< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/11/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/موارد خروج از محل نزاع/دلالت افعال بر زمان

بحث در مشتقات به اینجا رسید که آیا افعال دارای زمان هستند چنانکه نحوی ها می گویند یا چنین نیستند؟ فعل ماضی و مضارع دلالت بر زمان دارند یا نه؟ نحوی ها اصرار دارند که افعال بر زمان دلالت دارند. لذا در تعریف فعل گفته اند بر زمان دلالت دارد. ولی اصولی ها مثل مرحوم آخوند ره می گویند افعال دلالت بر زمان ندارند و وجوهی برای این قول خود اقامه کرده اند که سه وجه آن را خواندیم و تکرار نمی کنیم.

وجه دیگری که بیان کرده اند این است[1] که گاهی شما می گویید «یضرب زید الیوم ولده»، یضرب را یکبار می گویید نه دوبار، اگربگوییم این فعل یضرب زمان ندارد دلالت بر زمان ندارد، یضرب در نسبت ضرب به کار رفته است واین نسبت در یک ظرف زمان اتفاق افتاده است که مطلوب ماست و مشکلی پیش نمی آید، ولی اگر بگویید از خود فعل یضرب زمان استفاده می شود آن وقت سوال می شود این مشترک لفظی است و یا معنوی؟

اگر مشترک معنوی باشد که در جامع استعمال شده می گوییم این جامع بین حال و استقبال چیست چون دو تا زمان وجود دارد که جامعی ندارند، حال غیر از استقبال است و آن غیر از ماضی است و جامعی در کار نیست پس مشترک معنوی است. اگر بگوید مشترک معنوی است لازم می آید در یک استعمال دو معنا همزمان اراده بشود این استعمال لفظ در اکثر از معناست که اکثرا قبول ندارند لذا باید بگویید فعل دلالت بر زمان نمی کند.

جوابش این است که این همان مشترک معنوی است و جامع بین حال و استقبال جامع حقیقی نیست بلکه جامع انتزاعی است و آن زمانی است که نگذشته باشد، زمانی که نگذشته است جامع است بین حال و استقبال ولو جامع حقیقی نباشد. پس خود یضرب دلالت بر زمان دارد ولی به نحو اشتراک معنوی نه لفظی.

وجه بعدی که گفته اند این است[2] که گاهی فعل ماضی در مستقبل استعمال می شود و گاهی هم مضارع در ماضی استعمال می شود، اگر اینها وضع شده اند بر موضوع له خودشان نباید در معنای آن دیگری به کار بروند و الا استعمال آنها می شود مجازی، و حال آنکه ما اصلا احساس مجازیتی نمی کنیم. یک جاهایی است که ماضی واقعا در مضارع استعمال می شود وبر عکس، اگر شما بگویید فعل دلالت بر زمان ندارد این گونه استعمالات هیچ اشکالی پیدا نمی کنند والا اگر بگوید فعل بر زمان دلالت دارد اینگونه استعمالات مجازی می شوند و حال اینکه ما مجازیتی در نمی یابیم و احساس نمی کنیم.

مثالی که زده اند این است «یجئ زید في العام الآتي و قد ضرب قبله بأیام شخصا» هنوز که نیامده است لذا زدن هم رخ نداده است و ضرب را استعمال کرده اند بر مضارع. عکسش هم گاهی پیش می آید مثل اینکه بگویید «جاء زید في شهر ربیع الأول و هو یضرب بعده بأیام شخصا» یضرب را در گذشته استعمال کرده اند. یا مثلا بگوید «قصد أن یضرب بعد یومین»، در اینجا هم مضارع را در ماضی استعمال کردید در حالی که مضارع برای مستقبل وضع شده است. مثلا می گوید سال آینده می آید در حالی که قبل چند روز، قبل از آن زده بود. اگر بگوییم افعال دلالت بر زمان نمی کنند اشکالی در این مثال ها به وجود نمی آید.

جوابش این است که در همین مثال ها هم فعل ماضی در ماضی استعمال شده است و هم فعل مضارع در مضارع بودن خود استعمال شده است. ملاک ماضی بودن و مضارع بودن آن زمان تکلم نیست، اگر زمان تکلم ملاک باشد اشکال شما وارد است، این متکلم که دارد می گوید یجیئنی زید بعد عام وقد ضرب قبله بأیام، نسبت به زمان تکلم این قد ضرب هنوز محقق نشده است، اما اگر ملاک همان مجی باشد و آن را ملاک قرار بدهیم، نسبت به مجئ آن قد ضرب ماضی است، یجیئنی بعد از عام که چند روز قبل از آن زده است، زدن نسبت به مجی ماضی است. پس در اینجا زمان نطق ملاک نیست.

وجه دیگری مطرح شده است[3] که فعل دلالت بر زمان نمی کند به اینکه گفته اند زمان یک معنای اسمی است و فعل که می خواهد دلالت کند قطعا ماده اش دلالت ندارد بلکه هیئت آن دلالت دارد، هیئت هم معنای حرفی است و معنای حرفی بر معنای اسمی دلالتی ندارد، چطور دلالت کند؟ پس افعال بر زمان دلالت بر زمان نمی کند.

جوابش این است که ما که می گوییم فعل بر زمان دلالت دارد منظورمان این نیست که به صورت معنای اسمی دلالت دارد، از ضرب مصداق آن زمان می آید، یعنی نسبتی حاصل می شود که آن نبست مطابق می شود با زمان ماضی، نه اینکه مفهوم زمان ماضی از فعل استفاده بشود، پس هیئت فعل دلالت بر یک نبست خاص دارد که آن نسبت خاص مطابقت دارد با زمان ماضی. در مضارع هم همینطور، نسبت در مضارع نسبت ترقبیه است کما اینکه در ماضی نسبت تحققیه است. خلاصه مفهوم زمان در فعل نیست بلکه مصداق زمان را فعل دلالت دارد. در معنای حرفی هم چنین اشکالی و جوابی بود.

مرحوم آخوند هم با اینکه منکر است که افعال دلالتی بر زمان دارند، با این حال این مقدار را قبول کرده اند که در ماضی میتوانیم بگوییم دلالت بر نسبت خاصه می کند و همچنین در مضارع که آن نسبت خاصه در هر کدام تطبیق می کند بر زمان گذشته و حال. پس اختلافی بین ما و ایشان نیست از این جهت که دلالت بر نسبت خاصه می کنند، آخوند می خواهد بگوید این افعال دلالتی بر زمان به عنوان مفهوم مستقل و اسمی ندارند والا دلالت بر نسبت خاصه دارند و آن تطبیق می کند بر گذشته و یا حال. پس نزاع برداشته می شود زیرا ما و آخوند قائلیم که مفهوم زمان در محل بحث اسمی نیست. پس فعل امر ونهی دلالت بر زمان نمی کنند ولی فعل ماضی و مضاع دلالت بر نسبت خاصه دارند که مطابقت بر ماضی و مضارع دارند.

مطلب بعدی این است که ما هو مادة المشتقات؟[4]

مشتقات مثل ضارب و مضروب و قاتل و کاتب و.. اینها یک ماده دارند و یک هیئت، این دو از هم جدا هستند، لذا گاهی شما ماده را معنایش را نمی دانید ولی هیئت را می دانید و می گویید این ماده هر چی هست ماضی است یا مضارع است اگرچه معنایش را ندانید.

پس در هر مشتقی یک ماده وجود دارد و یک هیئت. گاهی میگویند ماده و گاهی از ماده تعبیر به مبدا و یا اصل مشتق می کنند، در اینکه این مبدا و یا ماده مشتقات چیست بحث و اختلاف وجود دارد:

     یک نظر را کوفی ها گفته اند که مبدا و ماده و اصل مشتقات فعل ماضی است، همه مشتقات را به ماضی مفرد مذکر برمیگردانند.

     نظر دوم را بصری ها دارند که اصل مشتقات مصدر است.

     نظر سوم این است که حروف در مصدر اصل است نه خود مصدر. این را امام خمینی فرموده اند.

نظر بصری ها را می توان تقویت کرد همچنانکه این نظر معروف است، ولی بر این نظر چهار اشکال مطرح شده است:

اشکال اول این است که اصل و مبدا باید خودش فعلیت نداشته باشد در حالی که مصدر بالقوه نیست و خودش فعلیت دارد مثلا ضرب که مصدر است خودش فعلیت دارد و یک کلمه ای است برای خودش و این خودش مشتقی از مشتقات است و برای خودش هیئتی دارد. کانه این قائلین این بحث را به یک بحث فلسفی قیاس کرده اند که گفته اند مبدا باید هیچ نوع ماده ای هیچ نوع تحصل و فعلیت نداشته باشد، در فلسفه یک بحثی وجود دارد که جنس برای وجودش به چند چیز نیاز دارد، یکی صورت و دیگری ماده، می گویند هیولای اولی، ماده اولیه را می گویند هیولا که هیچ وقت از صورت جدا نمی شود، هیولا همزمان با صورت جسمیه وجود دارد تا آخر هم همین طور است، آن هیولاست که صورت جسمیه را می پذیرد کوچک می شود بزرگ می شود فصل می شود وصل می شود و... حالات مختلف را می پذیرد چون دارای قابلیت صِرف است و هر صورتی را می پذیرد، البته هیولای ثانیه هم همان صورت نوعیه است مثلا نطفه صورت نوعیه انسان است و یا تخم درخت ماده صورت نوعیه درخت است و هکذا... پس یک ماده اولی داریم که در هر موجودی وجود دارد و یک ماده ثانیه داریم که در هر نوعی وجود دارد، ماده ثانیه قابل جدا شدن از صورت است ولی ماده اولی هیچ تحصلی ندارد و همزمان باید با صورت به وجود بیاید. اشکال این است که اگر ماده مصدر است باید مصدر برای خودش مثل هیولای اولی باشد که برای خودش تحصل نداشته باشد وقتی خودش دارای تحصل است نمی تواند ماده برای مشتقات باشد.

از این اشکال جواب داده اند به اینکه این را قیاس به آن بحث فلسفی نکنید، ماده اینجا غیر از آن ماده در فلسفه است که هیچ تحصلی ندارد، چه اشکالی دارد ماده اینجا که مصدر است دارای تحصل باشد، مثال می زنند به پنبه که ماده بسیاری از لباس هاست با اینکه خودش تحصلی دارد مصدر هم همچنین است با اینکه خودش تحصل دارد ولی ماده مشتقات است مثل پنبه و یا پلاستیک که خودشان بالفعل هستند ولی ماده بسیاری از لباس ها و وسایل هستند، چون صورت های مختلف را می پذیرند. ماده ضرب هم همین گونه است با اینکه خودش تحصل دارد ولی می شود از آن کلمات بسیاری ساخت. لذا این قیاس مع الفارق است.

اشکال دوم این است که خود مصدر یک نسبتی دارد اگر بخواهید با این مصدر مشتق مثل فاعل بسازید یک نسبت دیگر هم لازم می آید یعنی نسبت در نسبت، نسبت در مصدر و نسبت در هیئت فاعل. دو نسبت در یک کلمه جمع می شود و حال اینکه نباید اینطور باشد.

جوابش این است که نسبت در مصدر مبهمه است و با نسبت جدید از ابهام در می آید و روشن می شود.

اشکال سوم این است که چرا اسم مصدر را ماده قرار نمی دهید؟ جوابش این است که همه کلمات اسم مصدر ندارند ولی همه کلمات دارای مصدر هستند.

اشکال شده است که اگر ماده مصدر باشد لازم می آید تعدد دال و مدلول. یک دلالت مربوط به ماده می شود و یک دلالت مربوط به هیئت می شود. جوابش این است که این دو دلالت در هم مندک می شوند، نه اینکه اینها جدا جدا باشند، ماده میخوابد روی صورت و صورت می خوابد روی ماده و یکی می شوند. ما هم این نظر را قبول داریم که اصل کلمات و مشتقات مصدر است، مبدا و ماده مشتقات مصدر است، این حرف درستی است.

اما نظر کوفی ها را مطرح نمی کنیم چون اشکالش بیشتر است.

نظر امام خمینی را مطرح می کنیم[5] که فرمود حروف اصلی در مصدر، اصل و مبدا و ماده کلام است، آیا این نظر قابل پذیرش است یا نه؟

اشکال شده است که این حروف اصلا قابل تلفظ نیست و جدا جدا فایده ندارد در بحث ما، باید دارای یک هیئت باشند تا بشود تلفظ کرد، معنا ندارد چنین چیزی، باید یک هیئت داشته باشد تا کلمه را بشود بیان کرد و معنا کرد، والا این حروف را هر جور که بشود گفت باید گفت بدون هیچ هیئت خاصی.

جواب این اشکال این است ما که می گوییم حروف ماده و مبدا مشتقات هستند وضع حروف تهیئی است و هر حالتی را نمی گوییم، یعنی این حروف وضع شده اند تا مهیا بشوند برای ساختن مشتقات و هیئت های ضارب و کاتب و مصدر و اینها.... والا هر چیزی را که نمی شود گفت بدون هیچ هیئت خاصی. لذا این اشکال که می فرمایید حروف قابل تلفظ نیستند و لازم می آید هرجوری ادا شدند بیان شوند، می گوییم چنین اشکالی به وجود نمی آید زیرا حروف وضع شده اند تا آماده سازی بشود برای ساختن مشتقات.

اشکالی که استاد سبحانی بر این نظر دارند این است که این بیان شما یک بیان عالمانه دقیق است و حال اینکه مصدر را مردم وضع کرده اند و بسیاری از آنها تعینی است نه تعیینی. و این مردم چنین دقتی نداشته اند که بیایند ماده را با این دقت حروفش را جدا کنند و بگویند وضع تهیئی، ذهن فلسفی می خواهد، لذا باید بگویید همان مصدر ماده مشتقات است. اگر بگوییم حروف ماده مشتقات هستند این دقت زیادی می خواهد که در مردم وجود نداشته است.

لذا چون این اشکال وارد بوده حضرت امام ره هم بعدا از نظر خود برگشته اند و گفته اند همان مصدر ماده الکلام است ولی یک قیدی به آن اضافه کرده اند به اینکه آن هیئت مصدر دیگر لحاظ نمی شود مثلا خود مصدر ضرب مبدا مشتقات است و هیئت آن لحاظ نمی شود یعنی می آییم (ض ر ب) را وضع می کنیم در ضمن این مصدر یعنی مصدر را وسیله قرار می دهیم برای تصور (ض ر ب). اشکال وجواب.

اگر اشکال به قول به مصدر را بپذیرد باید همان راه امام خمینی ره را بروید تا از اشکالات مصون باشید و الا اگر جواب از اشکال ها را که ما بیان کردیم بپذیرید همان قول معروف برای ما کفایت می کند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo