< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مشتق/بیان محل نزاع/موارد خارج شده از محل نزاع

بحث در مشتق بود. مراد از مشتق در اینجا آن صفتی است که قابل جری بر ذات باشد چه مشتق نحوی باشد و چه نباشد. ملاک این است که باید یک ذات باشد و یک صفت باشد که قابلیت جریان بر آن را داشته باشد و این صفت می تواند گاهی با ذات باشد و گاهی همراه با ذات نباشد. بحث این است که اگر صفت از ذات زائل شد باز هم به آن ذات آن صفت صدق می کند یا نه؟

مثلا شخصی عالم و یا کاتب است و الان صفت مذکور از ذات او منقضی شده است، آیا آن حکمی که بر آن ذات در زمان تحقق صفت مترتب می شد الان که آن صفت از ذات منقضی شده آیا آن حکم هنوز هم مترتب است و یا با انقضا صفت آن حکم هم نفی می شود.

عرض می کنیم گفته اند مواردی هم از محل بحث خارج است:[1]

1.یک مورد اسم زمان است مثل مقتل، مثلا می گویند: یوم العاشور مقتل سید الشهداء علیه السلام، ده روز مقتل است ولو اینکه گذشته است، به دهه اول محرم باز هم می گوییم مقتل ولو 1400 سال گذشته است، آیا این صدق مقتل حقیقی است و یا نه؟

گفته اند در اسم زمان این بحث نمی آید و قطعا مجازی است زیرا محل بحث این بود که ذاتی باشد و محفوظ باشد و صفت گاهی برای آن ثابت باشد، گاهی نباشد، ولی در اسم زمان ذات زمان است و صفت همان حادثه ای است که اتفاق افتاده در آن زمان، با زوال آن صفت آن ذات که زمان باشد از بین می رود چون زمان بقا ندارد، امر متصرم است، وقتی صفت می رود ذات هم می رود، بخلاف کاتب برای زید که با رفتن کاتب زید باقی است ولی زمان با از بین رفتن صفت از بین می رود لذا این بحث مشتق در اسم زمان موضوع ندارد.

جواب داده اند از این اشکال که بحث ما در مفهوم است و نه در مصداق، یعنی بحث می کنیم آیا این صیغه مفعل که اسم زمان است مفهومش بر اعم وضع شده است ویا بر مفهوم متلبس وضع شده است ولی اینکه در خارج مصداق پیدا نمی کند این می شود بحث مصداقی، در حالی که بحث ما در مرحله مفهوم است و کاری نداریم در خارج قابل تطبیق است یا نیست.

بعد مرحوم آخوند به عنوان شاهد یا نقض دو مورد را ذکر کرده اند یکی اسم الله جل جلاله که آیا اسم است برای ذات خالق یا علم است بر المستجمع لجمیع صفات الجمال و الجلال، که اگر بگوییم علم است برای ذات که در بحث ما داخل نخواهد بود، ولی اگر بر معنای عام وضع شده باشد مصداقش فقط خداوند خواهد بود چون مصداق چنین مشتق و صفتی جز خدای تعالی نمی تواند باشد با اینکه معنایش عام است یعنی المستجمع لجمیع صفات الکمال.

پس اینکه مفهوم عام باشد این اشکال ندارد ولی ممکن است مصداقش یکی باشد یا اصلا مصداقی نداشته باشد لذا اینکه شما در اسم زمان می فرمایید ما ذاتی نداریم و لذا از محل بحث خارج است می گوییم ما مصداقا ذاتی نداریم ولی بحث ما در مفهوم است نه مصداق.

یک مورد شاهد دیگر بر اینکه می شود مفهوم عام باشد ولی مصداقش یکی باشد، مصداق مفهوم واجب است، واجب در مقابل ممکن فقط یک مصداق دارد با اینکه معنایش عام است اما مصداقا واجب من جمیع الجهات فقط خداوند متعال است. این دو شاهد را ایشان ذکر می کنند برای اینکه شما باید بحث تان مفهومی باشد و کاری به مرحله مصداق نداشته باشید. پس ما در اسم زمان هم در مفهومش بحث می کنیم و کاری با اینکه مصداق دارد یا ندارد نداریم و مربوط به بحث ما نیست.

اما این مطلب صاحب کفایه مورد اشکال استاد سبحانی واقع شده است:

اما نسبت به اسم جلاله که ایشان فرموده اند اشکال کرده اند که این را شما اصلا نباید بگویید زیرا در آن کسی اختلاف نکرده زیرا همه آن را علم می دانند، بله در «اله» اختلاف کرده اند و ممکن است بفرمایید معنایش عام است ولی مصداق آن یکی بیش نیست.

در واجب هم اصلا مثال تان درست نیست و مصداقش یکی نیست بیشتر است زیرا ما واجب بالذات داریم، واجب بالغیر داریم، واجب بالقیاس إلی الغیر داریم، مثل خداوند، و مثل معلولی که علت تامه اش محقق است، و مثل متضایفین، اینها مصادیق مختلف واجب هستند.

اما اصل بحث ایشان که فرمودند ما باید بحث مان مفهومی باشد نه مصداقی این هم اشکال دارد به اینکه شما در جایی باید این مطلب را بفرمایید که یک مصداق داشته باشد و بقیه مصداق هایش هم اگر نباشد می گوییم همین یک مصداق موجود کافی است ولی در مساله اسم زمان این چنین نیست حتی یک مصداق هم وجود ندارد، شما یک مورد پیدا کنید که زمان باقی باشد و صفتش از بین برود، همیشه زمان همراه صفت از بین می رود. پس اصلا اینجا حتی یک مورد هم به عنوان مصداق برای اسم زمان نمی شود پیدا کرد لذا اگر بخواهد واضع وضع کند بر اعم لغویت لازم می آید، یعنی حتی یک مورد مصداق هم ندارد. این بیانی است که در جواب آخوند گفته اند.

از نظر ما این بیان استاد سبحانی مورد مناقشه است زیرا در حین وضع لغویت لازم نمی آید مثل شریک الباری که هیچ مصداقی ندارد ولی مردم به تفهیم و تفهم نیاز دارند و وضع باید صورت بگیرد ولو هیچ مصداقی هم در کار نباشد، عدم وجود مصداق باعث لغویت وضع نمی شود، بله در بحث ما لغویت حاصل می شود، چون بحث ما متفرع است بر اینکه شرعا یک چیزی باشد که دو مرحله داشته باشد یعنی یک ذاتی باشد و یک صفتی، که اگر با صفت بود حکم بیاید و بعد بحث کنیم که اگر همراه ذات صفت نبود حکم هم مترتب است یا نه، چون در اسم زمان چنین موردی وجود ندارد لغویت پیش می آید، چون ما میخواهیم بحث کنیم حکم هم برای تلبس باشد و هم برای من انقضی عنه المبدا، وقتی مصداقی نباشد از چی بحث کنیم؟!

جواب دیگری را مرحوم خوئی برای تصحیح مساله اسم زمان دارند[2] به اینکه این خروج اسم زمان از محل بحث زمانی درست است که در لغت عرب یک صیغه مخصوصی برای اسم زمان وجود داشت، اما در لغت عرب اسم زمان و مکان صیغه اش یکی است و مقتل هم به آن زمان قتل می گویند هم به مکان آن، درست است که زمان متصرم است و از بین می رود ولی مکانش که از بین نمی رود لذا می شود ما بحث کنیم که این صیغه مفعل آیا برای خصوص متلبس وضع شده یا برای اعم از آن، به اعتبار مکانش می شود چنین چیزی را گفت. لذا یک مسجدی وجود دارد که الان خرابش کرده اند آیا نجس کردن آنجا حرام است یا نیست؟ متفرع بر بحث مشتق است اگر بگوییم مشتق حقیقت در اعم باشد نجس کردن آن حرام است ولی اگر وضع برای متلبس باشد نجس کردن آن اشکالی ندارد. مرحوم خوئی اشکال را پذیرفتند ولی از این راه اشکال را حل کردند.

مرحوم نائینی از راه دیگری مشکل اسم زمان را حل کردند[3] ، فرموده اند که درست است مقتل که می گوییم به اعتبار آن یوم العاشور سال شصت هجری است و آن روز هم از بین رفته است، بحث مان در جایی است که ذات باقی بماند و وصف از بین برود، و در اینجا آن روز خاص قطعا از بین رفته است، می فرمایند نه اینطور نیست، ما در اسم زمان، زمان کلی را ملاک قرار می دهیم و زمان کلی هم از بین نرفته است و می گوییم روز قتل، روز قتل قابل تکرار است و سالی یکبار قابل تکرار است حداقل. بحث زمان نوعا کلی است و نه شخصی، لذا دهم محرم شده است مقتل سیدالشهدا، می گوییم دهم ماه محرم، نمی گوییم ماه محرم خاص، لذا هر سال قابل تکرار است. تا اینجا ممکن است کسی حرف ایشان را بپذیرند و اشکالی هم ندارد.

استاد سبحانی در این اشکال کرده اند که این بخشی از اشکال را برطرف می کند نه همه آن را، بله در سال آینده دوباره روز دهم شد می گوییم این هم داخل است در مقتل. اما در خود روز عاشورای سال شصت چطور؟

شهادت سید الشهدا مثلا بعد از ظهر محقق شده است، ساعت بعدیش را چگونه بگوییم مقتل است، در خود آن روز هم، شهادت اول روز که نبوده و آخر روز هم نبوده بلکه عصر آن روز بوده است، پس شما چطور می گویید عاشورا و آن را مقتل می دانید؟

لذا اشکال را مرحوم نائینی در یک قسمت حل کرد ولی در یک قسمت اشکال باقی است، چون مشکل را نسبت به افراد حل کردند ولی نسبت به اجزای یک روز آن را حل نکردند، چون خود فرد هم متصرم است و کل یوم را نمی توانیم مقتل بدانیم، این روز هم کلی نیست بلکه شخصی است.

استاد سبحانی خودشان جواب می دهند که درست است که آن روز متصرم است ولی عرفا آن را یک جز به حساب می آورند، یک روز را یک زمان واحد حساب می کنند. مثلا شخصی که دارد سخنرانی می کند عرف نمی گوید شما هزار سخنرانی کردید و آن را یک سخنرانی حساب می کنند اگرچه متصرم است و لذا عرف در اینجا دقت عقلی نمی کند، البته زمان از نظر عقلی متصرم است. از قم تا تهران را یک سفر می دانند اگرچه زمانی که در این مسیر صرف می شود متصرم است و هر قدمی با قدم دیگر فرق دارد ولی عرف همه را یکی می بیند. با این بیان استاد هم اشکال برطرف می شود.

یک جواب دیگر را استاد دارند به اینکه زمان از نظر عرفی قابل برگشت است، یعنی این دهم محرم کنونی برگشت دهم محرم سال شصت هجری است، لذا می گویند این مقتل هم همان مقتل است عرفا.

با این بیان ها وصف زمان قابل جریان است و شرط مشتق اصولی را دارد لذا از محل بحث خارج نیست بلکه داخل در محل بحث است، یا با بیان مرحوم خوئی و یا نائینی ره و یا استاد سبحانی یا با بیان های دیگر که گفته اند. (اشکال و جواب طولانی).

2.مورد دیگری را که خارج از بحث دانسته اند اسم مفعول است و آن را همیشه متلبس دانسته اند و گفته اند من انقضی عنه التلبس را ندارد، لذا خارج از بحث مشتق است، اسم فاعل بله داخل در بحث است چون صدور فعل از فاعل گاهی محقق است وگاهی نیست، ولی اسم مفعول همیشه مورد فعل واقع می شود، همیشه متلبس به صفت مفعولیت است، لذا چنین اسم از بحث خارج است چون ملاک مشتق اصولی را ندارد.

جواب این اشکال را داده اند به اینکه اسم مفعول دو لحاظ دارد: یکبار لحاظ حالت حدوثی دارد این حالت حدوثی که می گوییم این حادثه بر آن واقع شده است آن حالت حدوثی یک لحظه است مثلا مضروب یعنی الان دارد ضرب بر ذات واقع می شود، اگر این حالت را لحاظ کنیم هم متلبس را دارد و هم من انقضی را دارد، اینطور نیست که مضروب همیشه مضروب باشد، اما اگر این حالت حدوثی را از آن گرفتیم و شانیت دادید به آن، این اسم مفعول معنایش می شود من وقع علیه الفعل، که این معنا یک معنای عامی است و من انقضی را ندارد. لذا در اسم فاعل و مفعول اگر حالت نعتی لحاظ شد همیشه آن صفت ثابت است مثل قالع باب خیبر که یک صفت است و قابل زوال نیست، ولی اگر لحاظ حدوثی و تجددی را مد نظر قرار دادیم هر دو حالت تلبس فعلی و منقضی را دارد لذا اسم مفعول هم داخل در بحث است و خارج از بحث ما نیست.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo