« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی روایات در معنای علق/سوره علق (1 نزول) آیات 1-5 /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی /سوره علق (1 نزول) آیات 1-5 /بررسی روایات در معنای علق

 

آغاز رسالت و تفسیر آیات ابتدایی سوره علق

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم بسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الأکرم، الذی علّم بالقلم، علّم الانسان ما لم یعلم».

در جلسه گذشته عرض کردم که این آیات، طلیعه رسالت پیامبر است و به ایشان دستور می‌دهد نخستین وظیفه رسالتی خود را انجام دهند. این وظیفه، معرفی ویژگی‌های رب است. «رب» در اینجا به معنای «مالک و مدبر» است؛ بنابراین باید پیامبر این ویژگی‌ها را برای مردم بیان کند.

در آیه اول آمده است که رب شایسته تو، کسی است که خالق مطلق هستی است و عالم است. این شبکه هستی را او ایجاد کرده و چون خالق آن است، مالک آن نیز هست. و چون همه چیز در اختیار اوست، تدبیر آن نیز به دست اوست. بنابراین، شایسته‌ترین فرد برای تدبیر مجموعه هستی، رب است.

مطلب دوم آن بود که خداوند انسان را از «علق» آفریده است. گفتیم که «علق» معانی مختلفی دارد. اما دقتی که در معنای «علق» به‌عنوان اسپرم یا همان نطفه هست (یعنی اسپرم‌هایی که در قطعه آبی شناورند)، بیش از همه مورد توجه قرار گرفته است.

بررسی روایات در معنای «علق»

دیروز یکی از دوستان پرسیدند که روایات ما در این باب چه نظری دارند؟ آیا «علق» به معنای گل است؟ چنان‌که در مجمع‌البیان آمده؟ یا به معنای علقه‌ها یا خون منجمد، همان‌گونه که بسیاری از مفسرین گفته‌اند؟ یا همان نطفه یا اسپرم درون نطفه؟من دیروز به برخی روایات رجوع کردم و دیدم که تنها یک روایت از ابن کیسان و امام باقر علیه‌السلام در منابع تفاسیر روایی آمده است. در این روایت، علی بن ابراهیم، «علق» را به معنای خون بسته تفسیر کرده است. با این حال، همین روایت در منابعی چون نورالثقلین، البرهان و کنزالدقائق به معنای «نطفه» تفسیر شده است.

در واقع، این تعبیر به‌جز در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، که «علق» را به معنای خون جامد گرفته، در باقی منابع به معنای نطفه آمده است. باید توجه داشت که تفسیر علی بن ابراهیم قمی اثری است که گوینده‌اش کاملاً شناخته‌شده نیست و گاهی از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند. بنابراین، نمی‌توان با قطعیت گفت همه مطالب این تفسیر، برگرفته از روایات معصومان است.

مهم‌تر از آن، این است که روایت مذکور با تعبیر «نطفه» در سایر منابع معتبر نیز ذکر شده است؛ ازاین‌رو، دقت و فراوانی استفاده از معنای «نطفه» در روایات، تفسیر سوم (یعنی خلق انسان از اسپرم) را بیشتر تقویت می‌کند.

همچنین گفتیم نطفه تنها در مردان است؛ زنان نطفه ندارند بلکه دارای تخمک‌اند. نطفه، قطره‌ای از آب شفاف است که اسپرم‌ها در آن شناور هستند. خواستم از جنبه روایی این نکته را خدمت شما عرض کنم. به همین مناسبت، به نکته دیگری هم اشاره کنم: برخی گمان می‌کنند تفسیر قرآن باید عمدتاً بر روایات مبتنی باشد. این سخن تنها در صورتی صحیح است که روایت قابل استناد و روشنگر در دست باشد. حقیقت این است که همه ابهامات آیات قرآن در روایات پاسخ داده نشده‌اند. به اندازه‌ای که در آن زمان سؤال مطرح بوده، پاسخ‌هایی ارائه شده، اما همه‌ی ابعاد روشن نشده‌اند.

به عنوان مثال، در سوره علق (که ۱۹ آیه دارد)، پس از بررسی روایات و مطالبی که درباره فضیلت سوره آمده، تنها در دو یا سه آیه از سوره نکاتی ذکر شده‌اند. اما در هر آیه‌ این سوره نکاتی عمیق وجود دارد که جز با اجتهاد و استفاده از منابع اجتهادی نمی‌توان آن‌ها را تبیین کرد. بنابراین، اگر تفسیر را محدود به روایات بدانیم، بخش بزرگی از معارف قرآن همچنان مبهم باقی می‌ماند.

پس، بهره‌گیری از روایات ضروری و مبارک است، اما نباید به‌تنهایی بر آن‌ها اکتفا کرد، بلکه باید با اجتهاد و تعقل همراه گردد.این نکته‌ای بود که از جلسه گذشته در ذهن داشتیم و لازم بود مجدد بر آن تاکید شود.

تعلیم، قلم، و کرامت رب

آیه سوم: «اقرأ و ربّک الأکرم»، آیه چهارم: «الذی علّم بالقلم»، و آیه پنجم: «علّم الانسان ما لم یعلم». این سه آیه به‌صورت منسجم و مرتبط با یکدیگر مطرح شده‌اند. در این‌جا نیز چند نکته اساسی وجود دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد.

نکته اول مربوط به تکرار کلمه «اقرأ» است. یعنی ابتدا فرمود: «اقرأ باسم ربّک الذی خلق»، و مجدداً فرمود: «اقرأ و ربّک الأکرم». این تکرار چه نقشی دارد و چرا دوباره «اقرأ» آمده است؟ برخی مفسران بر این باورند که این تکرار، نقش تأکیدی دارد؛ به این معنا که بر ربوبیت الهی که در آیه اول ذکر شد، در این بخش دوباره تأکید می‌شود تا پیامبر این پیام را حتماً به مردم برساند، یا برای خویش بخواند.

در خصوص اینکه این «اقرأ» در مقام قرائت بر خود پیامبر است یا در مقام تبلیغ به مردم، دیدگاه‌های متفاوتی ارائه شده است:

    1. برخی گفته‌اند «اقرأ» اول برای پیامبر است و دومی برای تبلیغ به مردم است (همچون نظر مطرح‌شده در مجمع‌البیان).

    2. برخی دیگر آن را صرفاً تأکیدی دانسته‌اند و هر دو را در مقام قرائت بر نفس پیامبر (اقرأ علی نفسک) تفسیر کرده‌اند.

    3. گروهی برعکس این را گفته‌اند؛ یعنی اولی برای تبلیغ و دومی برای خود پیامبر.

    4. احتمال چهارم این است که هر دو «اقرأ» در مقام تبلیغ (اقرأ علی الناس) باشد.

با توجه به آنچه در خصوص آغاز رسالت بیان شد، به نظر می‌رسد که هر دو مورد باید «اقرأ علی الناس» باشد؛ یعنی در مقام تبلیغ. پیامبر مأمور است تا ویژگی‌های رب را برای مردم بازگو کند. بنابراین، تکرار در اینجا از باب تأکید است، نه تأسیس معنای جدید.

اگر تفاوتی میان دو «اقرأ» باشد (یکی برای خود و دیگری برای مردم)، آنگاه می‌توان آن را تأسیسی دانست؛ اما اگر هر دو برای تبلیغ باشند، تکرار از باب تأکید خواهد بود.

نکته دوم درباره وصف «اکرم» است. وقتی می‌فرماید: «و ربّک الأکرم»، واژه «اکرم» به معنای «کریم‌ترین» یا «بزرگوارترین» است. مفسران برای این صفت متعلقاتی ذکر کرده‌اند، مانند:

کریم‌ترین در آفرینش، سخی‌ترین در عطا، بخشنده‌ترین در دانش و حکمت.

اما قاعده‌ای که باید رعایت شود آن است که متعلق صفت را باید از ادامه جمله فهمید. در اینجا، وقتی می‌فرماید: «الذی علّم بالقلم»، در واقع دارد «رب اکرم» را تفسیر می‌کند. یعنی «اکرم» بودن خداوند از این جهت است که او تعلیم داده است.اما این تعلیم چگونه بوده است؟ آیا خداوند قلم را در اختیار انسان قرار داد؟یا انسان را تعلیم داد؟یا هر دو؟

از ترکیب دو آیه «الذی علّم بالقلم» و «علّم الانسان ما لم یعلم» می‌توان نتیجه گرفت که هر دو مورد را شامل می‌شود: هم ابزار تعلیم (یعنی قلم) را به انسان داد.هم دانشی را که انسان نمی‌دانست، در اختیارش گذاشت.

بنابراین، گرامی‌ترین بودن پروردگار در این است که در زمینه تعلیم، هم ابزار لازم را به انسان عطا کرد و هم دانش‌هایی را که انسان به‌تنهایی توان دست‌یابی به آن‌ها را نداشت، به او آموخت.در نتیجه، می‌توان گفت که این سه آیه، تصویری کامل از ربوبیت خداوند ارائه می‌دهند:

     «اقرأ و ربّک الأکرم»: تأکید بر کرامت پروردگار.

     «الذی علّم بالقلم»: تبیین ابزار تعلیم.

     «علّم الانسان ما لم یعلم»: گستره و نوع دانش منتقل‌شده.

این آموزه‌ها نشان می‌دهد که موضوع محوری این بخش از سوره، ارتباط بین ربوبیت خداوند و نقش او در تعلیم و تربیت انسان است؛ تا جایی که این تعلیم، یکی از وجوه برجسته و دلایل شایستگی خداوند برای ربوبیت انسان معرفی شده است.

پیش از آن‌که به توضیح بیشتر بپردازم، اجازه دهید به نظر حضرت علامه طباطبایی درباره «اقرأ» اشاره کنم. ایشان معتقدند که فرمان «اقرأ» در این آیات، در مقام دریافت وحی است؛ یعنی خطاب به پیامبر است که وحی را برای خود بخواند، نه برای تبلیغ به مردم. بر این اساس، به‌زعم علامه، این آیات (یعنی «اقرأ و ربّک الأکرم»، «الذی علّم بالقلم»، «علّم الانسان ما لم یعلم») در جهت آرام‌سازی پیامبر نازل شده‌اند و هدفشان، زدودن اضطراب از ایشان در لحظه نخست وحی است.

 

امی بودن پیامبر و پیامدهای تفسیری آن

پیامبر شخصیتی امی و ناخوانا بود؛ درس‌نخوانده، نه کتاب‌نوشته و نه کتاب‌خوانده. این آیات آمدند تا بگویند خدایی که به وسیله قلم مطالب را به انسان تعلیم می‌دهد، قادر است به تو نیز، با وجود ناخوانا بودن، تعلیم دهد. بدون آن‌که نیازی به تحصیل قبلی داشته باشی.

علامه می‌فرماید: «الذی علّم الانسان القِراء، به واسطه‌ی القلم الذی یخطّ به، فهو قادر علی أن یعلّمک قراءه کتابه و أنت أُمیّ. وقد أمرک بالقراءه، و لو لم یقدِرک علیها، لما أمرک بها». یعنی: خداوند که تو را به قرائت فرمان داده است، حتماً تو را پیش‌تر توانمند به قرائت ساخته است. اگر نمی‌توانستی بخوانی، تو را به خواندن امر نمی‌کرد.

این دیدگاه علامه در شماری از تفاسیر کهن نیز مطرح شده است. بر اساس چنین برداشتی، «اقرأ» در مقام تلقی وحی است و آیات بعد نیز در همین چارچوب و خطاب به شخص پیامبر هستند. پیامشان این است: آن‌که به وسیله قلم، انسان‌های ناخوانا را توانمند ساخت، تو را نیز، که نه قلم به دست داری و نه آموزش دیده‌ای، قادر خواهد ساخت.

علامه در تکمیل فرمایش خود اضافه می‌کند: «وقتی خداوند تو را به قرائت امر کرده، حتماً تو را قادر بر آن ساخته است.» اکنون باید، بر اساس این تفسیر، به یک پرسش مهم پاسخ دهیم: اگر پیامبر در مقام «اقرأ علی نفسک» خواندن است و حالا توانایی خواندن پیدا کرده، آیا این با آموزه مشهور ما که پیامبر امی و ناخوانا بوده، تعارض دارد؟ این موضوع محل مناقشه بسیاری از محققان است؛ اینکه پیامبر آیا واقعاً می‌توانسته بخواند یا بنویسد؟ و اگر نمی‌توانسته، آیا بعدها این توان را پیدا کرده است؟

از جمله کسانی که به این موضوع پرداخته‌اند، شرق‌شناس منصف فرانسوی، «بلاشر» است. وی در کتابی که به فارسی با عنوان در آستانه‌ی قرآن ترجمه شده است، چنین ادعا می‌کند که پیامبر هم خوانا و هم نویسا بوده است. در ادامه می‌پرسد: اگر پیامبر می‌توانسته بخواند و بنویسد، چرا خودش این کار را نمی‌کرد؟ چرا کاتبانی برای خود برگزید؟ بلاشر پاسخ می‌دهد: برای آنکه جایگاه و وقار خود را نزد مردم حفظ کند؛ همانند پادشاهان و بزرگان که نامه‌ها و مکتوبات‌شان را توسط کاتبان می‌نگارند. اما وقتی این تفاسیر درباره آغاز نزول قرآن مطرح می‌شود، باید به پیامدهای احتمالی آن توجه داشت. اگر چنین تفسیری به دست شرق‌شناسان برسد، ممکن است بگویند: «چه کسی گفته خدا او را خوانا کرده؟» بلکه بگویند: «پیامبر از ابتدا خوانا بوده و فقط تا امروز آن را اظهار نکرده است.»

این تلقی، مسیر سوء‌برداشت و تضعیف اعجاز وحی را باز می‌کند و با نگاه تاریخی-الهی به نبوت، سازگار نیست. در سوره عنکبوت، خداوند می‌فرماید: «تو نه می‌توانستی بنویسی و نه می‌توانستی بخوانی. اگر چنین بود، لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»؛ یعنی کسانی که قصد داشتند دعوت تو را باطل کنند، در شک و شبهه بیشتری فرو می‌رفتند.

این آیه، به روشنی بر امی بودن پیامبر تأکید دارد و آن را در راستای اعجاز قرآن و صحت دعوت او معرفی می‌کند. با این حال، در میان برخی از بزرگان ما دیدگاه‌هایی مطرح شده که گاه، به استناد احتمالاتی مانند «پیامبر نمی‌نوشت اما می‌خواند»، تلاش می‌کنند نوعی توانمندی جزئی برای پیامبر قائل شوند. به عنوان مثال، شیخ طوسی ـ البته من این مطلب را بر اساس مطالعاتی که حدود سی سال پیش داشته‌ام عرض می‌کنم و شاید این دیدگاه متعلق به علامه‌ای دیگر باشد ـ معتقد است:

چون «خواندن و نوشتن» در نگاه عمومی نوعی کمال به‌شمار می‌آید، پیامبر باید این کمال رایج را نیز دارا باشد و از آن محروم نباشد. به همین دلیل، او بر این باور است که پیامبر توانایی خواندن و نوشتن را داشته، اما از آن استفاده نمی‌کرده است. اما این دیدگاه، به نظر ناصواب می‌رسد؛ چراکه گاهی «اعجاز» دقیقاً در همین نهفته است که پیامبر، با وجود آن‌که نه شاعر است، نه اهل خواندن و نوشتن، متنی را ارائه می‌دهد که از منظر محتوا، سبک، بلاغت و معنا، فراتر از توان بشر است. اینجاست که نداشتن یک کمال، نه نقص، بلکه نشانه کمالی والاتر است؛ یعنی امی بودن پیامبر خود نشانه‌ای از صدق دعوی نبوت اوست. بنابراین، ضرورتی ندارد که پیامبر همه کمالات عرفی زمانه را دارا باشد؛ بلکه گاهی عدم برخورداری از برخی کمالات، در راستای اثبات ویژگی‌های الهی و غیربشری رسالت، خود، یک مزیت محسوب می‌شود.

در بحث تفسیر نیز باید مراقب باشیم. اگر آیه به‌صراحت چیزی را بیان نکرده، ما حق نداریم با برداشت‌های شخصی، آن را به پیامبر یا غیر او نسبت دهیم. برای مثال، در آیات پایانی پنج‌گانه سوره علق آمده است: «الذی علّم بالقلم، علّم الإنسان ما لم یعلم». برخی ممکن است بگویند: مراد از «انسان» در این آیات، پیامبر است. اما این ادعا، بر چه اساسی مطرح می‌شود؟ آیا خداوند در اینجا گفته که پیامبر را تعلیم داد؟ خیر.

در جای دیگری فرموده است: «و علّمک ما لم تعلم»؛ اگر مقصود همین مطلب بود، چرا همان عبارت را تکرار نکرد؟ چرا به‌جای «الإنسان» از «ک» (ضمیر مخاطب مفرد) استفاده نکرد؟ مفسر حق ندارد از پیش خود، واژه‌ای را حذف یا جایگزین کند، مگر آن‌که قرائن روشنی که اصطلاحاً «صارف از ظهور» محسوب می‌شود، برای او وجود داشته باشد. اگر چنین قرائنی نباشد، تغییر لفظ و معنا به‌صرف یک تصور یا برداشت ذهنی، باعث برهم‌زدن ساختار معنایی آیات می‌شود.

به همین دلیل، تاکید می‌کنم که باید دقت شود تا: هم لوازم تفسیر نادرست روشن گردد، و هم نشان داده شود که چنین برداشتی با ظاهر و سیاق آیات، همخوانی ندارد. در تفسیر مجمع‌البیان نیز مطالبی در همین زمینه آمده است و به‌طور اجمال می‌توان گفت که تفسیر نمونه نیز در همین چارچوب قرار دارد. می‌دانید که تفسیر نمونه، ناظر به تفسیر المیزان و در واقع نوعی بازتاب و پاسخ‌گویی به آن است. اگر روزی بخواهید مقایسه‌ای میان اندیشه‌های تفسیری آیت‌الله العظمی مکارم شیرازی و علامه طباطبایی انجام دهید، باید توجه داشته باشید که: آقای مکارم، شاگرد تفسیری علامه طباطبایی بوده‌اند. تفسیر نمونه تا حد زیادی ناظر به المیزان نوشته شده است. بسیاری از مباحث، یا به‌صورت توضیح بر نظرات علامه آمده‌اند، یا به‌صورت نقد و مخالفت، بدون آنکه صراحتاً به نام استاد اشاره شود.

در مواردی که دیدگاه متفاوتی دارند، دیدگاه دوم را مطرح می‌کنند یا نظری مکمل ارائه می‌دهند؛ گاه به‌صورت هم‌عرض و گاه به‌صورت تکمیلی. این نکته‌ای است که مخاطبان آگاه در مطالعات تطبیقی خود باید به آن توجه کنند.

اکنون با توجه به آیات: «اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الأکرم، الذی علّم بالقلم، علّم الانسان ما لم یعلم»، باید تلاش کنیم مفهومی روشن و منسجم از این مجموعه آیات، متناسب با تحلیل «اقرأ علی الناس»، ارائه کنیم

.تا اینجای سوره، سه ویژگی اصلی برای «رب» ذکر شده است:خالق هستی بودن ،خالق انسان بودن ،تعلیم انسان از طریق قلم

در حقیقت، آیه آخر یک برهان سوم یا قرینه سوم بر شایستگی ربوبیت خداوند ارائه می‌کند. و آن، توجه خاص خداوند به انسان در ربوبیت تکوینی است.در این آیات، از ربوبیت تکوینی سخن گفته شده است؛ یعنی نقش خداوند در آفرینش و پرورش انسان از لحاظ وجودی و طبیعی. اما پیامبر در دعوت خود، به ربوبیت تشریعی می‌پردازد. پیامبر به مردم می‌گوید: «ای مردم! مالک و مدبّر شما خداوند است. باید در برابر اوامر او تسلیم باشید.» این همان پیام نخستین همه پیامبران است: قال یا قوم اعبدوا الله.

در بسیاری از سوره‌ها، همچون سوره انبیا، پیامبران ابتدا مردم را به عبادت خدا فراخوانده‌اند، سپس یک یا چند دستور الهی مشخص را بیان کرده‌اند. برای مثال: شعیب علیه‌السلام دستورات خاص اقتصادی داده است. حضرت لوط علیه‌السلام به اخلاق جنسی توجه داده است. این دستورات، ناظر به برپایی عبودیت هستند.

بندگی یعنی رابطه اطاعت با مالکیت و تدبیر؛ یعنی رابطه‌ای با «رب». عبودیت و الوهیت نیز در همین معنا معنا می‌یابد. فراموش نکنیم که برای اثبات الوهیت، همیشه به ربوبیت استناد شده است. چنان‌که فرموده‌اند: قولوا لا إله إلا الله تُفلحوا. کلمة لا إله إلا الله حصنی، و من دخل حصنی أمن من عذابی. الوهیت بدون ربوبیت بی‌معناست؛ باید ربوبیت را اثبات کرد تا الوهیت پذیرفته شود.

در این سوره، سیر آیات از عام به خاص، و از خاص به اخص است: خداوند ابتدا از خلقت هستی آغاز می‌کند (عام‌ترین سطح). سپس به خلقت انسان می‌پردازد (سطح خاص) .و نهایتاً به ویژگی علمی انسان اشاره می‌کند (اخص) چرا علم؟ چون هدف این است که هویت انسان تبیین شود و سپس ربوبیت الهی، از مسیر شناخت این هویت تثبیت گردد.

علم، نقطه تمایز انسان از سایر موجودات است. بنابراین خداوند با برجسته کردن این ویژگی، نشان می‌دهد که ربوبیت او نه‌تنها در خلقت، بلکه در تعلیم نیز متجلی است. خداوند به انسان هشدار می‌دهد: فکر نکن که با دانایی و قلمی که در اختیار داری، دیگر نیازی به من نداری.

امروزه، در نظام‌های سکولار، به‌ویژه بخش‌هایی از آن که حتی به وجود خداوند اذعان دارند، اما می‌گویند: «در تدبیر زندگی‌ام مستقل هستم؛ خودم بهتر می‌دانم چگونه امورم را اداره کنم.» خدای متعال در پاسخ به این نوع تفکر، چنین هشدار می‌دهد: قلم را چه کسی به تو داد؟ آیا خودت آن را اختراع کردی؟ من می‌توانستم این قلم را به میمون یا خرس بدهم! اما آن را به تو دادم. آنچه انسان را از سایر موجودات جدا می‌کند، دانایی و علم است، نه صرف شعور. حیوانات شعور بالایی دارند، اما چون فاقد علم‌اند، نمی‌توانند از شعورشان بهره‌ای برای تولید و تدوین دانش ببرند.

برای نمونه، شیر با اینکه «سلطان جنگل» است و قرن‌هاست زندگی می‌کند، اما شیوه زندگی، لانه‌گزینی، تولیدمثل و تغذیه‌اش هیچ تغییری نکرده است. گرچه در شکار بسیار دقیق است، می‌داند چه زمانی حمله کند یا چگونه خود را مخفی کند، اما چون شعور را به علم تبدیل نمی‌کند، سیر تحول ندارد. علم یعنی تجمیع دانسته‌ها و تدوین آن‌ها به نحوی که بتوان بر پایه‌شان دانشی نو ساخت.

تفکر چیست؟ تفکر، مواجهه با مجهول است. انسان به هنگام مواجهه با امور ناشناخته، به خزانه اطلاعات خود مراجعه می‌کند، پاسخ می‌یابد، بر معلوماتش می‌افزاید، سپس آن‌ها را به‌وسیله قلم تدوین می‌کند. با این تدوین، مسیر گسترش دانش هموار می‌شود. از همین‌جاست که می‌گوییم: تاریخ انسان از زمانی آغاز شد که قلم به دست گرفت.

پیش از آن، آثار فرهنگی بشر فقط در حد آثار باستانی بودند، اما آثار تاریخی واقعی از زمانی پدید آمد که انسان توانست دانسته‌های خود را ثبت کند. پس، استدلال سوم برای ربوبیت الهی این است: خداوند انسان را دانا کرد و ابزار دانایی را به او عطا نمود؛ یعنی قلم.

در پایان این آیات، خداوند به پیامبر می‌فرماید: برو و این پیام را به مردم برسان: شایسته‌ترین رب، کسی است که کریمانه‌ترین رفتار را با انسان داشته است. تو، ای پیامبر، با علمی که داری، مغرور مشو. وقتی من به تو فرمانی می‌دهم، نگو: «من خودم می‌دانم». «من بلدم» نگوی! قلم را من به تو دادم. اگر همان قلم را به حیوان دیگری می‌دادم، او نیز علم را تدوین و گسترش می‌داد. پس آن‌که تو را عالم کرد، من بودم: الذی علّم بالقلم؛ یعنی به‌واسطه قلم، تو را عالم ساخت.

وقتی من این امکان را به تو دادم، خود نیز می‌دانم که برخی حوزه‌ها وجود دارند که تو توانایی دست‌یابی به آن‌ها را نداری. بنابراین، باید از طریق وحی، آن دانش را به تو برسانم. به همین دلیل فرمود: الذی علّم بالقلم؛ کسی که به‌وسیله قلم تعلیم داد. و نیز: علّم الانسان ما لم یعلم؛ چیزهایی را که انسان نمی‌دانست، به او آموخت. این نوع دانش، دانشی نیست که انسان بتواند به‌تنهایی به آن دست یابد. هرچند انسان می‌تواند با مشاهده و تجزیه‌وتحلیل، برخی مجهولات را کشف کند، اما حوزه‌هایی نیز هستند که کاملاً بیرون از ظرفیت شناخت بشری‌اند.

مثلاً انسان نمی‌داند آغاز خلقت چگونه بوده است؛ می‌تواند حدس‌هایی بزند، اما دانش قطعی ندارد. امروزه، دانشمندان فیزیک، زیست‌شناسی و شیمی که سال‌ها طبیعت را مطالعه کرده‌اند، می‌گویند: «ما فقط وضع فعلی را مطالعه می‌کنیم. به گذشته و آینده کاری نداریم، چون این‌ها از حوزه تجربه خارج‌اند».

در مستندهای علمی نیز می‌بینید که دلفین چگونه فکر می‌کند، چگونه پیام می‌دهد، یا در مورد انسان، مطالعات ژنتیکی تا چه حد عمیق شده‌اند. اما در همه این‌ها، آنچه مشترک است این است که می‌گویند: «ما فقط اکنون را بررسی می‌کنیم. آغاز و پایان را نمی‌دانیم.»

بشری که این‌گونه دقیق و علمی عمل می‌کند، خود اذعان می‌کند: «من حوصله شناخت آغاز و انجام را ندارم.»و این بشر، با تمام توانش، باز نیازمند وحی است.خداوند می‌فرماید: مغرور نشو. دانش را به‌وسیله قلم، من به تو دادم. و البته: و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلاً؛ شما جز اندکی از علم، به دست نیاورده‌اید. و باقی‌اش را، من باید به شما برسانم: علّم الانسان ما لم یعلم.

 

logo