1403/06/26
بسم الله الرحمن الرحیم
ترتییب سورهها در سیر نزول/مباحث مقدماتی تفسیر /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی/مباحث مقدماتی تفسیر /ترتییب سورهها در سیر نزول
مباحث مقدماتی تفسیر
در جلسه گذشته، مبنای مشروعیت تفسیر به ترتیب نزول را عرض کردم و پنج دلیل برای اعتبار و حجیت این سبک بیان کردم تا روشن شود اگر ما بر اساس سیر نزول، برداشتی از آیات داریم، این برداشت قابل قبول و معتبر است. اصولاً چیزی که تفسیر به رأی را از تفسیر بر اساس قاعده جدا میکند وجود دلیل اعتبار و حجیت است. مثلاً اگر الان کسی بگوید من بین سورههای قرآن در ترتیب فعلی مصحف، ارتباط برقرار میکنم؛ مثلاً بین سوره فاتحة الکتاب و سوره بقره ارتباط برقرار میکنم، باید قبل از آن، اثبات کند که این ترتیب، از طرف خدای متعال تعیین شده و پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم بر آن صحه گذاشته است. اما اگر دلیلی بر این نباشد، حتی اگر شما ارتباط هم برقرار کنید، این ارتباط حجت و معتبر نیست. یعنی صرف به دست آوردن یک ارتباط و یک نتیجه، آن را تبدیل به یک نتیجه معتبر نمیکند. لذا هر سبکی از سبکهای تفسیر باید دلیل اعتبار خودش را از آیات قرآن یا سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا سنت معصومین (علیهم السلام) و روش صحابه و تابعین صالح یا حداقل دلیل عقلی محکم به دست بیارد. اگر توانست به دست بیارد، آن وقت میتوانیم بگوییم که برداشتهای او، حجت و معتبر است.
ترتیب سورهها در سیر نزول
بحثهای نظری تقریباً تمام شده است. من فقط یک بحثی را امروز مطرح میکنم و آن ترتیب سورههای قرآن و راه به دست آوردن این ترتیب است و همچنین اشارهای مختصر به بحث آیات استثنایی خواهم داشت. البته هر سورهای را که به تفسیرش ورود میکنیم، جایگاه آن سوره در ترتیب نزول را به طور خاص از نظر روایات بررسی خواهیم کرد، اما الآن یک پرتو کلی بر بحث ترتیب نزول سورهها خواهیم داشت.
اولین نکتهای که عرض میکنم این است که ترتیب نزول به مثابه سبکی که موجب میشود ما قرآن را درستتر بفهمیم، به عنوان یک مزیت در کلام بزرگان تفسیر مطرح بوده است. مثلاً مولای متقیان علی (علیه السلام) میفرمودند درباره قرآن از من بپرسید؛ چون من میدانم هر سورهای یا هر آیهای کی نازل شد، کجا نازل شد، درباره چه کسی نازل شد. این کلام اشاره دارد به اینکه باید به تقدم و تاخرها توجه داشت چون اینها قرینه فهم هستند و مولای متقیان میفرمود چون من اطلاع مربوط به این موارد را دارم، از من درباره قرآن سوال کنید. در برخی از روایات آمده است: « إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»[1] . یکی از مفاهیم «عرفان» به معنای فهم عمیق تثبیت شده، این است که مخاطب قرآن و کسانی که مستقیماً آیات به آنها خطاب شده است یا کسانی که در آن فضا قرار میگیرند، دقیقاً قرائنی را که این کلام، محفوف با آن هست میدانند، مطالب و قرائن پیرامونی مرتبط با آن را میدانند. بنابراین میفرمایند که حق معرفت قرآن در دست ایشان است. همین تعبیر را از بین صحابه در کلام عبدالله بن مسعود هم داریم. عبدالله بن مسعود، هم شاگرد پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده در قرآن بوده و هم شاگرد مولای متقیان علی (علیه السلام). ایشان هم میگوید من درباره قرآن بر دیگران سبقت دارم؛ چون خصوصیات نزول را میدانم و میدانم این آیات کی نازل شد، درباره چه کسی نازل شد، چه زمانی و در کجا نازل شد. این ویژگیها را من اطلاع دارم. بنابراین هر مقداری که اطلاع ما نسبت به سورههایی که نازل شده و حتی آیاتی که نازل شده است، دقیقتر شود، در فهم قرآن موفقتر خواهیم بود.
با توجه به این نکته، علمای اسلام همیشه تلاش کردهاند به اسباب نزول هر یک از آیات -اگر وجود داشته باشد - توجه کنند. هر چند ما در اسباب نزول، گرفتار مشکلات زیادی هستیم اما اینگونه نبوده که علم اسباب نزول به طور کلی از دامنه مطالعات قرآنی کنار گذاشته شود چون بسیاری از گرهها را حادثهای که منجر به نزول آیه یا نزول سوره بوده برای ما شفاف میکند. همچنین مسأله مکی و مدنی در طول تاریخ مطالعات تفسیری بسیار اهمیت داشته است و حتی سعی شده که اصطلاح مکی و مدنی از دقت تعبیر برخوردار باشد؛ مثلاً گاهی میگفتن مقیاس و معیار برای ما مکان نزول است؛ یعنی آیاتی که در مکه نازل شده مکی هستند و آیاتی که در مدینه نازل شده مدنی هستند. بعد دیدند این مسأله، مشکل تفسیر را حل نمیکند زیرا هم واسطه میخورد؛ یعنی بعضی از جاها هست که نه در مکه است و نه در مدینه و هم اینکه آن خصوصیاتی که در رابطه با شرایط پیشرفت دعوت اسلامی بود، ربطی به شهر مکه یا شهر مدینه ندارد. بنابراین غالب دانشمندان تفسیر و علوم قرآن از این قاعده خارج شدند و رفتند به سمت معیار زمان نزول و گفتند آیات مکی آیاتی است که قبل از هجرت نازل شده است ولو اینکه در محلی غیر مکه نازل شده باشد و آیات مدنی آیاتی است که پس از هجرت نازل شده است ولو اینکه حتی در مکه نازل شده باشد. این مسأله برای آنها اهمیت داشت چون فضای پیشرفت برای مفسر از اهمیت بالایی برخوردار بود. بنابراین حتی کسانی که معیارهای دیگری را مطرح کردند، مثل اینکه مثلاً هرجایی ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ باشد مدنی است و هرجا ﴿يَا أَيُّهَا النَّاس﴾ است مکی است، اینها مورد قبول واقع نشد چون دیدند باز از دقت لازم برخوردار نیست. این همه کنکاش پیرامون مکی و مدنی، کاشف از این است که این مسأله در فهم دقیق مراد از این سورهها و آیات دخالت دارد و اگر دخالت نداشت این بحثها مطرح نمیشد.
همچنین بحثهای زیادی در طول تاریخ مطرح بود درباره اینکه در بین سور مکی، کدامیک اول است و کدام دوم و کدام سوم است و انتهای دوره مکه با کدام سوره است و اولین سوره مدنی کدام است تا انتهای دوره مدینه. یعنی ترتیب نزول سورهها هم مهم بودند. من در بین منابع مختلف تتبعی کردم و در این کتاب «تفسیر تنزیلی؛ مبانی، اصول، قواعد و فواید» گزارش تاریخی آن را آوردم که از کی شروع شده و به کجا ختم شده است. اگر این مطلب اهمیت نداشت، مفسران یا دانشمندان علوم قرآن در طول تاریخ، این همه به آن توجه نمیکردند. حتی بالاتر از آن، کسانی مثل شرقشناسان دانشی را مطرح کردند تحت عنوان «کرونولوژی» یعنی علم تاریخگذاری قطعات وحی قرآن. اینها تلاش کردند تاریخ نزول هر یک از قطعات وحی را به دست آورند و در این زمینه، مفصل کار کردند که بنده در این کتاب، در حدود ۵۰ صفحه، نظرات اینها را بررسی کردم. اگر این بحث برای کسانی که مایل به تحلیل وحی قرآنی بودند اهمیت نداشت، قاعدتاً وقتگذاری برای آن از اهمیت لازم برخوردار نبود.
من در اینجا نکتهای را باید متذکر شوم، چنانکه در بحث تحول و روشهای تحولی که در ضمن تفسیر به آن خواهیم پرداخت هم تذکر خواهم داد و آن نکته این است که زمان برای ما مهم نیست که مثلاً بدانیم سوره علق چه روز و چه تاریخی نازل شد یا مثلاً سوره قلم که دومین سوره است، در چه روز و چه تاریخی نازل شد. چیزی که ما میخواهیم از سیر تحول به دست بیاریم این است که بفهمیم بر اساس رشد معنوی و رشد ظرفیتهای مسلمانان، چه سورهای نازل میشد. برای ما مهم نیست که آن مرحله، دو سال طول کشیده باشد یا سه سال طول کشیده باشد که مطلب بعدی به آنها گفته شود. مهم این است که ابتدا باید تدبیری که برای رشد مسلمانان در مرحله اول بوده به نتیجه برسد، بعد نوبت به بحث دوم برسد. «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم». تغییر جانها مهم است. اگر تغییر جانها صورت نگیرد، دلیلی ندارد که بحث بعدی مطرح بشود.
البته بعضی از علما تلاش کردند که اجمالاً تاریخ نزول سورهها را به دست بیاورند؛ مثل حضرت آیت الله یوسفی غروی در کتاب «الموسوعة التاریخ الاسلامی» در سه جلد آن تلاش کردند بر اساس اسباب نزول و قرائن تاریخی، به دست بیاورند که مثلاً این سوره برای کدام سال است یا این مجموعه از سورهها برای سال اول و این مجموعه برای سال دوم است. این اشکالی ندارد و اگر به دست بیاوریم خوب است اما اگر به دست نیاوریم نباید برویم به سمت استحسان. یکی از اشکالاتی که معمولا در این فضاها به وجود میآید این است که بخشی را با اجتهاد جلو میروند و بخشی را هم به استحسان روی میآورند. وقتی پای استحسان به میان آمد، اضطرابی در فعالیت تفسیری ایجاد میکند که اعتبار دستاوردهای ما را زیر سوال میبرد. بنابراین در بحث ترتیب نزول سورهها باید توجه داشته باشیم که چون فعلاً قرائن به قدر کافی در دسترس ما نیست، معیار برای ما عمدتاً تحولات تربیتی است و زمان نزول، دخالت اساسی ندارد.
اشکال دیگری که گاهی در برخی از بحثهای ترتیب نزول سورهها مطرح میشود این است که افراد، بدون توجه به معیار روایات و نقلها و دیدگاههایی که کارشناسان مطرح کردند و گزارشاتی که در دسترس دارند، از همان ابتدا به سراغ اجتهاد میروند؛ مانند کاری که شرقشناسان انجام دادهاند و نیز کاری که آقای بازرگان کرده است. این هم اعتبار کار ما را زیر سوال میبرد. ما میخواهیم تا جایی که ممکن است گزارشی از تحولات را در دوره پیامبر (صلی الله علیه و آله) گردآوری کنیم و این قضیه نیازمند تحلیل اطلاعات تاریخی است. وقتی ما ترتیب نزول سورهها یا مثلاً آیات استثنایی یا جابجاییها را مطرح میکنیم، باید از اعتبار روایاتی که به نحوی در تاریخ پرتو میافکنند استفاده کنیم. مفسری که این قرائن را کنار بگذارد و بعد بگوید خودم اجتهاد میکنم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به تدریج چه حالتهایی پیدا کرد و مثل شرقشناسان، تحولات روحی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را معیار قرار بدهد، به برخی تذکرات تاریخی که در آیات به آن اشاره شده توجه کند و سجع و آهنگ آیات و طول آیات را در نظر بگیرد که مثلاً هرچه ما از ابتدای نزول قرآن فاصله بگیریم، طول آیات بیشتر شود و حالت آهنگین آیات کمتر شود. اینها شاخصههایی هستند که شرقشناسان بر اساس آنها تلاش کردند قرآن را تاریخگذاری کنند. اما خیلی از سورهها هستند که گزارش تاریخی در آنها وجود ندارد و نمیشود آنها را به تاریخ ارجاع داد. بله سوره کوثر را شاید بتوانید ارجاع بدهید اما مثلاً سوره عصر را چطور میخواهید ارجاع دهید؟ سوره تکاثر را ممکن است حل کنید اما سورههای دیگری وجود دارد که یه مسأله کلی را مطرح میکند، بدون اینکه به قطعات تاریخی اشاره داشته باشد. بنابراین مسأله تمسک به گزارشات تاریخی از دل قرآن، همیشه وجود ندارد. نکته دوم این است که تحول شخصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) یعنی چه؟ پیشفرض مستشرقان این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) نویسنده و نگارنده متن است و حالتهای او به مثابه یک پیروز یا به مثابه یک شخص تحت فشار و مانند آن، در صدور آیات و سورهها دخالت دارد. ما این را نمیتوانیم بپذیریم. چیزی که قرآن معیار قرار داده است، رشد جامعه همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ خداوند آن همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را معیار قرار داده است که میفرماید: ﴿وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ﴾ یعنی همراهان پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین هستند. بنابراین معیار برای ما جامعه هدف است نه شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله). ما بر اساس جامعه هدف باید ترتیب نزول سورهها را به دست بیاوریم. ببینیم چه اتفاقی در رشد اینها صورت گرفته است، چه تحولاتی صورت گرفته تا بر اساس آن، ترتیب نزول سورهها را تبیین کنیم. به هر حال چارهای نداریم جز اینکه سراغ روایات برویم و ببینیم در گزارشات تاریخی، چه دستاوردی میتوانیم داشته باشیم.
در این باره ممکن است برخی فکر کنند که حتما باید از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایتی رسیده باشد. این هم محل تأمل است. این آسیبهایی را که عرض میکنم در بین کسانی است که قائل به ترتیب نزول هستند. بزرگانی گفتند چون مثلاً این روایت به ابن عباس ختم شده است و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نرسیده و ابن عباس کوچک بوده است، بنابراین ما نمیتوانیم به آن اعتماد کنیم، در حالی که مگر از ۶۲۳۶ آیه که نازل میشد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) میفرمود: «هذه الآیة الاولی، هذه الآیة الثانیة و ...»؟ نه، چنین نبوده. پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیات را میفرمود. بعد کسانی که شنیده بودند، به ما گزارش میدادند بدون اینکه نقلی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) لازم داشته باشد. آیا شما درباره نسبت آیات با همدیگر و تلفیق آیات و ترکیب آیات در سورهها، هیچ روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارید؟ رویهها گزارش میشود. میگویند اولین سورهای که پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواند این بود. دومی که خواند این بود، سومی این بود. اینطوری بیان میشود؛ نه اینکه بگویند: رسول الله فرمود که این سوره اول است و این سوره دوم است. اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) میفرمود حتما برای ما خیلی مفید بود اما کسانی که ترتیب نزول سورهها را بیان میکنند، دارند رویه پیامبر (صلی الله علیه و آله) را گزارش میدهند. این گزارشها هم میتواند از کسانی باشد که خودشان در حادثه حضور داشتند و میتواند از طرف کارشناسان باشد؛ کارشناسانی که در آن فضاها بودند گزارش میدهند که ترتیب سورهها چنین بوده است. این کارشناسان، مطالب را یا از زبان صحابه بزرگوار گرفتند و یا از محیط فرهنگی آن دوران گرفتند. مثل اینکه شما معنای لغوی یک واژه را از کارشناس لغت گزارش میدهید. کارشناس لغت چه کار میکند؟ مثلا آقای سیبویه میگوید این واژه در فلان منطقه عرب چنین استعمال شده است. این را به مثابه یک کارشناس گزارش میدهد. لذا در اصول فقه بیان میفرمایند که شرایط صحت راویان در رابطه با روایات فقهی و مانند آن، در کارشناسان لزومی ندارد. همین که شما بدانید که این شخص، کارشناس است و اهل دروغ نیست کفایت میکند. مهم این است که بدانیم دروغگو نیست. گزارشات تاریخی همین طور است. گزارشات لغت همین طور است. مباحث مربوط به بلاغت نیز اینگونه است. خیلی از دانشهای نقلی ما از این دست هستند؛ یعنی کارشناس اظهار نظر میکند.
بعضیها تصور میکنند باید تک تک روایات را از نظر سند بررسی کنیم و اظهار نظر کنیم. این هم لازم نیست. مهم این است که بتوان با قرائنی به این گزارشات اعتماد کرد و وثاقت این گزارش را به دست آورد. مخصوصاً با توجه به این نکته که ما در حوزه فقه، رجال داریم؛ یعنی تمرکز رجال روی حوزه فقه بوده است. تمرکزش روی حوزه اخلاق نبوده. تمرکزش روی حوزه روایات تفسیری و مسائل پیرامون تفسیر نبوده است. چرا؟ شاید به این دلیل که در تفسیر، میخواهیم مراد از الفاظ و عبارات قرآن را به دست بیاریم و کشف برای ما مهم است. خود مفسر باید حقیقت را کشف کند و به نتیجهای برسد، بر خلاف فقه که ما ممکن است به نتیجه نرسیم و علمی برایمان حاصل نشود اما مهم برای ما این است که یک یا چند روایت از ثقه و یا عادل برسد و ما بگوییم بر اساس این روایت که طریقیت دارد، ظاهرا حکم الهی این است. ما در فقه، چیز بیشتری به دست نمیآوریم اما در تفسیر آیه میخواهیم آیه را بفهمیم و فهم ما به عنوان مفسر حجت است. هر راهی که ما را به کشف و بیان برساند برایمان معتبر است؛ حتی اگر روایت از کسی باشد که خودش شخصیت معتبری نیست و وثاقت و عدالتش محرز نشده است. شما در اینجا به خود گفته توجه میکنید ببینید وقتی این گفته را کنار آیه میگذارید، مشکل آیه را حل میکند یا حل نمیکند. خود گفته برایمان مهم است. اگر مثلاً کسی یک خطکش به دستتان بدهد و به وسیله آن بتوانید به خوبی اندازهگیری کنید، نمیگویید کسی که این خطکش را به من داد معتبر هست یا نه. این الآن مشکل مرا حل کرد. در تفسیر هم همینطور است. ما در تفسیر به دنبال حجیت به معنای منجزیت و معذریت نیستیم بلکه به دنبال حجیت به معنای کشف و بیان هستیم. هر چیزی که قرینه درستی برای حل مطلب باشد کفایت میکند. بنابراین وسواسهایی که گاهی مطرح میشود درباره اینکه این روایات در سندشان مجاهیل وجود دارد، لازم نیست. بله دروغگو نباید در سندش باشد و اگر در سندش فرد دروغگو بود، باید آن را کنار بگذاریم. اما به خاطر شخص مجهول که او را نمیشناسیم یا مهمل که رهایش کردند و کسی به او توجهی نکرده، روایت را کنار نمیگذاریم. دلیل مهمل و مجهول بودنشان هم این بوده که اینها در حوزه فقه ورود نکردند تا حالشان به دقت بررسی شود. بنابراین اگر روایات تفسیری از مجاهیل و مهملات باشد برای ما مشکلی درست نمیکند. استاد بزرگوار ما حضرت آیت الله معرفت در رابطه با اسباب نزول چنین نظریهای داشت. میفرمود اگر راوی دروغگو نباشد و در مسیر نقل آن هم دروغگوی رسمی و قطعی وجود نداشته باشد و وقتی آن سبب نزول را وقتی کنار آیه میگذاریم، بتواند همه ابعاد آیه را حل کند، این سبب نزول، معتبر است. این میشود گام اول در اعتبارسنجی روایات ترتیب نزول.
نکته دیگری را در اینجا عرض کنم. اهل سنت میگویند اگر روایتی را مثلاً ابن مسعود گفت و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت نداد، موقوفه است. اما ابن حجر عسقلانی میگوید اگر این روایات از جنس مسائل غیبی باشد، ما این روایت را مرفوعه قلمداد میکنیم؛ یعنی با اینکه ابن مسعود به خودش نسبت داده است، میگوییم «قال رسول الله»، چون این مسأله از جنس مسائلی است که باید کسی بیان کند که ارتباطی با عالم غیب و وحی داشته باشد اما اگر روایت از این جنس نیست بلکه از جنس مشهودات و محسوسات است و اتفاقی را که افتاده گزارش میدهد، مرفوعه قلمداد نمیشود بلکه موقوفه است. لذا در بحث اسباب نزول میگویند لازم نیست ناقل سبب، خودش در حادثه باشد. یک پدیدهای در جامعه اتفاق افتاده و او بعدها آن را گزارش میدهد چون آنها این کاره بودند و از یک پدیده خارجی و بیرونی سخن میگویند. اینگونه روایات را حتی خود اهل سنت هم مرفوعه قلمداد نمیکنند.
البته استاد ما آقای معرفت حتی در احادیثی که به وحی و مسائل غیبی ارتباط داشت هم نمیپذیرفت که مرفوعه قلمداد شود. میگفت شاید پیامبر (صلی الله علیه و آله) یک مطلب کلی مربوط به عالم غیب گفته است و این صحابی آن مطلب کلی را از پیش خودش بر موردی تطبیق کرده است و من نمیتوانم آن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت دهم. دلیلش هم این است که اگر صحابی میخواست، خودش میگفت پیامبر (صلی الله علیه و آله) این را فرموده است. وقتی که خود صحابی نگفته پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود، بعد هم احتمال میرود که این از باب تطبیق خودش باشد، چطور میخواهیم به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت دهیم؟ بنابراین اینگونه احادیث را نمیتوانیم مرفوعه قلمداد کنیم چون گزارش یک پدیده است. مثلاً در حوزه علمیه اخباری وجود دارد درباره ساخت مدرسههای حوزه که به چه ترتیبی ساخته شد؛ مثلاً اول مدرسه فیضیه بود، بعد مدرسه خان بود، بعد مدرسه آقای گلپایگانی بود و بقیه آنها. آیا لازم است اینها را مثلاً به شیخ عبدالکریم حائری یا به آیت الله العظمی گلپایگانی منتسب کنیم؟ نه. دارم ترتیبی را گزارش میدهم که میتوانم بر اساس شنیدهها و تتبعات خود به دست بیاورم و گزارش دهم. گزارش ترتیب ۱۱۴ سوره هم مانند همین بوده است.
ما از این گزارشات به یک ظن نوعی میرسیم اما نه از جنس معذریت و منجزیت بلکه از جنس اعتبار عقلایی؛ یعنی عقلا نوعاً در مسائلی مثل تاریخ و لغت و گزارش حوادث و ترتیب حوادث، چه کار میکنند؟ شما برای اینکه به یک اطمینان عرفی و عقلایی برسید، باید ببینید عقلا در این حوزه علمی، چگونه مسائلشان را حل کردند. گاهی میخواهید این روایت را عِدل قرآن در اثبات احکام شرعی قرار دهید و همانطور که آیه را بررسی میکنید، آن روایت را هم تحلیل و بررسی کنید. اما ما در حوزه تفسیر اصلاً اینطور نیستیم. ما میخواهیم آیه را بفهمیم و برای فهم آیه، به قرائن مختلف از جمله روایات رجوع میکنیم؛ همانطور که وقتی میخواهیم روایتی را بفهمیم، به سراغ قول لغویین میرویم و به عدالت آنها هم کاری نداریم، بلکه به خاطر اینکه آنها کارشناس در این زمینهها هستند، به آنها اطمینان میکنیم.
حتی در حوزه فقه مصطلح یعنی منجزیت و معذریت هم وقتی روایت ضعیفی مورد اعتماد کارشناسان این رشته قرار بگیرد، به جای روایت قوی مینشیند. روایات ترتیب نزول سورهها هم بخش زیادی از آن، مورد اعتماد بزرگان قرار گرفته است. من در این کتاب «تفسیر تنزیلی؛ مبانی، اصول، قواعد و فواید»، پنج جدول را که کارشناسان این رشته در طول تاریخ، روایات ترتیب نزول سورهها را بررسی کردند و ترتیبی را اختیار کردند، ذکر کردم. اتفاقاً این ترتیبها از هم جدا بوده است؛ یعنی زرکشی یک ترتیبی را برگزیده، خازن ترتیبی را برگزیده، آیت الله معرفت هم ترتیبی دارد، علمای الازهر هم ترتیبی دارند و بنده هم ترتیبی را اختیار کردم. اتفاقاً وقتی اینها را کنار هم میگذاریم، همه به یک نتیجه رسیدهاند؛ یعنی از طرق مختلف وارد شدند، روایات را کنار هم گذاشتند و بررسی کردند و به یک نتیجه رسیدند. وقتی کارشناسان به یک دسته از روایاتی که ترتیب سورهها را گزارش میدهد اعتماد میکنند، همین اعتماد برای من و شما کافی است و دیگر لازم نیست اینها را به معصوم نسبت دهیم. ای کاش خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) میفرمود، ای کاش معصوم (علیه السلام) میفرمود اما اگر نفرمودند، همین که یک اعتماد عقلایی برای شما حاصل شود هم کفایت میکند. این میشود گام دوم.
گام سوم در اعتبارسنجی این روایات این است که وقتی شما روایات ترتیب نزول را بررسی میکنید، اگر روایتی سند معتبر داشت، همان را میپذیرید. مثلاً خیلیها روایت عطا را پذیرفتند. مرحوم علامه طباطبایی در عین حالی که ترتیب نزول را خیلی مفید میداند اما میگوید روایات ترتیب نزول مشکل دارد. ایشان میفرماید روایت عطا از ابن عباس، قطعاً صادر شده و میتوان به آن دست پیدا کرد اما به ابن عباس نمیتوان به عنوان راوی اعتماد کرد چون در زمان رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ۱۳ یا ۱۴ ساله بوده و ممکن است تلقی ایشان از پیامبر (صلی الله علیه و آله) تلقی درستی نباشد و من جواب دادم که ایشان در مسأله ترتیب نزول سورهها، راوی نیست بلکه کارشناس است و اساساً نیازی نیست که این مسأله را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) تلقی کرده باشد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت دهد. به هر حال علامه طباطبایی در اینکه ما میتوانیم روایات ترتیب نزول را از ابن عباس به دست بیاوریم تردید ندارند. آیت الله معرفت میفرمایند دستیابی به ترتیب نزول سورهها کار سختی نیست. یعنی معیارهای سنجش روایات در دسترس است و میتوانیم گزارش بدهیم که ۱۱۴ سوره چگونه پشت سر هم قرار گرفتهاند. اما اگر باز کسی گفت که دل من قرص نیست، حرف سوم را میزنیم و آن اینکه اگر ما نتوانستیم به روایاتی که به دستمان رسیده، اعتماد کنیم اما به آنها نیاز داشتیم، چه کار میکنیم؟ در باب تعادل و تراجیح چه کار میکنیم؟ روایات را به قرآن عرضه میکنیم. ما مجموعه روایاتی داریم که بخشی از آنها سندش خوب است و بخشی از آنها در سندش مثلاً افتادگیهایی وجود دارد یا مهمل یا مجهول در سندش وجود دارد. علامه در اینجا فرمایشی دارند. ایشان میفرمایند ما روایات ترتیب نزول سورهها را تک به تک به قرآن عرضه کنیم ببینیم آیا سیاق قرآن با آنها همراهی میکند یا نه. ما راه کاملتری به نظرمان رسیده است و آن اینکه ترتیب سورهها در این روایات را در چند ستون کنار هم بگذاریم و مشترکاتشان را پیدا کنیم. بنده در این کتاب «تفسیر تنزیلی؛ مبانی، اصول، قواعد و فواید» این کار را انجام دادهام.
چهار روایت از معصوم به ما رسیده است یعنی از امام علی و امام صادق (علیهما السلام). ۱۰ روایت از صحابه و تابعین نقل شده است و پنج روایت را هم شهرستانی آورده و سندشان را ذکر نکرده اما گفته من برای آنها سند معتبر دارم. ما این چند دسته روایت را داریم. ما روایت مسند را کنار هم میگذاریم. وقتی مجموعه روایات مسند را چه آنهایی که مربوط به معصومین (علیهم السلام) است و چه آنهایی که مربوط به صحابه است، اینها را کنار هم در ستون بگذاریم، از دل اینها یک سیاق مشترک معنایی پیدا میشود که عرض خواهم کرد. وقتی این سورهها را کنار هم میگذاریم 70 سورهاش کاملاً مشترک است که این 70 سوره، سیاقی به ما میدهند و 44 مورد هم اختلافی است. این 44 مورد اختلاف هم اولا اینطور نیست که مثلاً همه در این موارد، اختلاف کرده باشند بلکه مثلاً ۸ تا از آنها یک ترتیب عمومی را گفتند و دوتا از آنها چیز دیگری گفتهاند و یکی هم چیز دیگری گفته است. من الان جدولها را از دور نشان میدهم ملاحظه بفرمایید. مثلاً ببینید این سفیدیها یعنی همه مشترکند. اینجاهایی که مشکی شده یعنی جابجایی در آن هست. مثلاً از این ده تا، فقط دو نفر اختلاف کردهاند. پس یک سیاق مشترک داریم و یک سیاق غالبی هم داریم. در مواردی که سیاق غالبی دارد و یک یا دو نفر، چیز دیگری گفتند، اینها را به آن سیاق مشترک عرضه میکنیم ببینیم آیا با سیاق غالبی، سیر منطقی حفظ میشود یا با گزارش موردی؟ با عرضه این چنینی به قرآن، مواردی را که در آن اختلاف وجود دارد، تعیین تکلیف میکنیم.
بنابراین بهترین کار به نظر ما این است اولاً باید به روایات و نقلها تکیه کرد. ثانیاً در نقلهایی که به آن تکیه میکنیم، باید دروغگو نباشد؛ چه در صدر روایت و چه در طول زنجیره آن. بعد هم اگر کسی از این روایاتی که دست ما میرسد دلش محکم شد، همان را میپذیرد؛ مثل روایت عطا یا ابی صالح که سندشان خوب است. اگر کسی دلش به اینها مطمئن شد، مسأله حل است. اما اگر مطمئن نبود، اینها را طبق قانون تعادل و تراجیح، به قرآن عرضه کند. عرضه به قرآن هم دو مدل است؛ یک مدل را علامه فرمود که تک تک این روایات را به قرآن عرضه کنیم و مدلی که بنده پیشنهاد کردم این است که چون در کل مستندات شک داریم، آنها را با یکدیگر بسنجیم و موارد مشترک را پیدا کنیم. از ۱۱۴ سوره، ۷۰ سوره در بین همه نقلها مشترک است. از این موارد مشترک، یک سیاق به دست میآید. در موارد اختلافی هم یک طرف آن اکثر است و یک طرف آن اقل است. اینها را به سیاق مشترک عرضه میکنیم ببینیم با کدامیک از آنها درست میشود. حتی ممکن است شما به این نتیجه برسید که بر اساس این روایت، اینگونه میفهمیم و بر اساس روایت دیگر، اینگونه میفهمیم. نباید اینقدر در این باب، دغدغههای ذهنی درست کنیم که انگار اصلاً امکان دستیابی به این قضیه وجود ندارد. من درباره آیات استثنایی هم میخواستم مطلبی عرض کنم که فرصت گذشت. ان شاء الله فردا یک اشارهای میکنم و وارد بحث سوره علق خواهیم شد.