< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/12/03

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد

 

طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی

امیرالمؤمنین علیه‌السلام: شاوِرْ فی اُمورک الذین یخشون الله تَرْشُدْ؛[1] اگر می‌خواهی مشورت کنی با آنهایی مشورت کن که عظمت خدا در قلب آنها تأثیر گذاشته و یک هیمنه‌ای خداوند متعال بر قلب آنها دارد که وقتی با آنها مشورت می‌کنی، خدا را در نظر دارند و چون خدا را در نظر دارند آنچه را می‌فهمند که به نفع شما است، بیان می‌کنند چون در مشورت، خیانت کردن حرام است باید کسی که مورد مشورت قرار می‌گیرد خیر طرف را بگوید؛ یکی این، یکی هم اینکه چون الهی هستند خداوند متعال همان وقت احیاناً نوری به قلب آنها می‌تاباند که چیزی را که قبلاً نمی‌فهمیدند همان وقت می‌فهمند و این مشورت شما تازه برای خود آنها هم یک راهنمایی است و چه بسا یک مشاور، یک معلمی باشد که خدای متعال فرستاده است او می‌آید با انسان مشورت می‌کند ولی در مشورتش من هم دارم درس می‌گیرم و می‌فهمم باید چکار کنم.

مرحوم آخوند فرمودند: در این فصل برخی احکام وحدت و کثرت را می‌گوییم؛

     یکی این بود ک اعداد از واحدها تشکیل می‌شوند؛

     حالا این اعداد که از واحدها تشکیل می‌شوند هر کدام از نظر نوعی با دیگری مخالف است یعنی انواع متخالف هستند.

     این اختلاف نوعی که اعداد پیدا می‌کنند دلیلش اختلاف آثار و لوازم است که هر کدام یک لازمی دارند و این دلیل بر این است که ملزوم حقیقتش فرق می‌کند چون لازم اثر ملزوم است و اگر اثر تغییر کرد باید آن علت هم تغییر کند چون سنخیت بین علت و معلول ضرورت دارد و سنخ هم معنایش این است که در علت خصوصیتی هست که این معلول از آن نشأت می‌گیرد پس اگر دو تا معلول متخالف داریم باید عللش هم متخالف باشد پس اعداد هر کدام با عدد دیگر اختلافشان اختلاف ذاتی است، اختلاف نوعی است اختلاف عرضی نیست مثل دو فرد یک نوع نیست اختلاف دو نوع یک جنس است؛

1- تشبیه و تأیید مسأله وحدت در عین کثرت با مسأله واحد و عدد

     با توجه به اینکه همة اعداد از وحدت‌ها تشکیل شدند آن وقت آن حرفی را که ما قائل شدیم که وجود حقیقت واحد است به وحدت شخصی و در عین حال متکثر است و این کثرت هم به عین آن وحدت است و وحدت عین کثرت است، این مسألة واحد و عدد مثال و مؤید خوبی است برای آنچه ما درباره وجود گفتیم.

2- جهات تشبیه و تأیید

این مؤید را از پنج جهت گفتند:

و مسألة الوحدة و العدد یؤیّد ما ذهبنا إلیه من تشکیک الوجود؛ أی وحدته فی عین کثرته و کثرته فی عین وحدته؛

نکته‌ای که در جلد اول از عبارات آخوند استفاده می‌شد این بود که اگر آخوند عدد را می‌گوید مثال برای وجود است و مراتب عدد مثل مراتب وجود است آن اعدادی را می‌گوید که در آن عدد بزرگ‌تر هست یعنی یک عدد بی‌نهایت را در نظر بگیریم در عدد بی‌نهایت، ۱ هم هست ۲ هم هست، دو، زیرش نیست بلکه این یک با آن «یک دیگر» می‌شود ۲؛

۱ هست ۲ هست ۳ هست ۴ هست ۵ هست ۶ هست و ...؛چون یک بی‌نهایت هست.

اینکه آخوند می‌گوید عدد مثال برای ما است این نیست که یه دونه ۱ کنار و یه دونه ۲ اینطرف و ...همینطور که عددهای متغایر با هم باشند، نه خیر؛ یک عدد بی‌نهایت را در نظر بگیر، ۱ در خود همین بی‌نهایت است ۲ هم در آن است ۳ هم در آن است. اگر اینطور به عدد نگاه کنی مطابق با میل آخوند می‌شود.

می‌گوید اگر ما درباره وجود گفتیم وجود یک حقیقت واحد است و دارای مراتب است و اختلاف حقیقت مراتب به این است که هر کدام در یک مرتبه‌ای قرار گرفتند، ببینید در عدد همینطور است.

مؤید است:

حیثُ إنّه:

أوّلاً اختلافُ حقائق العدد ناشئٌ من وقوع کلّ حقیقة فی مرتبةٍ خاصّةٍ کما أنّ اختلاف مراتب الوجود کَثُرَ؛ اینکه مثلاً ۳ یک حقیقتی برای خودش دارد که غیر ۲ است غیر چهار است(بحث دیروز همین بود که حقائق اعداد مختلف است به دلیل اختلاف آثار) این اختلاف ۳ با بقیه از اینجا است که در این مرتبه قرار گرفته است چون در این مرتبه قرار گرفته است شده یک حقیقتی مباین با آن حقایق دیگر که مثلاً با چهار فرق دارد.

وجود که یک حقیقت شخصی بیشتر نیست. آن حقیقت واحد شخصی، واجب هم هست، عقل هم هست، مثال هم هست، ماده هم هست؛ چطور شد یک مرتبه شد عقل؟ می‌گوید چون آنجا قرار گرفته است قرار گرفتنش در آن حد موجب شده که یک حقیقتی دارد که با پایین‌تر از خود فرق دارد و با بالاتر از خود هم فرق دارد یا اگر در بالاترین قسمت است، حقیقتی دارد که با بقیه فرق دارد.

پس اختلاف حقائق وجودی در عین وحدت شخصی، نظیر همین اختلاف این حقایق عدد است در یک عدد لایتناهایی که همة این اعداد در آن عدد لایتناهی هستند. آن عدد لایتناهی همین «۱»ـه هست[و بیشتر] همین «۲»ـه هست و ... این ۲ از ۱ جدا نیست.برای ۳، ۱ و ۲ باید باشد تا بشود ۳؛ برای ۴، ۱ وحدت اضافه می‌شود تا بشود ۴؛

این اعدادی که توی یک عدد است وقتی نگاه کنی با آن عدد چه رابطه‌ای دارند، هستی همینطور است؛ همة این هستی‌ها با آن هستی لایتناهی چنین ارتباطی را دارند.

و ثانیاً الوحدة المحضة التی هی مبدأ الأعداد و متقدِّمٌ علیها، مثالٌ لکونِ واجب الوجود تعالی مبدئاً لماسواه؛

می‌گویید: ۱-۲؛ آن «۱» که اول است عدد نیست اما همین «۱» است که مبدأ برای بقیه است چرا که بقیة اعداد از «۱» تشکیل شدند. پس آن وحدت محضه‌ای مبدأ اعداد و متقدم بر آن‌ها است.(اعداد متقوم به وحدت هستند یعنی اعداد از آن وحدت به دست می‌آیند، وحدت‌ها هستند که عدد به وجود می‌آید، منتها یکی دو تا وحدت دارد می‌شود ۲ و یکی سه تا وحدت دارد می‌شود ۳ و ...)

چطور آن واحد محض اول، مبدأ برای همة اعداد است(چون اعداد از همان وحدات تشکیل می‌شوند و اعداد چیزی جز آن وحدات نیستند) واجب هم یک حقیقتی است که همة آن حقایق از او به وجود می‌آیند.

و ثالثاً الوحدة لابشرط ساریةٌ فی جمیع مراتب العدد کما أنّ الوجود لابشرط سارٍ فی جیمع مراتب الوجود؛

اصلاً آخوند یک رساله دارد به نام «سریان الوجود».

می‌گوید وجود در همه ساری است همه وجودند. «همه» که می‌گوییم با آن دید «همة عددی» نگاه کن که یک عدد بیشتر نیست آن بقیه «همه» در خود همونند و به عین او موجودند. می‌گوید وحدت لابشرط ساری است در همة مراتب عدد همانطوری که وجود لابشرط در تمام مراتب وجود ساری است.

و رابعاً کما أنّه یُنتزَع من کلّ مرتبة من العدد ماهیة خاصّة مخالفة لما ینتزع من غیرها من المراتب کذالک الوجود یُنتزَع من کلّ مرتبة منه ماهیة مخالفة لما یُنتزَع من غیرها من المراتب؛

یک عدد که بیشتر نبود[همان عدد بی‌نهایت] ولی در آن یک عدد، ۲ هم هست که خودش یک ماهیت است ۳ هم هست که خودش یک ماهیت است(گفتیم که هر کدام از اینها یک نوع خاصند به دلیل اختلاف آثار). می‌گوید همانطور که در عدد اینطور است، وجود هم همینطور است.

و خامساً کما أنّ ما به الامتیاز ما بین مراتب العدد هو الوحدة التی هی نفس مابه الاشتراک،کذالک مابه الامتیاز بین وجودات المختلفة هو نفس الوجود الذی هو مابه الاشتراک بینها؛

همة اعداد در وحدت شریکند چون همه «وحدت-وحدت-وحدت» اند، همه هم با هم اختلاف دارند و تمایزشان به همین وحدت است که یکی دو تا وحدت دارد و یکی سه تا و ... . پس مابه الاشتراک هم وحدت‌ها است مابه الامتیاز هم وحدت‌ها است.

در وجود هم می‌گوییم همة موجودها در موجود بودن مشترکند، پس مابه الاشتراکشان وجود است، مابه الامتیازشان هم همان وجود است؛ مگر مراتب وجود چیزی خارج از وجود است؟! مراتب وجود همان عین وجود است.

در برخی موارد گفته که بهترین مثال آنچه درباره وجود گفتیم عدد است بهترین چیزی که این مسأله را تقریب به ذهن می‌کند عدد است.

3- امکان قول به وحدت حقایق مراتب عدد در عین اختلاف تشکیکی

این را که فرمودند یک مطلبی را می‌خواهند نتیجه بگیرند، می‌گویند اگر اینطور است که مابه الاشتراک عین مابه الامتیاز است همة اینها چیزی جز وحدت نیستند، پس اصلاً عدد انواع مختلف نیست. می‌شود گفت انواع مختلف است همانطور که مشهور گفتند، می‌شود گفت انواع مختلف نیستند؛ ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ...که حقیقتی جز وحدت ندارند، اگر حقیقتی جز وحدت ندارند پس اینها حقایق مختلف نیستند.

و مما ذکرنا یظهر أنّه کما یُمکن القول بأنّ مراتب العدد أنواعٌ مختلفة کذالک یجوز أن یقال إنّ جمیعها حقیقة واحدة؛اشکال می‌شود که این اختلافات که هست. پاسخ می‌دهد: فی عین أنّها مختلفة بمقتضی التشکیک؛

یعنی جمهور اصرار داشتند که هر عددی برای خودش یک نوع خاص است مباین است با بقیة انواع؛ آخوند گفت جمهور اینطور می‌گویند، آن شگرف آغاز، برای این حرفی بود که الان می‌خواهد بگوید، الان می‌خواهد بگوید ما آنجا گفتیم جمهور می‌گویند ولی ما نمی‌گوییم. ما لااقل قاطع نیستیم به این حرف جمهور. ما می‌گوییم می‌شود این اعداد انواع مختلف باشند همانطور که جمهور گفتند و می‌شود گفت حقیقتشان واحد است.

وقتی اینطور شد(که فی عین أنها مختلفة بمقتضی التشکیک) در حقیقت جواب از استدلال جمهور هم داده می‌شود که ما آن را به صورت «إن قلت» مطرح می‌کنیم.

إن قلت: کیف تُوَجّهون اللوازم المختلفة مع وحدة الحقیقة الملزوم التی تّدّعونها؛ اگر گفتید ملزوم یعنی آن حقایق عدد یک حقیقت است (که شما ادعا می‌کنید) آن وقت این لوازمی که مشائین به آنها استدلال کردند که یک عدد منطق است و یک عدد اصم، یک عدد فرد است و یک عدد زوج، اگر حقایق مختلف نباشد این لوازم مختلف را نداشت. کدام عددی است که بشود به پنج نفر بدهی و به هر کدام یکی برسد؟ تنها خصوصیت پنج است و هیچ عدد دیگری این خصوصیت را ندارد. لوازمی که اعداد دارند، «لازمه» یعنی عقلاً از آنها غیر قابل انفکاک است. این نشان می‌دهد که حقیقتشان فرق می‌کند.

قلتُ: اختلاف اللوازم دلیلٌ علی اختلاف الملزومات، أعمّ من أن یکون اختلافه نوعیّاً أو تشکیکیّاً؛

می‌گوید ما که می‌گوییم حقیقت واحد است که نمی‌گوییم حقیقت واحد متواطی است ما می‌گوییم حقیقت واحد مشکک است اگر شد حقیقت واحد مشکک، چرا به آن گفتند مشکک؟ به خاطر اینکه اینقدر اینها با هم فرق دارند که انسان فکر می‌کند دو حقیقتند. پس اختلاف لوازم دلیل بر حرف جمهور و مشائین نیست، با حرف ما هم سازگار است.

4- تطبیق متن فصل چهارم: بخش سوم

و[2] هذا مما يؤيد ما ذهبنا إليه في باب الوجود؛ اینکه دیدید حقایق مختلف با لوازم مختلف شدند با اینکه حقیقت همة آنها وحدت بود، تأیید می‌کند آنچه را که ما در باب وجود به آن گرایش پیدا کردیم. مِن أن الاختلاف بين حقائقها إنما نشأ من نفس وقوع كل حقيقة في مرتبة من المراتب؛ آنچه ما گفتیم این است که اختلاف بین حقایق وجود برخواسته‌اند از همینکه هر حقیقتی در هر مرتبه‌ای قرار گرفته است(مرتبه یعنی یک قسمت از یک، آن قسمتی هم که در لحاظ ذهن شما است و واقعاً اینها جدا نیستند؛ چون آن، وجود واحد بسیط من جمیع الجهات است. وقتی آخوند می‌گوید ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵، ۱-۲-۳-۴ و ۵ی را که درهمان عدد بی‌نهایت هست را می‌گوید.) بنابراین اختلاف بین حقایق وجود از این ناشی شده که هر حقیقتی در هر مرتبه‌ای از مراتب قرار گرفته است. فكما أن مجرد كون العدد واقعا في مرتبة بعد الاثنينية هو نفس حقيقة الثلاثة؛ همانطوری که صرف اینکه یک عددی در مرتبة بعد از دو قرار گرفته، همان حقیقت ثلاثه است.حقیقت ثلاثه این است که بعد از دو قرار گرفته است. یعنی آن وحدات است این هم وحدات است ولی این وحداتی است که اینجا جایگاهش هست. - إذ يلزمها خواص لا نوجد في غيره من المراتب قبلها أو بعدها؛ چرا نفس حقیقت ثلاثه همین است؟ می‌گویند چون یک خواصی است که فقط اینجا، این دارد نه قبلش هست ونه بعدش. نه ۲ آن خواص را دارد و نه ۴؛- فكذلك مجرد كون الوجود واقعا في مرتبة من مراتب الأكوان يلزمه معان لا توجد في غير الوجود الواقع في تلك المرتبة؛ گفتیم «مرتبه» با «شأن و جلوه و تجلی و طور» همه مساوق‌اند یعنی مصداقشان یکی است حقیقتشان یکی است. همینطور مجرد اینکه وجود در مرتبه‌ای از مراتب اکوان قرار گرفته است، یک معانی‌ای لازم دارد که در بقیه وجودها نیست؛ (این جهت اول تشبیه)

فالوحدة لا بشرط في مثالنا بإزاء الوجود المطلق؛ (این جهت سوم تشبیه است [در بیان ما]) آن وحدت لابشرط، به ازاء آن «وجود مطلق است» وجود مطلق یعنی مطلق الوجود یعنی وجود لابشرط؛ چون وجود مطلق یک لفظی است که به معانی مختلف به کار می‌رود اینجا منظور همان وجود لابشرط است نه وجود مطلق به معنای وجود حق در مقابل بقیة وجودها که وجودهای مقید نامیده می‌شدند. وحدت لابشرط به ازاء وجود مطلق است یعنی چطور همة عدد از وحدت تشکیل شده است اما چه وحدتی؟ وحدت لابشرط که وحدت لابشرط در ۲ وحدت هست در ۳ وحدت هست در ۴ وحدت هست و در بی‌نهایت وحدت هم هست. همینطور همة وجودها از وجود تشکیل شدند این وجود سریان دارد در همه؛ همانطوری که وحدت لابشرط سریان دارد در تمام مراتب اعداد. و الوحدة المحضة المتقدمة على جميع المراتب العددية بإزاء الوجود الواجبي الذي هو مبدأ كل وجود بلا واسطة و مع واسطة أيضا؛ آن وحدت محضه(یعنی آن وحدتی که فقط وحدت دارد و هیچ کثرتی همراهش نیست آن اول؛ آن «یک» اول که می‌گویی «یک-دو و ...)که متقدم بر همة مراتب عدد است(چون مراتب اعداد از دو شروع می‌شود و یک قبل از همه است.)به ازاء وجود واجب است که مبدأ هر وجودی است چه بی واسطه(مثل صادر اول) و چه با‌واسطه.(بلاواسطه در تفسیر ابن سینا یعنی بلاواسطة علّة که خدا علت صادر اول است بدون اینکه علت واسطه‌ای باشد یعنی علت مباشر صادر اول است و علت بقیه هست با واسطه یعنی خدا یک علتی آفریده به نام صادر اول که آن صادر اول می‌آفریدند صادر دوم را و چون علة العلة علّةٌ پس خدا علت صادر دوم هم هست باواسطه. اما فکر خود آخوند این است که نه؛ خدا همه را آفریده است منتها یکی را بدون اینکه چیزی را قبل از آن بیافریند و آن را زمینه ساز به وجود آوردن بعدی قرار بدهد و یکی را هم نه، اول یک چیزی را می‌آفریند و آن را زمینه آفریدن بعدی قرار می‌دهد. بلاواسطه اینجا یعنی بدون واسطه معد و با واسطه یعنی با واسطه معدّ بنابر تفسیر خود آخوند-واسطه را به هر دو نحو می‌توان تفسیر کرد.)

و المحمولات الخاصة المنتزعة من نفس كل مرتبة من العدد بإزاء الماهيات المتحدة مع كل مرتبة من الوجود؛ این محمولات خاصی که از هر مرتبه‌ای از عدد انتزاع می‌شود و می‌گویید۴-۵-۶ و ...و می‌گویید هر کدام یک ماهیتی‌اند مخالف با ماهیت دیگر با آن ماهیت دیگر فرق دارد، این به ازاء آن ماهیاتی است که با هر مرتبه‌ای از مراتب وجود متحد است؛ یکی مثلاً عقل است یکی مثال است یکی ماده است تازه خود آن ماده‌اش هم مختلف است و عقلش هم مختلف است و مراتب دارد و همینطور مثالش.

و كما أن الاختلاف بين الأعداد بنفس ما به الاتفاق؛ همانطوری که اختلاف بین اعداد به وحدت است دو با سه فرقش چیست؟ این است که سه یک وحدت بیشتر دارد. فكذلك التفاوت بين الوجودات بنفس هوياتها المتوافقة في سنخ الموجودية؛ تفاوت بین وجودات هم به نفس همان هویت‌هایشان است که همه توافق دارند در سنخ موجودیت یعنی مابه الاشتراکشان موجودیت است تفاوتشان هم در همان موجودیت است. چیز دیگری غیر از وجود نیست که مایة تمایز آنها بشود.

و على ما قررناه؛ طبق این بیاناتی که ما ارائه دادیم یعنی از بحث وحدت و عدد برای مطالب خودمان استفاده کردیم و این پنج مطلب را به شما توجه دادیم که بین واحد و عدد چقدر با مطلب ما نزدیک است»»» يمكن القول بالتخالف النوعي بين الأعداد؛ می‌توانیم بگوییم اعداد تخالف نوعی دارند؛ نظرا إلى التخالف الواقع بين المعاني المنتزعة عن نفس ذواتها بذواتها؛ از باب اینکه نگاه کنیم به همان تخالفی که بین معانی‌ای است که انتزاع می‌شود از خود اعداد بذواتها(که یکی سه است یکی چهار یکی پنج) - و هي التي بإزاء الماهيات المتخالفة المنتزعة عن نفس الوجودات؛که گفتیم اینها به ازاء همان ماهیاتی است که از خود وجود انتزاع می‌شود. و يمكن القول بعدم تخالفها النوعي؛ می‌توانیم بگوییم اینها اصلاً اختلاف نوعی ندارند؛ نظرا إلى أن التفاوت بين ذواتها ليس إلا بمجرد القلة و الكثرة في‌ الوحدات؛ از باب اینکه نگاه می‌کنیم به اینکه تفاوت بین این ذوات عدد بین سه و چهار و پنج نیست مگر به صرف کم و زیادی در وحدات. و مجرد التفاوت بحسب قلة الأجزاء و كثرتها في شي‌ء لا يوجب الاختلاف النوعي في أفراد ذلك الشي‌ء؛ صرف اینکه یکی کمتر دارد و یکی بیشتر که موجب اختلاف نوعی نمی‌شود یکی کوه دماوند است و دیگری یک تکه سنگ؛ آن بیشتر است پس سنگ کوه دماوند با این یک تکه سنگی که از خود کوه دماوند جدا شده اختلاف نوعی دارد؟! نمی‌شود. می‌گوید مجرد تفاوت به حسب قلت اجزاء و کثرت اجزاء در یک حقیقتی مثل سنگ مثل آهن، مثل آب، موجب اختلاف نوعی در افراد آن شیء نمی‌شود.

اشکال:پس آن استدلال مشائین و حکمای دیگر چه می‌شود؟

پاسخ می‌دهد:

و أما كون اختلاف اللوازم دليلا على اختلاف الملزومات؛ اما اینکه خود ما گفتیم همة فلاسفه هم می‌گویند که اختلاف لوازم دلیل بر اختلاف ملزومات است سرش هم این است که لوازم معلولند و ملزومات علت‌اند و باید علت سنختی داشته باشد و سنخیت یعنی یک خصوصیتی در وجودش باشد که منشأ پیدایش این لازم بشود و این خصوصیت در جای دیگر نباشد پس اینها اختلاف نوعی دارند، پاسخ می‌دهد: - فالحق دلالته على القدر المشترك بين التخالف النوعي و التخالف بحسب القوة و الضعف و الكمال و النقص(یعنی تخالف تشکیکی) كما مر تحقيقه؛حق این است که اختلاف لوازم دلالت می‌کند نه بر اختلاف ملزومات از نظر نوع، بلکه دلالت می‌کند بر قدر مشترک بین تخالف نوعی و تخالفت تشکیکی؛ یعنی وقتی لوازم مختلف شد ملزومات مختلف‌اند اما چطور؟ می‌تواند اختلاف نوعی باشد و می‌تواند اختلاف تشکیکی باشد.

مرّ تحقیقه: گفتیم یک بحثی داشت تشکیک. در آخر جلد اول که معروف است که آنجا ملاصدرا نظر خودش را به نام تشکیک وجود آنجا بحث کرده است، اما هرگ آن مباحث را وقتی بحث می‌کردیم گفتیم آن تشکیکی که آنجا آخوند می‌گوید تشکیک منطقی است یعنی تشکیک به حسب کمال و نقص است تشکیک فلسفی آنجا نیامده است تشکیک فلسفی که آخوند می‌گوید را در جاهای دیگر بحث کرده است مثل بحث علت و معلول، آنجایی که وحدت را اثبات می‌کند به صورت وحدت شخصی. آنجا این را بحث کرده و گفته چهار رقم تمایز داریم:

    1. تمایز به تمام الذات؛

    2. تمایز به بعض الذات؛

    3. تمایز به عوارض؛

    4. تمایز به شدت و ضعف و کمال و نقص؛

مگر مشائین این تمایز چهارم را ندیده بودند؟

چرا؛ آنها می‌گفتند کامل و ناقص یک حقیقت نیستند، این سفیدی شدید با سفیدی ضعیف دو نوع سفیدی است و سفیدی جنس است.

آخوند می‌خواهد بگوید یک حقیقت‌اند اما در عین حال با هم متمایزند. یک نوع تمایز است به نام تمایز تشکیکی. آنجا این را مفصل در حدود ۱۵ صفحه بحث کرده است و ادله مختلفی را که آنها برای اختلاف نوعی قوی و ضعیف آورده‌اند، را آورده و جواب داده.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo