< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مقصد اول/اوامر/ماده امر

بحث در مسلک سوم برای بیان منشا ظهور ماده امر در وجوب بود که مرحوم نائینی و خوئی ذکر کرده بودند عرض کردیم بر این مسلک اشکالاتی وارد است:

اشکال اول این است که این مسلک با مفاد آیات و روایات سازگاری ندارد زیرا ظاهر از این ادله این است که خداوند خودش فرائض را اعتبار نموده اند نه اینکه عقل آنها را اعتبار کرده باشد. یعنی وجوب را شارع جعل کرده نه عقل، لذا این جعل را قرآن به خداوند نسبت داده است فرموده «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» ، «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاص‌» یا «فَريضَةً مِنَ اللَّه‌» در مورد زکات و ...

پس معلوم می شود این جعل، فعل خداوند است و نه اینکه حکم عقل باشد، اگر فرمایش مرحوم نائینی را قبول کنیم باید بگوییم خداوند فقط باید می فرمود ما طلب کرده ایم نه اینکه واجب کرده ایم، ادله نفس وجوب را به شارع و خدای تعالی نسبت می دهد لذا وجوب اعتبار الهی است و نه حکم عقلی.

ارتکاز عقلایی هم بر همین اساس است یعنی عقلا احکام الزامی بزرگان را به خود آن بزرگان نسبت می دهند مثلا اگر حکومتی امری را الزامی کرد می گویند حکومت الزامی کرده است و نه اینکه فقط بگویند حکومت طلب کرده است لذا خود وجوب و الزام مجعول آمر است و نه معلول حکم عقل. این اشکال وارد است.

مسلک چهارمی که وجود دارد در اینکه منشا ظهور ماده امر در وجوب چیست، این است که برخی ادعای انصراف کرده اند، گفته اند درست است ماده امر بر طلب وضع شده و طلب هم اعم است، ولی در اثر کثرت استعمال در طلب وجوبی ماده امر ظهور دارد در وجوب. این را می گویند انصراف، که اصل معنا گرچه اعم است ولی در برخی از افراد در کثرت استعمال ظهور پیدا می کند.

جواب این مطلب این است که کثرت استعمالی که در وجوب است در ندب هم است، لذا انصرافی در اینجا به وجود نمی آید چون انصرافی در جایی است که کثرت استعمال در یک فرد باشد در اینجا در هر دو فرد وجوب و ندب کثرت استعمال وجود دارد.

خلاصه اینکه ماده امر ظهور در وجوب دارد قطعا و منشا آن هم از این مسالک چهارگانه همان اطلاق است که بیان شد به واسطه مرحوم آخوند که به صورت احتمال مطرح کرده اند.

أما الجهة الرابعة:[1] جهت چهارم که درباره ماده امر وجود دارد عمده اش یک بحث کلامی است و بخشی از آن اصولی است. مرحوم آخوند ابتدا یک بحث اصولی بیان می کند و آن این است که معنای ماده و صیغه امر چیست آیا طلب حقیقی است که یک صفتی است در نفس انسان و یا اینکه یک طلب اعتباری و انشایی است، ایشان می فرماید معنای مذکور طلب اعتباری و انشایی است و نه طلب حقیقی. برای روشن شدن مطلب ایشان فرق این دو را بیان می کنیم:

طلب حقیقی یک صفتی است در نفس، که دارای مقدماتی است، یکی مقدمه اش این است که انسان چیزی را تصور کند، مقدمه دوم آن این است که تصدیق به فایده آن کند، مقدمه سوم این است که میل به آن دارد، مقدمه چهارم این است که این میل به شوق موکد تبدیل می شود، وقتی این مراحل تمام ومحقق شد آن شوق موکدی که مرحله نهایی است اسمش را می گذاریم طلب حقیقی یا می گوییم اراده حقیقیه، که در اثر آن عضلات تحریک می شود و می رود کار را انجام می دهد در صورتی که کار مربوط به خودش باشد، و اگر مربوط به کار شخص دیگری باشد منجر به صدور امر می شود.

پس آن صفت نفسانی در اثر آن مقدمات در نفس پیدا می شود اسمش اراده یا طلب حقیقی است، این دو اسم هر دو حکایت از یک صفت حقیقی در نفس می کنند.

طلب دیگر طلب انشایی است که می شود به آن گفت اراده انشایی و آن عبارت است از اعتبار طلب، ابراز طلب، یعنی کسی انشا و اعتبار می کند طلب را، گاهی این اعتبار طلب متکی است به طلب حقیقی و گاهی هم امتحانا، انشا طلب می کند معتمد به طلب حقیقی نیست. ایشان می فرمایند معنای ماده و صیغه امر آن طلب حقیقی که در نفس حاصل می شود نیست، بلکه معنای ماده و صیغه امر همان طلب اعتباری و انشایی است. یعنی در مقام انشا این مولا می فهماند دارد طلب می کند اما در نفس او چنین طلبی است یا نه این را دلالت ندارد و موضوع ماده امر نیست، بعد می فرمایند لا اقل باید اعتراف کنید که اگر موضوع له امر مطلق طلب حقیقی و اعتباری است در اثر کثرت استعمال مراد از آن همان طلب اعتباری است نه حقیقی.

طلب انشایی چیزی است که وابسته با انشا و اعتبار این مولا است و صفتی قائم بر نفس او نیست البته طلب انشایی ممکن است اغلب اوقات همراه باشد با آن اراده و طلب حقیقی، وصرف انشا باشد. تا اینجا بحث اصولی است و دلیل ایشان هم تبادر است.

در ادامه این بحث را دارند که این مطلبی که درباره ماده امر گفتیم که ظهور در طلب انشایی دارد در مورد خود لفظ طلب هم همین بحث صادق است یعنی مراد از آن طلب انشایی است. وقتی کلمه طلب را به کار می گیریم ظهور در طلب انشایی دارد نه در طلب حقیقی. منشا آن هم یا وضع است ویا کثرت استعمال است. بعد درباره کلمه اراده می فرمایند امر بر عکس است، یعنی درست است که اراده هم یا حقیقی است و یا اعتباری، ولی لفظ اراده هر وقت استعمال می شود مراد و ظهور از آن همان اراده حقیقی است وضعا یا انصرافا، نه اعتباری بر عکس لفظ طلب که ظهور در طلب انشایی داشت.

بعد می فرمایند پس اراده حقیقیه همان طلب حقیقی است و اراده انشاییه همان طلب انشاییه است، یعنی ما یک صفت حقیقی داریم در نفس که در اثر آن چهارمقدمه به وجود می آید، که هم به آن می شود گفت طلب حقیقی و هم می شود گفت اراده حقیقی.

در ادامه می فرمایند که پس روشن شد ما بیش از دو چیز نداریم یکی طلب حقیقی و یکی هم طلب انشایی، لذا ما یک صفت دیگری نداریم که غیر از این طلب نفسانی باشد، در اینجا به این اختلاف در علم کلام اشاره می کنند که اشعری ها قائل هستند ما در نفس دو صفت داریم یکی اراده حقیقی است و یکی هم طلب حقیقی است، که این دو با هم فرق دارند، می فرمایند ما دو چیز در اینجا نداریم یک چیز داریم لذا نظر اشعری ها درست نیست، چون ما وقتی به وجدان خودمان رجوع می کنیم می بینیم یک صفت نفسانی بیشتر نداریم اراده و یا طلب حقیقی. این دو یکی اند، وجدان حاکم است که وقتی چیزی را می خواهیم یک صفت حقیقی بیشتر در نفس ما وجود ندارد که طلب و یا اراده حقیقی است که اینها یکی اند. این بیان ایشان تا اینجا.

بعد می فرمایند شاید اختلاف بین امامیه و معتزله از یک طرف، و اشاعره از یک طرف، یک اختلاف لفظی باشد. برای اینکه وقتی امامیه می فرمایند طلب و اراده یکی است منظورشان همان طلب حقیقی است یا اراده حقیقی، یا منظورشان همان طلب انشایی است یا اراده انشایی، یک چیز را دارند بیان می کنند.

و اینکه اشاعره می گویند طلب با اراده مغایرت دارد منظور آنها این است که اراده حقیقی با طلب انشائی فرق دارد و بر عکس. این را ما هم قبول داریم چون اینها دو مرحله هستند، لذا اگر دو مرحله در نظر بگیریم اینها با هم جدا خواهند شد واگر یک مرحله در نظر بگیریم اینها با هم یکی می شوند لذا می فرمایند نزاع ممکن است لفظی باشد.

عرض می کنیم این درست نیست که نزاع لفظی باشد برای اینکه این نزاع ریشه در یک اختلاف اساسی که در علم کلام مطرح است دارد و آن این است که در صفت متکلم بودن خدای تعالی اختلاف وجود دارد آنها می گویند صفت متکلم برای خداوند ذاتی و قدیم است لذا می گویند کلام الهی قدیم است، ولی امامیه می گویند صفات متکلم از صفت فعل است لذا کلام الهی حادث است.

اشعری ها برای اینکه بتوانند کلام ذاتی را اثبات کنند می گویند اینکه ما چنین قولی داریم مراد ما این تکلم ظاهری نیست که با صوت است و از دهان خارج می شود، تکلم یک صفتی است که در ذات است یعنی یک تکلمی دیگر داریم که در نفس است و غیر از این تکلم ظاهری است و گفته اند چنین تکلمی هم در انسان است و هم در خدای تعالی، لذا آنها ادله ای می خواهند اقامه کنند بر کلام نفسانی، برای اثبات کلام نفسانی گفته اند ببینید در مورد امر وطلب ما یک اراده داریم و یک طلب و یک امر، امر همین است که به زبان آورده می شود و می آییم به نفس آن آمر می بینیم که اینجا دو مرحله است یک طلب است که همان طلب نفسانی است و یکی هم اراده است، ولذا تغایر اراده با طلب را دلیل گرفته اند بر اینکه غیر از اراده که یک صفت نفسانی است ما یک صفت نفسانی دیگری داریم که طلب است، که اسم آن همان کلام نفسانی است، اما در مورد غیر اوامر از انشائیات دیگر مثل استفهام و تمنی و حتی جمله خبریه دیگر اسم خاصی ندارد، ولی اشاعره می گویند در همه موارد جملات انشائیه و خبریه غیر از آن صفت نفسانی مثل علم و ترجی و تمنی و استفهام و غیر از این ابراز کلامی که به زبان ی آید یک صفت نفسانی دیگری هم وجود دارد که اسم آن کلام نفسی است و در اوامر به آن طلب می گوییم و در موارد دیگر اسم آن کلام نفسانی اسم خاصی ندارد ولی وجود دارد.

اشاعره قائل شدند ما طلب را مغایر با اراده می دانیم اینها منظورشان طلب انشائی نیست همچنان که مرحوم آخوند توجیه کرده اند، بلکه آنها می خواهند بگویند در نفس یک صفت ذاتی وجود دارد که اسم آن طلب است و ربطی به آن طلب انشائی و اراده ندارد تا اینکه کلام نفسانی را درست بکنند لذا این نزاع مذکور نمیتواند لفظی باشد بلکه نزاع معنوی است.

رد مرحوم آخوند درباره اینها رد روشنی است و آن این است که ما وقتی به وجدان خودمان رجوع می کنیم ما غیر از اراده و غیر از این طلب انشایی صفت نفسانی دیگری را نمی یابیم. پس اثبات می شود که کلام نفسانی حرف نادرستی است.

در جلسه بعد بقیه مطلب را پیگیری می کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo