1403/06/19
بسم الله الرحمن الرحیم
روایات تفسیری، منابع عقلی و شهودی/مباحث مقدماتی تفسیر /تفسیر تنزیلی
موضوع: تفسیر تنزیلی/مباحث مقدماتی تفسیر /روایات تفسیری، منابع عقلی و شهودی
مباحث مقدماتی تفسیر
خلاصه جلسه گذشته
بنده در ابتدای جلسه گذشته عرض کردم که چند مقدمه را محضر شما تقدیم میکنم و با این مقدمات، وارد بحث تفسیر میشویم. خلاصه بحث گذشته هم این شد که این تفسیر برای فایده بهتر، باید دو خصوصیت داشته باشد: اول اینکه حتماً باید اجتهادی باشد؛ یعنی تضارب آراء در آن گزارش شود و اظهار نظر شود و دوم اینکه بر اساس سیر نزول سورههای قرآن باشد که بنده اصطلاح تنزیلی را برای این سبک از تفسیر پیشنهاد دادم، در برابر سبک تدوینی قرآن. قرآن به گونه ای تدوین شده اما سیر تنزیل قرآن به گونه دیگری بوده است.
بعد هم معنای چند واژه را روشن کردیم. یکی واژه تفسیر بود و انواع استعمال واژه تفسیر را در جلسه گذشته توضیح دادیم. همچنین بنده پیرامون روش، توضیحی دادم که گاهی روش به معنای کیفیت ورود و خروج در آیات و سور قرآن هست، گاهی هم به معنای استفاده از منبع یا منابعی در تفسیر، و غالباً مفسرین وقتی از روش تفسیری سخن میگویند از نوع دوم بحث میکنند یعنی از منابعی که مفسر در تفسیر استفاده میکند. و انواع منابع را توضیح دادیم و این نکته را هم عرض کردیم که قوام تفسیر به اجتهاد هست؛ چه تفسیر نقلی باشد، چه تفسیر عقلی باشد، چه تفسیر جامع بین عقل و نقل باشد. عقل ابزاری یا اجتهاد، در همه اینها باید به کار برود.
حضرت آیت الله العظمی جوادی تعبیر خوبی دارند. ایشان بین عقل وقتی ابزار برای فهم است و عقل وقتی منبع برای فهم هست تفکیک قائل شدهاند. نام اولی را عقل ابزاری گذاشته اند و نام دومی را عقل منبعی گذاشتهاند و تقسیم خوبی هم هست. منتها مرسوم این است که از عقل ابزاری، تعبیر به اجتهاد میکنیم و توضیح دادیم که «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» وقتی «فسر» تبدیل به «تفسیر» میشود اشاره به این دارد که حتماً یه معضلهای در فهم آیه وجود دارد که باید حل شود و به همین دلیل، اجتهاد تلاشی است برای حل معضلات یا مسائلی که در رابطه با فهم مرادهای خدای متعال با آن مواجه هستیم. به همین مناسبت توضیح دادیم که یکی از روشهای تفسیری، قرآن به قرآن هست و اجمالاً عرض کردیم که اشکالی که در تفسیر قرآن به قرآن معهود هست، این است که میآید از هر قسمتی از قرآن برای فهم قرآن استفاده میکند، در حالی که به نظر ما، قرآن با دو دسته مسئله مواجه است؛ یک سری ابهامات هستند و یک سری اجمالها. ابهام یعنی اینکه من وقتی با آیه مواجه میشوم مراد را متوجه نمیشوم. اجمال نیز به این معناست که من وقتی با آیه مواجه میشوم مراد را میفهمم اما ابعاد و خصوصیات مطلب را متوجه نمیشوم. در رفع ابهامها حتماً باید از گذشته استفاده کرد؛ یعنی آیاتی که قبلا نازل شده اند. چرا؟ چون قرآن وقتی نازل شد، به لسان عربی مبین بوده است و آنها متوجه میشدند، اینطور نیست که مثلاً یک ابهامی در آیه نگه دارند بعد بگویند من چند سال بعد، برای تو توضیح خواهم داد. نه. همان وقت که نازل شده، برای مخاطب قابل فهم بوده است. بنابراین ما در تفسیر تنزیلی حتماً برای فهم مرادها و رفع ابهامها به گذشته مراجعه میکنیم اما در اجمال - که مطلب روشن است اما ابعادش روشن نیست - ما میتوانیم به آینده مراجعه کنیم. اشکال ندارد که کسی مطلب روشنی را الان بگوید و بعداً تفصیلاتش را بگوید، مثلاً بگوید نماز بخوانید اما اینکه این نماز باید در سه وقت خوانده بشود، بهتر است در مسجد خوانده شود، به جماعت خوانده شود، همراه با حالت خشوع باشد، بهتر است مراقبت بر اوقاتش بکنید. اینها توضیحات تفصیلی است که میتوانیم برای فهم خصوصیات از آینده بهره بگیریم.
نکته دیگری که بنده ذیل روش تفسیر قرآن به قرآن عرض کردم این بود که بین تفسیر موضوعی و تفسیر قرآن به قرآن تفاوت وجود دارد. ما در تفسیر موضوعی، مجموعهای از آیات را کنار هم میگذاریم تا نظر قرآن را پیرامون یک پدیده بشناسیم. یک معضله را به وسیله آن حل کنیم. مثلاً جایگاه عقل در قرآن، جایگاه زن در قرآن، معاد و معادباوری در قرآن، یا حالا بر اساس سبک تنزیلی، روش معاد باور کردن مردم و مؤمنان در قرآن. وقتی شما این مسئله را مطرح میکنید، دهها آیه را کنار هم میگذارید، تنظیم میکنید، تبویب میکنید و سعی میکنید مشکل را حل کنید. این میشود تفسیر موضوعی. اما گاهی آیهای هست مثل ﴿ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ﴾ که فقط همین آیه را میخواهیم به استناد آیات دیگر تحلیل کنیم. این میشود تفسیر قرآن به قرآن. یعنی حل یک معضل یا یک مسئله در یکی از آیات قرآن به وسیله دیگر آیات قرآن. این با تفسیر موضوعی متفاوت است.
روایات تفسیری
مطلب دیگری که در بحث منابع باید اینجا عرض کنم این است که یک دسته از منابع تفسیر، منابع روایی است. البته منابع روایی یا منابع نقلی، اختلاف در تعبیر است. مثلاً ما شیعیان وقتی میگویم «روایت» یعنی قول پیغمبر و قول معصومان. اهل سنت قول صحابه و قول تابعی را هم داخل در روایت میدانند ولی ما این را قبول نداریم. قول صحابی ربطی به روایت ندارد، هرچند بعضی از اهل سنت، همان جایگاهی را که ما در روایات برای معصوم قائل هستیم که میتواند تقیید و تخصیص بزند، همین را هم برای قول یا فعل صحابی قائلند ولی ما قائل به این نیستیم. لذا اینجا ما از تعبیر «نقلی» استفاده میکنیم یعنی آنچه که برای ما نقل شده است. اینگونه میتوانیم اینها را از هم تفکیک کنیم.
به هر حال تفسیر روایی یا تفسیر نقلی بنا بر قول عامتر، خصوصیاتی دارد. یعنی ما وقتی در تفسیر میخواهیم از منابع روایی و منابع نقلی استفاده کنیم، باید به این نکته توجه کنیم که اینها چند دسته هستند: یک دسته از روایات سعی میکند ابهام آیه را رفع کند. مثلا من در آیه ابهام دارم. نمیدانم «نطیحه» چیست؟ نمیدانم «متردیه» چیست؟ روایت - چه از معصوم یا از غیر معصوم - توضیح میدهد «نطیحه» چه بوده است و «متردیه» چی بوده است. در ﴿لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا﴾ مثلا چه اتفاقی افتاده است؟ جریانش چیست؟ ﴿يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سَاقٍ﴾ این اصطلاح به چه معناست؟ روایات در این گونه موارد، تفسیری میشود و ما حتماً میتوانیم در حوزه تفسیر از آنها استفاده کنیم. یعنی برای پرده گشایی از ابهاماتی که بر لفظ و عبارات قرآن عارض میشود. به تعبیر علامه طباطبایی در اینجا معصوم (علیه السلام) نقش یک معلم را دارد. شما وقتی کفایه درس میدهید به یک ابهام که میرسید، این ابهام را برای شاگردتان توضیح میدهید. پیغمبر (صلی الله علیه و آله)، ائمه اطهار (علیهم السلام)، صحابی، تابعی وقتی به یک آیه رسیدند و ابهامی در آن بود، این ابهام را توضیح دادند و این نقش معلمی است. این دسته از روایات، روایات تفسیری هستند.
تنزیل
یک دسته از روایات را «تنزیل» نامیدند. یعنی چه؟ یعنی وقتی این آیه نازل شده، امام معصوم، صحابی، تابعی توضیح میدهد که مصداقش چه کسی بوده است؟ متعلق آن چه چیزی است؟ روایت میگوید آیه درباره فلان کس بوده است. یا مثلاً توضیح میدهد که مراد از ایمان در اینجا چیست؟ ایمان به خداست؟ ایمان به معاد است؟ ایمان به پیغمبر است؟ متعلق ایمان را توضیح میدهد. اینها را هم «تنزیل» میگویند. اگر واژه تنزیل را در بعضی از تعابیر ملاحظه فرمودید، اشارهاش به این است. یعنی یک دسته از روایاتی که خصوصیات نزول این آیه را برای ما توضیح میدهد. اینها را هم ملحق میکنیم به روایات تفسیری. ما از این دو دسته روایات برای گرهگشایی از آیات استفاده میکنیم. میتوانیم همه را بگوییم روایات تفسیری، گاهی هم در تعابیر کهن، اسم آنها تنزیل آیه است یعنی هم شامل بیان سبب نزول است و هم بیان متعلق نزول، هم توضیح اصطلاحات مربوط به آیه است. همه اینها را میگویند تفسیر یا تنزیل. هر یک از این دو استفاده بشود مانعی ندارد.
روایات تطبیقی
یک دسته از روایاتی که در اختیار ما هست، روایاتی است که توضیح میدهد این آیه بعد از دوره نزول یعنی امروز بر چه کسانی تطبیق میشود. امروز خود شما هم میتوانید بعضی از آیات را تطبیق کنید. میگویید من خودم را که به قرآن عرضه کردم، آیه درباره من چنین بشارتی را میگوید. یا آیه درباره من چنین نصیحتی میکند یا آیه درباره من چنین هشداری را میدهد. همانطور که میتوانید خودتان را به قرآن عرضه کنید و ببینید قرآن درباره شما چه داوری میکند. در مورد جامعه هم میتوانید همین کار را بکنید؛ یعنی همین الان میتوانید جامعه خودتان را به قرآن عرضه کنید و ببینید قرآن درباره رفتارهای گوناگونی که اتفاق میافتد چه مواضعی دارد. این مدل را «تطبیقات قرآن» مینامند، یعنی جریان دادن قرآن از قوم اول و تطبیق کردنش بر قوم و اقوام بعد از نزول. قرآن این ظرفیت را دارد. «إنّ القرآن یجری کما تجری شمس و القمر» و « یجری کما یجری اللیل و النهار» به همین اشاره دارد یعنی جریان قرآن اینگونه است، میتواند امروز بر اشخاص و افراد جدید و بر جوامع جدید نیز تطبیق کند. امام صادق علیه السلام میفرماید : «نزل القرآن بإیاک أعنی واسمعی یا جارة». من با شما یعنی مردم معاصر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حرف میزنم اما دیگران هم بشنوید چون قرآن یک متنی است که ﴿نَذِيرًا لِلْبَشَرِ﴾ و ﴿ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾ برای یک فرد خاص نیست. قوم اول بهانهای بودند تا قرآن، سخنان خالد و جاودان خودش را بیان کند. ما این دسته از روایات را در تفسیر به کار نمیبریم. اینها را در جری و تطبیق به کار میبریم یعنی بعد از اینکه مراد را فهمیدیم، آن را توسعه میدهیم. توسعه یعنی جریان دادن آیات به نسلهای بعد. این دیگر در ساحت تفسیر نیست بلکه فراتفسیر هست.
من اینها را عرض میکنم تا معلوم شود در تفسیر یا فراتفسیر، کجاها باید از اینها استفاده کنیم. ما اجازه نداریم روایت تطبیقی را در تفسیر به کار ببریم چون از حوزه تفسیر خارج شدهایم. بله گاهی در فهم دچار اشکال میشویم، چند گزینه وجود دارد و ما در این چند گزینه دچار تحیریم. از تطبیقی که امام کرده پی میبریم که در بین این دو سه گزینه تفسیر، این گزینه باید درست باشد چون اینگونه تطبیق شدند مثل مهندسی معکوس؛ یعنی ما از روشی که امام (علیه السلام) تطبیق کرد میفهمیم در تفسیر آیه، از بین آن سه احتمال، این احتمال باید درست باشد. اگر این احتمال درست نبود، امام اینگونه تطبیق نمیکرد. آنجا میتوانیم از روایات تطبیقی برای تفسیر کمک بگیریم. اما مثل این است که شما از چیزی خارج از تفسیر و فراتر از تفسیر برای تفسیر استفاده میکنید. اما به طور اصولی، جری و تطبیق امری فراتفسیری است و داخل در تفسیر نیست.
روایات باطنی
نوع سوم روایات باطنی است، یعنی شما وقتی به منبع روایی ما مراجعه میکنید، میبینید برخی از روایات، از جنس خروج از ظاهر آیه است. در خروج از ظاهر آیه و رفتن به سمت باطن آیه، ضوابطی هست. من کتابی دارم به نام «تفسیر فریقین» که در آنجا راجع به ضوابط خروج از ظاهر آیه و رفتن به سمت باطن توضیحاتی دادهام. خروج از ظاهر آیه و رفتن به سمت باطن آیه مثلاً در فعالیتهای باطنیه زیاد اتفاق افتاده، در فعالیت صوفیه زیاد اتفاق افتاده، در فعالیتهای ما شیعیان هم موارد زیادی داریم یعنی حداقل سه دسته از جریانهای دینی به سمت معانی باطنی رفتند؛ اهل غلو به سمت معانی باطنی رفتند، شیعیان به سمت معانی باطنی رفتند. معانی باطنی برخی صحیح و برخی نادرست است. لذا باید ضابطه برایش داشته باشیم ولی خودش حوزهایست که باید دربارهاش خیلی مطالعه کرد. اهل غلو رفتهاند سراغ معانی باطنی مانند تعبیرات غلطی که بعضی از اهل غلو داشتهاند؛ مثلاً هر جا در قرآن واژه «الله» است یعنی علی یا هر جا در قرآن واژه «الله» است یعنی مثلاً معصومین. این غلط است. باید خیلی مراقب اینها باشیم.
منظور این است که این دسته از فهمها هم فهمهای فراتفسیراست. فراتفسیر به چه معنا؟ ما وقتی میگوییم تفسیر به عنوان قسمی که در برابر دیگر اقسام فهم مرادهای خدا قرار دارد، تفسیر منحصر میشود به فهم الفاظ و عبارات. پس وقتی شما وارد معانی باطنی میشوید اطلاق اسم تفسیر بر آن صحیح نیست. اما وقتی میگوییم تفسیر یک مفهوم عام دارد که مقسم میشود؛ در این صورت، معانی باطنی هم زیر مجموعه آن قرار میگیرد؛ چنانکه جری و تطبیق هم زیرمجموعه آن قرار میگیرد.
روایات تبیینی
دسته چهارمی از روایات هست که تبیینی هستند و ما زیاد داریم. یعنی شما وقتی سراغ روایات میروید میبینید اجمالی را که در قرآن وجود دارد، تفصیلاتش را معصوم بیان کرده است. رفع اجمال میکند نه رفع ابهام. مثلاً امام صادق (علیه السلام) میفرماید نماز در این مقدار، قصراست یا شرایط نماز این است یا هیئت ترکیبی نماز این است. در زمان امام صادق (علیه السلام) صد و چند سال از دوره پیغمبر گذشته است. اینها را ایشان از کجا بیان میفرمایند؟ این ریشهای دارد که من در قرآن شاهدش را دو آیه میدانم. یک آیه در سوره قیامت است: ﴿لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ﴾ قرآن یک بیان لازم دارد. در آیه ۱۹ سوره قیامت میفرماید بیان قرآن کار من است، یعنی چه کسی؟ بیان قرآن کار خود خداست. اصل وحی قرآن یک چیز است و بیان قرآن یک چیز دیگری است. بیان قرآن، تفسیر قرآن نیست. بیان قرآن یعنی شرح مجملات قرآن. برخی از بیانها را خود خدا در قرآن کرده است، برخی دیگر را به وحی در اختیار پیغمبر گذاشته است. سوره قیامت سی و یکمین سوره است که بر پیغمبر عزیز ما نازل شد. در آیه ۴۴ سوره نحل که هفتادمین سوره در ترتیب نزول است، راجع به خصوصیت این وحی بیانی توضیح داد، فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ میفرماید ما بر تو ذکر را نازل کردیم. این ذکر نه یعنی قرآن. این یک وحی است. ذکر در اینجا مطلق وحی است. ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ﴾ برای چه؟ ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ تا تو تشریح کنی برای مردم ﴿مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ یعنی هرچه که نازل شده است. تو باید قرآنی را که نازل شده، تبیین کنی. من یک وحی دیگری در اختیار تو گذاشتم تا به وسیلهی آن، قرآن را برای مردم تبیین کنی. پس یک دسته وحی برای تفصیل قرآن و بیان جزئیاتی است که در قرآن نیامده است. عرض کردم میتواند اشاره به آیات دیگری از قرآن هم باشد و اشکال ندارد که بگوییم برخی از ذکر حتی خود قرآن است. اما ما الان که داریم دستهبندی میکنیم و میخواهیم بگوییم ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ﴾ یعنی وحی دوم و ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ یعنی قرآن. قرآن را برای مردم تبیین کنی. ﴿وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ زمینه تفکر مردم، ترکیبی است از وحی قرآنی و وحی غیر قرآنی، هر دو هم نازل شده است.
یک پرانتز باز کنم. اینکه در روایات ما هست که قرآن تحریف شد یا وحی تحریف شد، بسیاری از آنها ناظر به وحیهای تبیینی است. چنین وحی تبیینی، قرآن را تفصیل میداد. وقتی آمدند و گفتند: «حسبنا کتاب الله» و ممنوعیت روایات را مطرح کردند؛ یعنی آن وحیهای تبیینی را از مردم گرفتند و زمینه تفکر را از بین بردند. تفکر یعنی مواجهه با مجهولات و حل مجهولات «الفکر حرکة من المبادی و من المبادی الی المراد» شما با مجهول مواجه میشوید و بعد با مطالعه در معلوماتتان، مجهول را حل میکنید. این عمل در پرتو روایات تبیینی با اضافه به قرآن اتفاق میافتد. بدون این روایات، فهم دقیق قرآن و تفکر در رابطه با وحی به نتیجه نمیرسد. اینکه میگویند اینها لازم و ملزوم یکدیگر هستند و دو امر ملازمند، به این دلیل است. اگر شما سنت را از دست بدهید، تفکر ناجح نخواهید داشت.
پس ما یک وحی تبیینی داریم. این وحی تبیینی، تفصیلاتی بود که بخشی از آن در دوره پیغمبر گفته شد و بخشی دیگر نیز گفته نشد اما در اختیار معصوم قرار گرفت و معصوم در زمان مناسبی که جامعه ظرفیت را داشت در اختیار مردم میگذاشت. چرا ما الآن قائل به مهدی شخصی هستیم؟ چون معتقدیم برخی از این تبیینها که وحی بود و پیغمبر به عترتش سپرده بود، نزد حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من بعد از خودم دو گوهر گران بها گذاشتم که یکی عترت است، عترت نه سنت، چون هنوز چیزهایی هست که تبدیل به سنت نشده و گفته نشده است. لذا فرمود: من دو گوهر را میگذارم؛ «کتاب الله و عترتی» نه «سنتی» چون هنوز حرفهایی هست که نزد آنها نگه داشته شده و مهدی شخصی باید باشد برای اینکه آن ناگفتهها را که مربوط به حکومت جهانی و مدیریت حکومت جهانی و امثالهم است در زمان خودش بیان کند. ما دفاعی که از نظریه مهدی شخصی میکنیم، در پرتو وحی تبیینی توضیح داده میشود. یعنی اگر وحی تبیینی را خوب بفهمیم، آن وقت فهم اینکه چرا باید مهدی شخصی باشد روشن میشود. یک ادعا این است که میگویند مهدی نوعی. ما میگوییم مهدی باید شخصی باشد چون برخی از وحی، پیش ایشان مانده و ایشان منتظر زمانیست که شرایطش فراهم بشود تا اینها را برای ما بیان کند؛ مثل اینکه مثلاً امام صادق (علیه السلام) در زمان خودش شرایط فراهم شد و بسیاری از مطالب را که ما نمیدانستیم برایمان بیان کردند.
پس مجموعه روایاتی که ما در تفسیر به معنای عامش یا تفسیر به معنای خاصش میتوانیم به کار ببریم چهار دسته است: روایات تفسیری یا تنزیلی، روایات تطبیقی، روایات باطنی و روایات تبیینی.
ما در تفسیر به معنی رفع ابهام و کشف مقاصد و مدالیل الفاظ و عبارات از چه چیزی استفاده میکنیم؟ از روایات تنزیلی و تفسیری اما وقتی مفهوم عام تفسیر را میگوییم، از هر چهار دسته روایات هم میتوانیم استفاده کنیم. لذا اختلافی که وجود دارد در اینکه آیا پیغمبر همه قرآن را تفسیر کرد یا تبیین کرد و امثالهم بستگی دارد به اینکه شما الآن چه چیزی را در مرادتان از تفسیر گنجانده باشید. اینکه میگویند پیامبر (صلی الله علیه و آله) همه قرآن را تفسیر کرد یا تبیین کرد، منظورش آن معنای عام است. همه قرآن را پیغمبر تفسیر و تبیین کرده است. البته بخشی از آن پیش ما است و بخشی دیگر نزد عترت است و فرمود اینها را برای شما ذخیره سپردم. عترت خیلی مهم است. من عرض میکنم چون سنیها با اینکه در منابع خودشان بسیار بسیار روایت «عترت» دارند و دو سه روایت است که گفته است «سنتی» اما دوست دارند این «کتاب الله و عترتی» رو بکنند «کتاب الله و سنتی» در حالی که در منابع خودشان هم اکثر منابعشان گفتهاند «عترتی». بنابراین ما در روش تفسیر روایی هم با چهار دسته روایت مواجهیم و کسی که وارد تفسیر میشود باید بداند که از کدام استفاده میکند و به چه مقصودی.
منابع عقلی و شهودی
نکته سوم این است که منبع دیگر تفسیر بعد از قرآن و روایات، منابع عقلی و شهودی است. شهود را بعضیها ملحق به عقل میکنند. چرا؟ اول این را توضیح بدهم. شهود یعنی شما براساس تهذیب نفس، یک سری برداشتهایی میکنید که این برداشتها برای دیگران حاصل نشدند و ناشی از تهذیب نفس است. مثل جناب آقای دولابی، ایشان اینگونه بود. یعنی گاهی آدم واقعا احساس میکند که یک دریافتی دارد که این دریافت را دیگران ندارند. این دریافت از کجا حاصل شده؟ از صفای باطنی که پیدا کردند. اما همه اینها را میگویند تفسیر عقلی. چرا؟ چون عارف و صوفی و کسی که تهذیب نفس کرده است، برای افاده به دیگران باید اینها را به عباراتی تبدیل کند که برهانی باشند یعنی ما آنها را بفهمیم. خواب نزد ما حجت نیست، دریافت شخصی یک شخص عادی نزد ما حجت نیست. او باید همین مطلب را با قرائنی بگوید. مثل اینکه مثلاً کسی میرود پیش پزشک و میگوید من فلان جایم درد میکند. پزشک با آزمایش برهانی ثابت میکند که منشأ این درد دقیقا چیست و چگونه ایجاد شده است. اگر آزمایش نباشد، دکتر دارو تجویز نمیکند. صرف اینکه شخص میگوید درد میکند کافی نیست و حتی صرف حدس طبیب کافی نیست. لذا معارف شهودی هم باید تبدیل به براهین نظری بشوند. اینکه عرفان نظری داریم و عرفان عملی داریم به این معنا است. در عرفان عملی، من بر اساس سیر سلوک و تهذیب نفس دریافتهایی دارم اما این دریافتها باید با ظاهر آیات و قرائنی از داخل آیات و سیاق آیات اثبات بشود. اگر اثبات نشد حجت نیست. پیش خود و خدای خودم خوب است؛ مثل خواب که برای خودم خوب است اما آیا میتوانم این را در منبر داد بزنم که مردم، من این خواب را دیدم، شما این کار را بکنید؟ نه.
لذا میتوانیم همه را داخل در منبع عقل کنیم؛ چه علوم طبیعی چه علوم انسانی و اجتماعی چه شهود، همه را میگویند علوم عقلی، یعنی علوم شهودی هم باید برهانی بشود. وقتی رنگ نظری به خود گرفت و برهانی شد آن وقت شمای مفسر میتوانید در فهم قرآن از آن بهره ببرید. بنابراین شرط اول، برهانی بودن اینها و داشتن قرینه است. اصلا فرق بین تفسیر به رای و تفسیر اجتهادی دقیقاً در این است که شما آن چیزی را که میفهمید باید برای آن قرینه اقامه کنید. اگر قرینه اقامه نکنید، حجت نیست هر چند حرفهایتان متعالی باشد.
علوم تجربی
در بحث علوم هم این نکته را باید توجه کرد که علوم در اصطلاح مشهور وقتی میگویند علم یعنی سایِنسsience) ) یعنی علم تجربی. در ضعف روش تجربی خیلی صحبت شده و حتی گفتهاند هر تجربهای تا پایش به براهین عقلی باز نشود قابل اطمینان و قابل پذیرش نیست چون میخواهد عمومیت پیدا بکند. برای عمومیت پیدا کردن چارهای نیست جز اینکه عقل در آن دخالت کند. صرف علم تجربی کفایت نمیکند. قبلا کسانی که تجربه گرا بودند میگفتند حقیقت آن چیزیست که بتوان آن را تجربه کرد. میگفتند آن چیزی که تجربهاش میکنیم میشود ساینس و آن چیزی که تجربه نمیکنیم میشود نالج یعنی معارف. یعنی یک سری دانشهایی که تجربی نیستند. ممکن است انسان از خواب به یک نتیجهای برسد، از پرواز کلاغ به یک نتیجه برسد همه اینها را در حوزه نالج میبینند یعنی معارف. یعنی واژه معارف اسلامی که شما به کار میبرید پیش آنها بار مثبت ندارد. بنابراین ما حتی در آن حوزهای که اسمش ساینس یعنی علم تجربی است وقتی میخواهیم این را به عنوان یک منبع در فهم قرآن به کار ببریم باید دقت میکنیم که خودشان هرچند در گذشته درباره قضایای تجربی میگفتند قضایای اثباتپذیر و از راه تجربه میتوان چیزی را ثابت کرد اما امروز میگویند قضایای تجربی قضایای ابطال پذیر است؛ یعنی هر زمان ممکن است ابطال شود. یعنی دانشهای تجربی پیش خودشان هر زمانی ممکن هست فرو بریزند. ما هم باید این را بدانیم و وقتی اینها را در حوزه فهم قرآن به کار میبریم بگوییم امروز اینها به عنوان یک احتمال مطرح است و فعلا علم به این رسیده و بر اساس این فهم علمی، این آیه را میتوانیم اینگونه توضیح دهیم اما این آخرین حرف نیست. هر زمانی ممکن است فرو بریزد و اگر فرو ریخت، «نحن ابناء الدلیل حیث ما مال نمیل» فعلاً اینگونه میفهمیم. اشکالی هم ندارد. اینگونه نیست که کار تمام شده باشد. ما خیلی باید روی این مسائل دقت کنیم و اینها را بررسی کنیم.
پس ما در منبع علم این دو ویژگی را رعایت کنیم:
یک: شهودات باید برهانی شوند و قرائنشان برای ما بیان شود. وگرنه در تفسیر کارآمدی ندارد. لذا استاد ما حضرت آیت الله معرفت میفرمودند: شهودات عرفانی تداعی معانی است و نمیتوانیم بگوییم تفسیر است. حالا یک چیزی گفتهاند که قرینهای هم برای آن نیاوردهاند. بعد هم مثلاً با کمال افتخار میگوید که «چون شدی بر بامهای آسمان، سرد باشد جستجوی نردبان، پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بیتمکین بود» وقتی خودش نمیخواهد یا ندارد یا لازم نمیبیند که براهین خودش را بگوید، من بیشتر از این نمیتوانم این برداشتهای مفسر را بپذیرم چون این برایش تداعی معنا شده یعنی با دیدن این آیه فلان مطلب در ذهنش آمده.
دوم اینکه در دانشهای تجربی باید همیشه مانند خودشان باشیم که امروز میگویند اینها قضایای ابطالپذیر است. ما نباید در تفسیر بگوییم قطعاً مراد آیه این است. میگوییم ما بر اساس فهم فعلی دانش تجربی به اینجا رسیدیم. حالا روشهای جدید هرمونوتیکی و اینها هم آمدهاند و دارند سعی میکنند مدلهای دیگری از معرفت را یا مدلهای دیگری از دانش را به میدان بیاورند. حالا تا بعد ببینیم اینها کی به نتیجه برسد اما فعلاً ما در کار تفسیری خودمان اینگونه عمل میکنیم.
ما تا الآن درباره روش توضیح میدادیم و ذیل روش هم چند تذکر دادیم. اکنون به بحث اتجاه یا در تعبیر فارسی رویکرد تفسیری میپردازیم.
اتجاه یا رویکرد
اتجاه یا رویکرد یعنی چه؟ یک سری مسائل در بیرون اتفاق میافتد که ذهن مفسر را به خود مشغول میکند. یک زمانی مطرح میشود که اسلام دین اجتماعی نیست. اگرهم یک سری مسائل اجتماعی گفته است برای تجربههای عمومی بوده است و نخواسته ورود کند. لذا قائل به سکولاریسم میشوند؛ یعنی میگویند هر چند دین وارد شده، اما مربوط به آن زمان بوده است و آن هم به مناسبت بوده است چون مثلاً پیغمبر یک حاکم شده، یک سری مسائل اجتماعی بیان شدند و امروز ما این مدل را لازم نداریم. من حالا که میبینم سکولارها خیلی میدانداری میکنند، وقتی تفسیر قرآن میکنم سعی میکنم جهتگیری آیات را به این معطوف کنم که اسلام، نظام اجتماعی و سیاسی دارد، حکومت دارد، اگر اسلام را از حکومت جدا کنیم و دست مسلمانها را از داشتن یک حکومت ببندیم، هیچگاه دین قوام پیدا نمیکند. این نظریه یا فرضیهای است که در ذهن من است و وقتی دارم تفسیر میکنم دائماً توجه دارم که باید این را جواب بدهم. این جهتگیری را اتجاه نامیدهاند. اتجاه جهتگیری من است در هنگامی که تفسیر مینویسم یا در تعبیر فارسی رویکرد نامیده میشود.
پس ما بعد از بحث روش که توضیح داده شد، یک مفهوم جدیدی خواهیم داشت که اسمش را میگذاریم اتجاه یا رویکرد؛ یعنی سوالاتی در بیرون ذهن ما را به خودش معطوف میکند حالا بستگی به بزرگی آن سوال یا سوالات، یک اتفاقی در تفسیر افتاده است؛ این سؤالی که در بیرون شکل گرفته است اگر صرفاً یک موضوع و مسئله جزئی باشد، به تغییر مدل تفسیر من نمیانجامد. من مثلاً دارم تفسیر مصحفی مینویسم و در ضمن آن، به سوالاتی که پیش میآید در ذیل آیات تذکر میدهم. همین. این یک مدل اتجاه است. گاهی هم سؤالی که در بیرون شکل میگیرد آنقدر مهم است که برای من یک موضوع جدید مطرح میکند، مثلا جایگاه زنان در قرآن. نقش خانواده در ساخت اجتماع. این گونه موارد، من را وادار میکند که از سبک تفسیر مصحف خارج بشوم. مصحف الان چگونه است؟ سوره حمد را عدل قرآن گذاشتهاند و نامش «فاتحه الکتاب» است. بعد آمدند سورههای قرآن را بر اساس طول و بزرگیشان به سه یا چهار دسته تقسیم کردند؛ سوره های طولانی؛ سورههای متوسط که خودش دو دسته میشود: مئین و مثانی و سورههای مفصلات یعنی سورههای کوچک. این مدلی است که معمولاً بعد از تدوین قرآن به این شکل، تفسیرها هم قرنها به همین گونه بود. اتجاه باعث شد که به تدریج یک سبک جدیدی تحت عنوان تفسیر موضوعی پدید بیاید؛ یعنی بگوییم که نه. بیایید آیات مرتبط با یک موضوع را در سراسر قرآن گردآوری کنید تا به این سؤال جواب بدهید. این مسأله، موجد یک سبک شد به نام سبک تفسیر موضوعی. سبک تفسیر موضوعی در واقع واکنش به آن مسائلی است که در بیرون پیدا شد. بنابراین ریخت تفسیر از حالت مصحفی خارج شد و تبدیل شد به ریخت جدیدی به نام تفسیر موضوعی.
حالا ما چه کار کردیم. ما الان که داریم سبک تفسیر تنزیلی را مطرح میکنیم. میگوییم یک سری سوالات درباره روشهاست. شما میخواهید یک جامعه را متحول کنید. روش تحول جامعهتان چیست؟ آیا اسلام برای تحول جامعه روش دارد؟ آیا اسلام برای تربیت موحد روش دارد؟ آیا اسلام برای تربیت معادباور روش دارد؟ آیا اسلام برای باور به قرآن و انس با قرآن روش دارد؟ وقتی از روش سؤال میشود، ما یک اتجاه یعنی یک جهتگیری پیدا کردیم به اینکه قرآن را باید به گونهای بخوانیم که روشها را برای ما توضیح بدهد و ما روشها را از قرآن استخراج کنیم. چون حجم این سؤالات زیاد شد، سبک کار ما را تغییر میدهد، یعنی در کنار سبک تفسیر مصحفی و سبک تفسیر موضوعی، یک سبک سوم تولید میکند که سبک تفسیر تنزیلی است چون این سبک تفسیر تنزیلی میخواهد روشها را در اختیار ما بگذارد. انشاءالله در جلسه آینده درباره این سبک، توضیحات بیشتری خواهم داد.