1403/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر آیات پایانی علق/سوره علق (1 نزول) آیات 15-19 /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی/سوره علق (1 نزول) آیات 15-19 /تفسیر آیات پایانی علق
تفسیر آیات پایانی سوره علق و معنای کلمه «کَلّا»
خوب، در نوبت گذشته عرض میکردم که خدای متعال در ادامه سوره علق، نوعی از سرکشی را معرفی کرد و فرمود که اینگونه نیست که شما صرفاً گرفتار این باشید که بعضیها به خاطر مصالح شخصیشان یا تعلقات فردیشان سرکش باشند. نه، برخی افزون بر سرکشی، با کسانی که بندگی میکنند و با کسانی که اهل نماز هستند نیز به مخالفت میورزند.
بعد از اینکه وصفی از بندگان کرد و گفت این بندگانی که مورد سرکشی قرار میگیرند، بندگانی هستند که در مسیر هدایتاند و بندگانی هستند که امر به تقوا میکنند. توضیح دادیم که تقوا در این مرحله به معنای رعایت حدود عقلی است؛ یعنی ضابطههای عقلپسند را رعایت کردن در این مرحله، چون حتی قبل از رسالت هم احتمالاً این معنا صادق است.
بعد از این، آیات ادامه پیدا میکند اما دوباره با یک «کَلّا». اینکه این «کَلّا» به چه معناست، آقایان غالباً بیان کردهاند که «کَلّا» ردعی است بر تفکر یا تصور ابوجهل که بتواند پا را بر گردن پیغمبر بگذارد. مثلاً در تفسیر نمونه چنین توضیحی آمده است: «کَلّا» یعنی اینکه او نمیتواند به هدفش برسد و پا بر گردن پیامبر بگذارد و ایشان را از نماز نهی کند.
دیگران نیز غالباً چیزی در همین حدود گفتهاند. گفتهاند: «لَیْسَ الْأَمْرُ کَمَا یَقُولون وَیُرِیدُ فلیس له ذلک»، یعنی او را چه رسد که نهی بکند بندگان را از نماز و امثالهم.
ابن عاشور ـ اگر خاطرتان باشد ـ گفته بود که «کَلّا»ی اول به جملهی پیش از خودش میخورد، چون به آینده مربوط است. در آنجایی که قبلش فرمود: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى عَبْدًا إِذَا صَلَّى» و بعد فرمود: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی». ایشان گفتند این «کَلّا» به این جملات مربوط است، چون اینگونه تصوری کرده بود. اما «کَلّا»ی دوم را گفتند که تأکید همان است، چون هر دو برمیگردد به یک مضمون، و در واقع پیشقراول بحثش یک «کَلّا» دارد و انتهای جملات هم یک «کَلّا» دارد. این نگاه جناب ایشان است.
ما البته توضیح دادیم که ایشان چون تصورشان بر این است که نمیشود «کَلّا»یی را فرض کرد که به گذشته برگردد، یعنی «کَلّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى» را اینگونه میفهمیدند که پیش از آن چیزی نبوده که «کَلّا» آن را نفی کند. اما ما توضیح دادیم که نه، چنین تصوری حتماً یک انتظار پیشینی دارد. قاعدتاً این را هم نمیتوانیم بپذیریم، یعنی فرمایش ایشان نباید ناظر به یک «کَلّا»ی تأکیدی باشد، بلکه ما قاعدتاً یک «کَلّا»ی تأسيسی خواهیم گرفت. حالا باید ببینیم چه چیزی در ذهن، تصور شده است که این تصور اکنون دارد رد میشود.
ردعی که آقایان فرمودند، به این معناست که: «لَیْسَ الْأَمْرُ کَمَا یَقُولُ وَیُرِیدُ» یا «یَقُولُ وَیُرِیدُ» و «لَیْسَ لَهُ ذَالِکَ». یعنی او نمیتواند از نماز نهی کند. این قضیه را بسیار بسیار شخصی کردهاند. یعنی اگر کسی قصه ابوجهل را نپذیرد و بگوید منظور عبد مطلقِ بندگی است یا به تعبیر دیگر، اشاره به یک امر عمومی دارد، نه خاص، در این صورت هم مشکلی نیست. سبب نزول، مانع عمومیت لفظ نخواهد شد و به تعبیر آقایان: «العِبْرَهُ بِعُمُومِ اللَّفْظِ لا بِخُصُوصِ السَّبَبِ». بنابراین، اینگونه تفسیرها قدری نیاز به توضیح بیشتری دارد و در آنها نوعی تسامح دیده میشود.
تحلیل نهی سرکشان و تثبیت بندگی در فرهنگ قرآنی
اولاً من سؤال بکنم: واقعاً اینطور است که نهی عملی نشده است؟ او که نهی میکرد از نماز. حالا شما یک داستانی را آوردید و گفتید این داستان این است که او میخواست پا بگذارد روی گردن پیغمبر. این ربطی به تفسیر ندارد؛ درست یا غلطش را کار نداریم. بر اساس یک داستانی که درست یا غلطش را کار نداریم، ما داریم یک برداشتی را مطرح میکنیم که این برداشت واقعاً محل تأمل خواهد بود.
چه کسی گفته سرکش نتواند نهی بکند؟ چه کسی گفته نتواند نهیش را عملی بکند؟ پس این همه سرکشان که دارند با جریانهای بندگی خدا میجنگند، چه میشوند؟ این همه سرکش که جلوی نماز ایستادهاند و مانع اقامه نماز و بندگی و اظهار بندگی خدا هستند، چه میشوند؟ این همه سایتها که برای شهوترانی جوانها دارند کار میکنند و تلاششان بر این است که مردم کاری که بوی بندگی خدا داشته باشد انجام ندهند و از نماز دورشان کنند، چه میشوند؟
نمیشود ما اینطور برداشت کنیم که خداوند ایستاده و منتظر است که به محض اینکه او یک کاری بکند، حتماً او را تنبیه کند. این برداشتها، برداشتهای ماست. آن خداوند که بناست مدافع مؤمنین باشد، نباید بگذارد حتی یک تیر از طرف دشمن به سمت مؤمنین یا بندگان خدا شلیک بشود؟ نباید حتی یک نفر کشته بشود، این تصور غلطی است، تصور غلطی است. او نهیش را میکند و تلاش هم خواهد کرد و عملی هم خواهد کرد و اصولاً بندگی در این فشار تثبیت میشود. تثبیت اقدام هنگامی است که ما را به در و دیوار میزنند تا از بندگی برگردیم، از نماز خواندن برگردیم. شهوت میآید جلو، غضب میآید جلو، جهالت میآید جلو، وسوسهها میآید جلو برای اینکه مردم اهل نماز نشوند.
الان چقدر آدمها هستند که اهل نماز نیستند و نهی اینها هم عملی شده است. ما باید این «کلا»ها را طوری معنا کنیم که با فرهنگ قرآن هماهنگ باشد و به اصطلاح معنایی درست نکنیم که به هیچ وجه گویا ارادههای جریان سرکش عملی نشود. نه، عملی میشود. بگو کارش را میکند.
بنابراین به نظر بنده «کَلّا» را باید اینطور معنا شود که به پیامبر اطمینان خاطر بدهد از اینکه این سرکشیها به نتیجه نخواهد رسید. وقتی فرمود دلت محکم باشد، تو حالا بعد در انتها میفرماید وظیفهات را انجام بده. این«کَلّا» آیه آمده است که بفرماید: ما در واقع، به هیچ وجه در برابر نهی این شخص اقدام بازدارندهای در هیچ مرحلهای انجام ندهیم؛ این را رد میکند، نه اینکه نهیش را رد کرده باشد که انجام نخواهد شد. نه؛ نهیش در این مرحله انجام میشود. این «کَلّا» دارد میفرماید ادامه این قضیه سنتی از سنتهای الهی محقق خواهد شد که توضیحش را خواهم داد.
تحلیل نقش نهی در تحقق بندگی از منظر قرآن
پس کلاً در مقام خطاب به پیامبر است و خداوند دارد توضیح میفرماید که این نهی کردن به سرانجام خودش نخواهد رسید. او دارد نهی میکند که نمازی نباشد، بندگی نباشد. این آیه دارد میگوید که اینطور نیست. او در نقشه من دارد عمل میکند. مگر نفرمود: «إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى»؟
او دارد نهی میکند که چه بکند؟ که نمازی نباشد، بندگی نباشد. «کَلّا» این تصورش که بندگی نباشد و نماز نباشد، این را دارد رد میکند. خداوند میفرماید اینها نمیتوانند جلوی بندگی را بگیرند. به زبان دیگر، اینها نقششان نقش سگ درگاه خداست. در زمین من دارند بازی میکنند. آن کسی که بنده نیست را میبرند، و آن کسی که بنده است، آن که اهل نماز است، او میماند. توضیحش را خواهم داد.
هدف از بیان این«کَلّا» ردع از این است که کارش به نتیجه برسد. چون میخواهد دل پیامبر را مطمئن کند به راهی که دارد میرود. میخواهد مطمئنش کند که او دارد نهی میکند، سرکشی خواهد کرد، اما این تصورش که این نهیش به نتیجه برسد و به آرزویش برسد و بتواند جریان بندگی خدا را تعطیل کند، این عملی نخواهد شد. حالا چطور عملی نخواهد شد، توضیح خواهد داد. اینطور به نظر من اگر بفهمیم، هماهنگی و انسجام سوره خیلی روانتر و روشنتر خواهد بود.
او دارد چه کار میکند؟ «أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى عَبْدًا إِذَا صَلَّى»؛ او دارد تلاش میکند که بندگی اهل نماز تعطیل شود. کسی که نهی میکند، میخواهد نتیجه بگیرد و فکر میکند که از این طریق میتواند کارش را پیش ببرد. «کَلّا» ؛ این کارش پیش نخواهد رفت.
«لَئِن لَمْ يَنْتَهِ» که معلوم است یعنی اگر برنگردد. اگر خودش از این مسیری که انتخاب کرده برنگردد؛ یعنی مسیر نهی کردنی که دارد اقدام میکند. اگر از این مسیرش برنگردد:
«لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ»؛ لام، لامِ قسم است. «نَسْفَعًا» به معنای جذب شدید است. «ناصیه» هم به معنای وصله؛ چون موی پیشانی به پیشانی وصل است. به این دلیل موی جلوی پیشانی را «ناصیه» میگویند؛ چون وصل به پیشانی است. این الفی هم که اینجا هست، نون تأکید خفیف است که به شکل الف نوشته شده است.
حالا ابن عاشور آمده یک توجیهی کرده است، این هم توجه بفرمایید، گفته است مثلاً این از باب این بوده که چون معمولاً وقف میشود، تبدیلش به الف شده که کار ما را راحت بکند. این از اشتباهاتی است که گاهی برخی از مفسرین میکنند.
رسمالخط قرآن و نکاتی درباره آیات سوره علق
در دوره صدر اسلام، قدرت کتابت قدرت بالایی نبود. غلطهای املایی و رسمالخطی در قرآن فراوان است. من اینجا یک تذکر بدهم؛ انشاءالله بعدها هم اگر لازم شد بیشتر توضیح خواهم داد. غلطهای املایی فراوان بودند. یکیشان همین است. چون ابی بن کعب که قرآن را میخواند و دیگران مینوشتند، وقتی که توحید مصاحف عثمانی شد؛ یعنی مصحف رسمی شکل گرفت، اینها بر اساس شنیدههایشان مینوشتند. بر اساس نیروهای شنیداریشان، گاهی مثلاً نون خفیفه که مثل الف تنوین دارد، آن را تبدیل میکردند به الف.
ادغامها را ادغام مینوشتند. مثلاً «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ» که اصلش «عَنْ مَا يَتَسَاءَلُونَ» است، اما آن شنیده را مینوشتند و در نتیجه اشتباه صورت میگرفت. کتابت هم در آن زمان به استقرار کامل نداشت. تسلط بر نوشتن فراوان نبود و این خطاهای رسمالخطی در قرآن پدید آمد. از دو هزار خطای رسمالخطی گفتهاند، بعضیها تا هفت هزار هم شمردهاند. شما الان ببینید؛ «بسم الله الرحمن الرحیم». در همهجا باید الف نوشته شود، اما حذف شده است. الف «اسم» باید نوشته شود چون الف متصله نیست، الف وصل نیست.
لذا شما وقتی «بسمه تعالی» مینویسید، الف را میزنید، چون الف اسم باید زده شود. «بسم الله الرحمن الرحیم» را حذف کردم. جاهایی بودند که حتی تناقض داشتیم؛ مثلاً یک وقت کرسی حمزه شده دندانه، و در جای دیگر کرسی شده الف. از این اشتباهات هم داشتیم. یا مثلاً در سوره اسراء «ولا تقولن» را دقت کنید، نوشته شده «ولا تقولن للشی...»، اما شما چه میخوانید؟ غلطهای رسمالخطی وجود داشتهاند. دیگر لازم نیست حالا توجیهی بکنیم که نیازی به آن نیست.
ما فقط میدانیم که این در واقع، در اینجا چون فعل است، تنوین نمیگیرد. این الف حتماً نون تأکید خفیف است. بنای ما بر این است که آن مصحفی که در دوره عثمان نوشته شده، یعنی مصحف رسمی که سال ۲۵ تا ۳۰ هجری نوشته شده، دیگر دست به آن نمیزنیم. نه تغییری در سورهها میدهیم، نه حتی در غلطها و غلطهای رسمالخطی دیگر، هیچ تغییری نمیدهیم، تا این سند خالص ما باقی بماند.
چون متأسفانه یکی از خطاهایی که صورت گرفت این بود که سندهای قرآن قبل از این دوره، به دستور عثمان همه حذف شدند. همه را حذف کردند. الان یکی از مشکلات ما دقیقاً همین است که باید با قرائن دیگری، کتابت قرآن و سلامت قرآن پیش از دوره عثمان را ثابت کنیم. چون ایشان آمد و هرچه مصحف بود از بین برد؛ یعنی اسناد تاریخی را از بین برد.
از آن به بعد، به دستوری که مخصوصاً از حضرت امیر علیهالسلام است که فرمودند: «لایهاج القرآن من بعد هذا ولا یحول»؛ از این روز به بعد هیچکس دست به قرآن نزند و تحولی در قرآن ایجاد نکند. همه ما توافق کردیم روی این موضوع.
بنابراین، لازم نیست حالا توجیهی بکنیم برای نصب «ان» که دلیلی برایش نیست. خدا اینگونه نوشته شده؛ فقط ما خودمان بدانیم. چون خوانش، چه نون باشد چه الف تنویندار، یکی است. خودمان میفهمیم که این فعلی است که تنوین نباید بگیرد. فعل که تنوین نمیگیرد. پس این در واقع همان نون تأکید خفیف است. «لنسفعاً بالناصیه»، لام، لام قسم است؛ یعنی قطعاً باید این اتفاق بیفتد.
«ناصیه کاذبه خاطئه»؛ ناصیهای که دروغگو و خطاکار است. در اینجا هم میگویند مجاز عقلی است و درست است، چون پیشانی که خطا نمیکند! ناصیه که دروغ نمیگوید! این شخص است که گناه میکند، که تکذیب میکند یا دروغ میگوید. این هم نکتهای است که حتماً توجه داشته باشید: «ناصیه کاذبه خاطئه».
«فلیدعُ نادیه»؛ او باید بخواند نادیهاش را؛ «نادیه» یعنی اهل مجلس. نادیه به معنای مجلس است؛ یعنی کسانی که در جلسهای دور هم جمع میشوند، اهل مجلس. مثلاً درباره قوم لوط میگوید: «وَتَأتون فی نادیکم المنکر»؛ یعنی در جلسات عمومیتان کار زشت انجام میدهید. اصلش هم از «ندا»ست؛ یعنی صدا بلند کردن. چون در مجالس بزرگ باید صدا را بلند کرد. مثلاً من در اینجا نمیتوانم به طور عادی حرف بزنم، باید بلندتر حرف بزنم. یا گاهی آنقدر جمعیت زیاد است که الان بلندگو میگذارند. به همین دلیل میگویند نادی؛ یعنی جایی که باید صدا را بلند کرد. جمعیت به گونهای است که باید صدا بلند شود تا صدا به صدا برسد. در اینجا، نادی به معنای اهل مجلس است؛ کسانی که دور شخص را میگیرند، هم مجلسیها و هم به اصطلاح امروزیها، اینها میشوند نادی. این نادی البته اشاره به مجالس روزانه است. وقتی مجالس شبانه میشود، میشود «مسامر». «سامراً تهجرون»؛ یعنی جلسات شبانه، کلوپها، این نشستهای شبانه که اسمش مسامر است.
«فلیدعُ نادیه»؛ یعنی باید اهل مجلس خودش را فرا بخواند، حالا چه ابوجهل باشد یا هر کس دیگری.
«سَنَدعُ الزبانیه»؛ ما هم قطعاً زبانیه را میخوانیم. زبینه به معنای به اصطلاح پاسبان است؛ پاسبانی که میآید و تنبیه میکند. «زب» به معنای دفع شدید است. «زب» هم به معنای دفع شدید است. زبینه هم به معنای پاسبانی است که دفع شدید میکند، و زبانیه جمع آن است.
بررسی دو داستان تفسیری مرتبط با آیات مربوط به ابوجهل
خب، حالا این آیات چه میخواهند بگویند؟ وقتی چند آیه را کنار هم میگذارید، خدای متعال چه میخواهد بفرماید؟ میخواهد داستانی را که درباره ابوجهل اتفاق افتاد، بیان کند. در تفاسیر، بهویژه در تفسیر نمونه، تفسیر ابنعاشور و نیز برخی دیگر از مفسران، دو داستان مطرح شده که اشاره به آنها خالی از لطف نیست. این دو داستان در تفسیر آیات مربوط به ابوجهل نقل شدهاند و لازم است با دقت به آنها توجه شود.
در داستان اول گفته میشود که پیامبر اکرم (ص) ابوجهل را در پشت مقام ابراهیم دید. میان آنها بحثی درگرفت. ابوجهل به پیامبر گفت: «مگر به تو نگفتم نماز نخوان؟ چرا مرا از نماز نهی میکنی؟» پیامبر فرمود: «من بندگی خدا را میکنم.» ابوجهل پاسخ داد: «اگر اینگونه است، من هم با تو برخورد میکنم.» پیامبر فرمود: «نمیتوانی با من برخورد کنی. نمیدانی چه جمعیتی دور و بر من را گرفتهاند.» پس از این مجادله، آیه نازل شد:
فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ؛ این آیه بعد از آن درگیری نازل شد. خوب است روی این موضوع دقت شود.
داستان دوم درباره آیهی «لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ» است که اشاره به گرفتن موی پیشانی دارد. در این داستان آمده است که وقتی سوره الرحمن نازل شد، پیامبر فرمود: «چه کسی این سوره را در کعبه برای قریش قرائت میکند؟» عبدالله بن مسعود اعلام آمادگی کرد. او مردی کوتاهقد و ریز اندام بود. عبدالله بن مسعود وارد کعبه شد و سوره الرحمن را خواند. ابوجهل آمد و سیلی محکمی به گوشش زد، بهطوریکه گوشش پر از خون شد. عبدالله گریهکنان نزد پیامبر بازگشت و گفت: «ببین چه بلایی سرم آمد.» پیامبر فرمود: «جبران خواهیم کرد.»
جبران این ماجرا در جنگ بدر صورت گرفت؛ زمانیکه ابوجهل زخمی و بر زمین افتاده بود و در حال جاندادن بود. عبدالله بن مسعود بر سینهاش نشست. ابوجهل گفت: «بر جای بلندی نشستهای.» عبدالله پاسخ داد: «اکنون نوبت من رسیده است.» سپس ابوجهل گفت: «با کارد تیزتری مرا بکش؛ شمشیر یا کارد خودت تیزتر است، با آن مرا بکش، نه با کارد من.» در نهایت عبدالله با همان ابزار ابوجهل، سر او را برید. اما چون جثهاش کوچک بود، نتوانست سر بریده ابوجهل را با دست بلند کند. لذا موی پیشانیاش را گرفت و کشید و سر را بر زمین کشانکشان نزد پیامبر آورد.
این داستانها نکاتی دارند که باید به آنها توجه شود. پیشتر نیز عرض کردم که باید دید آیا اینها در تفسیر آیه نقشی دارند یا نه. به نظر من، اگر کار ما را خرابتر نکند، بهتر است که وارد تفسیر نشوند. چرا؟
اولاً سوره الرحمن طبق بهترین مدارک، سورهای مدنی است. ثانیاً، اولین تلاوتها از سورهها را حتماً خود پیامبر انجام داده است. مانند ماجرای دو آیه ابتدایی سوره برائت که جبرئیل به پیامبر فرمود یا خودت یا کسی از خودت باید آن را ابلاغ کند، و پیامبر حضرت علی (ع) را فرستاد، چون اولین شخص باید معصوم باشد.
بنابراین، این داستانها بیشتر جنبهی روایت و قصه دارند تا تفسیر علمی. اینکه کسی نتواند سرِ بریدهی دیگری را بلند کند و فقط از موی پیشانیاش بگیرد و بکشد، نباید در تفسیر آیات دخالت داده شود.
همچنین در مورد داستان اول و آیهی «فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ » نیز باید توجه داشت که اگر قرار باشد این آیات را از کل ماجرا جدا کنیم و بگوییم که این آیات بهطور مستقل نازل شدهاند، اثباتش بسیار دشوار است و دخالتی هم در فهم تفسیر نخواهد داشت.
سنت الهی در برابر سرکشی و تصویرگری قرآن
پس من باز تأکید میکنم، داستانهایی را که پیرامون آیات هستند، جدی نگیرید، آقایان! هیچوقت! گفتیم اگر «سبب نزول» بیاید و مشکل آیه را حل کند، حتماً باید به آن توجه کنیم؛ این را قبلاً هم توضیح دادم. اما وقتی یک داستان هیچ نقشی در فهم آیه ندارد، آن را رها کنید؛ وقتتان را صرف آن نکنید. این توصیهای است که علامه طباطبایی هم داشتهاند. محققانشان وارد این حرفها نمیشوند، چون دقت دارند که این مطالب نه در خود آیه دخالتی دارند و نه در فهم آیه.
اما حالا سؤال اینجاست که ما چگونه این آیات را بفهمیم؟ این آیه چه میخواهد بگوید؟ ببینید آقایان، ما از کجا شروع کردیم؟ از اینکه گفتیم پیغمبر اکرم در برابر آن دانایی که باید به مردم منتقل میکرد، خداوند به او فرمود:
«یا رسولالله! بدان، مشکل مردم، مشکل شبهه علمی نیست.» بسیاری از مردم بهخاطر تعلقاتشان، بهخاطروابستگیهایشان، احساس نیاز به ربوبیت خدا نمیکنند و چون چنین احساسی ندارند، سرکشی میکنند.
سپس خداوند برای روشن شدن مطلب مثالی زد. مثالی از کسی چون ابوجهل. البته شما میتوانید هر سرکشی را در نظر بگیرید، اما مثال بارز آن، ابوجهل است.
در آیه فرمود: این سرکش با بندهای که اهل نماز است چگونه برخورد میکند؟ از یک طرف ابوجهل، و از طرف دیگر پیغمبر. هدف، نشان دادن وجود و نوع واکنش سرکشی در برابر بندگی خداست. سپس آیه میفرماید که اگر این سرکشی تمام نشد، یعنی اگر در همین مقطع هم تمام نشد، این سؤال مطرح است: «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى» آیا نمیدانست که خداوند او را میبیند؟ گفتیم که این آگاهی، که خداوند میبیند، فایدهاش چه بود؟ برای کسی که سرکشی میکند و دیگران را از بندگی خدا بازمیدارد، باید شرم و حیا ایجاد کند. باید بداند که خدای خالق، او را همین حالا میبیند. آنکسی هم که دارد بندگی خدا را میکند، همان خدای خالق را پرستش میکند. اگر تو قبول نداری، قبول نداشته باش! اما چرا سرکشی میکنی؟ چرا با او برخورد میکنی؟
گفتیم این، راه درمان سرکشی است. و عرض کردم که این نوع از سرکشیهای پایینتر، در درون ماها، با همین آگاهی به این «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى» قابل درمان است. اما اگر کسی با این هم درمان نشد، چه اتفاقی میافتد؟ اینجاست که خداوند از سنت خودش توضیح میدهد. میفرماید: سنت من چیست؟«کلّا» به این معناست که این قصهی سرکشی، با همین مقدار، یعنی با «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى» تمام نمیشود.شما بگویید گوش بدهد، اما گوش نمیدهد. اگر دست برنداشت، چه میشود؟سنتهای الهی به جریان میافتد.
سنت الهی چیست؟سید در اینجا نکتهای دارد که بد نیست یادآوری کنم. ایشان میگوید: اعجاز قرآن در تصویرگری آن است. کتابی دارند به نام التصویر الفنی فی القرآن که به فارسی هم ترجمه شده؛ یکی با عنوان «آفرینش هنری در قرآن» توسط آقای فولادوند که دو تا ترجمه دارد. کتاب بسیار خوبی است. پیشنهاد میکنم دوستان بخوانند، چون جذاب است. میفرماید: قرآن هر آنچه را میخواهد بگوید، بهسرعت تبدیل به تصویر میکند. مثلاً الان میخواهد بگوید: من با این سرکش میجنگم. چطور میجنگم؟ شما تصور کنید: کسی ایستاده وسط، بهسرعت دست میزند، کاکل کسی را میگیرد، میکشد. طرف دیگر دارد فریاد میزند، مثلاً: «ای فلان شهر، بیایید کمکم!» خداوند هم به پاسبانهایش میگوید: بریزید سرش!این یعنی تصویر.
خداوند بسیاری از مطالب ذهنی را با تصویرگری، عینیت میبخشد. این خیلی مهم است.چرا؟چون ما بیشتر تحت تأثیر تصویر قرار میگیریم. خود آن استاد میگفت: من وقتی در روستایمان بودم، میرفتم بالای تپهای که کنار روستا بود، مینشستم و این تصویرها را در نوجوانی تکرار میکردم و به آنها فکر میکردم.خیلی زیبا بود.من را به شدت مجذوب میکرد. یاد او افتادم که اینقدر زیبا توانست این ارتباط را با قرآن برقرار کند. بد نیست ما هم خودمان، از این منظر به سورهها و آیات نگاه کنیم: از منظر تصویرگریهای قرآن.
اما این تصویر در این آیات، میخواهد چه بگوید؟ این تصویر، آقایان، میخواهد بگوید: من سنتی دارم. کسی که سرکشی کرد و از سرکشیاش دست نکشید، این سرکشی ادامه پیدا میکند. جریان سرکشی باید متراکم شود. اینطور نیست که اگر کسی سرکشی کرد، فوراً از بین برود. نه! این یکی باید تبدیل به ده تا شود.
ناریان مر ناریان را جاذب اند. باید همه اهل آتش دور هم جمع شوند.کفر باید دور هم جمع شود.پیغمبر هم باید بداند که پای این قضیه باید صبوری کند. نه اینکه تا کسی ستمی کرد، بگوید: «خدایا از بین ببرش!»نه! سنت الهی این نیست. از یک نقطه شروع میشود: یکی میشود امام نار (پیشوای آتش)، بعد دیگران را جذب میکند، دیگران را همراه خودش میکشد. کل جریان فساد باید کنار هم جمع شود. کل جریان سرکش باید کنار هم جمع شود.
قاعده الهی در برخورد با جریانهای سرکش و سنت استقامت مؤمنان
امروز مثلاً میگویند اسرائیل نباید بماند. اما باید استکبار پشتش بیاید، باید اروپا پشتش بیاید، باید شیوخ منطقه پشتش بیایند. قاعده الهی این است. سنت الهی این است. در جای دیگری هست، آیهاش الآن یادم نیست، فقط یک کلمهاش را بهخاطر دارم: «همهاش را رکام میکند»، یعنی جریان ستم را یکجا جمع میکند. قاعده الهی همین است؛ همهی آنها باید جمع شوند. به این سادگی نیست که با یک برخورد، قضیه تمام شود. اینها باید جمع شوند.
بعد میفرماید: ببینید، «لَئِن لَم یَنتَهِ»؛ یعنی باید این کار را بکند. یعنی چه؟ این جبر نیست، به معنای اینکه باید دستوری به او بدهد و او هم انجام دهد. سنت الهی این است که جریان ستم، جریان سرکش، باید جمع شود. باید جمع شود یعنی سنت است. اینها همدیگر را پیدا میکنند. یکی میشود دو تا، دو تا میشود ده تا، ده تا میشود صد تا. وسط میدان میکشدشان . این باید بجنگد. وسط میدان که آمد، همهی اطراف خودش را «فَلیَدعُ نادِیهِ». ما وسط میدان میکِشیمش، ولی او همه را دعوت میکند. دعوت میکند همهی همپیمانهایش را که جمع شوید. این سنت الهی است.
و لذاست که ما نباید کوتاه بیاییم. لذا مفهومش این است که شما به سرعت نگویید «مَتى نَصرُ الله؟ مَتى نَصرُ الله؟»؛ سنتی است. باید زمانش بگذرد. باید اینها کاملاً خالصانه بیایند وسط. «فَلیَدعُ نادِیهِ»؛ باید بخواند، همپالگیهای خودش را، باید پای آمریکا را وسط بکشد، باید پای شیوخ را وسط بکشد. قاعده من این است، سنت من این است. «سندع الزبانیه» آنوقت است که من پاسبانم را بر سرش خراب میکنم. پاسبانهای من وقتی بر سرش خراب میشوند که کاملاً جریان سرکش جمع شده باشد، کنار هم نشسته باشند و بخواهند با هم کار را پیش ببرند. این سنت الهی است.
لذا اینکه مثلاً بنیاسرائیل میگفتند خب اگر خداوند میخواهد ما را یاری کند، ما اینجا هستیم. مردم به اصطلاح فاسق، شهری را که بناست به بیتالمقدس وارد شوند، اول خودشان بروند و بجنگند. به خدا گفتند: «شما بروید بجنگید، بعد ما میآییم!» خداوند این کار را نخواهد کرد. خداوند به کسانی که در میدان نیستند کمکی نخواهد کرد. شما باید وسط میدان باشید و دشمن هم باید روز به روز گامی جلوتر بگذارد، روز به روز متراکمتر بشود.
این چیزی است که ما از این آیات میتوانیم برداشت کنیم. بسیار اجتماعی است و با واقعیت قرآن در هر جای دیگری که به جریان فساد اشاره کرده، هماهنگ است. اتفاقی هم که خواهد افتاد، این است که ما در این امتحانها ظرفیتهای خودمان را بروز میدهیم. مثلاً ما باید صبور باشیم، باید مجاهد باشیم، باید هزینه جهاد را بپردازیم، باید پای حق بایستیم. باید از جمله کسانی باشیم که «الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا». باید استقامت کنیم. اگر دیوار بزنند، اگر با مشت و لگد حمله کنند، باید محکم بایستیم.
وقتی کل قرآن را نگاه میفرمایید، میبینید نمیخواهد به پیامبر بگوید: «نه، من خودم ادبش میکنم، تو کاری نداشته باش.» نه، سنت الهی را بیان میکند. میخواهد اطمینان قلبی به پیامبر بدهد. سنت الهی را بیان میکنند. میگوید این از اینجا شروع میشود، تا آنجا میرسد، و من آنجا قطعش خواهم کرد. اطمینان خاطرش از این جهت است که تو در این فرایند نگران نباش که کار از دست من خارج شده. میگوید کار از دست من خارج نشده، و در زمان مناسب، برخورد مناسب خواهد شد.
شاید آن تمحیصی که در آیات دیگر میفرماید: «فَلیُمَحِّصَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا» و امثال آن اشارهاش به همین باشد؛ یعنی خالصسازیها. «نادیه» یعنی آن کسی که اهل اوست، اهل مجلس است. شاید آن تعبیر مولانا را عرض کرده باشم: «ناریان مر ناریان را جاذباند، نوریان مر نوریان را کاسباند.» این، به اصطلاح، معنای درست همین آیه باشد؛ اینها باید همدیگر را جمع کنند، یکجا بشوند. خالص سرکشی در برابر خالص بندگی قرار بگیرد.
اصحاب و علمای آن امت را باید از آیات دیگر بررسی کرد. الآن این یک قاعده کلی را بیان میکند. ممکن است در امت ما، اصحاب ثَبْت باشند. یعنی کل یهود وصل بشود. ممکن است نه، حتی یهود هم نباشند؛ ممکن است مسیحیان کژاندیش باشند، یا منافقین خودمان باشند. باید ببینیم در هر زمان، آنهایی که از جنس هماند، چه کسانیاند؟ از جنس سرکشها چه کسانیاند؟
الآن داعش چه خدمتی دارد به اینها میکند؟ ضرری که داعش به ما زد و بهعنوان مقدمهالجیش یهودیها و کارکرد صهیونیستها، به نظر شما کمتر از مثلاً همین آمریکاست؟ این همه سوریه را به هم ریخت، عراق را به هم ریخت، ایران را به هم ریخت، نیروهای ما را تضعیف کرد؛ البته به نظر خودشان. چیز دیگری میگویند. گمان میکنند اما ما را دارند قوی میکنند! فکر کنید اگر داعش نبود، امروز سوریه اینقدر خودش را راحت در اختیار شما میگذاشت که از آنجا جبهه مقاومت را مدیریت کنید؟ او خیال میکند کاری دیگر انجام میدهد. قاعده «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ» در اینجا قاعدتاً حاکم است.
من میخواهم عرض کنم که این یک قانون کلی است که خداوند در ابتدای رسالت، ــ ما داریم به ترتیب نزول بحث میکنیم ــ در ابتدای رسالت پیامبر دارد به او میگوید: ای پیامبر! جریان سرکش اینگونه است، زود کارش تمام نمیشود. مطمئن باش، محکم باش، من با اینها برخورد میکنم. اما تصور نکن که تا یک چیزی شد، من فوراً پشت سرش یک سیلی میزنم به آنها. نه، سیلیهای من با آیهی «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» هماهنگ است.
این سنت را اگر ما بفهمیم، آن وقت مقاومت معنادار خواهد شد؛ اینکه پیغمبر و همه کسانی که در جبهه پیغمبر هستند، باید عصر خود را برای مقاومت و ایستادگی محکم اختصاص دهند. باید بگویند: «هذا ما وعدنا الله و رسوله»؛ یعنی زمانی که جبهه کفر جمع میشود ـ چنانکه در سوره احزاب داریم ـ مؤمنین چه گفتند؟ گفتند: «هذا ما وعدنا الله و رسوله». این وعده است.
الان ببینید، در سوره علق خداوند میگوید: وعده من این است که همه باید جمع شوند. وقتی در سوره احزاب همه دشمنان جمع شدند، مؤمنین گفتند: «هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله». خیلی جالب است!
اگر ما اینجا سنت الهی را بفهمیم، آنجا خواهیم فهمید چرا مؤمنان میگویند: «هذا ما وعدنا الله». در نتیجه نمیترسند، دچار ترس نمیشوند، شجاعت میکنند و در میدان حضور مییابند.