< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمد یزدی

96/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: طلاق خلع

بحث در طلاق خلع است و در آن چند فرع ساده وجود دارد که مبتنی بر مبانی ای است که در جلسات گذشته حول آنها بحث کردیم.

یک مسأله این است که خلع آیا یک امر ایجابی و انشائی است یا از باب فسخ و باز کردن یک قرار داد است. دو قول در مسأله است و ما بر اساس روایات قول دوم را قبول کردیم. در عین حال، احتیاط در باب فروج ایجاب می کند که بعد از طلاق سوم از محلّل استفاده کرد. (هرچند بگوییم که طلاق خلع که فسخ است به معنای طلاق نیست و به هر تعداد که باشد لازم نیست به محلّل احتیاج داشته باشد.)

مسأله ی دوم این است که لازم نیست در طلاق خلع از کلمه ی طلاق استفاده کرد. این مسأله بین علماء اختلافی بود و ما گفتیم روایات نافیه مقدم است و حتی از این کلمه نباید در طلاق خلع استفاده شود و الا طلاق دیگر خلع نخواهد بود. خُلع به معنای درآوردن لباس است طبق آیه ی شریفه که می فرماید: ﴿هُنَ‌ لِباسٌ‌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ[1] بنا بر این اگر زن مالی را به شوهر بدهد تا او را طلاق دهد این به معنای آن است که مرد لباس زوجیت را در آورده است. خلع در واقع شبیه معامله است که زن مالی را بذل می کند و در عوض مرد هم قبول می کند به این گونه که طلاق که در دستش را اعمال می کند.

در اینجا فروعاتی مطرح می شود:

فرع اول در مورد بذلی که زن در اختیار مرد می گذارد تا او را طلاق دهد محقق در یک قاعده ی کلی می فرماید: «کل ما یصلح ان یکون مهرا یصلح ان یکون بذلا.» البته صاحب جواهر آن را قبول ندارد و قائل است که اگر این قاعده صحیح باشد باید عکس آن هم صحیح باشد یعنی باید بتوان گفت: «کل ما یصلح ان یکون بذلا یصلح ان یکون مهرا» و حال آنکه این صحیح نیست.

به هر حال مهر باید مالیت داشته باشد که گاه عین خارجی است مانند کفش، لباس و مانند آن و گاه عین نیست ولی ارزش مالی دارد مانند تعلیم قرائت قرآن. صاحب جواهر به موردی مانند تعلیم قرآن اشاره می کند که مهر می تواند باشد ولی در بذل معنا ندارد که بتوان از آن استفاده کرد.

به هر حال بذل می تواند به اندازه ی مهر زن یا به اندازه ی مهر المثل باشد یا کمتر و یا بیشتر. البته در مبارات چون کراهت دو طرفه است بعضی در بیشتر از مهر المسمی یا مهر المثل شبهه می کنند ولی در طلاق خلع چنین نیست و هرچه زن می دهد اشکال ندارد زیرا از باب فداء است (البته بعضی مانند صاحب جواهر بین فداء و بذل فرق گذاشته اند. مثلا فداء در صدر اسلام وجود داشت که به سپاه مخالف مالی می دادند تا اسیری را که گرفته اند آزاد کنند. حال باید دید که در بحث خلع آیا واقعا زن اسیر مرد است که فدیه صدق کند؟ یا اینکه فدیه معنای وسیع تری دارد و در غیر اسارت هم استعمال می شود؟)

اگر مالی که زن بذل می کند حاضر باشد، مشاهده ی آن لازم نیست مثلا زن می گوید که آن سرویس طلایی که برای من خریدی مال تو. به هر حال جهل در مال مبذول نباید به ماهیّت آن برگردد مثلا بسته ای هست که نمی دانیم داخل آن برنج است یا نخود و لوبیا جهل. در اینجا مال مبذول مجهول است و بذل آن صحیح نیست ولی به نظر محقق اگر بسته را بتوان مشاهده کرد هرچند ندانند داخل آن چیست اشکالی ندارد البته باید بدانند که داخل آن حبوبات است یا میوه و مانند آن. اما در جایی که نمی دانند داخل بسته طلا هست یا نقره در اینجا غرر و جهل قابل توجه است و نمی توان آن را به عنوان بذل انتخاب کرد. به هر حال غرر باید عرفا متسامح باشد و الا مشکل ایجاد می شود. همچنین اگر قابل مشاهده نباشد و زن آن را توصیف نکند مثلا بگوید آنچه من در کمد گذاشته ام مال تو باشد صحیح نمی باشد.

بنا بر این در غائب باید توصیف کند و در حاضر، مشاهده کافی است و مشاهده در جایی صحیح است که غرر آن عرفا قابل اغماض باشد. مثلا عرف در معامله ی یک میلیون تومانی صد هزار تومان را معفو می دارد ولی 500 هزار تومان را نه ولی اگر رقم معامله بالاتر رود گاه 500 هزار تومان هم اشکال ندارد.

اگر بذل، پول رایج باشد مثلا زن بگوید من را طلاق بده به هزار و واحد آن که تومان یا ریال است را مشخص نکند در اینجا اگر واحد آن در عرف مشخص است به همان منصرف می باشد و الا باید واحد آن را بیان کند. اگر هم واحد را بیان کرد این واحد هرچند متعارف نباشد اشکال ندارد مثلا بگوید: من را به هزار دلار طلاق بده.

اگر آنچه بذل کرده در اسلام مالیت نداشته باشد مانند یک شیشه مشروب درجه یک و مانند آن و همسرش او را طلاق دهد، در اینجا اصل خلع باطل است. بله اگر یک شیشه سرکه مانند سرکه ی هفت ساله که قیمت خوبی دارد را بذل کند و بعد مشخص شود که آن شیشه خمر بوده است اصل طلاق صحیح است و باید معادل آن را بذل کرد.

 

بحث اخلاقی:

بحث در خطبه ی همام است و به این فقرات رسیدیم که امام علیه السلام در مورد صفات متقین به او فرمود:

سپس می فرماید: وَ يُصْبِحُ فَرِحاً حَذِراً لِمَا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ‌ الْفَضْلِ‌ وَ الرَّحْمَة إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيمَا تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِب‌[2]

گفتیم اگر هوس و شهوت چیزی را از انسان متقی طلب کند او به خواسته ی نفس گوش نمی دهد سپس می فرماید: قُرَّةُ عَيْنِهِ فِيمَا لَا يَزُولُ وَ زَهَادَتُهُ فِيمَا لَا يَبْقَى يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ

یعنی روشنی چشمش در چیزهایی است که مربوط به قیامت است که برای همیشه می ماند. بنا بر این انسان متقی به صدقه و عمل خیر و کار نیک روی می آورد و از انجام این کارها خوشحال می گردد ولی زهد و پرهیز او در چیزهایی است که بقائی ندارد که همان دنیا و متاع دنیا است.

او حلم و علم را با هم دارا است یعنی هم عالم است و هم حلیم و به جا خودداری می کند و به جایش بحث می کند و به جا از بحث خودداری می کند. مزج علم و حلم بسیار سخت است همان گونه که شاعر می گوید:

دو چیز طیره ی عقل است دم فروبستن*به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.

مثلا گاه بعضی از شخصیت ها در انقلاب سکوت را پیشه کرده بودند و حال آنکه این سکوت نوعی مخالفت با انقلاب محسوب می شد زیرا مردم توقع داشتند که فرد دفاع کند و حرفی بزند.

همچنین اگر چیزی را گفتیم باید خود به آن عمل کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo