< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/موارد خروج از محل نزاع/مورد سوم

بحث در مشتق بود، در مشتق فرموده اند محل نزاع در آن کلماتی است که به یک نحو قابلیت جریان بر ذات داشته باشند و با ذات متحد بشوند، مثل الرجل عالم أو کاتب أو عادل، آیا این مشتق حقیقت در خصوص متلبس است یا حقیقت در اعم از آن است. بحث ما در این بود که فرموده اند سه مورد از محل بحث ما خارج است یکی اسم زمان و یکی اسم مفعول که این دو را خواندیم و تکرار نمی کنیم.

مورد سومی را که گفته اند از محل بحث خارج است آن جاهایی که خود صفت را ما از ماهیت برداشت می کنیم، از خود وجود انتزاع بکنیم بدون ضم ضمیمه ای، یکبار صفت را با ضمّ ضمیمه حمل می کنند مثلا زید را اگر قیام کند می گویند زید قائم، یا می گویند دیوار سفید است وسفیدی ضم ضمیمه است به دیوار، یکبار هم بدون ضم ضمیمه حمل صورت می گیرد، مثلا می گویند الماهیة ممکنة، یا بفرمایید الاربعة زوج، دیگر بر اربعه و مثل آن چیزی اضافه نمی کنیم تا زوجیت را بفهمیم، بلکه از ذات اربعه زوجیت را استفاده می کنیم، ذات را که ماهیت است تحلیل می کنیم و به امکان یا زوجیت می رسیم، این را می گویند بدون ضم ضمیمه.

یا مثلا خداوند را هر وقت تصور کنیم واجب بودن را استفاده می کنیم و بر ذات او حمل می کنیم. لذا در جاهایی که صفتی از خود شی بدون ضم ضمیمه استفاده بشود این چنین صفاتی و مشتقاتی خارج از بحث مشتق اصولی هستند و از آنها بحث نمی شود، به دلیل اینکه معنایش این است که هر وقت صفت برود ذات هم از بین خواهد رفت و دیگر قابل برگشت نخواهد بود. هر وقت شریک الباری را تحلیل کنیم ممتنع الوجود از آن برداشت و بر آن حمل می شود، اگر از خود شی صفتی برداشت و انتزاع شود و بر شی حمل بشود این مورد از محل بحث خارج است زیرا معنایش این است که اگر خود شی از بین برود صفت انتزاعی هم از بین می رود و باقی نمی ماند کما اینکه اگر صفت هم از بین برود شی هم از بین می رود و این چنین صفتی از محل بحث خارج است.

معنا ندارد ماهیات ممکنه تبدیل به واجب بشوند، و هکذا وجوب نسبت به خداوند، لذا این وصف ها که از ماهیت و یا وجود انتزاع می شود اینها از محل نزاع خارجند مثل ماهیت و انیه الوجود، علت و معلول بودن و ... برای اینکه اگر صفت از بین برود لازمه اش این است که ذات هم از بین برود والا اگر وصف از بین برود و ذات باقی بماند لازمه اش انقلاب ذات است که محال است. مثل انسان که وجود داشته باشد ولی ممکن نباشد. به این صفات می گویند الخارج عن الذات المحمول علی الماهیة یا میگویند خارج المحمول.

چنانکه این بحث مشتق در جنس و فصل و اینها نمی آید در این لوازمی که خارج المحمول هستند هم این بحث نمی آید، زیرا بحث در جایی است که یک ذات باشد و حالت تلبس و عدم تلبس نسبت به یک وصف را داشته باشد در حالی که در این موارد مذکور ذات با از بین رفتن صفت از بین می رود و چیزی از آن باقی نمی ماند چون ذات و وصف همیشه با هم هستند و قابل جدا شدن از هم نیستند.

جواب از این اشکال این است که فرمایش شما صحیح است اگر نظر ما بخصوص این الفاظ و مشتقات باشد ولی ما نظرمان به هیئت اینهاست مثل هیئت اسم فاعل، لذا ما کار با هیئت داریم و کار با خصوص این مصادیق نداریم، بحث می کنیم این هیئت وضع شده است برای خصوص متلبس و یا اعم از آن، حال این هیئت گاهی افرادی دارد که یک قسم دارد ولی ما با یک قسم کار نداریم کلا سروکار ما با هیئت هاست، مثلا هیئت مقیم آیا برای متلبس است و یا برای اعم از آن.

درست است که مثلا واجب همیشه متلبس است و حالت تلبس و غیر متلبس را ندارد، خداوند همیشه واجب است، ولی هیئت فاعل که مخصوص واجب نیست کلماتی دیگر هم وجود دارد، مثل کاتب و قاتل و عالم و ... یا در ممتنع که اسم فاعل است فقط مخصوص این ماده نیست بلکه مجتهد و مستمع و ... هم داخل در بحث است، در ممتنع بحث مشتق نمی آید ولی در سایر مواد می آید.

دلالت افعال بر زمان[1]

مطلب بعدی که به مناسبت مورد بحث قرار گرفته است این است که آیا افعال دلالتی بر زمان دارند و یا دلالت بر زمان ندارند. این بحث را اگر اینطوری مطرح کنیم ربطش با مساله روشن می شود، و آن این است که یکی از جاهایی که در بحث دخیل نیست افعال و مصادر است، این مصادر و افعال گرچه مشتق نحوی اند ولی داخل در بحث مشتق اصولی نیستند، برای اینکه در مشتق اصولی اتحاد و جری لازم است ولی در مصدر و در افعال جری و اتحادی وجود ندارد، شما که می گویید زید ضارب اتحاد برقرار است ولی زید ضرب صرف اسناد است ولی جری و اتحادی در کار نیست. لذا شما نمی توانید بگویید جاء ضرب. در مصدر هم همینگونه است یعنی حالت اسناد دارد ولی حالت جری و اتحاد ندارد.

کانه گفته اند یک وجه دیگری برای اینکه فعل داخل در این بحث مشتق نیست این است که فعل دلالت بر زمان می کند وقتی فعل دلالت بر زمان کرد زمان حال و آینده و گذشته دیگر نمی شود بحث شود متلبس است و یا نیست، چون زمان تلبس مشخص است یا آینده است و یا حال است و یا گذشته، دیگر جایی برای بحث باقی نمی ماند. ماضی فقط ماضی است و هکذا. دو حالت ندارد که بگوییم متلبس کدام است و من انقضی کدام است. روشن است که ماضی حقیقت است در من انقضی و مضارع ...

آقایان می گویند این وجه کافی نیست برای خروج اینها از محل بحث، بلکه همان دلیل که می گوید اینها دارای حالت جری و اتحاد نیستند کافی است، زیرا ما اصلا قبول نداریم افعال دلالت بر زمان دارند تا شما با استفاده از این مطلب بگویید از محل بحث خارج هستند. مشهور بین نحوی ها این است که افعال دلالت بر زمان دارند ولی اصولی های متاخر مثل آخوند ره می گویند افعال دلالتی بر زمان ندارند و وجوهی هم ذکر کرده اند که افعال دلالتی بر زمان ندارند:

یک وجه این است که فعل یک هیئت دارد و یک ماده دارد، ماده آن ضرب است و هیئتش هم فَعَل است، اگر قرار باشد که فعل دلالت بر زمان داشته باشد باید یا ماده بر آن دلالت کند و یا هیئت آن، ماده آن که دلالتی بر زمان ندارد ضرب بر زدن دلالت دارد و نه بر زمان. هیئت هم دلالت بر اسناد و نسبت دارد یعنی اسناد ضرب به فاعل، لذا دلالت بر زمان از کجا آمد؟

جواب داده اند که ما می گوییم هیئت دلالت بر زمان دارد، یعنی درست است که هیئت دلالت بر نسبت دارد ولی یک نسبت خاص را بیان می کند مثلا در ماضی نسبت تحققیه است و در مضارع نسبت ترقبیه و انتظار است. نوع نسبت ها با هم فرق دارد و این به واسطه دلالت هیئت است که زمان از این نسبت ها استفاده می شود.

وجه دومی این است که شما مدعای تان این است که می گویید افعال دلالت بر زمان می کنند و حال اینکه یکی از این افعال امر و نهی است و اینها دلالت بر زمان ندارند قطعا، امر بر طلب دارد و نهی هم بر زجر دلالت دارد، بله این طلب در یک زمان واقع می شود یعنی زمان حال یا آینده، این دلالت بر زمان نیست، وقوع آن در ظرف زمان است و نه اینکه زمان مدلول آن باشد، و حتی ماضی هم همین گونه است و دلالتش بر زمان گذشته در حال است، پس چنانکه ظرف زمان مضارع و ماضی اخبارش در حال است فعل امر و نهی هم انشا آنها در ظرف زمان حال است، ولی مدلول آنها زمان نیست. پس نقض می کنیم مساله را به امر و نهی، پس می شود در ماضی و مضارع هم مثل امر ونهی گفت مدلول آنها زمان نیست.

جواب می دهند از این وجه به این که بین ماضی و مضارع و بین امر ونهی فرق وجود دارد، برای اینکه امر ونهی انشائی است و زمان نیازی ندارد ولی ماضی و مضارع اخباری است و نیاز به زمان دارد، و این اخبار از واقعه این است که فعل یا واقع شده است و یا واقع می شود و این یعنی زملن ماضی و مضارع. (اشکال و جواب).

وجه سومی که بیان کرده اند این است که آخوند فرموده اگر بگویید که فعل ماضی و فعل مضارع دلالت بر زمان دارند لازم می آید اگر این فعل را به خود زمان نسبت دادیم و یا به مجردات نسبت دادیم و یا به خدا نسبت دادیم باید بگویید مجاز است، برای اینکه نفس زمان دارای زمان نیست، می گوییم زمان گذشت، زمان که زمان ندارد، یک زمانی را می شود به زمان نسبت داد ولی خود زمان زمان ندارد لذا باید بگویید مجاز است. مضی یعنی زمان گذشت و زمان در قبل بوده است، زمانش در قبل است می شود مضی المضي، المضي یعنی زمان، مضی هم یعنی گذشت، معنا می شود «گذشت زمان گذشته»، لذا زمان خودش زمان دیگری ندارد، مثلا می گویید این سخن قبلا گفته شد ولی زمان دارای زمان نیست. آخوند ره این بیان را دارند.

مثلا بگوییم خلق الله الارواح، ارواح که مافوق زمان هستند چون مجردات هستند، نمی شود بگوییم مجردات را خداوند در گذشته آفریده است در حالی که مادیات زمان بردار هستند نه مجردات، لذا ایشان می فرماید اینگونه مثال ها دلالت دارند بر اینکه خود فعل ماضی و مضارع دارای زمان نیستند و دلالتی بر آن ندارند. بیان استاد سبحانی از این وجه این است که اگر فعل دلالت بر زمان داشته باشد لازمه اش این است که اینگونه نسبت ها نباید صحیح باشد.

جواب از این وجه این است که استاد سبحانی می فرمایند[2] می گوییم فعل دلالت بر زمان دارد، ولی آنجایی که می گوید مضی الزمان این دلالتش به این شکل است که بگوییم عرف خیال می کند زمان دارای زمان است، یک زمان وهمی برایش درست می کند، زمان حقیقی از حرکت ماده به وجود می آید ولی عرف می آید یک زمان موهوم درست می کند و این چنین زمانی نیاز ندارد زمان داشته باشد، مثلا می گوییم زمانی بود که غیر از خداوند کسی نبوده است که اگر چنین بوده دیگر زمانی هم نبوده ولی عرف می آید یک زمان موهومی درست می کند.

در مورد «علم الله» هم می گوییم عرف می گوید این در گذشته بوده ولی این فیلسوف است که می فهمد عرف معنای علم الله را اشتباه می فهمد فیلسوف وقتی می گوید علم الله این عبارت را از زمان تجرید می کند، چون علم الهی زمان بر دار نیست. لذا چون در عرف برای همه چیز یک زمان موهومی قرار می دهند برای مجردات و علم الهی هم زمان قرار می دهد ولی فیلسوف اینها را مجازا بکار می برد چون می داند خداوند خودش و علمش دارای زمان نیست و مجردات دارای زمان نیستند لذا متوجه است.

مرحوم اصفهانی فرموده اند مضی الزمان اشکالی ندارد، همه چیز نسبت به زمان می شود زمان عارض آن، ولی خود زمان نبست به زمان می شود بالذات، مثلا می گویید شیرینی آب از شکر است ولی شیرینی شکر از خودش است. لذا اشکال ندارد بگویید مضی الزمان یعنی خود زمان نسبت به خودش گذشتنی است، یا در علم الله و خلق الله هم می گویند خدای تعالی چون قیومیت دارد و این قیوم بودنش با علم است می توانیم بگوییم همواره بوده است، ما اگر این ها را با معلول خداوند بسنجیم این صحیح است و تجوزی در کار نیست، چون خداوند قیوم است و زمان هم نگه می دارد می توانیم به علم و خلق الهی زمان را نسبت بدهیم.

لذا ما تا حال دلیلی پیدا نکردیم که افعال دلالتی بر زمان نمی کند و این وجوه قابل جواب هستند و لذا افعال دلالت بر زمان می کنند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo