« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

1403/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

دوران الامر بین الاقل و الاکثر الارتباطیین

از مرحوم حاج شیخ اصفهانی چند نکته فلسفی مانده است.

می گوید این تقریب انحلال در اقل و اکثر از وجوهی است.

آخوند می گوید آن انحلالی که ما گفتیم در اقل و اکثر و اشکال هم کردیم، اگر آن انحلال درست هم باشد در مقام نمی آید؛ چون در واقع به این شکل نیست که ذات مقید، آن جامع مقدمه باشد؛ چون بر فرض هم بگوییم مقدمه واجب واجب است، باز هم آن مقدمه ای است که در وجود، وجود منحاز دارد، وجودش متحد نیست، جایی که وجودش متحد است، آنجا وجوب مقدمی ممکن نیست؛ اما مقدمه اسم با خودش است؛ یعنی تقدم دارد، اگر می گوییم الرقبه المومنه یا نماز مشروط به طهارت، آیا ذات رقبه یا ذات نماز، تقدم دارد؟ ایشان می گوید بله این تقدمش هم تقدم بالتجوهور است و هم تقدمش تقدم بالطبع است.

اگر در مقام ماهیت، انسان که حیوان ناطق است، اجزاء ماهیت نسبت به کل ماهیت سبق بالتجوهور دارند، جوهر است و ذات ماهیت تشکیل شده است از این ها، به لحاظ وجود اجزاء مقید یا اجزاء نماز با طهارت در وجود تقدم بالطبع دارند.

تقدم بالطبع با تقدم رتبی و علیه فرقش این است، تقدم بالطبع یعنی لا یمکن ان یوجد متأخرا الا این که وللمتقدم وجود، تا متقدم وجود پیدا نکند، متأخر وجود پیدا نمی کند و همین طور است که تا مقدمه، ذات این مطلق در خارج وجود پیدا نکند، هیچ وقت مقید وجود پیدا نمی کند، در واقع تقدمش به لحاظ مقام وجود، تقدم بالطبع است و تقدم بالعلیه نیست، چون در تقدم بالعلیه باید علت و معلول دو شیء باشد؛ ولی این یک شیء است؛ ولکن وجوب غیری در آن نیست.

پس اگر کسی بخواهد بگوید وقتی شارع می گوید رقبه مومنه آزاد کن، ما یقین داریم شارع ذات رقبه را واجب کرده یا به وجوب نفسی و یا به وجوب غیری، این مطلب غلط است؛ چون ذات رقبه وجوب غیری ندارد.

وجه دوم این است که بگوییم آن ذات مقید که همان جامع باشد، او وجوب نفسی دارد، یا وجوب نفسی استقلالی یا ضمنی؛ چون وجوب مرکب منبسط می شود.

اشکالی که ایشان می کند این است که ذات مقید، وجود حقیقی استقلالی در خارج دارد، وقتی می گوییم رقبه مومنه یا نماز مشروط به طهارت، این دو جزء دارد، یک جزء ذات نماز و رقبه و یک جزء هم تقید آن، ذات رقبه وجود خارجی دارد؛ ولی تقید آن وجود انتزاعی دارد.

جهت وحدت بین این دو جزء چیست؟

بین ماهیات که جهت وحدت وجود ندارد، در ماهیات هیچ وقت جامع وجود ندارد؛ چون اگر ما بگوییم ماهیات جامع دارند، این محال است، بین ماهیات جامع حقیقی و ماهوی محال است؛ چون این دو ماهیت مثلا ماهیت انسان و حمار، اگر بگوییم جامع وجود دارد که بر هر دو منطبق است، این جامعی که بر هر دو منطبق است یا در آن جامع ما به الامتیاز هر یک از انسان و حمار هست یا نیست، اگر ما به الامتیاز در آن جامع نیست، پس جامع نیست؛ چون بر این منطبق نمی شود و جامع باید بر کل ماهیت منطبق باشد، اگر بگوییم در آن جامع ما به الامتیاز هست، ما به الامتیاز این با ما به الامتیاز آن فرق می کند و در این صورت ما به الامتیاز حمار بر انسان منطبق نیست و ما به الامتیاز انسان بر حمار منطبق نیست و یکی از براهین اصاله الوجود همین است؛ چون اگر شما بگویید آن حقیقتی که در خارج است ماهیت است، آن وقت اشکالش این است که ماهیات مثل هم نیستند و این ها دو ماهیت هستند و این دو ماهیت؛ چطور ممکن است بر یک چیز منطبق گردد؟

بخلاف وجود؛ چون در وجود می گوییم که ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است، یعنی این وجودی که هست، این وجود جامع بین هر دو است.

اگر بگویید یک چیزی این دارد که آن ندارد، می گوییم هرچه که این دارد آن هم دارد، شدت و ضعفش با هم متفاوت است.

نظر استاد: این کلام که یکی از مهم ترین ادله اصاله الوجود است که ماهیت در خارج جامع ندارد که اگر بخواهد تأصل داشته باشد باید جامع داشته باشد، این حرف درست نیست، ما بر اصاله الوجود در نظر می گیریم، وجود انسان و وجود حمار، آیا اینی که در خارج است وجود است؟ اگر بگوییم آنچه در خارج است وجود است، می گوییم این وجود انسان عین وجود حمار نیست؛ چون وجود انسان مثلا وجود حمار مرتبه 6 است و به شرط لا است و وجود انسان در مرتبه 7 است، آن وجودی که در خارج هست، آیا وجود مرتبه 6 است یا 7؟

اگر بگویی جامع بین این دو است، جامع بین مرتبه 6 و 7 که در خارج وجود ندارد و مفهوم انتزاعی است، آنچه که در خارج وجود دارد، دو وجود مرتبه 6 و 7 است، در این صورت اصاله الماهیه هم می گوید: آنچه در خارج وجود دارد، دو ماهیت است و هر کدام از آن ها ما به الامتیاز هم دارند و ما به الامتیاز ها جامع هم ندارند و اگر این را اشکال بگیرید، عین همین اشکال در وجود هم هست.

همان طور که شما از دو وجود، مفهوم وجود را انتزاع می کنید، همان طور هم از دو ماهیت تأصل و واقعیت و تحقق را انتزاع می کنیم.

اگر مقصود شما این است که یک مفهوم ممکن نیست که انتزاع شود، می گوییم ممکن است انتزاع شود، این دو ماهیت یک قدر مشترکی دارند که قدر مشترک آن ها تأصل این دو ماهیت است؛ همان طوری که شما می گویید از وجود رتبه 6 و 7 مفهوم وجود انتزاع می شود، اینجا هم می گوییم از این دو ماهیت یک قدر مشترک انتزاع می شود؛ چه اشکالی دارد که ماهیات اشتدادی باشند؟

شما در وجود دو مرتبه می گویید ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است؛ در حالی که ما به الامتیاز وجودی مرتبه 6 عین مرتبه 7 نیست.

اگر شما بگویید ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است یعنی به آن هم مفهوم صادق است، در ماهیت هم می گوییم به قدر مشترک دو ماهیت مفهوم صادق است.

حاج شیخ چطور می خواهد با این برهان اصاله الوجود را اثبات کند؟

وحدت شخصیه وجود که کفر محض است و قائل به آن نجس است؛ آیا در خارج یک وجود هست و همه ما و خداوند یک وجود هستیم؟

گفته می شود مثل کف دریا و اب دریا که این هم غلط است؛ چون کف دریا و آب دریا دو آب مختلف هستند؛ بله آن کف حقیقتش آب است؛ اما یک اب نیست و حقیقتش متفاوت است و همچنین موج دریا؛ چون موج دریا یک عرضی است که غیر از دریا است.

این که گفته می شود مثل شیء و سایه آن است هم غلط است؛ چون سایه وجودش غیر از شیء است؛ بله می توان گفت وحدت شخصیه وجود یعنی در عالم غیر از خداوند سبحان وجود ندارد، همه موجودات وهم است و وهم هم وجود ندارد و وهم هم خودش توهم است.

در وحدت شخصی قائل به مراتب شدن هم غلط است؛ یعنی این که بگوییم یک شخص است که دارای مراتبی است، آیا خداوند مرتبه دارد؟

معنی این حرف این است که در عالم هیچ چیزی جز خدا وجود ندارد و خداوند خیال می کند که موجودات را خلق کرده است و نستجیر بالله خداوند جاهل خواهد بود و علم ندارد؛ چون اگر علم بخواهد داشته باشد باید چیزی باشد که علم به آن داشته باشد و منشأ توهم و خیال جهل است.

آقای حاج شیخ، اعتق رقبه مومنه در واقع این طوری نیست که بین رقبه و رقبه مومنه یک جامعی در خارج وجود داشته باشد، چون کلی طبیعی در خارج وجود ندارد، آنچه که در خارج هست دو وجود نیست که یکی رقبه باشد و یکی رقبه مومنه باشد؛ همان طوری که می گویند اتحاد جنس و فصل اتحاد لا متحصل و متحصل است، جنس چیزی نیست غیر از انتزاع، اتحاد ذات رقبه با رقبه مومنه هم اتحاد لا متحصل و متحصل است؛ به این معنا که ذات رقبه در خارج وجود ندارد، رقبه ای که در خارج هست یا مومنه است یا کافره، رقبه مومنه این طور نیست که بگوییم یک ذات رقبه در خارج است و یک ایمان است که در خارج است؛ چون اگر کسی بگوید رقبه مومنه ترکیبش انضمامی است، این خوب است، ایمان در خارج وجودی غیر از رقبه دارد نه مومنه بودن، مومنه بودن در خارج وجودی غیر از رقبه ندارد، این طوری نیست که رقبه مومنه دو وجود بهم چسبیده باشد که یکی رقبه باشد و دیگری ایمان و مثل دیوار سفید نیست.

البته فلاسفه هم می گویند که اساسا عرض در خارج موجود نیست؛ بلکه عرض مرتبه ای است از مراتب وجود جوهر.

این حرف غلط است، سفیدی که عرض است، حقیقتی است در خارج نه مرتبه ای از مراتب جوهر؛ چون اگر مرتبه ای از مراتب جوهر باشد دیگر سفیدی در خارج وجود نخواهد داشت و باید مقولات عشر را انکار کنیم و بگوییم در خارج فقط یک مقوله وجود دارد و آن هم جوهر است.

اگر بگوییم سفیدی در خارج موجود است، مگر نمی گوییم که اعراض در خارج وجود ندارد؛ مگر این که همراه موضوعی باشند، منظور این نیست که عرض در خارج است به این صورت که چسبیده است به معروض، عرض جدای از موضوع در خارج نیست.

این ها حرف هایی است که برهان ندارد و با وجدان و ارتکاز هم نمی سازد.

اشکال: در رقبه مومنه بین رقبه و بین قید هیچ جهت وحدتی نیست؛ مگر لحاظ؛ مثل اجزاء، وقتی هر دو را لحاظ کند، این وجود منبسط می شود؛ چطور در اجزاء منبسط می شود، شما دو جزء را لحاظ می کنید، ذات مطلق و قید؛ پس ذات مطلق وجود دارد، چطور می گویید وجود ندارد؟

حاج شیخ در جواب می گوید: لحاظ گاهی به نحو معنای اسمی است مثل این من لحاظ می کنم ساعت گرد، حکم را روی ساعت گرد می آورم، ساعت یک جزء واجب است و گرد هم یک جزء واجب می شود، گاهی لحاظ می کنم دو جزء را؛ ولی من وجوب را روی مفهوم نمی آورم، این مفهوم را به معنای حرفی لحاظ می کنم یعنی آن ساعت، آن ساعت دو شیء نیست؛ در واقع وجوب را روی ملحوظ می برم که یک واحد حقیقی در خارج است، نه روی این دو جزء، این یک جزء بیشتر نیست.

این حرف درست است؛ ولی این حرف در عام و خاص و دوران امر بین تعیین و تخییر درست است؛ ولی وقتی می گوید رقبه مومنه آزاد کن، چه کسی گفته است که شارع واحد حقیقی در خارج را لحاظ کرده است؟ امر را روی رقبه مومنه برده است که دو جزء دارد.

logo