1403/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
رجوع شاهد از شهادت بعد الحکم و الاستیفاء
موضوع: رجوع شاهد از شهادت بعد الحکم و الاستیفاء
کلام در رجوع شاهد از شهادتش بعد الحکم و الاستیفاء بود؛ تا کنون نصوص و روایاتی که در این زمینه وارد شده بود بخشی را نقل کردیم و توضیحات لازم را دادیم اما کلمات اصحاب را باید بررسی کنیم:
کلام فقها در مسئله
در کلمات فقها آمده است که شهرت عزیمه بر این است که در امور مالی در صورتی که قبل الاستیفاء باشد، حکم نقض نمیشود و اگر بعد الاستیفاء باشد و شاهد از شهادتش رجوع کند، بالاجماع حکم حاکم نقض نمیشود و اما در حدود همان مشهور فرمودهاند که حکم حاکم بعد از رجوع شاهد از شهادتش، نقض میشود.
چرا در حدود حکم حاکم نقض میشود؟ به این علت که این مورد مشمول قاعده درء میشود و در صورتی که شاهد، اقرار به تعمد کذب نماید، ایجاد شبهه میشود بهخاطر اینکه از طرفی اقرار نموده است که من دروغ گفتم که اگر این حرفش را بپذیریم، باید حکم نقض شود؛ از طرف دیگر سخن شاهد، اصلاً حجت نیست و ایجاد شبهه میشود و قاعده «الحدود تدرأ بالشبهات» حتی اگر در صورتی که اقرار به عمد کند، جاری است.
اما بعد الاستیفاء همانطوری که از نص و روایات استفاده شد، مشهور هم همین را میگویند؛ مرحوم صاحب جواهر میفرماید:
أما لو حكم الحاکم و سلّم المال«یعنی بعد الاستیفاء» للمحكوم له فرجعوا«شاهد از شهادتش رجوع کرد» و العين قائمة«عین هم باقی است» فانه أولى بعدم النقض.
در صحیحه جمیل گفته بود که عین باید رفع شود و ما اشکال کرده بودیم و گفتیم که این بر خلاف قاعده است زیرا اگر حکم نخواهد نقض شود، رد عین معنا ندارد.[1]
صحیح جمیل: وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي شَهَادَةِ الزُّورِ إِنْ كَانَ الشيء قائما بعينه ردّ على صاحبه وَ إِلَّا ضَمِنَ بِقَدْرِ مَا أُتْلِفَ مِنْ مَالِ الرَّجُل.[2]
مرحوم صاحب جواهر این روایت را رد می کند و می فرماید که مشهور بر خلاف این روایت فتوا دادهاند و «اولی بعدم النقض» در بعد الاستیفاء است و قبل از استیفاء گفتند که در امور مالی، نقض نمیشود و اگر در امور مالی نقض نمیشود و بعد الاستیفاء به طریق فحوی یعنی به طریق اولی، نقض نمیشود(و لذا كان الأصح وفاقا للمشهور أنه لا ينقض و لا تستعاد العين) نه حکم نقض میشود و نه عین برگردانده میشود بر خلاف صحیحه جمیل که فرمود بود به صاحبش برگردانده میشود، اما ایشان می فرماید اعاده نمیشود.(بل قيل: إن عليه عامة المتأخرين، بل و القدماء، كما يفهم من المبسوط قال: «و إن رجعوا بعد الحكم و بعد الاستيفاء لم ينقض حكمه بلا خلاف إلا من سعيد بن المسيب و الأوزاعي، فإنهما قالا: ينقض» إذ هو بإطلاقه شامل للمفروض،)«مفروض این است که عین باقی است و عین باید نقض، برگردانده شود» (بل عن السرائر الإجماع عليه، و هو الحجة بعد الأدلة السابقة في صورة التلف التي لا يخفى عليك جريانها في المقام.)[3]
مرحوم شیخ طوسی در المبسوط این است که می فرماید اگر شاهدان از شهادتشان برگشتند در حالت بعد الحکم و الاستیفاء، حکم حاکم نقض نمیشود مگر دو نفر که با این حکم، مخالفت کردند که انها سعید بن مسیب و اوزاعی است که آنها فرمودهاند که نقض میشود.
هذا و لكن في النهاية و محكي الوسيلة و الكافي و القاضي ترد العين على صاحبها و لا غرامة على الشهود.[4]
ایام 10 دی سال 1357
روز 10 دی یادآور خاطره انقلاب است؛ من در روز 9 و10 دی در چهارراه شهدا دیدم که وقتی تانکهای ارتش رژیم شاه میآمد، شاخههای درختها روی زمین می ریخت و رگبار بسته بودن و زمین، و آسمان، مغازه و مردم را نشانه گرفته بودند و در چهارراه شهدا نزدیک به یک نیسان کفش ریخته بود. یک آقایی که قد کوتاهی هم داشت میدویید و تیر شکم او را پاره کرده بود و روده های او بیرون ریخته بود و با دستش آنها را نگه داشته بود.
یکی از کسانی که در روز 10دی که هنوز هم نتوانستیم بفهمیم که اقوامی داشت یا نه، در جلو منزل آقای شیرازی همینطور که شعار میداد و فرار کرد، از روی تانک یک تیر به او زدند که تیر به حلق او خورد و سرش منفجر شد
و این مرد طلبه بود و بعد دست مردم تشییع شد و تا الان مشخص نشد که پدر و مادر او کیست و کجاست.
یکی از معجزاتی که در 10دی مجروحین آن روز برای من نقل کردند، این بود که میگفت من ازچهارراه شهدا به سمت خیابان بهجت فرار کردم که تیر به پای من خورد و افتادم که دیدم تانکها میآیند و از نفربرها یک فرمانده آمد پایین و دید که من در پیادهرو افتاده ام، اسلحه بزرگی داشت که آن را از کمرش درآورد و به سمت من آمد، چشمهای خودم رو بستم که چند تیر زد و من فهمیدم که کجا خورد اما تیر آخرش روی قلبم خورد و فکر کردم که کار من تمام است ولی دیدم که زنده هستم و بعد از اینکه آنها رفتند با خودم فکر کردم که آن 6،7 تیری که به من زده کجای من خورد است و بعد دیدم به دست و پای من خورده ولی کارساز نبوده ولی آخرین تیری که به روی قلبم گذاشت و رفت و خودش هم یقین کرد که کار من تمام شد، اما روی قلبم یک قرآن کوچیک پر حجمی داشتم که اون قرآن رو به من داده بود که تیر وسط آن خورده بود که تمام کاغذهای قرآن را سوزانده بود که نزدیک ورق آخر که می خواست وارد بدنم بشود، کج شده بود و تیر بیرون رفته بود. این آقا فردی بود به نام اسکافی که خانه اونها در مشهدقلی بود و الان نمیدانم که زنده است یا خیر. شوهر خواهر او فردی بود که به نام عماد که در همین میدان شهدا به رگبار بستند که یک طرف او معلول بود و با طرف دیگرش با عصا به راهپیمایی میآمد و ایشان هم به شهادت رسید.