< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1403/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأمارات/الإجماع المنقول بخبر الواحد /اقسام اجماع

 

بحث در اجماع بود، عرض کردیم که بحث اجماع منقول دوتا پایه دارد که جا دارد آن بحث قبل از بحث اجماع منقول مطرح بشود:

یک بحث از حجیت خبرواحد. جا دارد که اول بحث از حجیت خبرواحد مطرح بشود و سپس بحث اجماع منقول به خبر واحد مطرح بشود. ولی به هر حال این بحث در اینجا مطرح شده است. ما بحث خبرواحد را باید مفروض بگیریم که خبرواحد اگر حجت بود چه کار باید کنیم. یک مقدار از خصوصیات حجیت خبرواحد را اینجا بحث خواهیم کرد که آیا در حدسیات هم حجت است یا نیست. اما بنابراینکه خبرواحد را فی الجمله حجت میدانیم اینجا بحث میکنیم.

پایه ی دوم در اینجا بحث در اجماع محصل است. هر اجماع منقولی بالاخره یک اجماع محصلی دارد. منقول نقل میکند یک اجماعی را، پس باید یک محصّلی داشته باشد تا آن نقل بشود. بنابراین ما باید اصل اجماع را و اقسام اجماع را مطرح کنیم و مشخص بشود اجماع فی حد نفسه چند نوع است. بعد بحث کنیم که اگر این نقل شد آیا حجت میشود یا نمیشود. بنابراین پایه ی دوم بحث اجماع منقول بحث از اجماع فی حد نفسه است. اجماع چند نوع تصویر شده، و کدامش حجت است و کدامش حجت نیست در صورتی که محصل بود، تا برسیم به اینکه اگر نقل شد چطور میشود؟ اجماع فی حد نفسه باید بحث بشود که اجماع اقسامش چی هست.

عرض کردیم اجماع محصل را اقسامی است. اقسام محصل آن اجماعی است که خود آن شخص آن را تحصیل میکند.

1- قسم اول از اجماع: اجماع حسی

اجماع محصل گاهی کشف قول امام در آن بالحس است، با حس قول امام را کشف میکنیم. این دو قسم است یا اجماع دخولی است یا اجماع تششرفی است. بنابراین اجماع محصل قسم اولش که خودش دو قسم است این است که کشف قول معصوم بشود بالحس. بالحس قول امام را کشف کند. ان دو قسم دارد یا اجماع دخولی یا اجماع تشرفی است.

اجماع دخولی

اجماع دخولی که مرحوم سید مرتضی مطرح کرده است، فرمودند این است که یک عده علماء را اقوالشان را تتبّع کند و به دست بیاورد که میداند معصوم هم داخل آنهاست ولی شخصش را نمیشناسد. اجماع دخولی این است که تتبّع کند اقوال عده ای از علماء را به دست بیاورد، بیند که همه شان اتفاق دارند بر این مسئله که میداند یکی از آنها امام معصوم است ولی نمی شناسد که کدام یکی است.

مرحوم بروجردی گفته است که ما وقتی معالم میخوندیم از این حرف تعجب میکردیم که چطور انسان یک عده را اقوالشان را تتبّع بکند و بفهمد که همه ی شان در این مسئله اتفاق دارند و نشناسد امام را و حال آنکه امام یک شخص گمنامی نیست و معروف است معمولا، اینطوری بعید است یک چنین چیزی پیش بیاید.

شاگرد:...

استاد: شما میگویید الان بوجود نمیآید ولی فرض کن زمان حضور باشد و معصوم هم حاضر است و این رفت و اقوال علما را به دست آورد و نشناخت امام کدام یکی است. فلذا شرط کردند در اجماع دخولی که در میانشان مجهول النسب باشد. یعنی همه ی شان را نشناسد که فرزند فلانی است و... . پس در اجماع دخولی شرط کردند که در میان شان مجهول النسب است. اگر بداند که این زید عالم آنجا هست و رفت قول او را به دست آورد و دید او هم موافق است. ولی اینکه زید فرزند کی هست این را نمیداند. پس قسم اول آنجایی است که قول امام بالحس به دست میآید در اجماع. آنوقت آن بالحس عرض کردیم دوتا قسم دارد و دو نوع است یک دخولی و دیگری تشرفی. دخولی آن است که قول جماعتی از علما را به دست بیاورد که میداند امام یکی از انها است ولی نمیشناسد. گفتیم این بعید است، حالا تصویرش را بنده اینطوری یادم مانده است شاید از جایی استفاده کرده ام که: میرود بررسی میکند علمای اهل مدینه را. اهل مدینه فقهایشان در این مسئله چی گفتند. میگویند در اهل مدینه ده تا پانزده تا فقیه است که همه ی شان فتوایشان این است. مطمئن میشود که در مدینه فقهای مدینه در این مسئله متفق القول اند و امام هم یکی از فقهای مدینه است. این در زمان حضور اتفاق میافتد. پس این آقا میتواند بگوید که اجمع العلماء منظورش این است یعنی آن اجماعی که بالحس بررسی کرده و قول امام هم داخل آنهاست. این میشود اجماع دخولی.

میداند در مدینه بالاخره بیشتر از ده تا عالم نیست ولی نمیداند کدوم است. آنجا مطمئن شد و رفت بررسی کرد و گفت در مدینه علماء نظرشان چی هست. مثلا در یک مجلسی همه ی شان جمع بودند و همه هم گفتند نظر همین است. این میشود اجماع محصل از قسم دخولی. اگر باشد قطعا این حجت است. اگر یک چنین چیزی پیدا بشود قطعا حجت است. شناختن شخص امام موضوعیت ندارد. میداند که امام یکی از این ده نفر است و ده نفر را هم نظرشان را به دست آورد. ولی عرض کردیم این در حجیتش هیچ شکی نیست. اما در صغرایش شک هست که آیا چنین چیزی بوجود میآید یا نه؟ مرحوم آقای بروجردی فرموده که ما تعجب میکردیم از این فرض که چطور فرض میکنند اجماع دخولی را. یاید یک نفرشان را حداقل نشناسد فلذا گفتند باید مجهول النسب باشد. پس این قسم اول از اجماع. پس اجماع قول امام بالحس به دست می آید ولی خود امام را هم نمی شناسد، میگوییم این اجماع اجماع دخولی است و در حجیتش هیچ شکی نیست اما تحققش خیلی نادر است و شاید اصلا پیش نیاید.

اجماع تشرفی

قسم دوم از اجکاعی که بالحس قول امام به دست می آید و قطعا هم حجت است اگر محقق بشود، اجماع تشرفی است. اجماع تشرفی را مرحوم آخوند در کفایه مطرح فرمودند که عبارت مرحوم صاحب کفایه: یتفق لبعض الاوحدی وجه آخر من تشرفه بروئیته علیه السلام و أخذه الفتوی من جنابه.[1] یک نفر از اولیاء، اوتاد، مثلا بفرمایید سیدبن طاووس یا بفرمایید سید مهدی بحرالعلوم که آن سعادت و فیض عظمای تشرف خدمت امام را در زمان غیبت پیدا کرده است. از امام هم مسئله را پرسیده و آمده به جای اینکه بگوید من امام را ملاقات کردم و امام اینطوری فرمود میگوید اجمعت العلماء، کلمه ی اجماع را به کار مییرد. چون ما گفتیم ملاک اعتبار اجماع در نظر ما شیعیه کاشفیت است و خودش موضوعیت ندارد. کاشفیت که شد قول یک نفر هم میشود اجماع چون قول یک نفر الان کاشف است از قول امام معصوم. آن یک نفری که این آقا دیده آن امام بوده است فلذا ملاک اعتبار اجماع را دارد. عرض کردیم اطلاق کلمه ی اجماع در اینجا تجوّز است ولی کلمه ی اصطلاحی است. حتی اهل سنت هم نظّام هم گفت اجماع با قول یک نفر هم اگر حجت داشته باشد محقق میشود. اشکال ندارد که بخواهید بگویید این کلمه دروغ میشود، نه این اصطلاح است و اصطلاح که شد اشکال ندارد که کلمه ی اجماع را به کار بگیرند. وقتی که ما ملاک اعتبار اجماع را کاشفیت از قول معصوم دانستیم و این هم تشرف پیدا کرده است و حکم مسئله را از خود امام بالحس به دست آورده است، الآن میگوید اجمعت العماء. اگر محقق بشود این قطعا حجت است. پس قسم اول آنجایی است که بالحس قول امام به دست بیاید. آن هم دو قسم دارد یا دخولی است یا تشرفی است. تشرفی آن اوحدی از علماء به تعبیر مرحوم آخوند مشرف میشود به رؤیت و اخذه الفتوب من جنابه و انّما لم ینقل عنه بل یحکی الاجماع لبعض دعاوی الاخفاء. یا به جهت اینکه در روایات است کسی مدعی روئیت شد او را تکذیب بکنید. اگر میگفت من امام را دیدم ما وظیفه داشتیم او را تکذیب بکنیم. یا به آن جهت یا به جهت تقیه یا هر جهتی که بوده دواعی اخفاء بوده فلذا ایشان نگفته که من از امام اینجا دارم نقل میکنم. این اگر محقق بشود باز حجت است ولی قطعا قلیل جدّا و نمیشود ما اجماعاتی را که نقل شده است به این حمل کنیم. و این در جایی است که قبل از ایشان کسان دیگر ادعای اجماع نکرده باشند. اگر قبل از ایشان هم کسان دیگر ادعای اجماع کرده باشند قبل از آن أوحدی و ولی الهی معلوم میشود که این هم همان اجماعی که دیگران میگویند این هم میگوید و قرینه میشود بر کلام این. پس بنابراین این هم اگر پیدا بشود قطعا حجت است ولی پیدا نمیشود. پس این شد نوع دوم از اجماع محصلی که اگر باشد قطعا این حجت است.

2- اجماع بالملازمه

نوع سوم ما به قول امام میرسیم اما نه بالحس، این دوتایی که عرض کردیم بالحس بود. نوع سوم بالحس نیست،بلکه بالملازمه است.

ملازمه هم سه قسم است: یا ملازمه ی عقلیه است یا ملازمه ی عادیه است یا ملازمه ی اتفاقیه است. آن دوتای اولی بالحس بود. ولی این نوع دوم که سه قسم هم هست آنجایی است که بالحس نیست و قول امام را بالحس به دست نیاورده است بلکه بالملازمه العقلیه به دست می آورد.

ملازمه هم سه قسم است یا ملازمه عقلیه است یا ملازمه عادیه است یا ملازمه ی اتفاقیه است.

 

اجماع بالملازمه العقلیه

ملازمه عقلیه آنجایی است که کسی قاعده ی لطف را قبول کند و جاری بداند در این مسئله. اگر کسی قاعده ی لطف را بپذیرد هم کبرایش را هم جریانش در این مسئله را بپذیرد میتواند ملازمه ی عقلیه ادعا بکند بین اتفاق فقهای یک عصر_ توجه داشته باشید یک عصر_ فقهای یک عصر با قول معصوم. مقتضای قاعده ی لطف که یک قاعده ی عقلیه است این است که بین اتفاق فقهای یک عصر با قول معصوم ملازمه ی عقلیه است. اگر این باشد ما قول معصوم را کشف میکنیم از طریق اجماع، کشفا عقلیا، به جهت ان ملازمه ی عقلیه.

بیان قاعده ی لطف

اما یک توضیح مختری راجع به قاعده ی لطف باید عرض بکنیم. قاعده ی لطف فرع این است که خداوند وتعال بندگان را به تکالیفی مکلف میکند، اصل تکلیف را بپذیریمف اما اگر کسی بگوید خدا با بندگان هیچ کاری ندارد و همه را رها کرده اصلا قاعده یلطفی پیش نمی آید. پس قاعده ی لطف ریشه اش در این است که خداوند یک تکالیفی را از بندگان خواسته است. و پایه ی دوم حکمت خدای متعال است، حکمت حکیم اقتضاء میکند اگر تکالیف را خواسته است، هرچیزی که مقرب عباد است به آن تکالیف ان را هم انجام بدهد. چیزهایی که مقرب عباد است به ان تکالیف آنها را هم انجام بدهد. یک تکالیفی خواسته از بندگان، یک اموری است که اگر آنها را انجام بدهد مکلفین میروند آن تکالیف را به جا می آورند. اما اگر انجام ندهد آن تکالیف زمین میماند. حکمت اقتضاء میکند که شما که قطعا این تکالیف را میخواهید این امور را هم باید انجام بگیرد تا بندگان بروند سوی آن تکالیف. اینجا مسئله ی لطف پیش میآید. اگر این دوتا مسئله را بپذیرد: یکی اینکه خداوند تکالیف دارد و دوم اینکه حکمت اقتضاء میکند خدای متعال بندگان را به ان اموری که آنها را نزدیک میکند به تکلیف آن امور را در اختیار بندگان قرار بدهد ولذا گفتند که مقتضای لطف است. لطف یعنی همان نزدیک کردن و دنوّ، یکی از معانی لطف نزدیک کردن است. پس باید خداوند نزدیک بکند فلذا گفتند که بعث انبیاء لازم است. اگر خداوند تکالیف میخواهد باید پیامبران را مبعوث کند که این تکالیف را پیامبران به مردم بیان کنند. ولی اگر تکلیف بخواهد و پیامبری مبعوث نکند معنا ندارد. از آن طرف نصب امام بر پیامبر لازم میشود به دستور خدای متعال باید پیامبر هم امام نصب کند چون امام نباشد و راهنما نباشد مردم به آن تکالیف روی نمی آورند و از آن طرف بر امام هم لازم است که از اتفاق فقها و علما بر باطل جلوگیری کند. این سه تا مطلب دنبال هم است. وقتی تکالیف بود وقتی حکمت هم اقتضاء کرد تقریب را این سه تا مطلب را به دنبال هم دارد: یک بعث انبیاء و دوم تعیین اوصیاء و حجج الهی و سوم اینکه این حجج الهی و سوم حجج الهی مواظب باشند که همه ی نظرها بر باطل مستقرّ نشوند. اگر همه ی نظرها بر باطل مستقر بشوند اصلا مردم راه حق را پیدا نمیکنند و امکان پیدا کردنش را هم ندارند. با این بیان آمدند گفتند پس بنابراین اگر در یک عصری همه ی فقهاء آمدند و نظرشان بر یک باطلی مستقر شدف امام به جهت آن قاعده ی لطف، آن مقرب این است که القاء خلاف بشود. یکی از نظرها بیاید بگوید نه، این مطلب اشتباه است. چون فرض این است که همه ی اینها باطل است پس باید یک نظری در میان آنها پیدا بشود که حق را نشان بدهد تا مردم امکان پیروی از حق را پیدا بکنند. بر این اساس میگویند در یک عصری ممکن نیست که فقها اتفاق داشته باشند بر باطل. اگر اتفاق بر مطلبی داشتند طبق قاعده ی لطف میفهمیم که آن حق است. طبق قاعده ی لطف میفهمیم که آن مطلب حق است. مرحوم سید مرتضی به این مطلب یک مثال عرفی خیلی معهودی زده است. میگوید اگر یک کسی عده ای را دعوت کند برای مهمانی مثلا امام جمعه شهر را، فرماندار شهر را، آن متنفّذ شهر را، عالم مشهور شهر را، همه را دعوت کرده است یک مجلسی میخواهد اینها جمع بشوند خیلی برایش مهم است ولی میداند برخی از اینها طوری است که اگر نرود خودش شخصا دعوت کند اینها نمیآیند. بعضی ها هم اگر زنگ نزند نمیآیند. بعضی ها را هم اگر یک واسطه ای بفرستند یا نامه ای بفرستد میآیند. آنجا حکمت اقتضاء میکند که اگر شما نظر داری که آن آقا هم بیاید باید بروی برای دعوتش. چون فرض این است که شما نظر درای که آن حتما بیاید و میدانی که نمی آید مگر اینکه زنگ بزنی، پس باید زنگ بزنی. فلذا گفتند اگر خداوند تکالیفی میخواهد و میداند این تکالیف انجام نخواهد مگر به بعث الانبیاء و به نصب الاوصیاء و بتبلیغ الدین به آن صورتی که راه مشخص باشد، حکمت اقتضا میکند که همه ی اینها باید انجام بگیرد. از این مقدمات شیخ طوسی نتیجه گرفته به عنوان بنیانگذار اجماع لطفی_ قبل از ایشان هم شاید مطرح باشد ولی ایشان خیلی از این اجماع طبق قاعده ی لطف حمایت کرده_ گفته است بنابراین نتیجه میگیرم که اگر اتفاق علما در یک عصری بر یک مسئله ای مستقر شد معلوم میشود که آن مطلب، مطلب حقی است. اینجا ما قول معصوم را بالملازمه العقلیه کشف کردیم. ملازمه ی عقلیه ای که در سایه ی قاعده ی لطف بود. مرحوم سید مرتضی که استاد شیخ طوسی است میگوید نه، این قاعده را ما قبول نداریم اینکه شما بیایید بگویید اگر همه نظرشان بر یک مطلبی بود ما کشف میکنیم که حتما معصوم هم نظرش همان است ما این را قبول نداریم.

2.0.1- اشکالات سید مرتضی

سه تا اشکال شده است بر ایشان:

اشکال اول این است که وجود امام لطف است. وجوده لطف. این عبارت خواجه نصیر الدین طوسی را در تجرید الاعتقاد را به خاطر بیاورید. مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی میفرماید که وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا. اولین اشکال همین جمله است، جمله ی خواجه نصیرالدین طوسی است. وجوده لطف وجود امام لطف است وجود امام زمان در هر عصری باید امام معصوم باشد این لطف است بخاطر اینکه علت غایی خلقت است به واسطه ی او بلاها از مردم رفع میشود و به واسطه ی او روزی می آید و فیض میآید به زمین، به واسطه ی او امید در دل انسانها پیدا میشود. این مثال مقام معظم رهبری حفظه الله را من خیلی جاها گاهی عرض میکنم راجع به حضرت مهدی: ایشان میفرماید اگر فرض کنید یک کشتی ای در اقیانوسی گیر کرده و اینها ارتباط شان از همه جا قطع شده و هیچ راهی هم ندارند و یک آذوقه ی مختصری هم دراند و حالا امروز و فردا این آذوقه و آب هم تمام میشود و اینها دیگر تسلیم مرگ میشوند و هیچ راهی هم ندارند، میگوید اینهایی که الان در این کشتی هستند، ناخدا و غیرناخدا اگر بدانند در مرکز یک عده ای از وضع اینها مطلب هستند، اینها به این زودی تسلیم مرگ نمیشوند ولو اینکه احتمال ضعیفی هم بدهند که آنها بتوانند به اینها دسترسی پیدا بکنند. ولی همینکه بدانند همینکه یه عده ای هستند که متوجه وضع اینها هستند، اینها به این زودی تسلیم مرگ نمیشوند چون میداند یک عده ای در مرکز میدانند که اینطوری گرفتاری پیش آمده است. اما اگر اینها مطمئن بشوند که مسی هم از وضع اینها اطلاع ندارد، اینها اصلا خودشان از بین میروند هیچ امیدی ندارند. میفرمایند وضع ما در زمان غیبت همینطوری است. ما شیعه معتقدیم که یک مرکزی است و آن متوجه وضع ما هست و ما اصلا امیدمان را از دست نمیدهیم. همیشه امیدواریم. ببینید وجود امام چقدر نیروبخش هست، اصل وجود حضرت. اما دیگران نه، میگویند عالم خبری نیست. آن پروفسور هانری کربن که با مرحوم علامه مصاحبه داشت ایشان یک جمله ای داردف مستشرق بود و رئیس آن بخش استشراق دانشگاه سوربن بوده، ایشان یک جمله دارد میگوید من ادیان و مذاهب مختلف در دنیا را بررسی کردم دیدم بین سماء و ارض همه ی ادیان میگویند رابطه قطع شده است. یهودیت میگوید بعد از حضرت موسی قطع شده، مسیحیت کیگوید بعد از حضرت مسیح قطع شده، سنی ها هم میگویند بعد از حضرت محمد صلی الله علیه و آله قطع شده. فقط شیعه است که میگوید این رابطه الآن برقرار است. پس بنابراین این چقدر امیدبخش است که ما بگوییم رابطه ی بین آسمان و زمین قطع نشده است. وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر، تصرف کند در این عالم این لطف دیگری است. تصرففاتی در ای عالم داشته باشد. و عدمه یعنی عدم تصرف منّا، اگر یک وقت تصرف نکرد مسئولش ما هستیم. مرحوم سید مرتضی میگوید الان امام زمان نمیآید حق را اظهار کند مسئولش انسانها هستند که اینها نذاشتند امام ظهور داشته باشد وحضور داشته باشد. پس ما نمیتوانیم بگوییم که آقا قاعده ی عقلیه اقتضاء میکند که حتما امام اظهار کند حق را. عدمه یعنی عدم تصرف منّا. وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدم تصرف که من جمله این مورد ما هست که امام اظهار حق نکرد ما خودمان مسئول هستیم. بله یک سلسله تصرفات باز برقرار است. هم وجودش که برقرار است الحمدلله و یک سلسله تصرفات و قرآن هم شاهد این است در مسئله ی مصاحب موسی که در روایت میگوید حضرت خضر بوده. مصاحب موسی دخالت میکند در این عالم با اینکه کسی او را نمیشناسد. پس معلوم میشود اولیای الهی همراه با غیبت تصرفات داشته باشند. تصرفاتی دارند اما یک سلسله تصرفات الآن ممکن نیست و مسئولش هم ما هستیم. اشکال اول بر قاعده ی لطف این شد که این نوع تصرف نیست و مسئولش ما هستیم. فلذا این مخالف حکمت هم نخواهد بود.

اشکال دوم و سوم را سریع بگوییم:

اشکال دوم

گفتند که شما با قاعده ی لطف فرمودید حکمت اقتضاء میگند ولو به لسان یک نفر از فقهاء القاء خلاف بکند. حالا یک نفر آمد القاء خلاف کند ولی نود و نه درصد برخلاف این مطلب حق دارند فتوا میدهند. آنها چی؟ پس این تقریب به حق نشد. شما طبق قاعده ی لطف خواستید بگویید مردم را به حق نزدیک میکند و حال آنکه میفرمایید یک نفر بیاد حق را بگوید، خوب یک نفر بگوید نود و نه نفر باز خلاف این را میگویند. پس این آن مطلبی که شما دنبالش هستید آن را تأمین نمیکند.

ولی جوابی که ما اینجا نوشتیم عرض کردیم حداقل یک نفر باشد به دیگران میگویند چرا نرفتید بررسی کنید ادله ی آن نفر را.

سومین اشکالی که بر این شده گفتند: در حال حضور مگر واجب است بر امام که حتما حق را بیان کند. نه در حال حضور امام هم شرایط طوری میشد که بر امام لازم نبود حق را بیان بکند. تقیّه میکرد مثلا. پس بنابراین زمان غیبت هم که بالاتر از زمان حضور نیست. حکمت چنین اقتضایی ندارد که حتما حق را در همه ی مسائل باید بیان بکند. گاهی تقیه اقتضاء میکند که اصلا بیان نشود. این هم اشکال سوم.

اشکال چهارم این است که آنچیزی که عقل حکم میکند بر خدای متعال _ البته حکم ما بر خدای متعال کشف است نه اینکه حکم باشد نعوذ بالله_ یعنی کشف میکنیم براساس حکمت الهی که خدای متعال انجام میدهد این است که آنها را به راه عبودیت سوق بدهد. که راه کمال و سعادت انسان راه عبودیت است. صراط مستقیم همان راه عبودیت است. راه عبودیت هم اعم از این است که حکم واقعی را بدانند یا حکم ظاهری را بدانند. فوقش این است که اینها طبق فتوای باطل وظیفه را انجام میدهد. ولی فتوای باطل میشود فتوای آن مجتهدی که باید ازش تقلید بکنند. میشود حکم ظاهری. پس راه عبودیت است و خارج از راه عبودیت نیست. پس بنابراین لازم نیست که حتما حق بیان بشود. نه، همین که بندگان در مسیر عبودیت قرار بگیرند ولو که به حکم ظاهری عمل بکنند همین کافی است. پس قاعده ی لطف که شما از این راه آمدید اثبات کردید که حتما اگر در یک عصری همه ی فقهاء یک مطلبی را گفتند حتما باید ان موافق نظر امام باشد و اگر موافق نظر امام نبود باید القاء خلاف بشود. از اینکه القاء خلاف نشده است ما کشف میکنیم که قول معصوم این است بالملازمه العقلیه. ما این را قبول نداریم. قاعده ی لطف را، یعنی سریان و جریان قاعده ی لطف و تطبیق قاعده ی لطف در این موضوع را ما قبول نداریم. پس از این راه نمیشود کشف کرد قول معصوم را. پس اگر فقیهی ادعای اجماع از این راه کرده باشد ما آن را نمیتوانیم بپذیریم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo