1404/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
اشکال آخوند به دلیل اول شیخ انصاری/ اطلاق مادّه و هیئت از نظر شمولى بودن و بدلى بودن/الأوامر
موضوع: الأوامر/ اطلاق مادّه و هیئت از نظر شمولى بودن و بدلى بودن/ اشکال آخوند به دلیل اول شیخ انصاری
اشکال آخوند به شیخ انصاری
کلام در فرمایش مرحوم آخوند خراسانی بود خطاب به مرحوم شیخ اعظم انصاری که مطلب به اینجا منتهی شد که اگر کسی در اصول مبنایش این باشد که مفرد معرف به الف و لام دلالت بر عموم دارد مثلا ( احل الله البیع) بهمعناى «أحلّ اللَّه كلّ بيع» خواهد شدو مرحوم آخوند می فرماید که و ما هم قبول داریم و من هم تاکید می کنم به این مسئله که در این صورت ادر اين صورت از نظر وضعْ دلالت بر شمول خواهد داشت. چون «بيع» دلالت بر طبيعت بيع مىكند و «كلّ» هم دلالت بر استيعاب و شمول افراد دارد.
ولى اين از محلّ بحث ما خارج است، زيرا بحث ما در اطلاق است نه عموم. وقتى بحث در اطلاق شد، ديگر «ال» دلالتى بر افراد و استيعاب افراد نخواهد داشت بلكه بر جنس و تعريف جنس- بهلحاظ حضور در ذهن- دلالت مىكند. در اينجا ما به شيخ انصارى رحمه الله مىگوييم: شمول- در اطلاق شمولى- بهمعناى جامعيت و دلالت بر همه افراد است. آيا اين دلالت از كجا آمده است؟ آيا لفظ «بيع» دلالت بر افراد دارد؟ آيا «ال» دلالت بر افراد دارد؟ چه فرقى بين لفظ «البيع» و «الإنسان» وجود دارد؟ آيا كسى مىتواند ادّعا كند كه كلمه «الإنسان» به دلالت وضعى لفظ- كه مستند به ظهور لفظ است- بر زيد و عَمرو و بكر و ساير افراد انسان دلالت مىكند؟ شما «الإنسان» را به «حيوان ناطق» معنا مىكنيد و «زيد» را به «حيوان ناطق مقيّد به خصوصيات زيديت» و «بكر» را به «حيوان ناطق مقيّد به خصوصيات بكريت» معنا مىكنيد. درحقيقت بين اين خصوصيات هم تباين وجود دارد و با وجود اينكه هم زيد هم بكر، حيوان ناطق مىباشند، ولى ما نمىتوانيم قضيه «زيدٌ بكرٌ» را بهعنوان يك قضيه حمليه- بدون مجاز و مسامحه- تشكيل دهيم، زيرا در معناى زيد، خصوصيات فرديه زيد دخالت دارد، در معناى بكر هم خصوصيّات فرديّه بكر دخالت دارد و خصوصيات زيد، متباين با خصوصيات بكر است. اگر خصوصيات فرديه، بهعنوان قيد، دخالت در معناى زيد دارد، چگونه «الإنسان»- كه براى «حيوان ناطق» فقط وضع شده است- مىتواند حكايت از اين خصوصيت بنمايد؟ خصوصاً با توجه به اينكه افراد انسان متكثرند و هركدام هم داراى خصوصياتى هستند و خصوصيات آنان با يكديگر متباين است و پيداست كه كلمه «الإنسان» نمىتواند بر تمام اين خصوصيات متباين دلالت كند. بلكه آنچه در اينجا مطرح است همان چيزى است كه ما در منطق خواندهايم و آن اين است كه «وجود طبيعى عين وجود افرادش مىباشد» [1] حق اين است كه در خارج، وجود انسان جداى از وجود زيد و عَمرو و بكر و ... نيست. در صورت وجود زيد، هم مىتوان گفت« زيد موجود» و هم مىتوان گفت: «الإنسان موجود». اگر زيد در خانه باشد، هم مىتوان گفت: «زيد في الدار» و هم مىتوان گفت: «الإنسان في الدار» اين امر براى اين است كه اينها دو وجود نيستند.
اينطور نيست كه زيد، زيديتش يك وجود و انسانيتش وجود ديگر باشد. بلكه وجود زيد همان وجود انسان است. امّا مسأله اتّحاد در وجود، غير از مسأله دلالت و حكايت است. نكته حسّاس اينجاست كه دلالت لفظ براى معناى موضوع له خود، غير از مسأله اتّحاد در وجود است. شاهدش اين است كه شما صدها بار كلمه انسان را مىشنويد امّا به ذهنتان نه زيد مىآيد و نه عَمرو و نه بكر و نه ساير افراد درحالىكه اگر خصوصيات فرديه در معناى انسان مدخليت داشت، چطور ممكن بود كه با شنيدن كلمه انسان انتقال به اين خصوصيات و جهات مشخّصه فرديه پيدا نكنيم؟
موید دیگریش سیاتی ان شالله.