« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

تبیین آیه «کلا ان الانسان لیطغی»/سوره علق (1 نزول) آیات 6-8 /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره علق (1 نزول) آیات 6-8 /تبیین آیه «کلا ان الانسان لیطغی»

 

معرفی رب و ربوبیت الهی در آیات ابتدایی سوره علق

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد

بحث ما در تفسیر سوره علق به اینجا رسید که پیغمبر اکرم مأمور شد ویژگی‌های رب خود را که باعث شایستگی او برای ربوبیت هست، با مردم در میان بگذارد. این ویژگی‌ها بخشی در حوزه آفرینش بود. خداوند متعال خالق همه عالم است. او خلقتی در عین تدبیر دارد و مراحل رشد انسان از علق تا انسان کامل را در نظر می‌گیرد.

ویژگی سوم این بود که خدایی که می‌خواهد ربوبیت انسان را به دست بگیرد، کریمانه‌ترین برخورد را با انسان دارد. کریمانه‌ترین رفتار آن است که زمینه دانش انسان را از طریق علم، از طریق قلم، و دادن قلم به دست او فراهم کند تا انسان دانشمند شود. همچنین بخشی از دانش‌هایی که انسان نمی‌تواند از طریق مطالعات و تلاش‌های علمی خود به دست آورد، از طریق وحی در اختیار او قرار می‌گیرد.

دانش انسان بخشی از طریق تلاش‌های علمی او و ثبت این دانش‌ها به دست می‌آید. خداوند در آیه می‌فرماید: "الذی علم بالقلم" و بخشی از این دانش نیز از طریق غیر قلم به دست می‌آید که در آیه دیگر آمده است: "علم الانسان ما لم یعلم".

یک معنای دیگر این آیه این است که خداوند انسان را از طریق قلم تعلیم داده است و نتیجه آن این شد که از همین مسیر، چیزهایی که انسان نمی‌دانست در اختیارش قرار گرفت. هر دو معنا مشکلی ندارد زیرا می‌توان گفت وحی نیز به وسیله قلم ثبت شد. اگر وحی ثبت نشود، از دست بشر خارج خواهد شد. امروز برخی از کتب آسمانی و وحی‌های مربوط به پیامبران گذشته در دسترس ما نیست. چرا؟ زیرا یا ثبت نشدند یا اگر ثبت شدند، حفظ نشدند و منتقل نشدند.

برای مثال، ما می‌دانیم حضرت نوح نوشته‌هایی داشتند که وحیانی بودند، اما این نوشته‌ها در دسترس ما نیستند. حضرت ابراهیم نیز چنین نوشته‌هایی داشتند که در دسترس ما نیستند و امثال آنها.

تا اینجا، در واقع بیان می‌شود که اگر کسی به دنبال رب شایسته است، باید از این مسیر پیروی کند. باید ببیند مالک و مدبر انسان که می‌تواند به او بگوید چگونه باشد و چه کارهایی را بکند و چه کارهایی را نکند، کیست. راهش این است که از این سه مسیر ببیند چه کسی بر انسان تاثیر دارد. همین امر برای امروز هم صدق می‌کند. در بحث‌های نوین، انسان‌ها هم در مسیر همین راه قرار دارند. یعنی خداوند به مخاطبین امروز می‌گوید: اگر کسی ادعا می‌کند که مالک تدبیر بشر است و می‌خواهد اجتماع را مدیریت کند، باید این سه ظرفیت را داشته باشد.

باید بگردید و ببینید چه کسی خالق بشر است، چه کسی خالق عالم است، و چه کسی قدرت دانایی و قلم را به دست بشر سپرده است. هر کسی که این ویژگی‌ها را داشت، مالک و مدبر بشر می‌شود.

علم، قلم و وحی؛ ابزار ربوبیت کریمانه خداوند

مثلاً امروز دانشمندان تمام تلاش خود را می‌کنند تا جهان را بشناسند. این کارشان در نظام علمی از یک غرور شروع شد. مثلاً پوزیتیویست‌ها اعلام می‌کردند که دانش، تنها چیزی است که من دارم و از طریق تجربه به دست می‌آید. اگر چیزی فراتر از آن بود، علم نیست. آنها دانش را به دو دسته تقسیم کردند: "ساینس" و "نالج". "ساینس" را به دانش‌هایی اطلاق کردند که از طریق تجربه به دست می‌آید و "نالج" را به معارف و دانش‌هایی که به حدس و گمان و تخمین مرتبط بود.

آنها می‌گفتند که تا چیزی تجربه نشده باشد و از روش تجربی به دست نیامده باشد، ارزشی ندارد. بنابراین در این دیدگاه، دانشمند خود را مالک دانش می‌دانست و ساینس را به‌عنوان دانشی که از طریق تجربه به دست می‌آید، معتبَر می‌شمرد.

اما در دوره پسا مدرن، این دیدگاه تغییر کرده است. امروز حتی در جریان‌های علمی نوین، قضایای تجربی به جای اینکه اثباتی باشند، به قضایای ابطال‌پذیر تبدیل شده‌اند. یعنی بشر به این نقطه رسیده که آنچه امروز می‌داند، ممکن است فردا تغییر کند. این تغییرات به این معناست که دانش‌های بشری قابل تغییر هستند و ممکن است کشفی جدید تمام ساختمان علمی را به هم بزند.

در این میان، خداوند متعال بیان می‌فرماید که آن کسی که می‌خواهد برای شما تدبیر کند، باید کسی باشد که کل عالم را بشناسد و روابط بین پدیده‌ها را درک کند. امروز هیچ کار علمی وجود ندارد که حل آن به چند سوال جدید ختم نشود. برای مثال، اگر در مورد پروانه‌ها یا عنکبوت‌ها مطالعه می‌کنید، چیزی به دست می‌آید، اما همین‌طور سوالات و ابهامات جدیدی هم به وجود می‌آید. این یعنی در پرده‌برداری از وضع موجود پدیده‌ها، همواره با ابهاماتی روبرو خواهیم شد.

بنابراین، نمی‌توانم تدبیر خود را به دست این دانشمندان بسپارم، چه برسد به اینکه انسان تدبیر خود را به خودش بسپارد. یعنی انسان احساس کند که خودش برای خودش کافی است. این آیه به‌طور فردی و جمعی بیان می‌شود. به‌عنوان مثال، من می‌توانم به خودم بگویم که خودم می‌توانم تدبیر خود را به دست بگیرم. در جوامع قدرتمند نیز چنین است. برای مثال، قدرت فرعون در برابر مخلوقاتش، او را به این باور رساند که «من پادشاه مصر هستم و رودهای مصر از زیر دست من جاری است».

آدم هوشمند این آب را که گذاشتی اینجا، این پادشاهی را از پدرت گرفتی، از پدرانت گرفتی. با گرفتن چیزی از پدرت، با گرفتن چیزی که موجود است، و تو فقط تسلط بر آن پیدا کرده‌ای، اما تو مالک آن نیستی. قدرت به اصطلاح مجازی است، قدرت موقتی است. این قدرت کجا تا مالکیت حقیقی؟

نقش خواسته‌ها و تعلقات در عدم پذیرش حقیقت

ببینید این را دست بگیرید، دوستان. امروز حوزه علمیه، امروز جریان دعوت دین، اصلی‌ترین مسئله‌اش این است که باید مسئله ربوبیت را حل کند. مالک تدبیر جهان کیست؟ و استدلال بر آن بیاورد. یعنی این سخنی که پیامبر اکرم با مردم قریش مطرح کرد، این سخن، خدای متعال با هر جمعیت بشری دیگری هم دارد. امروز این را شما باید دست بگیرید، ما باید این را دست بگیریم و برویم احتجاج کنیم.

اگر شما، راه دیگری سراغ دارید؟ به ما بفرمایید. اگر شما قدرتمندتر از این خالق سراغ دارید، به ما بگویید. اگر شما مدبرترین کسی که الان دارد این شبکه انسان‌ها را در مراحل مختلف از به اصطلاح نطفه تا کمالش تدبیر می‌کند، سراغ دارید، به ما بفرمایید.

اگر کسی را سراغ دارید که قلم را دست بشر داده باشد و او را عالم کرده باشد؟ به ما آدرسش را بدهید.

ببینید، خیلی استدلال روشنی است. ما لازم نیست پیچیده حرف بزنیم. مهم این است که متقن حرف بزنیم. دعوت دینی یک دعوت متقن است، هرچند در لفافه پیچیده نمی‌شود، خیلی سریع، خیلی روشن و قابل فهم.

تبیین آیه «کلا ان الانسان لیطغی» و مفهوم طغیان انسان

بعد از اینکه این بحث تمام شد، چند آیه دیگر را خدای متعال با پیغمبر در میان می‌گذارد که می‌فرماید:
«کلا ان الانسان لیطغی» و «ان راه استغنی» و «ان الی ربک الرجعی». این‌گونه که تصور می‌شود نیست.

حالا روی کلمه «کلا» کمی خواهم ایستاد. به درستی که انسان سرکشی خواهد کرد وقتی که خودش را بی‌نیاز ببیند. و به سوی پروردگار تو رجوع و بازگشت خواهد کرد.

چی می‌خواهد بگوید؟ از نظر لغوی کمی دقت کنیم. واژه «کلا» به معنای ردع و زجر است. شما اگر چیزی در ذهن کسی یا در گفتار کسی شکل گرفته از انتظاری که الان وجود دارد، وقتی می‌خواهید این انتظار را رد کنید که شکل نخواهد گرفت یا انتظار کم‌ثمر یا بیهوده است، از تعبیر «کلا» استفاده می‌کنید.

«کلا»، مانند حرف ابن هاشم در «مغنی» و دیگران، معانی مختلفی دارد اما آن معانی معمولاً در شرایط ویژه‌ای به کار می‌روند. لذا نحویان جز برای ردع، «کلا» را به کار نبرده‌اند. یعنی «کلا» فقط دلیل بر ردع است.

مثل ابن عاشور که بر این باور است که تا «علم الانسان ما لم یعلم»، نزول مرحله اول تمام شده و سپس گفته است که این «کلا» را نمی‌توان به عقب برگرداند، با اینکه قاعده «کلا» این است که به گذشته برگردد. می‌گوید: «من به کجا برگردانم؟» و می‌گوید: «برمی‌گردم به آینده»

«ارایت الذی ینهی عبدا اذا صلا»، یعنی این طغیانگری که در مثل ابوجهل شکل گرفته، به نتیجه نمی‌رسد. این دور باطل است. مثلاً این هم یک برداشت است که هیچ‌کس تقریباً با ایشان در این قضیه همراهی نکرده است.

ما لازم نیست که به اصطلاح این نزول را دو تکه کنیم، که حالا که می‌رسیم بیاییم و «کلا» را جدای از گذشته فرض کنیم. ما نزول را یکپارچه گرفتیم. علامه یکپارچه گرفت، و دیگر مفسران هم، اگرچه بیان فرموده‌اند که این پنج آیه اول نزول بوده، اما عرض می‌کنم که همه آنها در اینجا «کلا» را به گذشته برگرداندند.

البته آن هم کار قابل سوالی است. یعنی باید سوال کنیم که خودتان چطور می‌خواهید این تکه را به تکه‌های قبل از نظر مضامین برگردانید و این ردع، مثلاً بعد از چند سال یا چند ماه، بیاید؟

حالا راجع به چیزی که در ذهن پیامبر، مثلاً، یا در ذهن انسان شکل گرفته باشد از «کلا» گفته شده است، یا به آینده برمی‌گردد، که این قول شاذ از ابن آشور است، یا به گذشته برمی‌گردد که مشهور است.

ادبیات هم همین را دارد. به ما می‌گویند که این مطلب اول که حالا باید بر اساسش قدر این به اصطلاح آیه را توضیح دهیم.

عرض می‌کنم که مطلب دیگر این است که خب حالا «کلا ان الانسان لیطغی عن راه استنغنی» گفته شده است که اینجا «رآه» فاعل و مفعول اول فعل «رَا» هر دو یک نفرند. آیا امکان دارد یا ندارد؟ مرحوم زمخشری می‌فرمایند که امکان دارد. در افعال قلوب و وزن‌ها، دو مفعولی می‌شوند، سه مفعولی می‌شوند. در این افعال، فاعل و مفعول می‌تواند یکی باشد.

«ان رآه» یعنی انسان خودش را ببیند، یعنی فاعل و مفعول یکی هستند. این هم یک نکته که معمولاً مطرح می‌شود.

«ورجعا» هم که مصدر است به معنای «بازگشت»، گرفته شده از مصدر «رجع». و گفته شده است که از این مانند «بشر است» که از «بشر» است و امثالهم. خطابی هم گفته شده که مانند اول سوره به پیغمبر است: «کلا ان الانسان ان الی ربک انی رب توی پیغمبر»

بعضی‌ها گفته‌اند که «رب تو» یعنی انسان سرکش یا انسان مطلق. این هم باید تاملی در آن بکنیم.

از ابعاد مسئله، از نظر ادبی روشن است. اختلاف نظرهایی هم پیدا شده. غالباً در تطبیق مطلب اینکه «کلا» ردع بحثی نشده، اینکه فاعل‌ها در آهو خود انسان است، پذیرفته شده. اگر اختلافی هست، در «ربک» و اینکه هدف از اینکه «ربک» را فرموده است «انا الی ربک رجعا» این چیست؟ این هم البته موضوع گفتگوست.

عرض می‌کنم خدمت شریفتون که در «کشاف» می‌فرمایند که اول از ابن آشور شروع کنم. چرا ابن آشور می‌گوید که «کلا» را به آینده برگردانیم؟ می‌گویند چون در گذشته یعنی آیات گذشته چیزی که موجب ردع باشد وجود ندارد.

یعنی خودش می‌پذیرد که اصل اولیه این است که رد به کجا برگردد؟ به گذشته، مگر اینکه دلیلی وجود نداشته باشد. حالا شما اگر جواب بفرمایید که من یک به اصطلاح تصوری را که در ذهن پیغمبر شکل گرفته، می‌توانم الان به عنوان تصوری که خداوند می‌خواهد ردش بکند در نظر بگیرم؟ امکان رد گذشته پیدا می‌شود.

پیغمبر بعد از اینکه این استدلال به این روشنی در رابطه با ربوبیت خدا مطرح می‌شود، قاعدتاً تصور می‌کنند که این حقیقت باید پذیرفته شود. این برخلاف روایات هالیوودی است که خدمت شما عرض کردم، راجع به آغاز وحی و اینکه پیغمبر تردید کرد و امثالهم. نه، پیغمبر خیلی سرخوش و سرحال بود که یک استدلال بسیار، بسیار روشن الان در اختیارش است: کی خالقتونه؟ کی خالق عالمه؟ کی قلمرو دست شما داده است؟ خیلی روشن است، دیگر از این روشن‌تر کسی می‌شود دعوت به ربوبیت؟

پسرعمه‌هاش، پسرخاله‌هاش، برادرهاش (مثلاً اگر برادر داشت)، عموهاش از خودشون. خب، این‌ها باید با پیغمبر این مطلب را در میان بگذارند و قاعدتاً آن‌ها هم باید بپذیرند. ولی خداوند متعال در اینجا می‌فرماید که نه، پیغمبر چنین تصوری نداشته باش. اینطور نیست که صرف حقیقت علمی مشکل بشر را حل کند. این هم نکته خیلی مهمی است.

از نظر تربیتی، وقتی شما می‌خواهید جامعه‌ای را متحول کنید، تکیه‌تان نمی‌شود فقط به علم. تکیه تنها به علم کافی نیست. بخشی از مقاومت‌ها، بلکه شاید بخش عمده‌ای از مخالفت‌ها، به خاطر مسائل دیگری است: مسائل عاطفی، مسائل روحی روانی، خواسته‌ها.

وقتی انسان نخواهد چیزی را بفهمد، آنطور که خودش می‌خواهد می‌فهمد. شما می‌فرمایید که آقا باید انسان نظر بلند داشته باشد، اما او نظر بلند را تا سقفی که خودش در نظر گرفته، می‌داند. خودش را به پایین‌تر از خودش مقایسه می‌کند. حالا او دارد از افق مبین حرف می‌زند، اما ایشان می‌آید از این سقف سه چهار متری سخن می‌گوید. واقعاً انسان این‌طور است.

هرچه شما مطلب بیان می‌کنید، او در اندازه تجربه خودش، در اندازه خواسته خودش، این را در آن قالب‌ها می‌ریزد. لذا به پیغمبر می‌گوید این مسئله دعوت به توحید ربوبی صرفاً یک مسئله علمی نیست و با علم حل نمی‌شود. خیلی مهم است دوستان، همین الان شما همین استدلال را بروید مثلاً تو کوچه و بازار بگویید: «بابا مردم بندگی خدا کنید به چه دلیل؟ فلان دلیل فلان دلیل». ببینید چقدر با شما همراهی می‌کنند. مسئله بشر صرفاً مسئله علم نیست. خواسته‌هاشون هم دخالت می‌کند. خواهش‌هاشون هم دخالت می‌کند.

لذا کلاً به آن برمی‌گردد. جناب آقای ابن عاشور تصور کرده که در آیات گذشته زمینه‌ای برای رد وجود نداشته باشد. نه، این هست و اتفاقاً این آیه می‌خواهد همین را بگوید. می‌خواهد به پیغمبر بگوید که: پیغمبر، تصور اینکه تو فکر می‌کنی با حل مسئله علمی مشکل را حل می‌کنی، این را از سرت بیرون کن و منتظر دردسر باش.

یک مطلب به این وضوحی، یک جمله مرسوم و منصوب هست به حضرت علی علیه السلام که «العلم نقطة کفّر الجاهلون». علم یک نقطه است، خیلی روشن است. جاهلان عیب‌های زیادی در آن کردند. مطلب اینطور است. آدم وقتی نمی‌خواهد تسلیم شود، هزار شبهه ایجاد می‌کند.

قصه گاو بنی‌اسرائیل که مستحضر هستید، این در سوره بقره است: «خداوند بخشش را بزنید به بدن مرده، کار تمام است». آمدند از رنگش، از سنش، از سالش، از وضعیت‌هاش پرسیدند. هی چیز شده، محدودتر شد، سخت‌تر شد. علم یک نقطه است، اما اینطور نیست که مردم تسلیم علم شوند.

بنابراین این رد دقیقا می‌خواهد بگوید که بشر صرفاً تسلیم دانسته‌های خودش نیست. شهوات دیگرش، غضبش، حسادتش، خواسته‌ها، لذت‌جویی‌ها، اصالت لذت بودنش. امروز شما مثلاً می‌بینید همین‌ها، یعنی اصالت لذت شده یک مکتب. یک مکتب. آزادی مطلق شده یک مکتب. هرچه شما برهان می‌آورید، او این برهان را در اصالت لذت خودش در واقع تحلیل می‌کند، توجیه می‌کند.

بنابراین «کلا ان الانسان» خیلی قابل فهم است. رد از گذشته باشد، بله، بله، بله، آفرین. انشاءالله در تفسیر که ورود می‌کنیم، همینطوره. یعنی مناشی دارد. مناشی دارد این به اصطلاح سرکشی. یکی از مناشی‌اش ندانستن است. غفلت یکی از مناشی‌اش است. جهالت یکی از مناشی‌اش است. یعنی انسان دانسته، رفتار دیگری انجام می‌دهد.

جهالت در تعبیر قرآن گاهی در برابر علم است، گاهی در برابر عقل است. یعنی عقلش حکم می‌کند، می‌داند آدم که این مسئله اینطور است، اما زیر بارش نمی‌رود. رفتار جاهلانه همین است.

چرا؟ این‌ها مناشی‌اند. مثلاً قدرت دارد، مثلاً ثروت دارد، مثلاً به عشیره‌اش می‌نازد، مثلاً تنبل است. می‌تواند مختلف باشد. اما اگر این مناشی وجود داشته باشد، آن مناشی درد است.

چرا دوستان، رستگاری را در قرآن اولین گامش را رهایی از تعلقات گرفته است؟ «قد أفلح من تزکّی». یعنی خودش را از تعلقات پاک کرد تا انسان از تعلقات پاک نشود، وارد حوزه بندگی نمی‌شود. گرفتاری بشر آنجاست که به اصطلاح تزکیه نشده. «یُدلّو علیهم آیاتِه و یُزکّیهم». مطلب را همین می‌خواهد توضیح بدهد. می‌گوید بشر گرفتار تعلقاتش است. تعلقاتش نمی‌گذارد حقیقت را بپذیرد. نه اینکه حقیقت را نشنود، حقیقت را می‌شنود، می‌داند که آدم درست است، اما زیر بارش نمی‌رود و لذا کافر می‌شود.

«کلا ان الانسان». پس ما باید به اصطلاح این مسئله دانایی بشر را چیزی دومی هم اضافه کنیم. مناشی که زیر بار دانایی نرود. و این قرآن با این عظمتش دارد، عرض می‌کنم خدمت شما، به اجمال بخشی از این حقایق و لطایف را با ما در میان می‌گذارد.

توهم پیامبر؟ نه، نه. خطاب به فقط پیغمبر است. بله، بله، بله، یعنی دارد به پیغمبری که الان می‌خواهد رسالت را به دوش بگیرد و الان یک کلید تحول در اختیارش گذاشته است، چنین تصوری نکنی که الان رفتی کارت به نتیجه می‌رسد. تا گفتی همه دورت جمع می‌شوند: «به به، چه حقیقتی، چه نمی‌دانستیم، حالا این پیغمبر آمد و ما را نجات داد!» نه، اینطوری نیست، این به این آسانی‌ها هم نیست.

به قول حافظ:«یا ایها الساقی، ادِر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها»اول خیلی کار ساده به نظر رسید، اما بعد مشکلات شروع شد. من الان رسیدم، دیگه خداوند کلید را در دست من گذاشته است... بنابراین می‌فرماید: «ان الانسان» سختی ایمان دارد. فعلاً باید تسلیم بشود. اول ایمان نیست، اول تسلیم است.

«انا للمتقین عند ربهم جنات نعیم، أفنجعل المسلمین...».

پیغمبر بعد از این‌که این استدلال به روشنی در رابطه با ربوبیت خدا مطرح می‌شود، قاعدتاً تصوری می‌کنند که برخلاف آن روایات هالیوودی که خدمت شما عرض کردم درباره آغاز وحی و اینکه پیغمبر تردید کرد و امثالهم، اینطور نیست. نه، پیغمبر خیلی سرخوش و سرحال بود. اکنون که یک استدلال بسیار روشن در اختیارش قرار گرفته، می‌داند که خدا کیست، خالق عالم کیست، و قلمرو دست چه کسی است. این بسیار روشن است، از این روشن‌تر کسی می‌شود دعوت به ربوبیت؟ بنابراین، طبیعی است که پیغمبر می‌تواند این مطلب را با پسرعمه‌ها، پسرخاله‌ها و برادرها و عموزاده‌های خود در میان بگذارد و قاعدتاً باید آنها هم بپذیرند.

اما خداوند متعال در اینجا می‌فرماید که نه، پیغمبر چنین تصوری را نداشته باشد. اینطور نیست که صرف حقیقت علمی مشکل بشر را حل کند. این یک نکته تربیتی بسیار مهم است. وقتی می‌خواهید جامعه‌ای را متحول کنید، تکیه‌تان فقط نباید به علم باشد. بخشی از مقاومت‌ها، بلکه شاید بخش عمده‌ای از مخالفت‌ها به مسائل دیگری مربوط می‌شود. مسائل عاطفی، روحی روانی، و خواسته‌های افراد تأثیرگذار هستند. وقتی انسان نخواهد چیزی را بفهمد، آن را به شکلی که می‌خواهد درک می‌کند.

شما می‌فرمایید که انسان باید نظر بلند داشته باشد، اما او این نظر بلند را تا سقفی که خودش تصور کرده درک می‌کند و خودش را با پایین‌تر از خود مقایسه می‌کند. به عبارت دیگر، هر چیزی را که شما بیان می‌کنید، او در اندازه تجربیات خود و خواسته‌های خود آن را می‌فهمد. بنابراین، مسئله دعوت به توحید ربوبی صرفاً یک مسئله علمی نیست و با علم حل نمی‌شود. این نکته مهم است که برای متحول کردن بشر، باید توجه به خواسته‌ها و تعلقات عاطفی و روحی نیز داشته باشیم.

شما همین استدلال را مثلاً در کوچه و بازار به مردم بگویید و از آنها بخواهید که بندگی خدا را کنند به دلیل اینکه فلان فلان فلان دلیل علمی را بیان کنید. ببینید چقدر همراهی می‌کنند! مسئله بشر صرفاً مسئله علم نیست، خواسته‌ها و احساسات آنها نیز دخالت می‌کند.

در اینجا جناب آقای ابن عاشور اشاره کرده‌اند که در آیات گذشته زمینه‌ای برای رد وجود ندارد. این آیه می‌خواهد بگوید که پیغمبر باید تصور نکند که با حل مسئله علمی، مشکلات حل می‌شود. باید از این تصور دست بردارد و منتظر دردسر باشد. به همین دلیل جمله‌ای منسوب از حضرت علی علیه‌السلام است که می‌فرمایند: "العلم نقطه، کثرها الجاهلون". علم یک نقطه است و جاهلان آن را بزرگ می‌کنند.

کسی که نمی‌خواهد تسلیم شود، هزار شبهه ایجاد می‌کند. مثلاً در داستان گاو بنی اسرائیل که در سوره بقره آمده است، خداوند فرمودند به بدن مرده ضربه بزنید و کار تمام است. اما آنها از رنگ گاو، سن آن، و وضعیت‌های مختلف سوال کردند و مسئله را پیچیده‌تر کردند. علم یک نقطه است، اما مردم ممکن است از آن تسلیم نشوند.

بنابراین، قرآن به پیغمبر می‌فرماید که انسان‌ها صرفاً تسلیم علم نمی‌شوند. شهوات، غضب‌ها، حسادت‌ها، و خواسته‌ها در این مسئله دخالت دارند. شما می‌فرمایید که باید انسان نظر بلند داشته باشد، اما او تا سقفی که خودش در نظر دارد، به این موضوع نگاه می‌کند.

پیغمبر باید بداند که دعوت به توحید ربوبی، یک مسئله صرفاً علمی نیست و به سادگی حل نمی‌شود. به قول حافظ، "ای ساقی، دیگرت حسن و نوشان را بده که عشق، آسان به نظر می‌رسد، اما بعد از آن مشکلات می‌آید."

علم تنها نمی‌تواند انسان را متحول کند، بلکه تزکیه و اصلاح تعلقات انسان‌ها لازم است تا آنها حقیقت را بپذیرند. تا زمانی که انسان‌ها از تعلقات دنیوی رها نشوند، به بندگی خدا نخواهند رسید. خداوند در قرآن می‌فرماید: "قد افلح من زکاها" یعنی کسی که خود را از تعلقات پاک کند، رستگار می‌شود. بنابراین، مسئله علم تنها کافی نیست؛ تزکیه و اصلاح تعلقات است که بشر را به رستگاری می‌رساند.

چرا در قرآن و عرفان، آخرین مرحله سیر و سلوک، توحید است؟ زیرا باید انسان از تعلقات خود پاک شود تا توحید در وجودش تجلی کند. استاد ما، رضوان‌الله تعالی علیه، در کتاب مقالات خود می‌فرمایند که انسان یک نور الهی دارد، اما این نور به دلیل تعلقاتش رنگین شده است. همانطور که نور سفید از پشت شیشه‌های رنگی رنگ می‌گیرد، انسان باید از این تعلقات رنگی خود پاک شود تا نور توحید در وجودش بدرخشد.

در نتیجه، مسئله اصلی در تعلیم و تربیت این است که صرف دانایی نمی‌تواند مشکل بشر را حل کند. تنها زمانی بشر می‌تواند به حقیقت و رستگاری دست یابد که از تعلقات خود رها شود و به درک حقیقی توحید برسد.

 

logo