1404/09/18
بسم الله الرحمن الرحیم
/ حجیت ظهور/اصول
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
موضوع: اصول / حجیت ظهور/
پیشگفتار
بحث ما در حجیت ظهور بود، اثبات مقدمات ظهور مربوط به مباحث دیگر اصول است و صدور دلیل هم مربوط به بخشهای دیگری اصول هست اینجا حجیت ظهور به نحو کبروی مطرح میشود.
نزدیک ده مقدمه را ذکر کردیم که از آنها عبور کردیم و وارد بحث حجیت ظهور شدیم باز یکی دو نکته ابتدائاً مورد اشاره قرار گرفت و وارد ادله خواهیم شد.
نقطه کانونی بحث
باز به نظرم یک تصویری از موضوع داریم تعمیق کنیم و وارد ادله بشویم.
ما وقتی اینجا سخن از حجیت ظهور میگوییم مقصودمان اسناد این کلام و ظهور کلام به شارع است و تثبیت اراده جدی مولا است، این غرض اصلی است. میخواهیم بگوییم که وقتی میگوییم ظهور حجت است، معنایش این است که مولا این را خواسته است و گریبان من را گرفت، من باید توجه بکنم.
پس آن نقطه مرکزی و کانونی بحث در حجیت ظهور، اثبات جدیه مولا است، آن که گریبان من را میگیرد و تکلیف را بر انسان منجَز میکند و منجِز و معذر میشود این است که حقیقتاً این حرف مولا است.
به عبارت دیگر تطابق بین اراده استعمالی و اراده جدیه است، این ظهور را شارع به طور جد اراده کرده است و گریبان من را گرفته است. این اصل مطلب و نقطه کانونی در حجیت ظهور است.
از یکی دو مرحله گذشتیم؛ از اینکه این الفاظ است، وضع دارد، دلالات دارد، دلالات تصوریه دارد، به لحاظ اراده استعمالی ظاهرش این است، از اینها گذشتهایم و میخواهیم بگوییم تطابق بین این دلالات تصوریه و ارادههای استعمالیه و اراده جدیه است، یعنی مولا این را میفرماید و این را میگوید. این نقطه اصلی مسئله است.
برای اینکه ظهور کلام را به او نسبت بدهیم و بگوییم پس بر من حجت است، یعنی ظهور را مفروض گرفتهایم که با این مقدمات این ظهورات پیدا شده است، حالا بر من حجت است، این مقصود اصلی بحث است
به عبارت دیگر، یک بار است که میگوییم ظهور چیست؟! میگوییم با این قواعد و ضوابط که برای تشخیص حقیقت و مجاز و کذا و کذا است، میگوییم اینها ظهورات است.
اما وقتی بعد از آن میخواهیم منجز و معذری درست بشود، باید بگوییم مولا این را اراده کرده است، متکلم که مولا باشد اراده کرده است و برای من حجت درست شده است
حجیت ظهور، ترکیز آن بر اسناد این ظهورات است به خداوند و به متکلم مولا برای اینکه حجت تمام بشود و منجز و معذر بشود.
این تعابیر متفاوتی است ولی شاید این درستترین تعبیر در اینجا باشد یا این یکی از محورهای اصلی مسئله این است. از محورهای اصلی مسئله این است که این که الان در دست داریم و از صغریات و مقدمات آن عبور کردیم و دلالاتی برای آن پیدا کردهایم این مدلول مراد جدیه مولا است این حجیت را درست میکند. پایه اصلی حجیت این است که مولا این را اراده کرده است. در گفتار خود و خطاب خود این را اراده کرده است
چه میشود که کسی یک ظاهری بگوید ولی اراده جدی به آن تعلق نگیرد؟
اینجا قبل از پاسخ به این سؤال، فرمایش امام در تهذیب را ملاحظه بکنید، ایشان میگفتند در دورههای قبل میگفتیم یک اصالة الظهور وجود دارد و چیزهای دیگر به آن برمیگردد، ولی الان و دورههای متأخر که دقت کردیم میگوییم چندین اصل دیگر پایه است که اصالة الظهور برگرفته از آنها است، اصالة الظهور که بخواهید بگویید باید بگویید اصل عدم قرینه، عدم مجاز و اصاله الظهور برآیند آنها است. محصول آنها است، نه اینکه اصاله الظهوری است و آنها ناشی از این است چون رابطه اصالة الظهور با اصل عدم قرینه، عدم مجاز و عدمهای دیگر، دو جور تصویر میشود
۱- اینکه این اصل اصالةالظهور پایه و ریشه است و آنها فروعات و شعب هستند که ایشان میفرماید در دورههای قبل اینطور میگفتیم
اما در دوره بعد میگوییم آنها اصل هستند و متعدد هستند، اصاله الظهور برآمده از آنها و برآیند آنها و ثمره آنها است.
ایشان میگویند دوره قبل و بعد ما در این متفاوت بوده است.
الان اینجا دنبال این هستیم که بگوییم مراد جدی همین است که از کلام استفاده میشد، همین که از این کلام استفاده میشود اراده جدی به آن تعلق گرفته است. این ناشی از چیست که اراده جدی به ظاهر کلام تعلق نگیرد؟ این سؤال را مطرح کردیم.
دلایل عدم اراده جدی در ظاهر
این ناشی از یک سلسله عوامل است که متعدد است، اگر سخنی بگویم که یک ظاهری در نوع عقلا دارد ولی اراده من مطابق این نباشد، این دلایلی دارد که اراده جدی مطابق این ظاهر نباشد. این دلایل چیست؟
دلیل اول
این است که من در خواب باشم، در حال خواب حرف بزنم، مثل اینکه بعضی در حال خواب راه میروند و اقدامات عملی انجام میدهند، خیلی وقتها از آن آسانتر این است که در خواب حرف میزنند و حرفهایی که دارای معنا هستند یعنی از لحاظ ظهور مدلول دارد، الفاظ و ترکیباتی استفاده میشود در خواب حرف زده است، معلوم است اراده جدی ندارد.
دلیل دوم
این است که در بیداری است؛
۱- در حال تمرین صدا است، برای اینکه آواز خود را بسنجد، یا بلندگو را امتحان بکند یک کلمهای را میگوید که اینجا اراده جدی به مفاد آن ندارد، فوق آن اراده استعمالی دارد، پشت بلندگو میگوید «الو، الو، قل هو الله احد» یک چیزی میگوید که اراده جدیه به آن تعلق نگرفته است، یا امتحان میکند که کسی این را میشنود یا نمیشنود، امتحان میکند که بازتاب دیگری را نسبت به صدور این کلام و صوت بشنوند و الا اراده جدی ندارد یا تقلید صدا میکند یا هشدار میدهد، مثل اینکه " الله اکبر که میگوید برای این است که دیگری بفهمد نماز میخواند. البته همزمان میشود ولی آنجا که فقط برای آن جهت است.
حالت خواب و بیهوشی، امتحان، جهت هشدار دادن، فقط صوتی. اینها یک سلسله عوامل است که وقتی که باشد دیگر آن اراده جدیه نیست.
دلیل سوم
این است که کلام را میگوید، در مقام آن بحثهای قبلی نیست، هوشیاری دارد، ولی داعیه او، داعیه جد نیست، هذل است، شوخی میکند. دایره هذل هم یک عامل دیگری است که اراده جدیه تولید نمیشود
دلیل چهارم
حالت خواب و هوشیاری نیست، حالت ترکیز بر صوت و اصوات نیست، حالت هذل هم نیست، از آنها گذشته ولی دلیل او این است که میخواهد حرف مجمل بزند، مجمل گویی.
دلیل پنجم
خلاف ظاهر را اراده کرده است، در مقام کذب یا توریه است، آنجا جد است ولی کذب یا توریه است.
دلیل ششم
یا اینکه او زبان خاص خود را جعل کرده است که آنجا اراده جدیه دارد ولی مطابق آن نیست.
اینها سلسله عواملی است که میشود دستهبندی آن را دقیق کرد؛ سه چهار عامل کلی دستهبندی بشود، مثلاً بگوییم
۱- این است که حالت هوشیاری ندارد، انواع ناهوشیاریها.
این است که هوشیاری دارد ولی تمرکز به معنا ندارد، فقط روی الفاظ و صوت میچرخد و این هم انواعی دارد.
این است که تمرکز به معنا هم دارد ولی مقام هذل و استهزاء دارد از این مقامات غیر جد، از قبیل هذل و امثال اینها دارد.
۴- این است که مقام جد هم دارد، ولی مقام آن جد افاده مطلب به شخص نیست، مقام تفهیم نیست، مقام استهزاء و مسخره است.
۵- این است که میخواهد مطلبی را بگوید، از مقامات قبلی گذشته است ولی نمیخواهد، اراده جدی او از عمد چیزی غیر از ظاهر است. یعنی دروغ میگوید، توریه میکند.
عمده مسائل اینها است که عرض کردیم، البته این فهرست را میشود هم تدقیق بیشتری در دستهبندی کرد و هم در ریزهکاریها، میشود سفره را بازتر کرد.
نتیجه مطلب
شبیه آن که امام فرمود اصالة الظهور اصل است، آنها فرع است یا اینکه آنها اصل است و این برآیند ناشی از آنها است، شبیه آن را الان اینجا میگوییم
یک وقت میگوییم اصاله التطابق بین الاراده الجدیه و الاستعمالیه که این یک نوع بیان است
یک وقت میگوییم اصاله التطابق یک چیز واحد یگانه حقیقی نیست، اصاله التطابق را وقتی میخواهید اجرا بکنید، ده پانزده احتمال اینجا وجود دارد، باید آن احتمالات پایه را بزنید، نتیجه اصاله التطابق بین اراده جدی و استعمالی و چیزهای قبل است.
این یک سؤال تحلیلی زبانشناسی واقعاً مهم است. قبل از اینکه به حجیت هم برسیم، بحث حجیت بعد از تطابق است، در همه محاورات، شبانهروز، یک اصالة التطابق جاری میکنیم، میگوییم شما که الان نقدی بر عرض من میفرمایید، این نقد شما یک ظهوری دارد، اصالة الظهور را جاری میکنیم، میگوییم همین را میخواهید بگویید و من هم بر اساس همان جواب میدهم، شما بر اساس همین اصالة التطابق عرض من، مطلب را دریافت میکنیم. این تفهیم و تفهم بین انسانها، آن نقطه اخیر این تفهیم و تفهم، این است که میخواهد، این اراده کرده است. این تطابق بین آن که میگوید و آن که میخواهد و اراده واقعی دارد، این پل ارتباطی ما و دیگران است. این پل ارتباطی یک پل است یا اینکه روح آن ده مشکل است و هر مشکلی را باید با جهت مرتبط با خود آن بزنیم و نتیجه آن اصاله التطابق است.
آن که از امام نقل کردم در مراحل قبل است، آنجا که ما میخواهیم چیزهای تصوری را درست کنیم، آنجا میگوییم عدم قرینه و اصاله الحقیقه، اصل عدم قرینه است بعد حقیقت درست میشود یا اینکه اصالة الحقیقه است، میگوییم پس قرینه نیست، آنجا هم همین بحث است
پاسخ به مسئله
این یک بحث واقعاً اساسی است، دو جور میشود پاسخ داد؛
۱- این است که یک اصل یگانه واحدی است به نام اصاله التطابق، یعنی اراده استعمالی و تصوری از یک سو و یک اراده جدیه. این از آن منشعب میشود
پاسخ نوع دیگر که شاید درستتر باشد این است که شاید تلقی ما این باشد که اصالة التطابق یک اصل است و اصل عقلایی است، ولی این در ظاهر مسئله است، تحلیل که بکنید، گفته میشود چرا میگوییم اصالة التطابق، میبینید ده تا احتمال وجود دارد که هر کدام را باید به شکل پاسخ داد.
الان من نفی نمیکنم که اصالة التطابق یک اصل است. منتهی بحث این است که این یک اصل واقعاً بسیط است یا یک اصلی است که وقتی تحلیل بکنید میبینید مرکب است، یعنی چندین اصل را در هم اقدام کردهایم، در آخر میگوییم اصالة التطابق.
به نظر میآید این دومی درست است، گرچه ابتدا یک اصالة التطابق بین اراده الجدیه و اراده استعمالیه میگوییم و باز هم اصالة التطابق، اراده استعمالی با آن نظام دلالات تصوری میگوییم. این دو اصالة التطابق بین اینها میگوییم ولی واقع مسئله این است که در تحلیل میبینیم که ده بیست احتمال در مسیر وجود دارد که باید از همه آنها عبور کنیم تا این که به این برسیم که بگوییم این آقا که این حرفها را میزند واقعاً همینها را میخواهد بگوید، ده بیست پل را باید عبور بکنیم؛
اول باید بگوییم این آقا بیدار است، بعد بگوییم در بیداری، هوشیار است، بگوییم غافل نیست، ناسی نیست، دچار خبط و خطایی مثل جنون نشده است، حالتهای غیرعادی مستی ندارد، سر و کار او فقط با نظام اصوات و الفاظ نیست، در مقام امتحان و غیره نیست، در مقام اجمال گویی نیست، هذل نیست، توریه نیست، کذب نیست، میخواهد واقع را بگوید، ولو اینکه بگوییم این ظاهر مستفاد از این را واقعاً میخواهد بگوید، واقعاً میخواهد این ظاهر را به من منتقل بکند، اصل مسئله این است، واقعاً و از صمیم قبل و به اراده جدی میخواهد این ظاهر را به من منتقل کند.
این درست است که یک اصل است (من با اصل بودن آن مخالفت ندارم) میگوییم تحلیل که بکنید، ده پانزده اصل دیگر پشت این خوابیده است و آنها از هم جدا است و باید از آنها عبور کرد تا به اینجا رسید.
میگویم این تطابق اراده جدی با آن ظاهر که اراده استعمالی و دلالت تصوری باشد، این یک جامعی است ولی این جامعی انتزاعی است که منحل میشود به ده پانزده چیز دیگر.
بازسازی بحث
اگر این دقت را بخواهیم بگوییم که اشاره شد، شاید بتوانیم بگوییم که یک بازسازی بحث خود را در این شکل بکنیم؛
نظر اول
یک بار است که کسی میگوید اصل همان ده پانزده اصل است که میخواهد آن احتمالات را بزند تا به این نتیجه برسد.
اصل این است که توریه نمیکند، تقیه نمیکند، شوخی نمیکند، مسخره نمیکند، امتحان نمیکند، همه این اصلها را بزند، اصل آنها است اصالة التطابق امر منتزعی از اینها است، هیچ هویت مستقل واحدی ندارد.
نظر دوم
این است که اصالة التطابق اصل است، یعنی یک قاعده عقلایی هست که ظاهر با اراده جدی او منطبق است و فروع آن، آنها میشود.
نظر سوم
این است که اصالةالتطابق یک هویت واحدی دارد، امر انتزاعی واقعی است و هویت واحده دارد ولی در تحلیل و ارتکاز آنها هم وجود دارد، البته در مقام تفسیر ممکن است بعضی از آنها باشد و بعضی نباشد.
شاید این آخری درست باشد، ولی در هر صورت، آن واقعاً اینها جدای از هم هست و همیشه این نیست که نبود اصالة التطابق به یک عامل برگردد، نبود اصالة التطابق به عوامل متعدد میتواند برگردد.
ولی ممکن است نبود اصالة التطابق به خاطر این باشد که این آدم شوخ است و در مقام مزاح بوده است، ممکن است به خاطر این باشد که در مقام توریه و تقیه است. اینها واقعاً فرق میکند و هر یک از آنها مستقلاً آنجا یک اصل عقلایی دارد.
نظر سوم را اینجور میگویم که عقلا هم یک اصاله التطابق دارد و هم اصول دارند.
اینکه حرف سوم را میزنم میخواهم بگویم که هم این یک آینهای است که علی نحو الاجمال آن را نشان میدهد، ولی خیلی وقتها آن علی نحو الاجمال است، ولی گاهی واقعاً جدا میشود یک اتفاق خاصی ممکن است بیفتد که آن امر مجمل پنهان، برجسته بشود. آنجا میبینیم یک اصل مستقل هم هست.
این اجمال و تفصیل را اینجا قائل هستیم، شاید در آنجا هم همین باشد، یعنی نه آن، نه این. از یک جهت واقعاً آن اصول که تأمل بکنیم و به موقعیتهای ویژه برسیم، اصل مستقل است، از یک جهت هم اصاله التطابق یک هویت واحده دارد که واقعاً آدم ظاهرش را اراده کرده است.
اگر حساسیت ویژهای در جایی نباشد، علی نحو الاجمال همه آنها در شعاع این است ولی اگر یک ویژگی پیدا بشود، آنجا آدم حس میکند که همان امر مجمل اینجا برجسته میشود.
این عرض من یک نظام خاص شناختی بشر است، اینها از ویژگیهای دستگاه شناخت و معرفت بشر است که یک قاعده واحدی دارد که در آن علی نحو الاجمال دهها قاعده گنجانده شده است همه هم النفس وحدتها کل القوا. همه فانی در این اصل است ولی در عین حال به دلایلی یکی از اینها برجسته میشود و اگر بخواهیم باز بکنیم میبینیم آنجا هم یک اصلهایی وجود دارد. خیلی نمیشود تقدم و تأخری به آن معنا گفت.