< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقصد اول/اوامر/ماده امر

مرحوم آخوند در ذیل مبحث ماده امر جهت رابعه ای[1] را بیان می کنند و آن بررسی چند مساله اصولی و کلامی است. مساله اصولی را بیان کردیم. اما مساله کلامی را مقداری بحث کردیم و باید امروز بحث از آن را تکمیل کنیم. ایشان در این قسمت دو بحث کلامی را مطرح می کنند:

     بحث اول این است که اراده و طلب یکی است یا اینها با هم مغایرت دارند.

     بحث دوم این است که آیا بندگان در افعال خود مختار یا مجبور.

اما بحث اول را دیروز توضیح دادیم که از نظر ایشان طلب و اراده یک چیز هستند و این بحث یک بحث لفظی است. ایشان می فرمایند طلب، ظهور در طلب انشایی و اعتباری دارد، در حالی که اراده بر عکس است یعنی وقتی استعمال می شود ظهور در طلب حقیقی دارد نه اعتباری، ظهور در همان شوق موکدی است که عرض کردیم و توضیح دادیم. لذا ما دو چیز داریم یک طلب حقیقی و یک طلب انشایی، طلب حقیقی یک صفتی است که در ذات انسان محقق می شود و به آن اراده حقیقی هم می گویند، در نفس انسان یک صفت نفسی وجود دارد و آن طلب حقیقی است و ما دو صفت نداریم اینها یکی هستند. با توجه به اینکه ظهور لفظ طلب در طلب انشایی است و ظهور لفظ اراده در طلب حقیقی است.

لذا می فرمایند ماده امر و صیغه آن را هر وقت استعمال می کنیم ظهور در همان اراده و طلب انشایی دارد ولی کلمه اراده را هر وقت استعال می کنیم ظهور در همان اراده و طلب حقیقی دارد. لذا طلب و اراده در مجموع دو مرحله دارد یکی حقیقی و دیگری هم اعتباری. پس طلب همان اراده است و اراده هم همان طلب است اگرچه در ظهور عرفی و لفظی با هم فرق دارند.

با توجه به این مطالب می فهمیم اینکه اشاعره گفته اند ما علاوه بر طلب و اراده یک صفت نفسانی دیگری هم داریم به اسم کلام نفسی این درست نیست. گفته اند یک صفت اسمش طلب است که غیر از اراده حقیقی است و غیر از آن طلب انشایی است، در نفس انسان یک صفتی است که اسمش طلب است و یک امر سومی است که غیر از طلب حقیقی و انشایی است قائل به تغایر اراده با طلب شده اند. مرحوم آخوند می فرمایند گفتار اشاعره درست نیست و وجدان شاهد است که در نفس انسان وقتی چیزی را اراده می کند فقط یک صفت وجود دارد که همان شوق موکد است و چیزی دیگری وجود ندارد بله یک اراده و طلب انشایی وجود دارد که ربطی به صفت ندارد یک امر اعتباری است که در عالم اعتبار موجود است، دلیل ما در رد اشاعره رجوع به وجدان است. لذا طلب با اراده مفهوما و مصداقا با فم فرقی ندارند و یکی اند اگرچه ظهورهای لفظی آنها با هم فرق دارد.

مرحوم نائینی اینجا اشکال کرده اند[2] بر مرحوم آخوند به اینکه مفهوم طلب با اراده و مصداق این دو یکی است این ردست نیست، روشن است که از نظر لغتی که مفهوم و معنا و مصداق اراده غیر از طلب است، چون اراده همان صفت نفسی است که در نفس انسان با آن مقدمات محقق می شود. امر مقوله کیف نفسانی است بخلاف طلب که آن حالت نفسی نیست تصدی انسان است برای انجام کاری، وقتی انسان در صدد است که کاری را انجام بدهد در آنجا می گویند طلب کرد، طلب همان تصدی انسان است، اگر دنیا باشد می گوییم طالب دنیا، اگر علم باشد می گوییم طالب علم، این طلب مربوط به فعل است برخلاف اراده که از مقوله کیف نفسانی است و لذا این ها دو مقوله اند، مفهوم شان و مصداق شان فرق دارد با هم. مصداق یکی در درون انسان است و یکی مربوط به فعل خارجی انسان است.

البته باید تذکر داده شود اینکه مرحوم نائینی می فرماید طلب غیر از اراده است ومی گوید تغایر دارند نمی خواهد سخنان اشاعره را در اینجا تایید بکند به این معنا که اشاعره می گویند طلب همان کلام نفسی است، نتیجه کلام نائینی تایید گفتار آنها نیست، بلکه مرحوم نائینی طلب را از مقوله فعل می دانند، اشاعره می خواهند در نفس انسان دو حقیقت درست کنند و بگویند یکی اراده است و یکی هم اسمش کلام نفسی است. حال اینکه مرحوم نائینی می فرمایند طلب اسم برای تصدی است که مربوط به مقام فعل است.

علاوه بر اینکه اگر مراد ایشان را هم کلام نفسانی بدانیم باز هم با آنچه اشاعره گفته اند ارتباطی پیدا نمی کند چون آنها می خواهند بگویند مدلول این کلام لفظی همان کلام نفسی است حال آنکه طلب اگر هم امر نفسی باشد مدلول امر نخواهد بود چون مدلول امر طلب انشایی است.

اما اشاعره که قائلند طلب با اراده مغایرت دارد و در نفس انسان علاوه بر اراده یک حالت دیگری است که نامش طلب است و همان کلام نفسی است استدلال کرده اند به وجوهی:

یک وجه این است که گفته اند ما قطعا اوامر امتحانی داریم که در آنها نظر شارع این نیست که ماموربه در خارج محقق بشود بلکه فقط می خواهد مخاطب را مورد آزمایش قرار دهد که منقاد است یا نه، این برای رشد مخاطب است، همین که در موقعیت امتحان قرار می گیرد و به تلاش می افتد این باعث رشد وبروز استعدادهای او می شود. در اینجا امر وجود دارد ولی ماموربه مورد اراده واقع نشده است لذا در اینجا اراده وجود ندارد ولی طلب وجود دارد، لذا معلوم می شود این یعنی اراده غیر از طلب است. اینجا اراده جدیه وجود ندارد ولی طلب وجود دارد.

همچنین ما اوامری اعتذاری داریم که اوامری هستند که در حقیقت مولا می خواهد عذری برای مکلف داشته باشد می داند این مکلف آدم بدی است وبرای اینکه عذر و مستمسک داشته باشد برای توبیخ او، و می داند او هم اطاعت نخواهد کرد لذا مولا در اینجا اراده جدی ندارد برای حصول ماموربه، بلکه می خواهد عذری برای توبیخ و ملامت و مواخذه مخاطبو مکلف داشته باشد، لذا امر است ولی اراده نیست، و این یعنی اراده غیر از طلب است.

جوابی که مرحوم آخوند می دهند این است[3] که در این مواردی که امر امتحانی است یا اعتذاری است، اراده حقیقیه قطعا وجود ندارد یعنی شوق موکدی وجود ندارد، طلب حقیقی هم وجود ندارد چون اراده و طلب حقیقی یکی اند، بله چیزی که در اینجا وجود دارد این است که در اینجا اراده و طلب انشایی وجود دارد پس در اینجا اثبات نمی شود یک صفت نفسانی وجود دارد که اسمش طلب باشد.

به عبارت دیگر این مواردی که شما ذکر کردید مثل اوامر امتحانی و اعتذاری، اینها اثبات می کنند که اراده حقیقیه اینجا وجود ندارد ولی طلب و اراده انشایی وجود دارد و ما این را قبول داریم ولی اثبات نمی کند یک صفت نفسی در ذات انسان است که همان کلام نفسی است. لذا این بیان فقط بیان می کند طلب حقیقی اینجا وجود ندارد.

اما وجه دومی که به آن استدلال کرده اند این است که در جملات خبریه سه حالت وجود دارد: گاهی متکلم علم دارد به مطابقت خبرش با واقع این می شود صدق، گاهی علم به مخالفتش دارد این می شود کذب، گاهی هم شک دارد نمی داند مطابق است با واقع یا نه، ولی جمله خبریه را به کار می گیرد. حالا اشاعره می گویند در صورتی که این جمله از قسم اول باشد یعنی گوینده علم به مطابقتش داشته باشد در آنجا ممکن است بگویید این جمله حکایت از علمی می کند که در نفس او وجود دارد، ولی در صورتی که این آقا نمی داند واقع را یا شک دارد اینجا دیگر نمی توانید بگویید این جمله خبریه حکایت می کند از علم او چون اینجا علم به مطابقت ندارد ولی علم به مخالفت دارد ولی با این همه او خبر از وقوع آن فعل داده است با اینکه می داند در واقع اینگونه نیست. یا در صورت شک با اینکه شک دارد می تواند جازما خبر بدهد این حادثه واقع شده است اینجا هم جمله خبریه حکایت می کند از یک واقعیتی که وجود ندارد و شما نمی توانید بگویید از علمش حکایت می کند.

حال در این دو مورد یعنی علم به کذب و شک به واقع، نمی توانید بگویید این جملات خبریه حکایت از صفت علم می کند پس باید علاوه بر صفت علم که در نفس است یک حالت دیگری در نفس باشد که همان کلام نفسی است و این جملات هم حکایت از همان می کند لذا معلوم می شود ما چه در انشائیات و چه در اخباریات، علاوه بر آن واقعی که مربوط به این انشائیات و اخباریات می شود مثل اراده و علم یک صفت دیگری داریم که آن صفت مدلول جملات خبریه است یا مدلول جملات انشائیه است.

به طور کلی در ورای کلام لفظی یک صفت نفسی دیگری است که غیر از آن صفات حقیقیه ای است که وجود دارد از اراده و علم به صدق و اینها... غیر از این صفات که در هر مورد وجود دارد یک صفت دیگری هم وجود دارد که کلام لفظی حکایت از او می کند که اسم آن در اوامر طلب است و در موراد دیگر اسمی ندارد، دلیلش این است که این جملات گاهی کذب هستند و گوینده علم به کذب دارد و شما در اینجا نمی توانید بگویید که این جمله خبریه حکایت از علم او می کند چون گویند در اینجا طبق علمش خبر نداده است بلکه بر خلاف علمش خبر داده است. پس حکایت از علم نمی کند بلکه از صفت نفسی حکایت می کند که همان کلام نفسی است.

جواب این وجه این است که در این مواردی که شما شمردید اینجاها هم این خبر و این کلام لفظی حکایت می کند از علم ولی نه علم تصدیقی، بلکه این متکلم تصور کرده وقوع حادثه را وآن را به صورت جزمی دارد می گوید، لازم نیست شما فرض کنید یک چیزی ورای علم است، بلکه همین خبر چه صدقش چه کذبش و چه در مورد شک به آن، همه اش حکایت از علم می کند، البته علم در صورتی که علم به مطابقت باشد می شود علم تصدیقی، اما در جایی که علم به کذب دارد یا شک دارد، این می شود علم تصوری یعنی تصور می کند وقوع حادثه را ولی در نفس خودش اذعان نمی کند ولی در مقام بیان اینجا به صورت جزمی بیان می کند. لذا مدلول کلام لفظی همیشه در جملات خبریه علم است.

وجه سوم این است که گفته اند کفار و عصات قطعا مکلف به تکالیف الهی هستند در اعتقادات و فرائض الهی، اینها همگی مکلف هستند وشاهد بر آن این است که در قیامت اینها مورد عقاب واقع می شوند که چرا مخالفت کردید، حال که این تکلیف حقیقی نسبت به کفار وعصات وجود دارد یا نه، اینجا آیا اراده است طبق این تکالیف یا نه، اوامری که متوجه اینها می شود شارع از اینها اراده دارد یا ندارد، اگر بگویید اراده وجود دارد این درست نیست چون تخلف اراده از مراد صحیح نیست زیرا خداوند هر چیزی را اراده بکند آن شی قطعا حاصل می شود و آیا قرآن هم صریحا دلالت دارد بر اینکه اراده خداوند از مرادش جدا نمی شود. پس معلوم می شود اینجا تکلیف اراده شده ولی قطعا اراده نکرده است که اینها امتثال بکنند این واوامر را، اگر اراده کرده بود اراده از مراد جدا نمی شود اینها حتما امتثال می کردند.

آن وقت سوال می شود که پشت این تکالیف که اراده ای وجود ندارد پس معلوم می شود این تکالیف یک پشتوانه دیگری دارند که همان کلام نفسی است، همان طلب حقیقی است ک هبه آن می گوییم کلام نفسی، واین دلیل بر این است که طلب غیر از اراده است. اگر هم بگویید این ها طلب نیست لازم می آید آن اوامر اصلا اوامر حقیقی نباشند.

به عبارت دیگر گفته اند اگر شما بگویید طلب و اراده اینها یکی اند لازم می آید تکالیفی که متوجه کفارو عصات است واقعا تکالیفی واقعی نباشند چون آنجا اراده که نیست، طلب هم که با اراده یکی می شود پس تکالیفی هم در کار نیست. واگر بگویید اینجا هم اراده است و هم طلب، آن وقت لازم می آید تخلف اراده از مرادش. برای رفع این دو امر محال باید بگویید اراده ای در کار نیست و قائل به طلب حقیقی در نفس بشوید که همان کلام نفسی است. واین یعنی اراده با طلب با هم فرق و تغایر دارند.

جواب این وجه این است که ما قائلیم اینجا اراده وجود دارد ولی اینکه گفته اید لازم می آید تخلف اراده از مراد و این محال است می گوییم نه این محال نیست زیرا اراده خداوند دو قسم دارد:

اراده تکوینی که شی را می خواهد و اسبابش را هم می خواهد که در اینجا قطعا تخلف اراده از مراد محال است. ولی ما یک اراده تشریعی هم داریم یعنی می داند مکلف اگر این کار را انجام بدهد به مصلحت او هست اینجا اراده وجود دارد ولی از جنس تشریعی نه تکوینی، در اراده تشریعی تخلف از مراد پیش می آید. لذا ملتزم می شویم اینجا اراده وجود دارد ولی اراده تشریعی است نه تکوینی لذا تخلف اراده تشریعی از مراد خودش اشکالی ندارد. این جواب مرحوم آخوند بود.

البته این جواب ایشان منشا شده است برای ورود به بحث حبر و اختیار و چون این بحث دنباله داری است و جوانب مختلف دارد و از سوی دیگر چون این بحث اصولی نیست و در استنباط اصلا دخلی ندارد لذا مثل برخی از بزرگان وارد این بحث نمی شویم و آن را موکول به یک فرصت وسیعتر که با حضور دوستان این موضوع را مطرح کنیم و با ضبط کردن نمی شود وارد این بحث بشویم.

فقط می گوییم طبق عقیده امامیه جبر مذهب باطلی است و از مسلمات مذهب شیعه این است که انسان از یک نوع اختیاری برخوردار است و روایات بسیاری در این زمینه وارد شده است و ادل دلیل بر اختیار این است که انسان با وجدان خود می یابد که یک نوع اختیار دارد لذا عقید جبر عقیده ای باطل است و شبهاتی که درباره این مطلب مطرح است در جای خودش باید پاسخ آن داده شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo