« فهرست دروس
درس اصول فقه استاد علیرضا اعرافی

1404/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

/ حجیت ظهور/اصول


موضوع: اصول / حجیت ظهور/

پیشگفتار

بحث جدیدی که آغاز شد، حجیت ظهور کلمات بود و ظهور کلام متکلم بود که طبق آن در باب مولا همان حجیت کلام شارع و مولا است.

عرض کردیم قبل از آنکه به بحث حجیت ظهور به عنوان یک قاعده کلی و کبرای مسئله بپردازیم، نکاتی را متعرض خواهیم شد که حدود شش نکته در مقدمه ذکر شد. به نظرم در جلسه قبلی همان مشرب کلی در نظریات هرمنوتیکی که عبارت از متن محوری و مؤلف محوری بود که ملاحظه کردید و آن بحث ادامه هم خواهد داشت.

اینجا یک استدراکی نسبت به بعضی از نکاتی که قبلاً به آن پرداختیم و نیاز به تکمله‌ای دارد. لذا امروز یک استدراکی به بعضی از مباحث مقدماتی در زمینه ظهور است.

استدراک مباحث مقدماتی

استدراک که می‌گویم، علت این است که راجع به دلالت مطابقی و التزامی نکاتی را سابق عرض کردیم در همان ارتباط نکات تکمیلی خواهیم داشت.

همان‌طور که در مباحث قبل ملاحظه کردید، گفتیم که مدالیل لفظیه بر اقسامی است، اقسام سه‌گانه‌ای است که در منطق و ادبیات آمده است.

مدلول مطابقی، مدلول تضمنی و مدلول التزامی.

مدلول مطابقی همان موضوع له است و مدلول تضمنی جزء و ضمن آن است و بحثی ندارد.

در مدلول التزامی آقایان فرموده‌اند که مدلول التزامی بر اساس یک ملازمه‌ای است که بین معنا و موضوع له و چیزهای دیگری برقرار شده است.

یک تلازم موجب می‌شود که یدکی بخورد و آن را هم دنبال خود بکشد.

این تلازم را می‌گفتیم گاهی تلازم عقلی است و گاهی تلازم عرفی و عقلایی است

یک مطلب دیگر که ملاحظه کرده‌اید، گفته می‌شد این تلازم درجاتی دارد که از لزوم بین به معنی الاخص شروع می‌شود و بعد به لزوم بین بالمعنی الاعم می‌رسد و بعد به لزوم غیر بین می‌رسد.

این سه نوع لزومی که اینجا بین معنا و چیز دیگری غیر معنا برقرار می‌شود و یا تلازم عرفی است یا عقلی است، به این درجات تقسیم می‌شود.

بین بالمعنی الاخص، بین بالمعنی الاعم و غیر بیّن.

گفتیم مدلول لفظی شدن اینها محل اختلاف است.

آنچه مسلم است در این طیف، مدلول لازم بین بالمعنی الاخص را جزء مدالیل لفظی می‌آورند.

سومی را کسی جز مدالیل لفظی نمی‌آورد، مدلول است که بر اساس لزوم غیر بین است که لزوم غیر بین با یک مداقه‌های عقلی انسان می‌بیند بین یک موضوعی و آنچه مدلول لفظ است، ملازمه‌ای برقرار است. غیر بین را جزء مدالیل لفظی نمی‌آورند.

آن قسم وسط محل اختلاف است آنجا که لزوم بین بالمعنی الاعم است یعنی تا لفظ گفته می‌شود آن به ذهن نمی‌آید، ولی اگر آن را هم به ذهن بیاوریم و مقایسه بکنیم می‌بینیم اینها به هم چسبیده است.

این اختلاف است بعضی قسم دوم را ملحق به قسم اول می‌کنند و می‌گویند مدلول لفظ است و بعضی قسم دوم را ملحق به قسم سوم می‌کنند و می‌گویند از مدالیل عقلیه است و غیرلفظیه است. مثلاً در احکام غیرمستقل عقل، جمع زیادی از این قسم دوم می‌دانند، وقتی می‌گوید امر به شئ می‌کند، مقدمه‌اش را امر می‌کند، می‌گوید این لزوم دارد ولی لزوم برای وقتی است که دو طرف را آدم ملاحظه بکند. یعنی توجه بکند که این یک مقدمه‌ای دارد آن وقت امر به این، امر به آن هم هست.

ممکن است کسی لزوم بین بالمعنی الاخص بگیرد که غالباً بین به معنای اعم می‌گیرند و احیاناً حتی غیر بین.

این هم یک بحثی است که در منطق ملاحظه کردید.

یک نکته دیگر

به گمانم این را عرض کرده بودیم این است که مدلول لفظی به شمار آوردن بین به معنای اخص یا روی قولی که تعمیم می‌دهد حتی بین به معنای اعم، این آیا حقیقتاً مدلول لفظی است یا بالعرض و المجاز و المسامحه است؟ این هم سؤالی بود که مطرح شد.

واقعاً این لازم بین بالمعنی الاخص جزء مدلول لفظ قرار می‌گیرد؟ یا اینکه حتی آن هم واقعاً مدلول لفظ نیست، منتهی رابطه چون خیلی نزدیک شده است، آدم فکر می‌کند که مدلول لفظ است.

قبلاً فکر می‌کنم اصل سؤال را طرح کردیم که مدلول التزامی، حتی در آنجا که بین به معنای اخص است، واقعاً مدلول لفظ می‌شود؟ ولو با یک واسطه؟ یا اینکه مدلول لفظ نمی‌شود؟ با یک تسامحی به خاطر شدت چسبندگی به معنا و مدلول لفظ، این را لفظی به شمار می‌آورند.

این هم یک سؤالی است که در آنجا که شاید غیر از این دو احتمال که ابتدا به ذهن می‌آید که یکی می‌گوید واقعاً مدلول لفظ می‌شود، این چسبندگی آن قدر قوی است که این در دایره دلالت لفظ قرار می‌گیرد و نقطه مقابل ممکن است کسی بگوید این در هر صورت در دایره وضع و لفظ قرار نگرفته است لذا مدلول غیرلفظی می‌شود، منتهی چون نسبت آن شدید است و ربط آن اکید است، به تسامح و مجاز این را لفظی می‌دانند.

قدما مباحث مقدمه و امر به شئ و نهی از ضد را در مباحث الفاظ می‌آوردند، در تنظیمات بعدی این‌ها در مباحث عقلیه قرار گرفته است، عقل غیرمستقل، مباحث عقلی غیرمستقل قرار گرفته است و موضوع مستقل شده است و به همین دلیل است بنابر یک نظر اینها جزء مباحث الفاظ می‌شود و بنابر نظر دیگر جزء مباحث عقلی می‌شود

روح این اختلاف به این برمی‌گردد اگر این‌ها را مدلول التزامی بین بالمعنی الاخص یا حتی بالمعنی الاعم بگیریم، الفاظ می‌شود و اما اگر گفتیم اینها مدالیلی است که عقل به آن راه می‌برد و الا این‌جور نیست که به صورت بین کلام آن را دنبال خود بکشاند، جزء مباحث عقلی می‌شود.

در اصول بارها این را گفتیم که نه آن و نه این، طرح بحث یک چیزی است. یعنی در واقع در اصول یک سلسله مباحث هست که می‌تواند لفظی باشد و می‌تواند عقلی باشد و جای معینی نمی‌تواند آن‌ها را در تقسیم‌بندی قرار داد، بگوییم اینها جزء مباحث الفاظ است یا جزء مباحث عقلی است.

لفظی یا عقلی بودن آن تابع بحث است، این‌جور نیست که از قبل مشخص باشد که جای این در این قسم طبقه است و بحث بکنیم، وقتی می‌خواهیم این را در طبقه‌ها بچینیم متوقف بر این است که ببینیم بحث چه می‌گوید ممکن است یکی بگوید آن و دیگری بگوید آن. لذا آنجا گفتیم نه همراه آن‌ها هستیم که می‌گویند مباحث مقدمه و امر به شئ و نهی از ضد، این مستقلات، جز مباحث الفاظ است که خیلی وقت‌ها این جزء مباحث الفاظ می‌آمده است در اصول قدمی و کلاسیک ما و نه آن که مثل اصفهانی و کسانی آمدند و اینها را جدای از الفاظ کردند و گفتند اینها جزء مباحث عقلیه است.

ما می‌گوییم بحثی است که دو جهت دارد، هم حیث لفظی دارد و هم عقلی، کدام را قبول داریم، تابع این است که هر کسی بحث بکند و به نتیجه‌ای برسد.

این یک نکته‌ای بود که قبلاً عرض کرده‌ایم، یک جاهایی است که جای بحث در یک قفسه‌بندی، قبل از اینکه شما بحث بکنید، جای آن اینجاست. بعد ادله را پیدا می‌کند.

ولی گاهی طبقه‌بندی آن تابع این است که بحث به کجا می‌رسد.

در جاهایی که از نوع دوم است نباید آن را در طبقه‌بندی قرار داد. باید گفت طبقه‌بندی یک چیزهایی است که حتماً در مباحث الفاظ است شکی نیست، مشتق چگونه است، اینها همه جزء مباحث الفاظ است این روشن است

یک چیزهایی هست که معلوم است جزء مباحث عقلی است، همه قبول دارند.

ولی یک بحث‌هایی در اصول هست که لا هذا و لا ذاک بلکه مشترک است مباحث فرالفظی و فراعقلی است.

تنها سؤال این است که این دال بر آن هست یا خیر؟ بدلالة لفظیة أو دلالة عقلیه. باید بحث کرد و تعیین تکلیف کرد.

این نکته‌ای بود که سال‌ها قبل مطرح کرده بودیم ولی چون در تنظیم اصول محل اختلاف است، این یادآوری خوب بود که توجه به آن باشد.

قدما بیشتر نگاهشان لفظی بود و کمتر به این دقائق مباحث عقلی تفتن داشتند در مباحث الفاظ بردند.

متأخرین این دقت‌های مباحث عقلی آن‌ها جدید بوده است، گرایش به این پیدا کردند که در مباحث عقلی ببرند.

ولی واقع این است که تابع بحث است، ممکن است کسی این را لفظی بداند و ممکن است عقلی بداند و امر فراتر از لفظی و عقلی بودن است.

بازگشت به بحث

این مدلول لفظی به شمار آوردن آیا حقیقیه است یا علی نحو المجاز است؟ اینکه لزوم بین را مدلول لفظ قرار می‌دهیم، این علی نحو الحقیقه است یا علی نحو المجاز و تسامح است؟

مناقشه لفظی بودن دلالت

عرض کردیم که اگر بخواهیم بگوییم که دلالت لفظیه تابع وضع واضع است، معلوم است که وضع واضع روی این مدالیل التزامی نیامده است لذا مدالیل التزامی را باید گفت واقع غیرلفظی است، منتهی چون بین است، چسبندگی به آن موضوع له زیاد است، ذهن خیلی مساعد است که گفته شود این لفظی است ولی واقعاً آن لفظی نیست. منشأ دلالت این لفظ بر آن مسئله، در واقع وضع نیست، بلکه چیز دیگری است. این یک وجه است برای اینکه می‌گوید این به نحو تسامح است.

بین معنا این رابطه‌ها برقرار شده است با یک وجه عقلی عقلایی.

اما وجه اینکه این را لفظی به شمار می‌آوردیم چند نکته بود

احتمال اول

این است که کسی بگوید در وضع، یک وضع‌های تبعی وجود دارد مخصوصاً در تعینی شاید این بیشتر بود. کسی بگوید دو نوع وضع وجود دارد؛

۱- وضع مستقل که ملحوظ واضع به طور مستقل است، اینجا که می‌گوید اسد را برای حیوان مفترس وضع کردم حال به طور تعیینی یا تعینی

وضع‌های ملحوظ به نحو غیر استقلالی و به نحو تبعی و به نحو اجمال و کلی وجود دارد که واضع که لفظی را برای معنایی وضع می‌کند. خصوصاً آنجا که یک فرایند تعینی شکل بگیرد، گویا این را وضع می‌کند علاوه بر این، آن‌ها که یک چسبندگی با این دارد. یعنی آن که از نظر عقلی و عقلایی با این ملازمه‌ای دارد. گویا یک وضع ضمنی، نه مثل تضمنی، وضع تبعی اجمالی اینجا وجود دارد

این را کسی بگوید می‌تواند بگوید این مدالیل التزامی هم در سایه وضع هستند و واقعاً چتر وضع این را گرفته است. این یک احتمال است که ممکن است کسی مطرح کند.

احتمال دوم

این است که بگوییم وضع غیر از آن دلالتی است که ناشی از وضع است وضع آمده روی مدلول مطابقی آمده است، معنا. اما وقتی که واضع این را وضع کرد، به تعیین یا تعین، وضع شد، به شکل قهری این لفظ چسبندگی با آن ملازمات پیدا می‌کند. دلالت دارد ولو اینکه در موضوع له نباشد، به خاطر آن اتصال قویی که بین اینها برقرار شد.

یکی از این دو وجهی است که قاعدتاً مبنای دلالت لفظیه شمردن به وجود می‌آید و در بین بالمعنی الاخص، این وجه دوم بعید نیست، این چسبندگی آن قدر قوی است که در دایره لفظ قرار می‌گیرد ولو وضعی ندارد، حتی وضع اجمالی ندارد.

آنچه الان می‌خواهم به آن بپردازم، چیزی است که قبلاً به شکلی به آن اشاره کردم این است که دو چیز دیگری هم اینجا هست غیر از این ملازماتی که لزوم بین و غیر بین و بین به معنای اعم و اخص اینجا آمده است و همان سه رتبه‌ای که اینجا اشاره شد و ملاحظه کردید، چند مسئله دیگر وجود دارد که در تحلیل الفاظ و معانی الفاظ قابل توجه است.

۱- اشعار؛ بارها به آن اینجا اشاره کردیم. اشعار برقراری یک رابطه‌ای است میان معانی که به حد ملازمه نرسیده است، عرف بین یک معنا و چیز دیگری یک ارتباط نزدیکی می‌بیند، بدون اینکه به حد ملازمه رسیده باشد.

مشعر بودن کلام به این است که یک معنایی، برای آن دارد که موضوع له هست و آن را هم اراده می‌کند، آن معنا با یک چیزهایی شبه تلازم دارد، در حد تلازم چه عقلی، چه عرفی، چه بین، چه غیر بین نرسیده است، ضعیف‌ترین آن‌ها تلازم عرفی غیر بین است، اگر وجود داشته باشد. یا بین به معنای اعم است، به آن حد کف تلازم نرسیده است. ولی در عرف عام اینها خیلی چسبندگی بالایی دارد ولی به حد تلازم نرسیده است. این را می‌گوییم اشعار به چیزهایی است که قریب به تلازم است، ولی تلازم عرفی یا عقلی در آنجا وجود ندارد که حجت بشود. به تار مویی وصل است.

این یک مسئله است که چند بار تا به حال گفتیم.

در مورد این اشعارات، اصل‌ عدم حجیت است، اشعارها که یک رابطه‌ای بین معنا و موضوع له و مستعمل فیه و یک امور دیگری برقرار شده است ولی به حد تلازم نرسیده است، دلالت لفظ بر آن‌ها مشکوک است و اصل‌ عدم حجیت است و نمی‌شود روی اینها حساب کرد. اینها از دایره ظهور خارج است.

ظهور آنجایی است که تلازمی در کار باشد، ولو تلازم عرفی غیر بین، عند النوع باید اینطور باشد. اینها قیود مسئله است.

تلازمی ولو فی‌الجمله وجود داشته باشد و عند النوع هم باشد، این موجب انعقاد ظهور می‌شود. هر چه از این پایین‌تر آمد، ولو اشعاراتی باشد که دل‌چسب هست، آدم می‌پسندد و اعتبار هم با آن مساعد است، آن‌ها را نمی‌شود به عنوان ظاهر حجت دانست.

کثیری از اشعارات از این قبیل در کتب تفسیری و معانی بیان می‌بینیم که اشعارات است، خیلی از مسائلی که در معانی بیان و بدیع آمده است، اشعارات آمده است، این را می‌خواستم تأکید بکنم.

دیدید در این معانی بیانی چقدر نکته درمی‌آورند، آن‌ها یک دست نمی‌شود گفت جزء موضوع له است یا ملازمات موضوع له یا مستعمل فیه است خیلی از آن‌ها ذوقیات است. اشعارات بخشی از ذوقیات است، ذوق می‌پسندد، معانی بیان، عرفا در تفاسیر تأویلی و عرفانی از این قبیل خیلی زیاد است.

در تفسیر تسنیم هست که بعد از تفسیر لطایف اشارات می‌گوید آن هم علی اقسامی است. بعضی از لطایف و اشارات که در کتب عرفانی یا تفسیری می‌آید یا در کتب معانی بیان می‌آید بعضی واقعاً یک نوع ملازمه عرفی وجود دارد منتهی یک دقتی می‌خواهد، عرف دقیق اگر باشد آن را می‌فهمد و می‌شود گفت جزء ظهورات است. منتهی ظهورات خفی است.

لذا آنجا که می‌گوییم سیاق حجت نیست یا ظهور ندارد ممکن است اشعاری داشته باشد، اینکه این موضوع در سیاق احکامی قرار گرفته است که همه آن‌ها تنزیهی است، حرمت نیست یا حرمت است.

این را ما قرینه ظهور لفظی نمی‌دانیم ولی یک اشعاری در آن هست و اگر چیزهای دیگری جمع بشود ممکن است به نقطه‌ای برسد.

بنابر این سخن ما این است که ظاهر که می‌گوییم باید به حد ملازمه برسد، ملازمه عقلی یا عرفی، حال، ظهور لفظی باید بین یا بین به معنای اعم هم باشد

جمع‌بندی

یک چیزهایی هست که از دایره لزوم بیرون است ولی بی‌ربط نیست، اینها که لازم نیست، آنچه می‌تواند در دایره حجیت قرار بگیرد، ظهور است و ظهور آنجایی است که لزوم باشد، ملازمه بین معنا و مستعمل فیه و چیز دیگر برقرار شده باشد تا ظهور آنجا صدق بکند و حجیت بیاید.

یا اینکه باید ملازمه عقلی باشد

یکی از این دو جا وجه حجیت را درست می‌کند؛

۱- یا باید چسبندگی به حد ملازمه عقلی عرفی بین برسد که دلالت لفظی می‌شود

یا اینکه اگر این‌جور نیست، لزوم عقلی باشد.

این لزوم اولیه که در این دو بند اخیر اشاره کردیم، لزوم عند النوع باید باشد.

آنچه از این لزوم بیرون آمد، دیگر حجت نیست، منتهی عرض ما این است آنکه از لزوم بیرون می‌آید گاهی واقعاً یک امر بی‌ربط با کلام است، گاهی آدم چیز بی‌ربط را با کلام ربط می‌دهد، مثل اینکه توحید را منافقین جوری تفسیر می‌کردند، جامعه توحیدی، چیز بی‌ربطی.

ولی چیزهایی است که به حد لزوم نرسیده است ولی نسبت و تلاصق آن با معنا بالا است، ولو اینکه به حد ظهور نرسد.

این هم یک نوعی از چیزهایی است که ربطی با مدلول دارد،

اشعارات را می‌گوییم بخشی از آن چیزهایی که در معانی بیان آمده است، آنچه در تفسیرهای عرفانی آمده است، گاهی در این لطایف و اشاراتی که در کلمات آمده است از همین نوع است. اینها اگر اسناد ندهد، به شکل ذوقی بگوید شاید این مراد باشد شاید این مورد توجه باشد در اینجا. اسناد ندهد و با آن قواعد کلی فضای متکلم هم ناسازگار نباشد، به عنوان یک چیز احتمالی مانعی ندارد.

این اشعارات ارزشی که دارد در دو جا ظاهر می‌شود؛

۱- اینکه به شکل احتمال عقلایی است که این مقصود باشد. مادامی که اسناد به نحو احتمالی باشد و احتمال هم عقلایی باشد، مانعی ندارد، بیش از این نمی‌شود اسناد داد.

نکته مهم این است که این اشعارات ممکن است گاهی تراکم ظنونی بشود که یک اطمینانی تولید بکند یعنی اشعار در این جمله به حد ظهور نمی‌رسد، در آن جمله هم به حد ظهور نمی‌رسد ولی جمع اینها و وجود قرائن ثانوی و حافه به کلام فضا را درست می‌کند برای اینکه آدم اطمینانی پیدا بکند که این هم مقصود است.

از جمله چیزهایی که در این مسئله مؤثر است، تفاوت متکلم است و تفاوت متن‌ها است. چند بار اینجا گفته‌ام که به نظرم این احتمال، احتمال قوی است که دایره دلالات متنی مثل قرآن با روایات متفاوت است و در قرآن دایره دلالت و ظهور شاید اوسع و گسترده‌تر باشد. یعنی یک چیزهایی که یک آدم عادی می‌گوید این اشاره است و اشعاری است ولی یک آدم مسلطی که هر عمل او یک حساب و کتابی دارد، در او عرف می‌گوید این ظهور است این مدلول است.

اگر بخواهیم مثال بزنیم مثل این پروتکل‌های دیپلماسی است؛ در فضای دیپلماسی نباشید، بنای بر اعمال یک دقایقی در روابط نباشد، دست را بالا ببرد، اخم بکند یا نکند، لباس چگونه باشد، اینها معنا ندارد. زبان بدن، معنایی ندارد

اما مقام اگر مقامی شد که دو رئیس‌جمهور می‌خواهند ملاقات بکنند، دو هیئت دیپلماتیک می‌خواهند باهم ملاقات بکنند، آن مقام خیلی از چیزهایی که جاهای دیگر جزء احتمالات زبان بدن و لباس، زبان معاشرت، جز اشاراتی است، ولی در از یک فضا، متکلم، کنشگر خاصی، همان معنادار می‌شود، واقعاً می‌گوید این ظاهر است، زبان بدن او، لباس او، معاشرت او، معنا دارد است.

این اجواء و قرائن حافه و موقعیت متکلم و موقعیت صدور آن کلام، تأثیرگذار است لذا اینها که در معانی بیان گفته می‌شود، (اینها بحث‌های خیلی مهم است) از یک متکلم عادی حتی ممکن است استظهار استشعاری هم نشود، اشعار به آن هم ندارد، یک آدم عادی است و کلامی می‌گوید و می‌رود ولی همین وقتی از یک متکلم دیگر صادر بشود، می‌گوییم اینها اشارات و اشعار است و همان از یک متکلم دیگر و در یک فضای دیگر صادر بشود، جزء ظهورات می‌شود و جزء مدلولات می‌شود.

احوال متکلم و شرایط صدور و اجواء و محیط، در این که یک مضمونی ظاهر باشد یا اشعار باشد یا اینکه حتی در آن اشعار هم نباشد، اثر می‌گذارد و در تفسیر متن و متون دینی اینها نکات مهمی است و در اصول هم مهم است.

اختلاف مشهور و آنچه به سکاکی نسبت داده می‌شود در باب مجاز (در مقاله‌ای می‌خواندم که این نسبت درستی نیست) که بعضی می‌گویند مجاز لفظی است که لفظ در غیر موضوع له استعمال شده است وقتی می‌گوید رأیت اسدا یرمی، ولی یک نظر دیگر که منسوب به سکاکی است می‌گوید لفظ در همان معنای خود به کار رفته است، مجاز ادعایی است، ادعا شده است که این رجل شجاع مصداق حیوان مفترس است از حیث شجاعت. ادعای تصرف در مصداق است، می‌گوید این مصداق آن است نه اینکه لفظ را در غیر موضوع له به کار برده‌اند. می‌گوید الان هم که گفته می‌شود رأیت اسدا یرمی، اسد یعنی همان حیوان مفترس، منتهی اینجا با یک قرینه‌ای که می‌بینیم می‌فهمیم که او ادعا می‌کند که این فرد اوست، این را فرد ادعایی می‌گویند.

عناوین یک مصادیق و افراد حقیقی دارند و یک مصادیق و افراد مدعایی دارند می‌گویند این فرد ادعایی اوست، من همان جا گفتم هر دو درست است، آدمی که در این عالم‌ها نیست و در یک متن حقوقی خشک به کار می‌برد، معلوم است اینجا معنای مجازی یعنی لفظ را در غیر موضوع له به کار می‌برد.

ولی یک جایی در مقام یک بیان لطیف و ذوقی است، آنجا آدم می‌بیند که ادعایی است. آدم و شرایط فرق می‌کند.

خیلی اینطور نیست که قاعده کلی باشد که بگوییم مجاز حتماً آن طور است یا حتماً اینطور است. هر دو نوع هست.

ما می‌گفتیم متون دینی هم ممکن است متفاوت باشد، یک متنی مثل خود قرآن کریم، دایره ظهورات آن اوسع از روایاتی است که در یک شرایط متعارف‌تری صادر شده است و بعضی از اشارات و لطایفی که در قرآن می‌آید، ولو آنکه در یک متن عادی بود می‌گفتیم این یک اشعار است ولی در قرآن که بیاید می‌گوییم به حد ظهور می‌رسد.

خلاصه مطلب

در استدراک مطالب قبل سه چهار نکته گفتیم که یکی از آن‌ها اشعارات بود و مباحث قبل را تکمیل کردیم و یک بحثی که فردا خواهیم پرداخت، تداعی معانی است.

logo