« فهرست دروس
درس تفسیر استاد عبدالکریم بهجت پور

1403/06/18

بسم الله الرحمن الرحیم

تعریف تفسیر، روش تفسیر/مباحث مقدماتی تفسیر /تفسیر تنزیلی

 

موضوع: تفسیر تنزیلی/مباحث مقدماتی تفسیر /تعریف تفسیر، روش تفسیر

مباحث مقدماتی تفسیر

ان‌شاءالله بنا داریم یک بحث تفسیر را در جوار بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) شروع کنیم و امیدوارم بتوانیم از معارف اهل بیت (علیهم السلام)، برای فهم هرچه بهتر معارف قرآن استفاده کنیم. و همچنین ان‌شاءالله بتوانیم حقایقی را از معارف قرآن به دست بیاریم و در اختیار عزیزان بگذاریم.

قاعدتاً آنچه در اولین جلسه ی بحث تفسیر انتظار هست، یک سری مباحث مقدماتی است که بنده در چند جلسه پیرامونشان مطالبی رو به عرض می‌رسانم و بعد هم وارد اصل تفسیر خواهیم شد.

بحثی که خدمت شما خواهد بود، دو ویژگی خواهد داشت: یک ویژگی اینکه به ترتیب نزول سوره‌های قرآن خواهد بود. یعنی از سوره علق شروع خواهد شد و ان‌شاءالله سوره‌های مکی و به دنبال آن سوره‌های مدنی به همان ترتیبی که بر پیامبر عظیم‌الشأن نازل شده خدمتتان تقدیم خواهد شد و ویژگی دوم اینکه سعی خواهد شد که این بحث، با نقد و بررسی آرای دیگران همراه باشد؛ یعنی بحث خارج تفسیر قلمداد خواهد شد.

تعریف تفسیر قسمی و تفسیر مقسمی

برای شروع بحث، اول باید به دو کاربرد واژه تفسیر اشاره کنیم زیرا یکی از ابهاماتی که معمولا در ورود به بحث‌های تفسیری وجود دارد مراد از این واژه است و کاربردهایی که غالباً در زبان یا قلم مفسرین بیان می‌شود.

درباره تفسیر، چیزی که الآن به عنوان مصطلح پذیرفته شده نزد مفسرین، مطرح است این است که تفسیر، رفع ابهام از الفاظ و عبارات قرآن و بیان مدالیل آیات و مقاصد آنهاست. این تعریف در واقع یک قسم از پرده گشایی‌های مربوط به آیات است؛ به این معنا که آیات ظرفیت‌های متعددی دارند و از دریچه‌های متعددی می‌توان به آیات کلام الله مجید ورود کرد که یکی از آن‌ها، توجه به الفاظ و عبارت است.

این اصطلاح در کنار خودش می‌تواند اصطلاحات دیگری مانند تأویل، تطبیق و تبیین را به عنوان رفع ابهام از الفاظ و عبارات و بیان مقاصد آیات بپذیرد و از آن‌ها جدا شود. ما می‌توانیم این تفسیر را «تفسیر قسمی» بنامیم که در عرض آن، عنوان‌های دیگر مانند تأویل و جری و تطبیق و مانند آن قرار می‌گیرد.

البته این تعریف هم به دو شکل بیان می‌شود : گاهی به عنوان مصدر و گاهی به عنوان حاصل مصدر (اسم مصدر)، برخی از مفسرین در تعریف تفسیر قسمی گفتند: «رفع ابهام کردن از الفاظ و عبارات قرآن» که تعریف مصدریست.

نوع دیگری که بیان شده، با این ادبیات نیست بلکه گفتند «کشف مراد جدی خدای متعال از الفاظ و عبارات قرآن» که در این حالت، مراد ما از تعریف تفسیر، در واقع تعریف اسم مصدری یعنی حاصل مصدر است.

وقتی شما ابهام را از عبارات رفع کردید، احیانا اگر شبهه‌ای در فهم عبارات وجود دارد، رفع کردید و مقاصد آیات را بیان کردید، یک حاصلی در اختیارتان قرار گیرد که اسم آن، کشف مراد جدی خدای متعال است. یعنی من به دنبال کشف مرادهای خدا از الفاظ و عباراتش هستم. آن کشف اسمش می‌شود تفسیر. در این صورت، تعریف اسم مصدری است. پس تعریف تفسیر قسمی، گاهی به عنوان اسم مصدر و حاصل مصدر است. لذا اگر در عبارات مفسرین تنوعی ملاحظه می‌فرمایید خیلی جای نگرانی نیست.

نکته دوم این است که برخی از بزرگان وقتی تفسیر را تعریف کردند، مقسم را مورد توجه قرار دادند؛ یعنی تفسیر را طوری تعریف کردند که همه انواع کشف مدالیل یا کشف مرادها در آن گنجانده شود. مثلاً در نورالثقلین، الدر المنثور و البرهان و تفاسیر روایی دیگر، وقتی صحبت از تفسیر می‌کنند یا تفاسیری که به لایه‌های مختلف ظاهر و باطن و جری و تطبیق و امثال آن ورود می‌کنند، قاعدتاً این معنای دوم را در نظر دارند یعنی تفسیر به مثابه یک مقسم برای انواع برداشت‌ها از قرآن.

وقتی مثلا می‌گویند تفسیر، کشف مراد جدی خدای متعال است از کلامش به صورت مطلق نه کشف مراد جدی خدای متعال از الفاظ و عبارات) همین معنا را در نظر دارند. کشف مراد جدی گاهی از الفاظ و عبارات است که تفسیر قسمی است. گاهی بعد از پایان فهم الفاظ و عبارات، تلاشی است برای کشف مصداق های امروزی. یعنی مصداق های دیروز روشن شده و می‌خواهند مصداق‌های امروزی را بحث کنند. مثلا امروز وقتی صحبت از منافقین می‌شود منظور کیست؟ وقتی صحبت از مومنین می‌شود منظور کیست؟ مخلصین امروز چه کسانی می‌توانند باشند؟ فلان کس یکی از مخلصین در قرآن هست. شیخ رجب علی خیاط مثلاً یکی از مخلصین هست. آقای دولابی (رضوان الله تعالی علیه) مثلاً یکی از مخلصین بود. اینها تطبیق آیات است بر این اشخاص و این را هم جزو تفسیرشان قرار می‌دهند. در روایات هم زیاد داریم که می‌فرمایند مثلاً این آیات درباره ماست. این آیات درباره شیعیان ماست. این آیات درباره دشمنان ماست. اینها که در زمان نزول قرآن که نبودند. اینها تطبیقات آیات هست و این را برخی از بزرگان جزو تفسیر قرار دادند مثل نور الثقلین و امثالهم.

کشف مراد مطلق از کلام خدا، معانی باطنی را هم شامل می‌شود؛ مثلاً درباره ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ﴾ امام (علیه السلام) بفرماید انسان به علمش نگاه کند، به والدینش نگاه کند، که اینها را چه کسی داده و چطور آمدند. اینها در آیه بیان نشده است. اینها معانی باطنی هستند و معانی باطنی هم داخل در این تعریف از تفسیر قرار می‌گیرد.

حتی ممکن است برخی‌ها، تبییناتی را که از آیات می‌شود، جزو تفسیر قرار دهند. آیه بیان کرده که روزه بگیرید و ویژگی‌ها و اجزاء و شرایطش در روایتی از معصوم رسیده. این را هم داخل در معانی و مقاصد خدای متعال و بخشی از تفسیر قرار بدهند یعنی کشف مرادهای خدا که از طریق معصوم به دستشان رسیده و تفصیل مجملات آیات است. بنابراین ما می‌توانیم تفسیر را گاهی قسمی و گاهی مقسمی تعریف کنیم و وقتی صحبت از واژه تفسیر و کاربرد آن می‌شود، می‌توان همه این لایه‌ها را تفسیر نامید کما اینکه می‌توان این‌ها را جدا دانست.

کاربردهای اصطلاح روش در تفسیر

مطلب دومی که می‌خواهم خدمت شما عرض کنم این است که تفسیر، یک عمل روشمند است. وقتی ما از تفسیر سخن می‌گوییم داریم از یک روش برای کشف مرادهای خدای متعال سخن می‌گوییم. اینگونه نیست که از هر جایی بتوان وارد آیه شد و مرادهای خدای متعال را به دست آورد. اصطلاح «روش» درباره مطالعات قرآنی در دو حوزه کاربرد دارد :

1. حوزه اول این است که شما روش را به کار می‌برید و مرادتان کیفیت ورود و خروج در بحث است. وقتی من با آیه مواجه می‌شوم چگونه وارد بشوم؟ آیات دیگر را چگونه ببینم؟ چگونه به روایات مراجعه کنم؟ لغت را کجا باید بررسی کنم؟ تطبیقات را کی انجام بدهم؟ یه عمل روشمند است. همانطورکه مثلاً در پایان نامه می‌گویند روش شما چگونه است، یعنی کیفیت ورود و خروجتون در بحث چگونه است؟ تفسیر هم گاهی به مثابه یک عمل روشمند اطلاق می‌شود که در این صورت، روش تفسیر داریم یعنی مراد ما این است که این عملیات، دارای ضابطه است، ورودش، خروجش، کیفیت مواجهه با منابعش، کیفیت مواجهه با سؤالاتش، این‌ها کیفیات خاصی است که باید مفسر رعایت کند. پس روش به مثابه کیفیت مواجهه با آیات، یکی از مطالبی است که باید در عملیات تفسیر، مورد توجه باشد و به این اعتبار می‌گویند عمل تفسیر یک عمل روشمند است.

تعریف تفسیر به علم، زمانی است که عملیات تفسیرتان تمام شده است یا بخش‌های خوبی شکل گرفته است و شما آن‌ها را برای این دانش، موضوع بندی کردید؛ مثلاً مبانی آن را گفتید، اصولش را گفتید، قواعدش را گفتید، قوانینی را بیان کردید، مسائلش را دسته‌بندی کردید. وقتی اینگونه شود، چیزی به نام «علم» تولید می‌شود و برای آن هم یک تعریف ارائه می‌شود مثل علم به لغات و مفردات قرآن، علم به تراکیب، علم به سیاقها. برخی با تعبیر «علم» عملیات را توضیح دادند و این الآن موضوع بحث ما نیست. وگرنه این هم خودش یه تعریف سومی است بر آن تعریف اولی که عرض شد.

پس عملیات تفسیر یک عملیات روشمند است و به این اعتبار «روش» می‌تواند در باب تفسیر به کار رود.

2. تعریف دیگری که از «روش» می‌شود، استفاده از منبع یا منابعی در تفسیر است؛ یعنی وقتی من عملیات تفسیر را انجام می‌دهم، به مدد چه منابعی سعی می‌کنم ابهامات را رفع کنم؟ گاهی به مدد خود قرآن سعی می‌کنم ابهامات را رفع کنم؟ گاهی مثلاً به مدد روایات و قرآن. گاهی به مدد علم، گاهی به مدد شهود.

وقتی شما یک منبع معرفتی را برای فهم قرآن و فهم مدالیل و مرادهای آیات به کار می‌برید، آنجا هم تعبیر روش می‌شود. اطلاق روش در اصطلاحات مفسرین، غالباً ناظر به معنای دوم است؛ یعنی استفاده از منبع یا منابعی در تفسیر. اما آن روش‌مندی به مثابه یک فهم عمومی از اینکه این عملیات، کیفیت خاصی دارد، در اصطلاح علمای تفسیر به کار نرفته است. آنجا می‌گویند تفسیر یه عمل روشمند است و اگر کسی از روش استفاده نکند، دچار تفسیر به رأی شده و «من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار». علما از این اصطلاح در آنجا استفاده نکردند. غالباً وقتی علمای علوم قرآن یا تفسیر، از روش سخن می‌گویند، مرادشان استفاده از منبع یا منابعی در تفسیر است.

بنابراین وقتی می‌گویند روش ایشان تفسیر قرآن به قرآن است یعنی برای فهم مرادها و گزاره‌های قرآن، از خود قرآن استفاده کردند. یا مثلاً روش ایشان تفسیر روایی است یعنی برای فهم مرادهای خدای متعال، از روایات و احادیث معصومین (علیهم السلام) استفاده می‌کند؛ یا مثلاً قول صحابی و تابعی یا علوم تجربی یا علوم انسانی، علوم اجتماعی، علوم شهودی. گاهی هم اینها را دسته‌بندی می‌کنند؛ مثلاً می‌گویند علومی که وحیانی است، برگرفته از وحی یا در ارتباط با وحی است، که می‌شود علوم نقلی یا تفسیر بالمأثور. و مجموعه دانش‌هایی که به عنوان علوم عقلی، در خدمت فهم قرآن قرار می‌دهند که می‌شود تفسیر به روش عقلی. یا مثلاً کسانی که نمی‌خواهند صحابه و تابعین را در زمره به اصطلاح روایات قرار بدهند، استفاده از مجموعه قرآن و حدیث و قول صحابی و قول تابعین را تفسیر نقلی در برابر تفسیر عقلی می‌دانند یعنی تفسیر به روش نقلی و روش عقلی. گاهی هم بین اینها جمع می‌کنند که اسمش می‌شود روش تفسیر جامع یعنی جامع بین عقل و نقل و با استفاده از همه منابع.

نقش اجتهاد در تفسیر

در اینجا یه نکته‌ای را هم اضافه کنم که استاد ما حضرت آیت الله معرفت (رضوان الله تعالی علیه) تاکید داشتند که در همه عملیات‌های تفسیر باید رایحه‌ای از اجتهاد وجود داشته باشد.

اجتهاد، تلاش و کوشش مفسر هست برای فهم گزاره‌های قرآن و وقتی با آیه برخورد می‌کند، عبارات سنگین، واژه‌های سنگین و سیاق‌ها را بررسی می‌کند، روایات را سبک سنگین می‌کند و ارزیابی می‌کند، این در واقع اجتهادی است که مفسر باید انجام دهد تا به کشف مدالیل و مقاصد و رفع ابهام‌ها بپردازد. این را نباید در برابر مثلاً تفسیر نقلی قرار دهیم و بگویم تفسیر، یا نقلی است یا اجتهادی. این غلط است. اجتهاد در همه انواع تفاسیر، باید باشد. حالا اجتهاد گاهی ضعیف است و گاهی قوی، گاهی کم گاهی زیاد. اما اجتهاد در واقع مایه عملیات تفسیر است.

لذا می‌گویند «فسر» به معنای پرده‌برداری است. اما «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» زیادی حروف دلالت بر زیادی معانی دارد و وقتی می‌گویید «تفسیر» یعنی مشکله‌ای وجود دارد که مفسر تلاش می‌کند مشکل را حل کند. پس رایحه اجتهاد وجود دارد. لذا ما تفسیر اجتهادی در برابر تفسیر نقلی نداریم و همه انواع تفاسیر، تفاسیر اجتهادی هستند.

اما این اجتهاد گاهی در حوزه منابع نقلی است گاهی در حوزه منابع عقلی است و گاهی در هر دو حوزه است. پس تفسیر، یا نقلی است یا عقلی است و یا جامع. این تقسیم، تقسیم دقیقی است. بنابراین به این نکته هم باید توجه کنیم تا در هنگام عملیات تفسیر بدانیم که عملیات تفسیر فارغ از عمل اجتهاد نیست حتی در استفاده از نقل و روایات. لذا بعضی‌ها گفتند برخی از تفاسیر مانند نور الثقلین و البرهان، مثل وسایل الشیعه هستند. اگر آن را فقه مصطلح دانستید اینها را هم می‌توانید تفسیر مصطلح بدانید.

بعضی‌ها برای اینکه این مشکل را حل کنند می‌گویند بالاخره مثلاً مرحوم حویزی و دیگرانی که تفسیر روایی نوشتند و روایات محض را جمع کردند یک اجتهادی کردند؛ مثلا در چینش روایات، در گزینش روایات. این از باب حمایت است. در فقه ما گاهی می‌گوییم «اللهم الا ان یقال»، این هم از آن باب است. و الا، این حد از گزینش را آیا می‌توان تفسیر مصطلح نامید یا نه؟ ما بنا داریم که ابهامات الفاظ و عبارات و امثالهم را رفع کنیم. بعضی‌ها گفتند چون ایشان صرفاً تنظیم کننده و تدوین کننده هستند، شاید اطلاق تفسیر بر آن نشود مگر با مجازگویی؛ به این معنا که اجتهاد اندکی در آن به کار رفته، تلاش شده روایات را متناسب با آیات و گزاره‌های ابهام‌دارش پیدا کنند یا سبب نزول را که ممکن است با چندین آیه سازگار باشد انتخاب می‌کند و می‌گوید این مخصوص به این آیه است، در این‌ها می‌توانیم رایحه‌ای از اجتهاد پیدا کنیم. با این ادبیات شاید بتوان گفت که اینها هم تفسیر هستند.

اینکه می‌گوییم با تسامح می‌توان اینها رو تفسیر نامید، به این خاطر است که آن عملیات اجتهادی پیچیده که یک مفسر برای حل مسئله می‌کند، لغت شناسی می‌کند؛ این لغت را بعد از بررسی در منابع لغوی، در سراسر قرآن بررسی می‌کند که به چه معناست، فقط در حد مفرداتش واقعاً یه کار پیچیده است. حالا کسی بخواهد معناشناسی هم بکند؛ یعنی افزون بر شکافتن واژه در قرآن، همنشین‌ها و جانشین‌های این واژه و استعمالات این آیه را در بیرون از قرآن هم بررسی کند. ببینید لغت شناسی آن، خودش یک عالم مخصوص به خود را دارد. حالا در آیات و گزینش آیات و تفسیر قرآن به قرآن وارد شود. اینکه با کجای قرآن، ابهام آیه را رفع کند؟ با کجای قرآن اجمال آن را رفع کند؟ اینها نسبتشان با عملیاتی که صرفاً روایات را کنار آیات مرتبط می‌گذاریم ممکن است کسی بگوید صحت سلب هم احیانا دارد. بنابراین یا با تسامح می‌توان آن را تفسیر نامید یا اگر خیلی سخت‌گیری می‌کنید، بفرمایید که اینها مثل وسایل الشیعه یک گردآوری و تدوین هست.

تفسیر قرآن به قرآن

درباره منابع تفسیر، اجمالاً عرض کردم گاهی تفسیر قرآن به قرآن است که این شاید اصلی‌ترین و ریشه‌دارترین مدل مواجهه با قرآن هست.

شما اگر به مقدمات تفاسیر گذشته مراجعه فرمایید یا به آثار کسانی که در بحث روش‌ها و گرایش‌های تفسیری کتاب می‌نویسند مراجعه فرمایید می‌گویند آغاز فهم قرآن از خود قرآن است. قرآن بعضی‌اش پرده از روی بعضی دیگرش برمی‌دارد. این تقریباً مورد توافق همه است که اولین کاری که مفسر باید انجام دهد توجه به آیات دیگر است. وقتی می‌گوییم توجه به آیات دیگر، درباره مجموعه‌ای از فعالیت‌ها بحث می‌کنیم؛ یکی از آنها مفردات شناسی است. مثل مفردات راغب اصفهانی، التحقیق آقای مصطفوی و قاموس قرآن آقای قرشی. اینها سعی می‌کنند واژه را در خود قرآن بررسی کنند و معنایی را از مجموعه استعمالات قرآنی استخراج کنند. این هم در واقع، قرآن به قرآن هست. دومین فعالیت، بحث سیاق است؛ یعنی مثلاً این آیه در این سیاق، چه معنایی دارد؟ در این ریخت و ترکیبی که آیات، کنار هم گرفتند، مثلاً این واژه یا این اصطلاح یا این آیه در این ترکیب، چه معنایی را در اختیار ما می‌گذارد؟ چه چیزی می‌تواند مرادش باشد؟ در مقام بیان چه چیزی است؟ این هم بخشی از تفسیر قرآن به قرآن است . اینطور نیست که تفسیر قرآن به قرآن فقط به این معنا باشد که شما یک آیه را به وسیله آیات دیگری که مشابه آن هست تفسیر بفرمایید. نه. بخشی از تفسیر قرآن به قرآن هم این است که شما آیه را در جغرافیا و اتمسفری که در آن قرار دارد هم بررسی فرمایید. این هم تفسیر قرآن به قرآن است.

تفاوت تفسیر قرآن به قرآن و تفسیر موضوعی

وقتی صحبت از تفسیر قرآن به قرآن می‌کنیم، مراد ما این نیست که هر تفسیر موضوعی را تفسیر قرآن به قرآن بدانیم. تفسیر قرآن به قرآن غیر از تفسیر موضوعی است.

تفسیر قرآن به قرآن به این معناست که من در یک آیه ابهام یا اجمال می‌بینم و برای حل ابهام یا اجمالی که در این آیه وجود دارد، آیات دیگر را بررسی می‌کنم تا ابهام و اجمال را از این آیه بردارم.

اما در تفسیر موضوعی، ما به یک آیه به طور خاص توجه نکردیم و تمام تلاشمان فهم این آیه به طور خاص نیست. ما مجموعه آیات مرتبط با یک مسئله یا موضوع را جمع آوری و تبویب می‌کنیم و تلاش می‌کنیم تا نظریه قرآن را پیرامون یک موضوع بدانیم. موضوعی که ممکن است ۵۰ آیه برای فهمش لازم داشته باشیم یا گاهی حتی تنها یک آیه درباره‌اش وجود دارد. اشکالی ندارد بخواهیم از یک آیه مسأله را بفهمیم و حل کنیم. البته تفسیر قرآن با قرآن بستگی به جهت گیری ذهنی ما دارد که می‌خواهیم مشکل موضوع را حل کنیم یا می‌خواهیم مشکل آیه را حل کنیم.

حضرت آیت الله العظمی سبحانی در مقدمه تفسیر می‌فرمایند: تاریخچه تفسیر موضوعی همان فعالیت‌های اهل بیت (علیهم السلام) در تفسیر قرآن به قرآن است اما این مطلب، جای سوال دارد. برخی از دوستان و عزیزان فعال در میدان‌های تخصصی هم وقتی می‌خواهند تاریخچه تفسیر موضوعی رو بگویند، از تاریخ تفسیر قرآن به قرآن در فرمایشات اهل بیت (علیهم السلام) استفاده می‌کنند. باید دقت کنیم. تفسیر قرآن به قرآن اهل بیت (علیهم السلام) زمینه‌ای است برای تفسیر موضوعی اما تفسیر موضوعی نیست. اینا رو باید از هم تفکیک کرد.

تفاوت تفسیر قرآن به قرآن و قرآن‌بسندگی

گاهی این سؤال مطرح می‌شود که تفسیر قرآن به قرآن با «حسبنا کتاب الله» چه تفاوتی دارد؟ بنده کتابی دارم به نام «تفسیر فریقین» که در آنجا توضیح دادم و این مطلب را می‌توانید ببینید. در تفسیر قرآن به قرآن، ما یک‌منبعی نیستیم به این معنای که برای اسلام، صرفا قائل به یک منبع باشیم. دیدگاه جناب عمر و امثال او که گفتند «حسبنا کتاب الله» این بود که ما برای فهم اسلام، یک منبع بیشتر لازم نداریم. اما کسی که قائل به تفسیر قرآن به قرآن است نمی‌خواهد بگوید من برای فهم اسلام، یک منبع را کافی می‌دانم. می‌گوید من برای رفع ابهام از آیات، از خود قرآن کمک می‌گیرم. ما برای فهم دین، حداقل سه منبع داریم؛ کتاب و سنت و عقل. اجماع را هم به سنت ارجاع می‌دهیم. این سه منبعی که در منابع اسلامی قائل می‌شویم، منافات ندارد با اینکه من بگویم وقتی می‌خواهم قرآن رو بفهمم، قرآن را فقط به وسیله خودش می‌فهمم. پس من هم می‌توانم سه منبعی یا چهار منبعی باشم و هم می‌توانم بگویم قرآن را فقط به وسیله قرآن تفسیر می‌کنم. کسی که می‌گوید من قرآن را به وسیله قرآن تفسیر می‌کنم نمی‌گوید حسبنا کتاب الله در امور اسلام. نه. او در امور اسلام حتماً از روایات و از عقل استفاده می‌کند اما می‌گوید قرآن یه ویژگی دارد که خودش باید بر خودش پرتو بیندازد به چهار تا دلیل. حالا ما باید در فرصتی، چهار دلیل کسانی که مدعی هستند قرآن را فقط به وسیله قرآن می‌توان تفسیر کرد را در جای خودش بحث کنیم. در برابر اخباریین که معتقد بودند قرآن را فقط به وسیله کلام معصوم و روایت معصوم می‌شود فهمید. «لا یعرف القرآن الا من خوطب به»، که آن هم بحث دیگری است.

قاعده ابهام و اجمال در تفسیر قرآن به قرآن

قرآن ابهاماتش عارضی است و ابهام ذاتی در قرآن وجود ندارد.. قرآن ذاتاً مبهم نیست؛ ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾. پس یک سری ابهامات عارضی در قرآن وجود دارد و یک سری هم اجمال‌ها در قرآن وجود دارد؛ یعنی عبارت، مبهم نیست و مفهومش روشن است اما همه ابعاد مسئله رو توضیح نداده است. پس گاهی عبارت مبهم است یعنی مراد آن را نمی‌فهمیم و گاهی مراد آن را می‌فهمیم اما این مراد، همه ابعاد مسئله را پوشش نمی‌دهد. جایی که مراد را نمی‌فهمیم نامش را ابهام می‌گذاریم و جایی که مفهومش روشن است اما همه ابعاد مسئله را حل نکرده است نامش را اجمال می‌گذاریم.

نکته‌ای که می‌خواهم متذکر شوم این است که ما وقتی داریم تفسیر قرآن به قرآن می‌کنیم، رفع ابهام قرآن نمی‌تواند در زمان نزول، به آینده احاله شود، مثلاً بگویند این آیه الآن مبهم و گنگ است، آن را فعلا نفهم و بگذار تا ده سال دیگر که من آیه‌ای دیگر نازل کنم و در آن به تو بگویم که مراد از این آیه چیست. اگه اینطور شود و همه در تحیر بمانیم و تا ۱۰ سال نفهمیم که آیه چه می‌گوید، مثل این است که مثلاً در آموزش زبان عربی یا آموزش قرآن، بگویند فعلاً روخوانی کن و به معنایش کاری نداشته باش.

ابهام‌های قرآن یا باید در عرف مردم آن روز که آیه نازل شده، کاملا روشن بوده باشد یا وقتی در سیر نزولی جلو رفتیم، در آیات گذشته توضیحش داده شده باشد. مثلا الان می‌رسیم به سوره فرقان که چهل و دومین سوره است، می‌گوید ﴿عِبَادُ الرَّحْمَٰن﴾. از کجا آمد؟ نسبتش با رحمانیت چیست؟ چرا به اینها عباد الرحمان می‌گوید؟ این را باید قبلاً توضیح داده باشد. یعنی در واقع این اصطلاح یا این صنف از افراد، باید در سیر نزول شکل گرفته باشند تا وقتی ﴿عِبَادُ الرَّحْمَٰن﴾ فرمود، برایمان مفهوم باشد.

اما اجمال چطور؟ مثلا موسی عصا را انداخت و مار شد. یک جای دیگه هم می‌گوید اژدها شد. یک جایی هم کار دیگری کرد، یک جایی هم عصا شد. تکمیل این دانش مجمل می‌تواند در آینده باشد. الآن به ما می‌فرماید نماز بخوانید. بعد در آیات دیگر می‌گوید نماز را در وقت بخوانید. همینطور جلوتر که می‌رود، می‌گوید نماز را با خشوع بخوانید. می‌گوید: ﴿الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾. هیچ اشکالی ندارد چون ما الآن عبارت را خوب می‌فهمیم اما ویژگی‌ها و خصوصیات را بعدا خواهیم دانست. بنابراین در تفسیر قرآن به قرآن، ابهام‌ها را همیشه ناظر به گذشته رفع می‌کنیم و اجمال‌ها را می‌توانیم از آینده رفع کنیم.

 

logo