< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

99/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/اقوال در مشتق/بیان ادله مشتق

بحث در این بود که آیا معنای مشتق مرکب است از مبدا و ذات و نسبت و یا اینکه معنای آن بسیط است و ما فقط همان مبدا را می فهمیم که عرض کردیم در مساله چهار قول است:

قول اول این است که معنای تصوری مشتق مرکب است از مبدا و ذات و نسبت بین این دو، ادله این قول را ذکر کردیم و عرض کردیم این قول صحیح است.

قول دوم این است که معنای تصوری مشتق بسیط است اما معنای تحلیلی مشتق مرکب است و این قول مختار مرحوم آخوند خراسانی است و مرحوم خوئی و دیگران از او پیروی کرده اند.[1] عرض می کنیم نسبت به اینکه می فرمایند معنای تحلیلی مشتق مرکب است این مطلب صحیحی است و ما هم که قول اول را اختیار کردیم این نظر را قطعا تایید می کنیم برای اینکه معنای تصوری مشتق دلالت بر ترکیب اجمالی بکند قطعا وقتی آن معنای اجمالی را تحلیل بکنیم ترکیب تفصیلی از آن استفاده می شود، لذا این بخش از کلام آنها قبول است و صیحیح، اما اینکه می فرمایند معنای تصوری مشتق بسیط است برای آن استدلال کرده اند به اینکه از مشتق تبادر می کند معنای بسیط و اضافه فرمودند که از مشتق یک معنای واحدی به ذهن می آید ولی دو معنا به ذهن نمی آید.

در جواب باید عرض کرد اینکه فرمودید معنای بسیط متبادر است به نظر می رسد تبادر بر خلاف این مطلب است و هر کسی می تواند فرق بین کلمه ضارب و ضرب و عالم با علم را در همان معنای تصوری ملاحظه بکند، تبادر بر خلاف بساطت معناست وقتی انسان علم را می شنود به ذهن معنای بسیط می آید ولی وقتی عالم را می شنود اجمالا در آن ذات هم لحاظ شده است، اما اینکه می فرمایید از مشتق یک معنا و صورت واحده به ذهن می آید عرض می کنیم این درست است ولی اتیان معنا به ذهن بر دو قسم است: گاهی یک معنا می آید و در آن جزیی تصور نمی شود مثل ضرب و علم، ولی گاهی یک معنا می آید ولی اجمالا در همان یک معنا اجزایی وجود دارد مثلا می گوییم «دار»، وقتی خانه بگویید سقف به ذهن می آید و دیوار و اتاق و ... به ذهن می آید. و اینکه می فرمایید معنای تحلیلی مشتق مرکب است سوال می کنیم این تحلیل از کجا ناشی می شود، اگر تحلیل عقلی محض است و استنادی به معنای مشتق ندارد این تحلیل مختص به مشتقات نیست و در معانی دیگر هم می آید، همه کلمات همینطورند هر کلمه ای که بر ممکنات وضع شده است عقل می تواند تحلیل کند به ماهیات و وجودات، حتی کلماتی که بر مجردات وضع شده است حتی کلمه باری تعالی را می تواند تحلیل کند به صفات جمالیه و صفات جلالیه، علم و قدرت و سایر صفات.

پس اگر صرف تحلیل عقلی است این اختصاص به مشتقات ندارد و اگر بفرمایید این تحلیل منشا لفظی دارد یعنی از کیفیت دلالت لفظ بر معنا و مدلول لفظ این ترکیب عند التحلیل به دست می آید، عرض می کنیم این خودش اعترافی است بر اینکه در معنای مشتق اجمالا ترکیب خوابیده است و این هم همان مطلوب ماست که به دنبال اثبات آن هستیم.

ولی می شود از این قول دوم اینگونه دفاع کرد به اینکه بگوییم مرادشان از اینکه معنای تصوری مرکب است این است که ترکیب فهمیده می شود ولی اجمالا فهمیده می شود نه تفصیلا، اگر این باشد البته این قول صحیح است و بر میگردد به همان قول اول.

در اینجا هم مرحوم آقاضیا عراقی مطلبی دارند[2] و آن این است که ایشان قائلند که تصورا معنای مشتق بسیط است و معنای تحلیلی مشتق مرکب است ولی نظر خاصی دارند و آن اینکه معنای تحلیلی مشتق مرکب است از مبدا و نسبت و دیگر ذاتی در آن نخوابیده است و استدلال کرده اند به اینکه لفظ مشتق در حقیقت خود لفظ در آن دو جنبه وجود دارد یکی ماده و یکی هیئت، وقتی می گوییم ضارب یک ماده دارد یعنی ضرب و یک هیئت فاعل، ماده بر مبدا وضع شده است ولی هیئت چون ملحق به حروف است وضع شده است بر نسبت. پس ما دال دیگری نداریم تا دلالت بر ذات بکند، لذا معنای تحلیلی مشتق دو چیز است یکی مبدا که مدلول ماده است و یکی هم نسبت که مدلول هیئت است و ما چیزس سومی نداریم تا بر ذات دلالت کند.

جواب ایشان این است که ما در قول اول عرض کردیم از مشتق تبادر می کند معنای ذات ثبت له المبدأ اجمالا، لذا مبتدا و موضوع واقع می شود. و اگر دلالت بر ذات نداشت ممکن نبود برای ما تا آن را محکوم علیه و موضوع قرار بدهیم. و ثانیا خود ایشان معترفند هیئت دلالت بر نسبت می کند و نسبت قطعا طرف می خواهد، پس شما قبول دارید بالملازمه مشتق دلالت دارد بر ذات و همین مقدار برای ما کافی است چون ما عرض کردیم دلالتش بر ذات اجمالی است و نه تفصیلی. و ثالثا خودشان اعتراف کردند به اینکه مگر بگوییم خود هیئت و ماده با هم وضع شده اند بر ذاتی که ثبت له المبدأ، پس حق این است که مشتق اجمالا دلالت دارد بر معنای مرکب از مبدا و ذات و نسبت بین این دو.

قول سومی که در اینجا وجود دارد این است که معنای مشتق مرکب است تفصیلا، یعنی معنای تصوری مشتق مرکب است از مبدا و ذات و نسبت، و دلالتش بر این سه عنصر تفصیلی است و این قول منسوب به مشهور لغوی هاست، این قول درست نیست برای اینکه فرق واضحی است بین اینکه بگوییم ضارب و بین اینکه بگوییم انسان له الضرب، بین این دو عبارت فرق واضح وجود دارد لذا نمی شود ضارب را مرکب تفصیلی از آن سه عنصر دانست. چون در ضارب سه معنا به صورت تفصیلی به ذهن نمی آید، اصولا معنای مرکب تفصیلی در هیچ کلمه ای پیدا نمی شود و فقط در جملات ناقصه و تامه پیدا می شود ولی یک کلمه چندتا معنا را مستقلا به ذهن بیاورد این وجود ندارد.

قول چهارم این است که معنای مشتق بسیط است تصورا و تحلیلا، هم تصورش و هم تحلیلش بسیط است و این قول نسبت داده شده است به سید شریف، محقق دوانی و نائینی ره هم آن را اختیار کرده اند. به وجوه شش گانه ای برای آن استدلال شده است:[3]

1.وجه اول این است که محقق دوانی ره و صاحب کفایه فرموده اند اگر معنای ذات داخل در مشتق باشد لازمه اش تکرار است یعنی معنای الانسان ضاحک بشود الانسان انسان له الضحک، یعنی انسان دو بار تکرار شده است چون شما ضاحک مشتق را ذات ثبت له المبدا گرفته اید و مراد از ذات یا شی، مصداق ذات یا شی است که همان انسان است فیلزم التکرار. جوابش این است که ما عرض کردیم معنای مشتق مرکب است ولی ذاتی که در آن اخذ شده است نه مفهوم شی است و نه مصداق آن است، بلکه ذات مبهمه است که یک موصولی را مثل ما و من در نظر بگرید که مبهم است چنین معنایی اخذ شده است و لذا تکراری از آن لازم نمی آید مثل آن است که بگوییم الانسان ذو الضحک یا من له الضحک، من چون ابهام دارد تکرار انسان نخواهد بود. لذا ادعای تکرار درست نیست.

2.وجه دوم این است که ما وقتی یک عرضی را در نظر می گیریم مثل بیاض و سفیدی، بدون اینکه در نظر بیاوریم این از مقوله عرض است و هر عرضی نیاز به موضوع دارد، می گوییم بیاض ابیض است یعنی هر سفیدی سفید است، می بینید که از خود بیاض که مبدا است مشتق را انتزاع می کنیم و میگوییم البیاض أبیض، بدون اینکه اصلا در نظر بیاوریم چون عرض است نیاز به موضوع دارد پس معلوم می شود بیاض و ابیض متحد هستند حقیقتا و دو حقیقت نیستند والا برای اینکه بتوانیم ابیض را انتزاع بکنیم حتما به وجود موضوع هم توجه می کردیم، حال اینکه بدون چنین توجهی که بیاض عرض است و نیاز به موضوع دارد بدون این مقدمات، می گوییم البیاض أبیض و این نشانه این است که در ابیض و مشتق، ذات اخذ نشده است.

جوابش این است که گرچه ابیض بر خود بیاض صدق می کند ولی اینجا ذهن یک تغایری را در نظر می گیرد و حمل را انجام می دهد مثل حمل موجود بر وجود پس ما که قائل به ترکیب هستیم این ترکیب را در ذهن قائل هستیم و نه در خارج، لازم نیست ترکیب در خارج باشد بله در ذهن یک ذات تصور می شود وصفتی را بر آن حمل می کنند، تغایر اعتباری ذهنی است و معنایش این نیست که در خارج هم باید اثنینیت باشد، و ثانیا ما وقتی بیاض را می بینیم و به عرض بودنش توجه نداریم و حکم می کنیم که ابیض است اینجا درست است که ما ملاحظه تفصیلی نداریم که این بیاض موضوع می خواهد ولی ما ارتکازا می دانیم بیاض بدون موضوع موجود نمی شود لذا وقتی می گوییم البیاض أبیض موضوع را هم ارتکازا در نظر گرفته ایم. لذا مشتق با مبدا یکی نیست.

3.وجه بعدی این است که اهل معقول در بیان فرق بین عرضی مثل بیاض و عرض مثل ابیض گفته اند فرق شان اعتباری است ما وقتی به عرض نگاه می کنیم که طارد عدم است از ماهیت خودش، آن وقت می گوییم بیاض، آن است که لا بیاض نباشد، یک وجودی دارد برای خودش در مقابل وجودات دیگر و طرد عدم می کند از ماهیت خودش به این لحاض می گوییم بیاض و عرضی می شود. وگاهی همین عرض را شانی و ظهوری می دانیم برای یک موضوع دیگری، برای جسم مثلا، اگر به این نحو نگاه بکنیم آن وقت می گوییم ابیض که می شود عرض. پس در حقیقت یک حقیقت است و اعتبارات فرق می کند. با این حساب فرق بیاض و ابیض در اعتبار است لذا فرقی بین مشتق و مبدا نیست و فرق شان اعتباری است.

جوابش این است که این بیان شما فقط این را اثبات می کند که بین عرضی و عرض و بین مبدا و مشتق در عالم خارج فرقی وجود ندارد بلکه فرق اینها برمیگردد به اعتبار اما دیگر اثبات نمی کند موضوع له ابیض همان موضوع له بیاض است، ممکن است همین فرق اعتباری واضع در حین وضع ملاحظه کرده است و ابیض را وضع کرده است برای آن عرضی که در کنار موضوع لحاظ می شود، لذا این اثبات نمی کند در عالم وضع هم اینها یکی اند.

4.وجه چهارم را نائینی ره دارند به اینکه ما مشتقات را بر خدای تعالی اطلاق می کند و این اطلاق هم صحیح است میگوییم الله قادر عالم حي، با اینکه اگر شما بفرمایید دلالت دارد بر معنای مرکب و بر ذات ثبت له المبدأ لازمه اش این است که صفات زائد بر ذات خدای تعالی باشد و حال اینکه صفاتش عین ذاتش است. جوابش این است که ما وقتی می گوییم این صفات در آن ها ملاحظه می شود ذات و مبدا، این به لحاظ عالم مفاهیم و این معنایش این نیست که در واقع و وجود خارجی ترکیب لازم بیاید، ذهن این قدرت را دارد که دو تا معنا را از شی واحد انتزاع بکند و لذا از خدای تعالی هم علم و هم قدرت و هم... را انتزاع می کند با اینکه همه به یک ذات واجب الوجود بر می گردند، این قدرت ذهنی است که این صفات الهی را انتزاع می کند از ذات الهی، در حالی که ذات در خارج یکی بیش نیست.

5.وجه بعدی این است که نائینی ره فرموده است که اگر مشتق مرکب باشد، مرکب خواهد بود از ذات و مبدا و نسبت در حالی که نسبت معنای حرفی است و اگر در مشتق معنای حرفی باشد لازمه اش این است که مشتق که اسم است شباهت به حروف پیدا کند و این یعنی اسم باید مبنی باشد در حالی که مشتقات معرب اند، اسمایی که شبیه حروف اند اینها مبنی هستند، اگر در مشتق معنای نسبت باشد لازمه اش این است معنای حرفی داخل در معنای اسمی بشود و شبیه حروف بشود و مبنی بشود و حال اینکه مشتقات معرب هستند. جوابش این است که ما اولا دلیلی نداریم که هر اسمی شبیه حرف باشد باید مبنی باشد چنین آیه ای نازل نشده است چنین قاعده ای نداریم که بگوید در چنین صورتی اسما مبنی می شوند، علاوه بر اینکه مراد از مشابهت به حروف این است که معنایش غیر مستقل باشد مثل ضمایر و موصولات و اینها، اما مشتق درست است دارای معنای نسبت است ولی معنایش مستقل است بخلاف حروف.

عمده وجه ششم است که باید آن را بررسی و بیان کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo