درس خارج اصول ابوالقاسم علیدوست
1401/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
الوضع
موضوع: الوضع
پرسش
سؤال: آیا از آیه ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾ ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا﴾[1] میتوان استفاده کرد که واضع خداوند متعال است؟ به این نحو که خداوند الفاظ را وضع میکند و آن را به زمین یاد میدهد و زمین هم در قیامت آن را تلفظ کند و شهادت دهد. یا اینکه بگوییم خداوند قدرت بر تکلّم و تحدیث را حتی به ما دون بشر به صورت اشاره و نظائر آن و نه لزوماً وضع خاص لفظ برای معنا یاد داده است. یا آیه دیگر ﴿وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾[2] در اینجا پوستهایشان علیه آنها شهادت میدهند.
جواب: به نظر ما آیاتی را که در اختیار داریم نوبت به این آیات نمیدهد. در مورد این آیات باید توجه داشت که آیا مثلا به خلق الفاظ است یا به رساندن معنایِ مراد، مثلا به شکل مجسم؛ چون ما اوضاع قیامت را نمیدانیم که مفاهمه را به چه نحوی برقرار میکنند. بله، این مقدار را میدانیم که حتی مجرم هم محاکمه میشود با اینکه آثار جرم هویدا است یا حتی مجرم در مقابل فعل خداوند اعتراض میکند که آن زمین و فرشتههایی که بر علیه من شهادت میدهند خلق تو هستند.
بعد از روایت وارد شدهای که در اینجاست این آیه شریفه مطرح میشود:[3] [4] ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُون﴾[5] یا آیه ﴿وَ قَالُوا لِجُلُودِهِم﴾ مطرح میشود، یعنی در آن زمان دست، پا، اعضاء و جوارح شهادت میدهند و در این زمان است که شخص نمیتواند چیزی بگوید و دیگر حجتی برای او باقی نمیماند و ﴿فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَة﴾[6]
لذا در اینطور موارد با اینکه آثار جرم مجرم هویدا است ولی خداوند او را محاکمه میکند و گویا یک حقی را برای مجرم قائل میشود که سخنش را بگوید ولی این به قصد اقناع و احترام صورت میگیرد.
بنابراین از این آیات نمیتوان استفاده کرد که واضع خداوند است، ولی نهایتش این است که بگویید از آن اشعاری استفاده میشود منتهی در بحث علمی اشعار ارزش ندارد بلکه باید به مرز ظهور یا صراحت برسد.
بیان مسأله
بعد از اینکه بیان کردیم که نزاع غیر واقعی است و برای روشن شدن آن برخی از شبهات و شواهد را مطرح کردیم، مخصوصاً که پذیرفتیم وضع همان اختصاص و ایجاد علقه است کما اینکه مشهور هم به آن قائل است. منتهی فرق مختار ما با بعضی دیگر از اعلام این است که آنها بر خلاف ما نزاع را واقعی میدانند و بعد آن اشکالات را بیان میکنند. اصولاً وضع از همین اختصاص شروع میشود و شاید مرحله بعد از آن «تعهد» باشد.
مرحوم خوئی (که مسلکشان تعهد است) قائل هستند که نزاع لفظی نیست و واقعی است. از جمله اقوالی که ایشان بیان میکنند همان تعبیری است که بیان کردیم لفظ وجود تنزیلی معناست. ایشان در مقابل آن میفرمانید باید توجه داشت که وضع یک مسأله عرفی است و سادهترین جوامع و مردم وضع را دارند و بلکه دیوانهها و حیوانات هم وضعی دارند. و لذا یک حقیقت این چنینی را تفسیر به وجود تنزیلی معنا میکنید؟
جواب: این بیانی که مرحوم خوئی داشتند به اینکه «تعهد الواضع أنّه متی اراد معنی و تعقّل و اراد افهام الغیر تکلّم باللفظ کذا» آیا همه افراد (حتی قاصرین) آن را متوجه میشوند؟ اگر بله، پس چطور این را میفهمند اما وضع را نمیفهمند؟
مضافاً آیا حیوانات هم تعهد دارند؟ البته میتوان چنین توجیه کرد و گفت «تعهد کلّ شئ بحسبه»، یعنی حیوانات که با هم صحبت میکنند آنها با هم یک قراری دارند که از آن تعبیر به تعهد میشود و نه اینکه مراد تعهد قراردادی دو فرد عاقل با هم باشد.
مرحوم خوئی در عبارتی که دارند میفرمایند: «وضع حقیقه عرفیه». بعد این را تا حیوانات هم لحاظ میکنند، حال اگر چنین باشد دیگر عرفیه نخواهد بود بلکه باید بگوییم «حقیقه کونیّه» که حتی کلّ هستی که حیوانات هم شامل آن است را در بر بگیرد.
تحلیل وضع و تفاهم در نصوص دینی
در اینجا باید بررسی کنیم که آیا از قرآن و روایات چیزی برای وضع استفاده میشود؟ به همین خاطر در چند جهت بررسی میشود:
1. آیا در قرآن و روایات در مورد وضع چیزی مشخص شده است؟
2. بحث تفاهم چطور برقرار شده است؟ مرحوم نائینی قائل بودند که واضع خداوند است، با این حال بسیاری از اعلام این را قبول نداشتند.
البته ناگفته نماند که این تنها یک بحث اسلامی نیست که فقط عالمان مسلمان از آن بحث کرده باشند بلکه اینها بحثهای زبان شناختی است که مربوط به فلسفه زبان است و یک بحث جهانی و فراگیر است. در بین عالمان مسلمان هم اصولیها و هم غیر اصولیها به آن پرداختند، مثلا مفسران به مناسبت تفسیر برخی آیات در مورد آن بحث کردند.
در ما نحن فیه کاری به غیر مسلمانان و مسلمانان از حیث اسلامی بودنش نداریم و تنها از این حیث بررسی میکنیم که آیا وضع از آیات و روایات استفاده میشود؟
شاید أقدم بر همه آیات، آیات اوائل سوره الرحمن باشد. قال الله تبارک و تعالی: ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾[7] شاهد ما در اینجا دو آیه آخر است. در اینجا نحوه ترتیب آیات چنین است که بر ترتیب خارجی انطباق ندارد، چرا که قاعده آن چنین است که گفته شود ﴿الرَّحْمنُ﴾ ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾ ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾
مفسران معمولاً در مورد این آیات چنین گفتند که درست است که ترتیب خارجی عکس آن است، ولی از نظر عظمت، عظمت قرآن و تعلیم قرآن بزرگتر است و لذا از این لحاظ بخاطر تفخیم و تعظیم شأنِ قرآن جلوتر آمده است. یا اینکه میتوان اینطور بگوییم اتفاقاً آیه بر همان ترتیب واقعی است و بحث عظمت دادن به قرآن هم نیست، چون در معتقدات ما چنین است که قرآن قبل از نزول بر پیامبر (ص) به فرشتگان یاد داده شده (یعنی اول بر آسمانیان عرض شده است) و بعد که خلقت انسان مطرح شد، آن وقت بیان آمد و به بشر یاد داده شد، لذا اگر چنین باشد این ترتیب صحیح است.
حالا آیا مراد از «خَلَقَ الْإِنْسَان» آدم ابو البشر است یا مراد جنس بشر است یعنی انسانهای قبل آدم؟ (چون از لحاظ علمی و روائی آمده که قبل از حضرت آدم (ع) بشر بوده است.)
در قرآن یک تعبیر آدم و یک تعبیر انسان دارد، به اینکه مراد از «آدم» شخص حضرت آدم (ع) باشد، مثل آیه شریفه: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون﴾[8] مراد از انسان هم انسانهایی که وجود داشتن است.
شاهد دیگر در سوره واقعه است: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ﴾ ﴿فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ ﴿لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ ﴿تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِين﴾[9] در اینجا قاعده این است که اول گفته شود ﴿تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِين﴾ با اینکه ترتیب چنین نیست. لذا بگوییم اتفاقاً این سیر طبیعی است که قرآن یک جایگاهی در آسمان دارد و جز مطهرون کسی نمیتواند با آن ارتباط پیدا کند. بعد به مرحله نزول آن بر بشر اشاره میکند.
به نظر ما آنچه از این آیات شریفه به دست میآید پیچیده نیست و در کلمات مفسران هم خیلی واضح معنا شده است، مثلا طبرسی در مورد ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾ میگوید: «أی النطق و الکتابه و الخط و الفهم و الافهام، حتی یعرف ما یقول و ما یقال له»[10] منظور از ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾، یعنی همین وسیله ارتباط مانند نطق، کتابت، خط و ... .
یا اینکه ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾ را یک سیر تدریجی حساب کنیم به اینکه خداوند متعال در یک سیر تدریجی غیر محسوس به بشر یاد داده است. حال اگر چنین معنا کنیم، این سازگاری دارد که بشر واضع باشد و خدواند بشر را الهام به این کارها کند.
یا اینکه ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَان﴾ناظر به یک تعلیم دفعی باشد یا کالدفعی باشد و نه مثلا در بستر زمان (مثلا در طول 500 هزار سال)، که اگر چنین باشد حداقلش این است که وضع از خداوند متعال شروع شده است. اما به نظر میرسد در اینجا نمیخواهد اشاره به سیر تدریجی بکند، مثلا در مورد ﴿عَلَّمَ الْقُرْآن﴾ نمیخواهد بگوید در طول 500 هزار سال رخ داده است بلکه ظاهرش این است که بر فرشتگان عرضه شد.
یا در مورد ﴿خَلَقَ الْإِنْسَان﴾ هم خلقت یک امری است که انسان خلق میشود. یعنی اگر بخواهد نعمت باشد و در کنار خلق انسان باشد نباید مانند وضع بشر در طول صدها هزار سال باشد.
بعضی از اعلام مانند مرحوم طباطبائی عبارتی دارند که: «بإلهام باطنی من الله سبحانه»[11] به اینکه خداوند متعال الهام به بشر کرد، مثلا وقتی بشر را خلق کرد قوه شهوت، غضب، حبّ نفس و نطق را قرار داد تا بتواند مفاهمه کند.