< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

95/10/25

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: نظریه دهم در مقسم کلی و جزئی ونقد آن (نظریه استاد جوای آملی)

این روایت در بحار است که حضرت موسی ع در مناجات خداوند متعال عرض کرد که :یارب درخواست میکنم از تو در حالی که خودت پیش از این که بگویم خودت می دانی خداوند فرمود هر درخواستی که داشته باشی می دهم و... من آمده ام شفاعت کنم برای فلان بنده اسرائیلیت که گناه کرده است هر که از من طلب مغفرت کند من می گذرم مگر قاتل امام حسین ع ... که روایت ادامه دارد (این نشان می دهد که برای بعضی با تمام شرائطش هم استغفار کنند گناهشان بخشوده نمی شوند وخیلی ها هم هستند که این قدر گناه می کنند که توفیق استغفار هم پیدا نمی کنند لذا عاقل این است که گناه نکند)

درباره مقسم کلی وجزئی ده نظریه است که نظر دهم نظر استاد جوادی است که ایشان می فرماید کلی و جزئی در منطق و فلسفه اشتراک لفظی است زیرا مقسم در منطق مفهوم است ولی در فلسفه موضوع، موجود است اگر موجود باشد واحد است یا متکثر بالفعل است یا می تواند متکثر باشد مثل خورشید که می شود چندتا باشد کلی و جزئی در منطق همان معنایی است که معروف است اما در فلسفه کلی یعنی کثیر منتها بالفعل یا بالقوه و جزئی یعنی واحد بعد از این هم یک ان قلت می آورند که اشاره کرده بودیم و امروز تفصیلی وارد می شویم:

ان قلت علی هذا فالبحث عن الکلی و الجزئی فی الفلسفه لا حاجة الیه لأن البحث عن الواحد الکثیر یغنی عنه (اگر ما بحث واحد و کثیر داریم و جزئی یعنی واحد وکلی هم یعنی متکثر که همان بحث واحد وکثیر می شود)

قلت: الجزئی لیس مطلق الواحد بل خصوص الواحد العددی (جزئی هر واحدی را نمی گویند بلکه اقسامی دارد مراد از جزئی واحد عددی است نه هر واحدی) والکلی هو الکثیر الذی لافراده جامع مشترک (کلی متکثر است ولی متکثری که همه انسان هستند یعنی جامع مشترک دارند) بینما الکثیر فی الفلسفه اعم منه لشموله المتقابلین ومنهما النقیضان (نقیضان یکیش وجود است یکی عدم که جامع مشترک ندارند) الذان لیس لهما جامع مشترک (با این بیان فرموده اند که جا دارد کلی وجزئی جداگانه بحث بشود. حالا عرض ما این است که اولا اینکه مقسم مفهوم باشد را ما قبول نداریم هر چند کثیری این را می گویند)

و فیه:

اولا: قد مرّ ان مقسم الکلی و الجزئی هو المعنی لانه المحمول لانه المحمول لاالمفهوم (مفهوم حمل نمی شود بلکه مفهوم مثل ابزار حمل است کلی آنی که حمل می شود بر کثیرین وآن معنی است نه مفهوم که این را بارها عرض کرده بودیم قبلا هم گفتیم که معنا اعم از موجود ووو) والمعنی اعم من الموجود و المعدوم والمأخوذ من حیث هو وان چیزی هم که خالی از وجود وعدم باشد در ان است هر معنایی را شامل می شود معنا همه را در بر می گیرد هر معنایی هم یا کلی است یا جزئی)

وثانیا ان کلیة المفهوم انما هی الکلیة بمعنی آخر (اگر می گویند مفهوم کلی است آن کلیت به معنای دیگری است) وهو قابلیة الحکایة عن کثیرین لاقابلیة صدق علی کثیرین (حکایت از کثیرین با صدق بر کثیرین دوتاست)

وثالثا: انّ کل مفهوم کلیّ، (کلیت مال همه مفاهیم است برای اینکه مفهومی که از شئ خاص جزئی دارید خود شما هم قبول دارید همانطور که ملاصدرا گفت و علامه طباطبائی هم پذیرفت که مفهوم بما هو مفهوم کلی است و اگر هم به جزئی متصف می کنند چون مفهوم را می بندند به خارج می گویند جزئی است) فلاینقسم الی جزئی و کلی

وربعا: (شما چرا رفتید سراغ معنای جدید؟ زیرا آن بحث بحث فلسفی نیست بلکه منطقی بوده است آن بحث نه فلسفی) ان البحث عن الکلیّ و الجزئی فلسفیّ وهو واضحٌ (ما می گوییم که بحث از کلی وجزئی به همان معنا نیز بحث فلسفی است) علی مااخترنا (که دو چیز بود) من ان موضوع الفلسفة الواقع بالمعنی الاعمّ (موضوع فلسفه آن چیزی است که واقعیت دارد خواه عدم یا وجود ویا معنای اعتباری باشد) وانّ مقسم الکلی و الجزئی هو المعنی (معنی خودش واقعی دارد که آن واقع یا کلی است یا جزئی)

واما علی ما ذهب الیه القوم فهو من انقسام العلم الی کلیّ و جزئیّ (یکی از مباحث فلسفه مبحث علمی است که علم تقسیماتی دارد که تقسیم می شود به حصولی و حضوری ویکی هم تقسیم شدن آن به جزئی و کلی، هر دو را می گوید بحث فلسفی لازم نیست که مستقیم بیاید روی موجود زیرا می گویند که وقتی بحث کنید از بحث کلی وجود مثل وجود کلی است و مشکک است ... ویا وجود را تقسیم کنید و بحث کنید تا ان وقتی که مالم یصر طبیعیّ ام ریاضیّ تا موضوع ریاضی نشده است می شود این را ادامه داد) کما صرحّ بذلک العلامه قدس (که هم در بدایه و هم نهایه دارند که می گویند یکی از تقسیمات علم حصولی این است که علم تقسیم می شود به کلی و جزئی)

وخامسا: (شما فرمودید که کلیت از خواص ماهیت است چون انجا فرموده اند که کلی یعنی آن ماهیتی که متکثر است) کأن الکلیة لیست من خواص المادهّ (شما بر اساس تصوری که دارید که فرد مال جائی است که یک معنا خودش بیاید در ذهن که تو ذهن باشد می شود کلی واگر این معنای در ذهن آمد در خارج بعلاوه تشخص می شود فرد بنابراین کلیت می شود از خواص ماهیت که این مبتنی بر تصوری که شما دارید که وجود ذهنی اختصاص دارد به ماهیت در حالی که این فقط از خواص ماهیت نیست) فإن الوجود والعدم وصفاتهما ایضا یحمل کلّ منها علی افرادها (قابل صدق بر کثیرین بودن در وجود است و وجود را شما گفتید که مشترک معنوی است که دقیقا همان کلی است یعنی یک معناست که صدق می کند بر کثیرین در مقابل اشاره که می گویند وقتی می گویند زید موجود است یعنی زید زید اشتراک معنوی با کلیت مساوق است)الا تری انهم یصرحون بأن الوجود مشترک معنوی (اجتماع نقیضین معدوم است دور هم معدوم و تسلسل هم.. که همه از مصادیق معدوم است این عدم ها یک معنی دارند یا چند معنی؟ یک معنی لذا عدم هم کلی است ولذا اینکه گفتید کلیت از خواص ماهیت است درست نیست)

وسادسا: ان الجزئی لاینحصر فی الموضوع (جزئی که منصحر نیست در موجود) فإن المعدوم ایضا قد یکون جزئیا کعدم زید الموجود حال وجوده (این زید الان موجود است ولی این مسأله که زید در عین موجود بودن معدوم باشد که اجتماع نقضین است یعنی فردی است از اجتماع نقیضین است) فإنه جزئی من جزئیات اجتماع النقیضین (من که خودم مخلوق هستم اگر بخواهم خالق خالقم باشد دور است که معلول علت است برای علت خودش این علیت من برای علت خودم یک دور جزئی است از جزئیات دور یک فرد از کلی دور است لذا جزئی منحصر نیست در موجود معدوم هم می شود جزئی باشد)

وسابعا (ان تفسیر الکلی و الجزئی بما ذکره لم یعهد من احد من الحکما (در مسأله تشکیک کلمات خیلی روشن است که تشکیک منطقی با فلسفی فرق دارد زیرا تشکیک منطقی را در کلی وجزئی بحث می کنند وعبارت است این است که معنی به طور متفاوت حمل بشود وقتی می خواهند بیایند سراغ تشکیک فلسفی می گویند وقتی که وجود اصیل است اختلاف است که وجود واحد است یا کثیر محض است یا واحد است در عین وحدت واین نشان می دهد که این تشکیک با ان تشکیک معنایش فرق دارد و انجا فرمودید دقیق ودرست بوده است علامه تصریح می کنند در نهایه که آیا واحد است یا کثیر می فرمایند واحد فی عین الکثره و برعکس و گفته اند تشکیک یعنی اصلا همین که فرمایش متقنی است ولی شما در کتاب فلسفی امده باشد که کلی و جزئی را طوری دیگر معنا کرده باشند که کلی و جزئی در منطق غیر از فلسفه است معهود نیست احدی از حکما البته یک وقت شما می خواهید جعل اصطلاح کنید ولامشاحّة فی الاصطلاح، لذا اقلا یک یا دو نفر می خواهد که این گونه حرف زده باشند)

وثامنا: ان الکلی المبحوث عنه فی الفلسفه عند التقسیم الی الکلی والجزئی، مقصود کدام کلی است؟ ) هو الکلی بوصف کلیته ولذا تراهم یؤکدون قبله او بعده علی ان الکلی لیس بموجود فی الخارج (آخوند در فصل قبل گفت کلی در خارج موجود است اما در این فصل اولین جمله ای که گفت این بود که کلی در خارج نیست بعد رفت سراغ تعریف کلی وجزئی پس آن کلی که در بحث تقسیم می اید کلی با وصف کلیت است یعنی هر چه را در نظر بگیرید یا قابل صدق بر کثیرین هست یا الان قابل صدق بر کثیرین نیست. وقتی گفته می شود که کلی در خارج نیست این کلی نمی شود کلی طبیعی باشد در حالی که شما فرمودید کلی در فلسفه یعنی کلی طبیعی و تصریح کردید که کلی طبیعی موضوع بحث است و جزئی یعنی واحد وکلی یعنی کثیر یعنی همان کلی طبیعی که موجود است بافرادش در حالی مقصود در تقسیم کلی وجزئی کلی طبیعی نیست باید وصف کلیت را همان وقت داشته باشد نه کلی در معروض وظرف دیگری معروض کلیت بشود لذا اخوند عبارتش این است که فصل فی الکلی و الجزئی که گفتیم این بحث از شیخ اشراق گرفته شده است)

تاسعا: (فرض کنیم ما با شما همراه بشویم که موجود مقسم است که به کلی وجزئی ان وقت کلیت وجزئیت معقول اولی است یا ثانوی فلسفی) انه لو کان المقسم الکلی و الجزئی هو الموجود کما ذکرتموه (موجود یا کلی است یا جزئی، موجود اگر کلی است و کلیت همین صفت موجود است در این صورت کلی چگونه معقول ثانی فلسفی می شود) لکان الکلی و الجزئی من المعقولات الاولی لانهما موجودتان بنفس وجود موضوعیهما (معقول اول انی است که مابه ازاء دارد این قلم واحد است موجود است در خارج است وحدتش در خارج موجود است؟ گفتیم که وجود اگر در خارج موجود است واین اتفاق فلاسفه است که صفات موجود به عین موجود در خارج موجود است لذا ملاصدرا می گوید لاتصغ الی من یقول ان الوحدة والکثرة من المعقولات الثانیه یعنی کسی که این حرف را می زند قائل به اصالت ماهیت است اگر وجود نیست صفاتش هم نیست ولی جنابعالی را که قائل به اصالت وجود هستید لذا کلیت و جزئیت نمی شود معقول ثانی بلکه اول است)

وعاشرا: لو کان الجزئی بمعنی الواحد العددی والکلی بمعنی الکثیر بالفعل او بالقوه ولکن الکثیر الذی بین افراده جامع (شما فرمودید در بحث وحدت وکثرت که بحث می کنند از واحد هر جور که می خواهد باشد اما در کلی وجزئی از یک واحد و کثیر خاص بحث می کنند و لذا این معنایش این نیست که بحث وحدت وکثرت این قدر است که مباحث دیگر را درون خود می پذیرد) لکان البحث عن الواحد والکثیر شاملا للبحث عن الکلی والجزئی (همانطور که خودتان فرمودید یعنی یکی از این بحثها در درون دیگری است حداکثرش این است که در خود واحد وکثیر اشاره کنید که بعضی از کثیر های واحد عددی هستند که به ان واحد عددی می گویند جزئی )ولایبقی موقع للبحث عنهما مستقلا (در حالی که فلاسفه این کار را نکرده اند که واحد وکثیر یک بحث و کلی وجزئی یک بحث دیگر است لذا کلی و جزئی در فلسفه و منطق مشترک لفظی نیست

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo