< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/12/17

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت پنجم

 

طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی

در تحف العقول از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که: «الرغبة فی الدنیا تُورِث الغمّ و الحزن و الزهد فی الدنیا راحة القلب والبدن؛[1] تمایل به دنیا موجب غم می‌شود برای آینده و حزن می‌شود برای گذشته.(انسان مدام تشویش دارد که فردا چه می‌شود) دنیا هم فقط مال نیست، هر چیزی که لغیرالله باشد دنیا است من می‌خواهم به جایی برسم به مقامی برسم، یکیش هم مال است. همة اینها موجب این می‌شود که انسان باید غصة گذشته را بخورد و همیشه تشویش آینده را داشته باشد اما اگر تأمل بکند که همة اینها می‌گذرد و حداکثر ۱۰۰یا ۱۲۰ سال خواهد بود(عمر علمائی بگوییم) بعدش باید رها کند و برود اما آن عالم است که عالم جاودان است بی‌نهایت است اگر اینجا توانست کاری برای آنجا بکند، کرده و الا آنجا که رفت دیگر [کار از] کار گذشته و هیچ کاری نمی‌تواند بکند و دستش از همه چیز کوتاه است و آن وقت دیگر نمی‌تواند تمایل به دنیا داشته باشد، به خصوص که در فرمایشان ائمة ما آمده که «الدنیا جیفة طالبها کلاب» دنیا یک مردار است و آنهایی هم که دنبالش هستند سگ‌ها هستند، این در حقیقت بیان باطن کسانی است که دنبال دنیا هستند.

بله انسان خوب است روزی‌اش فراخ باشد در روایات هم خواسته شده، دعا شده در ادعیه هم هست، روزی هم عوامل خودش را دارد، اولین آنها ترک گناه است، دومی احترام زیاد به پدر و مادر است،‌سوم گشایش بر خانواده است در خانه اوقات تلخی نکند، سعی کند آنها را در آسایش قرار دهد.

 

حضرت امام قدس الله سرّه، با پدر آقای شبیری(مرحوم حاج سید احمدآقای زنجانی که در فیضیه نماز می‌خواندند) دوتائی پیش مرحوم آشیخ حسنعلی نخودکی در مشهد می‌روند و از ایشان می‌خواهند که کیمیا را به آنها یاد دهد(یکی از ناقلین آقای بهجت است)، آشیخ حسنعلی می‌گوید من کیمیا را به شما یاد بدهم قول می‌دهید که در غیر رضای خدا از آن استفاده نکنید؟ دو نفر آدم باتقوا می‌روند تو فکر، که حالا چطور می‌توانند. شیخ حسنعلی می‌فرماید من یک چیزی به شما یاد می‌دهم که از کیمیا بهتر است و آن اینکه بعد از هر نماز واجب این پنج عمل را انجام بدهید: آیة الکرسی، تسبیحات حضرت زهرا(س)، سه تا «﴿قل هو الله﴾[2] »، سه تا صلوات، سه بار هم آیة «﴿و من یتّق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه إنّ الله بالغ أمره قد جعل الله لکلّ شیء قدرا»﴾[3] (طلاق آیه ۳) همیشه انسان وضعش خوب است.

خدا رحمت کند مرحوم بهاءالدینی می‌فرمود: مردم می‌گویند آسمان که سوراخ نمی‌شود، روزی آدم بیفتد پایین ولی ما معتقدیم که آسمان هم سوراخ می‌شود و می‌افتد پایین.

«والزهد فی الدنیا راحة فی القلب و البدن»؛ بی‌میلی به دنیا، هم مایة آسایش روح آدم است هم مایة آسایش بدن آدم. البته این معنایش تنبلی و ترک وظیفه نیست که خودش حرام است و هر کسی باید در این دنیا تلاشی را که برایش آمادگی دارد و لازم است بکند.

 

مرحوم آخوند فرموده بودند:

     آنچه که ما قائلیم که عبارت است از وحدت وجود در عین کثرت وجود و کثرت وجود در عین وحدت شخصی وجود، بهترین مثالش عدد است و واحد؛

حالا وجه پنجم برای این مشابهت را می‌خواهیم بیان کنیم:

 

1- شباهت پنجم

برای بیان وجه پنجم اول باید دو مقدمه بگوییم.

لابدّ من تمهید مقدمتین:

۱) العارف بینما یری الممکنات حقائق، یری الکون توهّماً و مرادهم بالکون هو العالَم و العالَم فی اللغة ما سوی الله تعالی. و یریدون من کونه وهماً أنّه بما أنّه سوی الله وهمٌ؛ بمعنی أنّ کون الممکنات غیره تعالی و کون کلٍّ غیرَ الآخر وهمٌ.

عارف که می‌گوییم یعنی مثلاً ابن عربی، قونوی، ابن تُرکه؛ اینهایی که بزرگان عرفان هستند. اینها می‌گویند خدا حقیقتاً موجود است، ممکنات هم حقیقت دارند، اگر ممکنات حقیقت ندارند، خود آن عارف هم حقیقت نخواهد داشت، اگر ممکنات حقیقت نداشته باشند این فصوصی که ابن عربی آورده تحت عنوان «فصّ آدمی، فص موسوی..» [معنا نخواهد داشت] اینها همه معنایش این است که اینها حقیقت دارند، اگر حقیقت نداشته باشند، حرف زدنشان معنا ندارد.

در عین اینکه معتقدند ممکنات حقیقت دارند، می‌گوید:

«کلّ ما فی الکون وهمٌ أو خَیال»

کون در اصطلاح فیلسوف مرادف است با وجود. خود اینها تصریح می‌کنند و می‌گویند «کون در اصطلاح حکماء مرادف است با وجود، اما در اصطلاح ما کون یعنی عالم، یعنی مخلوقات یعنی خلق.

«کون» را توهم می‌داند. و مرادشان از کون، عالم است.

عالَم، وزن «فاعَل» است و وزن «فاعَل» از اوزان اسم آلت است مثل «طابَع» یعنی چیزی که به وسیلة آن طبع می‌شود «خاتَم» یعنی چیزی که به وسیلة آن مُهر می‌شود، قبلاً همه مهر داشتند و مهرشان نگین انگشترشان یا چیزی شبیه آن بوده است یعنی یک برجستگی داشته ولو از جنس خود آن انگشتر. یک نقشی داشته که وقتی می‌زدند روی مرکب بعد روی کاغذ یا چیز دیگری می‌شد مهر آن شخص.

«خاتَم» یعنی ما یُختَمُ به؛ «قالَب» یعنی ما یُقلَب به؛ «عالَم» هم یعنی ما یُعلَم به=یعنی چیزی که به وسیلة آن علم پیدا می‌شود. به کی؟ به خدا؛ می‌گویند چون وسیله‌ای است برای علم به خدا. آیت است در حقیقت.

می‌گویند «کَون» یعنی «عالَم»، وهم است و عالم یعنی ماسوی الله.

نه اینکه خودش وهم است، الان گفتیم می‌گویند ممکنات همه حقیقت دارند. پس مراد چیست؟ می‌گویند اگر می‌گوییم وهم است یعنی اینکه فکر می‌کنی غیر خدا است، وهم است این «سوا» بودنش وهم است تکیه روی آن «سوی» دارد لذا می‌گوید «کون» به معنای عالم است و عالم به معنای ماسوی الله است و اگر می‌گوییم «ماسوی الله» وهم است یعنی اینکه سوا و غیر خدا و غیر همدیگر باشند، وهم است.

اینکه شما فکر می‌کنید «من یکی، خورشید یکی، ماه یکی، زید یکی، عمرو یکی» اینها مغایر با همند، این «تغایر» وهم است اینکه فکر می‌کنید خدا برای خودش یک موجودیتی دارد ما هم یک موجودیتی داریم، اینها وهم است.

ببینید اینها اصولش با هم خوب می‌خواند. از یک طرف می‌گوید وجود واحد است و آن وجود حق تعالی است از طرف دیگر می‌گوید همة این موجودات هستند حقیقتاً. از طرف سوم می‌گوید عالم وهم است؛ یعنی این سوا بودن، چون عالم حقیقتش آن سوا بودنش است، وهم است. آن «ماسوی» بودن وهم است.(این مقدمه اول)

 

پس مقدمه اول این شد که ممکنات با اینکه حقیقتند، اما این مغایرتشان با هم و تغایرشان با خدا توهم است.

۲) العدد لیس هو الآحاد بالأسر و إنّما هو وحدة المتکرّرة أو آحاد المتکرّرة بما هی متکرّرة و بعبارة اُخری العدد هو اجتماع الآحاد.

این را میرداماد تصریح کرده‌اند(کسی دیگر ندیدم که اینطور تصریح کرده باشد. البته خود عرفاء دارند که عباراتشان را خواهیم خواند)4

«۱»-«۱»، ۲ نیست. «۲» عبارت است از جمع الآحاد. یا همانی که گفتند «تکرر الواحد» یعنی «یک۱» تکرار شود.

خود آحاد بالأسر، در بحث تقدم ذاتیات بر ذات، این «بالأسر» آنجا مطرح شده است. گفتند ذاتیات بر ذات مقدمند، بعد اشکال شده که ذاتیات که مجموعه‌اش خود آن ذات است چطور می‌گویید مقدم است؟ پاسخ می‌دهند که ذاتیات عبارت است اجزاء بالأسر. و خود ذات یعنی «مجموع الأجزاء».

در عدد، میرداماد تصریح می‌کند که وحدات بالأسر، عدد نیست. «۱» «۱» دو نمی‌شود، بلکه تکرر الآحاد یا آحاد متکرر یا وحدات متکرر عدد است «بما هی متکرّرة» یعنی از این جهت که این تکرار آن است با آن است عدد است.

این اجتماعشان عدد است و الا اگر اجتماع نباشد عدد نیست.

حالا بعد از بیان دو مقدمه، باید تمثیل بیان شود، تمثیل واحد و عدد برای تقریب وحدت در عین کثرت وجود و کثرت در عین وحدت وجود به ذهن.

 

اذا عرفتَ هذا نقول:

کون التکرر الذی به العددُ عددٌ أمراً متوهّماً، مع کون الآحاد حقیقیّةً-لأنّ حقیقة العدد لیست إلّا الوحدات-مثالٌ لکون تغایر الوجودات متوهّماً مع کون الموجودات حقیقیّةً و متکثّرةٌ.

می‌گویند در عدد آنچه حقیقت دارد، وحدات است، تکرر یک چیزی است که شما در ذهنتان لحاظ می‌کنید و تکرر خودش یک چیز واقعی نیست.(ابن عربی می‌گوید) می‌گوید آنچه واقعیت دارد «این قلم» است و «این قلم»[اشاره به دو قلم در دو دست] که می‌شود «۲». اینکه این دو تا واحد هست. پس حقیقت عدد همان وحدت است. حقیقت عدد چیزی جز وحدت نیست اما این «اجتماع و تکرر» یک چیز توهمی است و مربوط به ذهن شما است که این دو را با هم در نظر می‌گیرید می‌گویید «۲». همین الان گفتیم «۲» بودنش به جمعشان است به این است که بگوییم این تکرار آن است. می‌گوید این «تکرارِ» آن است فقط مربوط به ذهن است مربوط به توهم شما است.

موجودات کثیرند اما تغایرشان توهم است. چطور در عدد، وحدات حقیقت داشتند اما آن تکرر و اجتماع یک توهم بود، در عالم هم موجودات حقیقت دارند اما اینکه شما می‌گویید «این موجودات غیر همند و هر کدام از ممکنات و بلکه همة ممکنات غیر خدا هستند»این، توهم است.

پس مثال، آن مطلب ما را خوب بیان می‌کند. وجود همة موجودات حقیقی است اما سوا بودن و تغایر اینها با هم توهم است. شما برایتان سنگین است که چطور کثرتشان حقیقی است اما تغایرشان وهمی است؟ می‌گوید برو سراغ عدد. که وحدت‌ها حقیقی‌اند اما اجتماعشان(که عدد بودن عدد، به همان اجتماع است مابه الاثنان، اثنان، اجتماع دو تا واحد است.) امر توهمی است.

 

فراجع:

۱) شرح فصوص قیصری(چاپی که مرحوم آشتیانی تحقیق کردند) ص ۵۵۹: اعلم أنّ الاثنین مثلاً لیس عبارةً الا عن ظهور الواحد مرّتین مع الجمع بینهما (بدان که ۲ نیست مگر اینکه واحد دو بار جلوه کند، اما نه «فقط دو بار جلوه کند» که بشود آحاد بالأسر(چون آحاد بالأسر عدد نیست) بلکه مع الجمع بینهما. با اجتماعشان) والظاهر فرادیً و مجموعاً فیه لیس إلا الواحد (آنچه که جلوه می‌کند چه تک باشد که یه دونه واحد است چه مجموعاً باشد، فقط آن واحدها جلوه می‌کنند، یعنی آنچه برای شما جلوه می‌کند دو تا قلم است این واحد از قلم و این واحد) فما به الاثنان اثنان و یغایر الواحد بذالک لیس إلّا أمراً متوهَّماً (آنچه دو با آن، «۲» می‌شد، یعنی همان جمع و تکرر و اجتماع که گفت «مع الجمع بینهما»، و به این وسیله اثنان با واحد مغایرت پیدا می‌کند، جز یک امر توهمی نیست. پس ۲ با ۱ هیچ فرق واقعی ندارد، ۲ همان ۱ است تغایرش یک امر وهمی است. حالا اگر ۲ و ۱ اینطورند:) کذالک شأن الحق مع الخلق (آن وقت شما آنچه را ما در مورد حق و خلق می‌گوییم می‌توانی بفهمی) فإنّه هو الذی یظهر بصورة البسائط ثم بصور المرکبات (برای اینکه حق خودش است که به صورت بسائط-عقول و نفوس و عناصر- در می‌آید. بعد از آن بسائط مرکبات به وجود می‌آیند این اجسام مختلف از عناصر تشکیل می‌شوند) فیظنّ المحجوب أنّها مغایرة بحقائقها (انسانی که پرده روی بصیرتش افتاده چشم دلش کور است باز نیست که حقایق را ببیند، فکر می‌کند که این بسائط و مرکبات حقایقشان با هم فرق دارد و غیر هم اند. در حالی که:) لایعلم أنّها اُمورٌ متوهّمة (نمی‌داند که این مغایرتی که این فکر می‌کند همه‌اش توهم است) و لا موجود الا الله (موجود فقط خداست و همه هم به او موجودند نه اینکه اصلاً موجود نیستند که برخی می‌گویند این حرف با بقیه حرفهایشان تناقض دارد. نه خیر، تناقضی نیست. اینجا در مقام نفی تغایر است می‌خواهد بگوید آن سوائیت توهم است. می‌گوید اثنینیت یک امر واقعی است دو تا است دیگر، یکی که نیست اما دو تا چیزی جز وحدت و وحدت نیست اما اینکه یک چیزی به نام جمع، اجتماع، تکرر باشد، توهم است) کما أنّ مغایرة الوجود الممکن لوجوده تعالی و کذا مغایرة وجود بعضها لبعض أمرٌ متوهَّم لا أنّ نفس وجودها أمٌ متوهّم.(نمی‌خواهد بگوید اصل موجودیتش امر متوهم است کما اینکه خیلی می‌گویند «حرف عارف همین است». همین جملات را می‌گیرند و تفسیر می‌کنند «حرف عارف را به اینکه عارف مثل صدرا فکر نمی‌کند، صدرا می‌گوید همة موجودات هستند، عارف می‌گوید هیچ کدام نیست.» در حالی که عارف می‌گوید «عالَم» نیست و معنای «عالم» ماسوی الله است و ماسوی الله را «بما هی ماسوا» نفی می‌کند نه اینکه اصل موجودیتش را نفی کند.) اذ لا موجود الا هو و ما سواه موجودٌ بعین وجوده فالتغایر وهمیّ و إن کانت الکثرة حقیقیّة[4] (کثرت حقیقی است یعنی همه هستند اما تغایر وهمی است.)

شاهدش این عبارت شرح فص ادریسی است در ص ۵۶۰ شرح فصوص قیصری:

و ص ۵۶۰: کلّ‌ذالک من عینٍ واحدة (همة این موجوداتی که می‌بینی از یک ذاتند) لا ... (نه اینکه از یک ذاتند که شما فکر کنید آن ذات یک چیز است تو اینها یک چیز دیگر مثل آنکه ابن سینا فکر می‌کند آن ذات علت است و اینها معلولند و با هم تغایر دارند، نه خیر:) بل هو العین الواحدة (بلکه خود او عین واحد است) و هو العیون االکثیرة[5] (یعنی هم ذات واحد است هم ذات‌های متکثره است.)

این عین متن ابن عربی است.

شارحش می‌گوید: أی کلّ ذالک الوجود الخلقیّ صادرٌ من الذات الواحدة الإلهیة (همة این وجود خلقی از خدا است) ثمّ أضرب عنه (بعد گفت نه، این را نمی‌گویم) لأنّه مُشعِرٌ بالمغایرة (چون اگر اینطوری بگویی معنایش این است که این غیر آن است) فقال بل ذالک الموجود الخلقی، هو عین تلک العین الواحدة الظاهرة فی مراتب متعدّدة (همة این موجودات خلقی عین آن ذات واحدند که خود آن ذات واحد ظهور کرده در مراتب متعدد) و ذالک العین الواحدة التی هی الوجود المطلق هو العیون الکثیرة ( و آن ذات واحدی که اسمش وجود مطلق است وجود لابشرط مقسمی است، او همة این ذات‌های کثیره است. بعد هم شعری آورده که:) سبحان من أظهر ناسوته *سرُّ ثنا لاهوته السابق (یعنی ناسوت و لاهوت هر دو خودش‌اند منتها این ناسوت سرّ آن نور لاهوت را اظهار می‌کند) ثم بدا فی خلقه ظاهراً (سبحان آن خدایی که خودش «بدا» یعنی ظهر فی خلقه، چطور:) ظاهراً فی صورة الآکل و الشارب (در صورت آن خورنده و آن آشامنده. خدا در صورت همة اینها در آمده است خدا به چهرة اینها در آمده و اینها چیزی نیستند جز خدا) فانظر ماذا تری (حقیقت این است که ما گفتیم. اما تو به خودت مراجعه کن ببین چطور می‌بینی. «چطور می‌بینی»یعنی مردم سه دسته‌اند که بیان می‌کند:) انظر أیّها السالک طریق الحق ما ذا تری من الوحدة و الکثرة جمعاً و فرادی (طریق الحق متعلق به سالک است نگاه کن ای کسی که داری در راه حق قدم بر می‌داری، نگاه کن چه می‌بینی از وحدت و کثرتی که «جمعاً و فرادی» هم تک تک است هم با هم جمع است. تک تک است چون کثرت می‌خواهد درست بشود هم با هم جمع است چون به یک وجود موجود است) فإن کنت تری الوحدة فقط فأنت مع الحقّ وحده (اگر تو فقط وحدت را می‌بینی، تو در حالت فنائی، فکر نکنی به جایی رسیدی، تو پلة اول از سولک را طی کردی و به مرتبة اول رسیدی که فقط خدا را می‌بینی) لارتفاع الاثنینیة (چون اثنینیتی در کار نیست) و إن کنتَ تری الکثرة فقط فأنت مع الخلق وحدة (اگر کثرت را فقط می‌بینی، که اصلاً حرکت نکردی، تومثل ابن سینا کور ماندی همانجا سر جای خودت که می‌گویی همه متکثرند. تو فقط با خلقی. خدا را نمی‌بینی) و إن کنت تری الوحدة فی الکثرة محتجبة و الکثرة فی الوحدة مستهلکة فقد جمعتَ بین الکمالین و فُزتَ بمقام الحسنیَین (اگر تو می‌بینی که وحدت در کثرت پنهان است و کثرت در وحدت مستهلک است، تو آن وقت، البته به کمال رسیدی به آن مقامی که به هر دو حسنی و هر دو بهتر رسیده‌ای یعنی هم خدا را آنطور که باید می‌بینی و هم خلق را آنطور که باید می‌بینی).

بنابراین می‌فرمایند اگر شما بحث واحد و کثیر را خوب دقت کنی و توجه کنی که عدد، آنچه از عدد در خارج حقیقت دارد چیزی جز وحدات نیست و اما آنچه را که اسمش را «اجتماع وحدات یا تکرر وحدات» می‌گذاری، این فقط یک امر ذهنی است یک امر موهوم است که در وهم و ذهن شما است. اگر این را بفهمی، در آن صورت خواهی فهمید که تغایر ۲ با ۱، تغایر حقیقی نیست؛ چون تغایرش به این است که شما آن واحدها را یک صورت اجتماعیه بهش بدهی که در این صورت غیر واحد می‌شود و می‌شود «تکرر الواحد» اما وقتی «تکرر الواحد» یک حقیقیت خارجی ندارد، پس اثنان همان واحد است ثلاثه هم همان واحد است و ... لذا آن حرفی که ما زدیم که حقیقت عدد همان وحدت است، برای شما جا می‌افتد و وقتی جا افتاد، این مثال خوبی می‌شود برای منظور ما که وجود واحد است حقیقتاً در عین اینکه متکثر است ولی این کثرات به همان واحد موجودند و تغایری با هم ندارند تغایرشان فقط توهم است سوائیتش فقط توهم است.

2- نقد شباهت پنجم:

استاد:

و فیه:

أوّلاً: أنّ تکرر الوحدة مرّة، هو حقیقة الاثنین و هو واقعٌ حقیقیّ و لیس أمراً متوهَّماً لا حقیقة له. و قد صرّح الآخوند بأنّ العدد موجودٌ فی الخارج و استدلّ علی ذالک بأدلّة مختلفة.

شما گفتید از اثنان فقط وحدتش حقیقت دارد، و ما می‌گوییم: حقیقت ۲ همین تکرر الوحده است.

درست است وحدت است اما دو تا وحدت باید باشد تا بشود یعنی تکرّر رکن اثنینت است نه خود وحدت. شما فقط وحدتش را می‌بینید اما وقتی سراغ تعریف عدد می‌رویم می‌بینیم عدد تکرر الوحده است همة مراتب عدد تکرر الوحده است منتها این معنای جنسی است(خود شما هم داشتید) اگر بخواهد نوع بشود باید مشخصش کنی و بگویی «تکرّر الوحدة مرّةً» تا بشود اثنان. «تکرّر الوحدة مرّة بعد اُخری» تا بشود ثلاثه و ... . باید مشخصش کنی و متعینش کنی.

شما می‌خواهید بگویید فقط وحدت است، در حالی که کثرت است، این الان دو تا وحدت است. تکرر که شد، دیگر وحدت تمام شد، شما به ما گفتید وحدت عدد نیست، اما ۲ عدد هست؛ چرا؟ اگر حقیقت ۲ همان وحدت است چرا ۲ عدد می‌شود؟! سرّش این است که وحدت تکرار می‌شود. تکرار است که عدد را درست می‌کند و این یک امر حقیقی است.

شمای ابن عربی، یکی و بنده هم که مقابل شما هستم و حرف شما را قبول داریم یکی دیگر. دو تامون یکی هستیم؟! نیستیم. ما دو تائیم حقیقتاً.

 

وقتی که خدای تنها بود، یکی بود ولی وقتی که اولین مخلوقش را خلق کرد، روح رسول اکرم صلی الله علیه و آله را خلق کرد، باز هم یکی است؟! باز هم حقیقتی جز وحدت نیست؟! ۲ یعنی آن واحد، دیگر تنها نیست.

[خود آخوند تصریح کرده که عدد در خارج موجود است وبه ادله‌ای مختلفی بر آن استدلال کرده است]

 

فراجع:

تعلیقات شرح حکمة الاشراق (که بنیاد حکمت صدرا چاپ کرده) ج ۲(تعلیقات منطق) ص ۳۵۵: العدد لاشکّ أنّه من الموجودات الخارجیة، إذ یصدق حدّه و معناه علی أشیاء کثیرة فی الخارج. (شما اگر این دو تا قلم را برداری، صدق نمی‌کند این تکرر واحد است مرّةً؟! عدد همین است اثنان، حقیقتش همین است. و برای تحقق یک معنا در خارج، دلیلش همین صدق است اگر گفتی صدق می‌کند بر این قلم و این قلم، تکرر الوحدة مرّةً، پس حقیقت عدد اثنان، الان در خارج موجود است چون صدق یعنی آنچه که شما فهمیدی بر این واقعیت عینی صادق است یعنی در اینجا هست. علامه آنجا که می‌خواهد بگوید فعل و انفعال در خارج موجودند می‌گوید:«لا دلیل علی وجود معنیً أقوی من صدقه علی موجود خارجی فی قضیة خارجیة». این یک دلیل. صدرا، باز هم دلیل می‌آورد:) و هو أیضاً من مقولة الکمّ (کم از اجناس عرض است) و العرض و الجوهر قسمان من الموجود (موجود تقسیم می‌شود به جوهر و عرض، چطور می‌شود که عدد موجود نباشد با اینکه یک قسمی از کم است و کم هم یک قسمی از عرض است و عرض و جوهر هر دو از اقسام موجود است؟!) و له أیضاً انواعٌ مختلفة الآثار و الخواص (عدد یک انواعی دارد که آثار و خواص مختلف دارد) و هذا کلّه دلائل علی وجوده فی الخارج[6] (همة‌اینها یعنی همة این سه دلیل، بر وجود خارجی عدد هستند.)

 

و قد صرّح أیضاً بأنّ وجود الممکنات و کثرتها و بالتالی کثرة الموجودات بدیهیّة لاتقبل التشکیک(می‌گویند بدیهی آن است که نمی‌شود در آن تردید کرد).

 

فراجع:

تعلیقاته علی الهیات الشفا ج۱ ص ۱۷۴: لا شکّ فی تکثّر الموجودات التی هی أفراد الوجود[7] (یعنی وجود افراد دارد. برخی می‌گویند نه خیر. کسی که وحدت وجودی شد باید بگوید وجود افراد ندارد مراتب دارد. در حالی که آخوند می‌گوید افراد دارد اما این افراد تغایر ندارند همه به آن وجود واحد موجودند اما افرادند.).

«و من أجلی البدیهیات، أنّ الموجودات ذوات کثرة و إنکار هذه مکابرة غیر مسموعة( یعنی اگر کسی این کثرت را بخواهد انکار کند، این کله‌شقی و گردن کلفتی است که کسی به حرفش گوش نمی‌دهد)

سؤال: در عین قول به وحدت شخصی این را می‌گوید؟

استاد

بله. برای همین می‌گوید وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت و می‌گوید هر دو حقیقی است.

 

و ثانیاً أنّ تکثّر الموجودات متفرّعٌ علی تمایزها و تمایزها متفرّع علی تغایرها، فکیف یُعقَل تکثّر الموجودات و تعدّدها حقیقتاً کما هو المدعی (مدعای شما همین است) مع أنّ مغایرة الممکنات لوجوده تعالی و مغایرة کلّ منها لما سواه لا حقیقة له؟!

اشکال دوم این است که: شما می‌گویید هم وحدت و هم کثرت. ما می‌گوییم کثرت احتیاج دارد به اینکه تمایز بینشان باشد. اگر قرار است تمایز داشته باشند، این متفرع بر این است که غیر هم باشند. شما یک واحد را دست بگیری و بگویی این کثیر است، هیچ وقت نمی‌شود باید یک واحد دیگر باشد که غیر از این یکی باشد و غیریتش هم حقیقی باشد تا بشود کثرت حقیقی.

شما می‌گویید تغایر، سوائیت واقعیت ندارد اما کثرت حقیقت دارد!. این نشدنی است، این «کوسه ریش پهن است» از یک طرف می‌گویید کثرت حقیقت دارد تا می‌گویید کثرت حقیقت دارد یعنی یک واحد داریم و یک واحد دیگری داریم که غیر از آن است و اگر غیر آن نباشد، کثرت حاصل نمی‌شود. یک واحد را دستتان بگیری و صد هزار بار هم به آن نگاه کنی باز هم وحدت است. کثرت حقیقی به این است که تغایری بین وحدات باشد. شما چطور می‌گویید کثرت حقیقی، افراد وجود کثیرند اما تغایر توهم است؟! این با هم جمع نمی‌شود.

فراجع:

الأسفار ج ۲ ص ۳۳۹: فالحقائق موجودة متعدّدة فی الخارج لکن منشأ وجودها و ملاک تحققها أمرٌ واحد هو حقیقة الوجود المنبسط بنفس ذاته لا بجعل جاعل. و منشأ تعدّدها تعیّنات اعتباریّة (منشأ تعددش یک تعیناتی است که واقعیت ندارد! همین الان گفتی تعددش حقیقی است باز می‌گویی منشأ تعددش اعتباری است؟!) فالمتعدّد یصدق علیه أنّها موجوداتٌ حقیقیة (متعدد همین است که بگویی موجودات حقیقی‌اند) لکن اعتبار موجودیتها غیر اعتبار تعدّدها (اعتبار موجودیتشان غیر از اعتبار تعددشان است که مغایرت می‌خواهد)‌ فموجودیتها حقیقیة و تعدّدها اعتباریّ.[8]

 

و شرح اصول کافی ج۴ ص ۱۲۰۰-۱۲۰۱(چاپ بنیاد حکمت صدرا): الموجودات الإمکانیة بعین ما هی متعدّدة الحقائق متکثّرة الذوات و الوجودات، متّحدة الوجود (در عین اینکه متکثر است یکی است) و کلا الحکمین حقّ ثابت (هر دو حکم حق است و تحقق دارد) لا کما ظهر من کلام جمهور الصوفیة أنّ الذات واحدة و الکثرة اعتباریّة (نه آنطور که صوفیه می‌گویند که ظاهر حرفشان این است که وحدت حقیقی است و کثرت اعتباری است) کالبحر و أمواجه و لا أنّ حقائق الممکنات هی المعانی المعقولة و النسب الذهنیة[9] (نه اینکه حقایق ممکنات یک معانی است که در ذهن شما است و نِسَبی است ذهنی. نه خیر؛ همه خارجی‌اند. وجود، افراد کثیر دارد در عین اینکه واحد است.)

ما می‌گوییم این نشدنی است. افراد کثیر حقیقی دارد در عین حال واحد است! یعنی هم حیثیت انقسام بالفعل را دارد که معنای کثرت است هم حیثیت عدم انقسام بالفعل را دارد که حقیقت وحدت است هم منقسم است و هم غیر منقسم! می‌گوییم می‌شود؟ می‌گوید بله. در کلاس اول که فلسفه است نمی‌شود، اما به کلاس عرفان که بیایی می‌شود!

 


[4] شرح فصوص قیصری(چاپی که مرحوم آشتیانی تحقیق کردند) ص۵۵۹.
[5] شرح فصوص قیصری(چاپی که مرحوم آشتیانی تحقیق کردند) ص560.
[6] تعلیقات حکمة الاشراق چاپ بنیاد حکمت صدرا ج۲ ص۳۵۵.
[9] شرح اصول کافی ج۴ ص۱۲۰۰-۱۲۰۱.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo