< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/11/05

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل سوم-قاعده «اتحاد الاثنین ممتنع» /معنا و مراد از قاعده-متن‌خوانی

1- -خارج اسفار استاد فیاضی

1.1- -جلد دوم:وحدت و کثرت

1.1.1- -فصل سوم: اتحاد الاثنین ممتنع

نکته اخلاقی-تربیتی

﴿والعصر* انّ الانسان لفی خسر* الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات﴾[1]

یکی از جملات مرحوم آیت الله بهجت این است که ذخیرة علم مهم نیست، مهم عمل است.

البته علم مقدمة عمل است برای اینکه با علم انسان می‌تواند خدای متعال را بیشتر بشناسد و قهراً با معرفت بیشتری عمل می‌کند و قصد قربتش با جاهل فرق دارد، با علم می‌فهمد وظیفه‌اش چیست و دقیق می‌تواند عمل کند اما هیچ کدام از علم‌ها خودشان مطلوب ذاتی نیستند، چون مطلوب ذاتی انسان سعادت او است چون خدا انسان را برای سعادت آفرید و سعادت هم با عبادت تحصیل می‌شود «و ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون» و عبادت وقتی کامل انجام می‌شود که تمام لحظات عمر انسان عبادت باشد به اینکه هر کاری می‌کند اگر مرضی خدا هست به خاطر اینکه مرضی خدا است انجام بدهد و اگر مرضی خدا نیست انجام ندهد. اگر اینطور باشد آن وقت در خسران نیست یعنی از تمام لحظه‌های عمرش استفاده درست کرده و در طریق سعادتش استفاده کرده است. اما اگر یک لحظه یک کاری را از روی غفلت انجام دهد مثلاً دوست من یک حرفی را می‌زند من از روی هوای نفس جوابش را می‌دهم یا از روی غفلت جواب می‌دهد نه به خاطر اینکه این جواب مرضیّ حق است، نه، اینجا می‌شوم خاسر یعنی این لحظه از عمرم را از دست داده‌ام بدون اینکه در مقابلش چیزی کسب کرده باشم.

آیا می‌شود که انسان تمام لحظات عمرش توجه داشته باشد؟ بله. آنهایی که تمرین کرده‌اند و مراقبت کرده‌اند، گفته‌اند می‌شود و راهش همین تمرین و مراقبت است.

 

البته این تمرین و مراقبت را کسی موفق می‌شود که تصمیمش باشد، عزمش باشد بر اینکه در راه بندگی حرکت کند اولاً. ثانیاً استمداد بکند، توسل پیدا کند.

این جملاتی که می‌خواهم بخوانم، جملات حضرت استاد آیت الله مصباح رضوان‌الله تعالی علیه است:

اینکه بتوانیم این اندازه خودمان را آماده کنیم و این راه را پیش ببریم احتیاج به یک چیز دیگری داریم که خدا وسیلة آن را در اختیار ما قرار داده اما متأسفانه ما قدر آن را نمی‌دانیم. آن چیست؟ توسل به اهل بیت، گدایی در خانة حضرت معصومه سلام الله علیها. این کار، کار دین است کار هوس نیست باید برویم پوز به خاک بمالیم، بگوییم بی‌بی‌جان! ما نوکر شمائیم، اینجا مهمان شما هستیم، هرچند بی‌لیاقت هستیم، شما به بزرگواری خودتان ما را راهنمایی کنید، به ما کمک کنید بتوانیم این راه را پیش ببریم، اگر فکر کنیم با اراده خودمان و همت خودمان می‌توانیم با همة این مشکلات مواجه شویم طولی نمی‌کشد که ناامید می‌شویم و سرمان به سنگ می‌خورد می‌بینیم کاری از پیش نبردیم، هنری نکردیم، خیلی بزرگتر از ماها کارهایی انجام دادند اما تا کمک اهل بیت نبود، به جایی نرسیدند. امروز اگر می‌بینید ما شخصی را در مقام رهبری داریم که بزرگترین کارهای عالم را تنهایی دارد انجام می‌دهد به توسل به اهل بیت و مخصوصاً تشرف به مسجد جمکران و توسل به ولیّ‌عصر صلوات الله علیه است.

ما همانطوری که امام جماعت می‌توانیم بشویم و ثواب همة مأمومین را (که اگر ده نفر شدند دیگر اهل حساب به سادگی نمی‌توانندحساب کنند) به امام جماعت بدهند، همینطور ما می‌توانیم توسلاتمان را در ادارة مجالس اهل بیت داشته باشیم که آن وقت، آن خیلی تأثیرش بیشتر است و عنایت آنها بیشتر است. لذا آنهایی که می‌توانیم منبر برویم، روضه بخوانیم خیلی باید قدر خودمان را بدانیم و سعی کنیم این عمل را با اخلاص انجام دهیم.

بحث ما در وحدت و کثرت بوده، یکی از مباحث وحدت و کثرت که معمولاً در کتاب‌های فلسفی‌ای که قبلاً خوندید نبوده، این است که «اتحاد الاثنین ممتنعٌ» اتحاد دو چیز محال است.

1.1.1.1- -معنا و مراد از قاعده «اتحاد الاثنین محال»

اتحاد یعنی یکی شدن؛ یکی شدن دو چیز محال است.

والمراد من الاثنین، مافوق الواحد؛ کما أنّ المعقول الثانی، هو ما یُعقل ثانیاً أو ثالثاً أو رابعاً و هکذا فهو بمعنی ما لیس بأول؛ وقتی می‌گویند معقول ثانی، یعنی هر چه که معقول اول نیست، می‌تواند معقول ثانی باشد، ثالث باشد، رابع باشد، خامس باشد. قائلین به اصالت ماهیت می‌گویند ماهیت معقول اول است و وجود معقول ثانی است حالا اگر یک وجودی مقدم بود و یک وجودی مؤخر، آن تقدم و تأخر را نمی‌گویند معقول ثالث. آن را هم می‌گویند معقول ثانی. معقول ثانی یعنی ما لیس بأول؛ اینجا هم وقتی می‌گویند اتحاد الاثنین محال، یعنی کثیر محال است اتحاد پیدا کند پس مراد از اثنین مافوق الواحد است چه دو تا باشد چه بیشتر.

اتحاد یعنی چه؟ یعنی وحدت داشته باشند.

در فلسفه خیلی چیزها را گفتند اتحاد. گفتند مفاد حمل اتحاد است، اگر گفتید «الانسان حیوان» این حمل، حمل شایع است معنایش این است که انسان با حیوان اتحاد دارد. پس چرا می‌گویید اتحاد محال است. خود شمای آخوند، گفتید وجود با ماهیتش اتحاد دارد. زید هم وجود است هم انسان؛ دلیلش هم این است که حمل می‌شود می‌گوییم «این انسان موجود است وجود دارد». اگر ما قائل شدیم که در همة حمل‌ها اتحاد هست و اصلاً مفاد حمل اتحاد است پس چطور اینجا می‌گوییم اتحاد الاثنین محال؟!

اینجا است که باید معنا شود.

والمراد من اتّحاد الاثنین هنا، صیرورة ذاتین ذاتاً واحدة؛ مراد از اتحاد اثنینی که می‌گوییم محال است.

اینجا می‌گوییم اتحاد الاثنین محال، در حالی که قبل از این بحث، بحث حمل را داشتیم و مکرر گفتیم مفاد حمل، اتحاد موضوع و محمول است. پس اتحاد الانثین محال، باید معنای دیگری داشته باشد. می‌فرمایند مراد اتحاد دو تا ذات است.

مشکل دیگری که پیدا می‌شود «واژة ذات» است این دوتا ذات یعنی چه؟ ذات، لفظ مشترک است در فلسفه.

والذات مشترکة لفظاً بین ثلاثة معانٍ:

    1. حقیقت؛ أعنی الموجود، وجوداً کان أم ماهیتاً موجودة؛ یکی از معانی ذات، که خود آخوند در جاهای دیگر به آن تصریح کرده‌اند، عبارت است از حقیقت؛ حقیقت یعنی چیزی که تحقق دارد، ثبوت دارد، چیزی که واقعیت دارد؛ اصالة الوجود می‌گوید وجود اصل است در واقعیت داشتن. ماهیت موجود را هم شامل می‌شود چون ماهیت به وجود موجود می‌شود به خصوص بنابر‌آنکه ما معتقدیم که اصالت وجود آخوند، یعنی اینکه موجودیت اصالتاً مال وجود است و هر چیز دیگر بخواهد موجود بشود باید این وجود به آن بخورد، وجود پیدا کند، ولی وقتی وجود پیدا کرد، حقیقتاً موجود می‌شود.

پس «ماهیت اعتباری است» یعنی چه؟

می‌گوییم اولاً ماهیت بر خلاف آنچه که مشهور است،‌ آخوند تصریح کرده یعنی هر چه غیر از وجود است. یعنی «الواجب» هم ماهیت است. هر معنایی غیر از وجود را در بحث اصالت وجود، می‌گویند ماهیت است. هر ماهیتی اعتباری است یعنی چه؟ یعنی هر معنایی غیر از وجود را در نظر بگیری، موجودیت در حقیقتش نیست، عدم چطور؟ عدم هم نیست. پس چطور است؟ من حیث هو لا موجودة و لا معدومة. نه موجود است نه معدوم. سؤال: ما که در عالم حقیقت چیزی که نه موجود باشد و نه معدوم، نداریم؛ چون در عالم حقیقت هر چیزی یا موجود است یا معدوم. پاسخ می‌دهند که آن مربوط به عالم اعتبار است. ماهیت اعتباری است یعنی وقتی به خودش نگاه می‌کنی چون لاموجودة‌و لا معدومه است پس ظرفی و وعائی برای آن تصور نمی‌شود جز عالم اعتبار. در عالم اعتبار است که شیء می‌تواند نه موجود باشد نه معدوم.

پس ماهیت اعتباری است به این معنا است. و این هیچ منافاتی ندارد که این ماهیتی که بذاتها و فی‌نفسه اعتباری است، به وسیلة وجود حقیقتاً موجود شود. پس اگر حقیقتاً موجود شد، پس یک حقیقتی است.

پس معنای اول ذات، حقیقت است یعنی امر موجود؛ خواه خود وجود خواه ماهیت موجودة؛

    1. الماهیة؛ به خود ماهیت می‌گویند ذات. دیگر به وجود نمی‌گویند، شرط این ماهیت هم موجود بودن نیست؛

    2. الأمر القائم بنفسه و یقابله الصفة؛ یک وقت ذات می‌گویند در مقابل صفت؛ صفت یعنی آن معنایی که حالت برای دیگری است نعت دیگری است قائم به دیگری است. مثلاً سفیدی؛ سفیدی ذات نیست چون سفیدی یک موجودی نیست که قائم به خودش باشد. باید تابلو یا کاغذ یا عمامه‌ای باشد تا سفیدی به آن قائم شود. پس به سفیدی می‌گویند صفت. آن چیزی که مثل خود جسم است خود کاغذ، خود پارچه، جسم گچ، را ذات می‌گویند.

اینجا می‌خواستید اتحاد محال را معنا کنید؛ فرمودید یعنی صیرورة ذاتین، ذاتاً واحداً؛ در منطق که نباید در تعریف از الفاظ مشترک به کار رود، حالا شما از الفاظ مشترک(لفظ ذات) استفاده کردید پس باید مرادتان را بیان کنید.

می‌فرماید:

والمراد هو المعنی الأول؛

یعنی دو موجود نمی‌شود یک موجود؛ محال است که دو تا موجود بالفعل بشوند یک موجود. چرا؟

چون وحدت و کثرت، مقابل همند(اینکه تقابلشان چطور است بحثش خواهد آمد) اما بالاخره یک چیز که نمی‌تواند هم واحد باشد هم کثیر. اگر دو تا است یعنی کثیر است، اتحاد پیدا کنند و بشوند یکی محال است. لذا خیلی گفته‌اند اینکه «اتحاد الاثنین محال» از بدیهیات است لذا خیلی از مسیحیان، وقتی دقت کردند در تثیلث، از مسیحیت خارج شدند؛ چون تثلیث می‌گوید خدای پدر، خدای پسر، روح القدس؛ هر سه الوهیت دارند ولی هر سه یکی هستند، یک جوهرند در عین اینکه سه تشخص دارند، در عین سه‌تا هستند یکی هستند. از راسل نقل شده که می‌گوید من مسیحی بودم، تا وقتی که به مسائل ریاضی توجه نداشتم، وقتی توجه کردم، فهمیدم این اصلاً معقول نیست. اتحاد کثیر محال است و بدیهی است که اتحاد کثیر نشدنی است.

همانطوری که در تکرر وجود در نهایه عکس این را گفتند، که اگر یک موجودی ما داریم، این موجود تکرار نمی‌شود؛ یعنی بعینه دوباره وجود داشته باشد،‌محال است. چرا؟ چون تا گفتی «دوباره» یعنی دو تا هستند؛ اثنینیت فرع تمایز است یعنی این دومی غیر از اولی است، از آن طرف می‌گویی خودش «بعینه» تکرار شود، این «بعینه» یعنی غیر اولی نیست. پس هم می‌گویی «غیر اولی است» هم می‌گویی «غیر اولی نیست» و این تناقض است. همانطوری که در بحث تکرر وجود فرمودند تکرر وجود محال است به خاطر اینکه معنای تکرر این است که «دو تا» است و «دوتا» معنایش این است که این، غیر از آن است. «بعینه» یعنی این همان است؛ پس معنای تکرر وجود بعینه، این است که این هم همان است هم همان نیست و این تناقض است.

اینجا هم وقتی می‌گویی دوتا هستند، بعد می‌گویی یکی هستند، عقل می‌گوید «دوتا» یکی نیست و «یکی» دو تا نیست، نمی‌شود یکی دوتا بشود و دو تا یکی بشود.

پس چطور این همه اتحاد ما داشتیم؟

و أما ما مرّ من أنّ الحمل هو الاتحاد فذالک لم یکن بمحالٍ لأنّ الوحدة فیه من جهة و الکثرة من جهة اخری؛ آنجا دو تا دوتا است تا آخر. یکی هم یکی است تا آخر. اما آن دوتای که دوتا است از آن جهت که دوتا است یکی نمی‌شود، از یک جهت دیگری وحدت دارد که آن جهتی هم که وحدت دارد، دوتا نمی‌شود.

ففی الحمل الشائع مع أنّ الموضوع غیر معنی المحمول؛ طبق آنچه که معروف است(ما این را درست نمی‌دانیم) اما معروف این است که در حمل شایع معنای موضوع و محمول فرق می‌کند(در مقابل حمل اولی که معنای موضوع همان معنای محمول است) معانی‌شان فرق می‌کند پس دو تا هستند همیشه دو تا هستند، اما این دو تا معنا، وجودشان واحد است به یک وجود موجودند، چون اگر چیزی بخواهد در عالم موجود بشود، راهی ندارد جز اینکه وجود پیدا کند. اصالت وجود این را می‌گوید. اصالت وجود می‌گوید موجودیت اصالتاً مال وجود است هر چیز دیگری بخواهد موجود شود باید این وجود بیاید آن را موجود کند، اگر وجود پیدا کرد، موجود می‌شود اگر وجود پیدا نکرد، موجود نمی‌شود. پس این دو تا معنا اگر به یک وجود موجود شدند، می‌شد به یک وجود موجود نشوند، اما حالا شدند، پس اتحاد دارند. لذا می‌گویند در حمل شایع موضوع و محمول اتحاد در وجود دارند.

استاد:

البته ما بحث اینها را قبلاً کردیم و گفتیم این تعریف درست نیست؛ چون جامع و مانع نیست و باید خیلی وسیع‌تر از این تعریف شود. البته در آن محدوده‌ای که مثال می‌زنیم درست است مثلاً الانسان حیوان؛ حمل شایع است انسان یک معنا دارد، حیوان یک معنای دیگر اما به یک وجود موجود اند.

و هما متحدان فی الوجود؛ پس وحدت دارند از جهت وجود؛ کثرت دارند، از جهت ماهیت یا بگو معنا یا بگو غیر وجود؛ از جهت غیر وجود یکی انسان است که یک معنا است و یکی حیوان، که یک معنای دیگری است اما از جهت وجود اتحاد دارند. این اشکال ندارد که دو تا چیز از یک جهت وحدت داشته باشند و از جهت دیگر کثیر باشند.

همیشه باید این وحدت در وجود حفظ شود، آن تعدد در معنا، سرجای خودش هست، نه آن تعدد با این وحدت از بین می‌رود و نه این وحدت با آن تعدد از بین می‌رود؛ چون تعدد مربوط به ماهیت و معنای موضوع و محمول است.

فالمستحیل، هو أن یکون الوجود فی عین أنّه کثیر واحداً؛ اینکه «موجودی داشته باشیم که در عین کثیر بودن، واحد باشد» محال است همانطوری که در تثلیث چنین چیزی را می‌گویند که «خدای پدر، خدای پسر(کلمه)، روح القدس؛ ولی اینها سه شخصیت‌اند سه موجودند، یکی پدر است یکی پسر و یکی واسطه رساندن پیام پدر به پسر است اما در عین حال یک حقیقت و یک وجودند» این محال است.

پس این حرف آخوند که گفته «اتحاد الاثنین ممتنع» را خودش معنا کرده و هیچ منافاتی با حرف‌های قبلش که گفته حمل عبارت است از اتحاد با وجود، ندارد.

یا گفته:

و من الاتحاد الممکن اتّحاد الموجودین فی الماهیة النوعیة؛ مثل اینکه می‌گوییم زید و عمرو؛ دو تا موجودند، زید یک موجود است و عمرو یک موجود دیگر، اما اتحاد در نوع دارند. کقولنا زید و عمرو اللذان هما موجودان بوجودین متغایرین، متحدان فی النوع؛ نوعشان یکی است هر دو انسان است.

البته این بر همان اساسی که کسی انسان را نوع می‌داند، اما علی ما هو الحق، انسان نوع نیست. آخوند در تفسیرش فرموده از روز اول انسان‌ها انواع مختلف بودند به نظر ما این حرف درست است. در کتاب‌های فلسفی‌اش فرموده انسان‌ها اول همه افراد یک نوعند اما هر کدام یک راه را پیش می‌برند و با نیت‌ها و کارهایی که می‌کنند هر کدام به سمت یک نوعی می‌روند، یکی می‌شود ملک، یکی فوق ملک، یکی شیطان، یکی بهیمه، یکی سَبُ که خود سبع انواعی دارد بهمیه انواعی دارد، گرگ یک نوع سبع، خرس یک نوع و ..ملک هم که فلسفه معتقد است هر فرد از ملک یک نوع خاص است. پس انسان‌ها ولو ابتداءاً(طبق بیان صدرا در فلسفه) همه افراد یک نوعند، اما به دلیل راه‌هایی که پیش می‌گیرند و نفسشان حرکت جوهری می‌کند و متحول می‌شود و انواع مختلفی می‌شوند. البته حق به نظر می‌رسد آن حرفی است که ایشان در تفسیر دارند که در سایه انوار قرآن گفته‌اند؛ چون از قرآن و روایات ما به دست می‌آید که افراد انسان از اول همه یک نوع نیستند.

1.1.1.1.1- -تطبیق متن

فصل (۳) في أن اتحاد الاثنين ممتنع

بمعنى صيرورة الذاتين ذاتا واحدة؛[2] اتحاد یعنی دو تا ذات بشود یک ذات؛ دوتا ذات یعنی دو تا موجود بشوند یک موجود؛(دوتا وجود بشوند یک وجود، دو تا ماهیت موجود بشوند یک ماهیت موجود، این نشدنی است) با این تقریر ما، به نظر می‌رسد نیازی به استدلال ندارد، اما آخوند استدلال هم آورده است.

سِرّ مطلب این است بدیهیات در یک تقسیم به تصوری و تصدیقی تقسیم می‌شوند(که فعلاً با آن تقسیم ما کار نداریم)/ بیدیهات تصدیقی دو قسم‌اند:

    1. بدیهیات تصدیقی‌ای که نمی‌شود برای آنها استدلال آورد، جزء ارکان و پایه‌ها هستند. مثل اینکه «الف الف است» هر چیزی خودش خودش است، این بدیهی است یا «اجتماع نقیضین محال است» این را یا انسان باید نفهمد یا اگر فهمید بدون دلیل باید بفهمد یعنی همانطور که تصور کرد بفهمد، دلیل نمی‌توان برای آن ارائه کرد، چون هر دلیلی بخواهی بر آن بیاوری، یقینی بودن آن دلیل مبتنی است بر اینکه هر چیزی خودش، خوش باشد، اجتماع نقیضین محال باشد؛ چون این(اجتماع نقیضین) مادر است.

    2. بدیهیات تصدیقی‌ای که می‌شود بر آنها استدلال آورد که یکی از آنها همین «اتحاد الاثنین ممتنع» است.

تقریر دلیل ان شاء الله جلسة بعد؛

سؤال:

وحدت در عین کثرت، کثرت در عین وحدت [با این مسألة اتحاد الاثنین محال، چطور جمع می‌شود؟]

پاسخ استاد:

احسنتم؛ باید ببینیم آن وحدت در عین کثرت یعنی چه. آنچه که ما از آن دفاع می‌کنیم این است که «وحدت حقیقت در عین کثرت اشخاص». چرا؟ برای اینکه به دلیل «وحدت در عین کثرت» توجه کنید. می‌گویند چون مفهوم وجود واحد است پس حقیقتش هم واحد است. حقیقتش واحد است یعنی یک شخص واحد است؟ هیچ وقت وحدت مفهوم نمی‌تواند دلیل بر این بشود که حقیقتش یک شخص واحد است. مفهوم آب یک مفهوم است پس همة آب‌های عالم حقیقتشان یکی است اما شخصش چی؟[خیر.].

مرحوم حاجی گفته: لأنّ معنی واحداً لا ینتزع مما له توحدٌ ما لم یقع؛ پس این موجودات همه در موجود بودن وحدت دارند، همه وجود دارند، اما نه به این معنا که همه یک شخص باشند، بلکه هر کدامشان یک شخص است. این الف عدم نیست وجود است، ب هم عدم نیست وجود است و ... . همة آب‌ها آب است خواه آب دریا باشد خواه چشمه خواه آب پارچ خواه آب لیوان.

وحدت مفهوم فقط اثبات می‌کند حقیقتی که این مفهوم از آن حکایت می‌کند یک حقیقت است یک سنخ است نه یک شخص.

اگر این است اشکالی ندارد. اینها در عین اینکه حقیقتشان یکی است، اشخاصشان متکثر است.

اما اگر کسی بگوید این یک تفسیر برای تشکیک و وحدت در عین کثرت است و یک تفسیر دیگری هست و آن «وحدت شخصی» است. همة عالم یک واحد شخصی است و در عین حال کثرت دارد. می‌گوید این کثرات که من می‌گویم نه به معنای این است که وجودهای کثیر؛ بلکه به معنای این است که اینها معانی کثیرند و موجودند به وجود واحد. تشبیه می‌کند و می‌گوید خدای متعال ذات دارد، علم دارد، قدرت دارد، حیات دارد، جمال دارد، کمال دارد، مختار است، اختیار دارد، اینها همه حقیقت‌هایی است اما خدا در عین اینکه یک وجود واحد بسیط است همه اینها(علم، قدرت، جمال، حی و ...) هست چطور؟ می‌گوید اصالت وجود به شما گفت که هر چیز بخواهد موجود بشود به وجود موجود شود، ذات به همان وجود موجود است، صفات هم باید به همان وجود موجود شوند و الا اگر به یک وجود دیگر موجود شوند دیگر صفت آن ذات نخواهند بود. از همین راه ما می‌گوییم علم با عالم متحد است چون اگر علم جزء وجود عالم نباشد، علم مثل مال خواهد بود، که همانطور که مال موجب نمی‌شود که زید متصف به مال بودن شود، و فقط می‌توانی بگویی «ذو مال»؛ یعنی صاحب و مالک و دارای آن مالی است که بیرون از وجود او است آن هم ملکیت اعتباری و الا ملکیت حقیقی آن، مال خدا است. اگر علم هم مثل مال بود یک چیز جدا بود، نتیجه‌اش همان ا شکالی است که صدرا به ابن سینا کرده است، می‌گوید: شما که می‌گویی علم با عالم متحد نیست یعنی اینکه دیوانه، بچه و یک دانشمند در اوج دانشمندی، همه یکی‌اند. فقط فرقشان این است که یکی، یک چیزهایی بیرون وجودش هست، و یکی آن چیزها بیرون وجودش نیست. این حرف شما است در حالی که هر کسی می‌فهمد که آن دانشمند، خود وجودش فرق دارد خصوصاً اگر این دانش، دانش الهی باشد. واقعاً عالم یک نورانیتی در ذاتش و در نهاد وجودش هست که در بچه، در دیوانه نیست. پس باید علم با عالم به یک وجود موجود باشد.

آن کسانی که آن تفسیر تشکیک را قائلند می‌گویند همة موجودات اسماء و صفات الهی‌اند، مظاهرند، مظاهر یعنی ظهور خود آن خدا هستند. خدای متعال، همانطوری که به علم و قدرت و حیات ظهور می‌کند، ظهورش زید و عمرو و حسن و حسین هم هست که ما البته شدیداً با این حرف مخالفیم. می‌گوییم این تشکیک دلیل ندارد و بلکه دلیل بر خلافش هست. ولی بسیاری از بزرگان ما قائل هستند. ولی ما هم فرمایش مرحوم آقای حکیم در بحث وحدت وجود در مستمسک را بیان می‌کنیم که فرمودند که این حرف، ظاهرش حرف قابل قبولی نیست اما چون این بزرگانی که گفته‌اند متشرع و متدین و در مرتبة بالایی از تعبد و تدین هستند، ما می‌گوییم حرفشان را نمی‌فهمیم. آنکه ما می‌فهمیم را نمی‌توانیم قبول کنیم، ولی آنها چه می‌خواستند بگویند، ما نمی‌دانیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo