« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد عبدالله احمدی‌شاهرودی

1403/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

انحلال العلم الاجمالی بین الاقل و الاکثر

مرحوم آقای نائینی گفت که برائت عقلی جاری نمی شود ولی برائت شرعی جاری می شود؛ چون قبح عقاب بلا بیان در آن اکثر و اقل با هم تعارض می کند؛ اما برائت شرعی جاری می شود چون برائت از تقیید جاری می شود؛ ولی برائت از اطلاق جاری نمی شود؛ چون برائت از تقیید اثبات اطلاق می کند؛ چون اطلاق یعنی عدم التقیید، تقابل اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه است، وقتی برائت از تقیید در مقام ظاهر جاری شد، اطلاق اثبات می گردد.

یک اشکال به آقای نائینی این بود که تقابل اطلاق و تقیید تقابل ملکه و عدم ملکه نیست، تقابل آن ها تقابل تضاد است.

آقای خوئی می گوید تقابل اطلاق و تقیید تقابل تضاد است، اطلاق عدم التقیید نیست؛ بلکه اطلاق لحاظ الطبیعه است ساریا فی جمیع الافراد، یعنی طبیعت را لحاظ کند، ساریا فی جمیع الافراد، طبیعت ساری را لحاظ کند، طبعیت لا به شرط قسمی را لحاظ کند، نه این که اطلاق یعنی لحاظ ماهیت مبهمه مهمله و عدم قید.

اطلاق یعنی طبیعت را لحاظ می کند به صورت ساریا فی جمیع افراده.

رفع ما لا یعلمون از تقیید اثبات نمی کند که طبیعت را ساریا لحاظ کرده است؛ چون لحاظ طبیعت ساریا فی جمیع الافراد امر وجودی است.

اشکال به آقای خوئی: شما چرا این حرف را می زنید؟

تناقض در کلام شما وجود دارد، از یک طرف می گویید هر جا تقیید محال شد، اطلاق ضروری است؛ چرا؟ ممکن است که مولا غافل باشد از لحاظ طبیعت ساریا فی جمیع الافراده.

ما که بحث می کنیم در اطلاق و تقیید، کلام ما در موالی شرعیه که نیست، بحث ما در خداوند سبحان و خاتم الانبیاء و 14 معصوم که نیست، بحث در موالی عرفیه است که ممکن است غافل باشد، تعبیر شما این است که وقتی تقیید محال شد اطلاق ضروری است، چرا؟

از کجا می گویید اطلاق یعنی لحاظ طبیعت ساریا فی جمیع الافراد؟

شما در اطلاق می خواهید که مأمور به قید نداشته باشد، وقتی قید نداشت و ذکر نکرد، دیگر قید ندارد.

یک مطلب در کلام آقای خوئی وجود دارد که از دیگران مخفی مانده است و آقای صدر و آقای تبریزی هم به آن اشاره نکردند.

یک جمله معروف است و آن این است که قضیه مهمله در حکم موجبه جزئیه است، هیچ کسی نگفته است که قضیه مهمله در حکم موجبه کلیه یا سالبه کلیه است، چه نفی آن و چه اثبات آن در حکم موجبه جزئیه یا سالبه جزئیه است و هیچ کسی از متأخرین نگفته است که موضوع له اسم جنس، ماهیت لا به شرط قسمی است.

در یک زمانی آقای تبریزی این حرف را می زد و بعد از آن دست برداشت.

آقای خوئی شما چرا می گویید که مطلق یعنی لحاظ الطبیعه ساریا فی جمع الافراد، به نحو لا به شرط قسمی؟

وقتی گفته می شود اطلاق بحث در لفظ مطلق نیست، بحث این است که در سیره عقلا اگر مولی گفت آب برای من بیاور، هر آبی بیاورد، مصداق مأمور به هست یا خیر، مراد از اطلاق این است.

ما اطلاقی را می خواهیم که عقلا به آن تمسک کنند و بگویند این مصداق مأمور به است.

این اطلاق حق با آقای خوئی است، تا مقدمات حکمت تمام نشود، نمی شود گفت شامل تمامی افراد می شود.

شاهد این که این اطلاق احتیاج به مقدمات حکمت دارد و احتیاج به این دارد که مولا طبیعت را ساریا فی جمیع الافراد در نظر بگیرد، این است که اگر مولا بگوید خادمی برای من بیار و الان قیود آن را در نظر نگرفتم، اگر کسی بگوید اینجا مطلق گفته است که خادم بیار، این اشتباه است و کسی به آن اطلاق نمی گوید.

اطلاقی را ما می خواهیم که آن اطلاق مصداق باشد، با این حرف، تمام حرف های آقای خوئی با هم جمع می شود و این که عدم تقیید اطلاق آن ضروری می شود، این امکان ندارد؛ چون ممکن است حتی خداوند سبحان و امام معصوم علیه السلام، طبیعت را ساریا لحاظ نکند و فعلا مبهمه مهمله را لحاظ کرده است، این چه اشکالی دارد؟

اگر کسی بگوید اطلاق و تقیید یک اصطلاح اصولی نیست و در اینجا مراد از اطلاق همان معنای لغوی است و از این طرف می گویید لفظ اطلاق در اینجا مراد نیست، می گوییم منافات ندارد؛ چون در عرف هم وقتی می گویند کلام فلانی مطلق است؛ یعنی هرچه مصداق آن است، بله یکی می خواهد لفظ مطلاق را به معنی عدم قید بگیرد، این حرف را در عرف کسی نمی زند و در عرف به کلام مطلق نمی گویند که کلامی که قید ندارد؛ بلکه می گویند مطلق یعنی هرچه که مصداق دارد مراد باشد.

نظر استاد: با این توضیحات تقابل اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه نیست؛ بلکه تقابل تضاد است و شبهات جلسات قبل هم حل می شد که ما گفتیم از یک طرف می گوییم تقابل اطلاق و تقیید سلب و ایجاب است و از طرفی هم می گوییم انسان گاهی مطلق اخذ می شود و گاهی مقید اخذ می شود و گفتیم متوجه نشدیم که این معنای انسان چیست.

یا می گویند موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه مهمله است که این را هم متوجه نشدیم که چطور می شود.

این مسائل حل شد، این که انسان گاهی مطلق و گاهی مقید اخذ می شود، این انسان به معنای همان ماهیت مبهمه مهمله است و مطلق اخذ می شود و یعنی ساریا فی جمیع افراده لحاظ می شود و مقید اخذ می شود یعنی خیر، قید دارد.

موضوع له اسم جنس ماهیت مبهمه مهمله است یعنی لحاظ نمی کند.

فقط این اشکال به آقای خوئی وارد است که آقای خوئی تصور کرده است که تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل تضاد است، آن هم ضدین لیس لهما ثالث، البته این مسئله هم در کلمات آقای خوئی مضطرب است، در برخی موارد تصریح کرده است که ضدین لهما ثالث است، وقتی آقای خوئی می گوید اسم جنس برای ماهیت مبهمه مهلمه وضع شده است، پس معلوم می شود که قبول دارد تقابل آن ها ضدین لهما ثالث است؛ ولی بعضی کلماتش هم که وقتی تقیید محال شد، اطلاق ضروری است، با این نمی سازد.

وقتی که روشن شد، مشخص می گردد که اشکال آقای نائینی وارد نیست.

آقای نائینی می گویید برائت از تقیید اثبات اطلاق می کند، این درست نیست؛ چون مثبت است و لازمه عقلی است؛ مگر این که رفع ما لا یعلمون در خصوص این مورد وارد شده باشد و در صورت عدم جاری کردن آن لغو شود که در واقع چنین نیست.

اشکال دیگری آقای صدر به آقای نائینی کرده است و آن این است که حتی اگر تقابل اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه هم باشد، باز هم برائت از تقیید اثبات اطلاق نمی کند؛ چون برائت از تقیید نمی گوید که این قید ندارد، فرق است بین استصحاب و بین برائت، استصحاب می گوید متعلق قید ندارد؛ اما برائت نمی گوید که قید ندارد، برائت می گوید اگر قید داشته باشد، عقاب نمی شوی؛ بله اگر مفاد رفع ما لا یعلمون این بود که برائت قید ندارد، درست بود؛ اما رفع ما لا یعلمون با واقع کاری ندارد، رفع ما لا یعلمون می گوید اگر واقعی باشد من تو را عقاب نمی کنم.

آقای نائینی به فرض تقابل اطلاق و تقیید تقابل عدم و ملکه باشد، باز برائت از تقیید اثبات اطلاق نمی کند چون برائت از تقیید نمی گوید که مأمور به قید ندارد.

این حرف در رفع ما لا یعلمون، اگر معنی رفع، رفع عقاب و مواخذه باشد، حق با آقای صدر است؛ اما اگر معنای آن رفع حکم باشد، در اینجا واقع دیگر قید ندارد، چه فرقی بین رفع ما لا یعلمون و لا تنقض الیقین بالشک هست؟

هر دو دارند حکم را از واقع برمی دارند.

ثانیا این در واقع همان اشکال اولی است؛ چون ما که می گوییم مثبتات اصول حجت نیست معنای آن همین است، این لازمه عقلی است.

اشکال دیگری هم به آقای نائینی وارد است و آن این است که تقابل اطلاق و تقیید، تقابل ملکه و عدم ملکه باشد؛ اما عدم ملکه می شود اطلاق، وقتی ملکه ممکن نشد، اطلاق می شود، این لازمه عقلی است، این باید اول اثبات شود که اطلاق و تقیید در مقام ظاهر هم چنین تقابلی دارند، این از کجا ثابت می شود؟

خود آقای نائینی متوجه است و می گوید که تقابل اطلاق و تقیید در مقام ظاهر هم تقابل ملکه و عدم ملکه است، این از کجا اثبات می شود؟

شاید اطلاق و تقیید در مقام ظاهر اثبات نشود، ممکن است رفع هر دو باشد؛ یعنی هم مقید نیست و هم مطلق نباشد.

شاید این حرف آقای نائینی، ناظر بر رد اشکال دوم آقای صدر باشد که شما می گویی رفع ما لا یعلمون نظر ندارد و فقط احتیاط را نفی می کند و نمی گوید قید ندارد، این را آقای نائینی متوجه است؛ اما معنای رفع ما لا یعلمون رفع عقاب نیست.

یک مشکلی اینجا هست و آن این است که آقای خوئی، شما می گویید مثبتات اماره حجت است، مثبتات استصحاب حجت نیست، چرا؟

استصحاب وقتی می گوید تو اگر یقین داری که سابقا وضو داشتی، الان اگر شک داری باطل شده است یا خیر، بگو وضو دارم، اگر شما نذر کردی که روزانه 5 بار بیشتر توالت نروی، آیا این استصحاب که می گوید تو وضو داری، اثبات می کند که توالت نرفتی؟ خیر، چرا مثبتاتش حجت نیست؟

آقای خوئی، این لا تنقض الیقین بالشک هم خودش اماره است، چرا حجت نیست؟

ما همیشه این طور توجیح می کردیم که لا تنقض الیقین بالشک نمی گوید که الان واقع چیست، می گوید شما در مقام عمل آثار شرعی واقع را بار کن؛ اما واقع چیست کاری به آن ندارد، لذا آقای صدر فرقی نیست بین رفع ما لا یعلمون و بین لا تنقض الیقین بالشک، لا تنقض الیقین بالشک هم معنایش همین است، آن هم نمی گوید که در واقع چنین نیست، او هم می گوید در مقام عمل بنا را بر یقین بگذار.

نمی دانم چرا ایشان می خواهد فرق بگذارد بین رفع ما لا یعلمون و بین لا تنقض الیقین بالشک.

نظر استاد: ما هم این اشکال دوم آقای صدر را به آقای نائینی وارد می دانیم؛ البته نه به تقریبی که آقای صدر بیان کردند، به همین تقریبی که عرض کردم سر این که مثبتات امارات حجت است و مثبتات استصحاب حجت نیست، با این که استصحاب هم خودش یک اماره است، این است که آن اماره مفادش خبر از واقع است و لا تنقض الیقین بالشک مفادش خبر از واقع نیست، او می گوید من کاری به واقع ندارم و تو در مقام عمل این کار را بکن.

بله این اشکال به آقای نائینی وارد است که رفع ما لا یعلمون در مقام فایده ندارد؛ چون اثبات عدم تقیید نمی کند مگر این که اطلاق و تقیید در مقام ظاهر هم تقابش تقابل ملکه و عدم ملکه باشد.

استصحاب خودش یک اماره است و مثبتات استصحاب حجت است؛ اما مثبتات مستصحب حجت نیست.

اگر کسی بگوید، اگر نگویید رفع ما لا یعلمون از تقیید اثبات اطلاق می کند، این رفع ما لا یعلمون از تقیید به چه دردی می خورد؟

یا رفع ما لا یعلمون از تقیید جاری می شود یا خیر، اگر قید را نیاوردی من تو را عقاب نمی کنم، اطلاق یعنی قید را نیاوری و اگر چنین نباشد، این رفع ما لا یعلمون لغو می شود.

حرف آقای نائینی این است که رفع ما لا یعلمون از تقیید به هر معنایی که هست، یعنی اطلاق دیگه.

logo