< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/06/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تعبدی و توصلی/امکان اخذ قصد قربت / قصد عنوان جامع

بحث در این است که آیا اخذ قیدِ «قصد امتثال امر» در خطاب واجب ممکن است یا نه؟

ثمره بحث

ثمره این بحث در جایی ظاهر می‌شود که ما در تعبدی یا توصلی بودن یک واجب شک کنیم و ندانیم آیا بدون قصد امتثال امر هم واجب از ما ساقط خواهد شد یا نه. اگر قائل شویم که اخذ قیدِ «قصد امتثال امر» در خطاب واجب ممکن نیست نمی‌توانیم به اطلاق خطاب تمسک کنیم و بگوییم چون قید در خطاب واجب نیامده پس توصلی است، چون اطلاق در جایی شکل می‌گیرد که تقیید ممکن باشد و ما فرض کردیم تقیید در اینجا ممکن نیست.

عدم ظهور ثمره بنابر برخی از مبانی در اطلاق و تقیید

البته اشاره شد که این ثمره بنابر مسلک کسانی است که قائل باشند تقابل اطلاق و تقیید از قبیل تقابل عدم و ملکه است و اطلاق در جایی است که تقیید ممکن باشد. لذا اگر در جایی قائل شدیم امکان تقیید وجود ندارد نمی‌توان به اطلاق تمسک کرد. اما بنابر دیگر مسلک‌ها این ثمره مترتب نمی‌شود. مثلا اگر تقابل آن‌ها را تناقض بدانیم، چنانچه قائل به عدم امکان تقیید باشیم باز اطلاق هست و باید هم باشد زیرا ارتفاع نقیضین محال است و اگر یکی از آن‌ها منتفی شد، دیگری اثبات می‌شود. اگر هم قائل شویم تقابل بین اطلاق و تقیید از قبیل متضادین است، دو صورت دارد؛ چنانچه از قبیل متضادینی باشند که لاثالث لهما، یعنی با آنکه هر دو امر وجودی هستند ولی سومی ندارند (مانند حرکت و سکون)، در این صورت حکم متناقضین را دارند که قابل رفع نیستند، بنابراین اگر یکی منتفی شود، دیگری قطعا اثبات می‌شود. اما چنانچه از قبیل متضادینی باشند که لهما ثالث، یعنی ارتفاع آن‌ها ممکن باشد (مثل سفیدی و قرمزی)، در این صورت اگر در جایی ثابت شد سفیدی ممکن نیست، احتمال دارد قرمزی باشد و احتمال دارد رنگ دیگری باشد. بر این اساس می‌توان به اطلاق تمسک کرد، مشروط بر اینکه مقدمات حکمت تمام باشد اما تمسک به اطلاق حتمی نیست، برخلاف دو قسم قبلی که با عدم امکان تقیید، تمسک به اطلاق در آن‌ها حتمی بود. بنابراین در این مسلک‌ها ثمره‌ای که گفته شد مترتب نمی‌شود و تنها بر مبنای اول که تقابل بین اطلاق و تقیید را از قبیل عدم و ملکه می‌داند ثمره ظاهر می‌شود.

امکان اخذ قصد محبوبیت و ...

ممکن است گفته شود چرا در امکان قصد امتثال امر در واجبات بحث می‌کنید، حال آنکه عبادی بودن یک عمل به این است که با داعی الهی انجام شود و داعی الهی اختصاص به قصد امتثال امر مولا ندارد بلکه با قصد محبوبیت فعل برای مولا یا قصد مصلحت معنوی یا قصد حُسن فعل یا قصد تقرّب به خدا هم حاصل می‌شود و این‌ها از قیود اولیه بوده و وابسته به تعلّق امر نیستند. قصد امتثال امر از قیود ثانویه است و ممکن است کسی بگوید اخذ آن در خطاب واجب ممکن نیست، اما قصدهای دیگر که داعی الهی با آن ها حاصل می‌شود، اخذ آن‌ها در خطاب ممکن است و شارع می‌تواند آن‌ها را اخذ کند. چرا قصد امتثال امر را اخذ کند تا با اشکال مواجه شود؟ قصدهای دیگری هستند که داعی الهی با آن‌ها محقّق می‌شود و نیازی به اخذ قصد امتثال امر نیست.

پاسخ:

پاسخ این است که اولا:

برخی از آن قصدها، داعی الهی را محقّق نمی‌کند و اکتفا به آن‌ها در عمل عبادی دچار اشکال است، مثلا چنانچه کسی به خاطر حُسن عمل نزد عقل یا مصلحت معنوی مترتب بر عمل، آن را انجام دهد این باعث نمی‌شود که عمل، منسوب به خدا و با انگیزه‌ی الهی شود، همانطور که در مورد اوامر مولای عرفی، این قصدها (قصد حسن فعل یا رسیدن به مصلحت مترتب بر فعل) باعث نمی‌شود انجام آن توسط عبد، منسوب به مولا شمرده شده و گفته شود عبد، این کار را به خاطر مولا انجام داد.

و ثانیا:

جواب اصلی این است که قیود یاد شده غیر از امتثال امر، قطعا در خطاب‌های شرعی اخذ نشده‌اند. اگر اخذ می‌شد اشکالی به وجود نمی‌آمد چراکه این‌ها از قیود اولیه واجب هستند و بدون لحاظ امر هم فعل را می‌توان آن‌ها را تصور کرد. اما یقینا این قیود اخذ نشده‌اند، چون یقین داریم که اگر کسی واجب تعبدی را با قصد امتثال امر انجام دهد کفایت می‌کند و واجب از عهده او ساقط شده است، حال آنکه اگر آن قصدها معتبر بودند، قصد امتثال امر موجب سقوط امر از عهده انسان نمی‌شد. فرض این است که فرد یهیچکدام از آن قصد‌ها را نداشته است. اگر یکی از آن قصدها معتبر بود باید همان را قصد می‌کرد. علما فرمودند و صاحب جواهر هم ادعای اجماع کرده که اگر کسی قصد امتثال امر کند، دیگر نیاز به هیچ قصد دیگری نیست.[1] [2]

تخییر در اخذ انواع قصد قربت

ممکن است گفته شود آن قصد‌ها هم اخذ شده‌اند و قصد امتثال امر هم اخذ شده است و فرد مخیّر است یکی از آن‌ها را قصد کند. در جواب می‌گوییم اگر این را هم بپذیریم باز اشکال برمی‌گردد، چراکه قصد امتثال امر اگر به صورت تخییری هم اخذ شده باشد باز اشکال وجود دارد. و آن اشکال این که قیدی که اخذ آن در خطاب شرعی محال است چگونه اخذ شده است.

پس با توجه به اجماع علما بر کفایت قصد امتثال امر در واجبات تعبد، یا باید بگویید در واجبات عبادی، امر به ذات عمل تعلق گرفته و هیچ یک از آن قصدها در آن اخذ نشده و عقل به لزوم آن قصد حکم می‌کند یا باید بپذیرید که قصد امتثال امر هم در خطاب شرعی اخذ شده است، ولو به صورت تخییری.

در این صورت باید به این اشکال پاسخ دهید که چطور قیدی که اخذ آن در خطاب شرعی محال است، در اینجا اخذ شده است.

پاسخ:

مرحوم آیت الله خوئی از این اشکال پاسخ داده‌اند که شارع به جامع امر کرده است؛ یعنی جامع بین قصد امتثال امر و قصدهای دیگر. جامع در اینجا داعی الهی است که گاهی با قصد امتثال امر حاصل می‌شود و گاهی با قصد محبوبیت عمل نزد مولا یا قرب الهی و مانند آن. شمول آن هم به نحو جمع بین این‌ها نیست تا گفته شود جمع بین محال و غیرمحال، محال است، بلکه شمولش به نحو اطلاق است و اطلاق، رفض قیود است نه جمع بین قیود. شارع می‌گوید باید عمل با داعی الهی انجام شود، دیگر کار ندارد که داعی الهی از چه راهی حاصل شود.[3]

ظاهرا جواب تام است و اشکالی بر آن وارد نیست، مگر اینکه گفته شود در مقام اثبات، چنین تعبیری که باید داعی الهی باشد در ادله وجود ندارد و از ادله قابل برداشت نیست ولو اینکه ثبوتا ممکن است. در صورتی که این قید از نظر اثبات درست شود، ظاهرا جواب آقای خوئی مشکل را حل می‌کند.

عدم جریان بحث در عبادات ذاتی

نکته قابل تذکر این است که بحث درباره‌ی امکان یا عدم امکان اخذ قصد امتثال امر در واجبات، مربوط به آن قسم از اعمال تعبدی است که عبادت بودن آن‌ها ذاتی نباشد. اما در عملی که ذاتا عبادت است (مانند سجده و نماز) دیگر برای عبادت بودن، نیاز به قصد وجود ندارد تا بحث کنیم آیا اخذ قصد امتثال امر در آن ممکن است یا نه.

وجود عبادت ذاتی

البته برخی از اساتید ما فرمودند ما دو گونه اعمال عبادی نداریم بلکه همه اعمال عبادی، عبادت بودن آن‌ها منوط به قصد امتثال امر است و ما عبادت ذاتی نداریم. پس بحث امکان اخذ قصد امتثال، در همه اعمال عبادی می‌آید. ایشان برای اثبات اینکه عبادت ذاتی نداریم ذکر فرمودند:

یکی اینکه اگر کسی قائل شود برخی از اعمال مانند سجده، عبادت بودنشان ذاتی است، این محذور پیش می‌آید که چگونه خداوند متعال به ملائکه فرمود که به آدم سجده کنند؟ لازمه‌اش این است که خداوند به عبادت آدم دستور داده باشد و این شرک است. اما اگر عبادت را منوط به قصد بدانیم می‌گوییم در آنجا قصد عبادت نبوده است. یا در قصه حضرت یوسف(ع) که حضرت یعقوب (ع) و فرزندانش بر او سجده کردند، اگر بگوییم سجده عبادت ذاتی است لازم می‌آید حضرت یعقوب(ع)، حضرت یوسف (ع) را عبادت کرده باشد. بنابراین معنا ندارد بگوییم برخی از اعمال، عبادیت آن‌ها ذاتی است.[4]

بررسی نظر استاد

فرمایش ایشان را می‌توان این‌گونه جواب داد که عبادت ذاتی داریم ومنظور از عبادت ذاتی این است که آن عمل، بدون قصد امتثال امر هم عبادت است، نه به این معنا که بدون هیچ قصدی عبادت صدق کند. عبادت بودن آن وابسته به قصد امتثال امر نیست ولی وابسته به قصد دیگری است. عبادت بودن سجده منوط به این است که شخص سجده کننده اعتقاد داشته باشد که مسجود له، إله است و به این نیت بر او سجده کند. پس اگر با قصد الوهیت او سجده کرد، عبادت است، وگرنه عبادت نیست. بحث ما در مورد قصد الوهیت و عدم قصد الوهیت نیست. قطعا قصد الوهیت برای عبادت بودن شرط است و بدون آن، عبادت محقّق نمی‌شود. لذا سجده ملائکه بر حضرت آدم عبادت نیست زیرا آن‌ها با اعتقاد به الوهیت آدم بر او سجده نکردند. این منافات ندارد با اینکه بگوییم این اعمال عبادت ذاتی است، به این معنا که برای عبادت بودن، به قصد امتثال امر نیاز ندارند، نه به این معنا که به هیچ قصدی نیاز نداشته باشند. والحمدلله رب العالمین.

 


[1] قال فی الجواهر ج9 ص156 ما نصه: و على كل حال فلا إشكال في اعتبار قصد الامتثال والتعيين على الوجه الذي ذكرناه، والظاهر أن الأول هو مراد الأصحاب بنية القربة التي لا خلاف معتد به في وجوبها، ولذا حكي الإجماع عليها في صريح المدارك والمحكي عن الإيضاح وظاهر التذكرة والمنتهى، بل اعتمادا على ضروريته ترك ذكرها في الخلاف والمبسوط كما قيل.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo