< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

98/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: استعمال لفظ در اکثر از معنا/بطن داشتن آیات قرآن/تحلیل معنای بطن داشتن آیات قرآن

بحث ما در استعمال لفظ در اثر از معنای واحد بود که گفتیم محققین از اصولی ها این استعمال را جایز نمی دانند مثل مرحوم آخوند و شاگردان ایشان. دلیلش هم بیان شد و تکرار نمی کنیم. بحث ما امروز در رابطه به اشکالی است که مرحوم آخوند بیان کرده است و در صدد جواب از آن برآمده است: [1]

و آن این است که اگر استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد ممکن نباشد پس آن روایاتی که می فرمایند قرآن بطن دارد را چطور معنا کنیم. مرحوم آخوند دو جواب از این اشکال دادند و ما عرض کردیم جواب اول ایشان صحیح نیست ولی جواب دوم ایشان که فرمودند مراد از معانی بطنیه معانی خاصی هستند که ملازم آیات قرآن هستند را اجمالا پذیرفتیم و دیگر تکرار نمی کنیم. و عرض کردیم البته این جواب کلی نیست چون همه معانی بطنی قرآن از باب ملازم معنا نیستند، بله اجمالا برخی از بواطن قرآن از لوازم معانی آیات هستند و هر کسی که به آنها توجه دارد از آن معانی استفاده می کند، و این لوازم ممکن است بین باشند و یا غیر بین باشند فرقی از این جهت ندارد مهم این است که از لوازم معنای آیات باشند. امروز باید جواب های دیگری را در اینجا عرض کنیم.

ما هستیم واین روایاتی که می فرماید إن للقرآن بطنا، اینها را باید چگونه تفسیر کنیم. در ابتدا روایات را باید بخوانیم و بعد آنها را تحلیل کنیم. مرحوم مجلسی در بحار الانوار تقریبا هشتاد روایت را در این زمینه در جمع کرده و ذکر کرده نموده که دلالت دارند که قرآن علاوه بر ظاهر دارای بطن هم می باشد. اما بیان روایات:

1.سند کلینی در این روایت این چنین است: عن ابراهیم عن أبیه عن النوفلي عن السکوني، این سند معتبر است ولی صحیحه نیست چون سکونی شیعه نبوده است، می فرماید: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‌ .... ٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق‌، وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ.[2] این روایت دلالت دارد که قرآن ظاهر و باطن دارد و ظاهر آن حکم است و باطن آن علم است.

2. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ مَا مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَقَالَ ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كَمَا جَاءَ تَأْوِيلُ شَيْ‌ءٍ مِنْهُ يَكُونُ عَلَى الْأَمْوَاتِ كَمَا يَكُونُ عَلَى الْأَحْيَاءِ قَالَ اللَّهُ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ نَحْنُ نَعْلَمُهُ.[3]

3. عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: ظَهْرُ الْقُرْآنِ الَّذِينَ نَزَلَ فِيهِمْ وَ بَطْنُهُ الَّذِينَ عَمِلُوا بِمِثْلِ أَعْمَالِهِمْ.[4]

روایات در این باب بسیارند و ما باید بررسی کنیم تا بفهمیم که مراد از باطن آیات قرآن در این روایات چیست. دو معنا جناب استاد سبحانی در اینجا مطرح کرده اند:[5]

یک معنا این است که مراد از باطن عبارت است از آن انطباعات وبرداشت ها، برداشت هایی که افراد طبق مراتب فضل شان از قرآن درک می کنند، کشاورز، معلم، دانشجو، طلبه، فیلسوف، طبیب، فقیه، عارف و هکذا...هر کدام از این صنف ها برداشت هایی برای خودشان دارند و از قرآن بهرمند می شوند، چون قرآن مادبة الله است و هر کس به مقدار اشتهای خودش از قرآن استفاده می کند. مرحوم محقق بروجردی چنین معنایی را بیان کرده است.

این تفسیر مناسب به مسلک نسبیت است یعنی هر کس همان مقداری را می فهمد که ظرفیت دارد، اگر این نسبیت به این بیان مذکور باشد این اشکال ندارد و قابل التزام است، ولی یک نسبیت دیگری وجود دارد که در هرمنوتیک بیان شده و مراد از آن این است که حقیقتی وجود ندارد و هر کس هر چه بفهمد همان حقیقت است، این نسبیت به این معنا باطل است و غیر قابل التزام، بله نسبیت به آن معنای اول قابل پذیرش است و آن به علت متفاوت بودن استعدادهاست در فهم معارف و حقیقت. قرآن که کتاب شعر نیست هر کس بیاید برای خودش چیزی برداشت کند و بگوید، در حالی که غیر از بیان آن دیگری است، ولی نسبیت به این معنا که حقیقتی وجود دارد و هر کسی مقداری از آن را به مقتضای حال خودش درک می کند این ظاهرا قابل انکار نباشد و مرحوم بروجردی هم همین را گفته است. مثل آن مثال فیل که مولوی گفته که هر کسی به آن دست زده و طبق فهم خودش آن را توصیف می کند.

برای این مساله مثال های فراوانی وجود دارد، اکثر آیات قرآن کریم و روایات همینطور است که هر کسی که دقیق تر باشد بیشتر از قرآن بهره مند می شود. مثل آیه نور که تفسیرهای مختلفی در روایات برای آن بیان شده است، برداشتها چون مختلف است تفاسیر هم مختلف می شود. از آیه نور شما یک برداشت می کنید دیگری برداشت دیگری می کند، فیلسوف یک نوع برداشت می کند عارف یک نوع برداشت می کند اخباری یک تفسیر دیگری بیان می کند. در روایات ما حداقل سه تفسیر مختلف برای آیه نور وارد شده است.

می فرماید«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‌ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‌ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليم‌»[6] . در اینجا وارد شده که مراد از مشکات حضرت زهرا علیها السلام است، مصباح به حسن و حسین علیهما السلام تفسیر شده است. شجره مبارکه را گفته اند از حضرت ابراهیم رسیده است، لا شرقیه و لا غربیه یعنی حضرت ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بود. درخت زیتون اگر طرف شرق باشد صبحها آفتاب می بیند، اگر در طرف غرب باشد بعدازظهر آفتاب می بیند لذا روغن از آن ساخته می شود، نور علی نور یعنی امامی بعد از امام، چنین تفسیری در برخی از روایات وارد شده است.

لذا می شود معانی مختلف را با الفاظ محدود بیان کرد، معانی که یکدیگر را نفی نمی کنند ولی یکی از دیگری عمیق تر است، تا برسد به آن معنای بالاتر و عمیق تر، و هر کسی طبق قابلیت خودش می تواند این معانی را برداشت کند و بفهمد، برخی یک معنا را می فهمد و یکی بیشتر و هکذا...

یا مثال دیگری زده اند : «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال‌».[7]

آب را به علم معنا کرده اند، اودیه همان بلور است که هر قلبی به مقدار آن ظرفیت از آن آب علم استفاده می کند، زبد هم باطل است و می آید روی آب قرار می گیرد و خودش را حق جلوه می دهد. آیه معنای ظاهری خودش را دارد ولی با تامل و دقت می شود معانی باطنی هم از آن استفاده کرد.

یک معنای دیگری که برای روایاتی که می گویند آیات دارای معانی باطنی هستند این است که بگوییم باید آیات را از شان نزول خودشان تجرید کنیم و درباره مسائل روز هم از آنها استفاده کنیم. مثل آیاتی که برای بنی اسرائیل ذکر شده است: «يا بَني‌ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‌ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُون‌».[8]

از این آیه هم می شود برای مسلمانان هم استفاده کرد با توجه به تجریدش از شان نزول، به اینکه ما هم نعمت های الهی را به یاد آوریم و شکر آنها را بجا آوریم تا مصائب یهود برای ما تکرار نشود. وفای به عهدی که با خداوند بسته ایم بکنیم و آن را فراموش نکنیم. ظاهر آیه مربوط به بنی اسرائیل است و باطن آیه مربوط به ماست، اتفاقا در احادیث هم به این اشاره شده است، که قرآن یجری مجری الشمس، و آنچه که درباره اقوام گذشته محقق شده است درباره ما هم محقق خواهد شد و ما باید در طریق و صراط الهی حرکت کنیم.

یا می فرماید«وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‌ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون‌».[9]

که ظاهر این آیه درباره عهد مسلمانان درباره مسلمانان صدر اسلام است ولی درباره ما هم صدق می کند با توجه با تجردیش از شان نزول، اتفاقا این آیه را هم بر جنگ جمل تطبیق کرده اند در روایات و مسائل تاریخی.

تا اینجا ما باطن را تا حال به چند گونه معنا کردیم:

    1. یکی اینکه هر کسی طبق ذوق و قابلیت خودش معنای قرآن را می فهمد و استفاده می کند و بهرمند می شود.

    2. یکی اینکه می شود آیات را از شان نزول تجرید کرد و در واقعه دیگر هم تطبیق نمود.

    3. یکی هم اجمالا فرمایش آخوند ره است که برخی از این لوازم معانی قرآن بالاخره از باب معانی باطنی قرآن هستند.

چهارمین معنا برای تفسیر روایاتی که دلالت دارند که قرآن دارای بطن یا بطون است همان است که مرحوم علامه طباطبائی و مرحوم صافی در تفسیرشان فرموده اند، مرحوم صافی می فرماید که مراد از باطن قرآن این است که الفاظ وضع شده اند به ذات معنا و صدقش و تطبیقش بر مصادیق از زمانی تا زمان دیگری فرق دارد، می فرماید:

أقول: و تحقيق القول في المتشابه و تأويله يقتضي الإتيان بكلام مبسوط من جنس اللباب و فتح باب من العلم ينفتح منه لأهله الف باب. فنقول و باللَّه التوفيق: إن لكل معنى من المعاني حقيقة و روحا و له صورة و قالب و قد يتعدّد الصور و القوالب لحقيقة واحدة و إنّما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح و لوجودهما في القوالب تستعمل الألفاظ فيهما على الحقيقة لاتحاد ما بينهما، مثلا لفظ القلم إنّما وضع لآلة نقش الصور في الألواح من دون أن يعتبر فيها كونها من قصب أو حديد أو غير ذلك بل و لا أن يكون جسماً و لا كون النقش محسوساً أو معقولًا و لا كون اللوح من قرطاس أو خشب بل مجرد كونه منقوشا فيه و هذا حقيقة اللوح وحده و روحه فإن كان في الوجود شي‌ء يستطر بواسطة نقش العلوم في ألواح القلوب فأخلق به أن يكون هو القلم فان اللَّه تعالى قال:

(عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) بل هو القلم الحقيقي حيث وجد فيه روح القلم و حقيقته و حدّه من دون أن يكون معه ما هو خارج عنه و كذلك الميزان مثلًا فإنّه موضوع لمعيار يعرف به المقادير و هذا معنى واحد هو حقيقته و روحه و له قوالب مختلفة و صور شتّى بعضها جسماني و بعضها روحاني كما يوزن به الأجرام و الأثقال مثل ذي الكفتين و القبان و ما يجري مجراهما و ما يوزن به المواقيت و الارتفاعات كالأسطرلاب و ما يوزن به الدواير و القسي كالفرجار و ما يوزن به الأعمدة كالشاقول و ما يوزن به الخطوط كالمسطر و ما يوزن به الشعر كالعروض و ما يوزن به الفلسفة كالمنطق و ما يوزن به بعض المدركات كالحس و الخيال و ما يوزن به العلوم و الأعمال كما يوضع ليوم القيامة و ما يوزن به الكل كالعقل الكامل إلى غير ذلك من الموازين.

و بالجملة: ميزان كل شي‌ء يكون من جنسه و لفظة الميزان حقيقة في كل منها باعتبار حدّه و حقيقته الموجودة فيه و على هذا القياس كل لفظ و معنى. [10]

مرحوم امام خمینی و علامه طباطبایی و دیگران هم همین حرف را پذیرفته اند.

نکته ای که در اینجاست این است که دشمنان شیعه را متهم می کنند که شیعیان باطن گرا هستند، و ظاهرا ذهبی که از مفسرین اهل سنت می باشد هم همین شبهه را مطرح کرده است.

جوابش این است که این معانی را که ما می گوییم از ظاهر لفظ جدا نیستند و همراه با ظاهر هستند، مرتبط با ظاهر آیات هستند، لوازم آیات هستند، شیعه امامیه اثنا عشریه باطنیه نیستند بلکه باطن را همراه با ظاهر مد نظر قرار داده اند باطنی که با ظاهر هماهنگ است را می گویند، باطنی که ظاهر را نفی بکند را احدی از علمای ما نگفته است، این تهمتی است که مخالفین ما به ما زده اند، شیعه اگر باطن را قبول دارد مرادش باطن به همراه ظاهر و موید آن است نه باطنی که ظاهر قرآن را کنار بگذارد مثل فرق و مذاهب ضاله ای که وجود داشته و دارد.

ظاهر قرآن باید محفوظ باشد و در سایه آن اگر باطن هایی را با حجت اثبات کردیم و استفاده کردیم آن هم برای ما حجت است، همه باید قبول کنند و نه فقط شیعه، لذا این تهمت است افترا است که شیعه باطن را قبول دارد ولی ظاهر را قبول ندارد. باید به این نکته توجه کنیم و به شدت آن را رد کنیم. ما در آیات هم ظاهر را حفظ می کنیم و هم باطن آیات را اگر به آنها دست پیدا کردیم.

مثلا فرموده اند اقل الحمل شش ماه است و این را از آن دو آیه معروف استفاده کرده اند این می شود از لوازم معانی آیات قرآن و این چنین برداشت هایی اشکال ندارد و می شود برای ما قابل استفاده باشد. مثال ها زیاد است خودان می توانید مراجعه کنید و ما در برخی نوشته ها و کتاب هایمان که درباره قرآن نوشته ایم صد مورد را بیان کرده ایم.

 


[6] . نور : 35.
[7] . رعد: 17.
[8] . بقرة : 47.
[9] . توبة : 12.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo