دوم ربوبیت، شرط سوم ربوبیت، و بعد هم بگوید نتیجه سرکشی چنین است! بلکه به مثال، تطبیق، ویژگی‌های یک جریان طاغی یا ویژگی‌های یک بنده، بر مصداق خارجی، نشانه‌شناسی و رفتارشناسی می‌پردازد.

چرا می‌گوید مثلاً: أرأيت إن كان على الهدى أو أمر بالتقوى؟ تأکید می‌کند. چرا در آن‌سو می‌گوید : أرأيت إن كذب وتولى؟ می‌توانست این‌ها را اصلاً حذف کند، اما باید نشانه‌شناسی کند.

یکی از مباحث مهم که معمولاً شما در محیط‌های خاص، مثل دانشگاه، درگیر آن می‌شوید، همین مباحث کیفی است. این خیلی مهم است. در مباحث کیفی، شاخص‌گذاری بسیار بسیار مهم است. مثلاً شما محبت را چطور می‌خواهید نشان دهید؟ تقوا را چطور می‌خواهید نشان دهید؟ صبر را چطور می‌خواهید نشان دهید؟

اگر شما می‌گویید من باید مفهوم صبر را در ذهن مخاطبم ایجاد کنم، باید بگویم: صبر را چگونه می‌توان شاخص‌گذاری کرد؟ چطور بفهمیم جامعه، جامعه‌ی صبوری هست یا نه؟ جامعه‌ی متقی هست یا نه؟ قرآن این مسئله را حل کرده است. قرآن هر جا که سخن از درجه‌ای از ایمان می‌زند، شاخص می‌دهد:

هدى ورحمة للمؤمنين، الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم بالآخرة هم يوقنون

یعنی شاخص می‌دهد. آفرین! این «سنجه دادن» به معنای عینی کردن نتایج است. یعنی می‌گوید: من رفتار تو را می‌بینم، از آن داوری می‌کنم، سپس می‌گویم تو مؤمن هستی یا نیستی:

قد أفلح المؤمنون، الذين هم في صلاتهم خاشعون، والذين هم للزكاة فاعلون...

خیلی مهم است! قرآن کاملاً با عینی‌سازی و شخصی‌سازی، مشکل ما را حل کرده است. می‌گوید این مفاهیم ذهنی و کیفی، در هر مدرج و درجه‌ای، شاخصی دارد که می‌توان تشخیص داد. اگر این چند شاخص وجود داشت، یعنی این شخص در این سطح از ایمان قرار دارد.

مثلاً ایمان را به ۷ درجه تقسیم کنید؛ ببینید قرآن برای نشان دادن این درجات چه کرده است. وقتی سیر نزول را مطالعه می‌فرمایید، می‌بینید در یکی از درجات پایین ایمان، مثلاً ایمان به آیات الهی، یک شاخص تعیین می‌شود. در این مرحله، ایمان باید این لوازم را داشته باشد. شاخص می‌دهد. هرچه جلوتر می‌آید، این شاخص‌ها از سه تا مثلاً به هفتاد می‌رسد، و همین‌طور پیش می‌رود. یعنی شما بر اساس آن می‌توانید بفهمید کسی که واقعاً در این جلسه هست، باید این ویژگی‌ها را با خودش داشته باشد.

این عینیت‌سازی و شخصی‌سازی در قرآن، گرچه ممکن است باعث شود شما گرفتار محکم و متشابه بشوید، اما بسیار مهم و کلیدی است. مثلاً خداوند وقتی می‌فرماید: جاء ربك، و حکومت مطلقه‌ی الهی را مطرح می‌کند، ذهن کسی که این مسئله برایش حل نشده می‌گوید: «یعنی تا الآن رب نبود؟»

یا وقتی می‌خواهد اقتدار مطلق خودش را نشان بدهد، می‌فرماید: ثم استوى على العرش. این مانند آن است که بگویید مثلاً فلانی حاکم عراق شد، یعنی رفت روی تخت نشست و شروع کرد به اداره. این تصویرسازی برای این است که شما بتوانید ارتباط برقرار کنید و مطلب ذهنی نباشد.

بنابراین، روش تربیتی-تحولی قرآن، «عینی‌سازی» و «شخصی‌سازی» است؛ و این بسیار بسیار مهم است. از همین طریق نیز شما می‌توانید شاخص بیرون بکشید. مثلاً در سوره علق می‌توانید شاخص‌های یک انسان سرکش را استخراج کنید. یا در همین مرحله، شاخص یک انسان مؤمن، بنده‌ای که نماز می‌خواند، یا بنده‌ای که بر هدایت است.

این شاخص‌گذاری بسیار مهم است برای فهم دین و برای تبدیل کیفیت‌ها به کمیت‌ها و موارد ملموس. به نظر من، این هنر قرآن است.

سید قطب می‌گوید اعجاز قرآن در تصویرگری آن است. قرآن تصویر می‌دهد، مقابل چشم شما. مثلاً: يراءون الناس، یعنی تظاهر می‌کنند. بله، وقتی کیفیت را تبدیل به کمیت کردید، شاخص‌گذاری کردید، کار آسان می‌شود. کسانی که مطالعات قرآنی دقیق دارند، می‌فهمند، خیلی راحت می‌توانند جامعه‌شان را تحلیل کنند. ولی اگر کسی این مسیر را نرود، همیشه در ابهام می‌ماند در برابر این سؤال که بالاخره با شاخص‌های کیفی چه باید کرد؟

شما وقتی حرف می‌زنید، می‌گویند آقا دارد نصیحت می‌کند، موعظه می‌کند، یعنی بلد نیست! نه اینکه بلد نیست، بلکه ما شاخص‌سازی‌ها را ارائه نمی‌کنیم، یا کلاس نمی‌گذاریم برای این‌ها. یعنی به تعبیر عرفی، بلدیم ولی نمی‌گوییم که ما یاد گرفته‌ایم شاخص‌های کیفی را چگونه به کمیت تبدیل کنیم.

بعد به شما می‌گویند این شاخص‌های کیفی را نمی‌شود تبدیل کرد، در حالی که اگر مطالعات‌تان را دقیق، به ترتیب، و بر اساس حکمت نزول انجام دهید، می‌توانید شاخص‌ها را به‌خوبی تنظیم کنید.

نکته‌ی دیگر این است که وقتی می‌خواهیم از مردم انتظاری در رابطه با خدا داشته باشیم، کاری که خدا می‌کند این است: اول تأثیراتی را که بر زندگی ما دارد، بیان می‌کند، تا ما بر اساس آن تأثیر، رابطه‌مان را با او تنظیم کنیم.

شما وقتی می‌خواهید رابطه‌تان را با خدا در حد اطاعت و تسلیم تنظیم کنید، اول اطلاعاتی به شما می‌دهد؛ از نقش‌هایی برای شما می‌گوید که این نقش‌ها شما را به این نتیجه می‌رساند که او صاحب اختیار و مدبر شماست.

ما نباید واکنش‌های انسان را نسبت به خدا، بدون توجه به تأثیرات و نقش‌هایی که خداوند بر بندگان و بر عالم دارد، تحلیل کنیم.

به سوره حمد نگاه کنید: اول معرفی خدا را می‌کند: الحمد لله رب العالمين، الرحمن الرحيم، مالك يوم الدين. بعد از اینکه این تأثیرات را بیان می‌کند، شما می‌گویید: إياك نعبد وإياك نستعين، اهدنا الصراط المستقيم.

الآن که قرار است تسلیم را از مردم بخواهد، اطلاعاتی می‌دهد از نقش‌هایی که این تسلیم را توجیه می‌کنند. مثل: اقرأ باسم ربك الذي خلق.

پس همیشه پیش‌قراول تسلیم‌پذیری‌ها و رفتارهای عبودیت نسبت به خداوند، توضیح نقش‌هایی است که خدا در زندگی انسان‌ها دارد. وقتی شما می‌خواهید عبد شوید...

مثالی می‌زنم: بردگی شاید مثال خوبی نباشد، چون تفاوت بندگی و بردگی در چیست؟ بردگی، جسم من را بدون اراده‌ام در اختیار دیگری قرار می‌دهد. ولی بندگی با اختیار و افتخار، زیر چتر ربوبیت و مالکیت دیگری می‌رود. به تعبیر حضرت امیر (ع): الهی كفى بي عزاً أن أكون لك عبداً، وكفى بي فخراً أن تكون لي رباً.

این معرفتی است که منتقل می‌شود و آن معرفت چنین تأثیری دارد. همیشه خداوند نقش‌های خود را بیان می‌فرماید، و از دل آن نقش‌ها، انتظارات و واکنش‌هایی را مطرح می‌کند. پس همیشه بین یک کنش و واکنش، کنشی از طرف خدا گزارش می‌شود و واکنش متناسب با آن از انسان خواسته می‌شود.

در سوره علق هم همین کار را کرد. اول نقش خداوند را به‌عنوان خالق و مدبر بیان کرد. یعنی پشتوانه‌ی منطقی ربوبیت خدا، همین نقش‌هایی است که در زندگی ما دارد. و سپس تسلیم می‌خواهد. تسلیم، محصول آن نقش‌هاست. اگر آن نقش‌ها نباشد، نوبت به تسلیم نمی‌رسد.

ما در گفت‌وگوهای‌مان نیز باید کاملاً این رابطه‌ی دوسویه را برقرار کنیم. مثلاً حتی پدر وقتی می‌خواهد فرزندش را سرزنش کند، می‌گوید: ببین چقدر برایت زحمت کشیدم، چقدر شبانه‌روز تلاش کردم، حالا این پاسخ من است؟ معلم هم همین‌طور است. می‌گوید: ببین چقدر سختی کشیدم تا این مطالب را آماده کنم و در کلاس بیان کنم. حالا این جواب من است؟

یعنی من در ازای کارهایی که کردم، انتظار واکنش مناسب دارم. این دقیقاً با عقل فطری و وجدانی ما هماهنگ است، و قرآن نیز در سوره علق از همین روش استفاده کرده است. قرآن ابتدا کنش‌های خدا را نسبت به انسان توضیح می‌دهد، سپس انتظار واکنش را مطرح می‌کند؛ چه سریع، چه غیر سریع.

نکته‌ی بعدی که قبلاً در تفسیر هم عرض کردم این است که: به میزانی که شما احساس نیاز به پروردگار را در خود بالا ببرید، بندگی‌تان با نشاط‌تر می‌شود. هرچه بیشتر بتوانید این احساس نیاز به خدا را تقویت کنید، بندگی‌تان عمیق‌تر خواهد شد.

مثلاً انجام فرائض، بعد نوافل، بعد نماز شب، بعد نماز جعفر طیار و غیره. هرچقدر بخواهید دوز بندگی را در بشر افزایش دهید، باید ابتدا احساس وابستگی به خدا را در او بیشتر کنید. انسان هرچقدر احساس وابستگی‌اش بیشتر باشد، بندگی بهتری نشان می‌دهد.

در آن روایت هم آمده است که بنده با فرائض به من تقرب پیدا می‌کند، اما با نوافل رشد پیدا می‌کند. این رشد ادامه پیدا می‌کند تا جایی که من چشم او می‌شوم، گوش او می‌شوم؛ یعنی من دقیقاً جای او عمل می‌کنم، زمینه‌ی کار او را من فراهم می‌کنم. قبل از اینکه او بشنود، من می‌شنوم و بر اساس آن برایش تدبیر می‌کنم.

این همان تقربی است که از طریق نوافل حاصل می‌شود؛ یعنی مستحبات. بندگی یعنی این.

شما به هر میزانی که بتوانید فرد را وابسته کنید به پروردگار، بندگی‌های او نیز بیشتر خواهد شد. و یکی از راه‌هایش همین مشوق‌هاست که می‌فرماید راه تقرب همین است: اگر از این مسیر بیایید، تا اینجاها پیشرفت خواهید کرد.

 

نقش احساس نیاز به پروردگار در تربیت دینی و نگاه واقع‌گرایانه قرآن به مسائل اجتماعی

خیلی خیلی روی این دوستان در فعالیت‌های تربیتی‌شان عنایت بفرمایید. تا می‌توانید این احساس نیاز به پروردگار را تقویت کنید؛ چون به‌طور طبیعی شادابی عبادت از همین احساس نیاز پدید می‌آید.

بار امر و نهی شما را هم کاهش می‌دهد. البته، امر و نهی چیز خوبی است، اما آن امر و نهی‌ای مؤثر است که محصول این باشد که شما بتوانید به‌خوبی فقر بشر در برابر پروردگار را برایش اثبات کنید. اگر کسی نتواند یا نخواهد این احساس نیاز را درک کند، یا این احساس نیازش به اوج نرسد، شما همین‌که مثلاً می‌بینید نماز واجبش را می‌خواند، دیگر بیشتر از این به او فشار نیاورید. خودتان را هم به زحمت نیندازید.

یکی از مسائلی که متأسفانه ما رعایت نمی‌کنیم، این است که مثلاً در یک جلسه برای طلبه‌ای جوان، ۱۴ یا ۱۵ ساله، شروع می‌کنیم به گفتن اینکه «آقای دولابی این‌گونه بود، تو هم باید مثل او باشی. همین الآن هم باید همان‌طور باشی. آقای بهجت این‌طور بود، تو هم باید نماز شب بخوانی، نماز جعفر طیار بخوانی، هر روز یک ساعت به حرم بروی، در محضر حضرت باشی، زیارت جامعه کبیره بخوانی»

این برخوردها به این دلیل است که ما دقیقاً نفهمیده‌ایم که آن شخص، این احساس نیازش به‌مرور بالا رفته است. البته با سرعت خاص خودش بالا رفته، اما به‌هرحال چون احساس نیازش افزایش پیدا کرده، به‌طور طبیعی اهل ذکر شده است.

چرا ما اهل ذکر نیستیم؟ چون احساس نیاز نداریم. من خودم، تا وقتی احساس نیاز به حضور در کنار خدا نکنم، اهل ذکر نمی‌شوم. بنابراین، از این آیه که می‌فرماید: «استغنا»، می‌توان استفاده کرد که سرچشمه رسوایی بشر، جایی است که او احساس نیاز به خدا نمی‌کند، احساس فقر در برابر پروردگارش ندارد.

باید احساس نیاز را در خودمان بسازیم. مثلاً قرآن یک راه را نشان داده، اما شما ممکن است احساس کنید که چیزهای دیگری را هم می‌توان اضافه کرد. مثلاً اگر نیازی بالفعل در جامعه هست، شما می‌توانید آن را هم اضافه کنید؛ چه اشکالی دارد؟ یعنی تشخیص می‌دهید. تشخیص شما در میدان مانند تشخیص طبیب در میدان طبابت است. منتها روش کلی را قرآن بیان کرده است.

خب، این هم نکته چهارمی بود که می‌خواستم عرض کنم. نکته بعدی شدت نیاز است. الآن جهان اسلام، مثل فلسطین، به‌خوبی نشان می‌دهد که ما نیاز به رهبری حضرت آقا داریم. ببینید، وقتی شما در میدان نیاز نیستید، آخرین حرف‌تان در اثبات ولایت فقیه می‌شود «مقبوله عمر بن حنظله». بعد می‌گویند این مقبوله است و بس، و می‌خواهند با همین اثبات کنند.

اما وقتی شما در میدان گرفتار می‌شوید و می‌فهمید که باید کسی سامان دهد، همان‌جا می‌گویید: باید کسی باشد که شجاع باشد، آینده‌نگر باشد، و بتواند سامان دهد. در اینجا فهم امامت در میدان خیلی روشن‌تر است. این‌جاست که مشخص می‌شود چرا کار انبیا کار سختی است.

بزرگ‌ترین مشکلی که انبیا با آن مواجه هستند، این است که شما را با یک جهان غیب آشنا می‌کنند؛ ایمانی که دریچه حل مسائل ماست و به‌میزانی که جهان غیب بر جهان شهود اثر می‌گذارد. این‌که خدا رزاق است، خدا چنین و چنان است، از کجا آمده؟ از این‌که انبیا آمده‌اند و غیب را به ما نشان داده‌اند.

بعد دائماً این غیب را توسعه می‌دهند. کار انبیا این است. در جهانی که حتی برای نیازهای مادی‌مان هم به او نیاز داریم. مثلاً:
«استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه یرسل السماء علیکم مدراراً... یزدکم قوة إلی قوتکم...»

قوّت‌های شما را افزایش می‌دهد، روزی‌تان را زیاد می‌کند، باران می‌فرستد، و نیازهای شما را برطرف می‌کند.

اما چه کار می‌کند؟ دریچه‌ای به غیب باز می‌کند و آن غیب را مؤثر می‌سازد. اصولاً «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» یعنی چه؟ یعنی باید دست عالم جبروت را در عالم ملک اثبات کنید. یعنی جنبه وابستگی عالم مادی به عالم بالا را بفهمید.

کسی که این وابستگی را بفهمد، به خشیت می‌رسد. راه انبیا راه روشنی است. می‌گویند دنیای شما را هم من اصلاح می‌کنم، اما از مسیر خودم.

حضرت امیر در نهج‌البلاغه می‌فرماید: خداوند پیامبر را فرستاد وقتی که شما—ای مردم—بر بدترین آیین و بدترین دین بودید، و زندگی‌تان هم بدترین وضع را داشت. شما آب کدر می‌نوشیدید، حیوانات را می‌خوردید، اصلاً زندگی نداشتید. پیامبر آمد و به شما زندگی داد. پس نگویید دین نیامده که زندگی مردم را سامان بدهد؛ دین آمده که زندگی مردم را کریمانه کند و توسعه دهد.

آن مسیحیت بود که بین دنیا و آخرت، بین رفاه مادی و معنوی خط می‌کشید. هنر انبیا این است که این‌ها را در تداوم هم می‌بینند، نه در تقابل.

ان‌شاءالله در حین تفسیر سوره‌ها، باید به‌موقع به این نکات پرداخت. اما فعلاً خواستم عرض کنم که راه انبیا، توجه دادن به جهان غیب است. سوره علق هم از همین‌جا آغاز می‌شود؛ با معرفی خالقی که در زندگی نقش دارد.

آن خالق، غیبی است. ما او را نمی‌بینیم. «الذین یخشون ربهم بالغیب» یعنی کسی که به آن صاحب اختیار غیبی ایمان بیاورد، راهش را پیدا خواهد کرد.

نکته دیگر این است که اسم خداوند کجا باید خرج شود؟ همان‌طور که عرض شد، باید بین آن اسم و نیاز رابطه برقرار شود. مثلاً مثل اسم «رب» که در این سوره خرج شده است.

یک نکته دیگر هم این است که در این سوره، سخن از پیامبر به میان آمده. این چه مفهومی دارد؟ از نظر روش‌شناختی، اولین کاری که باید انجام بدهید این است که دستگاه هادی و تربیتی خودتان را بشناسید و توجیه کنید.

اگر جامعه‌ای، مثل حوزه، که می‌خواهد جامعه‌اش را متحول کند، مربیان و هادیانش به‌خوبی توجیه نشده باشند نسبت به مأموریتشان و میدان فعالیتشان، نمی‌توانند موفق شوند.

باید بدانند چه چیزی باید بگویند، چگونه باید بگویند، با چه چالشی روبه‌رو هستند. باید برایشان آینده‌پژوهی کرد. بدانند در موقعیت‌های مختلف چه واکنشی داشته باشند، و جریان چگونه پیش خواهد رفت.

مهم‌ترین مسئله برای ما، توجیه و تقویت کسانی است که می‌خواهند در میدان عمل کاری انجام دهند. سوره علق دارد این را می‌گوید: خداوند پیامبر را راه انداخت، استارت او را زد، و آن هم استارت خوبی بود.

و اما نکته آخر: منطقی کردن انتظارات. سوره علق، با توضیحاتی که عرض شد، نشان می‌دهد که خداوند با منطقی کردن انتظارات، پیامبر را ایده‌آلیستی تربیت نکرده است.

برخی افراد هستند که نقشه‌های ذهنی می‌کشند و می‌گویند اگر این کار را بکنم، حتماً آن اتفاق می‌افتد و به فلان‌جا خواهم رسید. اما پدیده اجتماعی یک پدیده خطی نیست.

آن‌هایی که می‌خواهند نکات علوم اجتماعی را از قرآن استخراج کنند، یکی‌اش همین‌جاست. قرآن این‌گونه نمی‌گوید که اگر کاری کردی، حتماً این نتیجه را می‌گیری. نه، درگیری دارد. زیر بار نمی‌رود. چالش درست می‌کند.

این واقع‌گرایی و حقیقی بودن نظام تعلیمات دینی، از همین‌جاست. قرآن واقعیت‌ها را با تو در میان می‌گذارد.

برخی افراد فقط دل‌خوش‌کنک‌هایی بی‌جا می‌دهند؛ مثلاً می‌گویند: «نه عزیزم، هیچ اتفاقی نمی‌افتد.» نه! برخورد می‌شود، اذیتت می‌کنند، چالش ایجاد می‌شود، سرت خراب می‌شوند.

اما خدا می‌فرماید: من پشت صحنه هستم. نه این‌که می‌گوید مشکلت را حل می‌کنم. می‌گوید هستم، هستم، هستم. سر وقت، وظیفه‌ام را انجام می‌دهم.

این خیلی مهم است که یک تصویر حقیقی در اختیار اهل میدان قرار بگیرد. آقا، الآن می‌روی میدان ممکن است در میدان مین گرفتار شوی، کشته شوی. نه این‌که بگویند: «نه، هیچ خطری نیست.»

خداوند رئال است، نه ایده‌آل. توهم را در ما تقویت نکرده. برخی افراد چون می‌خواهند ایده‌آلی فکر کنند، دیوان حافظ را باز می‌کنند، بلکه یک شعر خوب بیاید. اگر نیامد، یکی دیگر. یا استخاره می‌زنند که خوب بیاید. این‌ها واقعی نیستند.

ما باید الگوریتمی فکر کنیم. یعنی رفت و آمدی. در تحول اجتماعی، زد و خورد است؛ یکی موافق است، یکی مخالف. در این درگیری‌ها رشد می‌کنی.

مدل تربیت قرآنی رئالیستی است. قرآن واقعیت‌ها را با پیامبرش در میان گذاشت، و او را برای میدان سخت آماده کرد—برای هر نوع اتفاقی، حتی اتفاق خیلی بد.

 

logo