< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اثبات تجرد نفس
فصل دوم
تجرد برزخی نفس حیوانی
فصل دوم از باب دوم راجع به تجرد برزخی وغیر تام نفس حیوان است بیشتر مردم در همین مرحله از نفس حیوانی هستند و اوحدی از مردم به مرتبه تجرد تام و نفس ناطقه انسانی می رسند. طبق حکمت متعالیه تمام مردم ناطق بالفعل نیستند و بیشتر مردم ناطق بالقوه اند.
ضمن بیان براهینی که گفته می شود انسان در زمره حیوان به شمار می رود و اکثر مردم در مرحله تجرد برزخی قرار دارند.
سه برهان برای اثبات تجرد برزخی نفس حیوانی در این فصل اقامه می شود:
برهان اول: بدن انسان و حیوان دایما در حال تحلیل رفتن بوسیله حرارت های چهارگانه است وبدن به تدریج رو به کاستی می رود. این حرارت ها عبارتند از:
حرارت غریزیّه: که همان حرارت طبیعی 37 درجه در بدن انسان است و اگر از این مقدار کمتر یا بیشتر شود سلامتی انسان به خطر می افتد.
حرارت اسطقسیّه: یا حرارت عنصری یا همان آتش است که یکی از عناصر تشکیل دهنده بدن انسان آتش می باشد.
حرارت کوکبیّه: مانند حرارت خورشید خاصه در فصل تابستان
حرارت غریبه: که بواسطه حرکات بدنیه و نفسانیه حاصل می شود مانند حرکت بدن و همین طور فکری که انسان می کند این نیز تولید حرارت می نماید و بدن انسان و حیوان بوسیله این 4حرارت روبه تجزیه و نقصان می رود.
از طرفی بدن با تغذیه غذا را بدل ما یتحلّل می کند و با قوه غاذیه غذا را جایگزین چیزی قرار می دهد که از بدن تحلیل رفته است و با این عمل بدن زیاد می شود. در نتیجه بدن دایما در حال تغییر و تبدل است و ثابت و باقی نیست بطوری که گفته شده در هر 8 یا 12 سال یکبار تمام سلول های بدن عوض می شود بهر حال بدن همواره در حال تحلیل و تبدل است. از طرف دیگر شخصیت انسان باقی و محفوظ است و در همه زمان ها این شخص انسان همان انسان ده سال پیش است بطوری که اگر کسی 20 سال قبل جنایتی کرده و الان محاکمه می شود هیچ کس نمی گوید این همان شخص جنایتکار نیست خودش هم این را نمی گوید. پس شخصیت انسان وحیوان غیر از بدن اوست و یک شخصیت مجرد برای انسان و حیوان است و ثابت است و دستخوش تغییر و زوال قرار نمی گیرد.
برهان دوم : حیوان و انسان علم به خود دارد و این علم غیر از علمی است که به بدن و اعضای خود دارد. نتیجه این می شود که انسان غیر از اعضا و جوارح است. این اجمال برهان دوم است.
تفصیل: علمی که حیوان و انسان به خود دارد مستلزم تجرد نفس آن است به دو جهت؛
جهت نخست: این که انسان و حیوان علم به خود دارد به این جهت است که از درد و رنج خود فرار می کند و گریزان است
جهت دوم: حیوان هیچ گاه از مطلق الم و رنج گریزان نیست پس فقط از رنج خود فرار می کند.
حال چطور از مطلق الم و رنج گریزان نیست به دو دلیل:
دلیل اول: بنا به نظر مشهور، حیوان کلیات را درک نمی کند و لازمه فرار از مطلق الم و رنج، ادراک کلی الم و رنج است. اگر قایل شویم حیوان مطلق و کلی الم و رنج را ادراک می کند برای آن تجرد تام قایل شده ایم اما حیوان تنها تجرد برزخی دارد.
دلیل دوم: هیچ گاه حیوان از رنج غیر خود فرار نمی کند پس حیوان از رنج خود گریزان است واین مستلزم این است که خود ادراک کند والا نمی تواند از رنج خود بگریزد و این مستلزم تجرد برزخی وغیر تام حیوانی است به دو دلیل:
دلیل اول: ادراک عبارت است از ثبوت وجود مدرَک برای مدرِک و اگر حیوانی خودش را ادراک می کند یعنی خودش برای خودش موجود است نه برای ماده و محل مادی و اگر حیوان مادی بود باید محل مادی موجود می بود برای خودش. چون مادی موجود للماده ومحل است نه برای خودش.
دلیل دوم: ادراکی که حیوان نسبت به خود دارد غیر از ادراکی است که نسبت به بدن و اعضا و جوارح خود دارد و اگر این ادراک ها با هم فرق دارند، با توجه به اتحاد عالم با معلوم بالذات، پس در نتیجه نفس حیوان و خود حیوان غیر از بدن و اعضای حیوان است واگر نفس حیوان مادی بود غیر از بدن واعضا او نمی بود پس نفس حیوان مجرد است و غیر از بدن آن است. بنابرین ادراکی که حیوان نسبت به خود دارد غیر از ادراک نسبت به بدن خود است و با اتحاد عالم و معلوم مشخص می شود که نفس حیوان مادی نیست و مجرد است.
ادراکی که حیوان نسبت به خود دارد حضوری است ولی ادراکش نسبت به بدن و اعضای خود حصولی است. ادراک نسبت به اعضای ظاهری با نظر کردن به دست و پا و... حاصل می شود و ادراک نسبت به اعضای باطنی مانند قلب و شش و کبد و... با تشریح کردن بدن و نظر کردن به آنها حاصل می گردد و صورت اعضای باطنی به ذهن می آید. بهر حال علمی که انسان به بدن واعضا دارد علمی حصولی و ارتسامی است اما علمی که انسان به خود دارد علم حضوری است به سه دلیل:
دلیل اول: دایمی بودن این علم است و هیچ گاه این علم و خود آگاهی از بین نمی رود اما علم حصولی همیشگی نیست تا صورت در ذهن باشد آن علم حصولی هست و با زوال صورت علم هم از بین می رود و دوام ندارد.
دلیل دوم: این علم حسی نیست.
دلیل سوم: اگر علم بخواهد حصولی باشد یا باید حسی باشد و ابصار کند و یا باید از طریق برهان به آن برسد مثل این که با علم نظری و برهان به ملایک و فرشتگان و مجردات علم حاصل می گردد. اما حیوان علمش بر خودش احساس حسی نیست تا حصولی باشد به دو دلیل:
دلیل نخست: حس خودش را احساس نمی کند پس چطوری می خواهد مخدوم خود که نفس حیوان است، احساس کند؟ حس خود را احساس نمی کند پس چطور حیوانی که آلت و قوه آن است را احساس می کند؟ مانند چشم که هیچ گاه خودش را نمی بیند؛
از مردمک دیده بباید آموخت **** دیدن همه کس را و ندیدن خود را
دلیل دوم: حیوان علم به خود دارد در وقتی که هیچ گونه احساسی ندارد. توضیح این دلیل در برهان سوم می آید.
علمی که حیوان به خود دارد فکری و برهانی است چون برهان یا لمّی است یا انّی و انسان و حیوانی یا بایستی از طریق علت خود علم به خود بیابد تا برهان لمّی شود و یا از طریق معلول و آثارش تا برهان انّی شود.
الف: اما از طریق علت به خود علم ندارد به دو دلیل:
دلیل اول: علت حیوان وجود است که شأن او اجل است از این که حیوان بخواهد به آن علم پیدا کند و علم به مبادی عالیه و ملایک و عقول از طریق حیوان امکان ندارد تا احاطه وجودی به آنها بیابد.
دلیل دوم: بسیاری از انسان ها علم به خودشان دارند اما علم به علت خود ندارند. مانند مردمی که غیب ومبدأ و ملایک را قبول ندارد و توجه به علم به علت و مبدأ خود ندارد.
ب: واگر انسان وحیوان از طریق معلول خود بخواهد علم بیابد به دو صورت است:
نخست: از طریق معلول مطلق و فعل مطلق خود.
دوم: از راه فعل و معلول مضاف که مضاف و مقید به حیوان است.
در صورت اول نتیجه علم به فعل مطلق علم به فاعل مطلق است نه فاعل خاص که حیوان است و در صورت علم از طریق فعل مضاف و مقید به حیوان دور پیش می آید چون علم به مضاف متوقف به علم به خود حیوان است که مضاف الیه است و اگر بخواهد حیوان از راه فعل خود علم بیابد دور و چرخک پیش می آید و از همین جا معلوم می شود که در جمله معروف دکارت؛ «من فکر می کنم پس هستم » که از راه فعل مضاف خود، اثبات خود می کند، دور پیش می آید و این علم به خود و اثبات خود محال عقلا محال است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo