1403/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
تکذیب و رویگردانی؛ جدایی از پیوند ایمان/سوره علق (1 نزول) آیات 9-14 /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی/سوره علق (1 نزول) آیات 9-14 /تکذیب و رویگردانی؛ جدایی از پیوند ایمان
نمونهای از سرکشی در برابر بندگی
در تفسیر سوره علق، اولین سورهای که بر پیغمبر عزیز ما نازل شد، به آیاتی رسیدیم که این آیات نمونهای از سرکشیها و مخالفتها با بندگان خدا را نشان میداد و میخواست پیغمبر را هم راجع به آینده آماده کند، هم وظیفه او را و حمایتی که از او خواهد شد را گوشزد نماید.
لذا بعد از اینکه فرمود: «نگران نباش، مرجع من هستم»، در این پدیده نمونهای را بیان کرد:«أَرَأَيْتَ الذی يَنْهَى عَبْدًا إِذَا صَلَّى». و در این نمونه میخواست بفرماید که سرکشیها اینگونه است که حتی بندگانی را که نماز میخوانند، واکنش نشان میدهند و حتی نماز خواندن را یک امر فردی و متفاوت از بندگی و اعمال آنها میدانند. اینها مخالفت میکنند، یعنی سرکشی اصولاً اینطور نیست که به سرکشی خودش اکتفا کند، بلکه این سرکشی را بروز میدهد و با جریان بندگی خدا در قالب پرستش و کرنش در برابر خدای متعال هم مقابله میکند.
هدایت و امر به تقوا؛ دعوت عقلانی پیش از رسالت
خب، به همین مناسبت یک سری ویژگیها را بیان میکند که امروز سعی میکنیم اینها را کمی توضیح دهیم و یک نتیجه یا هشدار از آن استخراج کنیم.«أَرَأَيْتَ الذی يَنْهَى عَبْدًا إِذَا صَلَّى، أَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ عَلَى الْهُدَى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى».
واژهای است که در جلسه گذشته هم برخی از آن را عرض کردم. «صَلاَة» به معنای دعا و ثنا است، و اگر بر نماز اطلاق شده است، به دلیل این است که نماز بخش قابل توجهی از آن به مسئله ثنا و تمجید و دعا خواهد پرداخت.
عرضم به حضور شما که بعد توضیح دادم که این اصطلاح شرعی بوده است، چون در ادیان گذشته هم نماز وجود داشته است.
و اگر مراد از «عبد» هم پیغمبر است، اینکه نام پیغمبر را حذف میکند، میخواهد بگوید سرکشی با تو خصوصیتی ندارد. آن سرکشی سرکشی با بنده است، یعنی طغیانگری با هر کسی که بندگی خدا میکند. موضوع بحث سرکشی است، نه اینکه حالا مثلاً شما رسول هستید یا سخنگوی خدای متعال هستید. از این منظر، با تو کسی برخورد نکرده است. یعنی در این مقطع سرکش به خاطر بندگی با جریان اهل پرستش برخورد خواهد کرد.
«أَرَأَيْتَ الذی كَانَ عَلَى الْهُدَى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى» هدایت که معنایش روشن است. گاهی گفته میشود «رشاد» یعنی وقتی به ذمه باشد، مراد «رشاد» است و دلالت بر خیر دارد. «عَلَى الْهُدَى» یعنی استقرار بر هدایت دارد.
خداوند میخواهد به پیغمبرش بفرماید: «خب، من با کسی که استقرار بر هدایت دارد و بندگی میکند و نماز میخواند و کسی با او برخورد میکند، حتماً از او حمایت خواهم کرد حتماً مدیریت میکنم که او به اصطلاح از حمایت لازم برخوردار شود.
«أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى» تقوا یک مفهوم دارای درجه است در قرآن. وقتی قرآن میفرماید «تقوا»، یک معنایش این است که انسان اعمالی را که انجام میدهد، همراه با حذر باشد. شما مثلاً به جادهای لغزنده و کوهستانی رفتهاید و در حال حرکت و رانندگی هستید. دیگر مشغول به امور اینور و آنور نمیشوید. باران زده و گل دارد ماشین را حرکت میدهد و میلغزاند. شما هم در این فضای کوهستانی که یک لحظه لغزش ماشین را به ته دره میبرد، رانندگی میکنید و کاملاً با احتیاط حرکت میکنید.
حذر یعنی تقوا. این تقوا، حرکت همراه با احتیاط است. شما در زمینی که پر از خار و خاشاک است، دارید حرکت میکنید. لباستان هم بلند است. وقتی دارید حرکت میکنید، مثلاً لباستان را بالا میبرید تا به این خار و خاشاکها گیر نکند. پایتان را هم با احتیاط میگذارید روی زمین. یعنی با حذر حرکت میکنید. این اسمش تقوا است. پس تقوا به این معنا نیست که انسان اصلاً حرکت نکند یا کاری انجام ندهد. متقی کسی است که حرکت میکند و در حین حرکت، مراعات میکند و مراقبت میکند. حرکت همراه با مراقبت است.
همین جا توضیح بدهم چرا پیغمبر امر به تقوا میکرد. از نظر سیر نزولی، این اولین دستور است. اگر ما بگوییم این نماز، نماز قبل از رسالت پیغمبر بوده، تقوا یعنی چه؟ یعنی پیغمبر قبل از رسالتش هم امر به تقوا میکرد. به این معنا که به مردمش میگفت که هیچگونه هرج و مرج رفتاری نداشته باشید. هیچگونه هرج و مرج اخلاقی نداشته باشید.
تقوایی که در اینجا مطرح است، مثل تقوای سوره بقره نیست که بگوییم: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ و....». هنوز رسالت شروع نشده، بر اساس تفسیری که کردهایم، مراد از این تقوا، تقوای عقلی است. یعنی خویشتنداری عقلی، ضابطهپذیری عقلی که انسان رفتارهای خود را با عقل کنترل میکند.
اگر انسان رفتار جاهلانه بکند، یعنی چه؟ یعنی هورهوری مذهب باشد و بگوید: «انجام میدهم». وقتی میگویند تقوا داشته باش، در شرایطی که هنوز شریعت نیامده است، یعنی اینکه شما بر اساس عقلانیت خود عمل کنید و رفتار عقلانی داشته باشید. و اگر بخواهید یک جامعه غیر دینی را سامان دهید، اولین کاری که باید بکنید، امر به تقوا است. یعنی جامعه را به سمت عقلانیتشان برگردانید. به آنها بگویید رفتار عقلپسند داشته باشند، رفتاری مطابق با عقل.
بنابراین تقوا در این مرحله یک مراقبت عقلی است، یک حذر عقلی. پس تقوا در این مرحله این معنا را خواهد داد. وقتی پیغمبر به ما میگوید که «امر به تقوا»، به این معنا است که ما باید در هر زمان مصداقی برای آن پیدا کنیم.شما باید مصداق آن را پیدا کنید. اینطور نیست که مثلاً اگر ما در یک حوزهای نتوانیم یا جایش هنوز نرسیده باشد و چیزی هنوز هنجار و پذیرفتهشده نباشد، بگوییم پس کلاً امر به معروف و نهی از منکر نباید انجام شود.
پیغمبر در اینجا عمل را به تقوا میگوید. او میگوید که شما باید در جامعه، چیزی که معقول و عقلپسند است را پیدا کنید و به آن دستور بدهید.
مثلاً در یک شهری میروید و میبینید که نظم اجتماعی رعایت نمیشود. باید به مردم دستور بدهید که نظم اجتماعی را رعایت کنند. اگر مردم برای سلامتی خودشان کاری نمیکنند، باید دستور بدهید که برای سلامت خود اقدام کنند.
اینطور نباشد که تصور شود نقش اجتماعی یا وظیفه اجتماعی انسان، کلاً درباره امر به نیکیها و امر به خوبیها تعطیل میشود.
با توجه به سیر نزولی، امر به معروف و نهی از منکر در هر زمان مصداقی دارد. به ما میگوید که در هر شرایطی باید معروف آن زمان را پیدا کنیم.
لذا وقتی به ما میگویند که تقوا داشته باش، تقوا در اینجا امری است مطابق با حکم عقل، چون عقل کنترلکننده است. خودتان را کنترل کنید و از انجام رفتارهای ناهنجار پرهیز کنید. این حداقل چیزی است که همه بر آن اتفاق نظر دارند. یعنی اگر شما الان تشریف ببرید در کشوری مثل هند یا چین، که لامذهب یا بتپرست هستند، آنجا هم یک سری ضوابط عقلانی مورد پذیرش است. در جامعه، یک سری از هنجارهای عقلانی وجود دارد. مثلاً اگر کسی بیاید توی خیابان عربدهکشی کند و مردم را آزار دهد، اینها هرج و مرجهای اخلاقی است. تقوا در اینجا یعنی کنترل خودمان از اینکه چنین رفتارهایی را انجام دهیم.
این هم توضیح میدهم که در سیر نزول، انشاءالله جلوتر خواهیم رفت و ملاحظه خواهید فرمود که قالب دستورها در این دوره دستورهای عقلایی است. یعنی از جنس مطالبی که عقل میپسندد. مثلاً فرض کنید که عقل عملی ما میپسندد که باید به این بیچارگان، این مساکین رسیدگی کرد. "ولا یحض علی طعام المسکین" تو همین دوره نازل میشود. عقل انسان میپذیرد که انسان نباید فرزند خودش را زنده به گور کند، زیرا جزو ستمهای بسیار آشکار است. قتل مطرح میشود. اینها مال همدیگر را میخوردند، یعنی خواهر و برادر و دیگران، و ضعیفترینها معمولاً اموال و ارثشان توسط دیگران خورده میشد. اینها همه مسائل عقلانی هستند. نوع دستورات این دوره از جنس دستورهای عقلانی و عقلپسند است.
و لذا در این دوره، پیغمبر اکرم امر به تقوا را شروع کرد، یعنی محور اصلاح اجتماعی. نه به عنوان پیغمبر، بلکه به عنوان یک انسان وارسته، محور اصلاح اجتماعی برگرداندن مردم به عقل است، به حذر عقلی. اسمش را میتوان گذاشت تقوا، خویشتنداری عقلی. خویشتنداری و رفتار همراه با حذر که مفهوم تقواست، در این دوره، چنین برداشتی از آن میشود و این به نظر میرسد یک راهکار بسیار مناسب و مهم برای ماست. وقتی وارد فضای اجتماعی میشویم، باید بدانیم که از کجا باید شروع کنیم. وقتی جامعه رفتار عقلانی درستی ندارد، اصولاً تمرکز ما باید بر اصلاح این بخش و مراقبت از هرج و مرجهای رفتاری باشد و توصیه به کنترل رفتارهای هنجاری و عقلانی.
تکذیب و رویگردانی؛ جدایی از پیوند ایمان
مطلب بعدی راجع به آیه «أرأیت إِنَّ كَذَّبَ وَتَوَلَّى» است. خب، عرضم به حضور شما این است که تا اینجا مسئله تثبیت قلب پیغمبر اینگونه انجام میشود که مرجع منم و بدان برخورد میشود و من با کسی که برخورد می شود، این را مدیریت میکنم، نگران نباش. اینکه حتماً سرکشی خواهد شد، یک نمونهاش هم در این آیات بیان میشود. در ادامه میفرماید «أَرَأَيْتَ ان كَذَّبَ وَتَوَلَّى». کذب و تولی برگشتش به ویژگی بر اساس فهمی که همه مفسرین داشتند، برگشتش به همین سرکشی است. خداوند میفرماید آیا مثلاً بر اساس این مفعول دومش این است که آیا من از تو حمایت نکنم؟ آیا کار را مدیریت نکنم؟ «أَرَأَيْتَ ان كَذَّبَ وَتَوَلَّى». هرچه تو به او میگویی، تکذیب میکند. کذب در اینجا به معنای دروغگویی نیست، بلکه نسبت دادن به دروغ است. یعنی وقتی کسی حرف صادقانه میزند و دیگری آن را قبول نمیکند و گوش نمیدهد، در این صورت تعبیر «کذب» به کار میرود. این بالاتر از دروغگویی است. بزرگترین چالش پیامبران هم تکذیب است.
«کَذَّبَ وَتَوَلَّى» یعنی آدم در برابر هر حق مسلم عقلانی مثل کذب بالحسنا، نیکیهایی که به او عرضه میشود، آنها را قبول نمیکند. این نیکی نیکی شرعی است. انسانی است که در برابر معروفها و نیکیها قرار میگیرد، اما آنها را تکذیب میکند.
ولایت به معنای این است که بین دو شیء اینقدر به اصطلاح رابطه نزدیک میشود که اینها به هم پیوند میخورند. ما اهل ولایت امام حسن عسگری (علیهالسلام) هستیم. یعنی چه؟ یعنی پیوند با او برقرار کردهایم. هرجایی او میچرخد، ما هم میچرخیم. هرجایی او میرود، ما هم میرویم. پیوند اینطور برقرار میشود. ولایت به معنای کنار هم قرار گرفتن دو شخص است. اگر نسبت این دو شخص برابر باشد، کمترین شکل این پیوند، دوستی است. وقتی که سنیها یا دیگران میگویند ولایت یعنی دوستی، این تنها کف ولایت است. اما وقتی این دو نفر به هم نزدیک میشوند و پیوند خوردهاند، رابطهشان بیشتر از دوستی خواهد بود.رابطه بالا و پایین، مثلاً پدر و پسر، رابطهای میشود که افزون بر آن، دوستی و سرپرستی هم وجود دارد. مثلاً یک نفر رهبر جامعه است، رابطهاش در این ولایت سرپرستی میشود؛ دستور میدهد و ما گوش میدهیم. ما ولایت پیغمبر را میپذیریم، یعنی به او نزدیک میشویم، نزدیک میشویم، نزدیک میشویم و چون او بزرگ است، هرچه میگوید گوش میدهیم. دو دوست گاهی من تابع او هستم، گاهی او تابع من است، اما در ولایت سرپرستی، گفته میشود که من گوش میکنم؛ هرجا او رفت، من میروم و هرجا او پا میگذارد، من پایم را میگذارم. مفهوم ولایت اینگونه است. ولایت الله این است و ولایت شیطان هم همینطور است. یعنی کسی که سرپرستی شیطان را پذیرفت، هرجا که شیطان ببردش، او عبدش میشود. مفهوم ولایت این است که دو چیز به هم نزدیک شوند به گونهای که هیچ فاصلهای میانشان باقی نماند.
وقتی با واژه «عن» یا در تقدیر واژههای «عن» و امثالهم به کار میرود، معنای اعراض پیدا میکند. اصل تولی به معنای دوستی گزینی است، اما در این سیاق که تولی من امر مثلاً به تقوا و امثالهم آمده است، در تقدیر «عن» قرار میگیرد و اینجا دیگر به معنای بریدن این پیوند و اعراض از آن است. در واقع، مفهوم تبری هنوز داده نشده است، اما بریدن پیوند رسانده میشود.
«أَرَأَيْتَ ان كَذَّبَ وَتَوَلَّى»، تولی به معنای رویگردانی از کسی است که تا آن زمان رابطهاش با پیغمبر خوب بود، اما وقتی شروع به گفتن حرفهای متفاوت کرد و رفتارهای متفاوت نشان داد، این اشخاص پیوند خود را با او قطع کردند. پیغمبر، که در ابتدا مورد احترام و اعتماد بسیاری از مردم بود، به یکباره به خاطر تغییر رفتارهایش از سوی عدهای متهم به جنون شد. این پیوند بریدن در اینجا مفهوم پیدا میکند.
خدا میبیند؛ تأملی در حضور دائمی الهی
در این آیه که میفرماید «الم يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»، خطاب به پیغمبر است، اما موضوع این آیه مربوط به تکذیبکنندهها و سرکشان است. ما در درسهای اخلاقی و عرفانی بارها به این نکته اشاره میکنیم که باید توجه داشته باشیم خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست، ولی در این آیه، خداوند خطاب به تکذیبکنندهها میفرماید که آیا نمیدانند که خداوند آنها را میبیند؟ این نکته را باید در نظر بگیریم که کسانی که خدا را به عنوان خالق پذیرفتهاند، باید بدانند که خداوند هم همیشه آنها را میبیند.
در توضیح این آیه، مفسرین مانند ابنعاشور در «التحریر و التنویر» اشاره کردهاند که خداوند با این آیه میخواهد بگوید کسی که خدا را به عنوان خالق پذیرفته است، باید بپذیرد که خداوند او را میبیند. بنابراین اگر کسی خدا را میپرستد و در عین حال سرکشی میکند، باید بداند که خداوند همه رفتارهای او را میبیند و هیچ چیزی از دید خدا مخفی نمیماند.
در نهایت، خلقت یک امر دائمی است که باید همیشه ادامه داشته باشد. مشابه آنچه که در مورد چراغ و الکتریسیته میگوییم، تا زمانی که الکتریسیته برقرار باشد، چراغ روشن میشود. اینگونه نیست که یک موجود خلق شود و نیاز به افاضه وجود نداشته باشد. در خلقت هم نیاز به افاضه مداوم وجود دارد، یعنی هستی هر موجودی دائماً نیاز به افاضه و تجدید دارد.
ما یک خلاقیتی از سوی خداوند داریم و آن تولید خلق و تصویرهای ذهنی است. جلساتی که دارم، معمولاً این تذکر را میدهم که خیلی از معارف مربوط به حضور خدا و تاثیر خدا را با همین تمثیلها و تمثیلهای ذهنی حل کنید. شما الان یک تصویر از یک موجود زنده در ذهنتان دارید. این تصویر از موجود زنده به محض اینکه شما ارادهاش میکنید، پدید میآید. حالا چند نفر اینجا هستیم؟ چند تا تصویر ذهنی شما خلق کردهاید؟ یعنی همین که وقتی «اذا اراد به شیء فقال له کن فیکون»، شد در تشبیه مدل ما و خدا هم همین است. خدا اراده میکند و میشود، مثل اینکه شما اراده خلق یک تصویر میکنید و آن تصویر میشود.
مطلب بعدی این است که شما کجای این تصویر هستید؟ قبل از آن تصویر هستید یا بعد از آن؟ یا با آن تصویر هستید یا نه؟ «ما رَأَیْتُ شَیْئًا إِلَّا»؛ یعنی خدا قبل از شماست، همراه شماست و بعد از شما هم هست. در تصویر ذهنیتان که از خالق دارید، خدا قبل از شماست، همراه شماست و بعد از شماست. این تصویر تا کی هست؟ تا وقتی که شما به آن توجه میکنید. به محض اینکه رابطه را قطع کردید و نخواستید، چه میشود؟ از بین میرود. غیر از این است؟ تصویر خلقشده ذهنی من تا وقتی که من به آن توجه میکنم و به آن موجودیت میدهم، باقی میماند. وقتی وجود را از آن میگیرم، از بین میرود.
اینکه خداوند میفرماید تو کسی هستی که خالقیت خدا را پذیرفتهای، این نکته را توجه کنید. بحث ما از روز اول در سوره علق شروع شد که باید از کجا شروع کنیم. اینجا نقطه مشترک خالقیّت است. میگوید تو کسی هستی که خالقیت را قبول داری، مگر میشود که تو در محضر خدا نباشی؟ تو برای اینکه دائم به تو افاضه وجود بشود، باید در محضر او باشی. مراد از اینکه در محضر او باشی، نه مانند ابنعاشور که بگوییم علم کلی است، بلکه علم حضوری است. تو اصلاً در محضر او حاضری و اگر حاضر نباشی، وجود نداری. اینکه خداوند میفرماید از اسرار درون واقفم، یعنی اینکه از سر تا سر هم واقفم، و میفرماید که از حبل الورید نزدیکترم، همه اینها به خاطر این است که خالق شما، اگر خالقیت را از خدا بگیرید، دلیل دیگری برای این حرفها پیدا نمیکنید. خالقیّت یک جریان مستمر است. هستی بخشی یک جریان مستمر است. ما فقر ذاتی داریم، یعنی دائماً در ذاتمان نیاز به افاضه از او داریم. مفهوم فقر ذاتی این است.
میفرماید شمایی که فقر ذاتی به من دارید و من باید دائم افاضه کنم، نمیدانید که دارم میبینم. خب با این تعبیر، ما میتوانیم به مشرکین خطاب کنیم: «أَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَرَى». مشرکی که خالقیت را پذیرفته، میشود به او گفت که «أَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَرَى». بله، درست است.
. آیات قرآن که نازل میشود، چه کسی مبیّن اینهاست؟ پیغمبر است. پیغمبر بر اساس آموزشهای تکمیلی که میفرماید: «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ»، پیامبر این آیات را بیان میکند. یعنی آیه را میخواند و بعد توضیح میدهد. یعنی این آیه خالص خالص نمی آید. الان هم خطاب به خود پیغمبر است، بعد پیغمبر باید با ادبیات خودش توضیح دهد.
اما اینطور است که ممکن است در ذهنتان بیاید که بعضی از این اصطلاحات یا حقایق نیازمند به توضیح هستند. توضیح اینها را کی میدهد؟ پیغمبر. لذا میفرمایند که آیات نازل میشد و پیغمبر آنها را میخواند و نکتههای علمی و عملیاش را به ما تعلیم میکرد. این اتفاق میافتاد، یعنی تکمیل میکرد آن چیزی را که نازل شده بود و بر اساس آن، یک سری اطلاعات تکمیلی در اختیار ما قرار میداد.
«وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ »، یک سری اطلاعات تکمیلی در اختیار پیغمبر قرار میگرفت تا تبیین کند قرآنی را که نازل میشد. پیغمبر اینها را برایشان توضیح میداد.
پس «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» در عین حالی که بسیار برای ما درس آموز است، یعنی برای خود ما به عنوان موحدین، و این در ما کارسازتر است، حتی نسبت به کسانی که اصل خالقیت را پذیرفتهاند هم نقش تأثیرگذار دارد. باز هم توصیه میکنم دوستان در تربیت طلبهها و تربیت فرزند، توصیه کنبد که این ذکر دائماً در ذهن داشته باشند، یعنی احساس کنند حضور خدا را. و این با تکرار صورت میگیرد. دانستن آن حتی کافی نیست. اینقدر بایدا این، رو به قلبمان بخوانیم. به تعبیر حضرت امام رضوانالله تعالیعلیه میفرمایند: چطور به بچه میگویید «بابا» و اینقدر تکرار میکنید، باید به قلبتان این معارف را اینگونه وارد کنید. یعنی قلب باید باور کند، همراه با آن تفکر و همراه با آن توضیح. «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» باید دائماً تکرار شود که من و شما همیشه خودمان نه تنها در این حالت، بلکه در محضر خدا حتی در درون خودمان این احساسو بکنیم که خداوند به خطورات نفسی ما هم واقف است.
اگر کسی را جلو میاندازد، میشود سید حسن نصرالله. اگر کسی در درس خارج شرکت میکند و به آن مقام نمیرسد، خداوند به چی نگاه کرده؟ به قلب او نگاه کرده، به سِر او نگاه کرده و او در آنجا حضور دارد.
ما به اصطلاح تنبیه شرعی و اینها نمیشویم به خاطر بعضی از خطورات قلبیمان، اما خداوند در نظام تکوینی خودش، در تقدم و تأخرهایش، به اینها توجه میکند.. خب، منی که دلم پاک نیست، منی که دلم صاف نیست، منی که کمی حسادت دارم، کینه دارم، ای کاش نمیشد، ای کاش فلانی به جایی نمیرسید، ای کاش... ولو در دل هیچ ابرازی نمیکنم، حسادت را ابراز نمیکنم، اما اثر وضعی، اثر وضعی شرعی دارد، مثلاً گناه رسمی. اما خداوند در نظام تکوینش به اینها توجه میکند. فرق موسی و خضر چه بود؟ موسی داشت بر اساس موازین شرعی مدیریت میکرد و زندگی میکرد، و خضر بر اساس نظام تکوینی. یعنی یک سری روابط پنهان، مثلاً این پدر و مادرش خوبند و این بچه بعدها دردسر میشود برایشان. الان او را میکشد، صرفاً کودکش را میکشد، هنوز هم بچه است. این در نظام تکوین اتفاق میافتد.
اگر ما یک قدری روی این «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»، تمرکز کنیم، بسیار موثر خواهد بود در سازندگی ما و از بین بردن تمام اقسام سرکشیها، اعم از سرکشیهای جلی و سرکشیهای خفی. دیگر این دل نمیتواند بد کسی را بخواهد، این دل نمیتواند حتی داوری در دل خودش داوری بیربط نسبت به دیگران بکند. این خیلی سازنده است.
بعد از این دوباره ظاهراً وقت تمام شد، در واقع پرده دیگری باز میشود. كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ فَلْيَدْعُ نادِيَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ. این بخش هم پیامهای اجتماعی بسیار بسیار ارزندهای دارد و برای ماها هم بسیار مهم است. حالا از کلا باید شروع کرد؟ این کلا ردع از چیست؟ ردع از کیست؟ « لئن لَمْ يَنْتَهِ»؛ به اصطلاح از چی دست برندارد؟ «لنسفعا» لام امر چه میخواهد بکند؟ اینها باید بررسی شوند.
و این سنتی که خداوند متعال دارد، از یک سنت حرف میزند. یک سنت که پیامبر این است که جریان سرکشی در برابر دین باید متمرکز بشود و متراکم بشود. اینطوری نیست که هر کس بگوید من سرکشم، خدا هم تنبیهش کند. این یک پیام اجتماعی برای رفتارهای امروز ما هم خیلی به درد میخورد.